swc

swc

سر الصلوة - مقدمه

مقدمه‏

و در آن چند فصل است‏

فصل اوّل‏

بدان که چنانچه از براى انسان مقامات و مدارجى است که به اعتبارى او را داراى دو مقام دانند: یکى مقام دنیا و شهادت؛ و دیگر مقام آخرت و غیب؛ که یکى ظلّ رحمان، و دیگر ظلّ رحیم است. و به حسب این اعتبار در ظلّ و مربوبْ جمیع اسماى ذى ظلّ، و ربّ در حیطه دو اسم «رحمن» و «رحیم» واقع است؛ چنانچه جمع فرموده در آیه شریفه:

بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحیم. و عرفا گویند: ظَهَرَ الوُجُودُ بسم اللَّه الرَّحمنِ الرَّحیم. «1» و این دو مقام در انسانِ کامل از ظهور مشیت مطلقه از مکامن غیب احدى تا مُقبض هیولى یا مقبض ارض‏ سابع، که حجاب انسانیّت است، به طریقه عرفاى شامخین- و این یکى از دو قوس وجود است- و از مقبض تراکم فیض تا منتهى النّهایه غیب مشیّت و اطلاق وجود- و این قوس دوم است- مى‏باشد. پس انسان کامل به حسب این دو مقام، یعنى مقام شهادت و ظهور به رحمانیّت، و مقام غیب و ظهور به رحیمیّت، تمام دایره وجود است: ثُمَّ دَنى‏ فَتَدَلّى‏ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ اوْ أَدْنى‏. «1» و یکى از این دو حقیقت لیلة القدر و سرّ آن است؛ چه که شمس حقیقت در حجاب تعیّنات است. و دیگر حقیقت یوم القیامة است؛ چه که بروز و طلوع آن است از حجاب آنها. و این، شبانه روز الوهى است.

و به اعتبارى داراى سه مقام است: یکى مقام مُلک و دنیا، دوم مقام برزخ، سوم مقام عقل و آخرت. و در انسان کامل این سه مقام یکى مقام تعیّنات مظاهر است؛ و یکى مقام مشیّت مطلقه، که برزخ البرازخ است و به اعتبارى مقام عما است؛ و یکى مقام احدیّت جمع اسما است. و در آیه شریفه بسم اللَّه اشاره به این سه مقام تواند بود: اللَّه، که مقام احدیّت جمع است؛ و اسم که مقام برزخیّت کبرى است؛ و تعیّنات رحمانى و رحیمى مشیّت.

و به اعتبارى داراى چهار مقام است: ملک و ملکوت و جبروت و لاهوت.

و به اعتبارى داراى پنج مقام است: شهادت مطلقه، و غیب مطلق، و شهادت مضافه، و غیب مضاف، و مقام کون جامع؛ مطابق حضرات خمس متداول در لسان عرفا.

و به اعتبارى داراى هفت مقام، معروف به هفت شهر عشق و هفت اقلیم وجود، در السنه عرفا است.

و به اعتبارى تفصیلى داراى صد منزل یا هزار منزل است، که تفصیل آن از حوصله این مختصر خارج است.

همین طور از براى نماز، که در بین عبادات و مناسک الهیّه سِمت جامعیّت و عمودیّت دارد، این مقامات طابَقَ النَّعْلُ بِالنَّعْل هست؛ زیرا که جمیع مقامات معنویّه انسانیّه به حسب سفر معنوى اوست از منتهى النّزول عالم مُلکى، که بیت مظلمه نفس است، تا غایة القصواى معراج حقیقى روحانى، که وصول به فناء اللَّه است.

و بُراق سیر و رَفرَف عروج اهل معرفت و اصحاب قلوبْ نماز است؛ و هر کس از اهل سیر و سلوک إلى اللَّه را نمازى مختصّ به خود او و حظّ و نصیبى است از آن، حسب مقام خود؛ چنانچه سایر مناسک از قبیل روزه و حج نیز همین طور است، گرچه به جامعیّت نماز نیستند: الطُّرُقُ الَى اللَّه بِعَدَدِ انْفاسِ الْخَلائِق. «1» و دیگران که به آن مقام نرسیده‏اند از براى آنها حظّى از نماز آنها نیست؛ بلکه صاحب هر نشئه و مقامى اگر از مرکب عصبیّت و انانیّت فرود نیاید، انکار سایر مراتب کند و غیر از آنکه خود به آن متحقّق است مقامات دیگر را باطل و حشو شمارد؛ چنانچه مراتب و مقامات انسانیّه را نیز کسى که به آن نرسیده و از حجاب انانیّت خارج نشده، انکار کند و معارج و مدارج اهل معرفت و اولیا را ناچیز شمارد. و این خود، یکى از بزرگترین عوائق سیر إلى اللَّه و بالاترین موانع ترقّیات روحیّه و مقامات روحانیّه است که نفس امّاره به واسطه حبّ به خود و زخارف دنیا در حجاب ظلمانى باقى مانده و وساوس شیطانیّه نیز به او کمک کرده تا اخلاد به ارض پیدا کند. حتى گاهى کار به آنجا انجامد که صلاة و صیام اولیاى کُمَّل را مثل نماز خود پندارد. یا اگر امتیازى قائل شود فقط در آداب ظاهریّه، از قبیل قرائت و طول رکوع و سجود و غیر آن که صورت نماز است، نماز آنها را ممتاز داند. و اگر قدرى از این مقدار نیز تجاوز کند، غایت امتیاز را به اقبال قلب در وقت نماز و تفکّر در معانى و مفاهیم عرفیّه آن داند؛ بدون آنکه از حضور قلب و مراتب آن و اسرار آن و کیفیّت تحصیل آن خبرى داشته باشد؛ یا آنکه در صدد باشد که لا اقلّ حضور

قلب را به همان اندازه که خودش تراشیده تحصیل کند و موانع آن را برطرف و مقتضیات آن را تحصیل کند.

با آنکه نماز اولیا علیهم السلام به اوهام ما درست نیاید، اوّل مرتبه عبادت آنها، که مقام شایع معمولى آنها است، عبادت احرار است. و از براى آنها مقامات و مدارج دیگرى است در این سیر معنوى إلى اللَّه، که ما به بعض از آنها پس از این اشاره مى‏کنیم.

بالجمله، از براى نماز مقامات و مراتبى است که در هر مرتبه‏اى که مصلّى است نمازش با مرتبه دیگر بسیار فرق دارد؛ چنانچه مقامش با مقامات دیگر خیلى فرق دارد. پس مادامى که انسان صورت انسان و انسان صورى است، نماز او نیز نماز صورى و صورت نماز است. و فائده آن نماز فقط صحّت و اجزاء صورى فقهى است در صورتى که قیام به جمیع اجزاء و شرایط صحّت آن کند؛ ولى مقبول درگاه و پسند خاطر نیست. و اگر از مرتبه ظاهر به باطن و از صورت به معنى پى‏برد، تا هر مرتبه که متحقّق شد نماز او نیز حقیقت پیدا مى‏کند. بلکه بنا بر آنکه قبلا اشاره به آن شد که نماز مَرکب سلوک و براق سیر إلى اللَّه است، مطلب منعکس شود. پس مادامى که نماز انسان صورت نماز است و به مرتبه باطن و سرّ آن انسان متحقّق نشده، انسان نیز صورت انسان است و به حقیقت آن متحقّق نگردیده. پس، میزان در کمال انسانیّت و حقیقت آن، عروج به معراج حقیقى و (صعود به اوج کمال و وصول به باب اللَّه با مرقات نماز است. پس بر مؤمن به حقّ و حقیقت و سالک إلى اللَّه به قدمِ معرفت، لازم است خود را براى این سفر معنوى و معراج ایمانى مهیّا کند و آنچه عِدّه و عُدّه و مئونة و معونة لازم است همراه بردارد و عوائق و موانع سیر و سفر را از خود دور کند و با جنود الهى و مصاحب و موافقْ این راه را طى کند که از شیطان و جنود او، که قُطّاع طریق راه وصولند، مصون و محفوظ ماند. و ما پس از این، بیان مصاحبت و صاحب و بیان جنود الهى را مى‏کنیم در اسرار اذان و اقامه.

و محصّل مقصود ما از این فصل آن است که نماز، بلکه جمیع‏ عبادات، را غیر از این صورت و قشر و مجازْ باطن و لُبّ و حقیقتى است. و این از طریق عقل معلوم است و از طریق نقل شواهد کثیره دارد، که ذکر جمیع آن از حوصله این اوراق خارج است و ما به ذکر بعض از آن این اوراق را متبرّک مى‏کنیم:

از آن جمله، حدیث مشهور الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن «1» است که از تفکّر و تدبّر در این حدیث شریف فتح ابوابى براى اهلش مى‏شود، که ما از اکثر آن محجوب و محروم هستیم؛ و تمام بیانات سابقه از این حدیث شریف استفاده شود.

و از آن جمله، حدیث شریف کافى است: بِاسْنادِهِ عَنْ ابی عَبْدِ اللَّه عَلَیْهِ السَّلام، قالَ: الْعِبادَةُ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ خَوْفاً، فَتِلْکَ عِبادَةُ الْعَبیدِ؛ وَ قَومٌ عَبَدُوا اللَّه تَبارَکَ وَ تَعالى‏ طَلَبَ الثَّوابِ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الاجَراءِ؛ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ حُبّاً لَهُ، فَتِلْکَ عِبادَةُ الَأحْرارِ؛ وَ هِىَ افْضَلُ الْعِبادَة. «2»

در وسائل از علل و مجالس و خصال شیخ صدوق رضوان اللَّه علیه سند به حضرت صادق سلام اللَّه علیه رساند که فرمود: «مردم عبادت خداى عزّ و جلّ را بر سه گونه کنند: یک طبقه عبادت کنند براى رغبت ثواب، پس این عبادت حریصان است و این طمع است؛ و یک طایفه دیگر عبادت مى‏کنند براى ترس از آتش، و این عبادت بندگان است و این ترس است؛ و لکن من عبادت او را مى‏کنم براى حبّ به او و این عبادت کریمان است؛ و این امن است براى فرموده خداى عزّ و جلّ: «وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونْ». «3» و لقوله‏ عزّ و جلّ: «قُلْ انْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّه فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْکُمُ اللَّه و یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُم» «1» «فَمَنْ احَبَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ احَبَّهُ اللَّه تَعالى‏، وَ مَنْ احَبَّهُ اللَّه کانَ مِنَ الْآمِنین.» «2»

و در نهج البلاغة نیز قریب به این مضامین وارد است؛ «3» و از آن جمله قول رسول اکرم است: اعْبُدِ اللَّه کَانَّکَ تَراهُ، فَانْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَانَّهُ یَریک. «4» و این اشاره به دو مقام از حضور قلب در معبود است، چنانچه پس از این بیاید. و هم از آن حضرت حدیث شده: «همانا دو نفر مرد از امّت من مى‏ایستند به نماز، و رکوع و سجودشان یکى است و حال آنکه ما بین نماز آنها مثل ما بین زمین و آسمان است.» «5» و از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام حدیث است که: «خوشا به حال آن کس که خالص کند براى خدا عبادت و دعا را و مشغول نشود قلب او به آنچه که مى‏بیند چشم او و نسیان نکند ذکر خدا را به آنچه که گوشش مى‏شنود و محزون نشود به آنچه که به غیر او عطا شود». «6» و ما ذکر اخلاص را پس از این مى‏نماییم.

پس، از تدبّر در این احادیث شریفه و تفکر در حال ائمّه هدى سلام اللَّه علیهم، که در وقت اداء این امانت الهیّه رنگ بعض از آنها متغیّر مى‏شد و پشت بعض مى‏لرزید و بعضى از آنها از خود بى‏خود مى‏شدند که از ما سوى اللَّه بکلّى غافل مى‏شدند، حتى از ملک بدن و مملکت وجود خود غفلت‏ مى‏کردند، معلوم شود که حقیقت این عبادت الهى و نسخه جامعه، که براى خلاص این طائرهاى قدسى از قفس تنگناى طبیعت به کشف تامّ محمّدى صلى اللَّه علیه و آله ترتیب داده شده و به قلب مقدّسش نازل گردیده، همین صورت دنیاوى و هیئت ظاهره مُلکیّه نیست؛ چه که این صورت را هر عالم مسأله‏دان، یا عامى ابجد خوان مى‏تواند به شرائط صحّت و کمال صورى آن قیام کند و از عهده به خوبى برآید، دیگر این قدر تغیّرِ الوان و ارتعادِ فرائص و خوف و خشیت از قصور و تقصیر معنى ندارد.

و با این، فصل را ختم مى‏کنیم به ذکر یک حدیث، و آن کفایت کند براى کسى که لَهُ قَلْبٌ أَوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید. «1»

عَنْ کِتابِ فَلاحِ السّائِلِ لِلْعارِفْ السّالِکِ الْمُجاهِدِ ابن طاووسَ رَضِیَ اللَّه عَنْهُ قالَ: جاءَ الحَدیثُ انَّ رِزامَ، مَوْلى‏ خالِدِ بْن عَبْد اللَّه، الَّذى کانَ مِنَ الأَشْقِیاءِ، سَألَ الامامَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِما السَّلامُ بِحَضْرَةِ ابی جَعْفَرِ الْمَنْصُورِ عَنِ الصَّلاةِ وَ حُدودِها؛ فَقالَ عَلَیْه السَّلامُ: لِلصَّلاةِ ارْبَعَةُ آلافِ حَدٍّ لَسْتَ تَفی بِواحِدٍ مِنْها. فَقالَ: اخْبِرْنی بِما لا یَحِلُّ تَرْکُهُ وَ لا یَتِمُّ الصَّلاةُ الّا بِهِ. فَقالَ عَلَیْه السَّلامُ: لا یَتِمُّ الصَّلاةُ الّا ذی طُهْرٍ سابغٍ وَ تَمامٍ بالِغٍ غَیْرِ نازِغٍ وَ لا زائِغٍ، عَرَفَ فَاخْبَتَ فَثَبَتَ وَ هُوَ واقِفٌ بَیْنَ الْیَأسِ وَ الطَّمَعِ وَ الصَّبْرِ وَ الْجَزَعِ کَانَّ الْوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَ الْوَعیدَ بِهِ وَقَعَ، بَذَلَ عَرَضَهُ وَ تَمَثَّلَ غَرَضَهُ وَ بَذَلَ فِی اللَّه الْمُهْجَةَ وَ تَنَکَّبَ الَیْهِ الْمَحَجَّةَ غَیْرِ مُرْتَغِمٍ بِارْتِغامٍ، یَقْطَعُ عَلائِقَ الاهتِمامِ بِغَیْرِ مَنْ لَهُ قَصَدَ وَ الَیْهِ وَفَدَ وَ مِنْهُ اسْتَرْفَدَ؛ فَاذا اتى‏ بِذلِکَ کانَتْ هِیَ الَّتی تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنَکَر ... الحدیث. «2»*****

و بیان این حدیث شریف به مسلک اهل معرفت و تطبیق آن با ارکان و مقامات نماز به طول انجامد. و ما شاید در بعض از مقامات اشاره‏اى به بعض فقرات آن بکنیم. و اگر این چهار هزار حدّ که جناب صادق علیه السلام فرمودند از حدود ظاهریّه و آداب صوریّه بود، نمى‏فرمودند تو یکى از آنها را اداء نمى‏کنى و وفا نمى‏نمائى، زیرا که معلوم است که همه کس مى‏تواند به آداب صوریّه نماز قیام کند. آرى، قطع علاقه از غیر حقّ نمودن و وفود به حضرت او نمودن و بذل مُهجه در راه او کردن و ترک غیر و غیریّت یکسره نمودن، از امورى است که براى هر کس میسّر نشود جز اهل معارف الهیّه و اولیاى کُمَّل و محبّین و مجذوبین.

فطُوبى لَهُمْ ثُمَّ طوبى‏ لَهُمْ             و هَنیئاً لِارَبابِ النَّعیمِ نَعیمُهُم. «1»

فصل دوم‏

بر ارباب معارف الهیّه روشن و واضح است که انسان سالک تا در سیر إلى اللَّه و سلوک الى جناب اللَّه است، نماز و دیگر مناسکش فرق بسیار دارد با ولىّ کاملى که سیر را به آخر رسانده و به غایة القصواى عروج کمالى و معراج‏ روحى معنوى رسیده و قدم به محفل انس قاب قوسین نهاده؛ زیرا که سالک مادامى که در سلوک و سیر إلى اللَّه است نمازش براق عروج و رفرف وصول است. و پس از وصول، نمازش نقشه تجلّیات و صورت مشاهدات جمال محبوب است، بدون آنکه إعمال رویّه‏اى در ترکیب آن شود؛ بلکه از قبیل سرایت حکم غیب به شهادت و ظهور آثار باطن به ظاهر است؛ چنانچه محقّقین از فلاسفه در خصوص تدبیر عالم عقلى نسبت به عالم مُلک- با آنکه عالى را توجّه به سافل نیست- فرمودند، تدبیرات آنها از این عالمْ تدبیر تبعى استجرارى است؛ بلکه نزد اصحاب قلوب و ارباب معرفت، این تدبیراتْ نُسُک الهیّه تابعه تجلّیات اسمائیه و صفاتیّه و ذاتیّه است. بالجمله، مستغرقان در مشاهده جمال جمیل را تجلّیات غیبیّه حاصل شود، که حرکات شوقیّه‏اى در سرّ قلب آنها حاصل آید، که از آن اهتزازات سرّیّه قلبیّه آثارى در مُلک آنها حاصل شود، که آن آثار به مناسبت کیفیّت تجلیّاتْ مطابق با یکى از مناسک و عبادات است؛ و با آنکه توجّه استقلالى به کیفیّت هیچ یک از آنها ندارند هیچ جزئى یا شرطى از آداب صوریّه آن تغییر نکند و کم و زیاد نگردد و بر خلاف مقرّرات شرعیّه نگردد؛ چنانچه رسول ختمى صلّى اللَّه علیه و آله در نماز معراج به واسطه رؤیت انوار عظمت و تجلّى ذاتى غیبى سجده نمود و غشوه‏ها براى او دست داد؛ چنانچه پس از این اشاره به آن مى‏نماییم.

و مثَل این جذبه روحى و فناى کلى، مثَل حال عاشق مجذوب و حرکات عاشقانه او و عدوّ کامل العداوة و حرکات مبغضانه او است؛ زیرا که حرکات و رفتار هیچ یک از روى تفکر و رویّه در مقدّمات نیست. عاشق نباید در شیوه عشقبازى مقدّمات ترتیب دهد و نتیجه بگیرد؛ بلکه خود حقیقت عشق آتشى است که از قلب عاشق طلوع مى‏کند و جذوه آن به سرّ و علن و باطن و ظاهرش سرایت مى‏کند؛ و همان تجلّیات حبّى در سرّ قلب به صورت عشقبازى در ظاهر درمى‏آید: از کوزه برون همان تراود که در اوست. «1» همین طور مجذوب مقام احدیّت و عاشق جمال صمدیّت، تجلّیات باطنیّه محبوب و تجلّیات حُبّیه حبیب، که در ملک ظاهرش بروزکند و در مملکت شهادتش صورت یابد، همین نقشه نماز را تشکیل دهد، و اگر غیر از این اوضاع و احوال، که براى حضرت مجذوب حقیقى و واصل واقعى، جناب رسول ختمى صلى اللَّه علیه و آله، در این مکاشفه روحانیّه و معاشقه حبیبانه دست داد، حال دیگرى دست دهد یا وضع دیگرى حاصل آید، از تصرّفات شیطان است و سالک را در سلوک از انانیّت و خودى و خودیّت بقایائى مانده و باید به علاج خود کوشد و طریق ضلالت را رها کند. پس، آن نمازى را که بعضى به عرفا نسبت دهند، که نماز سکوتش گویند، و به ترتیب خاصّى «الف» اللَّه را متمثّل در پیش روکنند و پس از آن «لا» را و پس از آن «ه» را و پس از آن مجموع را به ترتیب خاصّى، که به عددِ حضرات خمس شود- بر فرض صحّت نسبت- از جهل آن کسى است که این معجون بى‏معنى را درست کرده است.

بالجمله، کشفى اتمّ از کشف نبىّ ختمى صلى اللَّه علیه و آله، و سلوکى اصحّ و اصوب از آن نخواهد بود؛ پس ترکیبات بى‏حاصل دیگر را که از مغزهاى بیخرد مدّعیان ارشاد و عرفان است باید رها کرد.

و شیخ عارف کامل ما، جناب شاه‏آبادى، «1» روحى فداه،                         سر الصلوة معراج السالکین و صلوة العارفین، متن، ص: 13

مى‏فرمودند: «جمیع عبادات سرایت دادن ثناى حقّ جلَّت عظمته است تا نشئه مُلکیّه بدن. و چنانچه از براى عقل حظّى از معارف و ثناى مقام ربوبیّت است، و از براى قلب حظّى است و از براى صدر حظّى است، از براى ملک بدن نیز حظّى است که عبارت است از همین مناسک. پس، روزه ثناى حقّ به صمدیّت و ظهور ثناى او به قدّوسیّت و سبّوحیّت است؛ چنانچه نماز که مقام احدیّت جمعیّه و جمعیّت احدیّه دارد ثناى ذات مقدّس است به جمیع اسما و صفات.» انْتَهى‏ ما أَفادَ دامَ ظِلُّه.

پس، از بیانات سابقه معلوم شد که آنچه پیش بعض اهل تصوّف معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصولْ سالک مستغنى از رسوم گردد، امر باطل بى‏اصلى و خیال خام بى‏مغزى است که با مسلک اهل اللَّه و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیا صادر شده، نعوذ باللَّه منه.

فصل سوم [در بیان سرّ اجمالى نماز]

چنانچه واضح است، نماز مرکّب است به حسب صورت مُلکى آن، از اوضاع و هیئات و اذکار و قرائت و ادعیه؛ گرچه به حسب حقیقت و صورت ملکوتیّه، داراى وحدت و بساطت است؛ و هر چه به افق کمال نزدیکتر شود وحدتش کاملتر شود، تا منتهى به غایت کمال شود که حصول قیامت کبراى آن است. و پس از این، اشاره‏اى به این مطلب مى‏نماییم، ان شاء اللَّه. و وحدت صور مُلکیّه تابع وحدت صور ملکوتیّه غیبیّه است، چنانچه در محل خود مقرّر است. و حصول وحدت تامّه صور ملکیّه به فناى آنها در باطن ملکوت است، که از آن تعبیر به قیامت صغرى شود.

و از براى هر یک از اوضاع و اذکار به طور تفصیل اسرارى است که ما پس از این، ان شاء اللَّه، به قدر میسور و مقتضى بیان بعضى از آن را خواهیم نمود. و در این مقام به سرّ اجمالى نماز اهل معرفت و اهل اللَّه قناعت مى‏کنیم؛ و آن عبارت از حصول معراج حقیقى و قرب معنوى و وصول به مقام فناى ذاتى است که در اوضاعْ به سجده ثانیه، که فناى از فنا است، و در اذکار به «إیّاک نعبد» که مخاطبه حضوریّه است، حاصل شود؛ چنانچه برداشتن سر از سجده تا سلام، که علامت ملاقات حضّار و مراجعت از سفر است، رجوع به کثرت است ولى با سلامت از حجب کثرات و بقاى به حقّ؛ و در اذکار «اهدنا الصّراط المستقیم» رجوع به خود و حصول صحو بعد المحو است؛ و با اتمام رکعت، که حقیقت صلوات است، سفر تمام مى‏شود.

و بباید دانست که اصل صلوات یک رکعت است، و بقیه رکعات، از فرایض و نوافل، براى اتمام همان یک رکعت است چنانچه در حدیث شریف وارد است:

رَوَى الشَّیْخُ العامِلىُّ رَحِمَهُ اللَّه فى الْوَسائِلِ، عَنْ عُیُونِ الأَخْبارِ وَ الْعِلَلِ، بِاسْنادِهِ عَنِ الرِّضا عَلَیْهِ السَّلام، قالَ: انَّما جُعِلَ اصْلُ الصَّلاةِ رَکْعَتَیْنِ وَ زیدَ عَلى‏ بَعْضِها رَکْعَةٌ وَ عَلى‏ بَعْضِها رَکْعَتانِ وَ لَمْ یُزَدْ عَلى‏ بَعْضِها شَی‏ءٌ، لأنَّ اصْلَ الصَّلاةِ انَّما هِىَ رَکْعَةٌ واحِدَةٌ، لأَنَّ اصْلَ الْعَدَدِ واحِدٌ؛ فَإذا نَقَصَتْ مِنْ واحِدٍ فَلَیْسَتْ هِىَ صَلاةً. فَعَلِمَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ انَّ الْعِبادَ لا یُؤَدُّونَ تِلْکَ الرَّکْعَةَ الْواحِدَةَ الَّتی لا صَلَاةَ اقَلَّ مِنْها بِکَمالِها وَ تَمامِها وَ الإِقْبالِ إِلَیْها، فَقَرَنَ الَیْها رَکْعَةً اخْرى‏ لِیَتِمَّ بِالثّانِیَةِ ما نَقَصَ مِنَ الأوُلى‏؛ فَفَرَضَ اللَّه، عَزَّ وَ جَلَّ، اصْلَ الصَّلاةِ رَکْعَتَیْنِ. ثُمَّ عَلِمَ رَسُولُ اللَّه، صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ، انَّ الْعِبادَ لا یُؤَدُّونَ هاتَیْنِ الرَّکْعَتَیْنِ بِتَمامِ ما أُمِرُوا بِهِ وَ کَمالِهِ، فَضَمَّ الَى الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ الْعِشاءِ الآخِرَةِ رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ لِیَکُونَ فیها تَمامُ الرَّکْعَتَیْنِ الأوَّلَتَیْن ... الحدیث. «1»

فصل چهارم در بیان حضور قلب و مراتب آن است‏

اگر چه مناسب بود که در این مقام، شرح اصطلاحات رایجه قلب را نزد اطبا و حکما و عرفا و اهل شرع و لسان قرآن بدهم، ولى چون فایده کثیره‏اى بر آن مترتّب نبود و دامنه سخن بسى طولانى مى‏شد، صرف عنان قلم را از آن نمودن و به حضور قلب و مراتب آن مصروف داشتن را اولى‏ دانستم.

بر ارباب بصیرت و معرفت و مطّلع بر اسرارِ اخبار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام پوشیده نیست که روح عبادت و تمام و کمال آن به حضور قلب و اقبال آن است، که هیچ عبادتى بدون آن مقبول درگاه احدیّت و مورد نظر لطف و رحمت نشود و از درجه اعتبار ساقط است. و ما پس از این، در فصل آتى، اخبار و احادیث راجعه به این مدّعى‏ را به قدر مناسب ذکر مى‏کنیم.

و چنانچه کمال و نقص و نورانیّت و کدورت هر موجودى، به صورت نوعیّه و کمال اخیر او است و میزان در کمال و نقص و سعادت و شقاوت انسانْ کمال و نقص نفس ناطقه که نفخه الهیّه و روح مجرّدِ امرى اوست مى‏باشد، همین طور مطلق عبادات و خصوصاً نماز، که یکى از ترکیبات قدسیّه است که بِیَدَىِ الجلال و الجمال فراهم آمده و تصفیه شده، کمال و نقص و نورانیّت و ظلمانیّت آن بسته به روح غیبى و نفخه الهیّه آن است که به توسّط نفس ناطقه انسانیّه به آن دمیده مى‏شود.

و هر چه مرتبه اخلاص و حضور قلب، که دو رکن رکین عبادات است، کاملتر باشد، روح منفوخ در آن طاهرتر و کمال سعادت آن بیشتر و صورت غیبیّه ملکوتیّه آن منوّرتر و کاملتر خواهد بود. و کمال عمل اولیا علیهم السلام به واسطه جهات باطنیّه آن بوده، و الّا صورت عمل چندان مهمّ نیست؛ مثلًا، ورود چندین آیه شریفه از سوره مبارکه «هَلْ اتى‏» در مدح على علیه السلام و اهل بیت طاهرینش علیهم السلام به واسطه چند قرص نان و ایثار آنها نبوده، بلکه براى جهات باطنیّه و نورانیّت صورت عمل بوده؛ چنانچه در آیه شریفه اشاره‏اى به آن فرموده آنجا که فرماید: انَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّه لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً؛ «1» بلکه یک ضربت على علیه السلام که افضل از عبادت ثقلین مى‏باشد. «2» نه به واسطه همان صورت دنیائى عمل بوده که کسى دیگر اگر آن ضربت را زده بود باز افضل بود، گرچه به ملاحظه موقعیت مقابله کفر و اسلام، خیلى انجام این عمل مهم بوده که شاید شیرازه لشکر اسلام از هم پاشیده مى‏شد، ولى عمده فضیلت و کمال عمل آن حضرت، به واسطه حقیقت خلوص و حضور قلب آن حضرت بوده در انجام این وظیفه الهیّه؛ و لهذا مشهور است که وقتى غضب بر آن حضرت مستولى شد به واسطه جسارت آن ملعون، از کشتن او خوددارى فرمود تا آنکه عمل به هیچ وجه شائبه انّیّت و جنبه یلى الخلقى نداشته باشد؛ با آنکه غضب آن ولى اللَّه مطلقْ غضب الهى بود ولى باز عمل را خالص فرمود از توجه به کثرت، و یکسره خود را فانى در حقّ فرمود و عمل به دست حقّ واقع شد. و چنین عمل در میزان سنجش بر نیاید و مقابلتْ چیزى با آن نکند. و ما در باب نیّت، ان شاء اللَّه شرحى در این موضوع مى‏نگاریم.

و اکنون قلم را مصروف مى‏نماییم در بیان مراتب حضور قلب. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسیار که به طریق اجمال و نمونه مراتب کلّیّه آن را بیان مى‏کنیم.

باید دانست که عبادات مطلقاً ثناى مقام مقدّس ربوبیّت است به مراتب آن، که کلّىِ آن رجوع کند به ثناى ذات یا ثناى اسما و صفات و یا ثناى تجلّیات، تنزیهاً یا تقدیساً یا تحمیداً؛ و هیچ عبادتى به حسب سرّ و حقیقت، خالى از یک مرتبه از ثناى معبود نیست.

بنا بر این، اولْ مرتبه حضور قلب در باب عبادات، حضور قلب در عبادات است اجمالًا؛ و آن از براى همه کس میسور است. و آن، چنان است که انسان به قلب خود بفهماند که باب عبادات باب ثناى معبود است. و از اوّل عبادت تا آخر آن، به طور اجمال قلب را به این معنى که اشتغال به ثناى معبود دارد متوجّه و حاضر کند؛ گرچه خود نمى‏داند چه ثنایى مى‏کند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مى‏کند و آیا این عبادت ثناى ذاتى است یا اسمایى یا غیر آن، تقدیسى یا تحمیدى است؛ مثل آنکه شاعرى مدیحه‏اى براى کسى بگوید و به طفلى بفهماند که این در مدح فلان است، ولى او نداند که ممدوح را با چه و به چه مدح و ثنا کرده؛ او اجمالًا مى‏داند که مدح مى‏کند گرچه تفصیلًا نداند. همین طور اطفال دبستان معارف محمّدى صلى اللَّه علیه و آله که مدایح و ثناهایى را که به کشف کامل تامّ آن حضرت مکشوف و به وحى و افاضه حضرت حقّ جل جلاله بر قلب شریفش نازل شده، در پیشگاه مقدس مى‏سرایند؛ گرچه خود نمى‏دانند که چه ثنایى مى‏گویند و به چه و براى چه مدح مى‏سرایند؛ ولى اوّل مرتبه کمال عبادات آنها آن است که قلب آنها در عبادت حاضر باشد که ثناى حقّ مى‏کنم به ثنائى که حقّ تعالى براى خود فرموده و خاصّان درگاه به آن رطب اللّسان شده‏اند. بلکه اگر ثناگوئى به لسان اولیا کند بهتر است، زیرا از شوائب کذب و نفاق خالى شود؛ زیرا که در عبادات، و خصوصاً در نماز، ثناهایى است مشتمل بر دعاوى که جز کُمَّل‏ اولیا و خُلَّص اصفیاء (ع) کسى به آن نتواند قیام کرد؛ مثل قوله: وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْض ... الخ. «1» و مثل قوله: الْحَمْدُ للَّهِ و ایّاکَ نَعْبُد. و در اوضاع، مثل رفع ید در تکبیرات و سجده و غیر آن؛ که بیان هر یک در محل خود مى‏آید، ان شاء اللَّه، و براى هر کس میسور نیست. و در ادعیه شریفه وارده از ناحیه مقدّسه ائمه اطهار علیهم السلام نظیر آن بسیار است که براى هر کس میسور نیست دعوت به آن دعاها؛ مثل بعض فقرات دعاى شریف «کمیل». در این موارد شیخ کامل، شاه‏آبادى، روحى فداه، مى‏فرمودند:

 «خوب است شخص داعى در این مقامات به لسان خودِ مصادر دعا علیهم السلام دعا کند.»

بالجمله، در اذکار و قرائات یا اعمال نماز قصد ثناجویى و مدیحه‏گویى به لسانِ مصدر آن، که به وجهى حقّ جلّ و علا و به وجهى رسول خاتم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم است، براى امثال ما که سرّشان تصفیه نشده و تعلّقشان از غیر حقّ نبریده بهتر است. و در باب قرائت شمّه‏اى از این کلام پیش مى‏آید، ان شاء اللَّه.

مرتبه دوم از حضور قلب، حضور قلب در عبادت است تفصیلًا. و آن، چنان است که قلب عابد در جمیع عبادت حاضر باشد و بداند که حقّ را به چه توصیف مى‏کند و چطور مناجات مى‏کند. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسیار متفاوت، حسب تفاوت مقامات قلوب و معارف عابدان.

و باید دانست که احاطه تفصیلیّه به اسرار عبادات و کیفیّت مدح و ثناى به هر یک براى احدى جز کُمّل اصفیاء به طریق افاضه و وحى الهى ممکن نیست. و ما اینجا به طریق اجمال مراتب کلیّه آن را بیان مى‏کنیم.

پس، یک طایفه هستند که از نماز و سایر عبادات جز صورت و قشر و هیئت مُلکى آن را نمى‏دانند، ولى مفاهیم عرفیّه اذکار و ادعیه و قرائت را مى‏فهمند؛ و حضور قلب آنها فقط آن است که در وقت ذکر یا قرائتْ مفاهیمِ آن را در قلب حاضر کنند و دل آنها با مناجات با حقّ حاضر باشد. و مهمّ براى‏ این طایفه آن است که حقایق را تقیید نکنند به همان معانى عرفیّه که خود فهمیدند و گمان نکنند که براى عبادات جز این صورتْ حقیقتى نیست؛ که این عقیده علاوه بر آنکه مخالف عقل و نقل است براى انسان خیلى ضرر دارد، و انسان را قانع و واقف مى‏کند، و از سیر علمى و عملى بازمى‏دارد. و یکى از شاهکارهاى بزرگ شیطان آن است که انسان را به آن چیزى که پیش خودش است سرگرم و دلخوش مى‏کند و به سایر حقایق و معارف و علوم بدبین مى‏کند و از آن نتایج غریبه مى‏گیرد.

و طایفه دیگر آنانند که حقایق عبادات و اذکار و قرائت را مى‏فهمند به قدم عقلى فکرى؛ مثل آنکه، مثلًا، کیفیّت رجوع جمیع محامد را به حقّ با برهان عقلى مى‏دانند، یا حقیقت صراط مستقیم، یا حقیقت معانى سوره توحید [را] که اصول معارف است، مى‏دانند ولى با قدم فکر و عقل. و این طایفه حضور قلبشان در عبادت آن است که تفصیلًا قلبشان در ذکر این حقایق و محامد حاضر باشد و بفهمند که چه مى‏گویند و چطور ثنا و حمد حقّ مى‏کنند.

و طایفه دیگر آنانند که حقایقى را که با قدم فکرى و عقلى ادراک کردند، با قلم عقل به لوح قلب رساندند و قلب آنها نیز به آن حقایق آشنا شده و ایمان آورده، زیرا که مرتبه ایمان قلبى با ادراک عقلى بسیار فرق دارد. بسیارى از امور است که انسان به عقل ادراک کرده و برهان نیز به آن اقامه نموده ولى به مرتبه ایمان قلبى و کمال آن که اطمینان است، نرسیده و دل او با عقلش در آن همراه نیست؛ مثل آنکه همه ماها یقین داریم که مردگان را حرکتى نیست و ضررى به ما از آنها نرسد و اگر تمام مردگان عالم را جمع کنند به قدر پشه‏اى از آنها به ما زیان نرسد، با این وصف چون این امر یقینىِ عقلى به لوح قلب وارد نشده و دل با خِرَد در این حکم همراه نیست، حکومت وَهْم در مملکت [وجود] بر عقل غالب آمده، از مردگان خصوصاً در شب تاریک و محل خلوت وحشت مى‏کند؛ با آنکه عقل مى‏گوید تاریکى شب مؤثر در امرى نیست و خلوت را نیز تأثیرى نیست و مردگان را زیانى نمى‏باشد، حکم عقل را کنار گذاشته با قدم وهم راه مى‏رود. ولى اگر مدّتى با مردگان محشور شد و در مواقع هولناکْ شب به روز آورد و با اقدام در این امور به قلب رساند حکمِ عقلى را، دل با خرد همراه شده کم کم مرتبه اطمینان برایش حاصل مى‏شود و دل او به هیچ وجه از آن نمى‏لرزد و شجاعانه اقدام به امر مى‏کند. و همین طور است حال جمیع حقایق دینیّه و مطالب برهانیّه یقینیّه که مرتبه ادراک عقلى در آنها غیر از مرتبه ایمان و اطمینان است. و تا طالب حقّ و جوینده حقایق با ریاضات علمیّه و عملیّه و تقواى کامل عملى و قلبى، خود را به این مرتبه نرساند، صاحب قلب نشده؛ و اول مرتبه قلب، که یکى از لطایف الهیّه است، براى او حاصل نشده و به خلعت ایمان مخلّع نشده؛ بلکه به مقتضاى حدیث شریف: الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن و حدیث شریف: الصَّلوةُ قُرْبانُ کُلِّ تَقیّ. «1» ممکن است گفت که انسان تا به مرتبه ایمان و تقوا نرسیده، صلاة معراج و مقرب او نیست، و باز شروع به سلوک و سیر إلى اللَّه نکرده و مقیم در بیت نفس است.

و طایفه دیگر، آنانند که علاوه بر آنکه این حقایق را به مرتبه قلب رسانده و به مقام کمال اطمینان رسیدند، با مجاهدات و ریاضات به مرتبه کشف و شهود رسیدند، و حقایق را با چشم ملکوتى و بصیرت الهیّه به مشاهده حضوریه و حضور عینى دریابند. و از براى این سالکان نیز مراتبى است که تفصیل آن از حوصله این اوراق خارج است؛ و این طایفه، از اهل شهود و کشف، حضور قلبشان در عبادت، عبارت از آن است که جمیع حقایقى را که صورت عباداتْ کاشف آنهاست، و اسرارى را که اوضاع و اقوال عباداتْ مظاهر آنهاست، بالعیان مشاهده کنند؛ پس در وقت تکبیرات افتتاحیه، کشف حجب سبعه بر آنها گردیده و خرق آن را نمایند؛ و در تکبیر آخر، کشف سبحات جلال و جمال بر آنها گردیده به مناسبت قلوب آنها، و با استعاذه از شیطان قاطع طریق و جلوه اسم اللَّه الجامع، وارد محامد گردند؛ چنانچه اشاره‏اى به آن در محل خود بیاید، ان شاء اللَّه.

و سالکى که بدین مقام رسد، وارد در مقام دیگر از مقامات حضور قلب شود که آن، حضور قلب در معبود است؛ و از براى آن نیز مراتب بسیار است که اجمال آن به طریق کلى به سه مقام مى‏رسد:

یکى حضور قلب در جلوه فعلى معبود است؛ و آن عبارت از آن است که انسان با قدم فکر و برهان، علم حاصل کند که از منتهى النهایه حقایق مجرده عقلیه تا اخیره تنزلات حقیقت وجود، تعینات وجود منبسط- که فیض اشراقى و تجلى فعلى حقّ است- مى‏باشد؛ و این تجلى فعلى، مقام علم فعلى حقّ است که نفس حضور در محضر ربوبیت است، به مذهب عظماى فلاسفه؛ و شیخ جلیل اشراقى و فیلسوف عظیم الشأن طوسى- قدس سره- علم تفصیلى حقّ به موجودات را، عبارت از همین تجلى فعلى دانسته‏اند «1»؛ گرچه انحصار علم تفصیلى به این مقامْ خلاف تحقیق است؛ لکن اصل مطلب که علم فعلى حقّ به موجودات تفصیلًا، عبارت از فیض مقدس است، صحیح و مطابق با برهان و عیان است.

و اگر کسى چنین علمى برهاناً پیدا کرد، اول مرتبه حضور قلب در معبود براى او دست دهد؛ و آن عبارت از آن است که در همه اوقات، و خصوصاً وقت عبادت که موقع حضور است، ملتفت باشد که عالمْ محضر ربوبیت مى‏باشد، و جمیع موجودات نفس حضور در محضر مقدسند و تمام حرکات و سکنات و عبادات و طاعات و معاصى و مخالفات در محضر حقّ و حضور مقدسش واقع شود؛ و کسى که این عقیده صادقانه را به هم رسانید به مقتضاى فطرت الهیّه احترام محضر و حفظ حضور، البته از مخالفت حقّ فطرتاً ممنوع شود، زیرا که احترام محضر و ادب حضور از فطرتهاى الهیّه‏اى است که انسان بر آن مفطور است، خصوصاً که محضرْ محضر کامل عظیم جمیل منعم باشد که احترام هر یک مستقلًا در کتاب فطرت، که افصح کتب الهیّه است، ثبت است؛ و اگر ما با علم به این حقیقت، حفظ حضرت نکردیم، براى آن است که‏ از حدّ ادراک و عقل به مقام ایمان و قلب نرسیده، چنانچه اشاره‏اى به آن شد؛ و الّا انسان به موافقت فطرتْ مجبول و مفطور است.

بالجمله، مرتبه اولِ حضور قلب در معبود، آن است که با علم برهانى عالم را محضر ربوبیت بداند، و عبادت خود، و خود، و جمیع حرکات باطن و ظاهر خود را، عین حضور و نفسِ محضر بداند؛ و البته ثناگویى چنین شخصى که خود و ثناى خود را در محضر مى‏داند، با محجوبین از این حقیقت فرقها دارد.

و مرتبه دوم حضور قلب، در تجلى فعلى، مرتبه ایمان و اطمینان است که از تذکر حبیب در سرّ و علن و مناجات با ذات مقدس و خلوت با او حاصل گردد، و در این صورت نورانیت عبادت بسیار گردد، و سرّى از اسرار عبادت بر قلب عابد منکشف گردد؛ و پس از ریاضات و مجاهدات و دوام تذکر و عشق به حضور و خلوت و تضرع و انقطاع تام، سالک از مرتبه اطمینان و عرفان، به مرتبه شهود و عیان رسد، و حقّ به تجلى فعلى، مناسب با قلبش، به سرّ قلب او تجلى کند؛ پس قلب لذت حضور را دریابد و عشق به حقّ به هم رساند، و لذت فیض حضورْ او را از عبادت غافل کند، پس، از خود و عبادت محجوب شود و از عالم فانى گردد و به تجلى فعلى مشغول شود؛ و این حال که در حد تمکین رسید و از تلوین خارج شد، کم کم نمونه تجلّیات اسمائیه در قلب سالک بروز کند که مرتبه دیگر از حضور قلب در معبود است؛ یعنى به مقام تجلّیات اسمایى؛ و از براى این مقام، علاوه بر آنکه با مقامات در مراتب سابقه، به تفصیلى که مذکور شد، شریک است، مراتب کثیره دیگر است که از احصاى کلیات آن- فضلًا از جزئیاتش- طاقت بشرى عاجز است؛ و نمونه آن، آن است که چون انسان مرآت اسم جامع و مربوب اسم اعظم است، جامع جمیع تجلّیات اسمائیه، جمعاً و فرقاً، تواند بود. پس به طریق فرق، هزار اسم کلىِ الهى را بر قلب او هزار تجلى است؛ و جمعاً هر یک از اسما مزدوجاً با اسم دیگر یا با دو اسم یا سه اسم تا آخر اسما، و همین طور مراتب متصوره ترکیبات اسمایى در این هزار اسم کلى، به حسب هر ترکیبى، تجلى ممکن است واقع شود؛ و نیز قلب انسان، که قابل این تجلّیات است، خود مظهر جمیع اسما است، و به طریق کلى مظهر هزار اسم است؛ و به اعتبار مظهریت هر یک، جمعاً و تفریقاً، و در مراتب جمع، به همان ترتیب که ذکر شد، تجلّیات مختلف شود؛ و این عدد را باید گفت از حوصله احصاء خارج است: وَ انْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّه لا تُحْصُوها. «1» و آن حدیثى که از حضرت امیر المؤمنین منقول است که فرمود: «رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله در وقت رحلت، به من هزار باب از علم مفتوح فرمود که از هر بابى هزار باب مفتوح شد» «2» شاید اشاره‏اى به فتح تجلّیات فرقى باشد.

و پس از تجلّیات اسمائیه، نمونه تجلّیات ذاتیه که آخر مرتبه حضور قلب در معبود است، حاصل شود؛ و از براى آن نیز مراتبى است؛ و ما چون از اکثر مراتب حضور قلب محجوبیم، از این جهت به ذکر اجمالى اکتفا کردیم؛ و بهتر آن است که به مراتب اولیه حضور قلب بپردازیم و از تذکر آن شاید نتیجه مطلوبه بگیریم.

فصل پنجم [در کیفیّت حصول حضور قلب‏]

پس از آنکه مراتب حضور قلب معلوم شد، بهتر و مهمتر آن است که انسان در صدد معالجه نفس برآید، و همت بگمارد که اگر دستش از همه مراتب آن کوتاه است، لا اقل بعض مراتب آن را که با کمتر از آن، عبادات از درجه اعتبار ساقط و مورد قبول درگاه مقدس نیست، تحصیل کند.

باید دانست که منشأ حضور قلب در عملى از اعمال، و علت و سبب اقبال و توجه نفس به آن، آن است که قلب آن عمل را با عظمت تلقى کند و از مهمات شمارد؛ و این با آنکه واضح است، به ذکر یک مثال واضحتر شود: شما را اگر سلطان با عظمتى در محفل انس خود یا مجلس سلام خویش بار دهد، و مورد توجه و تلطف در پیش همگنان قرار دهد، چون این مقام در قلب شما مهم است و قلب آن را با عظمت و اهمیت تلقى کرده، لهذا قلب شما یکسره در آن محضر حاضر مى‏شود، و با کمال رغبت و دلچسبى جمیع خصوصیات مجلس و مخاطبات و حرکات و سکنات سلطان را ضبط مى‏کنید، و دل شما در همه احوالْ حاضر محضر است، و لحظه‏اى از آن غفلت نمى‏کند؛ و به خلاف آن، اگر کسى که مورد اهمیت آن نیست و قلبْ او را ناچیز مى‏شمارد با شما طرف صحبت شود، حضور قلب با مکالمه با او پیدا نمى‏کنید و از حالات و اقوال او غافل مى‏شوید؛ و از اینجا معلوم مى‏شود که سبب عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چیست. اگر ما مناجات حقّ تعالى و ولى نعم خود را به قدر مکالمه با یک مخلوق عادى ضعیف اهمیت دهیم، هر گز این قدر غفلت و سهو و نسیان نمى‏کنیم؛ و پر معلوم است که این سهل انگارى و مسامحه، ناشى از ضعف ایمان به خداى تعالى و رسول و اخبار اهل بیت عصمت است؛ بلکه این مساهله، ناشى از سهل‏انگارى محضر ربوبیت و مقام مقدس حقّ است، ولى نعمتى که ما را به لسان انبیا و اولیا، بلکه با قرآن مقدس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده، و فتح ابواب مکالمه و مناجات با خود را به روى ما فرموده، با این وصف ما به قدر مذاکره با یک بنده ضعیف، ادب حضور او را نگاه نداریم؛ بلکه هر وقت وارد نماز، که باب الابواب محضر ربوبیت و حضور درگاه اوست، مى‏شویم، گویى وقت فرصتى به دست آوردیم و مشغول افکار متشتته و خواطر شیطانیه مى‏گردیم، کانّه نماز، کلید دکان یا چرتکه حساب یا اوراق کتاب است. این را نباید جز ضعف ایمان به او و ضعف یقین چیز دیگر محسوب داشت؛ و انسان اگر عواقب و معایب این سهل‏انگارى را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح برمى‏آید و خود را معالجه مى‏کند.

انسان اگر امرى را با اهمیت و عظمت تلقى نکند، کم کم منجر به ترک آن مى‏شود؛ و ترک اعمال دینیه، به ترک دینْ انسان را مى‏رساند؛ و ما تفصیل‏ این امر را در شرح اربعین «1» نگاشتیم. چنانچه اگر انسان اهمیت عبادات و مناسک الهیّه را به قلب بفهماند، البته از این غفلت و سهل‏انگارى منصرف مى‏شود و از این خواب سنگین برمى‏خیزد.

اى عزیز، قدرى تفکر در حالات خود بکن، و مراجعه‏اى به اخبار اهل بیت عصمت علیهم السلام نما، و دامن همت به کمر زن، و با تفکر و تدبر به نفس بفهمان که این مناسک، و خصوصاً نماز، و بالأخص فرایض، مایه سعادت و حیات عالم آخرت و سرچشمه کمالات و رأس المال زندگانى آن نشئه است.

و به حسب روایات کثیره در ابواب متفرقه و ضربى از برهان و مشاهده اصحاب کشف و عیان، از براى هر یک از عبادات مقبوله صور غیبیه بهیّه‏اى است، و تمثال ملکوتى اخروى است که در تمام نشئات غیبیه با انسان همراه و مصاحب است، و در همه شداید از انسان دستگیرى مى‏کند؛ بلکه حقیقت جنت جسمانى، صور غیبیه ملکوتیه اعمال است؛ و مسأله تجسم اعمال از امورى است که باید از واضحات به شمار آورد، و عقل و نقل با هم در آن متوافقند؛ و این صور غیبیه، تابع حضور قلب و اقبال آن است؛ و عبادتى که از روى توجه و اقبال قلب نیاید، از درجه اعتبار ساقط، و مقبول درگاه حقّ نشود؛ و ما به یکى دو آیه و چند حدیث در این مقام اکتفا مى‏کنیم که براى انسان آگاه بیدار کفایت مى‏کند:

قال تعالى: فَوَیْلٌ لِلْمُصَلّینَ الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلوتِهِمْ ساهُون «2»، و قال: قَدْ  افْلَحَ الْمُؤمِنُونَ الَّذینَ هُمْ فى صَلوتِهِمْ خاشِعُون. «1» کسى که خشوع در نمازش نباشد، از اهل ایمان و فلاح نیست؛ و براى اهل تفکر و تدبر این دو آیه کفایت مى‏کند. واى به حال آن کس که حقّ تعالى در حقّ او بفرماید واى بر او. چیزى را که عظیم مطلق به این عظمت و اهمیت ذکر فرماید، معلوم است چه وحشت و ظلمت و نقمتى در دنبال دارد.

وَ عَنِ النَّبِیّ، صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ: اعْبُدِ اللَّه کَانَّکَ تَراهُ، وَ انْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَانَّهُ یَراک 11؛ و این حدیث شریف اشاره به دو مرتبه کامله از حضور قلب است: یکى حضور قلب در تجلى ذاتى یا اسمایى؛ و دیگر، حضور قلب در تجلى فعلى به یک مرتبه آن، که عابد خود را در محضر ربوبیت حاضر ببیند؛ و البته در این صورت ادب حضور و آداب مخاطبه با جناب ربوبى را فطرتاً به جا مى‏آورد.

و عنه صلّى اللَّه علیه و آله: انَّ مِنَ الصّلاةِ لَما یُقْبَلُ نِصْفُها وَ ثُلْثُها وَ رُبْعُها وَ خُمْسُها الَى الْعُشْرِ؛ وَ انَّ مِنْها لَما تُلَفُّ، کَما یُلَفُّ الثَّوْبُ الْخَلِقُ، فَیُضْرَبُ بِها وَجْهَ صاحِبِها؛ وَ انْ ما لَکَ مِنْ صَلاتِکَ إلّا ما اقْبَلْتَ عَلَیْهِ بِقَلْبِک؛ «2» و به این مضمون روایات دیگر وارد است. «3»

و از حضرت باقر العلوم علیه السلام منقول است که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «وقتى که بنده مؤمن در نماز مى‏ایستد، خداى تعالى به او نظر مى‏افکند- یا فرمود که خداى تعالى اقبال بر او مى‏کند- تا آنکه منصرف شود و رحمت بر او سایه افکند از بالاى سرش تا افق آسمان، و ملائکه او را احاطه کنند از اطرافش تا آسمان؛ و خداى تعالى ملکى را موکل او کند که‏ بالاى سرش بایستد و بگوید: اى مصلّى اگر بدانى کى نظر مى‏کند به سوى تو و با کى مناجات مى‏کنى، توجه به غیر نمى‏کنى و از این موضع خود مفارقت نمى‏کنى ابداً.» «1» و براى اهل معرفت این حدیث شریف کفایت مى‏کند. خدا مى‏داند که در این اقبال حقّ به بنده چه کرامتها و انوارى است که به عقول بشر درست نیاید، و به قلب احدى خطور نکند.

و از جناب امیر المؤمنین علیه السلام حدیث شده که: «خوشا به حال آن کس که خالص کند براى خدا عبادت و دعا را، و مشغول نشود قلبش به آن چیزى که چشمش مى‏بیند، و فراموش نکند ذکر خدا را به واسطه آن چیزى که گوشهایش مى‏شنود، و محزون نشود دل او به آنچه که به غیر عطا شده است.» «2»

و از حضرت صادق در تفسیر آیه شریفه الّا مَنْ أَتَى اللَّه بِقَلْبٍ سَلیم روایت شده که فرمود: «سلیمْ آن است که ملاقات کند پروردگار خود را، در صورتى که نباشد در آن احدى سواى او»؛ و فرمود: «هر قلبى که در آن شک و شرک است ساقط است؛ و همانا زهد در دنیا را اراده فرمود تا آنکه فارغ شود قلوب آنها براى آخرت.» «3»

و حضرت باقر العلوم علیه السلام فرمود که «حضرت على بن الحسین علیهما السلام وقتى مى‏ایستاد به نماز، رنگش متغیر مى‏شد؛ و وقتى سجده مى‏کرد، سرش را بلند نمى‏فرمود تا آنکه عرق از او مى‏ریخت.» «4» و «آن حضرت وقتى در نماز مى‏ایستاد، مثل ساقه درختى بود که حرکت نمى‏کرد از او چیزى، مگر چیزى را که باد حرکت مى‏داد.» «5»

و از ابو حمزه ثمالى منقول است که گفت: «دیدم حضرت على‏ ابن الحسین را که نماز مى‏خواند، پس رداى آن حضرت از منکبش افتاد و تسویه نفرمود آن را تا از نماز فارغ شد. پس، از آن حضرت سؤال نمودم از آن، فرمود: واى بر تو، آیا مى‏دانى در محضر کى بودم؟ همانا از بنده قبول نشود نمازى، الّا آنچه را اقبال نموده در آن. گفتم: فدایت شوم، هلاک شدیم ما، فرمود: کَلّا، خداى تعالى تمام مى‏کند آن را به نافله‏ها.» «1»

و اخبار در این زمینه بیش از آن است که بتوان در این اوراق نگاشت و بتوان از عهده بیان اسرار آن برآمد؛ و ما این فصل را اتمام کنیم به ذکر یک نکته دانستنى، و آن این است که یکى از فواید مهمه عبادات که عقل و نقل بر آن اتفاق دارند، و باید آن را یکى از اسرار عبادات به شمار آورد، آن است که از هر عبادتى در قلب اثرى حاصل شود که از آن در روایات به زیادت یا توسعه «نکته بیضاء» تعبیر شده است؛ و بباید دانست که ما بین ظاهر و باطن و سرّ و علن انسانى، یک ارتباط و علاقه طبیعیه‏اى است که آثار هر یک و افعال و حرکات هر یک را در دیگرى سرایتى عظیم و تأثیرى غریب است؛ و این مطلب علاوه بر آنکه برهانى است، وجدان و عیان هم شاهد بر آن است؛ چنانچه حالات صحت و مرض بدن و عوارض مزاجیه و حالات داخلیه و خارجیه بدن، در روح و باطن مؤثر است؛ و بعکس، حالات خلقیه و روحیه و ملکات نفسانیه در حرکات و سکنات و افعال بدنیه، طبعاً و من غیر رویّه، مؤثر است؛ و از این، نتیجه حاصل آید که هر یک از اعمال خیریه یا شریّه را، در نفس تأثیرى است که یا آن را متوجه به دنیا و زخارف آن کند و محجوب از حقّ و حقیقت نماید و در سلک حیوانات و شیاطین منسلک کند، یا آن را متوجه به آخرت کند و قلب را الهى کند و کشف سبحات جلال و جمال بر او نماید، و او را در سلک روحانیین و مقربین درگاه منخرط نماید.

و این افعال عبادیه و مناسک الهیّه، علاوه بر آنکه خود داراى صور غیبیه بهیه ملکوتیه هستند، که تشکیل بهشت جسمانى دهند، در روح نیز ملکات و حالاتى حاصل کنند که مبدأ بهشت متوسط و جنات اسمایى گردند؛ و این‏ یکى از اسرار تکرار اذکار و اعمال است، زیرا زبان که ذکر الهى را تکرار کرد، کم کم زبان قلب هم باز مى‏شود و آن نیز متذکر مى‏شود، چنانچه از تذکر قلب، زبان نیز متذکر مى‏شود. و این فایده حاصل نشود در عبادات و این نتیجه گرفته نشود، مگر آنکه وقت عبادت و دعا و ذکْر قلب حاضر باشد، که با غفلت و نسیان قلب، به هیچ وجه اعمال خیریه را در روح تأثیرى نیست؛ و از این جهت مى‏بینیم که از عبادات پنجاه سال، یا بیشتر، در قلب ما به هیچ وجه اثرى پیدا نشده، بلکه به ملکات فاسده ما هر روز افزوده شده؛ و این صلاة که ناهى از فحشا و منکر است، و معراج مؤمن و مقرب متقى است، ما را به جایى نرسانده و مقام صفایى براى ما از آن حاصل نیامده.

شیخ عارف کامل، شاه‏آبادى- روحى فداه- مى‏فرمود: «باید انسان در وقت ذکر، مثل کسى باشد که کلامْ دهن طفل مى‏گذارد و تلقین او مى‏کند، براى اینکه او را به زبان بیاورد، و همین طور انسان باید ذکر را تلقین قلب کند؛ و مادامى که انسان با زبان ذکر مى‏گوید و مشغول تعلیم قلب است، ظاهر به باطن مدد مى‏کند؛ همین که زبان طفل قلب باز شد، از باطن به ظاهر مدد مى‏شود. چنانچه در تلقین طفل نیز چنین است: مادامى که انسان کلام دهن او مى‏گذارد او را مدد مى‏کند؛ همین که او آن کلام را به زبان اجرا کرد، نشاطى در انسان تولید مى‏شود که خستگى سابق را برطرف مى‏کند. پس در اول، از معلم به او مدد مى‏شود و در آخر، از او به معلم کمک و مدد مى‏شود. انسان اگر مدتى مواظبت کند در نماز و اذکار و ادعیه به این ترتیب، البته نفس عادى مى‏شود، و اعمال عبادى هم مثل اعمال عادیه مى‏شود که در حضور قلب در آنها محتاج به رویّه نیست، بلکه مثل امور طبیعیه عادیه مى‏شود.

فصل ششم در بیان امورى که انسان را در تحصیل حضور قلب اعانت مى‏کند

و آن در نماز، امورى چند است که پس از این در مواقع خود بعض از آن را ذکر مى‏کنیم؛ و اکنون به طریق کلى براى مطلق عباداتْ ذکر علاجى مى‏کنیم؛ و آن این است که انسان شواغل داخلیه و خارجیه که مهمتر از همهْ شواغل قلبیه است، قطع کند؛ و شواغل قلبیه سبب عمده یا منحصرش، حب دنیا و همّ آن است. اگر انسان همّش تحصیل دنیا و مهمش رسیدن به زخارف آن باشد، البته قلب فطرتاً متوجه به آن مى‏شود و شغل شاغلش آن مى‏شود، و اگر از یکى از امور دنیاوى منصرف شود، به دیگرى متوجه مى‏شود.

و مَثَل قلب، مَثل طایرى است که دائماً از شاخه‏اى به شاخه‏اى پرواز مى‏کند. مادامى که درختِ آرزوى دنیا و حب آن، در قلب برپاست، طایر قلب بر شاخه‏هاى آن متعلق است؛ و اگر به ریاضات و مجاهدات و تفکر در عواقب و معایب آن و تدبر در آیات و اخبار و حالاتِ اولیاى خدا قطع این درخت را نمود، قلبْ ساکن و مطمئن مى‏شود و موفق به کمالات نفسانیه- که از آن جمله حصول حضور قلب به همه مراتب آن است- ممکن است بشود؛ و الّا به هر قدر که موفق شد در کم نمودن آن، موفق به نتیجه مى‏شود.

و اگر کسى اندکى تأمل کند در عواقب امر اهل دنیا و عشاق آن، و مفاسدى که از آنها بروز کرده، و ننگهایى که از آنها به یادگار مانده که صفحات تاریخ را سیاه و ننگین نموده، که تمام آن از حب جاه و مال و بالجمله حب دنیا بوده، و تفکر کند در اخبار و آثارى که از اهل بیت عصمت و طهارت در مذمت حب دنیا وارد شده، و مفاسدى که در دین و دنیا بر آن مترتب است، تصدیق مى‏کند که با هر قیمت هست و با هر فشار و ریاضتى میسور و ممکن باشد، قطع این فساد را از صفحه قلب بکند و این ظلمت و کدورت را از فضاى دل برکنار کند، لازم است بکند؛ و این با قدرى اقدام و همت، تا اندازه‏اى ممکن است.

گرچه ترک مطلق از عهده هر کس ساخته نیست، ولى کم کردن آن و شاخ و برگ آن را زدن، بسیار ممکن است بلکه مى‏توان گفت سهل است؛ و البته اگر انسان همّ اکبرش دنیا نشد و وجهه قلب یکسره رو به زخارف دنیا نگردید، ممکن است حالات خود و تفکرات قلب را تقسیم کند و گاهى هم خالص کند قلب را براى عبادت؛ و شاید اگر در صدد برآمد و مدتى از قلب مواظبت نمود و از خود دلدارى کرد، نتایج خوب بگیرد و کم کم به قطع این ریشه فساد نایل شود.

و باید دانست که دنیاى مذموم در لسان اولیا همان علاقه و حب و توجه به آن است؛ و الّا اصل عالم مُلک و مشهدِ شهادت- که یکى از مشاهد جمال جمیل حقّ است و مهد تربیت اولیا و عرفا و علماى باللَّه است، و دار التکمیل نفوس قدسیه بشریه و مزرع آخرت است- از اعز مشاهد و منازل است نزد اولیا و اهل معرفت. چه بسا باشد که کسى حظى از دنیاى خارجى نداشته باشد، و به واسطه حب و تعلق قلبش به آن، از اهل دنیا باشد و ناسى حقّ و آخرت باشد؛ و دیگرى که داراى ملک و سلطنت و جاه و مال است، چون سلیمان بن داود علیهما السلام اهل دنیا نباشد و رجل الهى و انسان لاهوتى باشد؛ و معلوم است که در اقبال دنیا و حصول آن، علاقه به آن مدخلیت ندارد؛ چه بسا علاقه‏مندانِ دست تهى که از دنیا جز فساد و نکبت آن را ندارند، و بى‏علاقه‏هاى داراى ملک و حشمت که جمع بین دنیا و آخرت نمودند و به سعادت داریْن رسیدند؛ و اشاره به این نکته در احادیث شریفه شده، مثل قول السجاد علیه السلام: الدُّنْیا دُنْیاءان: دُنْیا بَلاغٍ وَ دُنْیا مَلْعُونَةٍ. «1» و گاهى از خود دنیا تکذیب بلیغ شده به اعتبار تعلق به آن، یا براى صرف علاقه از آن؛ و ذکر اخبار متعلقه به این باب و جمع آن و بیان اعتبار عقلى در آن، از وظیفه این مختصر خارج است.

بالجمله، آنچه خار طریق وصول به کمالات و شیطان قاطع الطریق مقام قرب و وصول است، و انسان را از حقّ منصرف مى‏کند و از لذت مناجات با او محروم مى‏نماید، و قلب را ظلمانى و کدر مى‏کند، حب به دنیاست که در احادیث شریفه آن را «رأس کل خطیئه» و «مجتمع کل معاصى» شمرده‏اند؛ و اخبار در این باب و متعلقات آن بیش از آن است که در این مختصر بگنجد.

پس انسان باید در موقع عبادات، اشتغالات قلبیه و خواطر آن را کم کند؛ و براى عبادت وقتى را اختصاص دهد که مشاغلش کمتر باشد و قلب در آن وقت مطمئنتر و ساکنتر باشد؛ و این یکى از اسرار وقت است که در محل خود ذکرى از آن مى‏شود، ان شاء اللَّه.

و پس از آنکه شواغل قلبیه را کم کرد، باید شواغل خارجیه را نیز به اندازه ممکن کم کند؛ و بیشتر آداب شرعیه شاید براى این فایدت باشد، مثل نهى از التفات به اطراف و لعب با دست و ریش و فَرقَعة الاصابع و مدافعه بول و غائط و ریح و مدافعه نوم و نظر کردن به نقش خاتم و مصحف و کتاب و گوش کردن به حرفهاى خارجى و حدیث نفس و دیگر آداب مکروهه؛ و مثل آداب مستحبه کثیره که براى حفظ حضور حضرت بارى جلت عظمته است.

حتى آنکه شیخ سعید، شهید ثانى- قدس اللَّه نفسه- در کتاب اسرار الصلوة مى‏فرمایند: «از براى شخص ضعیف، که فکرش به اندک چیزى که چشمش مى‏بیند یا گوشش مى‏شنود متفرق مى‏شود، علاج آن است که چشمهاى خود را ببندد، یا در خانه تاریکى نماز بخواند، یا آنکه مقابل خود چیزى نگذارد که جلب نظر او را کند، یا نزدیک دیوارى بایستد که چشم‏انداز نداشته باشد؛ و احتراز کند از نماز بر شوارع و مواضع منقوشه و بر فرشهاى مزین؛ و از این جهت، اهل عبادت در خانه تنگ و تاریکى که وسعت آن به قدرى بود که انسان بتواند در آن نماز کند عبادت مى‏کردند، تا آنکه همّ آنها اجمع باشد.» «1» انْتَهى کَلامُهُ زیدَ فى عُلُوِّ مَقامِه. و البته اینکه فرمودند بهتر آن است که در بیت مظلم نماز کند در غیر فرایض یومیه است، که در جماعت مسلمین خواندن از سنن مؤکده است. بلکه اگر انسان به وظایف و اسرار جماعت قیام کند، رغم انف شیطان را به طورى مى‏کند که در هیچ عبادتى نمى‏کند؛ و در اجتماع مؤمنین و قلوب مجتمعه آنها، که دست غیبى الهى با آن است، فوایدى است روحى و معنوى که در کمتر عملى اتفاق آن افتد، با آنکه مصالح عمومى و اجتماعى در آن نیز ملحوظ است. بلکه براى اهل مناجات و اصحاب قلوب نماز در جماعت، که حفظ اعداد رکعات را نیز محول به غیر مى‏کنند و یکسره دل را متوجه به حقّ و مناجات او مى‏کنند، بهتر است. آرى، در غیر فرایض، در خلوات و مواردى که نفس اشتغالش کمتر باشد، بهتر است.

و باید دانست که قلوب بسیار مختلفند و احوال هر یک نیز به حسب اوقات خیلى مختلف مى‏شود؛ پس بر انسان لازم است مثل طبیب معالج و پرستار شفیق از قلب خود نگهدارى کند؛ و در احوال آن دقت کند که اگر خلوت با حال او مناسب است، در خلوت عمل را به جا آورد؛ و اگر در خلوت اشتغال بیشتر مى‏شود، در جلوت به عبادت قیام کند. و الْحَمْد للَّهِ أَوَّلًا وَ آخِراً.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد