swc

swc

سر الصلوة - مقاله اولى‏ در مقدمات نماز است

مقاله اولى‏ در مقدمات نماز است و در آن چند فصل است‏

فصل اول در [سرّ] طهارت است‏

چنانچه در سابق اشاره‏اى به آن شد، از براى نماز مراتبى است حسب مراتب و مقامات مصلین و سالکین إلى اللَّه؛ همین طور شرایط و آداب و مقدمات و مقارنات نماز را حسب آن باید دانست؛ و ما در این مقام به طریق اجمال نمونه‏اى ذکر مى‏کنیم که به مقایسه در سایر شرایط نیز معلوم شود و احتیاج به تکرار نداشته باشد.

پس، طهارتْ نماز صورى، و صورت نمازْ طهارت صورى و صورت طهارت است با آب مطلق که سرّ حیات است و صعید که منتهاى تجلّیات است پیش اصحاب معرفت.

و طهارت اهل ایمان، تطهیر ظاهر است از ارجاس معاصى و اطلاق شهوت و غضب.

و طهارت اهل باطن، تنزیه از قذارات معنویه و تطهیر از کثافات اخلاق ذمیمه است.

و طهارت اصحاب حقیقت، تنزیه از خواطر و وساوس شیطانیه و تطهیر از ارجاس افکار باطله و آراء ضاله مضله است.

و طهارت ارباب قلوب، تنزیه از تلوینات و طهارت از تقلبات و تطهیر از احتجاب به علوم رسمیه و اصطلاحات است.

و طهارت اصحاب سرّ، تنزیه از احتجاب از مشاهدات است.

و طهارت اصحاب محبت و مجذوبین، تنزیه از توجه به غیر و غیریت است و تطهیر از حجب خلقیه است.

و طهارت اصحاب ولایت، تطهیر از رؤیت مقامات و مدارج است و تنزیه از اغراض و غایات است. تا آخر مقام ولایت که طهارت آنها، تنزیه از تعینات تجلّیات اسمائیه و صفاتیه است.

و طهارت ارباب صحو بعد المحو و تمکینْ تنزیه از تلوین بعد التمکین است و تطهیر از غلبه تجلّیات بعضى بر بعض که مقام رؤیت مظهریت احدیة الجمع است.

پس، کمّل اولیا را جمیع انواع طهارات محقق است؛ چنانچه ظاهر آنها طاهر است از جمیع قذارات صوریه، و حواس آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتیاج به آن نیست، و اعضاى آنها طاهر است از تصرف در آنچه بر خلاف رضاى حقّ است، تا آخرین مراتب طهارت. قالَ تَعالى: انَّما یُریدُ اللَّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا. «1»

و باید دانست که از براى هر یک از نمازهایى که از براى سالکین إلى اللَّه است طهارتى شرط است خاص به آن، که بدون آن طهارت، ممکن نیست توصل به آن صلاة؛ چنانچه در آیه شریفه لا یَمَسُّهُ الَّا الْمُطَهَّرُون «2»

فرمایند مسّ نمى‏کند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهریه، و باطن آن را مگر اهل طهارت باطنیه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّیّه. پس به نماز اهل باطن نرسد کسى، مگر آنکه از چشمه حیات قلبى دست و روى خود را شست و شو دهد، و به فضل آن از سر تا قدم، و از اول محل ادراک تا منتهاى آلت تحریک رامس کند، و یکسره پاک و مطهر خود را مهیاى کوى دوست کند؛ و ما پس از این به طور اجمال بیان صلاة اولیا و اهل معرفت را مى‏کنیم، ان شاء اللَّه.

و اکنون عنان قلم را منصرف مى‏کنیم به ذکر نکته‏اى که براى خاصّه دانستن آن ضرور است؛ و آن، آن است که خداى تبارک و تعالى که طهور ظاهر و تنظیف قشر و طهارت لباس و بدن را که متعلق به ادب اهل دنیا و ظاهر است، اهمال نفرموده و نظافت را از ایمان قرار داده و آداب ظاهره را، چه راجع به معاشرات و معاملات و چه راجع به آداب ظاهره بدن که قشر انسان است، و در حقیقت انسانیت هیچ مدخلیت ندارد، و چه راجع به ملابسات بدن که هیچ مربوط به انسانیت نیست، از قبیل لباس و مکان و آب و امثال آن، اهمال نفرموده و طهارت هر یک را یا شرط تحقق یا کمال نماز قرار داده، ممکن نیست به طهارت قلب و تنظیف باطن و تنزیه آن از قذارات معنویه، که فساد آنها با قذارات صوریه طرف نسبت نیست و اسباب هلاک ابدى و ظلمت و کدورت و فشار دائمى است، و طهارت لباس تقوا که خیر البسه است، از آلودگى به قذارات تجاوز از حدود، و طهارت عقل را از آلودگى به قذارات آراء فاسده و عقاید مهلکه، اهمال فرماید.

بلکه از مراجعه به کتاب الهى و اخبار و آثار انبیا و اولیا علیهم السلام معلوم شود که اهمیت به تطهیر قلوب، از تطهیر ظواهر بیشتر داده‏اند؛ بلکه جمیع اعمال و افعال ظاهره، مقدمه تطهیر قلوب است، چنانچه تطهیر قلوب مقدمه تکمیل آنهاست.

فَعَنْ ابی عَبْدِ اللَّه عَلَیْهِ السَّلام فى قَوْلِهِ تَعالى: «الّا مَنْ اتى‏ اللَّه بِقَلْبٍ سَلیمٍ» قالَ: السَّلیمُ الذّی یَلْقى رَبَّهُ وَ لَیْسَ فیهِ احَدٌ سِواهُ. وَ قالَ: کُلُّ قَلْبٍ فیهِ شَکٌ‏ اوْ شِرْکٌ فَهُوَ ساقِطٌ؛ وَ انَّما ارادَ بِالزُّهْدِ فىِ الدُّنْیا لِتَفْرَغَ قُلُوبُهُمْ لِلآخِرَة؛ «1» و عَنْ‏

ابی جَعْفَرِ عَلَیْهِ السَّلام- قالَ: ما مِنْ عَبْدٍ إلّا وَ فى قَلْبِهِ نُقْطَةٌ بَیْضاءٌ؛ فانْ اذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فى تِلْکَ النُّکْتَةٌ نُکْتَةٌ سَوْداءٌ، فَانْ تابَ ذَهَبَ ذلِکَ السَّوادُ، وَ انْ تَمادى فِى الذُّنُوبِ زادَ ذلِکَ السَّواد حَتّى یُغَطِّىَ البَیاضَ؛ فَاذا غُطِّىَ الْبَیاضُ لَمْ یَرْجِعْ صاحِبُهُ الى‏ خَیْرٍ ابَداً، وَ هُوَ قَوْلُ اللَّه، عَزَّ وَ جَلَّ: «کَلّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ.» «2» وَ قالَ الشَّیْخُ الشَّهیدُ الثانى‏ قُدّسَ سِرُّه: وَ قَدْ وَرَدَ فِى الْحَدیثِ: انَ اللَّه لا یَنْظُرُ الى‏ صُوَرِکُمْ وَ لکِنْ یَنْظُرُ الى‏ قُلُوبِکُمْ. «3»

بالجمله، تطهیر قلوب از قذارات معنویه و کثافات خلقیه، از مهمات است؛ که انسان باید با هر عِده و عُده‏اى شده، و به هر ریاضت و مجاهده‏اى است، به آن قیام کند و خود را از ننگ و عار آن خلاص کند؛ که اگر در محضر ربوبیت بدون آن طهور معنوى بایستد، جز صورت و قشر نماز و تعب و زحمت آن، چیز دیگر عایدش نشود؛ قال تعالى: انَّما یَتَقَبَّلُ اللَّه مِنَ الْمُتَّقین. «4»

تقوا از شرایط قبول نماز است مطلقاً؛ و تقواى باطن، که تطهیر آن از ذمایم اخلاق است از قبیل کبر و حسد و غفلت و کسل و امثال آن، از شرایط قبول است در نظر اهل معرفت، و از شرایط صحت صلاة اهل باطن است؛ و همین طور حسب مراتب تقوا تا آخرین درجات آن.

و از امور مهمه‏اى که تنبه به آن لازم است، و اخوان مؤمنین خصوصاً اهل علم- کثر اللَّه أمثالهم- باید در نظر داشته باشند، آن است که اگر کلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند، به مجرد آنکه به گوش آنها آشنا نیست یا مبنى بر اصطلاحى است که آنها را از آن حظى نیست، بدون حجت شرعیه رمى به فساد و بطلان نکنند و از اهل آن توهین و تحقیر ننمایند؛ و گمان نکنند هر کس اسم از مراتب نفس و مقامات اولیا و عرفا و تجلّیات حقّ و عشق و محبت و امثال اینها که در اصطلاحات اهل معرفت رایج است برد، صوفى است یا مروج دعاوى صوفیه است، یا بافنده از پیش خود است، و بر طبق آن برهان عقلى یا حجتى شرعى ندارد؛ به جان دوست قسم که کلمات نوع آنها شرح بیانات قرآن و حدیث است.

تفکر کن در این حدیث شریف که از حضرت صادق درباره قلب سلیم وارد شده، ببین آیا غیر از فناى ذاتى و ترک خودى و خودیت و انّیّت و انانیّت، که در لسان اهل معرفت است، به چیز دیگر قابل حمل است؟ آیا مناجات شعبانیه را که از حضرت امیر و اولاد معصومین او سلام اللَّه علیهم وارد شده و مکرر خواندى، تفکر و تدبر در فقرات آن کردى؟ که غایة القصواى آمال عارفان و منتهاى آرزوى سالکان، همین فقره شریفه از آن دعاى شریف است: الهى، هَبْ لی کَمالَ الْانقِطاع الَیْکَ، وَ أَنِرْ ابْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها الَیْکَ حَتّى‏ تَخْرِقَ ابْصارُ الْقلُوُبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الى‏ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ ارْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ. «1»  

آیا مقصود از این تعلق به «عزّ قُدس» چیست؟ آیا حقیقت وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِک، «1» غیر از آن «صَعْق» در لسان اولیا است؟ آیا مقصود از تجلّیات که در دعاى عظیم الشأن «سمات» وارد است، غیر از تجلّیات و مشاهدات در لسان آنهاست؟ آیا در کلمات کدام عارف بالاتر از این حدیث شریف، که در کتب معتبره شیعه و سنى نقل شده و از احادیث متواتره مى‏توان گفت او را، دیدید که مى‏فرماید: ما یَتَقَرَّبُ الَىَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادِی بِشَی‏ءٍ احَبُّ الَىَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ؛ وَ انَّهُ یَتَقَرَّبُ الَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى‏ احِبَّهُ؛ فَاذا احْبَبْتُهُ، کُنْتُ اذاً سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتى یَبْطِشُ بِها، انْ دَعانى اجَبْتُهُ و انْ سَالَنى اعْطَیْتُه. «2»

بالجمله، شواهد بیش از آن است که بتوان در این مختصرات گنجاند.

و مقصود ما از این تطویل، آن است که برادران ایمانى خود را قدرى به معارف نزدیک کنیم، و این بدبینى را که در آنها نسبت به علماى بزرگ اسلام تولید شده و آنها را رمى به تصوف نمودند، از قلوب آنها بزداییم. نه آنکه فقط براى تطهیر دامن مقدس آنها از این الواث باشد، زیرا که به توهین و تحقیر خلق، بنده‏اى پیش خدا خوار نمى‏شود اگر خودش پاک باشد، بلکه بر حسنات آنها افزوده مى‏شود و حظوظ دنیایى هر چه کمتر باشد، در آخرت خداى تعالى به فضل عمیم خود ممکن است جبران کند؛ بلکه بیشتر نظر ما آن است که جلب نظر خوانندگان را راجع به معارف الهیّه و تهذیب باطن، که هر دو از مهمات بلکه غایت بعثت انبیا و انزال کتب است، نماییم.

اى عزیز، شیطان تو را وسوسه نکند و به آنچه دارى قانع ننماید، قدرى‏ حرکت کن و از صورت بى‏مغز و قشر بى‏لبّ تجاوز نما، و ذمایم اخلاق خود را و حالات نفسانیه خویش را تحت مطالعه و مداقه قرار بده، و با کلمات ائمه هدى علیهم السلام و کلمات بزرگان علما انس بگیر که در آن برکاتى است. فرضاً که از عرفا کسى را به بزرگى نمى‏شناسى، از علماى بزرگ معرفت و اخلاق، آنها را که پیش همه علما مسلّمند پیروى کن؛ مثل جناب عارف باللَّه و مجاهد فى سبیل اللَّه، مولانا سید بن طاوس- رضی اللَّه عنه؛ و مثل مولانا، عارف باللَّه و سالک إلى اللَّه، شیخ جلیل بهائى- قدس سره؛ و شیخ ارباب معرفت، مولانا محمد تقى مجلسى- رضوان اللَّه علیه؛ و شیخ محدثین، فرزند بزرگوار او، مولانا مجلسى- رحمه اللَّه. کتاب شرح فقیه مولانا مجلسى اول، که یکى از کتابهاى نفیس جلیل القدر است و فارسى، مطالعه نما، و اگر نفهمیدى، از اهلش سؤال کن که در آن کنزهایى از معرفت است؛ و همین طور کتب عزیزه شیخان جلیلان نراقیان؛ «1» و از علماى معاصر، کتب شیخ جلیل القدر، عارف باللَّه، حاج میرزا جواد تبریزى «2»- قدس سره- را مطالعه کن؛ شاید ان شاء اللَّه از این تأبّى و تعسّف خارج شوى، و چون نویسنده خالى از همه مقامات معرفت و انسانیت، عمر را به بطالت نگذرانى؛ که خداى نخواسته اگر با این حال از این عالم منتقل شوى، دنبال آنْ حسرتها و پشیمانیهایى است جبران ناپذیر، و ظلمتها و کدورتهایى است بى‏منتها.

بار خدایا، ما را از این خواب گران برانگیز، و از این خودخواهى و خودبینى، که منشأ همه مفاسد است، نجات ده و به صراط مستقیم انسانیت هدایت فرما. انَّکَ وَلىّ الْهدایَةِ وَ التَّوفیق.

فصل دوم‏

بعض از اهل معرفت گوید که «طهور یا با آب است، که سرّ حیاتى است، که آن اصل علم است براى مشاهده حىّ قیوم تعالى؛ قالَ تَعالى: وَ انْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طهوراً لِنُحْیِىَ بِهِ، «1» وَ قالَ جَلَّ وَ عَلا: وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنْکُم رِجْزَ الشَّیْطان؛ «2» و یا خاک، که آن اصل نشئه انسان است؛ قالَ عَزَّ مِنْ قائِلٍ: مِنْها خَلَقْناکُم، «3» وَ قالَ جَلَّ وَ عَلا: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً؛ «4» و این براى آن است که تفکر کنى در ذات خود، و معرفت پیدا کنى که کى تو را ایجاد فرموده و از چه آفریده و براى چه ایجاد کرده؛ پس خاضع او شوى و تکبر را از سر بگذارى، زیرا که خاک اصل در ذلت و مسکنت است.» انتهى. «5»

نویسنده گوید: اصل آبْ رحمت اطلاقى وجود است؛ قال تعالى: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَى‏ءٍ حَیّ. «6»

وَ عَنِ الصّادِقِ عَلَیْهِ السَّلام: تَقَدَّمْ الَى الْماءِ تَقَدُّمَکَ الى‏ رَحْمَةِ اللَّه؛ «7» و آن اصل تجلى ذاتى است بى‏تعلق به مرآت و تعین در مجالى آیات.

پس، سالک إلى اللَّه اگر یافت طریقى به تجلى فیض اطلاقى و مشاهده جمال بى‏تحدید به مثال، به آن تجلىْ تطهیر مقادم وجود خود کند براى وصول به بساط قرب؛ چنانچه رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله در وضوء معراج‏ فرمود؛ و اشاره‏اى به آن مى‏آید، ان شاء اللَّه؛ و توجه نکند به صعید که اصل تقیید و تحدید است؛ و اگر فاقد شد ماءِ سرِّ وجود را، پس در مرآت تعیّن صعیدى و تجلى تقییدى، بعض از آن محالّ را تطهیر کند و در کسوه تقیید، سرّ وجود را مشاهده کند، فَانَّ التُّرابَ احَدُ الطَّهُورَیْن «1» و رَبُّ الْماءِ هُوَ رَبُّ الصَّعید. «2» قالَ تَعالى: هُوَ الَّذی فی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأَرْضِ اله. «3» پس، سرّ وضوء اضمحلال کثرات است در عین جمع؛ و تیممْ رؤیت وحدت است در کسوه کثرت؛ و سرّ این سرّ وضوء رؤیت حقّ است و نفى غیر: هُوَ الْاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِن؛ «4» و تیمّمْ رؤیت ذات مقدس است در کسوه غیر: لَوْ دُلّیتُمْ بِحَبْلٍ الَى الْارْضِ السُّفلى‏، لَهَبَطْتُمْ عَلَى اللَّه. «5»

و بالجمله، وضوء دست و رو شستن از ما سوى است: الّا مَنْ اتَى اللَّه بِقَلْبٍ سَلیمْ؛ و تیمّم رؤیت اوست در آینه اشیاء ما رَأَیتُ شَیْئاً الّا وَ رَأَیْتُ اللَّه مَعَهُ اوْ فیهِ «6» داخِلٌ فِى الْاشْیاءِ لا کَدُخُولِ شَی‏ءٍ فی شَی‏ء. «7»

و ایضاً وضوء، تطهیر به آب است قبل التنزّل؛ و تیمّم، تطهیر به آن است پس از تنزّل؛ و از این جهت احد الطّهورین است به مقتضاى سرایت حکم باطن به ظاهر و غیب به شهادت؛ و ایضاً وضوء، تطهیر از نقایص و حدود است، فما اصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه وَ ما اصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک؛ «8» و تیممْ‏ رجوع نقایص است به حقّ، بالعرض: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّه «1».

فصل سوم‏

عَنْ مِصْباحِ الشَّریعَةِ، عَنِ الصّادقِ عَلَیْهِ السَّلام: اذا ارَدْتَ الطَّهارَةَ وَ الْوُضُوءَ فَتَقَدَّمْ الَى الْماءِ تَقَدُّمَکَ الى‏ رَحْمَةِ اللَّه؛ فَانَّ اللَّه تَعالى‏ قَدْ جَعَلَ الْماءَ مِفْتاحَ قُرْبَتِهِ وَ مُناجاتِهِ وَ دالًّا الى‏ بِساطِ خِدْمَتِهِ. وَ کَما انَّ رَحْمَتَهُ تُطَهِّرُ ذُنُوبَ الْعِبادِ، فَکَذلِکَ النَّجاساتُ الظّاهِرَةُ یُطَهِّرُهَا الْماءُ لا غَیْرُ. قالَ اللَّه تَعالى‏: «وَ هُوَ الَّذى ارْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراًبَیْنَ یَدَىْ رَحْمَتِهِ وَ انْزَلْنا مِنَ السماءِ ماءً طَهُوراً.» وَ قالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَی‏ءٍ حَىٍّ». فَکَما احْیى‏ بِهِ کُلَّ شَی‏ءٍ مِنْ نَعیمِ الدُّنْیا، کَذلِکَ بِفَضْلِهِ وَ رَحْمَتِهِ جَعَلَ حَیاةَ الْقُلُوبِ بِالطّاعاتِ. وَ تَفَکَّرْ فی صَفاءِ الْماءِ وَ رِقَّتِهِ وَ طَهُورِهِ وَ بَرَکَتِهِ وَ لَطیفِ امْتِزاجِهِ بِکُلِّ شَی‏ءٍ وَ فی کُلِّ شَی‏ءٍ؛ وَ اسْتَعْمِلْهُ فی تَطْهیرِ الْاعْضاءِ الَّتی امَرَکَ اللَّه بِتَطْهیرِها وَ أْتِ بِآدابِها فَرائِضِهِ وَ سُنَنِهِ؛ فَانَّ تَحْتَ کُلِّ واحِدَةٍ مِنْها فَوائِدَ کَثیرَةً. اذَا اسْتَعْمَلْتَها بِالْحُرْمَةِ انْفَجَرَتْ لَکَ عَیْنُ فَوائِدِهِ عَنْ قَریبٍ. ثُمَّ عاشِرْ خَلْقَ اللَّه تَعالى‏ کَامْتِزاجِ الْماءِ بِالأَشْیاءِ، یُؤدّى کُلَّ شَی‏ءٍ حَقَّهُ وَ لا یَتَغَیَّرُ عَنْ مَعْناهُ، مُعْتَبِراً لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّه- صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الْخاصِّ کَمَثَلِ الْماءِ.» وَ لْیَکُنْ صَفْوَتُکَ مَعَ اللَّه فى جَمیعِ طاعاتِکَ کَصَفْوَةِ الْماءِ حینَ انْزَلَهُ مِنَ السَّماءِ وَ سَمّاهُ طَهُوراً؛ وَ طَهِّرْ قَلْبَکَ بِالتَّقْوى‏ وَ الْیَقینِ عِنْدَ طَهارَةِ جَوارِحِکَ بِالْماء. «2»*****

پس، تو اى عارف به معارف الهیّه و سالک سبیل عوارف غیبیه، چون اراده طهور مطلق کردى و از قیود حجب الفاظ و عبارات خارج شدى، توجه به آب نازل از ابر رحمت کن به قشر خود، و تطهیر قذاراتِ صوریه نما، و به آداب فرایض و سنن آن قیام کن؛ زیرا که آب را خداوند مفتاح قرب و مناجات و دلیل بساط خدمت قرار داده؛ و توجه به آب نازل از سماى رحمت غفاریّت کن به باطن خود؛ و تطهیر قذارات معاصى نما با قیام به آداب فرایض و سنن آن، که على علیه السلام در باب توبه فرموده؛ «1» زیرا که آب رحمت غفاریت را خداوند مفتاح قرب و مناجات و دلیل به بساط خدمت قرار داده؛ و توجه به آب نازل از سماى مشیّت کن به قلب خود، و تطهیر قذارات قلبیه و کدورات معنویه نما؛ زیرا که آن، مفتاح قرب معنوى و دلیل بساط خدمت است؛ و توجه به آب نازل از سماى واحدیت کن به روح خود، و تطهیر قذاراتِ توجه به غیر و غیریت نما؛ زیرا که آن مفتاح قرب نوافل و دلیل وصول به بساط خدمت است؛ و توجه به آب نازل از سماى مطلق احدیّت نما به سرّ خود، و تطهیر قذاراتِ رؤیت کثرت نما؛ زیرا که آن مفتاح وصول به بساط حضور است؛ و توجه به آب نازل از سماى هویت نما و تطهیر رؤیت مقام نما؛ که این مفتاح‏ قرب فرایض و فناى مطلق است و دلیل وصول به بساط حاضر است.

و تا این مقام، طهارت و طهور سالکین إلى اللَّه است؛ و پس از این، طهور اهل وصول شروع شود که آن نتیجه قرب فرایض است؛ و آن از باطن شروع شود و از قلب طلوع کند و به ملک بدن ختم شود. پس، هر یک از واصلین را طهورى است خاص به خود، که تفصیل آن از حوصله بیان خارج است؛ و چنانچه جناب صادق علیه السلام به حسب این روایت شریفه، امر به تفکر در جهات مختلفه آب فرموده، و هر یک را وسیله ترقى به مقامى قرار داده- مثل تفکر در احیا و صفا و رقت و طهوریت و برکت و لطف امتزاج آن- تو نیز اطاعت نما امر مولاى صادق مصدق علیه السلام را؛ و جمیع جهات صوریه را وسیله ارتقا به مقامات معنویه قرار ده.

پس، ظاهر خود را زنده کن به استعمال طهور، و کسالت و سستى و نعاس را به برکت آن از خود دور کن، و صورت خود را صفا بده، و با ظاهر پاک و پاکیزه توجه به بساط قرب نما، و اعضاى خود را زنده کن به اطاعت مولاى خود؛ و باطن خود را زنده کن به حیات فکر در مبدأ و منتها و منشأ و مرجع؛ و قلب خود را زنده کن به حیات ایمان و اطمینان؛ و سرّ خود را زنده کن به حیات تجلّیات افعالیه و اسمائیه و ذاتیه به مراتب آن؛ و تفکر کن در صفاى آب، و با مولاى خود به صدق و صفا قدم زن، و به مراتب اخلاص تحقق پیدا کن؛ و ما پس از این، اخلاص و مراتب آن را در باب نیت ذکر مى‏کنیم، ان شاء اللَّه.

و با بندگان خدا نیز با اخلاص معاشرت کن؛ و در راه حقّ و خلق از اعمال اراده متعلقه به خود بگذر؛ و تفکر کن در لطف امتزاج آب با اشیاء، که آن امتزاج براى اصلاح حال آنهاست و رساندن آنهاست به کمال لایق خود و زنده نمودن آنهاست؛ و کیفیت معاشرت و معامله تو با بندگان خدا نیز این طور باشد؛ و با نظر عطوفت و اصلاح به بندگان خدا نظر کن، و در صدد اصلاح ظاهر و باطن آنها و زنده نمودن آنان باش؛ حتى هدایت تو از گمراهان و نهى نمودن تو از معاصى اهل عصیان نیز، براى اصلاح حال آنها باشد نه براى اعمال نفوذ اراده خود؛ و اگر تطهیر خود را با تفکرات مذکوره نمودى، حسب وعده امام صادق علیه السلام در این حدیث شریف، چشمه‏هاى معارف و حِکَم بر قلب تو منفجر شود، و به اسرار طهارت و حقایق آن پى‏برى، و با عنایات غیبیه و ریاضات نفسانیه به حقایق آن متحقق شوى، و لایق وصول به مقام قرب و بساط انس شوى.

فصل چهارم [در اسرار حدیث شریف‏]

رُوِىَ عَن الْائِمَّةِ اْلَاطْهارِ عَلَیْهِمُ السَّلا: أَنَّ آدَمَ (ع) لَمّا مَشى‏ الى الشَّجَرَةِ وَ تَوَجَّهَ إِلَیْها وَ تَناوَلَها، فَوَضَعَها عَلى‏ رَأسِهِ طَمَعاً لِلْخُلُودِ وَ اعْظاماً لَها امِرَتْ هذِهِ الْامَّةُ الَّتى خَیْرُ امَّةٍ اخْرِجَتْ لِلنّاسِ، بِانْ یُطَهِّرُوا هذِهِ الْمَواضِعَ بِالْمَسْحِ وَ الْغَسْلِ لِیَتَطَهَّروُا مِنْ جِنابَةِ اْلَابِ الَّذی هُوَ الاصْل. «1» و قریب به این روایت روایتى است که از مجالس شیخ صدوق منقول است. «2»

بدان که آدم علیه السلام در حال جذبه در بهشت لقا بود، و توجه به شجره طبیعت نداشت؛ و اگر به آن جذبه باقى مى‏ماند، از آدمیت ساقط مى‏شد و به سیر کمالى که باید در قوس صعودى نایل شود نمى‏شد، و بسط بساط رحمت در این عالم نمى‏گردید. پس، اراده ازلیه تعلق گرفت که بساط رحمت و نعمت را در این نشئه بسط دهد و فتح ابواب خیرات و برکات نماید و جواهر مخزونه نفوس عالم ملک و طبیعت را از ارض طبیعت خارج کند و اثقال آن را بیرون آورد؛ و این در سنت اللَّه حاصل نمى‏شد مگر به توجه آدم به طبیعت و خروج آن از محو به صحو، و خارج شدن از بهشت لقا و جذبه الهیّه که اصل همه خطیئات است؛ پس، بر او مسلط فرمود قواى داخلیه و شیطان خارجى را، که‏ او را دعوت به این شجره کنند که مبدأ بسط کمالات و منشأ فتح ابواب فیوضات است.

پس، او را از بساط قرب قبل التنزل تبعید کردند و به توجه به طبیعت دعوت نمودند تا آنکه وارد حجب ظلمانیه گردد؛ زیرا که تا وارد در حجاب نشود، خرق آن نتواند کرد. قالَ تَعالى: لَقَدْ خَلَقْنَا الْانْسانَ فی احْسَنِ تَقْویمٍ، ثُمَّ رَدَدْناهُ اسْفَلَ سافِلین. «1» ردّ به اسفل سافلین، که آخرین حجب ظلمانیه است، از جامعیت این اعجوبه الهیّه است و لازمه تعلیم اسما و صفات در حضرت علمیه است.

و چون آدم (ع) از ظهور ملکوتىِ ایجادى به توجه به ملک خود خارج شد، محدث به حدث اکبر و مجنب به جنابت عظما گردید؛ و چون این توجه در حضرت مثال یا بهشت دنیا متمثل شد، دنیا به صورت شجره درآمد و آدم به توجه و مشى به سوى آن و برداشتن به دست و به سر نهادن و اعظام نمودن آن، مبتلاى به خطیئه شد. پس، این خطیئه را و موارد آلودگى به آن را، باید خود و ذریه او، خصوصاً این امت که خیر امم و عارف به اسرارند از نور اولاد اطهار، جبران کنند.

پس، موارد آلودگى ظاهر او را باید تطهیر کنند به آب طاهر نازل از حضرت رحموت؛ و مورد آلودگى باطن و قلب او را باید تطهیر کنند به آب تجلّیات از حضرت لاهوت. پس، در وقت تطهیر وجه، وجه قلب را یکسره از غیرْ شست و شو دهند؛ و در وقت تطهیر دست، از مرفق آلودگى به دنیا تا منتهاى اصابع مباشرت آن تطهیر کنند؛ و با فضل آن، اقصاى عرشِ توجه به طبیعت و منتهاى مشى به سوى حصول آمال را مسح نمایند، و از فضول توجه به ملک و بقایاى آثار آن خارج شوند، و از خطیئه و جنابت پدر اول، که اصل آنهاست، بیرون شوند.

وَ فِى الْعِلَلِ فِى حَدیثِ صَلاةِ الْمِعْراجِ: ثُمَّ قالَ ربّی عَزَّ وَ جَلَّ: یا مُحَمَّدُ مُدَّ یَدَکَ فَیَتَلَقّاکَ ماءٌ یَسیلُ مِنْ ساقِ عَرشِى الْأیمَنِ. فَنَزَلَ الْماءُ فَتَلَقَّیْتُهُ بِالْیَمینِ فَمِنْ‏ اجْلِ ذلِکَ اوَّلُ الْوُضوُءِ بِالْیُمْنى‏. ثُمَّ قالَ: یا مُحَمَّدُ خُذْ ذلِکَ فَاغْسِلْ بِهِ وَجْهَکَ- وَ عَلَّمَهُ ذلِکَ- فَانَّکَ تُریدُ انْ تَنْظُرَ الى‏ عَظَمَتى وَ انْتَ طاهِرٌ؛ ثُمَّ اغْسِلْ ذِراعَیْکَ الْیَمینَ وَ الْیَسارَ- وَ عَلَّمَهُ ذلِکَ- فَانَّکَ تُریدُ انْ تَتَلَقّى‏ بِیَدَیْکَ کَلامی؛ وَ امْسَحْ بِفَضْلِ ما فى یَدَیْکَ مِنَ الْماءِ رَأسَکَ وَ رِجْلَیْکَ الى‏ کَعْبَیْکَ- وَ عَلَّمَهُ المسْحَ بِرَأسِهِ وَ رِجْلَیْهِ- وَ قالَ: انّی اریدُ انْ امْسَحَ رَأسَکَ وَ ابارِکَ عَلَیْکَ. فَامَّا الْمَسْحُ عَلى‏ رِجْلَیْکَ فَانّی اریدُ انْ اوْطِئَکَ مَوْطِأً لَمْ یَطَأْهُ احَدٌ قَبْلَکَ وَ لا یَطَأُهُ احَدٌ غَیْرُکَ ... الحدیث. «1»

تو نیز، اى شفیق عرفانى و رفیق ایمانى، تأسى کن به سر حلقه اهل معرفت و یقین؛ و دست راست خود را به سوى رحمت حقّ دراز کن و از آب نازل از ساقِ ایمنِ عرشِ رحمت تلقى‏کن، که حقّ تعالى دست خالى فقراى إلى اللَّه را رد نمى‏فرماید و کشکول گدایى ارباب حاجت را تهى بر نمى‏گرداند. پس، از آن آب رحمت بردار و روىِ آلوده به توجه به دنیا، بلکه به ما سوا را شست و شو ده، چه که با این قذارت و آلودگى، به عظمت حقّ نتوان نظر کرد: فَانَّ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ضَرَّتان. «2» پس دستهاى خود را از مرفقِ رؤیتِ حول و قوّه تا اصابع مباشرت به رؤیت انّیّت و انانیّت تغسیل کن: فَلا حَولَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللَّه؛ «3» چه که با این کثافتِ استقلال نفس، مسّ کتاب حقّ‏ نتوان کرد، قال تعالى: لا یَمَسُّهُ الَّا الْمُطَهَّروُن؛ 41 و با فضل آن، مسح رأس خود کن و علو و عظمت و تکبّر را از سر بنه، تا ممسوح به دست حقّ گردى؛ و تفکر در غیر و غیریت را از سر بیرون کن، تا به برکات حقّ مبارک شوى؛ و تطهیر کن پاى تردد در شئون کثرت را، تا محرم محفل انس شوى؛ و قدم به فرق خود نِه، تا لایق بساط عظمت گردى.

فصل پنجم در [اسرار] ستر عورت است‏

و آن نزد عامه، ستر مقابح بدن است از ناظر محترم و در حال صلاة.

و در نزد خاصه، ستر مقابح اعمال است به لباس تقوا که خیر البسه است، مطلقاً، و در وقت حضور در محضر مقدس، بالخصوص.

و در نزد اخصّ خواص، ستر مقابح نفوس است به لباس عفاف.

و در نزد اهل ایمان، ستر مقابح قلوب است به لباس طمأنینه.

و در نزد اهل معرفت و کشف، ستر مقابح سرّ است به لباس شهود.

و در نزد اهل ولایت، ستر مقابح سرِّ سرّ است به لباس تمکین؛ و سالک چون بدین مقام رسید، ستر جمیع عورات خود را نموده و لایق محضر شده و از براى او دوام حضور است.

و حقّ تعالى- جلت رحمته و وسعت ستاریته- ستار جمیع عورات و مقابح خلق است به کرامت نمودن این نوع بشرى را به البسه گوناگون که آنها را از مقابح ظاهریه بدنیه ستر نماید. و ستر فرموده مقابح اعمالى را به پرده ملکوت؛ و اگر این پرده ستاریت ملکوتیه بر صور اعمال ما بندگان نبود و صورت غیبیه آنها ظاهر مى‏شد، در همین عالم رسوا و خوار مى‏شدیم؛ لکن حقّ تعالى- جل شأنه- با ستاریت خود، آنها را از انظار اهل عالم مستور فرموده؛ و ستر فرموده مقابح اخلاقى و ملکوت ملکات خبیثه ما را به این صورت معتدله مستقیمه ملکیه؛ و اگر هتک فرموده بود این ستر را، و صور ملکات اخلاق ظاهر مى‏شد، هر یک، به یک صورت مناسبه با آن ملکه باطنیه بودیم؛ چنانچه در غیر این عالم که وقت ظهور سرایر است و یوم بروز ملکات است، چنین خواهد شد؛ و فى الحدیث:

یُحْشَرُ بَعْضٌ عَلى‏ صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدَهَا الْقِرَدَةُ وَ الْخَنازیر؛ «1» و در کافى شریف است که: «متکبر محشور شود به صورت مورچه ضعیفى، و پایمال خلایق گردد تا مردم از حساب فارغ شوند.» «2»

بالجمله، این صورت انسانیّه، پرده ستّاریّت حقّ است به روى عورات باطنیه ما؛ چنانچه ستر مقابح قلوب و اسرار را فرماید به ستاریت افعالیه و اسمائیه و ذاتیه از همه موجودات ملکیه و ملکوتیه، به حسب مراتب آنها؛ و بر سالک سبیل آخرت و مجاهد فى سبیل اللَّه لازم است که ستر عورات باطنیه و سریه خود را بنماید به تمسک به مقام غفاریت و ستاریت حقّ؛ و به تحقق به حقیقت توبه و ورود به منزل انابه، خود را و عورات خود را مستور نماید؛ و ما شرح بعض مراتب توبه را در شرح اربعین 27 دادیم.

وصل: عَنْ مِصْباحِ الشَّریعَةِ، قالَ الصّادِقُ، عَلَیْهِ السَّلام: ازْیَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤمِنینَ لِباسُ التَّقْوى‏ وَ انْعَمُهُ الإیمانُ؛ قالَ اللَّه، عَزَّ و جَلَّ: «وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ.» وَ امَّا اللِّباسُ الظّاهِرُ فَنِعْمَةٌ مِنَ اللَّه یَسْتُرُ عَوْراتِ بَنی آدَمَ؛ وَ هِىَ کَرامَةٌ اکْرَمَ اللَّه بِها عِبادَهُ ذُرِّیَةَ آدَمَ (ع) ما لَمْ یُکْرِمْ غَیْرَهُمْ؛ وَ هِىَ لِلْمُؤمِنینَ آلةٌ لِأَداءِ ما افْتَرَضَ اللَّه عَلَیْهِمْ. وَ خَیْرُ لِباسِکَ ما لا یَشْغَلُکَ عَنِ اللَّه عزَّ وَ جَلَّ؛ بَلْ یُقَرِّبُکَ مِنْ شُکْرِهِ وَ ذِکْرِهِ وَ طاعَتِهِ وَ لا یُحْمِلُکَ فیها الىَ الْعُجْبِ وَ الرِّئاءِ وَ التَّزَیُّنِ وَ الْمُفاخَرَةِ وَ الْخُیَلاءِ، فَانَّها مِنْ آفاتِ الدّینِ وَ مُورِثَةُ الْقَسْوَةِ فىِ الْقَلْبِ. فَإِذا لَبِسْتَ ثَوبَکَ فَاذکُرْ سَتْر اللَّه تَعالى‏ عَلَیْکَ ذُنُوبَکَ بِرَحْمَتِهِ، وَ الْبِسْ باطِنَکَ بِالصِّدْقِ کَما أَلْبَسْتَ ظاهِرَکَ بِثَوْبِکَ؛ وَ لْیَکُنْ باطِنُکَ فى سَتْرِ الرَّهْبَةِ وَ ظاهِرُکَ فی سَتْرِ الطّاعَةِ. وَ اعْتَبِرْ بِفَضْلِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ حَیْثُ خَلَقَ اسبابَ اللِّباسِ لِتَسْتُرَ الْعَوْراتِ الظَّاهِرَةَ وَ فَتَحَ ابْوابَ التَوْبَةِ وَ الْإِنابَةِ لِتَسْتُرَ بِها عَوْراتِ الْباطِنِ مِنَ الذُّنوُبِ وَ اخْلاقِ السُّوءِ وَ لا تَفْضَحْ احَداً حَیْثُ سَتَرَ اللَّه عَلَیْکَ اعْظَمَ مِنْهُ. وَ اشْتَغِلْ بِعَیْبِ نَفْسِکَ وَ اصْفَحْ عَمّا لا یعنیکَ حالُهُ وَ امْرُهُ. وَ احْذَرْ انْ تَفْنى‏ عُمْرَکَ لِعَمَلِ غَیرِکَ وَ یَتَّجِرَ بِرَأسِ مالِکَ غَیْرُکَ وَ تَهْلِکَ نَفْسُکَ؛ فَانَّ نِسْیانَ الذُّنُوبِ مِنْ اعْظَمِ عُقُوبَةِ اللَّه تَعالى‏ فِى العاجِلِ وَ اوْفَرِ اسْبابِ الْعُقُوبَةِ فىِ الْآجِلِ. وَ ما دامَ الْعَبْدُ مُشْتَغِلًا بِطاعَةِ اللَّه تَعالى‏ وَ مَعْرِفَةِ عُیُوبِ نَفْسِهِ وَ تَرْکِ ما یَشینُ فی دین اللَّه فَهُوَ بِمَعْزِلٍ عَنِ الْآفاتِ، خائِضٍ فى بَحْرِ رَحْمَةِ اللَّه- عَزَّ وَ جَلَّ- یَفُوزُ بِجَواهِرِ الْفَوائِدِ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ الْبَیانِ؛ وَ ما دامَ ناسِیاً لِذُنُوبِهِ جاهِلًا لِعُیُوبِهِ راجِعاً الى حَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ لا یُفْلِحُ اذاً ابَداً. «1» صَدَقَ وَلِىُ اللَّه.

تفکر و تدبر در این کلام جامع، براى اهل معرفت و اصحاب قلوب، فتح ابوابى از حِکَم و معارف مى‏کند، و کیفیت معامله بندگان را با حقّ تعالى‏ نشان مى‏دهد.

سالک إلى اللَّه و مجاهد طریق معرفت باید در هیچ حالى از احوال و طورى از اطوار، از وظیفه عبودیّت و حفظ محضر ربوبیت- جلت عظمته- غفلت نکند؛ حتى در امور عادیه و آداب معاشرت حظ قلوب و ارواح را عطا کند، و حقّ تعالى و نعم و عطیات او را در هر چیز مشاهده کند. پس، در وقت پوشیدن لباس ظاهر، از لباس تقوا و ایمان و معرفت، که خیر البسه هستند، غفلت نکند؛ و چنانچه با لباس ظاهر ستر عورت ظاهرى کند، با آن البسه ستر عورات باطنه، که قباحت و زشتى آنها بالاتر است، نماید، و کرامات حقّ تعالى و الطاف آن ذات مقدس را منظور کند؛ و لباس ظاهر را براى اداى وظیفه عبودیّت، و لباس باطن را براى آداب حضور در محضر ربوبیت بپوشد؛ و در البسه ظاهریه و باطنیه، بهترین آنها آن را داند که او را به یاد حقّ آورد و از ذکر او غافل نکند.

پس، در ماده و هیأت لباس ظاهر، اختیار چیزى کند که اسباب سرکشى نفس نشود و مورثِ غفلت از حقّ نگردد و او را در زمره اصحاب عجب و ریا و مفاخرت و تکبر و تزین منسلک نکند؛ و ملتفت باشد که رکون به دنیا- حتى در این امور- را در قلب تأثیرات غریبى است که موجب هلاکت آن است؛ و بداند که این آثارى که در نفس به واسطه بعض البسه فاخره حاصل مى‏شود، از آفات دین و مورثِ قسوت قلب است که خود از امهات امراض باطنیه است.

و در البسه باطنیه خیلى اهتمام کند که شیطان و نفس اماره را در آن آنها تصرفى نشود، و او را مبتلا به عجب و ریا و سرکشى و افتخار نکند، و بر بندگان خدا به دین خود یا به تقوا و طاعت و کمال و معرفت و علم افتخار ننماید، و تکبر نفروشد، و از عواقب امر خود و مکر اللَّه ایمن نباشد، و بندگان خدا را، هر چند در لباس اوباش و اهل معصیت هستند، حقیر نشمارد؛ که اینها از مهلکات نفس است و موجب عجب به ایمان و اخلاق و اعمال است که سرچشمه همه مفاسد است.

و در وقت پوشیدن لباس، متذکر حقّ شود و رحمتهاى ظاهره و باطنه او که ستر ذنوب او فرموده به رحمت خود؛ و با حقّ تعالى به اخلاص و صدق معامله‏ کند؛ و ظاهر را به ستر طاعت، و باطن را به ستر خوف و رهبت، مزین نماید؛ و متذکر عنایات حقّ شود که اسباب ستر عورات ظاهره و باطنه را مرحمت فرموده، و راه توبه و انابه را به روى بندگان مفتوح فرموده، که به ستر غفاریت و ستاریت حقّ، خود را مستور کنند و عیوب خود را بپوشانند.

و چنانچه حقّ تعالى ستار عیوب بندگان است، ستّاران را دوست دارد و از هتک ستور بیزار است، پس سالک إلى اللَّه ستار عیوب بندگان خداست، و عمر خود را در کشف ستر مردم تلف نکند و چشم خود را از عورات و عیوب بندگان خدا بپوشد و هتک ستر کسى نکند و پرده ناموس احدى را ندرد؛ چنانچه خداوند ستارْ ستر عیوب او را، که از دیگران بزرگتر و فضیحتر است، فرموده؛ و بترسد از اینکه اگر پرده عیوب کسى را بدرد، حقّ تعالى پرده ستاریت از بعض اعمال و اخلاق او بردارد و در میان جمع او را رسوا و خوار نماید.

و مسافر طریق آخرت، مطالعه در عیوب و عورات خودْ او را از عیوب دیگران مشغول مى‏کند، و تجسس امورى که به حال او فایده ندارد یا ضرر دارد نمى‏کند، و عمل خود را رأس المال تجارت دیگران قرار نمى‏دهد به واسطه غیبت و هتک ستر؛ و از عیوب و ذنوب خود هیچ‏گاه نسیان نمى‏کند؛ که نسیانِ گناهان از بزرگترین عقوبات حقّ است در دنیا که انسان را از جبران آنها بازمى‏دارد، و از بزرگترین اسباب عقاب است در آخرت.

و تا بنده خدا به طاعت حقّ و مداقه در احوال خود و مطالعه در معایب نفس مشغول است، و از آنچه در دین خدا عار است برکنار است، از آفاتْ دور و در دریاى رحمت حقّ مستغرق، و به گوهرهاى حکمت فائز است؛ و اگر نسیان ذنوب خود کرد و از معایب خود غفلت ورزید و خودبین و خودخواه شد و اعتماد به حول و قوه خود کرد، رستگارى نخواهد دید و به فلاح نایل نشود.

فصل ششم در ازاله نجاست از بدن و لباس و تخلیه جوف از ارجاس و باطن از وسواس خناس است‏

نجاستْ دورى از محضر انس و مهجورى از مقام قدس است، و منافى با نماز است که معراج وصول مؤمنین و مقرب ارواح متقین است.

و آن پیش عامه، قذارات معهوده است؛ و پیش خاصه، قذارات معنویّه است؛ و پیش اهل معرفت و اصحاب قلوب، همه عالم است به جنبه سوائیت که مظهر شیطان رجس نجس است؛ و در آداب خلوت وارد است: بِسْمِ اللَّه وَ بِاللَّه، اعُوذُ بِاللَّه مِنَ الرّجْسِ النَّجِسِ الْخَبیثِ الْمُخْبِثِ الشَّیْطانِ الرَّجیم؛ «1» و قال، تعالى شأنه: وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر. «2»

پس، آنچه منافات دارد با محفل انس محبوب و مجلس قرب دوست، از خود دورکن و خود را از آن مهجور. هجرت کن از رجس ظاهرى به تنظیف بدن و لباس و به تخلیه جوف از اذاى رجز شیطان، که فضول مدینه فاضله است؛ و از رجس باطنى، که مفسد مدینه عظما و أم القرى است، به تخلیه تامه و تصفیه کامله؛ و از اصل اصول و شجره ملعونه خباثت، به هجرت از انّیّت و انانیّت و ترک غیر و غیریت؛ و چون بدین مقام رسیدى، از تصرف شیطان خبیث مخبث خارج شدى، و از رجز و رجس هجرت کردى، و لایق حضور درگاه جلیل و مخلع شدن به خلعت خلیل گردیدى؛ و یک رکنِ هجرت و مسافرت إلى اللَّه و معراج وصولْ حاصل شده، که آن خروج از منزلگاه و بیت نفس است؛ و باقى مانده رکن دوم، که در اصل نماز حاصل شود، و آن حرکت إلى اللَّه و وصول به باب اللَّه و فناى به فناء اللَّه است. قالَ تَعالى: وَ مَنْ‏ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً الَى اللَّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اجْرُهُ عَلَى اللَّه. «1»

پس، معلوم شد که این سفر معنوى و معراج قرب حقیقى را دو رکن است، که یک رکن آن در باب طهارات حاصل شود، که سرّ آن تخلیه، و سرّ سرّ آن تجرید، و سرّ مستسر آن تنزیه، و سرّ مقنَّع به سرّ آن تنزیه از تنزیه و تقیید است؛ و رکن اعظم آن در باب صلاة حاصل شود، که سرّ آن تجلیه، و سرّ سرّ آن تفرید، و سرّ مستسر آن توحید، و سرّ مقنع به سرّ آن تنزیه از توحید و تقیید است، فَادْفَعِ السِّراجَ، فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْح. «2»

و اگر روزگار به عارفى ربانى مهلت دهد، مى‏تواند تمام منازل سائرین و معارج عارفین را، از منزلگاه یقظه تا اقصاى منزل توحید، از این معجون الهى و حبل متصل بین خالق و مخلوق خارج کند؛ ولى این آرزو از نِطاق بیان ما بیرون و از حوصله کلام ما افزون است.

فصل هفتم در مکان مصلّى است‏

و آن پیش عامه، مشهور است و شرایط آن در کتب فقهیه مسطور.

و در نزد اهل معرفت، همه عالم است و مصلى تمام موجودات است؛ و در اسرار قرائت مى‏آید، ان شاء اللَّه، که جمیع عالم وجود به هویّات وجودیّه حامد و ثناگوى مقام مقدس حقّ تعالى هستند، و خاضع و عابد درگاه اویند؛ و در اینجا باید دانست که عرشِ تحقّقْ قبّه معبد موجودات است؛ و ارضِ تعیّنْ سجده‏گاه آنان است؛ و تمام موجودات در آن معبد در تحت قبه محضر ربوبیّت، به عبادت حقّ مشغولند و حقجو و حقخواه و حق‏پرستند. «دل هر ذره را که بشکافى» به واسطه نور فطرت اللَّه که آنها را دعوت براى خضوع کامل مطلق کند «آفتابیش در میان بینى». «1» یُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ الارْض. «2» وَ انْ مِنْ شَیْ‏ءٍ الّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ. «3»

و در نزد اهل ولایت، جمیع تعینات اسمایى و افعالى، معبد حقّ تعالى است و مصلّى خود ذات مقدس است. پس، در تعینات اسمایى و صفاتى، مصلى حقّ است و مکان صلاتش نفس تعینات، و تعین اسم اعظمْ کعبه است؛ و فى الحدیث: لا احْصى ثَناءً عَلَیْکَ انْتَ کَما اثْنَیْتَ عَلى‏ نَفْسِک؛ «4» و در تجلّى فعلى به فیض مقدس اطلاقى، مکان مصلى تعین عالم است، و حقّ تعالى مصلّى است در این تجلى فعلى؛ و فى الحدیث: انَّ رَبَّک یُصَلّى یَقُولُ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلئِکَةِ وَ الرّوح؛ «5» و انسان کامل و نبى ختمى- صلّى اللَّه علیه و آله- کعبه است؛ و فى القدسیات: لا یَسَعُنى ارْضى و لا سَمائى وَ لکِنْ یَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِى الْمؤْمِن. «6»

پس، تعیّن عالم در تجلى ظهورى و قوس نزولىْ معبدِ حقّ، و حقّ تعالى عابد و معبود است؛ و در تجلى غیبى و قوس صعودىْ معبدْ موجودات، و عابدْ مظاهر، و معبودْ ظاهر است؛ و در مملکت وجود انسانى، که خلاصه کائنات و کون جامع است، مظاهر قواى ملکوتیه و جنود الهیّه، مساجدِ عبادات آنان و معابدِ خضوع و ثناى آنهاست؛ و در انسان کامل، به حسب ظهور حقّ در مظهر اتمّ، حقْ عابد و معبود است، و انسان از تعین اقصاى قلبى غیبى تا منتهى تعین شهادت، مسجدِ ربوبیت است به حسب تجلّیات ذاتى و اسمایى و افعالى؛ و در قوس صعودْ حقّ معبود، و انسان کامل با جمیع جنود الهیّه عابدند.

وصل: عَنْ مِصْباحِ الشَّریعَةِ، قالَ الصّادِقُ، عَلَیْهِ السَّلام: اذا بَلَغْتَ بابَ الْمَسْجِدِ، فَاعْلَمْ انَّکَ قَصَدْتَ مَلِکاً عَظیماً [خ ل: باب مَلِکٍ عظیم‏] لا یَطَأُ بِساطَهُ الَّا الْمُطَهَّروُنَ، و لا یُؤْذَنُ لمجالَسَتِه الصِّدیقونَ. فَهَبِ القُدُومَ الى‏ بِساطِ خِدمتهِ هَیْبَةَ المَلِکِ، فَانَّکَ عَلى‏ خطرٍ عَظیمٍ إنْ غَفَلْتَ. و اعْلَمْ، أنّه قادرٌ على‏ ما یَشاءُ منَ العَدْلِ وَ الفَضْلِ مَعَکَ و بِکَ؛ فانْ عَطَفَ علَیْکَ فَبِفَضْلِهِ وَ رَحْمَتِهِ قَبِلَ مِنْکَ یسیَر الطّاعَةِ و أجْزَلَ لَکَ عَلیْها ثَواباً کَثیراً؛ وَ إنْ طالَبَک بِاسْتِحقاقِهِ الصّدْقَ و الْاخْلاصَ، عَدْلًا بِک، حَجَبَک وَ رَدَّ طاعتَک وَ إنْ کَثُرَتْ؛ فَهُوَ فَعّالٌ لِما یُریدُ. وَ اعتَرِفْ بِعَجْزِک وَ تَقْصیرِکَ [و انْکِسارِکَ‏] وَ فَقْرِکَ بین یَدَیْهِ؛ فَإنَّک قَدْ تَوَجَّهْتَ لِلْعِبادةِ لَهُ و الْمُؤانَسَةِ بِه. وَ اعْرِضْ اسْرارَکَ عَلَیه، و لِتَعْلَمْ انَّهُ لا یَخْفى‏ علیه اسْرارُ الْخَلْقِ اجْمَعینَ وَ علانِیَتُهُمْ. وَ کُنْ کَافْقَرِ عِبادِهِ بَیْنَ یَدَیْهِ. وَ اخْلُ قَلْبَکَ عَنْ کُلِّ شاغِلٍ یَحجُبُکَ عَنْ ربِّک فَانَّهُ لا یَقْبَلُ الَّا الاطْهَرَ وَ الاخْلَصَ. [وَ انْظُرْ مِن اىِّ دیوانٍ یَخْرُجُ اسْمُک‏]. فَان ذُقْتَ مِنْ حَلاوةِ مُناجاتِهِ [وَ لَذیذِ مُخاطَباتِه‏] وَ شَرِبْتَ بِکأسِ رَحمتهِ و کراماتِه مِنْ حُسْنِ إقباله [عَلَیْکَ‏] وَ إجاباتِه فَقَدْ صَلَحْتَ لِخِدْمَتِهْ، فَادْخُلْ فَلَک الْاذْنُ وَ الْامانُ، و الّا فَقِفْ وُقُوف مُضْطَرٍّ [مَنْ‏] قَدْ انْقَطَعَ عَنْهُ الْحِیَلُ وَ قَصُرَ عنهُ الامَلُ و قَضى‏ علیهِ الاجَلُ. فاذا عَلِمَ اللَّه مِنْ قَلْبِکَ صِدْقَ الالْتجاء إلیهِ نَظَرَ إلیْک بعَیْنِ الرَأْفَةِ وَ الرَّحْمةِ [وَ اللُّطْفِ‏] و وَفَّقَکَ لِما یُحِبُّ وَ یَرْضى‏. فانَّهُ کریمٌ یُحِبُّ الکَرامةَ لعبادهِ المُضْطرِّینَ إلیهِ [المُحترقینَ على‏ بابِهِ لِطَلَبِ مَرْضاتِه‏]. قالَ اللَّه تَعالى‏: «امَّنْ یُجیبُ‏ المُضْطَرَّ اذا دَعاهُ». «1»

و اینکه این کلام شریف را تماماً نقل نمودم، براى آن است که براى ارباب مجاهده و ریاضتْ تعلیمى است جامع، و براى اهل معرفت و اصحاب سلوکْ بابى است واسع.

و اهل معارف الهیّه چون مشاهده کردند که عالمْ مسجدِ ربوبیّت است، باید مراقبت کنند که با طهارت و صفاى ظاهر و باطن در آن قدم نهند، که بساط مقدس حقّ را غیر مطهرین نتوانند پاى نهاد، و بار مجالست با او را جز به صدیقین مخلصین ندهند. پس، آنها در جمیع احوالْ خود را در خطر عظیم مى‏بینند و از غفلت محضر مقدس مالک الملوک در وحشت هستند، و دل آنها از هیبت جلال مقدس در طپش است که مبادا به عدل خود با آنها معامله فرماید و اخلاص و صدق مطالبه نماید و از بساط قرب محجوبشان نماید و از مجلس انس مردودشان فرماید. پس، اعتراف به عجز و تقصیر کنند و اقرار به فقر و فاقه نمایند و قلب خود را از شواغل و کثرات، که آنها را از محفل انس محجوب مى‏کند و از توجه به او صرف مى‏نماید، خالى نمایند؛ چه که دانند جز قلب اطهرِ اخلصْ مقبول درگاه نشود؛ و چون همّ آنها همّ واحد شد و تکاثر اموال و اولادْ آنها را به خود مشغول نکرد، لذت حلاوت مناجات را دریابند و از کأس رحمت و کرامت حقّ مست شوند و صالح خدمت و لایق انس گردند؛ پس با اذن و امان حقّ در بسیط عالم، که مسجد ربوبیت است، قدم زنند و تصرفات آنها غاصبانه و جائرانه نباشد.

و آنان که این اذن و امان را تحصیل ننمودند، غاصب بیت اللَّه و ظالم به حقّ تعالى هستند. پس، آنها باید اضطرار خود را استشعار کنند، و حیله و وسیله خود را منقطع دانند، و آرزوى خود را کوتاه شمارند، و صادقانه به مقام مقدّس حقّ- جلّ شأنه- از این تقصیر و قصور و نقص و فتور ملتجى شوند، و زبان حال و قلب آنها امَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاه «1» شود؛ و چون حقّ تعالى صدق لهجه آنها را دید، نقص آنها را به رحمت خود جبران فرماید و توفیق تحصیل رضاى خود را به آنها مرحمت نماید. فَانَّهُ کَریمٌ یُحِبُّ الْکَرامَةَ لِعِبادِهِ الْمُضْطَرّینَ إلَیْه. «2»

فصل هشتم در اباحه مکان است‏

و آن نزد خاصه، خروج از تصرف شیطان است به تعدى نکردن از حدود الهیّه.

و پیش اهل معرفت، خروج از تصرف نفس است به عدم رؤیت حول و قوه خود.

و در نزد اولیا، خروج از تصرف مطلق است در ذات و اسما و صفات.

پس، مادامى که اعضا و قلب در تصرف شیطان یا نفس است، معبد حقّ و جنود الهیّه مغصوب است و عبادت حقّ تعالى در آنها صورت نگیرد و جمیع عبادات براى شیطان یا نفس واقع شود؛ و به هر اندازه که از تصرف جنود شیطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحمانى شود تا آنکه فتوحات ثلاثه واقع شود یعنى: فتح قریب؛ که پیش ما فتح اقالیم سبعه است به اخراج جنود شیطانى از آنها، و نتیجه آن تجلى به توحید افعالى است: نَصْرٌ مِنَ اللَّه وَ فَتْحٌ قَریب؛ «1» و فتحِ مبین؛ که فتح کعبه قلب است به اخراج شیطان موسوس از آن: انّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبینا؛ «2» و فتحِ مطلق؛ که ترک رسوم خلقیه و افناى تعینات شهادتیه و غیبیه است: اذا جاءَ نَصْرُ اللَّه وَ الْفَتْح؛ «3» و پس از این، فتح تمام تصرفات الهیّه شود و نتیجه قرب نوافل حاصل شود؛ و تفصیل آن از حوصله این اوراق خارج است.

فصل نهم در اسرار وقت است‏

و آن در مسلک اهل عرفان و مشرب اصحاب ایقان، از اول استواى شمسِ حقیقت است در غایت ظهور آن به احدیّت جمع اسما که آن، وقت صلاة ظهر است؛ که صلاة رب است؛ و صلاة رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله‏

در معراج است که مظهر استواى نور احدى و جمع احمدى است که خودْ عرش استواى رحمان است: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏؛ «1» و از اینجا سرّ وقوع آن در معراج معلوم شود، با آنکه معراج در شب واقع شده، تا اول طلوع شمس مالکیت از افق یوم القیامة که یوم اتیان یقین است: وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى‏ یَاْتِیَکَ الْیَقین. «2» پس، از اول زوالِ استواى ظهور، که رو به احتجاب شمس احدیّت در افق تعینات و امتداد اظلال است: أَ لَمْ تَرَ إلى‏ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلّ، «3» تا آنجا که در تحت آفاق اجسام غروب کند، وقت نماز مقربین و اهل سابقه حُسنى است: اذا زالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ الْوَقْتان. «4» و آن، وقت ظهر و عصر است که افضل صلواتند، و صلاة وُسطى از آن دو خارج نیست؛ گرچه اقرب در نظر فقاهت آن است که آن، نماز ظهر است؛ و در مسلک عرفان، هر دو صلاة است به طریق ظاهریت و مظهریت و اولیت و آخریت: انَّما هِىَ ارْبَعٌ مَکانَ ارْبَع؛ «5» و در اخبار از هر دو به صلاة وسطى تعبیر شده.

و وقت صلاة عصر، هنگام خطیئه آدم علیه السلام به ورود در حجاب تعین و میل به شجره طبیعت است.

و اما صلاة عشاءین، در اوقات ظلمت دیجور طبیعت و احتجاب تامّ شمس حقیقت است، براى خروج از این ظلمت به توبه صحیحه از خطاى غریزى ابو البشر علیه السلام به صلاة مغرب؛ و خروج از ظلمات قبر و صراط و قیامت، که بقایاى ظلمت طبیعت است، به طریق مشایعت؛ چنانچه در حدیث اهل بیت عصمت و طهارت است که مغرب وقتى است که آدم توبه کرد، پس سه رکعت نماز خواند، یکى براى خطیئه خود، و یکى براى خطیئه حواء - علیها السلام- و یکى براى توبه خود؛ و نماز عشا براى آن است که قبر و قیامت را ظلمتى است که به آن نماز رفع شود، و صراط براى آنها نورانى گردد. «1»

و اما صلاة فجر از اولِ بروزِ آثارِ یوم الجمع است تا طلوع آفتاب حقیقت از افق یوم القیامة؛ و وقتى طلوع حاصل شد، تکلیف منقطع شود و بساط لیل برچیده شود و سرّ «مالِکِ یَوْمِ الدّین» واضح گردد.

و به بیان دیگر، به لسان اهل معرفت، از اوّلِ زوالِ نورِ حقیقت از مرتبه استواییه، و غروب آن در تحت استار خلقیه، که مبدأ لیلة القدر است، تا منتهاى احتجاب آن به حجب تعینات، که نصف شب و آخر قوس نزولى و منتهاى لیلة القدر است، وقت چهار نماز است که مختلط از جنبه حقى و خَلقى است که فرض اللَّه و فرض النّبی است: اقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ الى‏ غَسَقِ اللَّیْل. «2»

و از ابتداى انحدار نجوم، که وقت رجوع شمس از حجب تعینات به سوى افق اعلاست، که مبدأ یوم القیمة است، تا طلوع آفتاب از افق یوم القیامة، وقت نوافل لیلیّه است تا حکم لیل غالب است؛ و وقت فریضه صبح، که فرض اللَّه صِرف است، مى‏باشد آن گاه که حکم نهار غالب شد: انَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُودا؛ «3» و پس از طلوع شمس اتاکَ الْیَقینُ وَ انْقَطَعَ السُّلُوک. «4» پس، تمام دایره وجودْ یک شب قدر محمدى است، اگر قدر

بدانى؛ و یک یوم القیامه احمدى است، اگر قیام به خدمت کنى.

وصل [در بیان مراقبت از وقت‏]

بدان که مراقبت اوقات صلوات، که میقات حضور رب و میعاد جناب‏                         سر الصلوة معراج السالکین و صلوة العارفین، متن، ص: 63

ربوبیت است، از مهمات نزد اهل مراقبه است؛ که اهل مناجات و سلوک انتظار آن را مى‏کشیدند و خود و قلوب خود را مستعد براى دخول آن مى‏کردند، و با حال طهارت ظاهر و باطن از آن استقبال مى‏نمودند، و از اشتغالات دیگر یکسره کناره مى‏کردند، و قلب را بکلى منقطع از غیر و متوجه به میعادگاه حقّ مى‏کردند.

و از بعض زوجات رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله نقل شده که «آن بزرگوار با ما مشغول صحبت بود و ما هم با او مکالمه مى‏کردیم، همین که وقت نماز داخل مى‏شد، گویى ما را نمى‏شناخت و ما او را نمى‏شناختیم و از هر چیز اشتغال خود را صرف مى‏کرد و به حقّ مشغول مى‏شد.» «1»

و جناب مولى الموحدین علیه الصلاة و السلام وقتى که وقت نماز مى‏شد به خود مى‏پیچید و متزلزل مى‏شد. از آن حضرت سؤال شد: «چه مى‏شود تو را یا امیر المؤمنین؟» مى‏فرمود: «آمد وقت امانتى که حقّ تعالى عرضه داشت بر آسمانها و زمین و آنها ابا کردند از حمل آن و بر حذر شدند از آن.» «2» و جناب على بن الحسین علیهما السلام وقتى مهیاى براى وضو مى‏شد، رنگ مبارکش زرد مى‏شد. سببْ سؤال شد. فرمود: «آیا نمى‏دانید در حضور کى ایستادم؟» «3» و در احادیث است که «نشستن در مسجد براى انتظار نماز، عبادت است.» «4»

بالجمله، آنها که عبادت حقّ و مناجات محبوب مطلق و مکالمه با مالک الملوک را تکلیف نمى‏دانستند و سربار خود نمى‏پنداشتند، اگر از اهل حب و عشق بودند، لذت مناجات حقّ و اشتیاق ملاقات محبوب را با ملک هستى بدل نمى‏کردند و با حقّ و عبادت او عشقبازى مى‏نمودند؛ و اگر از اهل ایمان‏ بودند، مى‏دانستند که حیات عالم آخرت و سرمایه زندگانى آن نشئه به عبادت حقّ است، و بهشت جسمانى و حور و قصور آن، صور اعمال انسانى است:

فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَه. «1»

پس از آنکه انسان ایمان به نتایج اعمال و اهمیت آن آورد، البته از اوقات آن مراقبت مى‏کند؛ و ما پیش از این بیان کردیم که یکى از اسرار بزرگ عبادات، آن است که هر یک را در قلب تأثیر و صورتى است که آن را نورانى کند، و جنبه ملک را خاضع پیش حضرت ملکوت نماید، و حالت انقیاد کامل از براى جنود نفس نسبت به روحانیت پیدا شود، و اراده نفس مستقل گردد؛ و هر یک این امور از مهمات است که در عوالم غیبیه تأثیرها دارد؛ و صورت غیبى بعض از آنها بهشت صفات است که از بهشت اعمال بالاتر است؛ و این نتایج بر اعمال و خصوصاً بر نماز، که خیر اعمال است، مترتب نشود مگر آنکه انسان آنها را از روى تفکر و تدبر و حضور قلب آورد.

و از امورى که انسان را اعانت کامل کند بر تحصیل حضور قلب، مراقبه از وقت است که عهد معهود و میعاد موعود حقّ است؛ و شخص سالک إلى اللَّه و مجاهد فى سبیل اللَّه اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حقّ دهد، لا اقل این پنج وقت را که حقّ تعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده، باید مراقبت کند و از حقّ تعالى به جان و دل تشکر کند که او را اجازه ورود در مناجات داده، و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده. پس، از آن غفلت نکند و از وعده‏گاه حقّ تخلف نورزد، شاید مواظبت بر اوقات و مراقبت از میعاد ملاقات، که در اول امر بى‏مغز و صورى است، به توفیق حقّ و دستگیرى آن ذات مقدس- جل شأنه- حقیقت پیدا کند و با مغز شود؛ آن وقت به لذت مناجات و انس با محبوب نایل شود و سرّ حقیقى عبادت را دریابد و فتح ابواب عبادت روح و قلب بر او گردد و رفته رفته جنود الهیّه را در مملکت وجود خود قائم به عبادت حقّ بیند، و کشف نمونه‏اى از سبحات جمال و جلال‏ بر قلب او شود، و به اول جلوه توحید افعالى نایل گردد، و پس از آن براى او راه سلوک إلى اللَّه مفتوح شود، و لیاقت ورود در صلاة حقیقى پیدا کند، باذن اللَّه تعالى.

فصل دهم در سرّ استقبال به کعبه است‏

که امّ القرى‏ است و مرکز بسط ارض است: وَ الْارْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحیها. «1» و یَدُ اللَّه و بِحِیالِ اللَّه و بِحیالِ بَیْتِ الْمَعْمُور است که سرّ قلب و در سماى رابعه است. پس، کعبه أمّ القرى سرّ آن بیت المعمور است که سرّ قلب است و سرِّ سرِّ آن، ید اللَّه؛ و سرِّ مُستسرِّ آن، اسم اللَّه الاعظم است.

پس، اهل معرفت و اصحاب قلوب سرایت دهند حکم توحید را از سرّ به علن و از باطن به ظاهر؛ چنانچه در سرّ قلبِ خود جهات متشتته را فانى در وحدت تامه کنند و سرِّ کَوْکَبٌ دُرّىٌ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبیَّة «2» را دریابند در ظاهر، جهات متشتته شرقیه و غربیه را در أم القرى که مرتبه وسطیت را دارد و غیر شرقى و غیر غربى است فانى کنند و سرّ «حِیال اللَّه» و «حِیال بیت المعمور» را دریابند.

و در نمازِ اولیا توجه به قبله، ظهور سرّ احدیّت است در ملک بدن، چه که به سرّ وجودىْ وجهه احدیّه غیبیّه را شهود کنند و بدان توجه نمایند، و سرّ ما مِنْ دابَّةٍ الّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها «3» را مشاهده کنند و سرّ لا شَرقیّةٍ وَ لا غَرْبِیَّة را دریابند. و به مرتبه لطیفه اخوفیه به احدیّتِ جمع اسماى ذاتیه که لَیْسَ لَها غَرْبِیَّةُ غَیْبِ‏ الذّاتِ وَ لا شَرْقِیَّةُ ظُهُورِ کَثْرَةِ الْاسْماءِ وَ الصِّفات «1» توجه کنند و به مقام سرّ روح به حضرت جمع واحدیّت، که مقام اسم اللَّه الاعظم است و شرقى ظهور و غربى بطون نیست، توجه نمایند و به مقام قلبْ به سرّ بیت المعمور، که مقام تجلىِ فعلىِ اسم اعظم است، توجه نمایند و سرّ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّة را دریابند و به وجه ظاهر به عین کعبه، که از شرق و غربِ معموره خارج است، توجه کنند و حقّ را در تمام مرائى به احدیّت جمع مشاهده کنند.

و بدان که تحدید به وجه خاص و به وجهه معینه براى اظهار سرّ وحدت است؛ و آن براى عارف در هر دوره به عدد حضرات خمس لازم است؛ و از آنکه گذشت تحدیدْ نقص است: و للَّهِ الْمَشْرِقُ وَ المَغْرِبُ فَایْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه. «2»

پس، عارف باللَّه حقّ را در جمیع امکنه و احیازْ مشاهده، و همه را کعبه آمال و وجهه جمال محبوب بیند و از تقیید به مرآتى دون مرآتى خارج، و ما رَأَیْتُ شَیْئاً الّا وَ رَأَیْتُ اللَّه فیهِ وَ مَعَه 63 گوید و فریاد داخِلٌ فِى الاشْیاءِ لا کَدُخُولِ شَى‏ءٍ فى شَى‏ءٍ 64 زند و نداى هُوَ مَعَکُمْ ایْنَما کُنْتُم «3» را به جان بشنود و شهود کند. وَ الْحَمْدُ للَّهِ أَوَّلًا وَ آخِراً وَ ظاهِراً وَ باطِناً.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد