swc

swc

سر الصلوة - مقاله ثانیه

مقاله ثانیه در مقارنات نماز و مناسبات آن است و در آن چند فصل است‏

فصل اول در [اسرار] اذان و اقامه است‏

اذان، پیش اهل معرفت، اعلام قواى مُلک و ملکوت در انسان کبیر و صغیر است براى مهیا شدن از براى حضور درگاه حقّ تعالى. و اقامه، حاضر نمودن آنها و بپاداشتن آنان است در محضر قدس کبریا- جل و علا. پس، با تکبیرات اولیه، اعلان عجز موجودات را از قیام به ثناى حقّ دهد و اعلام قصور آنها را از لیاقت حضور نماید و آنها را مستعد کند که به تذلّل و خضوع و خشیت و خوف و خشوع خود تنبه پیدا کنند، شاید مورد توجه شوند. و به نفى الوهیت ذاتیه و نفى الوهیت فعلیه از غیر و قصر آن در ذات مقدسْ نفى استحقاق محامد و اثنیه را از غیر، و قصر در حقّ کند. و به شهادت به رسالت نبىّ ختمى در غیب و شهادت، توسل جوید به مقام مقدسِ شفیع مطلق که به‏ مصاحبت آن ذات مقدّس، که مقام ولایت مطلقه است، این سلوک الهى را به آخر رساند و به معراج وصول مرتقى شود.

و شیخِ عارف کامل ما- روحى فداه- مى‏فرمود: «شهادت به ولایت ولى اللَّه مضمَّن در شهادت به رسالت مى‏باشد، زیرا که ولایت باطن رسالت است.» پس، مقام مقدس ولوى نیز مصاحب این سلوک است. و فى الحدیث: بِعَلىٍّ قامَتِ الصَّلاة. «1» و فى الحدیث: انَا صَلاةُ المُؤمِنینَ وَ صِیامُهُم. «2»

پس، سالک إلى اللَّه چون قصر ثنا و مَحْمَدت را به حقّ تعالى اعلان کرد و اختیار رفیق و مصاحب کرد- کما قیل: الرَّفیقَ ثُمَّ الطَّریق «3»- اعلان مهیا شدن براى نماز را مى‏دهد بقوله: حَىَّ عَلَى الصَّلاة؛ و آن را به قواى مُلکیّه و ملکوتیه مى‏خواند. پس از آن، سرّ صلاة را اجمالًا اعلان مى‏کند بقوله: حَىَّ عَلَى الْفَلاح و حَىَّ عَلى‏ خَیْر الْعَمَل؛ و انسان و جنود مُلکى و ملکوتىِ آن را آگاه مى‏کند به فطرت آزادیخواهى و کمال طلبى، که هر دو از فطرتهاى الهیّه است که جمیع بشر بر آن مفطورند. و پس از بیدار نمودن فطرت و مهیا کردن قوا، تکبیر و تهلیل را تکریر کند تا اعتراف به عجز و قصور در قلوب متمکّن شود و سرّ اوّلیت و آخریت هویدا آید.

و در اقامه، تصفیه صفوف و تجییش جیوش مُلکیه و ملکوتیه نماید و به تکرار فصول آن، حقایق سابقه را توثیق کند و استشفاع و توسل را محکم نماید و فطرت را باز متنبه نماید. و وقتى بنده بدین جا رسید اعلان حضور دهد فَقَدْ قامَتِ الصَّلاة.

پس، سالک إلى اللَّه و مجاهد فی اللَّه قلب را که از خیار جنود الهیّه است‏ در این مملکت، امام قرار دهد و سایر قواى منتشره در جهات مختلفه را مجتمع کند و مأموم قرار دهد و جنود متفرقه در اقالیم ظاهره و باطنه را، که به دست قلب مفتوح شده، جمع‏آورى نماید؛ و ملائکه قاطنین ملکوت نیز بر گرد او مجتمع شوند و بدو اقتدا کنند.

و چون سالکْ خود را مقتداى جنود الهیّه از ملائکه و قواى ملکوتیه خود دید و خود را پیشقدم در این سلوک الهى و حضور در محضر ربوبى دید، باید از صلاة خود محافظه و مراقبه نماید و از آن غفلت و سهو نکند که وِزر نماز مأمومین به عهده او نماند: فَاْلمُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَماعَة. «1» و اگر بر این جماعت محافظه کند، به عدد هر یک از مأمومین فضل صلاة او افزون شود؛ و شاید به توفیق الهى بعضى از اسرارِ ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین، که به صیغه جمع مذکور است، بر او منکشف شود. و اگر مراقبت و محافظت نکند در این اقوال و افعال صلاتى، دروغگو شود و در زمره منافقین درآید؛ و علاوه بر آنکه تضییع صلاة خود کرده، تضییع صلاة ملائکة اللَّه را نموده، چه که امام ضامن قرائت مأموم است، بلکه حامل وِزر سایر اجزاء و شرایط آن نیز هست.

و طریق اسلم و نزدیکتر به نجات آن است که مصلّى خود را در جمیع اقوال و افعال تسلیم روحانیت رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله یا مقام ولایت مآبى، یا امام عصر سلام اللَّه علیهما نماید و به لسان آنها ثناجویى از حقّ کند، و در افعال نیز به افعال آنها متمسک شود؛ و خود که امام ملائکه و جنود الهیّه است مأموم مقام رسالت و ولایت شود؛ و طى این سلوک روحانى و عروج به معراج الهى را چنانچه به هدایت آن بزرگواران مى‏کند، به تبعیت محض و تسلیم صِرف از آنها کند، که على علیه السلام صراط مستقیم «2» و نماز مؤمنین است و خضرِ طریق سلوک است: (طى این مرحله بى‏رهبرى خضر مکن). «3»

وصل: عَنِ الْعِلل بِاسْنادِه عَنْ ابی عَبْدِ اللَّه (ع) فى حَدیثٍ طَویلٍ یَصِفُ صَلاةَ الْمِعْراجِ قالَ: انْزَلَ اللَّه الْعَزیزُ الْجَبّارُ عَلَیْهِ مَحْمِلًا مِنْ نُورٍ فیهِ ارْبَعُونَ نَوْعاً مِنْ انْواعِ النُّورِ کانَتْ مُحْدَقَةً حَوْلَ الْعَرْشِ عَرْشُهُ تَبارَکَ وَ تَعالى‏ تَغْشى‏ ابْصارَ النّاظِرینَ. امّا واحِدٌ مِنْها فَاصْفَرُ فَمِنْ اجْلِ ذلِکَ اصْفَرَّتِ الصُّفْرَةُ، وَ واحِدٌ مِنْها احْمَرُ فَمِنْ اجْلِ ذلِکَ احْمَرَّتِ الْحُمْرَةُ. الى‏ انْ قالَ: فَجَلَسَ فیهِ ثُمَّ عَرَجَ بِهِ الى السَّماءِ الدُّنْیا فَنَفَرَتِ الْمَلائِکَةُ الى‏ اطْرافِ السَّماءِ ثُمَ خَرَّتْ سُجَّداً فقالَتْ: سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنا وَ رَبُّ المَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ، ما اشْبَهَ هذا النُّورُ بِنُورِ رَبِّنا؛ فَقالَ جِبْرَئیلُ: اللَّه اکْبَرُ، اللَّه اکْبَرُ. فَسَکَتَ المَلائِکةُ وَ فُتِحَتِ السَّماءُ وَ اجْتَمَعَتِ الْمَلائِکَةُ؛ ثُمَّ جاءَتْ وَ سَلَّمَتْ عَلَى النَّبِىِ- صلَّى اللَّه عَلَیْهِ و آله- افْواجاً، ثُمَّ قالَتْ: یا مُحَمَّدُ کَیْفَ اخُوک؟ قالَ: بِخَیْرٍ. قالَتْ: فَانْ ادْرَکْتَهُ فَأقْرِئهُ مِنَّا السَّلامَ. فَقالَ النَّبىُّ، صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ: أَ تَعْرِفُونَهُ؟ فَقالُوا: کَیْفَ لَمْ نَعْرِفْهُ وَ قَدْ اخَذَ اللَّه عَزّ وَ جَلَّ میثاقَکَ و میثاقَهُ مِنّا ...

الحدیث. «1»

پس، فرمود که عروج به آسمان دوم فرمود و ملائکه چون او را دیدند به اطراف آسمان فرار کردند و به سجده افتادند گفتند: «این نور چقدر شبیه است به نور پروردگار ما!» پس جبرئیل گفت: اشْهَدُ انْ لا الهَ الّا اللَّه- دو مرتبه. پس، آنها مجتمع شدند و شبیه آن مکالمات را با جناب رسول اکرم کردند؛ پس چهل قسم نور اضافه شد؛ چنانچه در آسمان اول نیز اضافه شد. و عروج به آسمان سوم فرمود، به همین ترتیب ملائکه فرار کردند و سجده کردند و تسبیح گفتند و جبرئیل (ع) شهادت به رسالت داد؛ مجتمع شدند و همان کلمات را عرض کردند. تا عروج به آسمان چهارم فرمود، ملائکه چیزى نگفتند؛ پس ابواب آسمان گشوده شد و ملائکه مجتمع شدند، جبرئیل (ع) بقیه اقامه را گفت ... الى آخر الحدیث الشریف. «1»

و در این حدیث شریف اسرار و حقایقى است که دست آمال ما از وصول به آنها کوتاه است و آنچه به فهم قاصر از آن ادراک مى‏کنم اگر مذکور دارم حدیث طولانى شود و از وضع این اوراق خارج شود. و مقصود از ذکر بعضِ از آن، استشهاد براى این بود که به ذکر اقامه ملائکة اللَّه مجتمع شوند.

وَ فى صَحیحَةِ مُحمّد بْنِ مُسْلِم، قالَ: قالَ لی ابُو عَبْد اللَّه: اذا انْتَ اذَّنْتَ وَ اقَمْتَ، صَلّى‏ خَلْفَکَ صَفّانِ مِنَ الْمَلائِکَةِ؛ وَ انْ اقَمْتَ اقامَةً بِغَیْرِ اذانٍ صَلّى‏ خَلْفَکَ صَفٌ واحِد. «2»

و در بعض روایات تحدید فرموده صَفّیْن را به اینکه اقلّش بین مشرق و مغرب است و اکثرش بین آسمان و زمین است. «3» و این اختلاف به اختلاف مقامات و مراتب مصلّین و صلاة آنهاست.

فصل دوم در اسرار قیام است‏

و آن پیش خاصّه، اقامه صُلب است در پیشگاه مقدس حقّ و تشمیر ذیل است براى اطاعت امر؛ و خروج از تدثار و قیام بر انذار است: یا أیّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَانْذِرْ وَ رَبَّک فَکَبِّرْ وَ ثِیابِکَ فَطَهِّر «1» و استقامت در اخلاق و عدل در ملکات است و عدم میل به طرف افراط و تفریط؛ چنانچه در حدیثِ رِزام، مولى خالد بن عبد اللَّه، که در سابق گذشت، جناب صادق علیه السلام درباره حقیقت صلاة فرمود: وَ هُوَ واقِفٌ بَیْنَ الْیَأسِ وَ الطَّمَعِ وَ الصَّبْرِ وَ الْجَزَعِ کَاَّنَ الْوَعْدَ لَهُ صُنِعَ وَ الْوَعیدَ بِهِ وَقَعَ. 15 و وقوف بین یدى اللَّه به طورى که خوف به رجا و رجا به خوف غالب نشود و صبر به مقام تجلد نرسد، که در مذهب احبه از اشدّ منکرات است:

وَ یَحْسُنُ اظْهارُ التَّجَلُّدِ لِلْعِدى‏ وَ یَقْبَحُ الَّا الْعَجْزُ عِنْدَ الأَحِبَّةِ «2»

و جزع به حدّ افراط منافى با رضا نباشد و اطمینان به طورى باشد که یوم جزا و وعد و وعید را قائم بیند، از اعلا مراتب ایمان است.

و در نزد اهل سلوک، استقامت به مقام انسانیت و خروج از تفریط تهوّد و افراط تنصّر است: ما کانَ إبْراهیمُ یَهُودیًّا وَ لا نَصْرانیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً. «3» و در حدیث است که رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله خطى مستقیم کشیدند و خطوطى در اطراف آن کشیدند و فرمودند: «این خط مستقیم طریقه‏ من است. «1»» و گویند فرمود: شَیَّبَتْنی سُورَةُ هُودٍ لِمَکانِ هذِهِ الْآیَة. «2» اشارَهُ الى‏ قَوْلِهِ تَعالى: فَاسْتَقِمْ کَما امِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَک. «3» و شیخ عارف کامل، شاه‏آبادى- روحى فداه- مى‏فرمود: «این فرمایش براى آن است که استقامت امت را هم از آن بزرگوار خواسته‏اند؛ و لهذا این آیه شریفه در سوره شورا هم هست «4» و این فرمایش را راجع به آن نفرمودند زیرا که آن ذیل را ندارد.»

بالجمله، استقامت و عدم خروج از وسطیت در همه مقامات از اشدّ امور است بر سالک؛ که باید در حال قیام بین یدى اللَّه از عدم قیام به امر، چنانچه شاید و باید، شرمگین شود و سر خجلت و انفعال به زیر افکند و چشم را به مورد سجده، که خاک مذلت است، بدوزد و متذکر مقام تذلّل و قصور و تقصیر خویش شود و خود را در محضر مقدس ملک الملوکى که جمیع ذرات کائنات در تحت حیطه سلطنت و قهر و قدرت او هستند ببیند و متذکر مقام قیومیت ذات مقدس و قیام دار تحقق به او شود؛ و در قلب، این حیطه قیومیه را و این تدلى و فناى عالم را مستقر کند؛ شاید کم کم به سرّ قیام رسد و توحید فعلى را، که اهل معرفت، سرّ آن دانند، دریابد؛ پس، مقام ظهور به تجلى فعلى بر قلب او منکشف شود و سرِّ لا جَبْرَ وَ لا تَفْویضَ بَلْ امْرٌ بَیْنَ الأَمْرَیْن «5» بر او ظاهر گردد؛ پس، لایق ورود در محضر شود و بعضِ از اسرار تکبیرات افتتاحیه و قرائت و رفع ید در تکبیرات بر او مکشوف شود.

فصل سوم در اسرار نیّت است‏

و آن پیش عامّه، عزم بر اطاعت است طمعاً یا خوفاً: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً. «1»

و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هیبتاً و تعظیماً: فَاعْبُدْ رَبَّکَ کَانَّکَ تَراهُ، وَ انْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَانَّهُ یَراک.

و در نزد اهل جذبه و محبت، عزم بر اطاعت است شوقاً و حُبّاً: قالَ رَسُولُ اللَّه، صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ و آلِهِ: افْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَ احَبَّها بِقَلْبِه ... الحدیث. «2» وَ قالَ الصَّادِقُ، عَلَیْهِ السَّلام: وَ لکِنّی اعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ تِلْکَ عِبادَةُ الْکِرام «3»- وَ فى روایَةٍ: «وَ هِىَ عِبادَةُ الْاحْرار».

و در نزد اولیا علیهم السلام عزم بر اطاعت است تبعاً و غیراً، بعد از مشاهده جمال محبوب استقلالًا و ذاتاً، و فناى در جناب ربوبیت ذاتاً و صفةً و فعلًا. و اینکه جناب صادق فرمود: «من عبادت حقّ مى‏کنم حباً له» شاید مقامات معمولى آن سرور باشد، چنانچه شیخ عارف کامل ما- دام ظله- مى‏فرمود. و این نحو عبادت از خواص آنهاست و در بعضِ حالات، چنانچه از رسول اکرم حدیث است که فرمود: لی مَعَ اللَّه حالَةٌ لا یَسَعُها مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ. «4» وَ نُقِلَ عَنِ الصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلام أَنَّهُ کانَ ذاتَ یَوْمٍ فى الصَّلاةِ فَخَرَّ مَغْشِیّاً عَلَیه فَسُئِلَ عَنْ ذلِکَ. قالَ: ما زِلْتُ اکَرِّرُها حَتّى‏ سَمِعْتُ مِنْ قائِلِها. «1» قالَ الشّیخُ الْکَبیرُ شَهابُ الدّین: کانَ لِسانُ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلامُ فی ذلِکَ الْوَقْتِ کَشَجَرِ مُوسى‏- عَلَیْهِ السَّلامُ- عِنْدَ نِدائِه مِنْها بِانّی أنَا اللَّه. «2» و چنین نماید که‏ صلاة معراج نیز چنین بوده، چنانچه از روایت عِلَل «3» ظاهر مى‏شود.

و بباید دانست که نیت از اهمّ وظایفِ قلبیه است که صورت کمالیه عبادات به آن است؛ و نسبت آن به صورت اعمال، نسبت باطن به ظاهر و روح به بدن و قلب به قالب است.

و از اهمّ وظایف و اشدّ شرایط آن بر عامه، تخلیص آن است. و کمتر نیتى اخلاص حقیقى تواند داشت؛ بلکه خلوص مطلقْ از اعلا مدارج اولیاى کُمَّل است، زیرا که اخلاص عبارت از تصفیه عمل از مطلقِ شوبِ غیر حقّ است.

و آن در عبادت عامه، تصفیه از شرک جلى و خفى است، از قبیل ریا و عجب و افتخار: الا للَّه الدّینُ الْخالِص. «4» و در عبادت خواص، تصفیه آن است از شوب طمع و خوف که در مسلک آنها شرک است.

و در عبادت اصحاب قلوب، عبارت است از تصفیه از شوب انانیّت و انّیّت، که در مسلک اهل معرفت شرک اعظم و کفر اکبر است: «مادر بتها بت نفس شماست». «5»

و در عبادت کُمَّل، عبارت است از تصفیه آن از شوب رؤیت عبودیّت و عبادت، بلکه رؤیت کون؛ چنانچه امام علیه السلام فرمود: «قلب سلیم آن است که ملاقات کند حقّ را و در آن احدى سواى حقّ نباشد.»

پس، وقتى سالک إلى اللَّه قدم بر فرق حظوظ خود بلکه خود و عالم نهاد و خود را یکسره خالص کرد از رؤیت غیر و غیریت و در قلب او جز حقّ جایگزین نشد و بیت اللَّه را از بتها به دست ولایت خالى کرد و از تصرف شیطان تهى نمود، دین او و عمل او و باطن و ظاهر او براى حقّ خالص شود. و حقّ تعالى چنین دینى را براى خود اختیار فرموده: وَ کُلُّ قَلْبٍ فیهِ شَکٌ اوُ شِرْکٌ فَهُوَ ساقِط.

فصل چهارم [در سرّ تکبیرات افتتاحیّه و رفع ید است‏]

پس، تو اى سالک إلى اللَّه و مجاهد فى سبیل اللَّه چون اقامه صلب در محضر قرب نمودى و تخلیص نیت در پیشگاه عزت کردى و قلب خود را صفا دادى و در زمره اهل وفا داخل شدى، خود را مهیاى دخول در باب کن و اجازه فتح ابواب طلب، و از منزل طبیعت حرکت کن و حجاب غلیظ آن را با تمسک به مقام کبریایى رفع کن و به پشت افکن و تکبیر گویان وارد حجاب دیگر شو و آن را رفع کن و به پشت سر افکن و تکبیر بگو و حجاب سوم را نیز مرتفع کن که به سر منزل باب القلب رسیدى، پس توقف کن و دعاى مأثور بخوان: اللّهُمَّ انْتَ الْمَلِکُ الحَقُّ المُبین ... الخ. «1»

سلب مالکیت از غیر حقّ و حصر مطلق تصرفات را بر آن ذات مقدس نما که خود را رافع حجاب نشمارى و لایق تکبیر حقّ ندانى، فَانَّهُ اکْبَرُ مِنْ انْ‏ یُوصَف. «1» پس، قصر الوهیت در حقّ کن و غفران ذنوب خود را طلب نما.

و پس از آن، رفع حجاب رابع و خامس کن و به پشت افکن و تکبیر را تکریر نما و چشمِ دل باز کن که نداى «تَقَدَّمْ» شنوى. و اگر حلاوت محضر و لذت ورود یا هیبت و عظمت حضور در قلبت ظاهر شد، بدان که از طرفْ اجازه ورود صادر شده؛ پس، با حال خوف و رجا و تبتل و تضرع بگو: لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ وَ الْخَیْرُ فی یَدَیْکَ وَ الشَّرُّ لَیْسَ الَیْکَ ...

الخ. «2» و تفکر در حقایق این اذکار شریفه کن که در آن ابوابى از معارف است و خود در آن ادب حضور است.

پس از تنزیه و تسبیح حقّ از ورود در حضرتش و تنزیه مقام مقدسش از توصیف، رفع حجاب سادس نما و تکبیر بگو؛ و اگر خود را لایق دیدى رفع حجاب هفتم کن، که لطیفه سابعه است، و الّا توقف کن و باب احسان حقّ را بکوب و اعتراف به اسائه خود از روى قلب کن و بگو: یا مُحْسِنُ قَدْ اتاکَ الْمُسی‏ء. «3» و ملتفت باش که در این کلام صادق باشى و حقیقتاً قَرعِ باب احسان کنى و الّا بر حذر باش و از نفاق در محضر ذو الجلال بترس.

و پس از آن، رفع حجاب سابع کن و آن را به پشت سر [افکن‏] به رفع ید، و تکبیر احرام گو و خود را از غیرْ محروم دان که داخل حرم کبریا شدى، پس بگو: وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْض ... الخ.

و بدان که براى تو خطر عظیمى پیش آمده که آن، نفاق در اول عبادتْ در محضر عالم به سرّ و خفیات است. و اگر چون نویسنده محجوب از هر کمال و معرفت و پابستِ علایق دنیا و حب نفس و سرگرم شهوت و غضبْ خود را از این مقامات عارى دیدى، خود را در محضر حقّ و ملائکه مقربین رسوا مکن و به نقص و عجز خود اعتراف کن و از قصور و احتجاب خود در انفعال باش و با انکسار قلب و انفعال و خجلت وارد شو و اذکار را از لسان اولیا بگو که خود لایق آن نیستى، زیرا که تا پشت پا بر خود و هر دو جهان نزنى، در این اقوال صادق نباشى؛ و تا تسلیم حقیقى بین یَدَىِ اللَّه نباشى، مسلم نیستى؛ و تا خودبینى، از حدود شرک خارج نشدى؛ و تا فانى مطلق نشوى، نتوانى گفت: انَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی للَّه رَبِّ الْعالَمین. «1» پس، اگر خود را مرد این میدان ندیدى، در صف اهل معرفت هر گز داخل مشو و در پیشگاه احرار خویشتن را خجل منما.

فَعَنِ الصّادِقِ، عَلَیْهِ السَّلام: اذا کَبَّرْتَ فَاسْتَصْغِرْ ما بَیْنَ الْعُلا وَ الثَّرى‏ دُونَ کِبْرِیائِهِ؛ فَانَ اللَّه اذا اطّلَعَ عَلى‏ قَلْبِ الْعَبْدِ وَ هُوَ یُکَبِّرُ وَ فی قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْ حَقیقَةِ تَکْبیرِهِ قالَ: یا کاذِبُ، أَ تَخْدَعُنی؟ وَ عِزَّتی وَ جَلالى لأَحْرِمَنَّکَ حَلاوَةَ ذِکْرى وَ لَأحْجُبَنَّکَ عَنْ قُرْبی وَ الْمَسارَّةِ بِمُناجاتی. فَاعْتَبِرْ انْتَ قَلْبَکَ حینَ صَلاتِکَ فَانْ کُنْتَ تَجِدُ حَلاوَتَها وَ فی نَفْسِکَ سُرُورِها وَ بَهْجَتُها وَ قَلْبُکَ مَسْرُورٌ بِمُناجاتِهِ مُلتذٌّ بِمُخاطَباتِهِ، فَاعْلَمْ انَّهُ قَدْ صَدَّقَکَ فی تَکْبیرِکَ لَهُ؛ وَ إِلّا فَقَدْ عَرَفْتَ مِنْ سَلْبِ لَذَّةِ المُناجاةِ و حِرْمانِ حَلاوَةِ الْعِبادَةِ، أَنَّهُ دَلیلٌ عَلى‏ تَکْذیبِ اللَّه لَکَ وَ طَرْدِکَ عَنْ بابِه. «2»*****

و اما نماز اولیا- چنانچه سابق ذکر شد- نقشه تجلّیات است. پس چون قلوب صافیه خود را شطر عالم غیب قرار دادند و مرآت ذات خود را متوجه شمس حقیقى کردند، به مناسبت قلوب آنها از حضرت غیب تجلى خاصى بر آنها شود.

و چون در اول امرْ تجلى تقییدى است، تکبیرى گویند- فَهُو أَکْبَرُ مِنْ التَّجَلّىِ التَّقییدیّ.

پس، آن را از حجابهاى نور شمارند و قلب خود را از آن منصرف کنند و با دستْ سرّ رفع حجاب قلبى را نمایش دهند. پس از رفع حجاب، تجلى دیگرى به قلب آنها شود که از تجلى اول ارفع و اعلاست؛ پس تکبیر گویند و رفع آن حجاب نمایند. و همین طور حجب سبعه را رفع کنند تا وصول به منتهاى کرامت حاصل شود. پس، چون تجلى ذاتى بر قلوب آنها بى‏تقیید و حجاب شد، وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْض 22 گویند و وارد نماز شوند و خود را به تکبیر احرام از هر خاطرى غیر حقّ محروم کنند و هر چه جز دوست را بر خود حرام شمرند و توجه به غیر را پشت بر قبله حقیقى دانند و مبطل صلاة شمارند و رجوع به انّیّت و انانیّت خود را از احداث قاطعه نماز محسوب دارند. و چون متمکن به این مقام شدند و مستقیم بر امر گردیدند فَقَدْ تَمَّ میقاتُ الرَّب. «1» و اهل معرفت گویند آیه شریفه فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْل ... الخ «2» اشاره به کیفیت سیر معنوى و سفر روحانى جناب ابراهیم خلیل اللَّه است.

و اشاره‏اى به بعض از آنچه شنیدى نموده است در حدیث شریف عَنِ الْعِلَلِ بِاسْنادِهِ عَنْ هِشامِ الْحَکم عَنْ ابى الْحَسَنِ موسى عَلَیْهِما السَّلامُ قالَ: قُلْتُ: لِاىَّ عِلَّةٍ صارَ التَّکْبیرُ فِى الْافْتِتاحِ سَبْعُ تَکْبیراتٍ افْضَلَ؟ فَقالَ: یا هِشامُ، انَ اللَّه خَلَقَ السَّمواتِ سَبْعاً وَ الْارَضینَ سَبْعاً وَ الْحُجُبَ سَبْعاً؛ فَلَمّا اسْرى‏ بِالنَّبىّ صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ و آلِهِ فَکانَ مِنْ رَبِّهِ کَقابِ قَوْسَیْنِ اوْ ادْنى‏ رُفِعَ لَهُ حِجابٌ مِنْ حُجُبِهِ، فَکَبَّرَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ جَعَلَ یَقُولُ الْکَلِماتِ الَّتى فِى الْافْتِتاحِ؛ فَلَمّا رُفِعَ لَهُ الثّانى، کَبَّرَ؛ فَلَمْ یَزَلْ کَذلِکَ حَتّى بَلَغَ سَبْعَ حُجُبٍ فَکَبَّرَ سَبْعَ تَکْبیراتٍ. فَلِذلِکَ الْعِلَّةِ تُکَبَّرُ لِلْافْتِتاحِ فِى الصَّلاةِ سَبْعُ تَکْبیرات. «1»

و از حدیث معراج معلوم شود که براى حضرت ختمى مآب صلى اللَّه علیه و آله سه مرتبه نور عظمت تجلى کرده در تکبیرات افتتاحیه؛ چنانچه براى خلیل الرّحمن نیز انوار تقییدى سه مرتبه تجلى کرد، پس از آن وصول حاصل شد «2». و در این حدیث نیز چنین فرماید: فَلَمّا فَرَغَ مِنَ التَّکْبیرِ وَ الْافْتِتاحِ، قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ: الْآنَ وَصَلْتَ الَىَّ فَسَمِّ بِاسْمی ...

الحدیث. «3»

فصل پنجم در بعض از اسرار قرائت است‏

و از براى آن، چون سایر اجزاى نماز، مراتب و مقاماتى است حسب مقامات اهل عبادت و سلوک. و ما به طریق اجمال اشاره‏اى به آن مى‏کنیم:

اول، قرائت عامه است؛ که اصل آن، تجوید و تصحیح صورت‏ است؛ و کمال آن، تفکر در معانى و مفاهیم عرفیه است.

دوم، قرائت خاصه است؛ و آن احضار حقایق لطایف کلام الهى است در قلب به قدر قوّت برهان یا کمال عرفان؛ و کمال آن، به وصول به بعض مراتب اسرار قرائت است.

سوم، قرائت اصحاب معرفت است؛ و آن ترجمان مشاهدات خویش است پس از معرفت به حقیقت کلام و کتاب الهى.

چهارم، قرائت اصحاب قلوب است؛ و آن ترجمان حالات قلبیه است پس از تحقق به بعض مراتب حقیقت قرآن.

پنجم، قرائت اصحاب ولایت است؛ و از براى آن به طریق اجمال سه مقام است: اول، مقام ترجمان تجلّیات فعلیه است بر قلب ولىّ؛ دوم، ترجمان تجلّیات اسمائیه است؛ و سوم، ترجمان تجلّیات ذاتیه. و در این سه مقام، قارىْ حمد و ثناى حقّ به لسان حقّ کند، زیرا که نمونه قرب نوافل از مقام تجلّیات افعالیه شروع شود: وَ اللَّه یَصیرُ لِسانَ الْعَبْد. پس، سالک حمد حقّ به لسان حقّ کند؛ چنانچه در قرب فرایض حقّ تعالى حمد خود به لسان عبد کند: وَ الْعَبْدُ یَصیرُ لِسانَ اللَّه «1»: عَلِىٌ عَیْنُ اللَّه وَ یَدُ اللَّه و لِسانُ اللَّه تَعالى‏. «2»

و از براى هر یک از این مقامات نیز مراتبى است که بیان تفصیلى آن به طول انجامد.

وصل: پس، چون رفع حجاب کردى و فتح ابواب نمودى، داخل حریم کبریا شو و پناه ببر از شرّ شیطان قاطع طریق إلى اللَّه به مقام مقدس اسم جامع اعظم، ربّ انسان کامل، و او را از سر صدقْ رجیم خوان اگر او را در رفع ید در تکبیرات به دور افکندى و خود او و مظاهر او را رجم کردى. و این رجم را از رجم در رمى جمرات در حج، اکمل دان، چه که اینجا رمى به پشت‏ سر است و آنجا رمى به پیش رو؛ و آنجا به حجاره است و اینجا به اشاره؛ و حجاره توسل به اسباب است، و اشاره حکم به فناى آنها.

پس، چون ترک کونین و طرح نشئتین کردى، خود را مخاطب به خطاب الْآنَ وَصَلْتَ الَىَّ فَسَمِّ بِاسْمى دان 151؛ و الّا خود را در سلک جنود شیطان و در شمار عبده اوثان شمار. و چون خطاب الهى را به گوش بصیرت شنیدى و اذن دخول در حضرت یافتى، بسم اللَّه گفته داخل شو. و اگر از روى اخلاص و حقیقت متذکر حقّ شدى و حقیقت اسم و مسمّى را به تعلیم عَلَّمَ الْاسماء «1» دریافتى، مشمول خطاب ذَکَرَنی عَبْدی شوى؛ و الّا مطرود به یا کاذِبُ، أَ تُخادِعُنی گردى. پس ساکت شو و منتظر خطاب احْمَدَنى حقّ شو. پس، از روى خلوص قلب و صفاى باطنْ جمیع محامد را مقصور به حقّ کن، تا مشمول خطاب حَمَدَنى عَبْدى شوى؛ و الّا به یا مُنافِق خود را مخاطب دان. و اگر حقّ را به رحمت رحمانیه و رحیمیه از روى حقیقت خواندى، مفتخر به اثْنى‏ عَلَىَّ عَبْدى شوى. و چون مالِکِ یَوْمِ الدّین گفتى، منتظر نداىِ مَجَّدَنى عَبْدى باش. و در ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین خود را به خطاب حضورى از غیب تعیّنات، بلکه حجاب اسما و صفات، خارج دان تا عبادت و ثنا به لسانِ ذاتِ مفتقر، براى ذات مستغنى واقع شود. و اگر از اهل خصوصى و به ترک خویشتن مخصوصى، از حجاب خودى خارج شو تا لایق هذا بَیْنى و بَیْنَ عَبْدى و لِعَبْدى ما سَئَل شوى. پس به لسان حقّ آنچه را حقّ براى تو قرار داده طلب کن؛ و تا آخر سوره که رسیدى، منتظر هذا هُوَ الَّذى لِعَبْدى «2» باش.

 [کلام بعض اهل معرفت‏]

و بعض اهل معرفت گویند: «چنانچه حمد تقسیم شده بین بنده و حقّ- چنانچه در حدیث نبوى «3» است- پس، از اول سوره تا ایاک نعبد از حقّ است و ایاک نعبد و ایاک نستعین مشترک بین حقّ و عبد است؛ و از آنجا تا آخر سوره مختص به عبد است همین طور نماز نیز بدین ترتیب منقسم است: پس سجود براى حقّ است خاصه، زیرا که عبد فانى است؛ و قیام براى عبد است، چون در خدمت مولا ایستاده؛ و رکوعْ حالت مشترکه است که در آن انوار الهیّه در موطن عبد ظاهر مى‏شود.» «1» انتهى.

نویسنده گوید: و نیز مادامى که عبد در کسوه عبودیّت است، نماز و جمیع اعمال آن از عبد است؛ و چون فانى در حقّ شد، جمیع اعمال او از حقّ است و خود را تصرفى در آنها نیست؛ و چون به صحو بعد المحو و بقاء بعد الفناء نایل شد، عبادت از حقّ است در مرآت عبد. و این اشتراک نیست بلکه «امر بین الامرین» است.

و نیز تا سالک است، عبادت از عبد است؛ و چون واصل شد، عبادت از حقّ است. و این است معنى انقطاع عبادت پس از وصول: وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یَأْتِیَکَ الْیَقین؛ «2» اىِ الْمَوتُ. و چون موت کلى و فناى مطلق دست داد، حقّ عابد است و عبد را حکمى نیست؛ نه آنکه عبادت نکند بلکه عبادت کند و کانَ اللَّه سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ لِسانَهُ «3»- و آنچه بعض از جهله از متصوّفه گمان کرده‏اند از قصور است- و چون عبد به خود آمد، عبادت از حقّ است در مرآت عبد واقع شود، و الْعَبْدُ سَمْعُ اللَّه وَ لِسانُ اللَّه گردد.

فصل ششم در [سرّ] استعاذه است‏

و حقیقت آن، پناه بردن از شیطان و تصرفات آن و مظاهر آن است به‏ مقام اسم اللَّه الجامع که ربّ انسان کامل است. پس، مادامى که سالک در لباس کثرت است و خود را متصرف در امور مى‏داند، در تحت تصرف شیطان است و قرائت او به لسان انانیّت که لسان فصیح شیطان است واقع است و آنچه به لسان جارى کند اسم اللَّه نخواهد بود. و چون خارج شد از این کثرت و خود را متصرف ندید و جلوه فعل حق را در مظاهر خَلقیه مشاهده نمود، به اول مرتبه استعاذه اهل سلوک نایل شده؛ و این استعاذه قیام و قرائت است، زیرا که هر دو، مقام توحید فعلى است:

اما قیام، چنانچه ذکر شد، تذکر مقام قیومیت حق است؛ و براى اهل ولایت تحقق به آن است و تدلى به مقام مشیت است.

و اما قرائت، پس تذکر اسم اللَّه، که مقام مشیت مطلقه است و قصر جمیع محامد به حق و تذکر مقام رحمانیت و رحیمیت و مالکیت، و اتیان به صیغه جمع در «نَعْبُدُ» و «نَسْتَعین» و تذکر مقام «هدایت به صراط مستقیم غیر مایل به افراط و تفریط» تمام مناسب با توحید افعال است؛ چنانچه نزد اهلش واضح است.

و چون خارج شد از کثرت صفتى و جمیع صفات و اسما را مضمحل دید و حکم به فنا کرد، در مرتبه ثانیه از استعاذه واقع شود که آن، استعاذه رکوع و ذکر آن است؛ زیرا که رکوع و ذکر آن، اشاره به مقام توحید صفات است؛ چنانچه در سرّ آن بیاید، ان شاء اللَّه.

و چون غبار کثرت را از دار تحقق پاک نمود و حجب نورانیه و ظلمانیه را برچید و به مقام توحید ذاتى و فناى کلى نایل شد، استعاذه حقیقیه براى او حاصل آید. و این استعاذه سجود است و ذکر آن، زیرا که آن- چنانچه بیاید- اشاره به مقام توحید ذاتى است. و تواند اشاره به مقامات ثلثه بود آنچه از حضرت رسول- صلى اللَّه علیه و آله- منقول است که در سجود گفت: اعُوذُ بِعَفْوِکَ مِنْ عِقابِکَ، وَ اعُوذُ بِرِضاکَ مِنْ سَخَطِکَ، وَ اعُوذُ بِکَ مِنْک. «1» و آنچه در این مقام ذکر شد- که قیام و قرائت اشاره به مقام توحید فعلى است- منافات ندارد با آنچه در فصل سوم از مقدمه در سرّ جملى نماز ذکر کردیم- که ایّاکَ نَعْبُد رجوع عبد است به حق به فناى کلى مطلق- زیرا که از براى هر یک از قرائت و رکوع و سجود مقاماتى است که به حسب هر مقام، اشاره به مقامى از توحیدات ثلثه مى‏تواند بود؛ ولى هر یک از اینها به مقامى انسب است.

پس، قیامْ به مقامِ توحیدِ افعال انسب است؛ گرچه توحید ذات و صفت را نیز در باطن دارد. و این نظیر کلامى است که اهل معارف گویند راجع به تقسیمات اسماى افعال و صفات و ذات، با آنکه هر اسمى را اسم جامع دانند؛ پس اسم فعل را آن اسمى دانند که تجلى فعلى در آن ظاهر باشد و تجلى صفتى و ذاتى در باطن او باشد، و همین طور در اسم صفتى و ذاتى.

فصل هفتم در قرائت است [در اشاره اجمالیه به بعض اسرار سوره حمد]

بدان که اهل معرفت بسم اللَّه هر سوره را متعلق به خود آن سوره دانند. و از این جهت در نظرى بسم اللَّه هر سوره را معنایى غیر از سوره دیگر است؛ بلکه بسم اللَّه هر قائلى در هر قول و فعلى با بسم اللَّه دیگرش فرق دارد. و بیان این مطلب به وجه اجمال آن است که به تحقیق پیوسته که تمام دار تحقق، از غایة القصواى عقول مهیمه قادسه تا منتهى النهایه صف نعال عالم هیولى و طبیعت، ظهور حضرت اسم اللَّه اعظم است و مظهر تجلى مشیت مطلقه است که امّ اسماى فعلیه است؛ چنانچه گفته‏اند: ظَهَرَ الْوُجُودُ بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحیم. 2 پس، اگر کثرت مظاهر و تعینات را ملاحظه کنیم، هر اسمى عبارت از ظهور آن فعل یا قولى است که در تِلوِ آن واقع شود. و سالک إلى اللَّه اول قدم سیرش آن است که به قلب خود بفهماند که باسم اللَّه همه تعیناتْ ظاهر است؛ بلکه همه، خود اسم اللَّه هستند و در این مشاهده‏ اسماى مختلف شوند و سعه و ضیق و احاطه و لا احاطه هر اسمى تابع مظهر است و تبع مرآتى است که در آن ظهور کرده. و اسم اللَّه گرچه به حسب اصل تحقق مقدم بر مظاهر است و مقوِّم و قیوم آنهاست، ولى به حسب تعین متأخر از آنهاست؛ چنانچه در محل خود مقرر است. و چون سالک اسقاط اضافات و رفض تعینات نمود و به سرّ توحید فعلى رسید، تمام سور و اقوال و افعال را یک بِسْمِ اللَّه است و معنى همه یکى است.

و به حسب اعتبار اول، در سور قرآنیه اسمى جامعتر و محیطتر از بسم اللَّه در سوره مبارکه حمد نیست؛ چنانچه از حدیث مشهور منسوب به مولى الموالى نیز ظاهر شود؛ زیرا که متعلق آن محیطتر از سایر متعلقات است؛ چنانچه اهل معارف گویند الحمد اشاره به عوالم غیبیه عقلیه است، که صرف حمد و محامد اللَّه هستند، و لسان حمد آنها لسان ذات است؛ و رب العالمین اشاره به ظهور اسم اللَّه در مرآت طبیعت است به مناسبت مقام ربوبیت، که ارجاع از نقص به کمال و از مُلک به ملکوت است و آن مختص به جوهر عالم مُلک است؛ و رحمانیت و رحیمیت از صفات خاصه ربوبیت است؛ و مالک یوم الدین اشاره به رجوع مطلق و قیامت کبراست.

و چون صبح ازل طالع شد و نور جلوه احدى بر قلب عارف در طلوع آفتاب یوم القیامة تجلى کرد، سالک را حضور مطلق دست دهد؛ پس به مخاطبه حضوریه در محفل انس و مقام قدس به ایاک نعبد و ایاک نستعین گویا شود؛ و چون به خود آید از جذبه احدى و صحو بعد المحو حاصل آید، مقام هدایت خود و مصاحبین خود را در این سیر إلى اللَّه طلب کند.

پس، سوره حمد جمیع سلسله وجود است عیناً و علماً و تحققاً و سلوکاً و محواً و صحواً و ارشاداً و هدایتاً؛ و اسم مظهر آن، اسم اللَّه اعظم و مشیت مطلقه است: فهو مفتاح الکتاب و مختامه و فاتحتهُ و ختامُه؛ چنانچه اسم اللَّه ظهور و بطون و مفتاح و مختم است: اللَّه نُورُ السَّمواتِ وَ الارض. «1» پس، تفسیر این سوره به حسب ذوق اهل معرفت چنین است: به ظهور اسم اللَّه، که‏ مقام مشیّت مطلقه و اسم اعظم الهى است و داراى مقام مشیت رحمانیه، که بسط وجود مطلق است، و مشیت رحیمیه، که بسط کمال وجود است، عالمِ حمد مطلق و اصل محامد- که از حضرت تعین اول غیبى تا نهایت افق عالم مثال و برزخ اول است- للَّه، یعنى براى مقام اسم جامع که اللَّه است، ثابت است. و از براى اوست مقام ربوبیت و تربیت عالمین، که مقام سوائیت و ظهور طبیعت است.

و این مقام ربوبیتْ ظاهر است به رحمانیت و رحیمیت ربوبیه، که در مواد مستعده بسط فیض کند به رحمانیت؛ و در مهد هیولى به ظهور رحیمیت تربیت آنها کند و به مقام خاصّ خود رساند. و آن مالِکِ یَوْمِ الدّین است که به قبضه مالکیّتْ جمیع ذرّات وجود را قبض کند و ارجاع به مقام غیب نماید: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودوُن. «1» و این تمام دایره وجود است که در بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحیم به طریق اجمال مذکور است، و در حمد به طریق تفصیل؛ و تا مالِکِ یَوْمِ الدّین خالص براى حق است، چنانچه در حدیث است.

و چون بنده سالک إلى اللَّه به مِرقاتِ اقْرَأْ وَ ارْقَ»

 و عارج به معراجِ الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن 5 مشاهده رجوع جمیع موجودات و فناى دار تحقق در حق کند و حق براى او جلوه به وحدانیت نماید، به زبان فطرت توحید گوید: ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین. و چون نور فطرت انسان کامل، محیط به جمیع انوار جزئیّه است و عبادت و توجه آن، توجهِ دار تحقّق است، به صیغه جمع ادا کند- سَبَّحْنا فَسَبَّحَتِ الْمَلائِکَةُ وَ قَدَّسْنا فَقَدَّسَتِ المَلائِکَةُ وَ لَوْلانا ما سَبَّحَتِ الْمَلائِکَة ... الخ. «3»

پس چون سالکْ خود و انیّت و انانیّت خود را یکسره تقدیم ذات مقدس کرد و هر چه جز حق را محو و محق کرد، عنایت ازلى از مقام غیب احدى به فیض اقدس شامل او گردد و او را به خود آرد و صحو بعد المحو براى او دست دهد و ارجاع به مملکت خویش شود به وجود حقانى. و چون در کثرت واقع شود، از فراق و نفاق بیمناک شود و هدایت خود را، که هدایت مطلقه است (چه که سایر موجودات از اوراق و اغصان شجره مبارکه انسان کامل است) به صراط مستقیم انسانیت- که سیر الى الاسم الجامع و رجوع به حضرت اسم اللَّه اعظم است- که از حد افراط و تفریط که «مغضوبٌ علیهم» و «ضالّین» است خارج است، طلب کند. و یا آنکه هدایت به مقام برزخیّت را، که مقام عدم غلبه وحدت بر کثرت و کثرت بر وحدت است و حد وسط بین احتجاب از وحدت به حجاب کثرت است، که مرتبه «مغضوب علیهم» است، و احتجاب از کثرت به وحدت است، که مقام «ضالّین» و متحیّرین در جلال کبریاست، طلب کند.

وصل: رُوِىَ فىِ التَّوحیدِ عَنِ الرّضا عَلَیْهِ السَّلام، حینَ سُئِلَ عَنْ تَفْسیرِ الْبسْملَةِ، قالَ:

مَعْنى‏ قَوْلِ الْقائِلِ «بِسْمِ اللَّه» اىْ اسِمُ عَلى‏ نَفْسى سِمَةً مِنْ سِماتِ اللَّه وَ هِىَ الْعِبادَة. قالَ الرّاوی فَقُلْتُ لَهُ: مَا السِّمَةُ؟ قالَ: الْعَلامَة.«1»

و از این حدیث شریف ظاهر شود که سالک باید متحقّق به مقام اسم اللَّه شود در عبادت. و تحقّق به این مقامْ حقیقت عبودیّت، که فناء در حضرت ربوبیّت است، مى‏باشد. و تا در حجاب انیّت و انانیّت است در لباس عبودیّت نیست، بلکه خودخواه و خودپرست است و معبود او هواهاى نفسانیّه او است: أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواه «2» و نظر او نظر ابلیس لعین است که در حجاب انانیّتْ خود و آدم علیه السلام را دید و خود را بر او تفضیل داد، خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین «1» گفت و از ساحت قدس مقرّبین درگاه مطرود شد. پس گوینده بِسْمِ اللَّه اگر نفس خود را به «سمة اللَّه» و «علامة اللَّه» متصف کرد و خود به مقام اسمیت رسید و نظرش نظر آدم علیه السلام شد که عالم تحقّق را- که خود نیز خلاصه آن بود- اسم اللَّه دید: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسْماءَ کُلَّها؛ «2» در این‏

حال، تسمیه او تسمیه حقیقیّه است و متحقّق به مقام عبادت است؛ که القاء خودى و خودپرستى و تعلق به عزّ قدس و انقطاع إلى اللَّه است؛ چنانچه در ذیل حدیث «رزام» از حضرت امام جعفر صادق است که مى‏فرماید: یَقْطَعُ عَلائِقَ الاهتِمامِ بِغَیْرِ مَنْ لَهُ قَصَدَ وَ الَیْهِ وَفَدَ وَ مِنْهُ اسْتَرْفَد ... الخ.

و چون سالک را مقام اسمیّت دست داد، خود را مستغرق در الوهیت بیند: الْعُبُودیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبوُبِیَّة؛ «3» پس خود را اسم اللَّه و علامة اللَّه و فانى فی اللَّه بیند و سایر موجودات را نیز چنین بیند. و اگر ولىّ کامل باشد، متحقّق به اسم مطلق شود و براى او تحقّق به عبودیّت مطلقه دست دهد و «عبد اللَّه» حقیقى شود.

و تواند بود که تعبیر به عبد در آیه شریفه سُبْحانَ الَّذى اسْرى‏ بِعَبْدِه «4» براى آن باشد که عروج به معراج قرب و افق قدس و محفل انس به قدم عبودیّت و فقر است و رفض غبار انّیّت و خودى و استقلال است. و شهادت به رسالت، در تشهّد، بعد از شهادت به عبودیّت است چه که عبودیّت مِرقاتِ رسالت است؛ و در نماز، که معراج مؤمنین و مظهر معراج نبوت است، شروع شود، پس از رفع حجب به بسم اللَّه، که حقیقت عبودیّت است:

فَسُبْحانَ الَّذى اسْرى‏ بِنَبِیِّهِ بِمِرْقاةِ الْعُبُودیَّةِ الْمُطْلَقَة. «5» و او را به قدم عبودیّت به‏ افق احدیّت جذب فرمود و از کشور مُلک و ملکوت و مملکت جبروت و لاهوت رهانید؛ و سایر بندگان را که مستظل به ظل آن نور پاکند به سمه‏اى از سمات اللَّه و مرقات تحقق به اسم اللَّه، که باطن آن عبودیّت است، به معراج قرب رساند.

و چون سالکْ دایره وجود را اسم اللَّه دید، به قدر قدم سلوک تواند وارد در فاتحه کتاب اللَّه و مفتاح کنز اللَّه گردد؛ پس همه اثنیه و محامد را به حق- به مقام اسم جامع- ارجاع کند و براى موجودى از موجودات فضایل و فواضلى نبیند؛ چه که اثبات فضیلت و کمال براى موجودى جز حق منافات با رؤیت اسمیت دارد. و اگر بسم اللَّه را بحقیقت گفته، الحمد للَّه را نیز تواند بحقیقت گفت. و اگر در حجاب خلق، چون ابلیس، از مقام اسم محجوب شد، محامد را نیز به حق نتواند رجوع دهد. و تا در پرده انانیّت است، از عبودیّت و اسمیت محجوب است؛ و تا از این مقام محروم است به مقام حامدیت نرسد. و اگر با قدم عبودیّت و حقیقت اسمیت به مقام حامدیت رسید، صفت حامدیت را نیز براى حق ثابت داند و حق را حامد و محمود شمارد و ببیند؛ پس تا خود را حامد و حق را محمود دید، حامد حق نیست، بلکه حامد حق و خلق، بلکه حامد خود فقط مى‏باشد و از حق و حمد او محجوب است. و چون به مقام حامدیت رسید، انْتَ کَما اثْنَیْتَ عَلى‏ نَفْسِک 85 گوید، و از حجاب حامدیت، که مقرون به دعوى و ملازم با اثبات محمودیت است، خارج شود؛ پس مقاله عبد سالک در این مقام چنین شود: بِاسْمِهِ الْحَمِدُ لَهُ مِنْهُ الْحَمْدُ وَ لَهُ الْحَمْد. «1» و این نتیجه قرب نوافل است که در حدیث شریف اشاره‏اى به آن فرموده آنجا که فرماید: فَاذا احْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ لِسانَه ... الخ. «2»

ربِّ الْعالَمین: اگر عالمین صور اسما که اعیان ثابته است باشد، ربوبیت ذاتیه خواهد بود و راجع به مقام الوهیت ذاتیه، که اسم اللَّه اعظم است، مى‏باشد؛ زیرا که اعیان ثابته به تجلى ذاتى در مقام واحدیّت به تبع‏ اسم جامع که به تجلى فیض اقدس متعین است تحقق علمى پیدا کردند. و معنى ربوبیت در آن مقام مقدس، تجلى به مقام الوهیت است که بدان تجلى جمیع اسما متعین شوند و عین ثابت انسان کامل اولا، و دیگر اعیان در ظل آن، متعین شوند. و رحمانیت و رحیمیت اظهارهمان اعیان است از غیب هویت تا افق شهادت مطلقه؛ و ایداع فطرت عشق و محبت کمال مطلق است در خمیره آنها، که بدان فطرت عشقیه سائقه و جذبه قهریه مالکیه، که ناصیه آنها را گرفته، به مقام جزاى مطلق، که استغراق در بحر کمال واحدیّت است، نایل شوند: الا الىَ اللَّه تَصیرُ الْأمورُ. «1»

پس با این طریقه غایت آمال و نهایت حرکات و منتهاى اشتیاقات و مرجع موجودات و معشوق کائنات و محبوب عشاق و مطلوب مجذوبین، ذات مقدس است؛ گرچه خود آنها محجوبند از این مطلوب و خود را عابد و عاشق و طالب و مجذوب امور دیگرى دانند. و این حجاب بزرگ فطرت است که باید سالک الى اللَّه به قدم معرفت آن را خرق کند؛ و تا بدین مقام نرسد، حق ندارد که ایاک نعبد گوید، یعنى لا نَطْلُبُ الّا ایّاک، و جوینده غیر تو نیستیم و خواهنده جز تو نخواهیم بود و ثناى غیر تو نکنیم و استعانت در همه امور بجز از تو نجوییم. همه ما سلسله موجودات و ذرات کائنات، از ادنى مرتبه سفل ماده تا اعلى مرتبه غیب اعیان ثابته، حق طلب و حق جو هستیم و هر کس در هر مطلوبى طلب تو کند و با هر محبوبى عشق تو ورزد: فِطْرَتَ اللَّه الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها؛ «2» یُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ الْأرْض.

و چون سالک را این مشاهده دست دهد و خود را به شَراشرِ اجزاء وجودیه خود، از قواى ملکیّه تا سرایر غیبیّه، و جمیع سلسله وجود را عاشق و طالب حق بیند و اظهار این تعشّق و محبت را نماید، از حق استعانت وصول طلبد و هدایت به صراط مستقیم را- که صراط ربّ الانسان است (انَّ رَبّى عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیم) «1» و آن صراط «منعم علیهم» از انبیاى کمل و صدّیقین است که عبارت از رجوع عین ثابت به مقام اللَّه و فناى در آن است نه فناى در اسماى دیگر که در حد قصور یا تقصیر است طلب کند. چنانچه منسوب به رسول اکرم است که فرموده: کانَ اخى مُوسى‏ عَیْنُهُ الْیُمْنى‏ عَمْیاءَ وَ اخى عیسى‏ عَیْنُهُ الْیُسْرى‏ عَمْیاءَ وَ انَا ذُو الْعَیْنَیْن. «2» جناب موسى را کثرت غلبه بر وحدت داشت، و جناب عیسى را وحدت غالب بر کثرت بود؛ و رسول ختمى را مقام برزخیت کبرى، که حد وسط و صراط مستقیم است، بود.

تا اینجا تفسیر سوره بنا بر آن بود که عالمین حضرات اعیان باشد. و اگر عالمین حضرات اسماى ذاتیه یا اسماى صفتیه یا اسماى فعلیه یا عوالم مجرده یا عوالم مادیه یا هر دو یا جمیع باشد، تفسیر سوره فرق مى‏کند.

چنانچه اگر «اسم اللَّه» در آیه شریفه بسم اللَّه ... غیر از مقام مشیت مقام دیگر باشد از اسماى ذاتیه و غیر آن یا اعیان ثابته یا اعیان موجوده یا عوالم غیبیه و شهادتیه یا انسان کامل، نیز تفسیر جمیع سوره فرق مى‏کند. و همین طور اگر «اللَّه» الوهیت ذاتیه یا ظهوریه باشد و «رحمن» و «رحیم» در بسمله صفت براى «اسم» باشد یا براى «اللَّه»، تفسیر سوره شریفه فرق مى‏کند. چنانچه اگر «باء» در بسمله براى استعانت یا ملابست، یا متعلق به ظَهَرَ باشد، یا متعلق به خود سوره، یا به هر یک از اجزاء آن باشد، فرقها حاصل شود. چنانچه نیز، به حسب مقامات قراء، از وقوع در حجاب کثرت یا غلبه وحدت یا صحو بعد المحو و یا مقامات دیگر که سابقاً ذکر شد، تفسیر سوره را باید فرق گذاشت. و احاطه به جمیع آنها و به تفسیر حقیقى قرآن، که کلام جامع الهى است، از طوق امثال نویسنده خارج است (انَّما یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه) «3» و آنچه ذکر شد على سبیل الاحتمال بود. و اللَّه الهادى.

 

فصل هشتم در اشاره اجمالیّه به تفسیر سوره شریفه توحید

بدان که در بسم اللَّه این سوره و متعلق آن، همان احتمالات است که در سوره شریفه حمد ذکر شد [ه‏] است؛ ولى در اینجا به مناسبت تعلق آن به قل هو، که ترجمان از مقام مقدس ذات من حیث هو است یا مقام غیب هویت است یا مقام اسماى ذاتیه است، سالک باید در حال استهلاک در هر یک از این مقامات باشد، و با رفض تعینات اسمایى و صفاتى مطلقاً گویا شود به کلمه شریفه «هو»؛ پس اسم در این مقام ممکن است تجلى غیبى به فیض اقدس، که رابطه بین ذات و اسماى ذاتیه یا غیب و اسماى صفتیه است، باشد؛ پس گویا چنین فرموده: اى محمد، که از افق اکثرت و تعین منسلخ شدى و به قدم عشق و محبت رفض غبار کثرت اسما و صفات و تعینات کردى، به مقام تجلى به فیض اقدس در مقام غیب هویت و وحدت صرف بگو: «هو». و آن اشاره است به مقام ذات یا غیب هویت یا اسماى ذاتیه. و آن با آنکه غیب مطلق است «اللَّه» است که مقام جمع اسما و حضرت واحدیّت است؛ و این کثرت اسمایى را با وحدت و بساطت مطلقه تنافى نیست؛ پس او احد است. و با آنکه کثرت کمالى در آن راه دارد، بلکه آن مبدأ آن کثرت است، صمد است و منزه است از مطلق نقایص؛ پس براى او ماهیة و امکان و جوف نیست؛ پس از او چیزى منفصل نشود و او از چیزى منفصل نشود. و جمیع دار تحقق به او منتهى شود ظهوراً و تجلّیاً، و فانى در ذات و اسما و صفات او هست وجوداً و صفةً و فعلًا؛ و از براى او مثل و مثال و کفو و شریک نیست.

پس هو اشاره به مقام غیب شد، چنانچه در حدیث نیز وارد است؛ «1» و اللَّه به مقام اسماى کمالى و واحدیّت، که مقام اسم اعظم است؛ و از احد تا آخر سوره، اسماى تنزیهیّه است؛ پس سوره شریفه نسبت حق است به جمیع مقامات؛ و تواند که هو اشاره به ذات من حیث هو باشد و احد اشاره به اسماى ذاتیه باشد. و العلم عنده.

فصل نهم در بعض از اسرار رکوع است‏

و آن نزد خاصّه، خروج از منزل قیام به امر و استقامت در خدمت است که پیش اهل معرفت مستلزم دعوى است.

و در نزد اهل محبت، خروج از منزل خیانت و جنایت است و دخول در منزل ذل و افتقار و استکانت و تضرع است که منزل متوسطین است.

و در نزد اصحاب قلوب، خروج از منزل قیام للَّه به مقام قیام باللَّه و از مشاهده قیومیت به مشاهده انوار عظمت است، و از مقام توحید افعال به مقام توحید اسما است، و از مقام «تدلّى» به مقام «قاب قوسین» است؛ چنانچه سجود مقام «او ادنى» است. و پس از این، اشاره اى به آن بیاید، ان شاء اللَّه.

پس، حقیقت قیامْ تدلّى به قیومیت حق و رسیدن به افق مشیت است. و حقیقت رکوع تمام نمودن قوس عبودیّت و افناى آن در نور عظمت ربوبیت است. و رکوع اولیاى کمل تحقق به این مقام است به حسب مراتب خود و حظ آنها از حضرات اسماى محیطه و شامله و ذاتیه و صفتیه، به طورى که تفصیل آن از حوصله این اوراق خارج است.

پس، سالک چون به منزل رکوع که منزل فناى اسمایى است رسید، تکبیر گوید و دست خود را مثل وقت تکبیرات افتتاحیه رفع کند با همان آداب. و این تکبیر و رفع باطن یکى از تکبیرات افتتاحیه است؛ چنانچه تکبیر سجود نیز چنین است. و در این مقام حق را تکبیر از توصیف، که از مقامات شامله عبد است و با او تا آخر سلوک همقدم است، نماید. و با دست خود مقام تدلّى و عبودیّت و تقوّم به قیّومیّت را، که خالى از شائبه تجلّد و دعوى نیست، رفع و رفض نماید؛ و صفر الید متوجه منزل رکوع شود. و در فناى منزل «قاب قوسین» نور عظمت عرش حضرت وحدانیت و واحدیّت به قلبش تجلى کند و حق را تنزیه و تسبیح کند و خود را از لیاقت تکبیر اسقاط کند. پس با قلب وَجِل و حال خجل از قصور در اداى حق این منزل، که از منازل بزرگ اهل توحید است، به تادیه حقوق آن پردازد که عمده آن، توصیف حق به عظمت است که پس از تنزیه در جمیع منازل ولایت است. و پس از آن، به تحمید، که در مقام ذات اشاره به توحید صفات است، پردازد.

و لسان عبد در این مقام، در تنزیه و تعظیم و تحمید، لسان حقّ است؛ چنانچه در حدیث است که: لَمّا نَزَلَ «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظیمِ» قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ: اجْعَلُوها فِى الرُّکُوع. «1»

و اشاره‏اى به بعض آنچه در این مقام ذکر شد دارد حدیث صلاة معراج. پس از آنکه آن جناب مأمور به رکوع شد، خطاب شد: فَانْظُرْ الى‏ عَرْشی. قالَ رَسُولُ اللَّه: فَنَظَرْتُ الى‏ عَظَمَةٍ ذَهَبَتْ لَها نَفْسی و غُشِىَ عَلَىَّ فَالْهِمْتُ انْ قُلْتُ: «سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظیمِ وَ بِحَمْدِه» لِعِظَمِ ما رَأَیْتُ. فَلَمّا قُلْتُ ذلِکَ، تَجَلَّى الْغَشْىُ عَنّى حَتّى قُلْتُها سَبْعاً الْهِمَ ذلِکَ فَرَجَعْتُ الى‏ نَفْسى کَما کانَتْ ... الخ. «2»

و از براى عرش اطلاقاتى است، که در این مقام ممکن است عرش وحدانیّت و عظمت مقام واحدیّت و حضرت اسما و صفات، که عرش الذات است، مراد باشد. و غشوه آن سرور ممکن است اشاره به مقام فناى در حضرت عظمت و القاى انانیّت باشد؛ چنانچه ذهاب نفس نیز مناسب با این‏ مقام است. و تسبیح و تعظیم و تحمید، بنا بر این به لسان حق؛ و الهام آن ذات مقدس براى رؤیت این عظمت و کبریا است در حضرت واحدیّت و احدیّت جمع اسما.

و بدان که از براى واصلین به مقام قرب، در اول تجلّیات- گرچه تجلّیات حبیّه باشد- یک دهشت و هیمانى است که قلوب صافیه آنها را متزلزل و مندک کند در تحت انوار تجلى عظمت؛ و اگر قلوب را استعداد و طاقت نباشد، در همان هیمان و دهشت تا آخر بمانند: انَّ اوْلِیائی تَحْتَ قِبابی لا یَعْرِفُهُمْ غَیْری. «1» و در ملائکه نیز صنفى چنین یافت شود که آنها را «ملائکه مهیّمه» گویند. و اگر استعداد قلوب که از عطیات ابتدائیه فیض اقدس است زیاد باشد، پس از این حیرت و همیان و دهشت و وحشت و غلق و اضطراب و محو و غشیان و صعق و محق، کم کم حالت سکون و بیدارى و طمأنینه و صحو و هشیارى دست دهد؛ تا آنکه حالت صحو تام حاصل شود؛ و در این مقام، که مقام تمکین است، لایق تجلّیات عالیترى گردد. و همین طور، تجلّیات به مناسبت قلوب آنها واقع شود تا به منتهاى قرب و کمال واصل آیند.

و اگر از کمل باشند، حالت برزخیت کبرى براى آنها دست دهد. و آن الهام که از حضرت غیب به قلب تقى نقى احمدى محمدى صلى اللَّه علیه و آله مى‏شد، شاید تجلّیات لطفیه بود براى تسکین آن نور پاک از آن غشوه تجلى به عظمت.

وصل: عَنْ مِصْباحِ الشریعَةِ، قالَ الصّادِقُ عَلَیْهِ السَّلام: لا یَرْکَعُ عَبْدٌ للَّه رُکوُعاً عَلَى الْحَقیقَةِ، الّا زَیَّنَهُ اللَّه تَعالى‏ بِنُورِ بَهائِهِ وَ اظَلَّهُ فی ظِلالِ کِبْرِیائِهِ وَ کَساهُ کِسْوَةَ اصْفِیائِهِ. وَ الرُّکُوعُ اوَّلٌ وَ السُّجُودُ ثانٍ، فَمَنْ اتى‏ بِمَعْنَى اْلَاوَّلِ صَلُحَ لِلثّانی. وَ فِى الرُّکُوعِ ادَبٌ وَ فِى السُّجُودِ قُرْبٌ، وَ مَنْ لا یُحْسِنُ اْلَادَبَ لا یَصْلَحُ لِلْقُرْبِ. فَارْکَعْ رُکوعَ خاضِعٍ للَّه بِقَلْبِهِ مُتَذَلِّلٍ وَجِلٍ تَحْتَ سُلْطانِهِ؛ خافِضٍ لَهُ بِجَوارِحِهِ خَفْضَ خائِفٍ حَزِنٍ عَلى‏ ما یَفُوتُهُ مِنْ فائِدَةِ الرّاکِعینَ. وَ حُکِىَ انَّ الرَّبیعَ اْبنَ خُثَیْمٍ کانَ یَسْهَرُ باللَّیْلِ الَى الْفَجْرِ فی رَکْعَةٍ واحِدَةٍ؛ فَاذا هُوَ اصْبَحَ رَفَعَ [خ ل: تَزَفَّرَ] وَ قال: آه، سَبَقَ الْمُخْلِصُونَ وَ قُطِعَ بِنا. وَ اسْتَوْفِ رُکُوعَکَ بِاسْتِواءِ ظَهْرِکَ، وَ انْحَطَّ عَنْ هِمَّتِکَ فی الْقِیامِ بِخِدْمَتِهِ الّا بِعَوْنِهِ، وَ فِرَّ بِالْقَلْبِ مِنْ وَساوِسِ الشَّیْطانِ وَ خَدائِعِهِ وَ مَکائِدِهِ؛ فَانَّ اللَّه تَعالى‏ یَرْفَعُ عِبادَهُ بِقَدْرِ تَواضُعِهِمْ لَهُ وَ یَهْدیهِمْ الى‏ اصُولِ التَّواضُعِ وَ الْخُضُوعِ بِقَدْرِ اطّلاعِ عَظَمَتِهِ عَلى‏ سَرائِرِهِم. «1»

در این حدیث شریف نیز اشاراتى است به بعض آنچه در رکوع ذکر شد چنانچه «تزیین» عبد به «نور بهاء اللَّه» ممکن است اشاره به تحقق مقام اسما و صفات به قدر حالات سالکین باشد؛ چه که «بهى» از اسماى صفات است؛ چنانچه «اظلال» در «ظلال کبریا» افناى عبد است در تحت عظمت نور کبریائى؛ و «تکسى» به «کسوه اصفیاء» شاید اشاره به بقاى بعد از این فنا باشد؛ چه که اصطفاء به حسب حضرت فیض اللَّه اقدس است و از نِعم و عطیّات ابتدائیّه است؛ چون که مقام فناى عبودیّت در الوهیت، که حقیقت ربوبیت و جوهره عبودیّت است، به سلوک حاصل شود؛ ولى اصطفاى حق و  اکتساء به کسوه اصفیاء، که مقام تخلّع به خلعت نبوت است، از تحت سلوک عبودیّت خارج و در تحت اصطفاى ربوبیت داخل است. چنانچه «اوّلیّت رکوع» و «ثانویّت سجود» و ارتباط «صلاحیت دخول در منزل سجود» به «دخول در منزل رکوع» و استیفاى حق آن نیز، تاکید آنچه ذکر شد مى‏کند. چنانچه «ادب قرب» مطلق، که در منزل سجود حاصل مى‏شود، به تحقق به حقیقت اسما و صفات و فناى در آن حضرت است.

و امّا قول آن حضرت: فَارْکَعْ تا آخر، دستور ادب رکوع است براى متوسطین از اهل سلوک. و آن به حسب این حدیث چند امر است:

یکى آنکه، سالک در جمیعِ منزلِ رکوع قلبش خائف و خاشع و در تحت سلطان کبریا و عظمت به جمیع اجزاء و اعضاء باطنه و ظاهره خفض جناح کند و از حرمان مقام راکعین و محرومیت این منزل شریف بیمناک باشد و خود را به هر حال یافت قاصر و مقصر شمارد، چنانچه از ربیع بن خثیم نقل فرموده، شاید عنایت ازلى و رحمت شامله حضرت حق جل و علا شامل حالش شود و تدارک نقایص را فرموده به شمه‏اى از رکوع اهل معرفت و اصحاب قلوب نایل آید.

و دیگر آنکه، پشت خود را در حال رکوع مستوى کند و از اعوجاج سلطان نفس تبرى جوید و قدم بر سر همت و رؤیت آن نهد و آینه قلب خود را از زنگار همت خود و قدم انّیّت و انانیّت خویشتن بزداید، که تا خود را قائم به امر بیند و با قدم همت در آن درگاه قدم زند از فائده رکوع و مقام راکعین محروم است. و چون قدم بر فرق همت گذاشت، وارد در تحت عون الهى است- وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَّه.

و دیگر آنکه از خطرات شیطانى و خدایع و مکائد آن، که در این مقام به حسب حال اهل سلوک فرق کند و در فناى اسمایى تلوینات از آن خطرات است، قلب را محافظت کند.

و بالجمله، تواضع در تحت سلطان کبریا و خضوع و تذلل، که در هر مقامى به طورى در قلب سالک نمایش دارد، طریق هدایت و سلوک است. و هر چه نور عظمت و کبریا در قلب بیشتر تجلى کند و انوار تجلّیات غلبه کند بر سرایر قلب، تواضع و خضوع و تذلل و عبودیّت افزون گردد. و اللَّه الهادى.

فصل دهم [سرّ رفع رأس از رکوع‏]

رفع رأس از رکوع انصراف از کثرات اسمائیه و فناى در صفات و تحدید و توقیف در آن مقامات است؛ زیرا که آن نیز از حجب نوریه ما بین عبد و حق است، بلکه عین ثابت عبد در حضرات علمیه نیز در این مقام از حجب است- وَ کَمالُ التَّوْحیدِ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْه. «1»

پس سالک را چون در فناى صفاتى حالت صحو دست داد، توجه به قصور پیدا کند و از منزل رکوع، که شهود کثرت اسمایى و نقصان در توحید است، منصرف شود. و چون محامد ملائکة اللَّه را، بلکه جمیع موجودات را، بشنود، به لسان حق گوید: سَمِعَ اللَّه لِمَنْ حَمِدَه.

پس چون مستقیم شد و اقامه صلب نمود از کثرات مطلقاً، لائق مقام قرب شود و متوجه مقام انس گردد.

فصل یازدهم در سرّ سجود است‏

و آن نزد اهل سرّ، سرّ تمام صلاة و تمام سرِّ صلاة است و آخرین منزل قرب و منتهى النهایه وصول است؛ بلکه آن را از مقامات و منازل نباید شمرد. و از براى اصحاب آن، حال و وقتى است که جمیع اشارات از آن منقطع است‏  و همه الْسُن از آن گنگ است و تمام بیانات از مقام آن کوتاه است و هر کس اشاره اى به آن کند از آن بى‏خبر است و «آن را که خبر شد خبرى باز نیامد». «1» و آنچه در این مقام ذکر شده یا مى‏شود از ارباب احتجاب، بلکه خود از اسباب حجاب است.

قال العارفُ المحقّقُ الانصارى: وَ امّا التَّوحیدُ الثّالثُ فَهوَ تَوحیدٌ اخْتَصَّهُ اللَّه لِنفسِه و اسْتَحقَّه بِقَدْرِه. وَ أَلاحَ مِنْهُ لائِحاً الى‏ اسرارِ طائِفَةٍ مِن صَفْوَتِهِ، وَ اخْرَسَهُمْ مِن نَعْتِهِ وَ اعْجَزَهُمْ عَنْ بَثِّهِ؛ و الّذی یُشارُ بِهِ الیهِ عَلى‏ الْسُنِ المُشیرینَ انّه اسقاطُ الحَدَثِ وَ اثباتُ الْقِدَمِ على‏ انَّ هذا الرّمزَ فی ذلک التّوحیدِ علّةٌ لا یَصِحُّ ذلکَ التّوحیدُ الّا بِاسْقاطِهِ. الى ان قال: فإنَّ ذلک التّوحیدَ یَزیدُهُ العِبارَةُ خِفاءً و الصّفةُ نُفُوراً و الْبَسْطُ صُعُوبةً. الى ان قال:

ما وَحَّدَ الْواحِدَ مِنْ واحِدٍ             اذْ کُلُّ مَنْ وَحَّدَهُ جاحدٌ

تَوْحیدُ مَنْ یَنْطِقُ عَنْ نَعْتِهِ             عارِیَةٌ ابْطَلَها الْواحِدُ

تَوْحیدُهُ ایَّاهُ تَوْحیدُهُ             وَ نَعْتُ مَنْ یَنْعَتُهُ لاحِدٌ «2»

پس سرّ سجود را، که اشاره به آخرین مراتب توحید است و منتهى شود در مرتبه تحقق به مقام لا مقامى، که اشاره به آن در مسلک اهل معرفت کلمه‏ شریفه «أَوْ أَدْنى‏» است، کشف نتوان کرد. و آنچه ما در این مقام اشاره اى به آن مى‏کنیم، از وراء هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب از ظلمت است که به قلب ما بازماندگان از طریق اهل حق و حقیقت یکى از آنها کشف نشده. و با این حال سستى و افسردگى و فتور و مردگى که اکنون در آن واقعیم، امید خیرى هم نیست؛ مگر حق تعالى از خزائن کریمانه خود بذل رحمتى فرماید و بسط عنایتى نماید و نفخه حیاتى به قلوب مرده ما دمد و بارقه ملکوتیه اى به دل افسرده ما بخشد، تا در بقیه عمر جبران ایام گذشته کنیم و از بعض اسرار نماز اهل نیاز برخوردار شویم.

بالجمله، سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غیر و رخت بربستن از جمیع کثرات- حتى کثرت اسما و صفات- و فناى در حضرت ذات است. و در این مقام نه از سمات عبودیّت خبرى است و نه از سلطان ربوبیت در قلوب اولیا اثرى؛ و حق تعالى خود در وجود عبد قائم به امر است: فَهُوَ سَمْعُهُ وَ بَصَرُهُ بَلْ لا سَمْعَ وَ لا بَصَرَ وَ لا سَماعَ وَ لا بَصیرَةَ؛ و الى‏ ذلِکَ الْمَقامِ تَنْقَطِعُ الْإشارَة. «1»

و از براى آن، به حسب احوال علماى باللَّه مقامات و مراتبى است که به طریق کلّى و اجمال:

یکى، مقام ادراک این مقام است علماً و فکراً، به طریق تفکر و قدم برهان و علم. و این مرتبه اصحاب حجاب اعظم است که علما و حکما هستند.

دوم، مقام ایمان، و کمال آن اطمینان است. و این مقام مؤمنین و ارباب یقین است.

سوم، مقام اهل شهود و اصحاب قلوب است که به نور مشاهده، فناى مطلق را مشاهده کنند و حضرت توحید تام در قلب آنها تجلى کند.

چهارم، مقام اصحاب تحقق و کمل اولیا است که متحقق به مقام‏  وحدت صرف شوند و کثرت «قابَ قوْسَین» از میان برخیزد و به هویت ذاتیه با جمیع شئونات آن، مستهلک در عین جمع و متلاشى در نور قدم و مضمحل در احدیّت و فانى در غیب هویت شوند. پس، محو مطلق دست دهد و صعق کلى حاصل آید و فناى تام رخ دهد و غشوه تمام عارض شود و غبار عبودیّت از میان برخیزد.

و شخص سالک اگر وعاء قلبش تنگ باشد و مقام قابلیتش، که به حسب تجلى به فیض اقدس در حضرت علمیه عطا شده، ناقص باشد، در همان غشوه و محو کلى ازلًا و ابداً باقى ماند و به حال صحو برنگردد؛ و شاید انَّ اوْلِیائی تَحْتَ قِبابی لا یَعْرِفُهُمْ غَیْری 182 اشاره به این طایفه از اهل اللَّه باشد. ولى اگر قلبش وسیع باشد و مورد تجلى فیض اقدس شده باشد، در این حالت محو باقى نماند و از این غشوه به تجلّیات لطفیه افاقه حاصل کند و حالت تمکین و طمأنینه براى او دست دهد و به حالت صحو بعد المحو برگردد؛ و در این مقام، حق را به جمیع شئون ظاهره و باطنه و لطفیه و قهریه مشاهده کند؛ و در عین وقوع در بحر غیر متناهى وحدت، از تجلى به کسوه کثرت فانى نباشد؛ و در عین وقوع در حضرت کثرت، به هیچ وجه حجاب بین او و حضرت احدیّت نباشد: نه خلق حجاب حق است براى او، مثل ما محجوبین و محرومین، و نه حق حجاب خلق است، مثل واصلین به فناى ربوبیت و فانین در حضرت احدیّت.

و در این مقام اسنى، سلوک سالک را به هیچ وجه اثرى نباشد و قدم عبودیّت بکلى منقطع است. و از این جهت «عارف معنوى» اشاره‏اى به این دو مقام فرموده آنجا که گوید:

         از عبادت مى‏توان اللَّه شد             نى‏توات موسى‏ کلیم اللَّه شد

در مصرع اول، اشاره به مقام اهل سلوک و اصحاب وصول فرموده، که قدم عبودیّت را در آن مدخلیت است. و در مصرع دوم، اشاره به حالت صحو بعد المحو نموده که از افق عبودیّت بکلى خارج است. و در لسان بعض اهل‏ معرفت «1» اشاره به این تجلّى فیض اقدس است که مى‏گوید: همه از آخر مى‏ترسند و من از اول مى‏ترسم. و در احادیث شریفه اشارت به این مقام بسیار است. و این از اسرار بزرگ «قدر» است که اصحاب آن را از کشف آن لب فرو بسته‏اند و اجازه اظهار نداده‏اند.

بالجمله، اصحاب صحو بعد المحو را حجابى از غیب و شهادت نباشد و وجود خود آنها وجود حقانى باشد و عالم را به وجود حقانى مشاهده کنند وَ ما رَأَیْتُ شَیْئاً الّا وَ رَأَیْتُ اللَّه قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَه 63 فرمایند. تجلّیات ذاتیه و اسمائیه و افعالیّه، هیچیک، آنها را از دیگرى محجوب نکند، بلکه در تجلّیات افعالیه تجلّیات ذاتیه و صفاتیه را نیز مشاهده کنند؛ چنانچه در تجلّیات ذاتیه تجلّیات افعالیه و صفاتیه، و در صفاتیه آن دو دیگر را شهود کنند. و اشاره به بعض آنچه ذکر کردیم فرموده در حدیث صلاة معراج آنجا که فرماید پس از تمامیت رکوع و بیان اسرار آن:

فَقال: ارْفَعْ رَأْسَکَ. فَرَفَعْتُ رَأْسی؛ فَنَظَرْتُ الى‏ شَیْ‏ءٍ ذَهَبَ مِنْهُ عَقْلی؛ فَاسْتَقْبَلْتُ الْأرْضَ بِوَجْهی و یَدی فَأُلْهِمْتُ انْ قُلْتُ: «سُبْحانَ رَبِّىَ الْاعْلى‏ وَ بِحَمْدِهِ» لِعُلُوِّ ما رَأَیْتُ. فَقُلْتُها سَبْعاً، فَرَجَعَتْ الَىّ نَفْسی. کُلَّما قُلْتُ واحِدَةً مِنْها، تَجَلّى عَنِّى الْغَشْىُ. فَقَعَدْتُ فَصارَ السُّجُودُ فیهِ «سُبْحانَ رَبِّىَ الْاعْلى‏ وَ بِحَمْدِهِ». وَ صارَتِ الْقَعْدَةُ بَیْنَ السَّجْدَتَیْنِ اسْتِراحَةً مِنَ الْغَشْىِ وَ عُلُوِّ ما رَأَیْتُ. فَالْهَمَنى ربّی، عَزَّ وَ جَلَّ، وَ طالَبَتْنی نَفْسی انْ ارْفَعَ رَأْسى؛ فَرَفَعْتُ فَنَظَرْتُ الى‏ ذلِکَ الْعُلُوِّ فَغُشِىَ عَلَىَّ، فَخَرَرْتُ لِوَجْهی وَ اسْتَقْبَلْتُ الْارْضَ بِوَجْهی وَ یَدی وَ قُلْتُ: «سُبْحانَ رَبِّىَ الْاعْلى‏ وَ بِحَمْدِهِ». فَقُلْتُها سَبْعاً؛ ثُمَّ رَفَعْتُ رَأْسی فَقَعَدْتُ قَبْلَ الْقِیامِ لِأثْنِىَ النَّظَرَ فِى الْعُلُوِّ. فَمِنْ اجْلِ ذلِکَ صارَتْ سَجْدَتَیْنِ وَ رَکْعَةً. وَ مِنْ اجْلِ ذلِکَ صارَ الْقُعُودُ قَبْلَ الْقِیامِ قَعْدَةً خَفیفَةً ... الخ. «2»

سبحان اللَّه؛ چه اسرارى در این حدیث شریف مودوع است که زبان قلم را یاراى تقریر آن نیست و دست آمال بیان از آن کوتاه است. این نور عظمت که آن سرور در رکوع مشاهده فرمود و از خود بیخود شد، و آن چیزى که آن جناب پس از منزل رکوع مشاهده فرمود- که حتى از آن به عظمت هم تعبیر نفرموده- آیا از اسماى ذاتیه بوده، یا تجلى بى‏پرده اسما بوده؟ و آیا تکرار نظر در علو براى تمکین بوده یا سرّ دیگرى داشته؟

و آیا الهام حق تعالى در حال غشوه و صعق آن سرور با چه اسمى بوده که نتیجه آن، تسبیح و توصیف به علو که اولین اسماى ذاتیه است که حق براى خود اتخاذ فرموده، و تحمید، که از لوازم تجلى به کثرت است، بوده؟ و اللَّه العالم.

وصل: عَنْ مِصْباحِ الشَّریعَةِ، قالَ الصّادِقُ عَلَیْهِ السَّلام: ما خَسِرَ وَ اللَّه مَنْ اتى‏ بِحَقیقَةِ السُّجُودِ وَ لَوْ کانَ فى الْعُمْرِ مَرَّةً واحِدَةً. وَ ما افْلَحَ مَنْ خَلا بِرَبِّهِ فى مِثْلِ ذلِکَ الْحالِ تَشْبیهاً بِمُخادِعٍ نَفْسَه غافِلًا لاهِیاً عَمّا اعَدَّهُ اللَّه لِلسّاجِدینَ مِنْ انْسِ العاجِلِ وَ راحَةِ الْآجِلِ. وَ لا بَعُدَ عَنِ اللَّه ابَداً مَنْ احْسَنَ تَقَرُّبَهُ فی السُّجُودِ. وَ لا قَرُبَ الَیْهِ ابَداً مَنْ اساءَ ادَبَهُ وَ ضَیَّعَ حُرْمَتَهُ بِتَعَلُّقِ قَلْبِه بِسِواهُ فى حالِ سُجُودِهِ. فَاسْجُدْ سُجُودَ مُتَواضِعٍ للَّه تَعالى‏ ذَلیلٍ، عَلِمَ انَّهُ خُلِقَ مِنْ تُرابٍ یَطَأُهُ الْخَلْقُ. وَ انَّهُ اتَّخَذَکَ مِنْ نُطْفَةٍ یَسْتَقْذِرُها کُلُّ احَدٍ؛ وَ کُوِّنَ وَ لَمْ یَکُنْ. وَ قَدْ جَعَلَ اللَّه مَعْنَى السُّجُودِ سَبَبَ التَّقَرُبِ الَیْهِ بِالْقَلْبِ وَ السِّرِّ وَ الرُّوحِ فَمَنْ قَرُبَ مِنْهُ بَعُدَ مِنْ غَیْرِهِ؛ أَ لا تَرى‏ فی الظَّاهِرِ انَّهُ لا یَسْتَوی حالُ السُّجُودِ الّا بِالتَّواری عَنْ جَمیعِ الْاشْیاءِ وَ الاحْتِجابِ عَنْ کُلِّ ما تَراهُ‏ الْعُیُونُ؟ کَذلِکَ امْرُ الْباطِنِ. فَمَنْ کانَ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقاً فی صَلاتِهِ بِشَیْ‏ءٍ دُونَ اللَّه تَعالى‏، فَهُوَ قَریبٌ مِنْ ذلِکَ الشَّیْ‏ءِ بَعیدٌ عَنْ حَقیقَةِ ما ارادَ اللَّه مِنْهُ فى صَلاتِهِ. قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ: «ما جَعَلَ اللَّه لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ.» وَ قالَ رَسُولُ اللَّه (ص): قالَ اللَّه تَعالى‏: لا اطّلِعُ عَلى‏ قَلْبِ عَبْدٍ فَاعْلَمُ فیهِ حُبَّ الْأخْلاصِ لِطاعَتی لِوَجْهی وَ ابْتِغاءِ مَرْضاتی، الّا لَوَلَّیْتُ تَقْویمَهُ وَ سِیاسَتَهُ. وَ مَن اشْتَغَلَ بِغَیْری فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَهْزِءینَ بِنَفْسِهِ؛ وَ مَکْتُوبٌ اسْمُهُ فی دیوانِ الْخاسِرین. «1»

در این حدیث شریف تأمل کن و نماز اهل اللَّه را چون نماز ما مپندار.

حقیقت خلوت با حق ترک غیر است، حتى نفس که از بزرگترین اغیار و ضخیمترین حجب است. و انسان مادامى که به خود مشغول است از حق غافل است، چه جاى آنکه با حق خلوت کند.

و اگر در یک سجده، در جمیع ایام عمر، خلوت حقیقى حاصل شد،

جبران خسارات بقیه عمر مى‏شود و عنایت حق از او دستگیرى مى‏کند و از دایره دعوت شیطان خارج مى‏شود. و اگر در حال سجده، که اظهار ترک غیریت و رفض انانیّت است قلب مشغول به غیر باشد، در زمره منافقان و اهل خدعه منسلک گردد. پناه مى‏برم به خداى تعالى از مکرهاى نفس و شیطان و از خسران و خذلان و رسوایى در محضر ربوبیت.

و آنچه براى ساجدین کرامت شده حلاوت انس با محبوب است در دنیا، که براى اهلش از دنیا و آنچه در آن است بهتر است؛ و کشف حجابها و بذل الطاف خاصه است در آخرت که قرة العین اولیا است.

اکنون که ما بیچارگان و متحیران وادى ضلالت و سرمستان از جام غفلت و خودپرستى از نماز اهل معرفت و سجود اصحاب قلوب محرومیم، خوب است حالت قصور و تقصیر خود و مذلت و خوارى خویش را در نظر داشته باشیم و به حال حرمان خود متأسف و به کیفیت احتجاب خود متلهّف باشیم و به حق تعالى از این خسران و تسلط نفس و شیطان پناه بریم؛ شاید حالت اضطرارى دست دهد و آن ذات مقدس مضطرین را اجابت فرماید:

امَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء «1» پس با حال پریشان و اضطراب و قلب افسرده و پژمان سر به خاک مذلت، که اصل خلقت ما است، نهیم، و یاد از نشئات ذل و مسکنت خود کنیم و با لسان حال از حق تعالى که ولى نعم است، جبران نقائص را طلب کنیم و عرض کنیم: بارالها، مادر حجابهاى ظلمانى عالم طبیعت و شرکهاى بزرگ هواپرستى و خودخواهى واقعیم، و شیطان در رگ و پوست و خون ما تصرف دارد و سر تا پاى ما در تحت سلطنت شیطان است، و ما از دست این دشمن قوى جز به پناه به ذات مقدس تو چاره‏اى نداریم، تو خود از ما دستگیرى کن و قلوب ما را به خود متوجه فرما. خداوندا، توجه ما به غیر تو از روى استهزاء نیست؛ ما چه هستیم و که هستیم که در محضر قدس ملک الملوک على الاطلاق استکبار و استهزاء کنیم؛ ولى قصور ذاتى و نقص ما قلوب محجوب ما را از تو مصروف داشته؛ و اگر عصمت و پناه تو نباشد، ما در شقاوت خود تا ازل باقى هستیم و راه نجاتى نداریم.

بارالها، ما چه هستیم؛ داود نبى (ع) عرض کرد که اگر عصمت تو نباشد، عصیان تو را خواهم کرد!

وصل: در حدیث است که: لَمّا نَزَلَ قَوْلُهُ سُبْحانَهُ: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْاعْلى‏» قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ: اجْعَلُوها فی سُجُودِکُمْ. «1» و در حدیث کافى است که: «اوّلْ اسمى را که حق تعالى براى خود اتخاذ فرمود «العلىّ» و «العظیم» بود.» و شاید این، علوّ ذاتى، که در حضرت اسماى ذاتیّه در مقام احدیّت پیش خُلّص اهل معرفت است، باشد. و تسبیح در این مقام عبارت است از تنزیه حق از کثرات اسمائیه. و مقام ربوبیت عبارت است از ربوبیت به فیض اقدس که شیخ کبیر اشاره به آن نموده آنجا که فرماید: وَ الْقابِلُ مِنْ فَیْضِهِ الْاقْدَس. «2»

پس، حاصل ذکر سجود در مذاق اولیا، تسبیح از کثرت واحدیّت و توجّه به ربوبیت ذاتیه که حاصل تجلى به فیض اقدس است و پناه به اسم «الاول العلی الاعلى»؛ و تحمید و تسبیح و توصیف تمام به لسان ذات در حضرت احدیّت به کسر آینه و مرآت واقع شود.

و طمأنینه در این مقام تمکین این حضرت است؛ چنانچه رفع رأس نیز تمکین و انس تجلّیات دیگر است.

و در سجده به ارضْ اشاره به حال تحقیق و مقام تحقق به جمع بین ظاهر و باطن و اول و آخر است- لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ. 14 وَ هُوَ الَّذى فىِ السَّماءِ الهٌ وَ فِى الْارْضِ الهٌ. 60 هُوَ الْاوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ. 61 و به سجده بر ترابْ تمام شد دایره کمال انسانى. و تمکین این مقامْ تمام کمال انسان کامل است، و آن‏ حقیقت معراج به جمیع اسما و اعیان است؛ و سرّ صلاة حقیقى بر قلوب اصحاب قلب اینجا ظاهر شود؛ و سرّ ما مِنْ دابَّةٍ الّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها، انَّ رَبّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیم «1» پدیدار آید. و له الشُّکْرُ فِى الْاوّلِ وَ الْآخِر.

فصل دوازدهم در سرّ تشهد و سلام است‏

بدان که چنانچه سجده بر تراب رجوع به کثرت است بى‏احتجاب از وحدت وضعاً و عملًا، تشهّد و سلام رجوع به آن است قولًا و تذکراً. و لهذا در تشهّد اولًا شهادت به الوهیت و وحدانیت و نفى شریک در آن است، مشفوعاً به تحمید، و رجوع محامد مطلقاً به ذات مقدس اسم اعظم اللَّه؛ و پس از آن، توجه به مقام عبودیّت ولى مطلق محمد صلى اللَّه علیه و آله، و مقام رسالت آن سرور است که منطبق با تجلّیات ذاتیه و فعلیه در مرآت کثرت است؛ و سلام بر آن سرور است؛ پس رجوع سالک است به خود و طلب سلامت است براى خود و بندگان صالح حق در رجوع از این سفر پر خطر: وَ السَّلامُ عَلىَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ امُوتُ وَ یَوْمَ ابْعَثُ حَیّا. «2» و این سلام یوم المبعث و رجوع از موت حقیقى است؛ و پس از آن، توجه به جمیع ملائکة اللَّه و انبیاى مرسلین و قواى ملکوتیه، که در این سفر همراه او بودند، نماید و سلامت آنها را از حق تعالى تقاضا کند در این رجوع از سفر روحانى؛ چنانچه در حدیث صلاة معراج اشاره به آن فرموده آنجا که فرماید: ثُمَّ الْتَفَتُّ، فَاذا انَا بِصُفُوفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ و النَّبِیّینَ وَ الْمُرْسَلینَ، فَقالَ لى: یا مُحَمَّدُ، سَلِّمْ. فَقُلْتُ: السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهَ وَ بَرَکاتُهُ. فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، انّى انَا السَّلامُ وَ التَّحِیَّةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الْبَرَکاتُ انْتَ وَ ذُرِّیَتُکَ؛ ثُمَّ امَرَنى رَبِّىَ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ انْ لا الْتَفِتَ یَساراً. «1»

و شاید امر حق تعالى و عزّ و جلّ به عدم التفات به یسار اشاره به عدم توجه به جنبه «یلى الخلقى» و جهات باطله مظلمه اشیاء باشد؛ و باید سالک توجه تام به جهات یمناى اشیاء که جهات نوریه ربیه است داشته باشد وَ اشْرَقَتِ الاْرضُ بِنُورِ رَبِّها. «2»

و حقیقت سلامت در این سفر معراجى، عبارت است از آنکه سالک از قدم نفس و انانیّت مبرى باشد؛ و اگر در این مرحله سلامت شد، در مرحله بعد، که به عنایت حق واقع شود، نیز سلامت خواهد بود. و آن سلامت عبارت است از توجه به یمین و عدم توجه به یسار که اصل احتجاب و اعوجاج است.

وصل: عن مصباح الشریعة، قال الصادق علیه السلام: التَّشَهُّدُ ثَناءٌ عَلَى اللَّه تَعالى. فَکُنْ عَبْداً لَهُ فِى السِّرِّ خاضِعاً لَهُ فِى الْفِعْلِ، کَما انَّکَ عَبْدٌ لَهُ بِالْقَوْلِ وَ الدَّعْوى. وَ صِلْ صِدْقَ لَسانِکَ بِصَفاءِ صِدْقِ سِرِّکَ؛ فَانَّهُ خَلَقَکَ عَبْداً وَ امَرَکَ انْ تَعْبُدَهُ بِقَلْبِکَ وَ لِسانِکَ وَ جَوارِحِکَ، وَ انْ تُحَقِّقَ عُبُودِیَّتَکَ لَهُ بِرُبُوبِیَّتَهِ لَکَ، وَ تَعْلَمَ انَّ نَواصِىَ الْخَلْقِ بِیَدِهِ، فَلَیْسَ لَهُمْ نَفَسٌ وَ لا لَحْظٌ الّا بَقُدْرَتِهِ وَ مَشِیَّتِهِ، وَ هُمْ عاجِزُونَ عَنْ اتْیانِ اقَلَّ شَیْ‏ءٍ فى مَمْلَکَتِهِ الّا بِاذْنِهِ وَ ارادَتِهِ. قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهمُ الْخِیَرَةُ [مِنْ امْرِهِمْ‏] سُبْحانَ اللَّه وَ تَعالى عَمّا یُشْرِکُونَ». فَکُنْ عَبْداً شاکِراً بِالْفِعْلِ، کَما انَّکَ عَبْدٌ ذاکَرٌ بِالْقَوْلِ وَ الدَّعْوى‏. وَ صِلْ صِدْقَ لِسانِکَ بِصَفاءِ سِرِّکَ؛ فَانَّهُ خَلَقَکَ؛ فَعَزَّ وَ جَلَّ انْ یَکُونَ ارادَةٌ وَ مَشِیَّةٌ لِاحَدٍ الّا بِسابِقِ ارادَتِهِ وَ مَشِیَّتِهِ. فَاسْتَعْمِلِ الْعُبُودِیَّةَ فِى الرِّضا بِحُکْمِهِ و بِالْعِبادَةِ فی‏ اداءِ اوامِرِهِ. وَ قَدْ امَرَکَ بِالصَّلاةِ عَلى نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فَاوْصِلْ صَلاتَهُ بِصَلاتِهِ وَ طاعَتَهُ بِطاعَتِهِ وَ شَهادَتَهُ بِشَهادَتِهِ. وَ انْظُرْ لا یَفُوتُکَ بَرَکاتُ مَعْرِفَةِ حُرْمَتِهِ، فَتَحرِمَ عَن‏ فائِدَةِ صَلاتِهِ وَ امْرِهِ بِالْاسْتِغْفارِ لَکَ وَ الشَّفاعَةِ فیکَ انْ اتَیْتَ بِالْواجِبِ فِی الْاْمرِ وَ النَّهْىِ وَ السُّنَنِ وَ الْآدابِ؛ وَ تَعْلَمَ جَلیلَ مَرْتَبَتِهِ عِنْدَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ. «1»

در این حدیث شریف هم اشاره به حقیقت تشهّد و هم اشاره به آداب آن و هم اشاره به سرّ آن است؛ چنانچه فرماید: «تشهّد ثناى خداوند تعالى است».

و این حقیقت تشهّد، بلکه جمیع عبادات است؛ چنانچه سابق بر این اشاره شد که باب عبادات باب ثناى مقام ربوبیت است، هر یک به اسمى یا اسمایى. و اما آداب آن، بلکه ادب جمیع عبادات، عمده اش آن است که در این کلام شریف اشاره به آن شده که مواظبت حالات قلبیه و سَرَیان عبودیّت در سرّ باشد تا آنکه ادعاى بى‏مغز نباشد. و باید انسان سالک جهد کند که اذکار و دعاوى لسانى را به قلب رساند و قلب را متذکر و عابد کند که اگر آن قیام به عبودیّت کرد، جمیع قواى مملکت و جنود ظاهره و باطنه قیام به عبودیّت کنند. پس در اول امر، قلب متذکر به ذکر لسان است؛ و در آخر امر، زبان و سایر جوارح ترجمان قلبند.

پس از آن، در ذیل حدیث، دستور تحصیل مقام شکر دهد؛ و پس از آن، مقام رضا را تلقین فرماید، که هر یک را بیان طولانى مى‏باشد که این مقام گنجایش آن را ندارد. و از آداب مهمه تشهّد و سلام، که خاتمه صلاة است، معرفت حرمت رسول اکرم ختمى صلى اللَّه علیه و آله است؛ که بنده سالک باید به قلب بفهماند که اگر کشف تام آن سرور نبود، کسى را راه به عبودیّت حق و وصول به مقام قرب و معراج معرفت نبود؛ پس، آن چنان که در اول نماز رفیق و مصاحب راه معرفت و معراج حقیقت آن سرور و معصومین از ائمه طاهرین بودند، منتهاى سفر نیز باید تذکر داشت که آنها اولیاى نعم و وسائل وصول اهل معرفت و وسایط نزول برکات و تجلّیات حضرت ربوبیت جلت عظمته، هستند: لَوْلاهُمْ ما عُبِدَ الرَّحْمنُ وَ ما عُرِفَ الرَّحْمن. «1» و هر کس شمه‏اى از حقیقت ولایت و رسالت را بداند، خواهد دانست نسبت اولیا علیهم السلام به خلق چه نسبتى است. و ما بحمد اللَّه در رساله مصباح الهدایة «2» شرحى از آن مذکور داشتیم.

و اما اشاره به سرّ تشهّد به طورى که ذکر نمودیم فرموده آنجا که فرماید:

وَ تَعْلَمَ انَّ نَواصِىَ الْخَلْقِ بِیَدِهِ ... الخ. 198 و این اشاره لطیفه است به مقام تحقق به صحو بعد المحو که کثراتْ حجاب جمال محبوب نباشند و قدرت و مشیت حق را نافذ و ظاهر در مرائى خَلقیّه بیند. و این اذن که در حدیث شریف مذکور 92 است اذن تکوینى و سرایت باطن به ظاهر است. و در این مقام، سرّ «قدر» و حقیقت «أمر بین الامرین» در جمیع مراحل ذاتیه و صفتیه و فعلیه بر قلب سالک منکشف شود. و این مختصر را گنجایش تفصیل نیست.

وصل آخر: عَنْ مَصْباحِ الشِّریعَةِ، قالَ الصَّادِقُ، عَلیه السَّلامُ: مَعْنَى السَّلامِ فى دُبرِ کُلِّ صَلاةٍ الْامانُ؛ اىْ، مَنْ ادّى‏ امْرَ اللَّه وَ سُنَّةَ نَبِیِّهِ (ص) خاشِعاً مَنْهُ قَلْبُهُ، فَلَهُ اْلَامانُ مِنْ بَلاءِ الدُّنْیا وَ بَراءَةٌ مِنْ عَذابِ الاخِرَةِ. وَ السَّلامُ اسْمٌ مِنْ اسْماءِ اللَّه تَعالى‏، اوْدَعَهُ خَلْقَهُ لِیَسْتَعْمِلوُا مَعْناهُ فىِ المُعامَلاتِ وَ الاماناتِ وَ الْاضافاتِ، وَ تَصْدیقِ مُصاحَبَتِهِمْ فیما بَیْنَهُمْ وَ صِحَّةِ مُعاشَرَتِهِمْ. وَ اذا ارَدْتَ انْ تَضَعَ السَّلامَ مَوْضِعَهُ وَ تُؤَدِّىَ مَعْناهُ فَاتَّقِ اللَّه، وَ لْیَسْلَمْ مِنْکَ دینُکَ وَ قَلْبُکَ وَ عَقْلُکَ، وَ لا تُدَنِّسْها بِظُلْمَةِ المَعاصى؛ وَ لْتَسْلَمْ حَفَظَتُکَ، لا تُبْرِمَهُمْ وَ لا تُمِلَّهُمْ وَ تُوحِشَهُمْ مِنْکَ بِسُوءِ مُعامَلَتِکَ مَعَهُمْ، ثُمَّ صَدیقُکَ ثُمَّ عَدُوُّکَ. فَانَّ مَنْ لَمْ یَسْلَمْ مِنْهُ مَنْ هُوَ الْاقْرَبُ الَیْهِ فَالأَبْعَدُ اوْلى‏. وَ مَنْ لا یَضَعُ السَّلامَ مَواضِعَهُ هذِهِ، فَلا سَلامَ وَ لا تَسْلیمَ [خ ل: سلم‏]، وَ کانَ کاذَبًا فی سَلامِهِ وَ انْ افْشاهُ فِی الخَلْق. «1» و در این حدیث شریف اشاره خفیه به سرّ سلام، و اشاره جلیّه به ادب آن و تحقق به حقیقت آن فرماید:

اما سرّ آن- چنانچه اشاره به آن شد- درخواست سلامت و امان است در رجوع از سفر؛ که امان در نزد اولیا، عبارت است از عدم احتجاب از جمال محبوب به حجب کثرات که این خود اعلى مرتبه عذاب محبین است؛ چنانچه سید اولیا عرض کند: الهى، وَ هَبْنی صَبَرْتُ علَى‏ عَذابِکَ، فَکَیْفَ اصْبِرُ عَلى‏ فِراقِک. «1» و براى عاشق جمال حق عذابى الیم تر از سوز فراق نیست. پس، سلام نماز اولیا امان از بلاى حجب ظلمانیه دنیا و حجب نورانیه آخرت، که هر یک عین عذاب الیم است، مى‏باشد.

و اما اشاره به تحقق به حقیقت آن، آنجا است که فرماید که «سلام اسمى از اسما اللَّه است و ودیعه پیش خلق است». و این بیان ظهور اسما است در مظاهر خلقیه. و تحقق به حقیقت اسما، عبارت است از خروج از 93

ظلمات انانیّت و شهود حظ ربوبیت در مرآت ذات خویش. انسان تا در حجاب کثرت و تصرف شیطان است و قلب او مغصوب در دست عدو اللَّه است، حظ ربوبیت و مقام اسمیت را در خود و در موجودات مشاهده نمى‏کند؛ و آن گاه که حجاب برداشته شد، خود را به مظهریت اسما مشاهده مى‏کند. و از آن جمله، در رجوع از این سفر روحانى با سلامت قلب و امان خاطر مراجعت مى‏کند و نظر او نسبت به موجودات نظر صفا و سلم شود و حقیقت اسم «سلام» را در جمیع موجودات سارى بیند و با همه آنها با تحقق به حقیقت آن معاشرت کند و عالم را دار السلام و مظهر السلام مشاهده کند و دست تصرف خیانت خائنین را از جمال جمیل على الاطلاق کوتاه بیند؛ پس سر تا پاى خود و عالم را در اسم «السّلام» مستغرق بیند، و در این مرحله سرّى کامل از اسرار قدر دریابد. و اگر با قدم علمى و نظرى است، سرّ قول حکما را که گویند: الوجودُ خیرٌ محض دریابد؛ و اگر از اصحاب معرفت و کشف است، به قدر سعه قلبش خیریت و سلامت و امان الهى در قلبش تجلى کند. و اللَّه العالم. و اما آداب آن محتاج به بیان نیست.

وصل آخر [در سرّى از اسرار سلام است‏]

از آنچه مذکور شد، از سرّ صلاة- که حقیقت آن عبارت از سفر الى اللَّه و فى اللَّه و من اللَّه است- در سرّ سلام مطلبى دیگر معلوم شود. و آن آن است که چون سالک در حال سجده غیبت مطلقه از همه موجودات براى او دست داد و از همه موجودات غایب شد و در آخر سجده حالت صحوى براى او رخ داد و در تشهّد نیز این حالت قوت گرفت، ناگاه از حال غیبت از خلق به حضور منتقل شد و ادب حضور را به جاى آورد، و در آخر تشهّد توجه به مقام نبوت پیدا کرد و در محضر ولایت آن سرور، ادب حضور را که سلام شفاهى است 94

به جا آورد. و پس از آن، به تعینات نور ولایت، که قواى ظاهره و باطنه خود و «عباد اللَّه الصّالحین» است، توجه نموده ادب حضور را ملحوظ داشت. و پس از آن، به مطلق کثرات غیب و شهادت توجه پیدا نموده ادب حضور را ملحوظ داشته شفاهاً سلام تقدیم داشت و سفر رابع که «من الخلق الى الخلق» «1» است تمام شد. و این اجمال را تفصیل بیش از آن است، که اکنون «من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش». «1»
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد