الحدیث الثانى و الثلاثون
بالسّند المتّصل إلى محمّد بن یعقوب الکلینیّ، عن الحسین بن محمّد، عن المعلىّ بن محمّد، عن الحسن بن علىّ الوشّاء، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: من صحّة یقین المرء المسلم أن لا یرضى النّاس بسخط اللّه، و لا یلومهم على ما لم یؤته اللّه، فإنّ الرّزق لا یسوقه حرص حریص، و لا یردّه کراهیة کاره، و لو أنّ أحدکم فرّ من رزقه کما یفرّ من الموت، لأدرکه رزقه کما یدرکه الموت. ثمّ قال: إنّ اللّه بعدله و قسطه جعل الرّوح و الرّاحة فی الیقین و الرّضا، و جعل الهمّ و الحزن فی الشّکّ و السّخط. «1»
ترجمه «حضرت صادق، علیه السلام، فرماید: «از درستى یقین مرد مسلمان آن است که راضى نکند مردم را به خشم و سخط خدا، و ملامت نکند آنها را بر آنچه خداى تعالى بر آنها عطا نفرموده، زیرا که روزى را نیاورد حرص و آز داراى حرص، و بر نگرداند آن را کراهت کسى. و اگر یکى از شماها از روزى خود فرار کند، آن سان که از مردن فرار مىکند، روزیش به او برسد، چنانچه مرگ به او مىرسد.»
پس از آن فرمود: «همانا خداوند به عدالت خود استراحت و سکونت را در یقین و رضا قرار داد، و غم و اندوه را در شک و خشم قرار داد.»
شرح جوهرى گوید: «سخط» بر وزن فرس، و سخط چون قفل، خلاف رضاست.
و قد سخط، أى غضب فهو ساخط.
«القسط» به کسر قاف، به معنى عدل [است]، پس عطف تفسیرى است.
«الرّوح و الرّاحة» به معنى واحد است. و آن استراحت است، چنانچه جوهرى گوید. پس عطف نیز تفسیرى است. یا آنکه «روح» راحت قلب است، و «راحت» استراحت بدن است، چنانچه مجلسى فرماید. «1»
«و الهمّ و الحزن» جوهرى این دو را به یک معنا داند، پس عطف تفسیرى نیز شود. و مجلسى فرماید شاید «همّ» اضطراب نفس در وقت تحصیل باشد، و «حزن» جزع و اندوه بعد از فوت آن باشد. «2»
فصل
قوله: و لا یلومهم على ما لم یؤته اللّه در این عبارت دو احتمال دادهاند: یکى آنکه مراد آن است که شکایت و مذمت از مردم نکند بر ترک کردن آنها اعطا به او را، زیرا که این امرى است که در تحت قدرت و تقدیرات الهیه است و خداى تعالى روزى او نفرموده آن عطیه را، و کسى که اهل یقین است مىداند که این تقدیرى است الهى، پس ملامت نکند احدى را. و این احتمال را جناب محقق فیض، رحمه اللّه، دادهاند «3»، و جناب محدّث خبیر، مجلسى، نیز تقویت فرمودند. «4»
و احتمال دیگرى نیز جناب فیض، رحمه اللّه، دادند. و آن آن است که ملامت نکند آنها را بر آنچه حق تعالى به آنها عطا نفرموده، زیرا که خداى تعالى مردم را مختلف در عطیّه قرار داده، و کسى را در آن نباید ملامت نمود. و این نظیر روایتى است که مىفرماید: «اگر مردم بدانند خداوند چگونه مردم را خلق فرموده، ملامت نکند کسى کسى را.» «5» جناب محدّث مجلسى، رحمه اللّه، فرموده است: مخفى نیست بعد از این احتمال، خصوصا به ملاحظه تعلیل به آنکه فإنّ الرّزق لا یسوقه ... «6»
نویسنده گوید این احتمال دوم خیلى مناسبتر است از احتمال اوّل، و خصوصا به ملاحظه همین تعلیل که ذکر شده است، زیرا که ملامت بر مردم در فقر و ضیق معاش وقتى توان کرد که رزق در تحت اختیار آنها باشد و سعى و کوشش اسباب توسعه گردد، آن گاه انسان بگوید من سعى کردم و کوشش نمودم و تو نکردى و به ضیق معاش مبتلا شدى. ولى اهل یقین مىدانند که رزق را سوق ندهد تحصیل و حرص آنها، پس دیگران را ملامت نکنند.
در جمع اخبار مقسوم بودن رزق و اخبار رجحان طلب
و باید دانست که امثال این احادیث شریفه که ظاهر در آن است که رزق مقسوم و مقدّر است، چنانچه آیات شریفه قرآنیه نیز دلالت بر آن دارد، منافات ندارد با اخبارى که امر به تحصیل معیشت فرموده و تأکید در کسب و تجارت نموده، بلکه ترک آن را مکروه شمردهاند و بر ترک آن ملامت نمودهاند، و کسى را که به طلب رزق قیام نکند از کسانى شمردهاند که دعاى آنها مستجاب نشود و خداوند روزى آنها را نرساند. و احادیث در این باب بسیار است و ما به ذکر یک حدیث اکتفا مىنماییم.
عن محمّد بن الحسن، شیخ الطّائفة، قدّس سرّه، بإسناده عن علىّ بن عبد العزیز قال قال أبو عبد اللّه، علیه السّلام: ما فعل عمر بن مسلم؟ قلت: جعلت فداک، أقبل على العبادة و ترک التّجارة. فقال: ویحه! أما علم أنّ تارک الطّلب لا یستجاب له دعوة؟ إنّ قوما من أصحاب رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، لمّا نزلت:
«و من یتّق اللّه یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب،» [1] أغلقوا الأبواب و أقبلوا على العبادة، و قالوا: قد کفینا. فبلغ ذلک النّبىّ، صلّى اللّه علیه و آله، فأرسل إلیهم فقال: ما حملکم على ما صنعتم؟ فقالوا: یا رسول اللّه، تکفّل اللّه لنا بأرزاقنا، فأقبلنا على العبادة. فقال: من فعل ذلک لم یستجب له. علیکم بالطّلب. «1»
راوى گوید: «جناب صادق، علیه السلام فرمود: «عمر بن مسلم چه کرد؟» عرض کردم: «فدایت شوم، اقبال به عبادت کرده و ترک تجارت گفته.» فرمود:
«واى بر او! آیا نمىداند که کسى که ترک طلب کند دعایش مستجاب نمىشود؟
وقتى آیه شریفه و من یتّق اللَّه ... الآیة نازل شد. یک طایفه از اصحاب رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، درها را به روى خود بستند و مشغول عبادت شدند و گفتند:
کفایت امر ما شد. این خبر به حضرت رسول، صلّى اللّه علیه و آله، رسید. آنها را خواست و فرمود: چه چیز شما را واداشت به این کار؟ گفتند: یا رسول اللّه خداوند روزى ما را متکفل شد، ما نیز اقبال به عبادت کردیم. فرمود: کسى که این چنین کند، مستجاب نشود دعاى او. بر شما باد طلب.»
وجه عدم منافات بین اخبار آن است که پس از طلب نیز ارزاق و جمیع امور در تحت قدرت حق است، نه آن است که طلب ما خود مستقل در جلب روزى باشد.
__________________________________________________
[1] «هر که از خدا بترسد، او را گریزگاهى قرار دهد و روزى او را از جایى که گمان نبرد برساند.» (طلاق- 3.)
بلکه قیام به طلب از وظایف عباد است، و ترتیب امور و جمع اسبابهاى ظاهریه و غیر ظاهریه، که غالب آنها از تحت اختیار بندگان خارج است، به تقدیر بارى تعالى است. پس، انسان صحیح الیقین و مطلع بر مجارى امور، باید در عین آنکه از طلب باز نمىماند و آنچه وظایف مقرره عقلیه و شرعیّه خود اوست انجام مىدهد و به اشتهاى کاذب در طلب را به روى خود نمىبندد، باز همه چیز را از ذات مقدس حقّ بداند و هیچ موجودى را مؤثر در وجود و کمالات وجود نداند. طالب و طلب و مطلوب از اوست. و این حدیث شریف که مىفرماید ملامت نمىکند صاحب یقین صحیح بر عدم توسعه ارزاق مردم، یعنى اگر آنها طلب به مقدار معمول کردند، این ملامت ندارد، با آنکه ملامت کردن طایفهاى که قیام به طلب نمىکنند راجح باشد تا آنها را به طلب وادارد. چنانچه در اخبار شریفه نظیر آن وارد است.
و بالجمله، این باب یکى از شعب جبر و تفویض است که کسى که تحقیق آن را کرده باشد اطلاع بر مغزاى آن مىتواند پیدا کند، و تفصیل آن خارج از وظیفه ماست.
فصل در علامتهاى صحت یقین است
در این حدیث شریف دو چیز را علامت صحت و سلامت یقین قرار داده. یکى آنکه سخط و غضب حق را به رضاى مردم نفروشد. و دیگر آنکه مردم را ملامت نکند به آنچه خدا به آنها نداده. و این دو از ثمرات کمال یقین است، چنانچه مقابل آنها از ضعف یقین و علت و مرض ایمان است. و ما در این اوراق هر جا که مناسب بود شرح ایمان و یقین و ثمرات آنها را به قدر مقدور دادیم، و اکنون نیز به طریق اجمال ترتب این دو صفت را بر صحت و سلامت یقین و مقابلات آنها را بر مقابل آن ذکر مىکنیم.
باید دانست که انسان که طالب رضا و خشنودى مردم است و توجه به جلب نظر و قلوب مردم دارد، براى آن است که آنها را مؤثر در امورى مىداند که مورد طمع اوست. مثلا کسانى که پولپرست و مالدوست هستند، خاضع پیش ارباب ثروت هستند و از آنها تملق گویند و فروتنى از آنها نمایند. و کسانى که طالب ریاست و احترامات صوریه هستند، از مریدان تملقها گویند و فروتنیها نمایند، قلوب آنها را با هر ترتیبى هست جلب کنند. و همین طور این چرخ به طریق دور و تسلسل مىچرخد. زیر دستان از ارباب ریاسات، و طالبان ریاست از زیر دستان فرو مایه تملق گویند، جز آنها که در طرفین قضیه به ریاضات نفسانیه تربیت خود کردند، و طالب رضاى حقاند، و دنیا و زخارف آن آنها را نلرزانده، در ریاست طالب رضاى حق باشند، و در مرئوسیت حق جو و حق خواه باشند.
در بیان آنکه مردم دو طبقهاند
بالجمله، مردم در دنیا به این دو طبقه منقسم شوند: یا آنکه یقین آنها آنها را به جایى رساند که تمام اسباب ظاهریه و مؤثرات صوریه را مسخر تحت اراده ازلیه کامله وجوبیه مىبینند، و از غیر حق چیزى را نمىبینند و نمىخواهند، و ایمان آوردهاند به اینکه در دنیا و آخرت اوست مؤثر و مالک، و به یک آیه از آیات شریفه قرآنیه ایمان حقیقى آوردهاند و یقین غیر مشوب به نقص و تردید و شک پیدا کردهاند و آن کریمه قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ المُلْکِ تؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ [1] است، خداى تعالى را مالک ملک هستى مىدانند و تمام عطیّات را از آن ذات مقدس مىدانند، و قبض و بسط وجود و کمال وجود را از ذات مقدس به حسب ترتیب نظام و مصالح کامنه مىدانند، البته چنین اشخاص ابوابى از معارف به روى آنها مفتوح گردد و قلبشان قلب الهى مىشود. رضاى مردم را و سخط آنها را چیزى ندانند و جز رضاى حق طالب نباشند، و جز به حق چشم طمع و طلب باز نکنند، و قلبشان و حالشان بدین مقال مترنم است که الهى، اگر تو به ما عطایى فرمایى، کى تواند که جلو آن را بگیرد. و اگر تو از ما منع کنى چیزى را، کیست که بتواند عطا کند. پس چشم خود را از مردم و عطیّات مردم و دنیاى آنها ببندند و به حق جلّ جلاله چشم نیازمندى بگشایند، و چنین اشخاصى البته رضاى تمام سلسله موجودات را به سخط حق تعالى نفروشند، چنانچه حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام، فرمود. و در عین حال که براى کسى جز حق تعالى چیزى قایل نیستند و همه موجودات را فقیر الى اللّه مىدانند، مع ذلک، به همه به نظر عظمت و رحمت و عطوفت بنگرند و کسى را به امرى ملامت نکنند مگر براى صلاح حال و تربیت او، چنانچه انبیا، علیهم السلام، چنین بودند، زیرا که [آنها را] بستگان به حق و مظاهر جمال و جلال او مىدیدند، و به بندگان خدا جز به نظر لطف و محبت نظر نمىکردند، و کسى را به
__________________________________________________
[1] « (اى پیامبر) بگو: پروردگارا، اى دارنده قدرت، قدرت مىدهى هر که را بخواهى، و قدرت مىستانى از هر که بخواهى.» (آل عمران- 26)
نقص و فتورى ملامت نمىکردند به حسب قلوب، گرچه ملامت مىکردند به حسب ظاهر براى مصالح عامه و اصلاح حال عائله بشر. و این از ثمرات شجره طیبه یقین و ایمان و معرفت آنها به حدود الهیه بود.
و اما طایفه دوم آنان هستند که از حق بیخبرند، یا اگر خبرى دارند خبر ناقص و ایمان غیر تامّى است. پس چون نظر به کثرات و اسباب ظاهریه آنها را از مسبّب الاسباب غافل کرده، رضایت مخلوق را مىطلبند. و گاهى کارشان به جایى رسد که رضایت مخلوقى خیلى ضعیف را جلب کنند و اسباب سخط و غضب خداوند را فراهم کنند، چنانچه موافقت با اهل معصیت کنند، یا ترک امر به معروف و نهى از منکر نمایند در موقعش، یا فتواى بر باطل دهند، یا تصدیق و تکذیب بیمورد کنند، یا غیبت مؤمنین کنند و تهمت به آنها زنند براى جلب نظر اهل دنیا و ارباب مناصب ظاهریه. تمام اینها از ضعف ایمان، بلکه یک مرتبه از شرک، است. و چنین نظرى انسان را به مهالک کثیره دچار نماید که از جمله آنها آن است که در این حدیث شریف است. و چنین شخصى با بندگان خدا سوء نظر پیدا کند و عداوت و دشمنى بهم رساند، و آنها را ملامت و مذمت در امور کند، الى غیر ذلک.
فصل در نقل کلام معتزله و اشاعره و اشاره به مذهب حق
بدان که محدّث مجلسى، رحمه اللّه، در مرآة العقول در ذیل حدیث شریف، عقد مبحثى نموده است راجع به اینکه آیا رزق مقسوم از طرف حق تعالى شامل حرام نیز مىشود یا آنکه مختص به حلال است. و از تفسیر فخر رازى اختلاف اشاعره و معتزله را نقل فرمودند، و تمسکات طرفین را به احادیث و اخبار نقل فرمودند، و موافقت امامیه را با معتزله دانستهاند که رزق مقسوم شامل حرام نمىشود، بلکه مختص به حلال است. و احتجاجات معتزله را به ظواهر بعض آیات و اخبار و ظاهر لغت «رزق»- که دأب اشاعره و معتزله مىباشد- نقل فرمودند. «1» و خود ایشان گویا کلام معتزله را چون موافق با مشهور امامیه مىدانستهاند راضى به احتجاجات آنها شدند. ولى باید دانست که این قضیه نیز یکى از شعب جبر و تفویض است که مسلک امامیه موافق با هیچیک از اشاعره و معتزله نیست، بلکه کلام معتزله از اشاعره بى ارجتر و ساقطتر است. و اگر بعضى از متکلمین امامیه، رضوان اللّه تعالى علیهم، مایل به آن شده باشند، غفلت از حقیقت حال و مآل نمودند. و چنانچه پیشتر اشاره به آن [شد] مسئله جبر و تفویض خیلى مجمل در لسان غالب علماى فریقین مانده، و تحریر محل نزاع مطابق میزان صحیح نشده، و لذا ربط این مسئله را به مسئله جبر و تفویض شاید غالبا ندانند با آنکه یکى از شاه فردهاى آن است.
بالجمله، اگر اشاعره قائلاند به آنکه حرام و حلال مقسوم است، به طورى که مستلزم جبر گردد، یا معتزله که قایلاند که حرام مقسوم نیست، به طورى که مستلزم تفویض شود، این هر دو باطل و در محل خود فسادش ظاهر شده است. و ما به حسب اصول مقرره مبرهنه، حلال و حرام را مقسوم از طرف حق مىدانیم، چنانچه معاصى را به تقدیر و قضاى الهى مىدانیم، ولى مستلزم جبر و فساد هم نیست. و در این اوراق که معدّ براى اقامه برهان نیست، و شرط با خود کردیم که در مطالب علمیه، که خود نیز از مغزاى آن بالحقیقه بىبهره هستیم، بحث نکنیم، [1] لهذا به همین اشاره قناعت مىکنیم. و اللّه الهادی.
چنانچه مبحث دیگرى را نیز که مرحوم محدّث مجلسى در ذیل این حدیث شریف ایراد کردند، که آیا بر خداى تعالى واجب است رزق بندگان مطلقا، یا در صورت کسب و سعى «1»، مطلبى است که با اصول متکلمین مناسب است، و با موازین برهانیه و ضوابط یقینیه طور دیگرى در مطلق این مباحث باید مشى نمود. و اولى ترک کلام در امثال این مباحث است که فایده تامهاى ندارد. و ما پیش از این اشاره کردیم به آنکه تقسیم ارزاق بحسب قاضى الهى منافات با سعى و کوشش در طلب ندارد.
فصل
در بیان آنکه روح و راحت را حقّ تعالى در یقین و رضا قرار داده، و حزن و همّ را در شکّ و سخط، و این به مقتضاى قسط و عدل است. باید دانست که این روح و راحتى که در این حدیث شریف است، و همین طور همّ و حزن در آن، به مناسبت آنکه در ذیل تقدیر ارزاق و تقسیم آن مذکور است، راجع به امور دنیایى و تحصیل معاش و
__________________________________________________
[1] [به هر] حال چون سررشته دست [خداست] تحقیق این مسئله را به طریق اجمال در شرح حدیث سى و نهم نمودیم عرفت اللّه بفسخ العزائم و نقض الهمم. (منه عفى عنه).
طلب آن است، گرچه به یک بیان در امور آخرتى نیز این تقسیم صحیح است. و ما اکنون در صدد بیان این حدیث شریف هستیم. پس بدان که انسان داراى یقین به حق و تقدیرات او و معتمد به رکن رکین قادر على الاطلاق، که جمیع امور را از روى مصالح مقرر مىفرماید و داراى رحمت کامله مطلقه و بالجمله رحیم مطلق و جواد مطلق است، البته با چنین یقینى امور مشکله بر او آسان شود و جمیع مصیبتها براى او سهل گردد، و طلب او در تحصیل معیشت با طلب اهل دنیا و اهل شک و شرک بسیار فرق دارد. آنهایى که به اسباب ظاهریه اعتماد دارند، در حصول آنها دایما متزلزل و مضطرب هستند، و اگر به آنها صدمهاى وارد شود، خیلى ناگوار به نظر آنها آید، زیرا که آن را محفوف به مصالح غیبیه نمىدانند. و بالجمله، کسى که تحصیل این دنیا را سعادت خود مىداند، در تحصیل آن به رنج و عنا مبتلا شود و راحت و خوشى از او بریده شود و تمام همّش و دقتش صرف در آن شود، چنانچه مىبینیم که اهل دنیا دائما در تعب هستند و راحتى قلب و جسم ندارند. و همین طور اگر از دست آنها دنیا و زخارف آن برود، به حزن و اندوه بىپایان مبتلا شوند، و اگر مصیبتى بر آنها وارد شود، تاب و توان از آنها برود و در مقابل حوادث اصطبار نکنند. و این نیست جز آنکه شک و تزلزل در قضاى الهى و عدل آن دارند، و ثمره آن این قبیل امور است. و ما پیش از این در این زمینه شرحى دادیم و از این جهت تکرار آن نارواست.
و اما بیان آنکه ترتب این آثار بر یقین و رضا، و آن آثار بر شک و غضب، به جعل الهى است، و این جعل عادلانه است، موقوف به بیان نفوذ فاعلیت حق تعالى است در تمام مراتب وجود بدون آنکه جبر باطل مستحیل لازم آید، و موقوف بر بیان لمّى اتمّیت نظام وجود است. و این هر دو از وظیفه این اوراق خارج است.
و الحمد للّه أوّلا و آخرا.