swc

swc

چهل حدیث - حدیث سی و چهارم

الحدیث الرابع و الثلاثون‏

بالسّند المتّصل إلى ثقة الإسلام، محمّد بن یعقوب الکلینىّ، قدّس سرّه، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن إسماعیل بن مهران، عن أبی سعید القمّاط، عن أبان بن تغلب، عن أبی جعفر، علیه السّلام، قال لمّا أسرى بالنّبی، صلّى اللّه علیه و آله، قال: یا ربّ، ما حال المؤمن عندک؟ قال: یا محمّد، من أهان لی ولیّا، فقد بارزنى بالمحاربة، و أنا أسرع شی‏ء إلى نصرة أولیائی، و ما تردّدت فی شی‏ء أنا فاعله کتردّدی فی وفاة المؤمن یکره الموت و أکره مساءته. و إنّ من عبادی المؤمنین من لا [یصلحه‏] إلاّ الغنى، و لو صرفته إلى غیر ذلک لهلک. و إنّ من عبادی المؤمنین من لا [یصلحه‏] إلاّ الفقر، و لو صرفته إلى غیر ذلک لهلک. و ما یتقرّب إلىّ عبد من عبادی بشی‏ء أحبّ إلىّ ممّا افترضت علیه. و إنّه لیتقرّب إلیّ بالنّافلة حتّى أحبّه، فاذا أحببته، کنت إذا سمعه الّذی یسمع به و بصره الّذی یبصر به و لسانه الّذی ینطق به و یده الّتی یبطش بها، إن دعانی أجبته، و إن سألنی أعطیته. «1»

ترجمه «جناب باقر العلوم، علیه السّلام [فرمود]: چون برده شد رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، در شب معراج به ساحت قدس، عرض کرد: «اى پروردگار، آیا چگونه است حال مؤمن نزد تو؟» فرمود: «اى محمد، کسى که اهانت کند براى من دوستى را، به جنگجویى با من برخاسته، و من از هر چیز زودتر یارى دوستان خود کنم. و من مردد در هیچ امرى نشدم، که من فاعل آن هستم، آن طور که در وفات مؤمن مردد هستم: کراهت دارد مرگ را، و من کراهت دارم بدى او را. و همانا بعضى از بندگان مؤمن من هستند که اصلاح نمى‏کند آنها را مگر غنا و بى‏نیازى، و اگر باز گردانم آنها را به سوى غیر آن هلاک گردند. و همانا بعضى از بندگان مؤمن من هستند که اصلاح نمى‏کند آنها را مگر فقر، و اگر باز گردانم آنها را به سوى غیر از این هلاک شوند. و نزدیک نمى‏شود به سوى من بنده‏اى از بندگان به چیزى که محبوبتر پیش من باشد از آن چیزى که واجب نمودم بر او. (یعنى فرایض محبوبتر است در بین چیزهایى که بنده را متقرب به من مى‏کند) و همانا بنده نزدیک مى‏شود به سوى من به نافله تا آنکه دوست بدارم او را، پس وقتى که دوست داشتم او را، مى‏باشم من گوش او که به آن مى‏شنود، و چشمش که به آن مى‏بیند، و زبانش که به آن سخن مى‏گوید، و دستش که به آن اخذ مى‏کند. اگر بخواند مرا جواب دهم او را، و اگر از من چیزى بخواهد عطا مى‏کنم به او.»

شرح أسرى فعل مجهول است، و به معناى سیر دادن در شب است. جوهرى گوید:

 «سریت سرى و مسرى. و أسریت بمعنى إذا سرت لیلا. و بالألف، لغة أهل الحجاز.» انتهى بنابر اینکه سیر در شب را «اسراء» گویند، تقیید آن در آیه شریفه سبحان الّذى أسرى بعبده لیلا [1] یا براى آن است که به واسطه تنکیر لیلا دلالت کند بر آنکه مدت اسراء کم بوده، با آنکه بین مسجد الحرام و مسجد اقصى چهل شب است، چنانچه شیخ بهائى فرموده «1». یا آنکه مبنى بر «تجرید» است براى همین دلالت. و اسرى بالنّبی حذف شده است باقى متعلقاتش به واسطه معهودیت أى، أسرى به إلى مقام القرب، مثلا.

قوله: ما حال المؤمن؟ یعنى چه قدر و منزلتى مؤمن پیش تو دارد؟

قوله: من أهان لی ولیّا أهانه، أى استخفّ به و استهان به و تهاون به، أى استحقره. یقال: رجل فیه مهانة. أى ذلّ و ضعف. [2] و بالجمله، اهانت، خوار شمردن و تحقیر و تذلیل نمودن است. و ظاهر آن است که «جارّ» متعلق به فعل [است‏]. در این صورت، اهانت مؤمن براى ایمان به خدا و براى خاطر حق تعالى مقصود است. و ممکن است متعلق باشد به «ولىّ». در این صورت، مقصود اهانت است مطلقا براى هر غایتى باشد. و «ولىّ» به معناى محبّ و دوست است.

قوله: بارزنى برز الرّجل یبرز بروزا، أى خرج. و مراد در اینجا از مبارزه به محاربه، خروج براى جنگ، یا اظهار آن است.

__________________________________________________

 [1] «آن کسى که بنده‏اش را شبانه سیر داد.» (اسراء- 1).

 [2] به او اهانت کرد. یعنى، او را خوار شمرد. و به او استهانت و تهاون کرد. یعنى، او را پست گرفت. گویند: مردى است که در او مهانت است. یعنى، خوار و ناتوان است.

قوله: مساءته مصدر میمى از «ساءه» به معناى کراهت آوردن است.

قوله: إنّ من عبادى من لا یصلحه إلاّ الغنى شیخ محقق بهائى، رحمه اللّه، فرماید: «صناعت نحوى اقتضا مى‏کند که موصول اسم آن باشد و جارّ و مجرور خبر آن، لیکن معلوم است که غرض آن نیست که اخبار دهد از آنکه آنهایى که اصلاح نمى‏کند آنها را مگر فقر بعض بندگان‏اند. بلکه غرض عکس آن است. پس، بهتر آن است که ظرف را اسم قرار دهیم و خبر را موصول. و این گرچه خلاف متعارف بین قوم است، و لیکن بعضى تجویز کردند مثل آن را در قول خداى تعالى: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا ...» [1]- انتهى کلامه «1». و شاید در امثال این مقامات مبتدا محذوف باشد و جارّ دلالت کند بر حذف. در این صورت، مخالف با ضابطه نحویه هم نیست. و از صاحب کشّاف نقل فرموده که جارّ و مجرور را با تأویل مبتدا قرار مى‏دهیم «2»، و بنابر آنچه ذکر شد محتاج به تأویل نیز نیست.

و بدان که ذکر این جمله در این مقام براى رفع اشتباه و جواب مظنه سؤالى است که شاید نوع مردم، که عارف به نظام اتمّ و قضاى کامن الهى نیستند، این اشتباه و سؤال را دارند. و آن این است که بعد از آنکه بنده مؤمن در پیشگاه حق تعالى این قدر مقام و منزلت دارد، براى چه به فقر و فلاکت مبتلا مى‏شوند. و اگر دنیا قابل نیست، چرا بعضیها غنّى و ثروتمند مى‏شوند. جواب مى‏دهد که حالات بندگان من و احوال قلوب آنها مختلف است: بعضى آنها را غیر از فقر هیچ چیز اصلاح نمى‏کند، او را فقیر کنم براى اصلاح حالش. و بعضیها را جز بى‏نیازى و ثروت اصلاح نکند، آنها را ثروتمند کنم. و این هر دو کرامت مؤمن و عزّ و جاه اوست در درگاه مقدس حق تبارک و تعالى.

قوله: و ما یتقرّب إلىّ عبد من عبادی ... الحدیث ذکر این جمله و جمله بعد بیان مقام قرب مؤمنین کمّل است، کأنه از اوّل حدیث، که براى جناب رسول اکرم (ص) بیان حال مؤمنین را فرموده، بدین طریق شروع و ختم فرموده که اوّل اجمالا بیان حال مطلق مؤمنین را فرموده که هر کس اهانت او کند با من به مبارزه و جنگجویى برخاسته، پس از آن، مؤمنین را دو قسمت، بلکه در مسلک اهل معرفت سه قسمت، فرموده:

یکى، عامه مؤمنین، که از آنجا که فرماید: ما تردّدت فی أمر تا آنجا که فرماید: ما یتقرّب إلىّ راجع به آنهاست، به دلیل آنکه از موت کراهت دارند، و فقر

__________________________________________________

 [1] «و از مردم کسانى گویند که به خدا و روز واپسین ایمان آوردیم، در حالى که ایمان نیاورده‏اند.» (بقره- 8).

و غنا در احوال قلوب آنها تغییر دهد. و این دو خاصیت راجع به کمّل نیست، بلکه راجع به متعارف اهل ایمان است. و بنابر این، اشکالى به ظاهر حدیث و منافات داشتن آن با آنکه مؤمن خالص کراهت موت ندارد- چنانچه از احادیث شریفه ظاهر شود- ندارد، تا احتیاج به جوابى که شیخ محقق بهائى از شیخ شهید، رضوان اللّه علیهما، نقل نموده افتد. هر کس طالب است به اربعین بهائى رجوع کند. «1»

دوم، بیان حال کمّل را فرمودند از آنجا که فرماید: ما یتقرّب إلىّ عبد تا آخر حدیث. و در نزد اهل معرفت این فقرات [مربوط] به دو طایفه است: یکى آنها که متقرب به قرب فریضه شدند، و یکى آنها که متقرب به قرب نافله [1] شدند، که ذیل حدیث اشاره به مقام آنها و نتیجه قرب آنهاست. و پس از این اشاره به هر دو مقام ان شاء اللّه به وجه اجمال مى‏نماییم.

قوله: یبطش جوهرى گوید: «البطشة، السّطوة و الأخذ بالعنف. [2] و قد بطش به یبطش و یبطش بطشا. و در اینجا مطلق «اخذ» اراده شده، بلکه استعمال متعارف ظاهرا نیز در مطلق است.

تنبیه شیخ محقق بهائى، رحمه اللّه، فرماید: «این حدیث سندش صحیح و از احادیث مشهوره بین خاصه و عامه است. و روایت کردند آن را در صحاح خود با تغییر کمى.» و پس از آن حدیث را از صحاح آنها با تفاوت کمى نقل فرموده. و در حاشیه اربعین فرموده: «این «عدّة» که در سند این حدیث است، یکى از آنها على بن إبراهیم است، و از این جهت روایت صحیح است. و عامه به طریق صحیح آن را حدیث کردند. و این از احادیث مشهوره متفق علیها است پیش اهل اسلام.»

انتهى. «2»

فصل در بیان توجیهاتى است که از نسبت تردید به حق شده‏ ما پیش از این، در شرح بعضى احادیث، شرح اهانت مؤمنین را دادیم، «3»

__________________________________________________

 [1] شیخ بهائى (ره) فرماید: نوافل اعمال غیر واجبه است که براى رضاى خدا بجا آورده شود، و امّا تخصیص آن به نمازها، بعد تعارف پیدا کرده است (منه عفى عنه). ص 490.

 [2] البطشة، حمله بردن و با خشونت گرفتن.

و در اینجا محتاج به تکرار نیست. و اکنون شرح بعض فقرات دیگر آن را مى‏دهیم.

بدان که آنچه در این حدیث شریف وارد است از نسبت تردد به حق تعالى، همین طور بعضى از امور دیگر که در احادیث صحیحه بلکه در کتاب حکیم الهى مذکور است، از نسبت «بداء» و «امتحان» به حق تعالى، مورد انظار علما گردیده، و هر یک به حسب مسلک خود توجیه و تأویلى از آن فرمودند. چنانچه شیخ اجل بهائى، رضوان اللّه علیه، در کتاب اربعین به سه وجه توجیه نموده که مختصرا اشاره به آن مى‏کنیم:

اوّل، آنکه در کلام اضمار است، یعنى، اگر جایز باشد بر من تردد.

دوم، آنکه چون مردم در مسائت کسانى که محترم مى‏شمارند متردد هستند و در مسائت غیر آنها متردد نیستند، جایز است که تردد را به طریق استعاره عوض احترام ذکر کنند. و مقصود آن است که هیچیک از مخلوقات چون مؤمن پیش من قدر و حرمت ندارد.

سوم، آنکه حق تعالى- چنانچه در حدیث است- اظهار نعم و بشاراتى مى‏کند براى بنده مؤمن در حال احتضار که کراهت موت را زایل کند و رغبت به دار قرار پیدا کند، پس تشبیه فرموده این حال را به حال کسى که اراده دارد دوست خود را متألم کند به المى که دنبال آن فایده بزرگى است، پس آن شخص مردد شود در اینکه چگونه این الم را به او وارد کند به طورى که اذیتش کم شود، پس دائما اظهار مى‏کند مرغّبات را تا مورد قبول افتد. انتهى. «1»

در توجیه عرفانى‏

و اما طریقه حکما و عرفا در این باب و امثال آن غیر از این‏هاست، و ما به واسطه بعید بودن آن از افهام تفصیل در اطراف آن نمى‏دهیم و به ذکر مقدمات آن نمى‏پردازیم، و آنچه تا اندازه‏اى نزدیک به اعتبار باشد و موافق با ذوق است ذکر مى‏کنیم.

باید دانست که جمیع مراتب وجود، از غایت اوج ملکوت و نهایت ذروه جبروت تا منتهى النهایات عالم ظلمات و هیولى، مظاهر جمال و جلال حق و مراتب تجلیات ربوبیّت است و هیچ موجودى را از خود استقلالى نیست و صرف تعلق و ربط و عین فقر و تدلّى به ذات مقدس حقّ على الاطلاق است، و تمام آنها على الاطلاق مسخّرات به امر حق و مطیع اوامر الهیه هستند. چنانچه اشاره به این معنى‏ در آیات فرقانیه بسیار است: قال تعالى: وَ ما رَمَیْتَ إذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّه رَمى. [1] این اثبات و نفى اشاره به مقام «امر بین الامرین» است، یعنى، تو رمى کردى و در عین حال تو رمى نکردى به انانیت و استقلال خود، بلکه به ظهور قدرت حق در مرآت تو و نفوذ قدرت او در ملک و ملکوت تو رمى واقع شد، پس تو رامى هستى، و در عین حال حقّ جلّ و علا رامى است. و نظیر آن است آیات شریفه‏اى که در سوره مبارکه «کهف» در قضیه خضر و موسى، علیهما السلام، است که حضرت خضر بیان اسرار اعمال خود را فرمود: در یک مورد که مورد نقص و عیب بود به خود نسبت داد، و در یک مورد که مورد کمال بود به حق نسبت داد، و در مورد دیگر هر دو نسبت را ثابت کرد. یک جا گفت: أردت. و یکجا گفت: اراد ربّک. و یکجا گفت: أردنا. و همه صحیح بود. «1»

و از آن جمله است قول خداى تعالى که مى‏فرماید: اللَّه یَتَوَفَّى الأنْفُسَ حینَ مَوْتِهِا [2]، با آنکه ملک الموت موکّل بر توفى نفوس است. اللّه تعالى هُوَ الْهادی وَ الْمُضِلُّ: «یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدى مَنْ یَشاءُ.» [3] با آنکه جبرئیل هادى است و رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، هادى است: إنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ. [4] و شیطان مضل است. و همین طور نفحه الهیه از صور حضرت اسرافیل به عین نفحه اسرافیلیه مى‏دمد.

با یک نظر، اسرافیل و عزرائیل و جبرئیل و محمد، صلّى اللّه علیه و آله، و سایر انبیا، و تمام دار تحقق، چه هستند که در مقابل ملک ملک على الاطلاق و اراده نافذه حق به آنها چیزى نسبت داده شود؟ تمام مظاهر قدرت و اراده حق‏اند: هُوَ الَّذی فی السَّماءِ إلهٌ وَ فِی الأرْضِ إلهٌ. [5] و به یک نظر، و آن نظر کثرت و توجه به اسباب و مسبّبات است، تمام اسباب به جاى خود درست و نظام اتمّ با یک نظم و ترتیب ترتّب مسبّبات بر اسباب اداره شود، که اندک سببى و واسطه‏اى را اگر از کار باز داریم، چرخ دایره وجود مى‏ایستد، و ربط حادث به ثابت اگر نباشد با وسایط مقرره، قبض فیض و امساک رحمت شود. و اگر کسى با مبانى و مقدمات مقرره و در محالّ خود- خصوصا کتب عرفانى شامخین، و در فلاسفه کتب صدر الحکماء و الفلاسفة و افضل الحکماء الاسلامیة [6]- این مشرب احلاى ایمانى را ادراک کند و به مقام قلب برساند، فتح این ابواب بر او مى‏شود و مى‏یابد که در مرحله تحقیق عرفانى تمام این نسبتها صحیح و ابدا شائبه مجاز در آن نیست. چون بعضى از ملائکه موکله به‏

__________________________________________________

 [1] «آن گاه که تیر افکندى تو نیفکندى بلکه خدا افکند.» (انفال- 17).

 [2] «خداست که جانها را در دم مرگ مى‏گیرد.» (زمر- 42).

 [3] خداوند تعالى راهنماینده و گمراه کننده است: «هر که را خواهد گمراه کند، و هر که را خواهد هدایت کند.»

 (نحل- 93).

 [4] «تو فقط بیم دهنده‏اى، و براى هر گروهى راهنمایى هست.» (رعد- 7).

 [5] «و اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست» (زخرف- 84).

 [6] صدر المتألهین، ملا صدرا.

نفوس مؤمنین و قبض ارواح مقدسه آنان مقامات مؤمنین را مى‏بینند در محضر مقدس حقّ تعالى، و از آن طرف کراهت مؤمنین را مى‏بینند، حالت تزلزل و تردید در آنها حاصل آید و همین حالت را حق تعالى به خود نسبت داده، چنانچه اصل توفّى و هدایت و ضلالت را نسبت داده است. و همان طور که آنها صحیح است به حسب مسلک عرفانى، این نیز صحیح است. ولى ادراک این مشرب محتاج به حسن قریحه و لطافت و سلامت ذوق است. و اللّه العالم و الهادی.

و این نکته ناگفته نماند که چون حقیقت وجود عین حقیقت کمال و عین تمام است و نقایص و قبایح به حق تعالى نسبت داده نشود و مجعول نباشد- چنانچه در محل خود مقرر و مبرهن است- از این جهت، هر چه فیض به افق کمال نزدیکتر باشد و از ضعف و فتور مبراتر باشد، ربط آن به حق اتمّ و نسبت به ذات مقدس احق شود.

و به عکس آن، هر چه ظلمت تعین و نیستى غالب آید و حدود و نقایص افزون شود، ربط ناقص و نسبت بعید گردد. و از این جهت است که افعال ابداعى را در لسان شریعت به حق بیشتر نسبت دادند، و افعال تجددى ملکى را کمتر نسبت دادند. و اگر چشمى باز و دلى بیدار نقص [را] از کمال و زشت را از زیبا و قبیح را از حسن تمیز دهد، آن وقت مى‏تواند بفهمد که با آنکه تمام دار تحقق تجلّى فعلى حق است و به او منتسب است، تمام افعالش جمیل و کامل است و هیچیک از نقایص و قبایح به آن ذات مقدس انتساب ندارد. و انتساب بالعرض، که در لسان حکما، رضوان اللّه علیهم، شایع است، در اوایل تعلیم و در حکمت شایعه است. و در این مقام اشتباهاتى است که صرفنظر کردن از آنها اولى است.

و مقصود از بیان این نکته اوّلا، رفع بعض توهمات فاسده است که در این مقام ممکن است جاهل عارى از معارف توهم کند.

و ثانیا، بیان آن است که این تردید و ترجّح دواعى چون از بعض ملکوتیین واقع مى‏شود، نسبت آن به حق اتمّ است از آن امورى که در این عالم واقع مى‏شود.

و ثالثا، آنکه باز انسان عارف به حقایق باید وجهه کمال و نقص را در این تردید و ترجّح دواعى تمیز دهد، و جهت کمال را به حق منتسب بداند، و جهت نقص را سلب کند.

تتمیم در بیان توجیه دیگر از حدیث تردید

در این مقام وجه دیگرى است براى توجیه حدیث شریف که در سالف ایام به‏ نظر ضعیف قاصر رسیده. و آن این است که بندگان خداوند یا عرفا و اولیایند و در سیر إلى اللّه منسلک در سلک ارباب قلوب شدند، و این دسته از بندگان مجذوب حق و شیفته جمال بیمثال اویند و قبله توجه و آمال آنها ذات مقدس حق است و نظر به غیر او از عوالم، حتى خود و کمال خود، ندارند.

و یا منغمر در زخارف دنیا و مستغرق در ظلمات حبّ جاه و مال، و وجهه قلوبشان انانیّت و انّیت خود است بدون آنکه توجهى به عالم قدس و نظرى به محفل انس داشته باشند. و هم الملحدون فی أسماء اللّه. [1]

و طایفه سوم مؤمنین هستند که آنها به حسب نور ایمان متوجه به عالم قدس هستند، و به حسب توجهشان به این عالم کراهت از موت دارند. و خداوند از این تجاذب ملکى و ملکوتى و الهى و خلقى و آخرتى و دنیایى تعبیر به «تردید» فرموده، چنانچه در تردید این تجاذب به طرفین قضیه موجود است، کأنه فرموده است در هیچ موجودى از موجودات این تجاذب ملکى و ملکوتى مثل بنده مؤمن نیست: از طرفى کراهت موت دارد براى توجهش به عالم ملک، و [از طرفى‏] جاذبه الهیه او را جذب به خویش کند براى رساندن او را به کمالش. پس، حق تعالى کراهت مسائت او دارد که مساوق با بقاى اوست در ملک، و خود کراهت موت دارد. اما مردم دیگر چنین نیستند، زیرا که اولیا جاذبه ملکى ندارند، و منغمرین در دنیا جاذبه ملکوتى را فاقدند.

و نسبت این تجاذب به حق براى همان است که در وجه سابق مذکور شد. و در این مقام محقق کبیر، سید جلیل داماد، و تلمیذ بزرگوار [2] او تحقیقاتى دارند «1» که ذکر آن موجب تطویل است.

فصل در بیان آنکه حق تعالى با فقر و غنا و غیر این‏ها اصلاح حال مؤمنین فرماید

اینکه در این حدیث شریف مى‏فرماید که بعضى از بندگان مرا جز فقر اصلاح نکند، اگر از آنها فقر را بگیرم هلاک مى‏شوند، و همین طور بعضى با غنا و بى‏نیازى اصلاح شوند و بدون آن هلاک شوند، از آن معلوم شود که هر چه حق تعالى به مؤمنین مرحمت مى‏فرماید، از غنا و فقر و صحت سقم و امنیت و وحشت و دیگر امور، براى اصلاح حال مؤمنین و تخلیص حالت قلوب آنهاست. و این حدیث شریف منافات‏

__________________________________________________

 [1] «و هم اینان‏اند که از نامهاى خدا اعراض مى‏کنند.»

 [2] حکیم الهى میر داماد و ملا صدرا شاگرد وى.

ندارد با احادیث کثیره‏اى که وارد است در باب شدت ابتلاى مؤمنین به أسقام و أوجاع و فقر و فاقه و سایر بلیّات، زیرا که حق تعالى به رحمت واسعه و فضل عمیم خود مثل یک طبیب معالج و پرستار عطوف است که هر کس را به طورى از دنیا پرهیز مى‏دهد.

گاهى به یکى ثروت مى‏دهد و در عین حال به حسب شدت و ضعف و کمال و نقص ایمان او او را مبتلا به بلاهاى دیگر مى‏کند، بلکه ثروت و غنا را براى او طورى محفوف به بلیّات مى‏کند که او را از دنیا و حب او منصرف مى‏کند. مزاج این شخص طورى است که اگر او را فقیر کند، به واسطه آنکه سعادت را در مال و منال شاید مى‏بیند و اهل دنیا را سعید مى‏داند، متوجه به دنیا مى‏شود و در تحصیل آن به هلاکت ابدى مى‏افتد. ولى وقتى آن را در دسترس او گذاشت و براى شیفته نشدن آن محفوف کرد آن را به زحمات و صدمات خارجى و داخلى، از دنیا منصرف شود.

یکى از مشایخ عظام ما، دام ظلّه، مى‏فرمود که در تعدد زوجات، که انسان گمان مى‏کند ورود در دنیا و توجه به آن است، وقتى که انسان به آن مبتلا شد، مى‏یابد که این یکى از شاهکارهاى بزرگى است که انسان را در عین ورود در دنیا از دنیا خارج مى‏کند و از آن منصرف مى‏نماید.

پس خداى تعالى گاهى مؤمنین را به فقر مبتلا مى‏کند و آنها را اصلاح مى‏کند و قلوب آنها را از دنیا منصرف مى‏فرماید و دلدارى از آنها مى‏نماید، و گاهى به غنا و ثروت مبتلا مى‏کند و در عین حال که انسان گمان مى‏کند در عیش و نوش دنیا و سور و سرور هستند آنها در فشار و زحمت و ابتلا و مصیبت گرفتارند. و در عین حال منافات ندارد که فضل فقراى مسلمین پیش حق تعالى نیز بیشتر باشد، چنانچه از روایات معلوم شود. و ما شمه‏اى از این باب را در ذیل یکى از احادیث سابقه شرح دادیم. «1»

فصل در بیان قرب فرایض و نوافل و نتیجه آن به حسب طریقه اهل ذوق و سلوک‏

بدان که از براى سالک إلى اللّه و مهاجر از بیت مظلمه نفس به سوى کعبه حقیقى یک سفر روحانى و سلوک عرفانى است که مبدأ آن مسافت بیت نفس و أنانیّت است، و منازل آن، مراتب تعینات آفاقى و انفسى و ملکى و ملکوتى است که از آنها

به حجب نورانیه و ظلمانیه تعبیر شده: إن للّه سبعین ألف حجاب من نور و ظلمة [1].

یعنى انوار وجود و ظلمات تعین، یا انوار ملکوت و ظلمات ملک، یا ادناس ظلمانیه تعلقات نفسانیه و انوار طاهره تعلقات قلبیه. و از این هفتاد هزار حجب نوریه و ظلمانیه گاهى به طریق جمع تعبیر به هفت حجاب شده، چنانچه در خصوص تکبیرات افتتاحیه از ائمه اطهار وارد است که در خرق هر حجابى تکبیرى فرموده. [2]

و در موضوع سجده به تربت حسینیه، روحى له الفداء، است که سجده بر آن خرق حجب سبع کند. [3] و عارف مشهور گوید:

          «هفت شهر عشق را عطّار گشت             ما هنوز اندر خم یک کوچه‏ایم» [4]

 و در انسان صغیر به «لطایف سبعه» تعبیر شده. [5] و گاهى به سه حجاب کلى عدد آن را رساندند: [6] در آفاق به «عوالم ثلاثه» [7]، و در انفس به «مراتب ثلاثه» [8] تعبیر کرده‏اند. و گاهى به طریق توسط به هزار منزل معروف پیش سایرین، و به اعتبارى به صد منزل، و به اعتبارى به ده منزل تقسیم نموده‏اند. [9] و شیخ عارف کامل شاه آبادى، دام ظلّه، براى هر منزلى از منازل سایرین ده بیت مقرر مى‏داشت، با اسلوب بدیعى که مجموع هزار بیت مى‏شد به آن ترتیب. و حضرت إبراهیم خلیل الرحمن، علیه السلام، در آن سیر روحانى، که حق تعالى از آن حکایت مى‏فرماید، منازل را به سه مقام تعبیر فرموده، و از یکى به «کوکب»، و دیگرى به «قمر»، و سومى به «شمس» تعبیر فرموده. [10]

و بالجمله، مبدأ سفر روحانى بیت مظلمه نفس است، و منازل آن مراحل و مراتب آفاق و انفس است، و غایت آن ذات مقدس حق است به جمیع اسماء و صفات در ابتداى امر براى انسان کامل، و مضمحلا فیه الاسماء و الصفات در آخر امر، و اسمى و صفتى و تعینى از اسماء و صفات و تعینات است براى غیر آن.

و پس از آنکه انسان سالک قدم بر فرق انیّت و انانیّت خود گذاشت و از این بیت خارج شد و در طلب مقصد اصلى و خداجویى منازل و مراحل تعینات را سیر کرد و قدم بر فرق هر یک گذاشت و حجب ظلمانیه و نورانیه را خرق نمود و دل از همه موجودات و کائنات برکند و بتها را از کعبه دل به ید ولایت مآبى فرو ریخت و کواکب و اقمار و شموس از افق قلبش افول کردند و وجهه دلش یک رو و یک جهت بى‏کدورت تعلق به غیر، الهى شد و حال قلبش وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأرْضَ [11] شد و فانى در اسماء و ذات و افعال گردید، پس در این حال از خود

__________________________________________________

 [1] «خدا را هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى هست.» بحار الأنوار، ج 55، ص 45، «کتاب السماء و العالم»، باب 5، حدیث 13.

 [2] هشام بن الحکم، عن أبی الحسن (ع) أنّه روى لذلک علّة أخرى. و هی، أنّ النّبى (ص) لما أسرى به إلى السّماء، قطع سبع حجب، فکبّر عند کلّ حجاب تکبیرة، فأوصله اللّه عزّ و جلّ بذلک إلى منتهى الکرامة.

 (هشام بن حکم نقل مى‏کند که امام هفتم (ع) براى آن دلیل دیگرى گفت: حضرت فرمود: «وقتى که پیامبر (ص) به معراج برده شد، هفت حجاب را خرق کرد و نزد هر حجابى تکبیر گفت، پس به این سبب خداوند او را به منتهاى کرامت رسانید.» وسائل الشیعه، ج 4، ص 772، «کتاب الصلاة»، باب 7 از «ابواب تکبیرة الاحرام»، حدیث 5.

 [3] محمّد بن الحسن فی المصباح، بإسناده عن معاویة بن عمّار قال: کان لأبی عبد اللّه (ع). خریطة دیباج صفراء فیها تربة أبی عبد اللّه (ع) فکان إذا حضرته الصّلاة، صبّه على سجّادته و سجد علیه. ثمّ قال (ع): إنّ السّجود على تربة أبی عبد اللّه (ع) یخرق الحجب السّبع. (شیخ طوسى با سند خود از معاویة بن عمّار روایت کرده که امام صادق (ع) کیسه دیباى زرد رنگى داشت که در آن تربت امام حسین (ع) بود. چون وقت نماز مى‏رسید، آن را بر سجاده خود مى‏نهاد و بر آن سجده مى‏کرد. مى‏فرمود: «سجده بر تربت امام حسین (ع) حجابهاى هفتگانه را خرق مى‏کند.») وسائل الشیعة، ج 3، ص 608، «کتاب الصلاة»، باب 16 از «ابواب ما یسجد علیه،» حدیث 3.

 [4] این شعر منسوب به مولوى است ولى برخى آن را از عبد الرحمن جامى مى‏دانند.

 [5] مرحوم شاه آبادى (ره) هفت لطیفه وجود آدمى را چنین شماره کرده‏اند: نفس، عقل، قلب، روح، سرّ، خفى، اخفى رشحات البحار، «کتاب الإنسان و الفطرة»، ص 177.

 [6] مراد حجاب آیات اسماء و صفات است. ارجاع به متن.

 [7] عوالم ثلاثه عبارت‏اند از عالم طبیعت، عالم مثال، عالم عقل، ملا صدرا دلیل انحصار عوالم را به سه، انقسام موجود «محسوس»، و «متخیّل» و «معقول» مى‏داند. شواهد الربوبیة، ص 320.

 [8] اشاره است به مرتبه ظاهر نفس که مرتبه ظهور نفس در بدن مى‏باشد و مرتبه برزخ نفس که مرتبه تجرّد مثالى و قواى باطن است و مرتبه عقل که تجرّد کامل باشد.

 [9] خواجه عبد اللّه انصارى در مقدّمه منازل السائرین، مى‏نویسد: «ابو بکر کتانى میان بنده و حق هزار مقام از نورانى و ظلمانى قرار داده، و من آن مقامات را به صد مقام، که به ده قسم منقسم شود، باز آورم و یک بیک شرح دهم.»

 [10] اشاره است به آیات 77 تا 79 سوره «انعام»: فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأْى کَوْکَباً قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآفِلینَ فَلَمّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبّی فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئن لَمْ یَهْدِنی رَبّی لَأکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالّینَ، فَلَمّا رأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّی هذا اکْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إنّی بَرىٌ مِمّا تُشْرِکُونَ. (چون شب بر او ظلمت افکند، ستاره‏اى بدید، «گفت این پروردگار من است.» پس چون غروب کرد، گفت: «من غروب کنندگان را دوست ندارم.» پس آن گاه که دمیدن ماه را دید، گفت: «این پروردگار من است.» پس چون فرو شد، گفت:

 «اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، از گروه گمراهان خواهم بود.» پس چون سر زدن خورشید را دید، گفت:

 «این پروردگار من است، این بزرگتر است.» پس چون غروب کرد، گفت: «اى قوم، من از آنچه شریک خدا قرار مى‏دهید بیزارم.)

 [11] «به سوى کسى روى کردم که آسمان‏ها و زمین را آفرید.» (انعام- 80).

بى‏خود شود و محو کلى برایش حاصل شود و صعق مطلق رخ دهد، پس حق در وجود او کارگر شود و به سمع حق بشنود و به بصر حق ببیند و به ید قدرت حق بطش کند و به لسان حق نطق کند، و به حق ببیند و جز حق نبیند، و به حق نطق کند و جز حق نطق نکند، از غیر حق کور و کر و لال شود و چشمش و گوشش جز به حق باز نشود. و این مقام حاصل نشود مگر با جذبه الهیه و جذوه نار عشق که بدین جذوه عشقیه لازال متقرّب به حق شود، و به آن جذبه ربوبیه، که عقیب حبّ ذاتى است، از او دستگیرى شود که در این وادى حیرت نلغزد و به «شطح» و جز آن، که از بقایاى انانیّت است، گرفتار نیاید. و در این حدیث اشاره به این دو شده است بقوله: و إنّه یتقرّب إلىّ بالنّافلة حتّى أحبّه. تقرب عبد از جذوه عشق است، و جذبه الهیه حق از حبّ است.

          «تا که از جانب معشوق نباشد کششى             کوشش عاشق بیچاره به جایى نرسد» «1»

 پس، منتهاى قرب نوافل فناى کلى و اضمحلال مطلق و تلاشى تامّ است، و نتیجه آن: کنت سمعه الّذى یسمع به ... است. و پس از این فناى تام و محو کلى و محق مطلق و صعق تمام، گاه شود که عنایت ازلیه شامل حالش شود و او را به خود آورد و ارجاع به مملکت خودش فرماید، و حالت «صحو» از براى او دست دهد، و حالت انس و طمأنینه پیدا کند و کشف سبحات جمال و جلال بر او گردد، و در این حالت صحو، در مرآت ذات صفات، و در آنها اعیان ثابتات را و لوازم آنها را، کشف نماید. و حال اهل سلکوک در این مقام نیز مثل مقام اوّل است در اینکه عین ثابتش تابع هر اسمى است، در همان اسم فانى شود و به همان اسم باقى ماند، و در حال صحو نیز کشف همان اسم بر او گردد، و کشف عین ثابت تابع همان اسم بر او گردد.

در سرّ اختلاف انبیا در نبوّت‏

پس انسان کامل در تحت اسم جامع اعظم کشف مطلق اعیان ثابته و لوازم آن ازلا و ابدا بر او گردد، و کشف حالات و استعداد موجودات و کیفیت سلوک و نقشه وصول آنها بر او گردد، و خلعت خاتمیت و نبوت ختمى، که نتیجه کشف مطلق است، بر قامت زیباى مستقیمش راست آید. و دیگر پیغمبران هر یک به مناسبت‏ اسمى که از آن مظهریت دارند و به مقدار حیطه و سعه دایره آن، کشف اعیان تابعه آن اسم کنند، و باب کمال و نقص و اشرفیت و غیر آن و سعه و ضیق دایره دعوت از آنجا شروع شود و به تبعیت اسماء الهیه رجوع کند، چنانچه تفصیل آن را در رساله مصباح الهدایة ذکر کردیم. «1»

بالجمله، پس از این حالت که صحو بعد المحو دست داد، وجود او وجود حقّانى گردد و حق تعالى در مرآت جمال او موجودات دیگر را مشاهده فرماید، بلکه هم افق با مشیت گردد. و اگر انسان کامل باشد با مشیت مطلقه هم افق گردد و روحانیت او عین مقام ظهور فعلى حق گردد، و در این حال حق تعالى به او مى‏بیند و مى‏شنود و بطش مى‏کند، و خود او اراده نافذه حق و مشیت کامله و علم فعلى است:

فالحقّ یسمع به و یبصر به ... الحدیث. علىّ عین اللّه و سمع اللّه و جنب اللّه [1] إلى غیر ذلک. پس قرب فرایض صحو بعد المحو است و نتیجه آن آنهاست که شنیدى.

و باید دانست که این صحو و رجوع به کثرت را «قرب» گوییم، زیرا که این صحو بعد المحو غیر از این حالت غفلتى است که از براى ماست، و این وقوع در کثرت پس از فناى محض غیر از این کثرتى است که ما در آنها واقع هستیم، زیرا که کثرت براى ما حجاب است از وجه حق، و براى آنها مرآت مشاهده است: ما رأیت شیئا إلاّ و رأیت اللّه معه و فیه و قبله و بعده «2» و توان قرب نوافل را فناى اسمائى دانست، و قرب فرایض را فناى ذاتى، و بنابر این، نتیجه قرب فرایض محو مطلق شود. و تفصیل آن در این مقام بیش از این مناسب نیست، و همین اندازه نیز خروج از طور این اوراق بود.

فصل در نقل کلام شیخ اجلّ بهائى است‏

شیخ جلیل عارف بهائى، رضوان اللّه علیه، در اربعین فرماید، در ذیل این حدیث شریف، که «از براى اصحاب قلوب در این مقام کلمات عالیه و اشارات سرّیه و تلویحات ذوقیه‏اى است که مشام ارواح را معطر کند و رمیم اشباح را حیات بخشد. و هدایت به معنى آنها نشود و مطلع بر حقیقت آنها نگردد مگر کسى که به ریاضات و مجاهدات راحت از خود سلب کند تا آنکه از شرب آنها بچشد و به مطلب‏

__________________________________________________

 [1] «على چشم خدا و گوش خدا و پهلوى خداست.» امام صادق (ع) مى‏فرماید: امیر مؤمنان (ع) فرمودند: أنا علم اللّه و أنا قلب اللّه الواعى و لسان اللّه الناطق و عین اللّه و جنب اللّه و أنا ید اللّه. توحید صدوق، ص 164، «باب 22 در معنى «جنب اللّه»، حدیث 1.

آنها برسد. و اما کسى که از اسرار آنها بیخبر است و از گنج معارف آنها محروم است، به واسطه انغمار در حظوظ نفسانیه دنیّه و فرو رفتن در لذات بدنیه، پس او از شنیدن این کلمات در خطر عظیم است و بیم آن است که گرفتار الحاد شود و توهّم حلول و اتحاد نماید، تعالى اللّه عن ذلک علوّا کبیرا. [1] و ما در این مقام به طریق ساده و سهل التناول سخن گوییم تا به افهام نزدیک باشد. پس گوییم که این کلام مبالغه است در قرب، و بیان استیلاى سلطان محبت بر ظاهر بنده و باطنش و سر او و علنش مى‏باشد. پس مراد، و اللّه أعلم، آن است که وقتى بنده را دوست داشتم او را جذب کنم به محل انس و متوجه نمایم به عالم قدس، و فکر او را مستغرق کنم در اسرار ملکوت و حواس او را قصر کنم بر اخذ انوار جبروت، پس قدم او در این حال ثابت بماند در مقام قرب، و محبت با گوشت و خون [او] ممزوج گردد تا آنکه از خود غایب شود و از حس خویش غافل گردد، پس اغیار از نظرش محو شود تا آنکه من به منزله چشم و گوش او گردم. چنانچه گفته‏اند:

         جنونى فیک لا یخفى             و نارى منک لا یخبو

             فأنت السّمع و الأبصار             و الأرکان و القلب» [2]

 انتهى کلامه، رفع مقامه. «1»

در نقل کلام محقق طوسى است‏

و جناب افضل المتأخرین و اکمل المتقدمین، خواجه نصیر طوسى، قدّس اللّه سرّه القدّوسى، فرماید: «عارف چون از خود منقطع شد و به حق متصل شد، مى‏بیند تمام قدرتها را مستغرق در قدرت حق، و همه علوم را مستغرق در علم حق، و جمیع ارادات را مستغرق در اراده او، پس تمام وجودات و کمالات وجودات را صادر از او و فائض از ناحیه او مى‏بیند، پس حق تعالى در این هنگام سمع و بصر و قدرت و علم و وجود او گردد، پس عارف در این حال متخلق به اخلاق اللّه شود.»

انتهى کلامه «2»، زید فی علوّ مقامه.

و جناب محقق مجلسى را نیز در این مقام کلامى است که ملخّص آن آن است که انسان اگر صرف قواى خود در راه شهوت و شیطان نمود، از آنها چیزى باقى نماند جز حسرت و ندامت. و اگر آنها را صرف در راه اطاعت خداوند کرد، خداوند تبدیل‏

__________________________________________________

 [1] «خداوند از این برتر است، برترى بسیار.»

 [2] «دیوانه توام و آن پنهان نیست- و آتشى که از تو بجان دارم خاموش نگردد. پس تویى گوش و چشمها- اندام و قلب من.»

کند آنها را به قواى روحانى، پس سمع و بصر او سمع و بصر روحانى گردد، و با آن سمع کلمات ملائکه را بشنود. و به واسطه موت آن سمع و بصر ضعف پیدا نکند، و در قبر با آن سمع روحانى و بصر روحانى سؤال و جواب واقع شود، و در قیامت به واسطه این سمع و بصر روحانى داراى سمع و بصر است. به خلاف آنهایى که داراى این سمع و بصر نیستند، کور و کر محشور گردند. و به واسطه این اعطا و عطیّه حق تعالى فرموده: کنت سمعه الّذى یسمع به ... الحدیث. «1» و این کلام از ایشان خالى از غرابت نیست.

تتمه‏

شیخ اجلّ بهائى [فرماید] که «این حدیث شریف صریح است در اینکه واجبات افضل است از مستحبات. و اشکال در حدیث [که‏] نفى افضلیت غیر واجب را فرموده، و این ملازم با افضلیت واجب نیست، زیرا که ممکن است مساوى باشد، مدفوع است به اینکه این نحو ترکیب دلالت بر افضلیت دارد در اکثر لغات. و شیخ شهید، رضوان اللّه علیه، استثنا فرموده است از این کلیت مواردى را:

یکى، ابرا دین است که افضل است از انظار و مهلت دادن معسر، با آنکه اوّل مستحب است و دوم واجب. دوم، ابتدا به سلام است، که از ردّ آن افضل است.

سوم، اعاده منفرد است نماز را به جماعت، الى غیر ذلک.» انتهى. «2» و بعضى در هر یک مناقشه نمودند که ذکر آن چندان لزوم ندارد.

و باید دانست که ظاهر حدیث شریف آن است که واجبات از مستحبات افضل است گرچه از سنخ هم نباشند، مثلا ردّ سلام واجب افضل است از حج مندوب و بناى مدرسه عظیمه و زیارت رسول اللّه. و این گرچه به نظر قدرى بعید مى‏آید، و لهذا مرحوم مجلسى، رحمه اللّه، فرموده ممکن است اختصاص داد به مسانخ هم، «3» ولى بعد از آنکه دلیل دلالت بر آن کرد، به مجرد استبعاد نتوان چنین گفت.

و ممکن است دعوى انصراف فریضه را به فرایض تعبدیه محضه کرد، مثل نماز و روزه و حج و زکات و امثال آن، نه فرایض دیگر، از قبیل انظار معسر و ردّ سلام و غیر آن. گر چه این نیز خالى از تأمل نیست. و الحمد للّه أوّلا و آخرا.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد