swc

swc

چهل حدیث - حدیث سی و هفتم

الحدیث السابع و الثلاثون‏

بالسّند المتّصل إلى محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن محمّد، عمّن ذکره، عن أحمد بن محمّد بن عیسى، عن محمّد بن حمران، عن الفضل بن السّکن، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال قال أمیر المؤمنین، علیه السّلام: اعرفوا اللّه باللّه، و الرّسول بالرّسالة، و أولی الأمر بالأمر بالمعروف و العدل و الإحسان. «1»

ترجمه «فرمود حضرت صادق، علیه السلام، که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «بشناسید خدا را به خدا، و رسول را به رسالت، و صاحب امر را به امر به معروف و عدالت و نیکویى نمودن.»

شرح «عرفان» و «علم» و «شناسایى» و «دانایى» فرق واضح دارند، و گویند «علم» در اصل لغت مخصوص به کلیات است، و «معرفت» مخصوص به جزئیات و شخصیات. و گویند «عارف» باللّه کسى است که حق را به مشاهده حضوریه بشناسد، و «عالم» باللّه کسى است که به براهین فلسفیه علم به حق پیدا کند. و بعضى گویند علم و عرفان از دو جهت تفاوت دارند: یکى از جهت متعلّق، چنانچه ذکر شد. و دیگر، در «معرفت» سابقه فراموشى و نسیان مأخوذ است، پس چیزى را که ابتدائا ادراک به آن متعلق شد، گویند «علم» به او حاصل شد، و چیزى را که معلوم بوده و نسیان شد و ثانیا مورد ادراک شد، گویند «معرفت» به آن حاصل شد. و عارف را از آن جهت «عارف» گویند که متذکر اکوان سالفه و نشآت سابقه بر کون ملکى و نشئه طبیعى خود شود. و بعضى از اهل سلوک مدعى تذکر عالم «ذرّ» هستند، و گویند اگر حجاب طبیعت که موجب این غفلت و نسیان است از پیش‏

چشم سالک برداشته شد، متذکر عوالم سابقه مى‏شود. و بعض از اهل ذوق مى‏گفت حقیقت معراج معنوى و روحانى تذکر ایام سلف است. ما وقتى که به قهقرا متوجه احوال سابقه خود شویم، به اختلاف اشخاص، هر کس تا وقتى از اوقات زندگانى خود را به یاد مى‏آورد و متذکر مى‏شود: یکى تا هفت سالگى، یکى تا پنج یا سه سالگى، و کمتر از این نادر است که کسى متذکر شود- از شیخ الرئیس نقل کنند که مدعى آن بوده که اوّل زمان تولدش را به خاطر داشته! مى‏گفت ممکن است از این بیشتر متذکر شد، مثلا متذکر ایامى شود که در رحم مادر یا در صلب پدر بوده، و همین طور جمیع تطوراتى که در ملک نموده متذکر شود، تا به قهقرا متذکر شود اکوان عالم [تا] ملکوت اعلى و جبروت را تا جبروت اعلى، تا آنکه منتهى شود به تذکر از نشئه علم ربوبى، و این تذکر حقیقت معراج است و غایت عروج روحانى است.

انتهى بیانه.

و این مطلب خود اگر فی نفسه صحیح باشد، ولى حقیقت معراج عبارت از این رجوع قهقرایى بودن در مشرب رحیق عرفان درست نیاید و در مسلک اصحاب قلوب صحیح ننماید. بلکه حقیقت معراج روحانى عبارت است از حرکت معنویه انعطافیه که با آن تتمیم شود دایره وجود و رجوع شود به عالم غیب جمیع ما فی سلسلة الشهود. و این در قوس صعودى و حرکت انعطافى صورت گیرد. و این حرکت رجوعى قهقرایى خلاف سنّة اللّه جاریه است در موجودات، و بالخصوص در انبیا و خاصه در خاتم آنها، صلوات اللّه علیه و آله و علیهم اجمعین. و این طور از سلوک شبیه مجذوبیت یک صنف از ملائکه مهیّمه متحیره در ذات ذو الجلال است که غفلت از کثرات بکلى دارند و ندانند که آدمى و عالمى خلق شده. و شیخ عارف کامل شاه آبادى، روحى فداه، مى‏فرمود حالت روحى حضرت آدم، علیه السلام، این بود که توجه به ملک خود نکند و مجذوب عالم غیب و مقام قدسى باشد، و این حرکت آدم، علیه السلام، را از آدمیت سلب مى‏کرد، پس حق تعالى شیطان را بر او مسلط فرمود تا او را متوجه به شجره طبیعت کند و از آن جاذبه ملکوتى او را به ملک منصرف کند.

قوله (ع): و العدل و الإحسان ظاهر آن است که این دو عطف باشند به قوله:

الأمر بالمعروف. یعنى، اعرفوهم بالأمر بالمعروف و بالعدل و الإحسان. و محتمل است عطف باشند بقوله: المعروف. یعنى، اعرفوهم بالأمر بالمعروف و بالأمر بالعدل و الإحسان.

فصل در بیان مراد از اعرفوا اللّه باللّه‏

بدان که در شرح این حدیث شریف و معنى اعرفوا اللّه باللّه علماى اعلام، رضوان اللّه علیهم، هر یک به مناسبت مسلک علمى خود یا مشرب حکمى خویش بیاناتى نمودند، و ما به طریق تلخیص بعضى از آنها را براى تبرک به کلام بزرگان ذکر مى‏کنیم:

اول، آن است که جناب ثقة الاسلام، کلینى، رضوان اللّه علیه، فرمودند. و ملخّص آن این است که خداى تعالى ابدان و ارواح و انوار را خلق فرموده: و خود متفرد در خلق آنهاست، کسى را شرکت در آن نیست، و شبیه به هیچیک از آنها نیست. پس، هر کس حق را تشبیه کند به یکى از این‏ها، خدا را به خدا نشناخته، و اگر تنزیه کند حق را از شباهت آنها، حق را به حق شناخته.- انتهى. «1» و غریب آن است که حضرت صدر المتألهین، قدّس سرّه، این کلام را از تتمه حدیث دانسته و توجیهات طولانى از آن فرموده مطابق مسلک خود. «2»

دوم، آنست که شیخ صدوق، رضوان اللّه علیه، فرموده. و حاصل آن چنان است که معنى معرفت ما خدا را به خدا، آن است که اگر ما حق را به عقول خود بشناسیم، حق تعالى واهب آنهاست، و اگر به انبیا و حجج، علیهم السلام، بشناسیم، حق آنها را بعث فرموده و حجت قرار داده، و اگر به نفوس خود بشناسیم، خداوند خالق آنهاست. «3»

سوم، آن است که جناب صدر المتألهین اشاره به آن فرمودند. و آن آن است که طریق معرفت حق تعالى دو نحوه است: یکى به مشاهده و صریح عرفان است، و دوم طریق تنزیه و تقدیس است. و چون طریقه اول ممکن نیست، مگر براى انبیا و کمّل، از این جهت طریق دوم را در حدیث فرمودند.- انتهى «4». و این تفسیر ایشان مبنى بر آن است که کلام شیخ کلینى را جزو حدیث شریف و تفسیر حضرت صادق، علیه السلام، از کلام حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام، دانسته‏اند.

چهارم، آن است که جناب محقق فیض، علیه الرحمة، تفسیر فرمودند. و حاصل آن این است که از براى هر موجودى ماهیتى و وجودى [است‏]، و ماهیت اشیاء عبارت از تعینات نفسیه و وجهه ذاتیه آنهاست، و وجود آنها عبارت از جهت یلى الرّبّى است که به آن قوام ذات و ظهور آثار و حول و قوّه اشیاست. پس، اگر  کسى نظر به ماهیات کند و جهات تعینات اشیاء و بخواهد از جهت امکان و افتقار آنها به حق حق را بشناسد، حق را به اشیا شناخته نه به حق، علاوه آنکه این علم و معرفت فطرى است نه کسبى. ولى اگر به جهات وجودیه، که وجهه إلى اللّه و جهات یلى اللّه، مى‏باشد و اشاره به آن شده است در آیات شریفه بقوله: هو معکم أینما کنتم و بقوله: کُلُّ شَىْ‏ءٍ هالِکٌ إلاّ وَجْههُ [1]. الى غیر ذلک، حق را بشناسد، حق را به حق شناخته.

پنجم، احتمالى است که به نظر نویسنده رسیده است. و آن معلوم شود پس از تذکر یک مقدمه که در علم اسماء و صفات مقرر است. و آن این است که از براى ذات مقدس حق جلّ و علا اعتباراتى است که براى هر اعتبارى اصطلاحى مقرر شده:

یکى، اعتبار ذات من حیث هی. که به حسب این اعتبار ذات مجهول مطلق و هیچ اسم و رسمى از براى او نیست، و دست آمال عرفا و آرزوى اصحاب قلوب و اولیا از آن کوتاه است. و گاهى از آن در لسان ارباب معرفت به «عنقاى مغرب» تعبیر شده: «عنقا شکار کس نشود دام بازگیر» [2]. و گاهى تعبیر به «عماء» یا «عمى» شده:

روى أنّه قیل للنّبىّ، صلّى اللّه علیه و آله: أین کان ربّک قبل أن یخلق الخلق؟ قال:

فى عماء. [3] و گاهى تعبیر به «غیب الغیوب» و «غیب مطلق» و غیر این‏ها شده است.

گرچه تمام تعبیرات از آن کوتاه است، و «عنقا» و «عماء» و دیگر تعبیرات به حسب ذوق عرفانى، مطابق با ضربى از برهان، راجع به این مقام نیست.

و اعتبار دیگر، اعتبار ذات است به مقام تعین غیبى و عدم ظهور مطلق. که این مقام را «احدیّت» گویند. و اکثر آن تعبیرات با این مقام سازش دارد. و در این مقام اعتبار اسماء ذاتیه، به حسب اصطلاح علماى اسماء، شود، مثل «باطن» مطلق و «اوّل» مطلق و «علىّ» و «عظیم». چنانچه از روایت کافى استفاده شود که اوّل اسمى که حق براى خود اتخاذ فرمود «العلىّ» و «العظیم» بود. [4]

و دیگر، اعتبار ذات است به حسب مقام واحدیت و جمع اسماء و صفات. که از این مقام تعبیر شده به مقام «و احدیت» و مقام «احدیت جمع اسماء» و «جمع الجمع» و غیر آن. و این مقام را به حسب اعتبار احدیت جمع، مقام «اسم اعظم» و «اسم جامع اللّه» گویند.

و اعتبار دیگر، اعتبار ذات است به حسب مرتبه تجلى به «فیض مقدس» و مقام ظهور اسمائى و صفاتى در مرائى اعیانى. چنانچه مقام «واحدیت» به تجلى به‏

__________________________________________________

 [1] «هر جا که باشید او با شماست.» (حدید- 4).

 [2] «جز ذات او همه چیز نابود شونده است.» (قصص- 88).

 [3] مصرع دوم آن: «کانجا همیشه باد بدستست دام را». «حافظ».

 [4] «روایت شده که از پیامبر (ص) پرسیدند، «پروردگار تو پیش از آنکه آفریدگان را بیافریند کجا بود» فرمود: «در ابرى.» عوالى اللئالى، ج 1، ص 54. مسند، احمد بن حنبل، ج 4، ص 12، (با اندکى تغییر در عبارت).

 [5] عن ابن سنان قال: سألت أبا الحسن الرّضا، علیه السّلام: هل کان اللّه عزّ و جل عارفا بنفسه قبل ان یخلق الخلق؟ قال: نعم. قلت: یراها و یسمعها؟ قال: ما کان محتاجا إلى ذلک، لأنّه لم یکن یسألها و لا یطلب منها، هو نفسه و نفسه هو، قدرته نافذة فلیس یحتاج أن یسمّى نفسه، و لکنّه اختار لنفسه أسماء لغیره یدعوه بها، لأنّه إذا لم یدع باسمه لم یعرف. فأوّل ما اختار لنفسه: «العلىّ العظیم»، لأنّه أعلى الأشیاء کلّها. فمعناه اللّه و اسمه العلىّ العظیم، هو أوّل أسمائه، علا على کلّ شى‏ء. (از محمد بن سنان روایت شده که از حضرت رضا (ع) پرسیدم:

 «آیا خداى عزّ و جلّ پیش از آنکه آفریدگان را بیافریند از ذات خود آگاه بود؟» فرمود: «آرى.» گفتم: «آن را مى‏دید و مى‏شنید؟» فرمود: «نیازى به آن نداشت، زیرا نه از آن پرسشى داشت و نه خواهشى. او خودش بود و خودش او. قدرتش نافذ است، پس بدان نیازى نداشت که ذات خود را نام نهد، اما براى خود نامهایى برگزید تا دیگران او را به آن نامها بخوانند، زیرا اگر او به اسم خود خوانده نمى‏شد شناخته نمى‏گشت. و نخستین اسمى که براى خود برگزید «علىّ عظیم» بود، چه او برتر از همه چیز است. معناى او «اللّه» است و اسم او «علىّ عظیم» (بزرگمرتبه بزرگقدر) است، و آن نخستین نام اوست. او بر همه چیز برترى یافته است.) اصول کافى، ج 1، ص 113، «کتاب توحید»، «باب حدوث الأسماء»، حدیث 2.

«فیض اقدس» است. و این مقام ظهور اسمائى را مقام «ظهور اطلاقى» و مقام «الوهیّت» و مقام «اللّه» نیز گویند، به حسب اعتباراتى که در اسماء و صفات مقرر است و نویسنده در مصباح الهدایة شرح داده است. «1»

و باید دانست که این اعتبارات که در لسان اهل معرفت و اصحاب قلوب [است‏] اخبار از نقشه تجلیات حق است بر قلوب صافیه آنها. و آن تجلیات به حسب مقامات و مراتب سلوک اولیا و منازل و مراحل سیر سائرین إلى اللّه از مقام ظهور اسماء و صفاتى، که مقام «الوهیت» مى‏باشد و آن را «اللّه» نیز گویند و اللّه نور السّمواتِ وَ الأرْضِ ... الآیه «2» را اشاره به آن دانند، شروع شود و به مقام غیب احدى و به مرتبه اسماء ذاتیه و اسم «مستأثر» ختم شود، که غایت سیر و منتهاى مقصد است. و توان بود که مقام مشار إلیه بقوله تعالى: أو أدنى [1] اشاره به این مقام باشد.

اکنون که این مقدمه گفته شد، گوییم انسان تا به قدم فکر و استدلال طالب حق و سائر إلى اللّه است، سیرش عقلى علمى است، و اهل معرفت و اصحاب عرفان نیست، بلکه در حجاب اعظم و اکبر واقع است، چه از ماهیات اشیاء نظر کند و حق را از آنها طلب کند، که حجب ظلمانیه است، و چه از وجودات آنها طلب کند، که حجب نورانیه است، که کلام مرحوم فیض ناظر به آن است.

اوّل شرط تحقق سیر إلى اللّه خروج از بیت مظلم نفس و خودى و خود خواهى است، چنانچه در سفر حسّى عینى تا انسان به منزل و جایگاه خویش است، هر چه گمان مسافرت کند بگوید من مسافرم، مسافرت تحقق پیدا نکند. مسافرت شرعى [تحقق پیدا نکند] مگر به خروج از منزل و اختفاى آثار بلد، همین طور این سفر عرفانى إلى اللّه و مهاجرت شهودى تحقق پیدا نکند مگر به خروج از بیت مظلم نفس و اختفاى آثار آن. تا جدران تعینات و دعوت اذان کثرت در کار است، انسان مسافر نیست، گمان مسافرت است و دعوى سیر و سلوک است. قال تعالى: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إلَى اللَّه وَ رَسولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّه. [2]

پس از آنکه سالک إلى اللّه به قدم ریاضت و تقواى کامل از بیت خارج شده و علاقه و تعیناتى همراه بر نداشت و سفر إلى اللّه محقق شد، اوّل تجلى که حق تعالى بر قلب مقدسش کند تجلى به الوهیت و مقام ظهور اسماء و صفات است. و این تجلى نیز به یک ترتیب منظمى است از اسماء محاطه تا به اسماء محیطه رسد،

__________________________________________________

 [1] «سپس نزدیک و نزدیکتر شد، پس به فاصله دو کمان یا نزدیکتر بود.» (نجم- 9).

 [2] و هر کس بیرون رود از خانه‏اش در حالیکه مهاجر به سوى خدا و رسول اوست و آنگاه مرگ او را فرا گیرد هر آینه پاداش او با خداست. (نساء- 100).

حسب قوّت و ضعف سیر و قلب سایر، به تفصیلى که در این مختصر نگنجد، تا آنکه منتهى شود به رفض کل تعیّنات عالم وجود، چه از خود و چه از غیر، که در منازل و مراحل بعد آن نیز از خود است. و پس از رفض مطلق، تجلى به الوهیّت و مقام اللّه، که مقام احدیت جمع اسماء ظهورى است، واقع شود، [و] اعرفُوا اللّه باللّه به مرتبه نازله اوّلیه ظهور پیدا کند.

و در اوّل وصول عارف به این مقام و منزل، فانى شود در آن تجلّى. و اگر عنایت ازلى شامل شود، عارف انسى حاصل کند و وحشت و تعب سیر مرتفع گردد و به خود آید و به این مقام قناعت نکند و با قدم عشق شروع به سیر کند. و در این سفر عشقى حق مبدأ سفر و اصل سفر و منتهاى آن است. و در انوار تجلیات قدم زند و تقدّم [1] شنود، تا آنکه اسماء و صفات در مقام واحدیت بر قلب او به ترتیب منظمى تجلى کند، تا آنکه به مقام احدیت جمعى و مقام اسم اعظم ظهور نماید که اسم «اللّه» است. و در این مقام اعرفوا اللّه باللّه به مقام عالى تحقق یابد. و پس از این نیز مقام دیگرى است که اکنون از مورد نظر ما خارج است.

و با این ترتیب که ذکر شد، مقام عرفان رسول به رسالت، و اولى الامر بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان، ترتیب عرفانى بدیعى دارد که موقوف به تفصیل مقام رسالت و ولایت است، و آن خارج از طور این اوراق است و متکفل آن رساله سابق الذکر است.

دفع وهم در بیان آنکه احادیث وارده در معارف به معانى عامیه حمل نشود

گمان نشود که مقصود ما از این بیانات از حدیث شریف به طریق مسلک اهل عرفان قصر کردن مفاد حدیث است به آن، تا از قبیل رجم به غیب و تفسیر به رأى باشد، بلکه دفع توهم قصر معانى احادیث وارده در باب معارف است به معانى مبذوله عرفیه. و عارف به اسلوب کلمات ائمه، علیهم السلام، مى‏داند که اخبار در باب معارف و عقاید با فهم عرفى عامیانه درست نیاید، بلکه ادقّ معانى فلسفیه و غایت معارف اهل معرفت را در آنها گنجانیده‏اند. و اگر کسى رجوع کند به اصول کافى و توحید شیخ صدوق، علیه الرحمة، تصدیق مى‏کند این مطلب را. و منافات ندارد این معنا با آنکه آن ائمه اهل معرفت و علماى باللّه کلام شریف خود را طورى جامع ادا کنند که هر طایفه‏اى به حسب مسلک خود خوشه‏اى از آن خرمن بچیند. و

__________________________________________________

 [1] ( «پیش بیا.» خطاب حق تعالى به پیامبر (ص) در معراج.

هیچیک از آنها حق ندارند منحصر کنند معناى آن را به آنچه فهمیدند. مثلا از این حدیث شریف مى‏توان یک معناى عرفى عامیانه کرد که موافق با ظهور لفظ و استظهار عرف است، مثل آنکه معناى اعرفوا اللّه باللّه آن است که خداوند را به آثار صنع و اتقان آن، که آثار الوهیت است بشناسید، چنانچه پیغمبر را به رسالت او و آثار متقنه دعوت او، و اولو الامر را به کیفیت اعمال او، از قبیل امر به معروف و عدالت باید شناخت، پس، از آثار هر یک پى باید برد به خود آنها. و این منافات ندارد با آنکه معناى لطیفترى داشته باشد که آن به منزله بطن آن باشد، و از آن نیز معناى لطیفترى [داشته‏] باشد که بطن بطن باشد. و بالجمله، قیاس کلام اولیا را به کلام امثال خود مکن، چنانچه قیاس خود آنها را به خود کردن امرى است باطل و ناروا. و تفصیل این اجمال را و نکته آن را نتوانم اکنون شرح داد.

و از غرایب امور آن است که بعضى در مقام طعن و اشکال گویند که ائمه هدى، علیهم السلام، فرمایشاتى را که مى‏فرمایند براى ارشاد مردم باید مطابق با فهم عرفى باشد، و غیر از آن از معانى دقیقه فلسفیه یا عرفانیه از آنها صادر نباید شود. و این افترایى است بس فجیع و تهمتى است بسیار فظیع که از قلت تدبر در اخبار اهل بیت (ع) و عدم فحص در آن، با ضمیمه بعض امور دیگر، ناشى شده است.

فوا عجبا! اگر دقایق توحید و معارف را انبیا و اولیا، علیهم السلام، تعلیم مردم نکنند، پس کى تعلیم آنها کند؟ آیا توحید و دیگر معارف دقایقى ندارد و همه مردم در معارف یکسان هستند؟ معارف جناب امیر المؤمنین، علیه السلام، با ما یکسان است و همین معانى عامیانه است، یا آنکه فرق دارد؟ و تعلیم آن لازم نیست، سهل است، حتى رجحان هم ندارد! یا هیچیک نیست و ائمه، علیهم السلام، اهمیت به آن ندادند؟ کسانى که آداب مستحبه خواب و خوراک و بیت التخلیه را فرو گذار ننمودند از معارف الهیه که غایت آمال اولیات غفلت کردند؟ عجبتر آنکه بعضى از همین اشخاصى که منکر این معانى هستند در اخبارى که راجع به فقه است و مسلم است که فهم آن موکول به عرف است یک مباحثه دقیقه‏اى تشکیل مى‏دهند که عقل از فهم آن عاجز است فضلا از عرف! و آن را به ارتکاز عرف نسبت دهند! هر کس منکر است، به مباحثى که در باب «على الید» [1]، و امثال آن از قواعد کلیه، خصوصا در باب «معاملات»، است رجوع کند.

بالجمله، مطلب از دست خارج شد و قلم طغیان نمود. و نویسنده خداوند

__________________________________________________

 [1] اشاره است به این قاعده مشهور فقهى: على الید ما أخذت حتى تؤدّیه. و مفاد آن این است که اگر شخصى چیزى گرفت بر عهده اوست که آن را بپردازد. فقیهان پیرامون این قاعده بحثهاى مفصل و دقیقى کرده‏اند. براى اطلاع رجوع کنید به عوائد الأیّام، ملاّ احمد نراقى، «عائده» 33. القواعد الفقهیه، آیة اللّه بجنوردى، ج 4، ص 47- 99.

تبارک و تعالى را شاهد مى‏گیرد که مقصودى در این کلام ندارم جز آنکه برادران ایمانى را آشنا کنم به معارف الهیه. وَ استغفر اللّه من الزّلل و الفشل و الکسل.

و الحمد للّه أوّلا و آخرا. [1]

__________________________________________________

 [1] «از درگاه خداوند به سبب لغزش و سستى و کاهلى پوزش مى‏خواهم، و ستایش خاص خداوند است در اوّل و آخر.»
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد