swc

swc

چهل حدیث - حدیث یازدهم

الحدیث الحادى عشر

بالسّند المتّصل إلى محمّد بن یعقوب، عن محمّد بن یحیى، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن علىّ بن رئاب، عن زرارة، قال: سألت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، عن قول اللّه عزّ و جلّ: «فِطْرَتَ اللّه الّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها.» قال:

فطرهم جمیعا على التّوحید. «1»

ترجمه «زراره گوید پرسش کردم از حضرت صادق، علیه السلام، از فرموده خداى تعالى: فطرة اللّه الّتی فطر النّاس علیها. فرمود: «خلق کرد ایشان را همگى بر توحید.»

شرح اهل لغت و تفسیر گویند «فطرت» به معناى «خلقت» است. در صحاح است:

 «الفطرة، بالکسر، الخلقة.» و تواند بود که این «فطرت» مأخوذ باشد از «فطر» به معناى شق و پاره نمودن، زیرا که «خلقت» گویى پاره نمودن پرده عدم و حجاب غیب است. و به همین معنى نیز «افطار» صائم است: گویى پاره نموده هیئت اتصالیه امساک را. در هر حال، بحث از لغت خارج از مقصود ماست. بالجمله، حدیث شریف اشاره است به آیه شریفه در سوره «روم»: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّه الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه ذلِکَ الدّینُ القَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ الناسِ لا یَعْلَمُون [1] ما ان شاء اللّه اشاره اجمالیه به این فطرت، و کیفیت آن، و چگونگى بودن مردم بر فطرت توحید، در ضمن فصول و مقاماتى چند مى‏نماییم.

__________________________________________________

 [1] «پس روى خود همچنان به سوى آیین اسلام بدار، در حالى که در آن استوارى به همان سرشت خدا که مردم را بر آن پدید آورد. در آفرینش خداوند هیچ دگرگونى نیست. دین راست اینست، اما بیشتر مردم نمى‏دانند.» (روم- 30).

فصل در معنى فطرت است‏

بدان که مقصود از فطرت اللّه، که خداى تعالى مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هیئتى است که خلق را بر آن قرار داده، که از لوازم وجود آنها و از چیزهایى است که در اصل خلقت خمیره آنها بر آن مخمّر شده است. و فطرتهاى الهى، چنانچه پس از این معلوم شود، از الطافى است که خداى تعالى به آن اختصاص داده بنى الانسان را از بین جمیع مخلوقات، و دیگر موجودات یا اصلا داراى این گونه فطرتهایى که ذکر مى‏شود نیستند، یا ناقص‏اند و حظ کمى از آن دارند.

و باید دانست که گرچه در این حدیث شریف و بعضى از احادیث دیگر «1» «فطرت» را تفسیر به «توحید» فرمودند، ولى این از قبیل بیان مصداق است، یا تفسیر به اشرف اجزاء شى‏ء است، چنانچه نوعا تفاسیر وارده از اهل عصمت، سلام اللّه علیهم، از این قبیل است، و در هر وقت به مناسبت مقامى مصداقى مثلا ذکر شده و جاهل گمان تعارض کند. و دلیل بر آنکه در این مورد چنین است، آن است که در آیه شریفه «دین» را عبارت از فطرت اللّه دانسته، و دین شامل توحید و دیگر معارف شود. و در «صحیحه» عبد اللّه بن سنان [1] تفسیر به «اسلام» شده. و در «حسنه» زراره [2] تفسیر به «معرفت» شده. و در حدیث معروف کلّ مولود یولد على الفطرة. در مقابل «تهوّد» و «تنصّر» و «تمجّس» ذکر شده [3]. و نیز حضرت ابى جعفر، علیه السلام، حدیث «فطرت» را در همین حسنه زراره به «معرفت» تفسیر فرموده است. پس، از این جمله معلوم شد که «فطرت» اختصاص به توحید ندارد، بلکه جمیع معارف حقه از امورى است که حقّ، تعالى شأنه، مفطور فرموده بندگان را بر آن.

فصل در تشخیص احکام فطرت است‏

بباید دانست که آنچه از احکام فطرت است چون از لوازم وجود و هیآت مخمّره در اصل طینت و خلقت است، احدى را در آن اختلاف نباشد- عالم و جاهل و وحشى و متمدن و شهرى و صحرانشین در آن متفق‏اند. هیچیک از عادات و مذاهب و طریقه‏هاى گوناگون در آن راهى پیدا نکند و خلل و رخنه‏اى در آن از آنها پیدا نشود. اختلاف بلاد و أ هویه و مأنوسات و آراء و عادات که در هر چیزى، حتى احکام عقلیه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطریات ابدا تأثیرى نکند.

__________________________________________________

 [1] عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه (ع) قال: سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «فِطْرَتَ اللَّه الّتى فَطَرَ الناسَ علیها» ما تلک الفطرة؟ قال: هى الإسلام. فطرهم اللّه حین أخذ میثاقهم على التوحید، قال: «أ لست بربّکم» و فیه المؤمن و الکافر. (از عبد اللّه بن سنان از امام صادق (ع) روایت شده که گفت از ایشان درباره آیه «همان سرشت خدا که مردم را بر آن پدید آورد» پرسیدم که این «سرشت» چیست؟ فرمود: اسلام است. خداوند آن گاه که بر یکتا پرستى از آنان پیمان گرفت، پدیدشان آورد. گفت: «آیا پروردگار شما نیستم؟» و مؤمن و کافر هر دو در آن بودند.» اصول کافى، ج 2، ص 12، «کتاب الایمان و الکفر»، «باب فطرت خلق بر توحید»، حدیث 2.

 [2] عن زرارة، عن أبی جعفر (ع) قال سألته عن قول اللّه عز و جل: «حنفاءَ للّهِ غَیْرَ مشرِکین به». قال: الحنیفیّة من الفطرة الّتی فطر اللّه الناس علیها، لا تبدیل لخلق اللّه. قال: فطرهم على المعرفة به، ... و قال: قال رسول اللّه (ص): کلّ مولود یولد على الفطرة. یعنى المعرفة بأنّ اللّه عزّ و جلّ خالقه. کذلک قوله: «و لئن سألتهم من خلق السماوات و الأرض لیقولنّ اللّه. (از زراره از امام باقر (ع) روایت شده است که گفت از ایشان درباره آیه «در حالى که براى خدا بر آیین اسلام استوارند و او را شریکى نمى‏گیرند» پرسیدم. فرمود: «اسلام از همان سرشتى است که خداوند مردم را با آن پدید آورد. در آفرینش خداوند هیچ دگرگونى نیست.» فرمود: «مردم را با شناخت خود پدید آورد ...» و فرمود: پیامبر خدا (ص) فرمود: «هر نوزادى با سرشت خدایى زاییده مى‏شود، یعنى، با معرفت به اینکه خداى عز و جل آفریننده اوست. و همین گونه است آیه: «و اگر از آنها بپرسى که آسمان‏ها و زمین را که آفریده؟ خواهند گفت: خداوند.» اصول کافى، ج 2، ص 12 و 13، «کتاب ایمان و کفر»، «باب فطرت خلق بر توحید»، حدیث 4.

 [3] و قال (ص): کلّ مولد یولد على فطرة حتّى یکون أبواه یهوّدانه و ینصرانه و یمجّسانه. (هر زاده شده‏اى بر فطرت توحید زاده است، پس والدین او او را یهودى یا نصرانى یا مجوس گردانند.» عوالى اللئالى، ج 1، ص 35، فصل چهارم، حدیث 18.                       

اختلاف افهام و ضعف و قوت ادراک لطمه‏اى بر آن وارد نیاورد، و اگر چیزى بدان مثابه نشد، از احکام فطرت نیست و باید آن را از فطریات خارج دانست، و لهذا در آیه شریفه فرموده: فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها یعنى، اختصاص به طایفه‏اى ندارد، و نیز فرموده: لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه. چیزى او را تغییر ندهد، مثل امور دیگر که به عادات و غیر آن مختلف شوند. ولى از امور معجبه آن است که با اینکه در فطریات احدى اختلاف ندارد- از صدر عالم گرفته تا آخر آن- ولى نوعا مردم غافل‏اند از اینکه با هم متفق‏اند، و خود گمان اختلاف مى‏نمایند، مگر آنکه به آنها تنبه داده شود، آن وقت مى‏فهمند موافق بودند در صورت مخالفت، چنانچه پس از این به وضوح رسد ان شاء اللّه. و به همین معنى اشاره شده است در ذیل آیه شریفه که مى‏فرماید: وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ.

و از آنچه ذکر شد، معلوم گردید که احکام فطرت از جمیع احکام بدیهیه بدیهیتر است، زیرا که در تمام احکام عقلیه حکمى که بدین مثابه باشد که احدى در آن خلاف نکند و نکرده باشد نداریم، و معلوم است چنین چیزى اوضح ضروریات و ابده بدیهیات است، و چیزهایى که لازمه آن باشد نیز باید از اوضح ضروریات باشد. پس اگر توحید یا سایر معارف از احکام فطرت یا لوازم آن باشد، باید از اجلاى بدیهیات و اظهر ضروریات باشد، و لکنّ أکثر النّاس لا یعلمون.

فصل در اشاره اجمالیه به احکام فطریات‏

بدان که مفسرین، از عامه و خاصه، هر یک به حسب طریقه خود طورى بیان کیفیت فطرى بودن دین یا توحید را کرده‏اند، و ما در این اوراق بر طبق آراء آنها سخن نگوییم، بلکه در این مقام آنچه از محضر شریف شیخ عارف کامل، شاه آبادى «1»، دام ظلّه، که متفرد است در این میدان، استفاده نمودم بیان مى‏کنم «2»، گرچه بعضى از آنها به طریق رمز و اشاره در کتب بعضى از محققین از اهل معارف هست، و بعضى از آن به نظر خود قاصر رسیده است.

پس، باید دانست که از فطرتهاى الهى یکى فطرت بر اصل وجود مبدأ، تعالى و تقدس، است، و دیگر فطرت بر توحید است، و دیگر فطرت بر استجماع آن ذات‏ مقدس است جمیع کمالات را، و دیگر فطرت بر یوم معاد و روز رستخیز است، و دیگر فطرت بر نبوت است، و دیگر فطرت بر وجود ملائکه و روحانیین و انزال کتب و اعلام طرق هدایت است، که بعضى از این‏ها که ذکر شد از احکام فطرت، و برخى دیگر از لوازم فطرت است. و ایمان به خداى تعالى و ملائکه و کتب و رسل و یوم قیامت، دین قیم محکم مستقیم حق است در تمام دوره زندگانى عایله سلسله بشر.

و ما اشاره به بعضى از آنها که با حدیث شریف مناسب است مى‏نماییم، و از حق تعالى توفیق مى‏طلبیم.

مقام اول در بیان آنکه اصل وجود مبدأ متعال جلّ و علا از فطریات است‏

و آن با تنبه به یک مقدمه معلوم گردد. و آن این است که یکى از فطرتهایى که جمیع سلسله بنى الانسان مخمّر بر آن هستند و یک نفر در تمام عایله بشر پیدا نشود که بر خلاف آن باشد، و هیچیک از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالک و غیر آن آن را تغییر ندهد و در آن خلل وارد نیاورد، فطرت عشق به کمال است، که اگر در تمام دوره‏هاى زندگانى بشر قدم زنى و هر یک از افراد هر یک از طوایف و ملل را استنطاق کنى، این عشق و محبت را در خمیره او مى‏یابى و قلب او را متوجه کمال مى‏بینى.

بلکه در تمام حرکات و سکنات و زحمات و جدیتهاى طاقت فرسا، که هر یک از افراد این نوع در هر رشته‏اى واردند مشغول‏اند، عشق به کمال آنها را به آن واداشته، اگر چه در تشخیص کمال و آنکه کمال در چیست و محبوب و معشوق در کجاست، مردم کمال اختلاف را دارند. هر یک معشوق خود را در چیزى یافته و گمان کرده و کعبه آمال خود را در چیزى توهم کرده و متوجه به آن شده از دل و جان آن را خواهان است. اهل دنیا و زخارف آن کمال را در دارایى آن گمان کردند و معشوق خود را در آن یافتند، از جان و دل در راه تحصیل آن خدمت عاشقانه کنند، و هر یک در هر رشته هستند و حب به هر چه دارند، چون آن را کمال دانند بدان متوجه‏اند. و همین طور اهل علوم و صنایع هر یک به سعه دماغ خود چیزى را کمال دانند و معشوق خود را آن پندارند. و اهل آخرت و ذکر و فکر، غیر آن را. بالجمله، تمام آنها متوجه به کمال‏اند، و چون آن را در موجودى یا موهومى تشخیص دادند، با آن عشقبازى‏ کنند. ولى بباید دانست که با همه وصف، هیچیک از آنها عشقشان و محبتشان راجع به آن چه گمان کردند نیست، و معشوق آنها و کعبه آمال آنها آنچه را توهم کردند نمى‏باشد، زیرا هر کس به فطرت خود رجوع کند مى‏یابد که قلبش به هر چه متوجه است، اگر مرتبه بالاترى از آن بیابد فورا قلب از اوّلى منصرف شود و به دیگرى که کاملتر است متوجه گردد، و وقتى که به آن کاملتر رسید، به اکمل از آن متوجه گردد، بلکه آتش عشق و سوز و اشتیاق روز افزون گردد و قلب در هیچ مرتبه از مراتب و در هیچ حدى از حدود رحل اقامت نیندازد. مثلا اگر شما مایل به جمال زیبا و رخسار دلفریب هستید و چون آن را پیش دلبرى سراغ دارید دل را به سوى کوى او روان کردید، اگر جمیلتر از آن را ببینید و بیابید که جمیلتر است، قهرا متوجه به آن شوید، و لااقل هر دو را خواهان شوید، و باز آتش اشتیاق فرو ننشیند و زبان حال و لسان فطرت شما آن است که «چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم» [1]. بلکه خریدار هر جمیلى هستید. بلکه با احتمال هم اشتیاق پیدا کنید: اگر احتمال دهید که جمیلى دلفریبتر از این‏ها که دیدید و دارید در جاى دیگر است، قلب شما سفر به آن بلد کند، «من در میان جمع و دلم جاى دیگر است» [2] گویید. بلکه با آرزو نیز مشتاق شوید: وصف بهشت را اگر بشنوید و آن رخسارهاى دلکش را- گرچه خداى نخواسته معتقد به آن هم نباشید- با این وصف، فطرت شما گوید اى کاش چنین بهشتى بود و چنین محبوب دلربایى نصیب ما مى‏شد.

و همین طور کسانى که کمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط ملک دانسته‏اند و اشتیاق به آن پیدا کرده‏اند، اگر چنانچه سلطنت یک مملکت را دارا شوند متوجه مملکت دیگر شوند، و اگر آن مملکت را در تحت نفوذ و سلطه درآورند، به بالاتر از آن متوجه شوند، و اگر یک قطرى را بگیرند، به اقطار دیگر مایل گردند، بلکه آتش اشتیاق آنها روز افزون گردد، و اگر تمام روى زمین را در تحت سلطنت بیاورند و احتمال دهند در کرات دیگر بساط سلطنتى هست، قلب آنها متوجه شود که اى کاش ممکن بود پرواز به سوى آن عوالم کنیم و آنها را در تحت سلطنت در آوریم. و بر این قیاس است حال اهل صناعات و علوم.

و بالجمله، حال تمام سلسله بشر در هر طریقه و رشته‏اى که داخل‏اند به هر مرتبه‏اى از آن که رسند، اشتیاق آنها به کاملتر از آن متعلق گردد و آتش شوق آنها فرو ننشیند و روز افزون گردد. پس این نور فطرت ما را هدایت کرد به اینکه تمام قلوب سلسله بشر، از قاره نشینان اقصى بلاد افریقا تا اهل ممالک متمدنه عالم، و از

__________________________________________________

 [1] مصرع دوم از این بیت حافظ است:

          «شهریست پر کرشمه و حوران ز شش جهت             چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم»

.

 [2] مصرع دوم از این بیت سعدى است:

          «هرگز وجود حاضر و غایب شنیده‏اى             من در میان جمع و دلم جاى دیگر است»                    

طبیعیین و مادیین گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمالى است که نقصى ندارد و عاشق جمال و کمالى هستند که عیب ندارد و علمى که جهل در او نباشد و قدرت و سلطنتى که عجز همراه آن نباشد، حیاتى که موت نداشته باشد، و بالاخره کمال مطلق معشوق همه است. تمام موجودات و عایله بشرى با زبان فصیح یکدل و یک جهت گویند ما عاشق کمال مطلق هستیم، ما حب به جمال و جلال مطلق داریم، ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستیم. آیا در جمیع سلسله موجودات در عالم تصور و خیال، و در تجویزات عقلیه و اعتباریه، موجودى که کمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد جز ذات مقدس، مبدأ عالم جلّت عظمته سراغ دارید؟ و آیا جمیل على الاطلاق که بى‏نقص باشد جز آن محبوب مطلق هست؟

اى سرگشتگان وادى حیرت و اى گمشدگان بیابان ضلالت، نه، بلکه اى پروانه‏هاى شمع جمال جمیل مطلق، و اى عاشقان محبوب بى‏عیب بى‏زوال، قدرى به کتاب فطرت رجوع کنید و صحیفه کتاب ذات خود را ورق بزنید، ببینید با قلم قدرت فطرت اللّهى در آن مرقوم است: وجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأرْضَ [1]. آیا فطرت اللّه الّتی فطر النّاس علیها فطرت توجه به محبوب مطلق است؟ آیا فطرت غیر متبدّله- لا تبدیل لخلق اللّه فطرت معرفت است؟ تا کى به خیالات باطله این عشق خدا داد فطرى و این ودیعه الهیه را صرف این و آن مى‏کنید؟

اگر محبوب شما این جمالهاى ناقص و این کمالهاى محدود بود، چرا به وصول به آنها آتش اشتیاق شما فرو ننشست و شعله شوق شما افزون گردید؟ هان، از خواب غفلت برخیزید و مژده دهید و سرور کنید که محبوبى دارید که زوال ندارد، معشوقى دارید که نقصى ندارد، مطلوبى دارید بى‏عیب، منظورى دارید که نور طلعتش اللّه نور السّموات و الأرض [2] است، محبوبى دارید که سعه احاطه‏اش لو دلّیتم بحبل إلى الأرضین السّفلى لهبطتم على اللّه [3] است.

پس این عشق فعلى شما معشوق فعلى خواهد، و نتواند این موهوم و متخیل باشد، زیرا که هر موهوم ناقص است و فطرت متوجه به کامل است. پس، عاشق فعلى و عشق فعلى بى‏معشوق نشود، و جز ذات کامل معشوقى نیست که متوجه إلیه فطرت باشد. پس، لازمه عشق به کامل مطلق وجود کامل مطلق است. و پیشتر معلوم شد که احکام فطرت و لوازم آن از جمیع بدیهیات واضحتر و روشنتر است:

__________________________________________________

 [1] «روى خود را به سوى آنکه آسمان‏ها و زمین را آفرید گردانیدم.» (انعام- 80).

 [2] «خداوند نور آسمان‏ها و زمین است.» (نور- 36).

 [3] «اگر با ریسمانى به ژرفناى زمین فرو فرستاده شوید، بر خداوند فرود آیید.» علم الیقین، ج 1، ص 54. مقصد اوّل، باب 3، فصل 5.

أَ فِی اللّه شَکٌّ فاطِرِ السَّمَواتِ وَ الأرْضِ. [1]

مقام دوم در بیان آنکه توحید حق و دیگر صفات او فطرى است‏

در بیان آنکه توحید حقّ تعالى شأنه و استجماع آن ذات تمام کمالات را از فطریات است. و آن نیز به توجه به آنچه در مقام اوّل ذکر شد معلوم گردد، ولى ما اینجا به بیان دیگر اثبات آن کنیم.

بدان که از فطرتهایى که فطر النّاس علیها، فطرت تنفر از نقص است، و انسان از هر چه متنفر است، چون در او نقصانى و عیبى یافته است از آن متنفر است. پس، عیب و نقص مورد تنفر فطرت است، چنانچه کمال مطلق مورد تعلق آن است.

پس، متوجه إلیه فطرت باید «واحد» و «احد» باشد، زیرا که هر کثیر و مرکبى ناقص است، و کثرت بى محدودیت نشود، و آنچه ناقص است مورد تنفر فطرت است، نه توجه آن، پس، از این دو فطرت، که فطرت تعلق به کمال و فطرت تنفر از نقص است، توحید نیز ثابت شد. بلکه استجماع حق جمیع کمالات را و خالى بودن ذات مقدّس از جمیع نقایص نیز ثابت گردید. و سوره مبارکه «توحید» که نسبت حق جلّ و علا را بیان مى‏فرماید (به حسب فرموده شیخ بزرگوار ما [2]، روحى فداه) از هویّت مطلقه که متوجّه إلیه فطرت است و در صدر سوره مبارکه به کلمه مبارکه «هو» اشاره به آن شده است، برهان بر شش صفتى است که در دنباله آن مذکور است، زیرا که چون ذات مقدسش هویت مطلقه است و هویت مطلقه باید کامل مطلق باشد، و الا هویت محدوده است، پس مستجمع جمیع کمالات است، پس «اللّه» است. و در عین استجماع جمیع کمالات بسیط است، و الا هویت مطلقه نخواهد شد، پس «احد» است، و لازمه احدیت و احدیت است. و چون هویت مطلقه مستجمعه همه کمالات از جمیع نقایص، که منشأ همه برگشت به ماهیت نماید، مبراست، پس آن ذات مقدس «صمد» است و میان تهى نیست. و چون هویت مطلقه است، چیزى از او تولید و منفصل نشود و او نیز از چیزى منفصل نگردد، بلکه او مبدأ همه اشیاست و مرجع تمام موجودات است، بدون انفصال که مستلزم نقصان است. و هویت مطلقه نیز کفوى ندارد، زیرا که در صرف کمال تکرار تصور نشود. پس، سوره مبارکه از احکام فطرت، و نسبت حق تعالى است.

__________________________________________________

 [1] «آیا در خداوند، پدید آورنده آسمان‏ها و زمین، شکى هست؟» (إبراهیم- 12).

 [2] مراد مرحوم شاه آبادى است. حدیث 1 پاورقى 51.

مقام سوم در بیان آنکه معاد از فطریات است‏

در بیان آنکه وجود یوم معاد و روز رستخیز از فطریات است که تخمیر در خمیره بشر گردیده. و آن نیز چون دو مقام سابق با طریقهاى بسیار و فطرتهاى عدیده ثابت شود، ولى ما در این مقام به بعضى از آنها اشاره مى‏نماییم.

بدان که یکى از فطرتهاى الهیه، که مفطور شده‏اند جمیع عایله بشر و سلسله انسان بر آن، فطرت عشق به راحت است، که اگر در تمام دوره‏هاى تمدن و توحش و تدین و سر خودى این نوع مراجعه شود، و از تمام افراد عالم و جاهل، وضیع و شریف، صحرایى و شهرى، سؤال شود که این تعلقات مختلفه و أ هویه متشتته براى چیست، و این همه تحمل مشاقّ و زحمات در دوره زندگانى براى چه مقصد است، همه متفق الکلمه با یک زبان صریح فطرى جواب دهند که ما همه هر چه مى‏خواهیم براى راحتى خود است. غایت مقصد و نهایت مرام و منتهاى آرزو، راحتى مطلق و استراحت بى‏شوب به زحمت و مشقت است. و چون چنین راحت غیر مشوب به زحمت و استراحت غیر مختلط به رنج و نقمت معشوق همه است، و آن معشوق گمشده را هر کس در چیزى گمان مى‏کند، از این جهت تعلق به هر چه در او محبوب را گمان کرده پیدا مى‏کند، با اینکه در تمام عالم ملک و جمیع سر تا سر دنیا چنین راحتى مطلقى یافت نشود و چنین استراحت غیر مشوبى ممکن نیست. تمام نعمتهاى این عالم مختلط با زحمتها و رنجهاى طاقت فرساست، همه لذتهاى دنیا محفوف به آلامى است کمر شکن، درد و رنج و تعب و حزن و اندوه و غصه سرتاسر این عالم را فرا گرفته است. در تمام دوره‏هاى زندگانى بشر یک نفر یافت نشود که رنجش مساوى با راحتش باشد و نعمتش مقابل تعب و نقمتش باشد، تا چه رسد به آنکه راحتى خالص و استراحت مطلق داشته باشد. پس، معشوق بنى الانسان در این عالم یافت نشود، عشق فطرى جبلى فعلى آن هم در تمام سلسله بشر و عایله انسان بى معشوق فعلى موجود ممکن نیست. پس، ناچار در دار تحقق و عالم وجود، باید عالم باشد که راحتى او مشوب نباشد به رنج و تعب: استراحت مطلق بى‏آلایش به درد و زحمت داشته باشد، و خوشى خالص بى‏شوب به حزن و اندوه در آنجا میسر باشد، و آن دار نعیم حق و عالم کرامت ذات مقدس است.

و مى‏توان آن عالم را به فطرت حریّت و نفوذ اراده، که در فطرت هر یک از سلسله بشر است، اثبات کرد. چون مواد این عالم و اوضاع این دنیا و مزاحمات آن و تنگى و ضیق آن تعصى دارد از حریت و نفوذ اراده بشر، پس باید عالمى در دار وجود باشد که اراده در آن نافذ باشد و مواد آن عصیان از نفوذ اراده نداشته باشد، و انسان در آن عالم فعّال ما یشاء و حاکم ما یرید باشد، چنانچه فطرت مقتضى است.

پس، جناح عشق به راحت، و عشق به حرّیت، دو جناحى است که به حسب فطرة اللّه غیر متبدله در انسان ودیعه گذاشته شده که با آنها انسان طیران کند به عالم ملکوت اعلى و قرب الهى.

و در این مقام مطالب دیگرى است که با وضع این اوراق تناسب ندارد، و فطرتهاى دیگرى است براى اثبات معارف حقه از قبیل اثبات نبوات و بعث رسل و انزال کتب. بلکه از هر یک از این فطرتها که ذکر شد جمیع معارف ثابت گردد، ولى ما اکنون اکتفا کردیم به همین اندازه که بیش از این از مقصود خارج نشویم و شرح بى‏مناسبت با حدیث شریف نشود.

تا اینجا معلوم شد که علم به مبدأ و کمالات و وحدت آن و علم به یوم معاد و عالم آخرت از فطریّات است. و الحمد للّه.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد