swc

swc

چهل حدیث - حدیث پانزدهم

الحدیث الخامس عشر

بسندنا المتّصل إلى سلطان المحدّثین، محمّد بن یعقوب الکلینىّ رضوان اللّه علیه، عن علىّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن سماعة، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال إنّ فی کتاب علىّ، علیه السّلام: أنّ أشدّ النّاس بلاء النّبیّون، ثمّ الوصیّون، ثمّ الأمثل فالأمثل. و إنّما یبتلى المؤمن على قدر أعماله الحسنة، فمن صحّ دینه و حسن عمله، اشتدّ بلاؤه. و ذلک أنّ اللّه تعالى لم یجعل الدّنیا ثوابا لمؤمن و لا عقوبة لکافر. و من سخف دینه و ضعف عقله قلّ بلاؤه. و إنّ البلاء أسرع إلى المؤمن التّقىّ من المطر إلى قرار الأرض. «1»

ترجمه «سماعه از حضرت صادق، علیه السلام، حدیث کند که گفت همانا در کتاب على، علیه السلام، است اینکه «همانا سخت‏ترین مردم از حیث بلا پیغمبران‏اند، پس جانشینان آنها، پس نیکوتر پس نیکوتر. و همانا چنین است که مبتلا مى‏شود مؤمن به اندازه کارهاى نیکویش، پس کسى که درست باشد دین او و نیکو باشد کار او، سخت گردد بلاى او. و این براى آن است که خداى تعالى قرار نداده است دنیا را ثواب از براى مؤمنى و نه سزا براى کافرى. و کسى که تنک است دینش و ضعیف است عقلش، کم باشد بلایش. و همانا بلا تندتر است به سوى مؤمن پرهیزگار از باران به سوى آرامگاه زمین.»

شرح بعضى گفته‏اند که مراد «از ناس» در مثل این حدیث شریف کاملین، از قبیل‏

انبیا و اولیا و اوصیا، است، و در حقیقت آنها ناس هستند و سایر مردم «نسناس».

چنانچه در احادیث است «1». و این وجهى ندارد. بلکه مناسب مقام این است که در اینجا عموم مردم اراده شود، چنانچه وجهش پر واضح است. و از احادیث این باب کافى نیز استفاده شود. و اگر در حدیثى وارد باشد که «ناس» کاملین باشند، نه آن است که هر جا که این کلمه وارد شد مراد آنهاست.

و «بلاء» اختبار و امتحان است، و در نیک و بد استعمال شود. چنانچه اهل لغت تصریح کرده‏اند. جوهرى «2» گوید در صحاح: و البلاء الاختبار یکون بالخیر و الشرّ. یقال: أبلاه اللّه بلاء حسنا و ابتلیه معروفا.» و حقّ تعالى نیز فرماید: بَلاءً حَسَنًا. «3» بالجمله، هر چه حق جلّ جلاله به آن بندگان خود را امتحان فرماید بلا و ابتلاست، چه از قبیل امراض و اسقام و فقر و ذلت و ادبار دنیا باشد، یا مقابلات آنها، که بسا باشد که انسان به کثرت جاه و اقتدار و مال و منال و ریاست و عزت و عظمت امتحان شود. ولى هر وقت «بلا» یا «بلیه» یا «ابتلا» یا امثال آنها مطلق ذکر شود، منصرف به قسم اوّل شود.

و «أمثل» به معنى اشرف و افضل است. یقال: هذا أمثل من هذا. أى، أفضل و أدنى إلى الخیر. و أماثل النّاس، خیارهم [1]. پس معنى ثمّ الأمثل فالأمثل چنان آید که هر کس پس از اوصیا افضل و نیکوتر است، بلاى او سخت‏تر از سایرین باشد، و هر کس پس از آنها افضل است، بلایش از دیگران بیشتر است. و درجات کثرت ابتلا به مقدار و بر وزان درجات فضل است. و این نحو تعبیر در فارسى نیست.

و «سخف» به معنى رقت و خفت عقل است. چنانچه در صحاح و غیر آن است.

و «قرار» به معنى مستقر و جایگاه است. چنانچه از لغت استفاده شود. و فی القاموس: «القرار و القرارة ما قرّ فیه، و المطمئن من الارض.» [2] وجه مناسبت و تشبیه آن است که همان طور که زمین قرارگاه و مستقر باران است و باران بر او رو آورد و قرار گیرد، مؤمن نیز قرارگاه بلیّات است که آنها به او تهاجم کند و قرار گیرد و از او مفارقت نکند.

ما با خواست خداى تعالى در خلال فصولى چند بیان آنچه محتاج به ذکر است در حدیث شریف مى‏نماییم.

__________________________________________________

 [1] گفته مى‏شود: این یک «امثل» از آن دیگرى است. یعنى از آن برتر و به خوبى نزدیکتر است. و «أماثل الناس» یعنى نیکان و برگزیدگان مردم.

 [2] القرار و القرارة، آنچه در آن قرار گیرند، زمین آرام.

فصل در بیان معنى امتحان و نتیجه آن و چگونگى نسبت آن به ذات مقدّس حق تعالى حسب مناسبت و گنجایش این اوراق.

بدان که نفوس انسانیه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم ملک در جمیع علوم و معارف و ملکات حسنه و سیّئه، بلکه در جمیع ادراکات و فعلیات، بالقوه است و کم‏کم رو به فعلیت گذارد به عنایت حق جلّ و علا. و ادراکات ضعیفه جزئیّه اوّل در او پیدا شود، از قبیل احساس لمس و حواس ظاهره دیگر الاخسّ فالاخسّ، و پس از آن ادراکات باطنیه نیز به ترتیب در او حادث گردد. ولى در جمیع ملکات باز بالقوّه باشد، و اگر در تحت تأثیراتى واقع نشود، به حسب نوع ملکات خبیثه در او غالب شود و متمایل به زشتى و ناهنجارى گردد، زیرا که دواعى داخلیه از قبیل شهوت و غضب و غیر آن او را طبعا به فجور و تعدى و جور دعوت کند، و پس از تبعیت آنها به اندک زمانى حیوانى بس عجیب و شیطانى بى‏اندازه غریب گردد. و چون عنایت حق تعالى و رحمتش شامل حال فرزند آدم در ازل بود، دو نوع از مربّى و مهذّب به تقدیر کامل در او قرار داد که آن دو به منزله دو بال است از براى بنى آدم که مى‏تواند به واسطه آنها از حضیض جهل و نقص و زشتى و شقاوت به اوج علم و معرفت و کمال و جمال و سعادت پرواز نماید و خود را از تنگناى ضیق طبیعت به فضاى وسیع ملکوت اعلى رساند. و این دو یکى مربّى باطنى، که قوّه عقل و تمیز است، و دیگر مربّى خارجى، که انبیا و راهنمایان طرق سعادت و شقاوت مى‏باشند. و این دو هیچکدام بى‏دیگرى انجام این مقصد ندهند، چه که عقل بشر خود نتواند کشف طرق سعادت و شقاوت کند و راهى به عالم غیب و نشئه آخرت پیدا کند، و هدایت و راهنمایى پیمبران بدون قوّه تمیز و ادراک عقلى مؤثر نیفتد.

پس حق تبارک و تعالى این دو نوع مربّى را مرحمت فرموده که به واسطه آنها تمام قواى مخزونه و استعدادات کامنه در نفوس به فعلیت تبدیل پیدا کند. و این دو نعمت بزرگ را حق تعالى براى امتحان بشر و اختبار آنها مرحمت فرموده، زیرا که بدین دو نعمت ممتاز شوند افراد بنى نوع انسان از یکدیگر، و سعید و شقى و مطیع و عاصى و کامل و ناقص از هم جدا شوند. چنانچه جناب ولایت مآب فرماید: و الّذی بعثه‏ بالحقّ لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة. [1]

و در کافى شریف، در باب تمحیص و امتحان، ابن ابى یعفور از حضرت صادق، علیه السلام، نقل کند که قال: لابدّ للنّاس من أن یمحّصوا و یمیّزوا و یغربلوا و یستخرج فی الغربال خلق کثیر. «1» فرمود: «لابد است از براى مردم از اینکه خالص شوند و امتحان گردند و تمیز داده شوند و غربال شوند، و استخراج شود در غربال خلق بسیارى.»

و بإسناده عن منصور، قال قال لی أبو عبد اللّه، علیه السّلام: یا منصور، إنّ هذا الأمر لا یأتیکم إلاّ بعد إیاس [و لا] و اللّه حتى تمیّزوا و لا و اللّه حتّى تمحّصوا، و لا و اللّه حتّى یشقى من یشقى و یسعد من یسعد. «2»

فرمود: «اى منصور، همانا این امر (یعنى قیام قائم) نمى‏آید شما را مگر بعد از مأیوس [شدن‏]. و نه به خدا قسم تا تمیز داده شوید، و نه به خدا قسم تا خالص شوید، و نه به خدا قسم تا شقى شود هر کس شقى مى‏شود و سعید شود هر کس سعید مى‏شود.»

و در حدیث دیگر است از حضرت أبو الحسن، علیه السلام، قال: یخلّصون کما یخلّص الذّهب. «3»

و در کافى شریف، در باب ابتلا و اختبار، سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند، قال: ما من قبض و لا بسط إلاّ و للّه فیه مشیئة و قضاء و ابتلا. [2]

و در حدیث دیگر از حضرت منقول است، قال: إنّه لیس شی‏ء فیه قبض أو بسط ممّا أمر اللّه به أو نهى عنه إلاّ و فیه للّه عزّ و جلّ ابتلا و قضاء. «4» یعنى «نیست چیزى که در آن منع و عطایى باشد از چیزهایى که امر فرموده خداوند تعالى به آن یا نهى فرموده از آن، مگر آنکه در آن از براى خداى عزّ و جلّ امتحان و حکمى است. و «قبض» در لغت امساک و منع و اخذ است، و «بسط» نشر و اعطاست. پس، هر عطا و توسعه و منعى و هر امر و نهى و تکلیفى براى امتحان است.

پس، معلوم شد که بعث رسل و نشر کتب آسمانى- همه براى امتیاز بشر و جدا شدن اشقیا از سعدا و مطیعین از عاصین است. و معنى امتحان و اختبار حق همین امتیاز واقعى خود بشر است از یکدیگر، نه علم به امتیاز، زیرا که علم حق تعالى‏

__________________________________________________

 [1] «سوگند به آن کسى که پیغمبر را بحق فرستاد هر آینه در هم آمیخته شوید و از هم بیخته و جدا گردید. «نهج البلاغة فیض اسلام، ص 57 «خطبه» 16.

 [2] امام صادق (ع) فرمود: «هیچ تنگى و فراخى نیست مگر آنکه خداوند در آن مشیّت و حکم و امتحان دارد.»

اصول کافى، ج 1، ص 152، «کتاب توحید»، «باب الابتلاء و الاختبار»، حدیث 1.

ازلى و متعلق و محیط به هر چیز است قبل از ایجاد. و حکما در تحقیق امتحان و ابتلا بسط کلام داده‏اند که ذکر آن خارج از میزان است.

پس، نتیجه امتحان مطلقا- که این دو که ذکر شد از بزرگترین آنها است- امتیاز سعد و شقى است. در این امتحان و اختبار نیز حجت خدا بر خلق تمام شود و هلاکت و شقاوت و سعادت و حیات هر کسى از روى حجت و بیّنه واقع گردد و راه اعتراض باقى نماند. هر کس تحصیل سعادت و حیات جاویدان نماید، به هدایت و توفیق حق است، زیرا که تمام اسباب تحصیل را مرحمت فرموده. و هر کس تحصیل شقاوت نماید و رو به هلاکت رود و تبعیت نفس و شیطان کند، با فراهم بودن جمیع طرق هدایت و اسباب کسب سعادت، خود به اختیار خود به هلاکت و شقاوت فرو رفته و حجت بالغه حق بر او تمام است: لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت. «1»

فصل در بیان نکته شدّت ابتلا انبیاء و اوصیاء و مؤمنین‏

بدان که پیش از این مذکور شد «2» که هر عملى که از انسان صادر مى‏شود، بلکه هر چه در ملک بدن واقع شود و متعلق ادراک نفس شود، از آن یک نحو اثرى در نفس واقع شود، چه اعمال حسنه باشد یا سیّئه، که از اثر حاصل از آنها در لسان اخبار به «نکته بیضاء» و «نکته سوداء» تعبیر شده، [1] و چه از سنخ لذایذ باشد یا سنخ آلام باشد. مثلا از هر لذتى که از مطعومات یا مشروبات یا منکوحات و جز آنها انسان مى‏برد، در نفس اثرى از آن واقع مى‏شود و ایجاد علاقه و محبتى در باطن روح نسبت به آن مى‏شود و توجه نفس به آن افزون مى‏شود. و هر چه در لذات و مشتهیات بیشتر غوطه زند، علاقه و حب نفس به این عالم شدیدتر گردد و رکون و اعتمادش بیشتر شود، و نفس تربیت شود و ارتیاض پیدا کند به علاقه به دنیا، و هر چه لذایذ در ذائقه‏اش بیشتر شود، ریشه محبتش بیشتر گردد، و هر چه اسباب عیش و عشرت و راحت فراهمتر باشد، درخت علاقه دنیا برومندتر گردد. و هر چه توجه نفس به دنیا بیشتر گردد. به همان اندازه از توجه به حق و عالم آخرت غافل گردد، چنانچه اگر رکون نفس بکلى به دنیا شد و وجهه آن مادى و دنیاوى گردید، سلب توجه از حقّ تعالى و دار کرامت او بکلى گردد و أخلد إلى الأرض و اتّبع هواه [2] شود.

__________________________________________________

 [1] زرارة عن أبی جعفر (ع)- قال [قال:] ما من عبد إلاّ و فی قلبه نکتة بیضاء، فإذا أذنب ذنبا، خرج فی النکتة نکتة سوداء، فإن تاب، ذهب ذلک السّواد. و إن تمادى فی الذّنوب، زاد ذلک السّواد حتّى یغطی البیاض، فإذا تغطّى البیاض، لم یرجع صاحبه إلى خیر أبدا ... (زرارة از امام باقر (ع) روایت کرده است که فرمود: «هیچ بنده‏اى نیست مگر در دل او نقطه سفیدى است، و چون گناهى انجام دهد، نقطه سیاهى در آن پیدا شود، سپس اگر توبه کند، آن سیاهى از بین مى‏رود، و اگر به گناه ادامه دهد بر آن سیاهى افزوده شود چندانکه سفیدى را بپوشاند، و چون سفیدى پوشیده بود، صاحب آن هرگز به نیکى و خوبى باز نمى‏گردد ...) اصول کافى، ج 2، ص 273، «کتاب ایمان و کفر»، «باب الذنوب»، حدیث 20.

 [2] «به سوى زمین گرایید (پستى طلبید) و هواى نفس خویش را پیروى کرد.» (اعراف- 176).

پس، استغراق در بحر لذایذ و مشتهیات قهرا حب به دنیا آورد، و حب به دنیا تنفر از غیر آن آورد، و وجهه به ملک غفلت از ملکوت آورد. چنانچه به عکس، اگر انسان از چیزى بدى دید و ادراک ناملایمات کرد، صورت آن ادراک در نفس ایجاد تنفر نماید. و هر چه آن صورت قویتر باشد، آن تنفر باطنى قویتر گردد. چنانچه اگر کسى در شهرى رود که در آنجا امراض و آلام بر او وارد شود و ناملایمات خارجى و داخلى بر او رو آورد، قهرا از آنجا متنفر و منصرف شود. و هر چه ناملایمات بیشتر باشد، انصراف و تنفر افزون شود. و اگر شهر بهترى سراغ داشته باشد، کوچ به آنجا کند. و اگر نتواند به آنجا حرکت کند، علاقه به آنجا پیدا کند و دلش را به آنجا کوچ دهد.

پس، اگر انسان از این عالم هر چه دید بلیّات و آلام و اسقام و گرفتارى دید و امواج فتنه‏ها و محنتها بر او رو آورد، قهرا از آن متنفر گردد و دلبستگى به آن کم شود و اعتماد بر آن نکند. و اگر به عالم دیگرى معتقد باشد و فضاى وسیع خالى از هر محنت و المى سراغ داشته باشد، قهرا بدانجا سفر کند. و اگر سفر جسمانى نتوان کرد، سفر روحانى کند و دلش را بدانجا فرستد. و پر واضح است که تمام مفاسد روحانى و اخلاقى و اعمالى از حب به دنیا و غفلت از حق تعالى و آخرت است. و حب به دنیا سر منشأ هر خطیئه است، [1] چنانچه تمام اصلاحات نفسانى و اخلاقى و اعمالى از توجه به حق و دار کرامت آن و از بیعلاقگى به دنیا و عدم رکون و اعتماد به زخارف آن است.

پس، معلوم شد از این مقدمه که حق تعالى عنایت و الطافش به هر کس بیشتر باشد و مراحم ذات مقدس شامل حال هر کس زیادتر باشد، او را بیشتر از این عالم و زخارف آن پرهیز دهد، و امواج بلیات و فتن را بر او بیشتر متوجه فرماید، تا اینکه روحش از این دنیا و زخارف آن منصرف و منزجر گردد و به مقدار ایمانش رو به عالم آخرت رود و وجهه قلبش متوجه به آنجا گردد. و اگر نبود از براى تحمل شدت ابتلا مگر همین یک جهت، هر آینه کفایت مى‏کرد. و در احادیث شریفه اشارت به این معنى دارد:

محمّد بن یعقوب بإسناده عن أبی جعفر، علیه السّلام، قال: إنّ اللّه تعالى لیتعاهد المؤمن بالبلاء کما یتعاهد الرّجل أهله بالهدایّة من الغیبة، و یحمیه الدنیا کما یحمى الطبیب المریض. «1»

__________________________________________________

 [1] اشاره است به حدیثى از على بن الحسین (ع) که فرمود: حبّ الدّنیا رأس کل خطیئة اصول کافى ج 2، ص 131، «کتاب ایمان و کفر»، «باب ذم دنیا و زهد در آن»، حدیث 11.

حضرت باقر علیه السلام، فرماید: «همانا خداى تعالى هر آینه تفقد کند مؤمن را به بلا چنانچه تفقد کند مردى عیال خود را به هدیه از سفر. و هر آینه پرهیز دهد او را از دنیا، چنانچه پرهیز دهد طبیب مریض را.»

و در حدیث دیگر نیز به همین مضمون وارد است. «1» و گمان نشود که محبت حق و شدت عنایت ذات اقدس به بعضى بندگان، نعوذ باللّه، جزاف و بى جهت است، بلکه هر قدمى که مؤمن و بنده خدا به سوى او بردارد، عنایت حق به او متوجه شود، حق تعالى به قدر ذراعى به او نزدیک شود. [1] مثل مراتب ایمان و تهیه اسباب توفیق، مثل انسانى است که با چراغى در راه تاریک حرکت کند: هر قدمى که بردارد، جلو او روشن گردد و راهنمایى براى قدم دیگر نماید. هر قدمى که انسان به سوى آخرت بردارد، راه روشنتر شود و عنایات حق به او بیشتر گردد و اسباب توجه به عالم قرب و تنفر از عالم بعد را فراهم فرماید. و عنایات ازلیه حق تعالى به انبیا و اولیا به واسطه علم ازلى اوست به اطاعت آنها در زمان تکلیف. چنانچه شما اگر دو بچه داشته باشید که در حال طفولیت آنها علم پیدا کنید که یکى موجبات رضایت شما را فراهم مى‏کند و یکى موجبات سخط و غضب شما را، البته عنایت شما از اوّل به آن مطیع بیشتر از دیگرى است.

و دیگر از نکات شدت ابتلاى بندگان خاص این است که آنها در این ابتلا و گرفتاریها به یاد حق افتند و مناجات و تضرع در درگاه قدس ذات مقدس نمایند و مأنوس با ذکر و فکر او گردند. و طبیعى این نوع بنى الانسان است که در وقت بلیات تشبث به هر رکنى که احتمال نجات در او دهند پیدا مى‏کنند، و در وقت سلامت و راحت غفلت از آن پیدا مى‏کنند، و چون خواص رکنى جز حق سراغ ندارند، بدان متوجه شوند و انقطاع به مقام مقدس او پیدا کنند. و حق تعالى از عنایتى که به آنها دارد، خود سبب انقطاع را فراهم فرماید. گر چه این نکته، بلکه نکته سابقه، نسبت به انبیا و اولیاء کمل درست نیاید، چه که آنها مقامشان مقدستر از آن است و قلبشان محکمتر از آن است که به این امور علاقه به دنیا پیدا کنند، یا در توجه و انقطاعشان به حق فرقى حاصل شود.

و تواند بود که انبیا و اولیاء کمل چون به نور باطنى و مکاشفات روحانى یافته‏اند که حق تعالى به این عالم و زخارف آن نظر لطف ندارد و دنیا و هر چه در اوست خوار و پست است در پیشگاه مقدس او، از این جهت اختیار کردند فقر را بر غنا و ابتلا را بر راحتى و بلیّات را بر غیر آنها چنانچه در احادیث شریفه شاهد بر این معنى است. «2»

__________________________________________________

 [1] در حدیث قدسى است: من تقرّب إلىّ شبرا تقرّبت إلیه ذراعا. (هر کسى به قدر یک وجب به من نزدیک شود، من به قدر یک ذراع به او نزدیک شوم.) بحار الانوار، ج 3، ص 313، «کتاب التوحید»، باب 14، کنز العمال، ج 1، ص 225، حدیث 135.

در حدیث است که جبرئیل کلید خزاین ارض را در حضور خاتم النبیین، صلّى اللّه علیه و آله، آورد و عرض کرد در صورت اختیار آن از مقامات اخروى شما نیز چیزى کم نشود. حضرت براى تواضع از حق تعالى قبول نفرمود و فقر را اختیار فرمود. [1] و در کافى شریف سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند در حدیثى، قال: إنّ الکافر لیهون على اللّه حتّى لو سأله الدّنیا بما فیها أعطاه ذلک. [2] و این از خوارى دنیاست در نظر کبریاى حق. و در حدیث است که حق تعالى از وقتى که عالم اجسام را خلق فرموده به آن نظر لطف فرموده است. «1»

و دیگر از نکات شدت ابتلا مؤمنین آن است که در اخبار به آن اشاره شده است که از براى آنها درجاتى است که به آنها نایل نشوند مگر با بلیات و امراض و آلام «2». و ممکن است این درجات صورت اعراض از دنیا و اقبال به حق باشد، و ممکن است از براى خود این بلیّات صورت ملکوتى باشد که نیل به آنها نشود مگر با ظهور در عالم ملک و ابتلاى آنها به آن. چنانچه در حدیث شریف کافى سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند: قال إنّه لیکون للعبد منزلة عند اللّه، فما ینالها إلاّ بإحدى الخصلتین: إمّا بذهاب ماله، أو ببلیّة فی جسده. «3» فرمود: «همانا چنین است: هر آینه مى‏باشد از براى بنده درجه‏اى پیش خدا، پس نمى‏رسد به آن مگر به دو خصلت: یا به رفتن مالش، یا به بلیه در جسم او.» و در خبر شهادت حضرت سید الشهداء، علیه السلام، وارد است که حضرت رسول (ص) را در خواب دید.

حضرت فرمود به آن مظلوم که از براى تو درجه‏اى است در بهشت، نمى‏رسى به آن مگر به شهادت. [2] البته صورت ملکوتى شهادت در راه خدا حاصل نمى‏شود مگر به وقوع آن در ملک چنانکه مبرهن است در علوم عالیه، و در اخبار متواتره وارد است که از براى هر عملى صورتى است در عالم دیگر. [3]

و در کافى از حضرت صادق، علیه السلام، نقل شده است، قال: إنّ عظیم الأجر لمع عظیم البلاء، و ما أحبّ اللّه قوما إلاّ ابتلاهم. «4» فرمود: «همانا بزرگى مزد هر آینه با بزرگى بلاست. و دوست ندارد خدا قومى را مگر آنکه مبتلا کند آنها را.» و احادیث به این مضمون بسیار است.

فصل‏

محدّث بزرگ، مجلسى «5»، علیه الرحمة، فرماید، «در این احادیث (یعنى‏

__________________________________________________

 [1] اشاره است به حدیث ... و هبط مع جبرئیل ملک لم یطإ الأرض قطّ، معه مفاتیح خزائن الأرض. فقال: یا محمّد، إنّ ربّک یقرئک السّلام و یقول هذه مفاتیح خزائن الأرض، فإن شئت فکن نبیّا عبدا، و إن شئت فکن نبیّا ملکا. فأشار إلیه جبرئیل (ع): أن تواضع یا محمّد. فقال: بل اکون نبیّا عبدا. ثم صعد إلى السّماء ... (و یکى از فرشتگان الهى که هرگز به زمین فرود نیامده بود با جبرئیل به زمین آمد، و با او کلیدهاى گنجهاى زمین بود، و به پیغمبر گفت: «اى محمد، پروردگارت بر تو سلام کرد و فرمود این کلیدهاى گنجهاى زمین است، اگر خواهى پیامبرى بنده باش و اگر خواهى پیامبرى داراى ملک و سلطنت باش.» پس جبرئیل اشاره کرد که «یا محمد فروتنى کن.» پیامبر گفت: «من پیامبرى بنده خواهم بود،» فرشته به سوى آسمان رفت ...) امالى صدوق، مجلس 69، حدیث 2.

 [2] «کافر نزد خدا خوار و پست است بدان حد که اگر دنیا را با هر چه در آن است از خداوند بخواهد به او مى‏دهد.»

اصول کافى، ج 2، ص، «کتاب ایمان و کفر»، «باب شدة ابتلا المؤمن»، حدیث 28.

 [3] در بحار نقل مى‏کند. فجاءه النّبى- و هو فی منامه فأخذ الحسین و ضمّه إلى صدره و جعل یقبل بین عینیه، و یقول: بأبى أنت کأنّى اراک مرملا بدمک بین عصابة من هذه الامّة یرجون شفاعتى، ما لهم عند اللّه من خلاق. یا بنىّ إنّک قادم على أبیک و أمّک و أخیک و هم مشتاقون إلیک، و إنّ لک فی الجنّة درجات لا تنالها إلاّ بالشّهادة.

 (پس پیامبر نزد وى آمد- و او در خواب بود- حسین را گرفت و بر سینه خود نهاد و میان دو چشم او بوسه داد و فرمود.

پدرم فداى تو باد، چنان است که مى‏بینم گروهى از این امت که به شفاعت من امید بسته‏اند در خونت بغلطانند.

گروهى که نزد خدا بهره‏اى از خیر ندارند. فرزندم تو بر پدر و مادر و برادرت وارد گردى در حالى که آنها مشتاق‏اند به دیدار تو. بتحقیق تورا در بهشت درجاتى است که بدان نرسى مگر به شهادت.» امام این رؤیا را هنگام خروج از مدینه از کنار قبر پیامبر مشاهده فرموده بود. بحار الانوار، ج 44، ص 313، باب 37، حدیث 1.

 [4] چنانچه در حدیث طولانى «معراج» از امام صادق (ع) روایت شده است که پیغمبر (ص) فرمود: فإذا أنا بقوم بین أیدیهم موائد من لحم طیّب و لحم خبیث، و هم یأکلون الخبیث و یدعون الطّیب. فسألت جبرئیل من هؤلاء.

فقال: الّذین یأکلون الحرام و یدعون الحلال من امّتک. قال: ثمّ مررت بأقوام لهم مشاخر کمساخر الإبل، یقرض اللّحم من اجسامهم و یلقى فی افواههم. فقلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ فقال: هم الهمّازون اللّمازون.

ثمّ مررت بأقوام ترضخ وجوههم و رءوسهم بالصّخر. فقلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ فقال: الّذین یترکون صلاة العشاء ... (امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل کرده است که فرمود شب معراج گروهى را دیدم که در برابر آنان سفره‏هایى از گوشت پاکیزه و پلید قرار داشت، و آن گروه از گوشت پلید مى‏خورند و گوشت پاکیزه را رها کرده بودند. از جبرئیل سؤال کردم این گروه کیستند؟ گفت اینان گروهى از امت تو هستند که حرام مى‏خورند و حلال را ترک مى‏کنند. سپس گروهى دیگر را دیدم که دهانشان همانند دهان شتر بود، از تنشان گوشت مى‏برید و در دهانشان مى‏افکند. پرسیدم اینان کیستند. گفت اینان عیبجویان سخن چین‏اند. پس بر گروهى گذشتم که صورت و سرهایشان را با سنگ مى‏کوبیدند. سؤال کردم اینان کیستند؟ گفت اینان کسانى‏اند که نماز عشاء را ترک کنند.) بحار الانوار، ج 6، ص 239، «کتاب العدل و المعاد»، «باب احوال البرزخ و القبر و عذابه و سؤاله». و همچنین علم الیقین، ج 2، ص 884، «المقصد الرابع»، باب 2.

احادیث ابتلا انبیا که وارد شده از طرق عامه و خاصه) دلالت واضحه است بر آنکه انبیا و اوصیا در امراض حسیه و بلیّات جسمیه مثل غیرشان هستند. بلکه آنها اولى به آن هستند از غیر، براى بزرگ شدن اجر آنها که موجب تفاضل در درجات است. و این منافات با مقام آنها ندارد، بلکه آن موجب تثبیت امر آنها شود. و اگر آنها مبتلا نشوند به بلیات، با آنکه از دست آنها معجزات و خارق عادات صادر مى‏شود، گفته شود درباره آنها آنچه نصارى درباره پیغمبرشان گفتند. و این تعلیل در روایات وارد است.»- انتهى. «1»

و محقق مدقق طوسى و حکیم عظیم قدوسى [1]، عطّر اللّه مرقده، در تجرید فرماید در ضمن آنچه انبیا باید از آن مبرا باشند: و هر چه تنفر از آن حاصل آید. و علامه علماى اسلام «2»، رضوان اللّه علیه، فرماید در شرح آن: و باید منزه باشد از امراض منفّره، مثل سلس و جذام و برص، براى اینکه این‏ها تنفر آورد و منافى با غرض از بعثت است. «3»

نویسنده گوید گر چه مقام نبوت تابع کمالات نفسانیه و مدارج روحانیه است و ربطى به مقام جسمانیت ندارد و امراض و نقایص جسمانیه ضررى به مقام روحانى آنها نرساند و امراض منفّره از علوّ شأن و عظمت رتبه آنها چیزى ناقص نکند، اگر مؤکد کمالات آنها نباشد و مؤید درجات آنها نگردد، چنانچه اشاره به آن شد، لیکن آنچه این دو محقق اشاره بدان کردند خالى از وجه نیست، زیرا که چون عامه مردم تمیز ما بین مقامات را نمى‏دهند و گمان مى‏کنند که نقص جسمانى از نقص روحانى یا ملازم با او است، و بعضى از نقایص را منافى با مقام علوّ شأن و عظمت مرتبت دانند، لهذا عنایت حق چنان اقتضا کند که پیغمبران را که صاحب شریعت و مبعوث به رسالت هستند به امراضى که موجب تنفر طباع و استیحاش مردم است مبتلا نفرماید. پس، عدم ابتلاى آنها نه از براى آن است که ابتلاى به آن نقص مقام نبوت است، بلکه براى اکمال فایده تبلیغ است. بنابر این، مانع ندارد ابتلاى بعض انبیا که صاحب شریعت نیستند، و ابتلاى اولیاء بزرگ و مؤمنین به این گونه بلیات.

چنانچه حضرت ایّوب و جناب حبیب نجار مبتلا بودند. و اخبار کثیره وارد شده در ابتلاى حضرت ایّوب.

فمن ذلک ما روى عن تفسیر علیّ بن إبراهیم، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، فی حدیث طویل قال: فسلّطه على بدنه ما خلا عقله و

__________________________________________________

 [1] محمد بن حسن طوسى معروف به «خواجه نصیر» و «محقق طوسى» (597- 672) از حکماء و دانشمندان مشهور اسلام است در فلسفه و کلام و ریاضیات و هیئت متبحّر بوده است. علامه حلّى، قطب الدین شیرازى، سید عبد الکریم بن طاووس از شاگردان وى مى‏باشند، آثار ارزشمندى از او بجاى مانده است مانند: شرح اشارات، تجرید، تحریر اقلیدس، تحریر مجسطى، اخلاق ناصرى.

عینیه، فنفخ فیه إبلیس فصار قرحة واحدة من قرنه إلى قدمه، فبقى فی ذلک دهرا طویلا یحمد اللّه و یشکره حتّى وقع فی بدنه الدّود و کانت تخرج من بدنه فیردّها. و یقول لها: ارجعی إلى موضعک الّذی خلقک اللّه منه. و نتن حتّى أخرجه أهل القریة من القریة و ألقوه فی المزبلة خارج القریة. [1]

و فی الکافى بإسناده عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: قلت له: «فإذا قرأت القرآن فاستعذ باللّه من الشّیطان الرّجیم انّه لیس له سلطان على الّذین آمنوا و على ربّهم یتوکّلون.» «1» فقال: یا أبا محمّد یسلّط و اللّه من المؤمن على بدنه و لا یسلّط على دینه. قد سلّط على أیّوب فشوّه خلقه، و لم یسلّط على دینه. و قد یسلّط من المؤمنین على أبدانهم و لا یسلّط على دینهم. [2]

و بإسناده عن ناجیة، قال قلت لأبى جعفر، علیه السّلام، إنّ المغیرة یقول إنّ المؤمن لا یبتلى بالجذام و لا بالبرص و لا بکذا و لا بکذا. فقال: إن کان لغافلا عن صاحب یاسین، إنّه کان مکنّعا. ثمّ ردّ أصابعه فقال: کأنّی أنظر إلى تکنیعه. أتاهم فأنذرهم، ثمّ عاد إلیهم من الغد فقتلوه. ثمّ قال: إنّ المؤمن یبتلى بکلّ بلیّة و یموت بکلّ میتة، إلاّ أنّه لا یقتل نفسه. [3]

 «صاحب یاسین» حبیب نجّار است. و «تکنیع» با نون، که در اکثر نسخ است، بنا به فرموده مجلسى (ره) تشنج و مثله بودن است. مجلسى فرماید گویا جذام سبب تکنیع اصابع او شده بوده است. «2» و در این فرموده تأمل است.

از این احادیث و احادیث بسیار دیگر استفاده شود که مؤمنین و انبیا گاهى براى بعض مصالح مبتلا شوند به امراض منفّره. گرچه در مقابل این اخبار بعض اخبار دیگر است که نفى کرده است تشویه خلقت حضرت ایوب، علیه السلام، و بو افتادن بدن شریفش را. [4] و بحث و تطویل در ذکر و جمع آنها نفع بسیارى ندارد.

بالجمله، این نحو از امراض ضررى به حال مؤمنین و نقص براى آنها و انبیا، علیهم السلام، نیست، بلکه ترفیع رتبه و علوّ مقام و درجه است. و اللّه تعالى أعلم بالصّواب.

__________________________________________________

 [1] «ابو بصیر از امام صادق (ع) در حدیثى طولانى روایت کرده است که فرمود: «پس آن را بر بدنش- مگر عقل و چشمانش- مسلط ساخت، و شیطان در او دمید تا بدن او سراسر زخم شد. مدتى مدید بر همین حال بود و خدا را پیوسته شکر مى‏گفت تا در بدن او کرم افتاد. و چون کرمى از بدنش خارج مى‏شد آن را به جاى خود بر مى‏گرداند و به او مى‏گفت: برگرد به جایگاهى که خداوند تو را از آنجا آفریده است. و آن گاه اندامش بو گرفت به طورى که مردم او را از شهر بیرون بردند و در مزبله بیرون شهر افکندند.» بحار الانوار، ج 12، ص 342، «کتاب النبوة»، «باب قصص ایّوب»، حدیث 3.

 [2] روضه کافى، ج 8، ص 288، حدیث 433 «و در کافى به سند خود از أبو بصیر از امام صادق (ع) روایت مى‏کند که أبو بصیر از امام [از این آیات‏] سؤال کرد، فرمود: «پس هر گاه خواستى قرآن تلاوت کنى، از شیطان- رانده شده به خدا پناه ببر، همانا شیطان را دستى نیست بر کسانى که ایمان آورده و بر پروردگار خویش توکل کرده‏اند.»

امام فرمود: «اى ابا محمد، به خدا سوگند شیطان بر بدن مؤمن مسلّط مى‏شود ولى بر دین او مسلط نمى‏گردد. بر ایّوب پیغمبر چیره گردید و خلقت (بدن) او را زشت کرد ولى بر دین او چیرگى نیافت. و بسا بر بدن مؤمنان مسلط شود ولى بر دینشان دست نیابد.»

 [3] اصول کافى، ج 2، ص 254، «کتاب ایمان و کفر»، «باب شدة ابتلا مؤمن»، حدیث 12، و با سند خود از ناجیه روایت کند که گفت به امام باقر (ع) عرض کردم مغیره مى‏گوید مؤمن به مرض جذام و پیسى و امثال آن مبتلا نمى‏شود. فرمود: «او از صاحب یاسین [حبیب نجار که قصه‏اش در سوره یس آمده است‏] غافل است که دستش فلج بود [و یا مرتعش بود] سپس امام انگشتان خود را برگردانید (به صورت انگشتان مفلوج) آنگاه فرمود: «چنان است که گویى او را مى‏بینم که با دست سست شده نزد آنها آمده و بیمشان مى‏دهد، سپس بار دیگر در روز بعد نزدشان آمد و ایشان او را کشتند.» سپس امام فرمود: «مؤمن به هر بلایى مبتلا مى‏شود و به هر مرگى مى‏میرد اما خود را نمى‏کشد.»

 [4] امام صادق از پدر خود امام باقر (ع) روایت مى‏کند که إنّ أیّوب ابتلى سبع سنین من غیر ذنب و إنّ الأنبیاء لا یذنبون، لأنّهم معصومون مطهّرون لا یذنبون و لا یزیغون و لا یرتکبون ذنبا صغیرا و لا کبیرا. و قال (ع): إنّ أیّوب من جمیع ما ابتلى به، لم تنتن له رایحة: و لا قبحت له صورة، و لا خرجت منه مدّة من دم و لا قیح، و لا استقذره أحد رآه، و لا استوحش منه أحد شاهدة، و لا تدوّد شی‏ء من جسده. و هکذا یصنع اللّه عزّ و جلّ بجمیع من یبتلیه من أنبیائه و أولیائه المکرّمین علیه. و إنّما اجتنبه النّاس لفقره و ضعفه فی ظاهر أمره لجهلهم بما له عند ربّه تعالى ذکره من التأیید و الفرج ... (امام صادق (ع) از پدر خویش، امام باقر (ع)، روایت فرمود که ایوب پیامبر بى‏آنکه گناهى از او سر زند هفت سال مبتلا بود، و پیامبران معصیت نکنند، زیرا آنان در عصمت حق‏اند و از آلودگى‏ها مبرا، و زشتى و فساد از ایشان سر نزند و گناه چه کوچک و چه بزرگ مرتکب نگردند.» فرمود: «ایّوب پیامبر به دردهاى گوناگون مبتلا بود، اما بوى بد از او به مشام نمى‏رسید، و نیز چهره وى زشت نگردید، و هرگز از اندام او خون و چرک بیرون نزد، و کسى که او را مى‏دید از او منزجر نمى‏گشت، و دیدار کنندگان او از او بیزار نگشتند. و هرگز بدنش کرم نیفتاد. و خداوند با همه بلا رسیدگان از پیامبران و اولیاى گرامیش چنین رفتار کند.

دورى مردم از ایّوب براى فقر و ضعف ظاهرى او بود، زیرا آنان نمى‏دانستند که آن بزرگوار مورد توجه پروردگار خویش است و او را از سوى خداوند گشایشى است.» بحار الانوار، ج 12، ص 348، «کتاب النبوة»، «باب قصص ایوب»، حدیث 13.

فصل در بیان آنکه دنیا دار ثواب و عقاب حق تعالى نیست‏

بدان که این عالم دنیا براى نقص و قصور و ضعفى که در آن است نه دار کرامت و جاى ثواب حق تعالى است، و نه محل عذاب و عقاب است، زیرا که دار کرامت حق عالمى است که نعمتهاى آن خالص و اختلاط به نقمت ندارد و راحت آن مشوب به تعب و رنج نیست. و در این عالم چنین نعمتى امکان ندارد، زیرا که دار تزاحم است و به هر نعمتى انواع رنج و زحمت و نقمت اختلاط دارد. بلکه حکما گفته‏اند لذات این عالم دفع آلام است. «1» و توان گفت که لذاتش موجب آلام است، زیرا که اینجا هر لذتى در پى رنج و الم و تعبى دارد. بلکه ماده این عالم تعصى دارد از قبول رحمت خالص و نعمت غیر مشوب. و همین طور عذاب و زحمت و رنج و تعب این عالم نیز خالص نیست، بلکه هر رنجى و تعبى محفوف به نعمتى و نعمتهایى است. و هیچیک از آلام و اسقام و رنج و محنت در این عالم غیر مشوب نیست، و مواد این عالم تعصّى دارد از قبول عذاب خالص مطلق. و دار عذاب و عقاب حق دارى است که در آن عذاب محض و عقاب خالص باشد. آلام و اسقام آنجا مثل این عالم نیست که به عضوى دون عضوى متوجه باشد، یک عضو سالم و راحت باشد و عضو دیگر در تعب و زحمت. و به بعض آنچه ذکر شد اشاره فرموده در حدیث شریف، که ما به شرح آن پرداختم، آنجا که فرماید: و ذلک أنّ اللّه لم یجعل الدّنیا ثوابا لمؤمن و لا عقوبة لکافر. یعنى جهت اینکه مؤمن در این عالم مبتلا به بلیّات شود آن است که خداى تعالى قرار نداده این دنیا را ثواب براى مؤمنى و نه سزا براى کافرى. اینجا دار تکلیف و «مزرعه آخرت» و عالم کسب است، و عالم آخرت دار جزا و سزا و ثواب و عقاب است. آنها که متوقع‏اند که حق تعالى هر کس را که در این عالم مرتکب معصیت و فحشایى شد یا ظلم و تعدى به کسى، فورا جلو او را بگیرد و دست او را منقطع کند و او را قلع و قمع فرماید، غافل از آن هستند که خلاف ترتیب و مخالف سنّة اللّه جاریه است. این جا دار امتحان و امتیاز شقى از سعید و مطیع از عاصى است، و عالم ظهور فعلیات است نه دار بروز نتایج اعمال و ملکات. و اگر نادرا حق تعالى ظالمى را گرفتار کند، مى‏توان گفت از عنایات حق تعالى به آن ظالم است. اگر اهل معصیت و ظلم را به حال خودشان واگذار فرماید «استدراج» است. چنانچه خداى تعالى مى‏فرماید: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ. وَ أُمْلی لَهُمْ إنَّ کَیدی مَتینٌ. «1» یعنى «زود است که نعمت دهیم آنها [را] درجه درجه از جهتى که نمى‏دانند. و مهلت دهیم آنها را. همانا اخذ من شدید است.» و مى‏فرماید: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِأنْفُسِهِمْ إنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مهین. «2» یعنى «گمان نکنند آنانکه کافر شدند اینکه مهلت ما براى آنها خیر است، همانا چنین است که مهلت دادیم آنها را تا زیاد کنند گناه را. و از براى آنها عذاب دردناک است.» و در مجمع البیان روایت کند از حضرت صادق، علیه السلام: أنّه قال: إذا أحدث العبد ذنبا، جدّد له نعمة فیدع الاستغفار. فهو الاستدراج «3» فرمود: «وقتى حادث کند بنده گناهى را، تجدید شود براى او نعمتى، پس واگذارد استغفار را. پس آن استدراج است.»

فصل در اینکه شدت بلیّات روحیه تابع شدت ادراک است‏

در ذیل حدیث شریف که مى‏فرماید: و من سخف دینه و ضعف عقله قلّ بلاؤه چنین ظاهر شود که بلیّات اعم از جسمانیه و روحانیه است، زیرا که اشخاص ضعیف العقل و کم ادراک به مقدار ضعف عقل و ادراک خود از بلیّات روحانیه و ناملایمات عقلیه مأمون‏اند. به خلاف کسانى که عقلشان کامل و ادراکشان شدید است، که به مقدار کمال عقل و شدت ادراک خود بلیّات روحانى آنها زیاد شود. و هر چه ادراکات کاملتر و روحانیت قویتر باشد، بلیّات بیشتر و ادراک ناملایمات افزون گردد. و تواند بود که فرموده حضرت رسالت پناه، صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، که فرمود: ما أوذى نبىّ مثل ما أوذیت. «4» یعنى «اذیت نشد پیغمبرى مثل اذیتى که من شدم.» نیز به این معنى برگردد. زیرا که هر کس عظمت و جلالت ربوبیت را بیشتر ادراک کند و مقام مقدّس حق جل و علا را زیادتر بشناسد، از عصیان بندگان و هتک حرمت آنها بیشتر متأثر و متألم گردد، و نیز هر کس رحمتش و عنایت و لطفش به بندگان خدا بیشتر باشد، از اعوجاج و شقاوت آنها بیشتر اذیت مى‏شود، و البته خاتم النبیین، صلّى اللّه علیه و آله، در این مقامات و سایر مدارج کمالیه از انبیا و اولیا و سایر بنى الانسان کاملتر بوده، پس اذیتش بیشتر و تأثرش بالاتر بوده. و نیز توجیه دیگر دارد که مناسب این مقام ذکر آن نیست. و اللّه العالم و له الحمد.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد