swc

swc

چهل حدیث - حدیث شانزدهم

الحدیث السادس عشر

بإسنادنا المتّصلة إلى ثقة الإسلام و المسلمین، فخر الطائفة الحقّة و مقدّمهم، محمّد بن یعقوب الکلینیّ، رضی اللّه عنه، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن علیّ بن النّعمان، عن عبد اللّه بن مسکان، عن أبی بصیر، قال سمعت أبا عبد اللّه، علیه السّلام یقول: إنّ الحرّ حرّ على جمیع أحواله، إن نابته نائبة، صبر لها، و إن تداکّت علیه المصائب، لم تکسره و إن اسر و قهر و استبدل بالیسر عسرا، کما کان یوسف الصّدّیق الأمین لم یضرر حریّته أن استعبد و قهر و اسر، و لم تضرره ظلمة الجبّ و وحشته و ما ناله، أن منّ اللّه علیه فجعل الجبّار العاتى له عبدا بعد إذ کان [له‏] مالکا، فأرسله و رحم به أمّة. و کذلک الصّبر یعقّب خیرا. فاصبروا و وطّنوا أنفسکم على الصّبر توجّروا. «1»

ترجمه «ابو بصیر گفت شنیدم حضرت صادق، علیه السلام، را که مى‏گفت: آزاد آزاد است بر همه احوال خود. اگر بیاید او را مصیبتى، صبر کند مر آن را، و اگر فرو کوبیده شود بر او مصیبتها، نمى‏شکند او را گر چه اسیر شود و مقهور گردد و سختى را به آسانى بدل گیرد. چنانچه بود یوسف، علیه السلام، بسیار راستگوى امین که ضرر نرساند آزادى او را اینکه به بندگى گرفته شد و اسیر شد و مقهور گردید. و زیان نرساند او را تاریکى چاه و ترس آن و آنچه رسید او را، تا آنکه منت گذاشت خدا بر او، پس قرار داد جبار متکبر را بنده او، بعد از آنکه مالک بود، پس، فرستاد خدا او را (یعنى به پیغمبرى) و ترحم فرمود به واسطه او امتى را. و همین طور صبر دنبال آورد

خیر را. پس صبر کنید و مهیا کنید خود را بر صبر تا مزد داده شود.»

شرح «نائبة» مفرد «نوائب» است. و آن حوادث و مهمات نازله است. و در صحاح گوید به معنى مصیبت است.

و «دکّ» به معنى دقّ، یعنى کوبیدن است. و در صحاح است: «و قد دککت الشّی‏ء أدکّه دکّا إذا ضربته و کسرته حتّى سوّیته بالأرض.»- انتهى. [1] و تداکّت علیه، أى، تداقّت. و به معنى اجتماع و ازدحام نیز آمده، چنانچه از نهایه منقول است در حدیث حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام: ثمّ تداککتم علیّ تداکک الإبل إلیهم على حیاضها. أى، ازدحمتم. [2] و از نهایه نیز نقل شده که اصل «دکّ» به معنى «کسر» است. «1» و در این حدیث شریف به مناسبت لم تکسره به معنى اوّل انسب است، گر چه معنى دوم نیز مناسب است.

و کلمه [إن‏] در و إن اسر وصلیّه است، و «قهر» و «استبدل» عطف به آن است.

و مجلسى «2»، رحمه اللّه، فرموده در بعض نسخه‏ها و استبدل بالعسر یسرا وارد است. «3» بنابر این عطف است بر لم تکسره، پس غایت صبر شود.

جمله أن استعبد مبنى للمفعول و فاعل لم یضرر است. و در نسخه مرآة العقول به تقدیم «باء» موحّده بر «عین» مهمله وارد است. «4» و در وسائل به تقدیم «عین» بر «باء» منقول است. «5» و مظنون است که نسخه مرآة از غلط کاتب باشد، گرچه معنى آن نیز خالى از صحت نیست. ولى مناسب با مقام و سر تا پاى حدیث شریف آن است که در نسخه وسائل است.

و ما ناله عطف است به ظلمة الجبّ. یعنى، ضرر نرساند او را آنچه به او رسید از ظلم برادرها و حزن و بلیّات.

و قوله: أن منّ اللّه اظهر آن است که به تقدیر «إلى» است، و متعلق است به لم تضرر در دو موضع بر سبیل تنازع. و مرحوم مجلسى احتمالات کثیره در آن داده «6» که ذکر آنها خالى از تطویل نیست.

و مراد به آنکه «مالک آن حضرت بنده او گردید» این است که مطیع او گردید.

__________________________________________________

 [1] «چنانکه آن را ضربه زدم و شکستم تا با زمین هموار شد.»

 [2] «پس از آن گرد من فراهم آمدید چون فراهم آمدن شتران تشنه هنگامى که به آبشخورهاشان وارد مى‏شوند.» نهج البلاغه، «خطبه» 220 و نیز در نهایه ابن اثیر، ج 2، ص 128.

فصل در بیان آنکه اسارت شهوت منشأ همه اسارت‏هاست‏

بدان که انسان اگر مقهور در تحت سلطه شهوت و هواهاى نفسانیه گردید، رقیت و عبودیت و ذلت در او به قدر مقهوریتش در تحت سلطه آنها زیاد شود. و معنى عبودیت از کسى، خضوع تامّ و اطاعت از اوست. و انسان مطیع شهوات و مقهور نفس امّاره بنده فرمانبر آنهاست، و هر چه آنها امر کنند، با کمال خضوع اطاعت کند. و در پیشگاه آنها عبد خاضع و بنده مطیع گردد تا کار به جایى رسد که اطاعت آنها را مقدم دارد بر اطاعت خالق سموات و ارض، و بندگى آنها را برگزیند بر بندگى مالک الملوک حقیقى. و در این حال عزت و حریت و آزاد مردى از قلبش [رخت‏] بندد، و غبار ذلت و فقر و عبودیت بر چهره قلبش بنشیند، و خاضع اهل دنیا گردد و قلبش در پیش اهل دنیا و صاحبان حشمت سجده کند و از براى به دست آوردن مشتهیات نفسانیه خود، از همنوع خود ذلتها و منّتها کشد و خواریها در راه تعمیر بطن و فرج برد، و تا اسیر بند شهوت و نفس است، از هیچگونه خلاف شرف و فتوت و حریتى مضایقه نکند، و سر به زیر بار اطاعت هر کس و ناکس درآورد، و از هر ناچیز منت کشد به مجرد احتمال حصول مطلوب پیش او، گر چه آن شخص از سایر خلق بى ارزشتر و پست‏تر باشد و احتمال موهوم باشد. و گویند «وهم» در باب طمع حجت است. آنهایى که بنده دنیا و شهوت خویش‏اند و طوق بندگى هواى نفس را در گردن نهادند، بندگى از هر کسى که دنیا را پیش او سراغ دارند، یا احتمال مى‏دهند، مى‏کنند و خاضع او مى‏شوند. و اگر در ظاهر زبان منیّت و عفت نفس گشایند، تدلیس محض است، و اعمال آنها و اقوال آنها این کلام را تکذیب کنند. و این اسارت و رقیت از امورى است که انسان را همیشه در زحمت و ذلت و رنج و تعب دارد. و انسان با شرف و عزت نفس باید با هر وسیله و جدیت خود را از آن پاک و پاکیزه کند. و پاک شدن از این کثافت و رهایى از این قید خوارى و مذلت به معالجه اساس نفس است، و آن با علم و عمل نافع صورت گیرد.

اما عمل، پس آن به ارتیاضات شرعیه و مخالفت نفس است. در مدتى آن را از محبت مفرط به دنیا و تبعیت شهوات و هواهاى نفسانیه منصرف کند تا آنکه نفس عادت به خیرات و کمالات کند.

و اما علم، به آن است که انسان به نفس خود بفهماند و به قلب خویشتن برساند که مخلوقات دیگر چون خود ضعیف و محتاج و فقیر و بینوا هستند، و آنها نیز مثل خود من در تمام امور جزئیه و کلیه محتاج به غنى مطلق و قادر توانا هستند، و آنها قابل آن نیستند که حاجت کسى را برآورند، و کوچکتر از آن هستند که نفس به آنها متوجه گردد و قلب خاضع آنها گردد، و همان قادر توانایى که به آنها عزت و شرف و مال و منال داده قادر است به هر کس بدهد.

حقیقتا انسان را عار آید که به واسطه شکم خود یا راه انداختن شهوت خویش این قدر ذلت و خوارى به خود راه دهد، و از این مخلوق بى‏همه چیز و فقراى بیدست و پا و اذلاّء بیدانش و بینش منّت کشد. منت اگر مى‏کشى، از غنى مطلق و خالق سماوات و ارض بکش، که اگر توجه به ذات مقدس او پیدا کردى و دلت خاضع در محضر او گردید، از هر دو عالم وارهى و طوق عبودیت مخلوق را از گردن بیرون کنى: العبودیّة جوهرة کنهها الربوبیّة. «1» بندگى خدا گوهر گرانبهایى است که باطن آن آزادى و ربوبیت است. به واسطه عبودیت حق و توجه به نقطه واحده مرکزیه و افناء تمام قوا و سلطنتها در تحت سلطنت مطلقه الهیه، چنان حالتى در قلب پیدا شود که قهر و سلطنت بر همه عوالم کند، و از براى روح حالت عظمت و رفعتى پیدا شود که جز در پیشگاه ربوبیت و آنها که اطاعت آنها اطاعت ذات مقدس حق است سر به اطاعت احدى ننهد. و اگر به حسب پیش آمدن روزگار در تحت سلطه و قدرت کسى باشد، قلب را از آن لرزه نیفتد و استقلال و حریت نفس محفوظ ماند، چنانچه حضرت یوسف و حضرت لقمان را عبودیت ظاهریه به حریت و آزادى قلبى آنها ضرر نرساند.

اى بسا قدرتمندان و داراى سلطنتهاى ظاهره که از حریت و آزادى نفس و بزرگوارى و بزرگمنشى بویى نبردند و بنده ذلیل و عبد مطیع نفس و هوى هستند، و بدین جهت از مخلوق ناچیز نیز تملق گویند. از حضرت على بن الحسین، سلام اللّه علیهما، منقول است که فرمود در ضمن کلامى: إنّی لآنف أن أطلب الدّنیا من خالقها، فکیف من مخلوق مثلی! [1] یعنى «همانا من عار دارم اینکه دنیا را خواهش کنم از آفریدگار آن، پس چگونه از مخلوقى مثل خود طلب کنم!» اى عزیز، تو اگر عار ندارى از طلب دنیا، لااقل از مخلوق ضعیف که مثل خود تو است طلب مکن. بفهم که مخلوق را قدرتى نیست براى تعمیر دنیاى تو. گیرم که با هزار منت و ذلت اراده او را جلب کردى، اراده او در ملک حق کار کن نیست و

__________________________________________________

 [1] در علل الشرائع ج 1، باب 165، حدیث 3، در ضمن روایتى از على بن الحسین (ع) این مضمون با اختلافى در عبارت آمده است.

کسى را تصرفى در مملکت مالک الملوک نیست، پس این قدر براى این چند روزه دنیا و شهوات محدوده موقته از خلق بى‏همه چیز تملق مگو، و از خداى خود غافل مشو و حریت و آزادى خود را حفظ کن و قید عبودیت و اسارت را از گردن خود بردار و در جمیع احوال آزاد شو، چنانچه در حدیث شریف فرماید: إنّ الحرّ حرّ على جمیع أحواله. و بدان که غنا به غناى قلب، و بى‏نیازى، از حالات روح است، به امور خارجیه غیر مربوطه به انسان نیست. من خود در میان اهل ثروت و مال و منال کسانى را دیدم که اظهارات آنها را هیچ فقیر با آبرویى نمى‏کرد و بیانات آنها شرم آورد بود! آن بیچاره غبار ذلت و مسکنت چهره قلبش را فرو گرفته بود. ملت یهود با آنکه در دنیا به نسبت جمعیت خود متمول و با ثروت‏ترین تمام سکنه ارض هستند، مع ذلک ذلت و مسکنت و فقر و فاقه از چهره آنها ظاهر و تمام مدت عمر را با زحمت و خوارى و عجز و بینوایى به سر مى‏برند. این نیست مگر همان فقر قلبى و ذلت روحى. در بین اهل زهد و درویش منشى کسانى را دیدیم که قلوب آنها به قدرى غنى و بى‏نیاز است که به همه ملک دنیا از روى بى‏اعتنایى نظر مى‏کنند، و به جز ذات مقدس حق تعالى احدى را لایق عرض حاجت نمى‏دانند. تو خود نیز در حالات اهل دنیا و اهل طلب ریاست با نظر دقت و تفتیش مطالعه کن، ببین ذلت آنها و تملق آنها از مردم از سایرین بیشتر است و در پیش [مردم‏] خضوعشان بیشتر است. مرید پرورها و مدعیان ارشاد خواریها مى‏کشند و ارادت‏ها مى‏ورزند تا چند روزى بطن و فرج را تعمیر کنند. قلب مراد طالب بیشتر خاضع است پیش مرید از قلب مرید پیش او، با آنکه در سنخ این دو ارادت نیز فرقهاست: ارادت مرید روحانى و الهى است، گر چه در اشتباه باشد، و ارادت مراد دنیاوى و شیطانى است. این‏ها که ذکر شد ذلها و مفاسد دنیایى است. اگر پرده برداشته شود، معلوم مى‏شود که صورت این اسارت در تحت قیود و کند و زنجیرهاى شهوات و هواهاى نفسانیّه چه صورتى است. شاید این سلسله‏اى که طولش هفتاد ذراع است، و خداى تعالى از آن اطلاع داده، و آن حبس و غلى که براى ماست، در این دنیا صورت همین اسارت و رقیت در تحت فرمان شهوت و غضب باشد. خداى تعالى فرماید: وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً. «1» « [و] یافتند آنچه کرده بودند حاضر.» و فرماید: لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ. «2» آنچه به ما مى‏رسد در آن عالم، صورت اعمال خود ماست.

سلسله‏هاى پیچ در پیچ شهوات و هواها را پاره کن و کند قلب را بشکن و از اسارت بیرون بیا و در این عالم آزادانه زیست کن تا در آن عالم آزاد باشى، و گر نه‏ صورت این اسارت را در آنجا حاضر خواهى دید. و بدان که آن طاقت فرساست.

اولیاى خدا با آنکه از اسر و رقیّت بکلى خارج شده بودند و به حریت مطلقه نایل بودند، با این حال دلهاى آنها چنان لرزان بود و از عاقبت امر چنان ناله مى‏کردند و جزع مى‏نمودند که عقول متحیر از آن است.

فصل‏

گر چه مطالبى که در این اوراق است از امور شایعه رایجه و از مکررات باید به شمار آورد، ولى باکى از این تکرار نیست. تذکر نفس و تکرار حق امر مطلوبى است، و از این جهت در اذکار و اوراد و عبادات و مناسک تکرار مطلوب است. و نکته اصلى آن عادت دادن نفس و مرتاض نمودن آن است. پس، از تکرار اى عزیز [ملول‏] مشو، و بدان که تا انسان در قید اسارت نفس و شهوات آن است و سلسله‏هاى طولانى شهوت و غضب در گردن اوست، به هیچیک از مقامات معنوى و روحانى نایل نمى‏شود، و سلطنت باطنیه نفس و اراده نافذه آن بروز و ظهور نمى‏کند و مقام استقلال و عزت نفس، که از بزرگترین مقامات کمال روحانى است، در انسان پیدا نمى‏شود. بلکه این اسارت و رقیت باعث مى‏شود که انسان سر پیچ از اطاعت نفس نباشد در هیچ حال.

و چون سلطنت نفس اماره و شیطان در باطن قوى شد و تمام قوا سر به رقیت و طاعت آنها گذاشتند و خضوع در پیشگاه آنها نمودند و تسلیم تام شدند، آنها قانع به معاصى تنها نمى‏شوند کم کم از معصیتهاى کوچک انسان را به معاصى بزرگ، و از آنها به سستى عقاید، و از آن به ظلمت افکار، و از آن به تنگناى جحود، و از آن به بغض و دشمنى انبیا و اولیا مى‏کشانند. و نفس که در تحت سلطه و رقیّت آنهاست نتواند از آن سرپیچى نماید. پس، عاقبت امر طاعت و اسارت خیلى وخیم است و به جاهاى خیلى هولناک انسان را ممکن است بکشد. انسان عاقل رئوف به حال خود، باید به هر وسیله‏اى شده خود را از این اسارت خارج کند، و تا فرصت دارد و قواى او سالم است و حیات و صحت و جوانى برقرار است و قوا بکلى مسخر نشده، در مقابل آن قیام کند، و مدتى مواظبت اوقات خویش کند و مطالعه در حالات نفس کند و حالات گذشتگان و سوء عاقبت آنها را مداقه نماید و گذشتن این چند روزه را به باطن قلب خود بفهماند و قلب را بیدار کند و به قلب بفهماند حقیقت منقول از رسول‏ اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، به ما، که فرمود: الدّنیا مزرعة الآخرة. «1» «دنیا کشتگاه باز پسین است.»، اگر این چند روزه کشت نکنیم و عمل صالح ننماییم، فرصت از دست مى‏رود، عالم دیگر که فرا رسید و موت حلول کرد، تمام اعمال منقطع مى‏شود و آمال پایمال مى‏گردد. و اگر خداى نخواسته با این عبودیت از شهوات و اسارت از قید گوناگون هواهاى نفسانیه ملک الموت در رسد، شیطان ممکن است مقصد آخر را که ربودن ایمان است انجام دهد، و با ما طورى سلوک کند و به قلب ما طورى نمایش دهد که با دشمنى حق و انبیا و اولیاء او از دنیا برویم. و خدا مى‏داند که در پس این پرده چه بدبختیهاست و چه ظلمتها و وحشتهاست.

هان اى نفس خسیس و اى دل غافل، از خواب برخیز و در مقابل این دشمنى که سالهاست تو را افسار کرده و در قید اسیرى در آورده و به هر طرف مى‏خواهد مى‏کشاند و به هر عمل زشتى و خلق ناهنجارى دعوت مى‏کند و وادار مى‏نماید قیام کن و این قیود را بشکن و زنجیرها را پاره کن و آزادیخواه باش و ذلت و خوارى را بر کنار گذار و طوق عبودیّت حق جل جلاله را به گردن نه که از هر بندگى و عبودیتى وارهى و به سلطنت مطلقه الهیه در دو عالم نایل شوى.

اى عزیز، با آنکه این عالم دار جزا نیست و محل بروز سلطنت حق نیست و زندان مؤمن است، [1] اگر تو از اسارت نفس بیرون آیى و به عبودیت حق گردن نهى و دل را موحد کنى و زنگار دو بینى را از آیینه روح بزدایى و قلب را به نقطه مرکزیّه کمال مطلق متوجه کنى، در همین عالم آثار آن را بعیان مى‏یابى، چنان وسعتى در قلبت حاصل شود که محل ظهور سلطنت تامه الهیه شود و از تمام عوالم فسحت و سعه آن بیشتر گردد: لا یسعنی أرضی و لا سمائى بل یسعنی قلب عبدى المؤمن. «2» و چنان غنا در آن ظاهر گردد که تمام ممالک باطن و ظاهر را به پشیزى نشمرى، و چنان اراده‏ات قوى گردد که متعلق به ملک و ملکوت نگردد و هر دو عالم را لایق خود نداند.

          «طیران مرغ دیدى تو ز پایبند شهوت             بدر آى تا ببینى طیران آدمیت» «3»

فصل در معناى صبر و در بیان آنکه صبر نتیجه حریت از قید نفس است‏

از نتایج بزرگ و ثمرات عظیمه این حریت و خروج از عبودیت نفس، صبر در

__________________________________________________

 [1] اشاره است به حدیثى از ابى عبد اللّه (ع) که فرمود: الدّنیا سجن المؤمن. اصول کافى، ج 2، ص 250، «کتاب ایمان و کفر».

بلیّات و نوائب است. و بر ذمه ماست که بیان معناى «صبر» را مجملا و اقسام و ثمرات آن و ارتباط آن را به حریت بنماییم.

 «صبر» را چنانچه محقق طایفه حقه و مدقق فرقه محقّه، کامل در علم و عمل، نصیر الدین طوسى «1»، قدّسه اللّه نفسه القدوسى، تعریف نمودند، عبارت از «نگاهدارى نفس است از بیتابى نزد مکروه. «2»» و عارف محقق مشهور در منازل السائرین فرماید: «صبر نگاهدارى نفس است از شکایت بر جزع مستور»- انتهى. «3»

و بدان که صبر را از مقامات متوسطین محسوب داشتند، زیرا مادامى که نفس مصیبات و بلیّات را مکروه شمارد و آن را جزع باطنى از آنها باشد، مقام معرفتش ناقص است، چنانچه مقام رضاى به قضا و خشنودى از توجه بلیّات مقام شامخترى است، گرچه آن را نیز از مقامات متوسّطین محسوب نماییم. و همین طور صبر در معاصى و بر طاعات نیز از نقصان معرفت به اسرار عبادات و صور معاصى و طاعات است، زیرا که اگر کسى حقیقت عبادت را بفهمد و به صور برزخیه بهیه آن ایمان داشته باشد، و همین طور به صور برزخیه موحشه معاصى مؤمن باشد، صبر در این مقامات براى او معنى ندارد، بلکه مطلب منعکس مى‏شود: اگر براى او خوشى و راحتى پیش آمد کند یا کارش منجر به ترک عبادتى یا فعل معصیتى شود، آنها نزد او مکروه افتد و جزع باطنى او بیشتر باشد از جزع اهل صبر در بلیّات و مصیبات. از جناب عبد صالح عارف به وظایف عبودیت، صاحب مقامات و کرامات، على بن طاووس [1]، قدّس اللّه نفسه، منقول است که روز اوّل تکلیف خود را جشن مى‏گرفته و سور و سرور مى‏کرده و عید محسوب مى‏کرده، براى آنکه خداى تبارک و تعالى او را در آن روز مفتخر فرموده به اذن در فعل طاعات. «4» آیا براى این روح لطیف باید فعل طاعات را صبر در مکروهات کامنه در باطن به شمار آورد؟ ماها کجا هستیم و این بندگان فرمانبر حق کجا. ما باز گمان مى‏کنیم حق تعالى تحمیل به ما فرموده و تکالیف را زحمت و کلفت مى‏دانیم. اگر یکى از ما هم زحمت کشد و در اوّل وقت فریضه را به جا آورد، مى‏گوید که انسان باید این کار را بکند زودتر خود را راحت کنیم! همه بدبختیهاى ما از جهل و نادانى است و نقصان و فقدان ایمان است.

در هر حال، بحقیقت صبر [نگاهدارى نفس از شکایت بر] جزع کامن است.

و آنچه درباره ائمه هدى یا انبیاء عظام وارد شده که توصیف شدند به صبر، تواند که‏

__________________________________________________

 [1] رضى الدین على بن موسى بن جعفر (589- 664)، مشهور به «ابن طاووس»، از کمّلین علماى شیعه و عالم و عابد و زاهد و صاحب مقامات و کرامات و از نزدیکان حضرت حجّت (عج) در دوره غیبت صغرى. او را کتب با ارزش در جمله علوم، بخصوص اخلاق و عبادات، است، از جمله: مهج الدعوات، اقبال، جمال الاسبوع، کشف المحجّة، الیقین، فلاح السائل.

صبر بر آلام جسمانیه بوده که به مقتضاى طبایع بشریه باعث تأثر است، یا صبر بر فراق محبوب بوده که از مقامات بزرگ محبین است، و پس از این ذکرى از آن مى‏شود، و الا صبر بر طاعات و معاصى و بلیّات غیر آنچه ذکر شد درباره آنها، بلکه شیعیان آنها، معنى ندارد.

عارف معروف، کمال الدین عبد الرزاق کاشانى، «1» در شرح منازل گوید:

 «مراد شیخ که فرماید صبر خوددارى از شکایت است، شکایت به مخلوق است، و الا شکایت به حق تعالى و اظهار جزع در درگاه قدس او با صبر منافات ندارد، چنانچه حضرت ایوب عرض شکوى به حق نمود: أنی مسّنى الشّیطان بنصب و عذاب [1] با آنکه حق تعالى او را مدح فرماید: بقوله: أنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إنَّهُ أوّابٌ. [2] و حضرت یعقوب عرض مى‏کند: إنّما أشکو بثّی و حزنی إلى اللّه [3] با آنکه او از صابران بود. بلکه ترک شکایت به سوى حق اظهار تجلّد و ظهور به دعوى است.»- انتهى «2».

از سیره انبیاء عظام و حضرات ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین، نیز چنان ظاهر مى‏شود که با آنکه مقامات آنها بالاتر از صبر [و] رضا و تسلیم بوده، مع ذلک هیچ گاه از دعا و عجز و تضرع در درگاه معبود خوددارى نمى‏کردند، و عرض حاجات خود را به حضرت حق تعالى مى‏نمودند. و این مخالف با مقامات روحانیه نیست، بلکه تذکر حق و انس و خلوت با محبوب و اظهار عبودیت و ذلت در پیشگاه عظمت کامل مطلق غایت آمال عارفین و نتیجه سلوک سالکین است.

فصل در نتایج صبر است‏

بدان که از براى صبر نتایج بسیار است، که از جمله آنها ارتیاض و تربیت نفس است. اگر انسان مدتى در پیشامدهاى ناگوار و بلیّات روزگار و در مشقت عبادات و مناسک و تلخى ترک لذات نفسانیه، به واسطه فرمان حضرت ولىّ النعم، صبر کند و تحمل مشاقّ را گر چه سخت و ناگوار باشد بنماید، کم کم نفس عادت مى‏کند و مرتاض مى‏شود و از چموشى بیرون مى‏آید و سختى تحمل مشاقّ بر آن آسان‏

__________________________________________________

 [1] « [پروردگارا] شیطان مرا معذب ساخته است.» (ص- 41).

 [2] «ما ایّوب را بنده‏اى حلیم و خویشتندار یافتیم، چه نیکو بنده‏اى بود، رجوعش دائم به درگاه ما بود.» (ص- 44- 45).

 [3] «شکایت غم و اندوه خویش به خدا مى‏برم.» (یوسف- 87).

مى‏شود، و از براى نفس ملکه راسخه نوریه پیدا مى‏شود که به واسطه آن از مقام صبر ترقى مى‏کند و به مقامات عالیه دیگر نایل مى‏شود. بلکه صبر در معاصى منشأ تقواى نفس شود، و صبر در طاعات منشأ انس به حق گردد، و صبر در بلیّات منشأ رضا به قضاى الهى شود. و این‏ها از مقامات بزرگ اهل ایمان، بلکه اهل عرفان، است. و در احادیث شریفه اهل بیت عصمت [ستایش‏] بلیغ از صبر گردیده، چنانچه در کافى شریف سند به حضرت صادق- سلام اللّه علیه،- رساند:

قال: الصّبر من الإیمان بمنزلة الرّأس من الجسد، فإذا ذهب الرّأس، ذهب الجسد، و کذلک إذا ذهب الصّبر، ذهب الإیمان. «1»

فرمود: «صبر نسبت به ایمان به مثابه سر است نسبت به بدن. پس وقتى رفت سر، جسد برود، و همین طور وقتى که صبر رفت، ایمان برود.»

و در حدیث دیگر سند به حضرت سجاد، على بن الحسین، علیهما السلام، رساند، قال: الصّبر من الإیمان بمنزلة الرّأس من الجسد، و لا إیمان لمن لا صبر له. [1]

و احادیث بسیار در این باب است که ما پس از این به مناسبت به ذکر بعضى از آن مى‏پردازیم.

صبر کلید ابواب سعادات و سر منشأ نجات از مهالک است. بلکه صبر بلیّات را بر انسان آسان مى‏کند و مشکلات را سهل مى‏نماید و عزم و اراده را قوّت مى‏دهد و مملکت روح را مستقل مى‏نماید. و جزع و بیتابى علاوه بر عارى که خود دارد و کاشف از ضعف نفس است، انسان را بى‏ثبات و اراده را ضعیف و عقل را سست مى‏کند. جناب محقق خبیر خواجه نصیر، قدّس اللّه سرّه، فرماید: و هو (أى الصّبر) یمنع الباطن عن الاضطراب، و اللّسان عن الشّکایة، و الأعضاء عن الحرکات الغیر المعتادة. «2» یعنى «صبر جلوگیرى کند باطن را از بیتابى، و زبان را از شکایت، و اعضا را از کارهاى خلاف عادت.» و بعکس انسان غیر صابر باطن و قلبش مضطرب و وحشتناک است و دلش لرزان و متزلزل است. و این خود بلیّه‏اى است فوق بلیّات و مصیبتى است بالاترین مصیبتها که سربار انسان مى‏شود و راحتى را از انسان سلب مى‏کند. اما صبر تخفیف مى‏دهد مصیبت را، و قلب غالب مى‏شود بر بلیّات و اراده قاهر مى‏شود بر مصیبات وارده. و همین طور انسان غیر صابر و بى‏شکیب زبانش به شکایت پیش هر کس و ناکس باز شود، و این علاوه بر

__________________________________________________

 [1] امام سجاد (ع) فرمود: «نسبت صبر به ایمان همچون نسبت سر است به تن. و هر که صبر ندارد ایمان ندارد.»

اصول کافى، ج 2، ص 89، «کتاب ایمان و کفر»، «باب صبر»، حدیث 4.

رسوایى پیش مردم و معروفیت به سست عنصرى و کم ثباتى و افتادن از نظر خلق، پیش ملائکة اللّه و در درگاه قدس ربوبیت از ارزش مى‏افتد. بنده‏اى که نتواند یک مصیبت که از حق و محبوب مطلق به او مى‏رسد تحمل کند، و انسانى که از ولى نعمت خود، که هزاران هزار نعمت دیده و همیشه مستغرق نعمتهاى اوست، یک بلیّه دید زبان به شکایت پیش خلق گشود، چه ایمانى دارد و چه تسلیمى در مقام مقدس حق دارد؟ پس درست است که گفته شود کسى که صبر ندارد ایمان ندارد.

اگر تو به جناب ربوبى ایمان داشته باشى و مجارى امور را به ید قدرت کامله او بدانى و کسى را متصرف در امور ندانى، البته از پیشامدهاى روزگار و از بلیّات وارده شکایت پیش غیر حقّ تعالى نکنى، بلکه آنها را به جان و دل بخرى و شکر نعم حق کنى.

پس، آن اضطراب‏هاى باطنى و آن شکایتهاى زبانى و آن حرکات زشت غیر معتاد اعضا همه شهادت دهند که ما از اهل ایمان نیستیم. تا نعمت در کار است، صورتا شکرى مى‏کنیم. و آن نیز مغزى ندارد، بلکه براى طمع ازدیاد است. وقتى که یک مصیبت پیشامده کرد، یا یک درد و مرضى رو آورد، شکایتها از حق تبارک و تعالى پیش خلق مى‏بریم و زبان اعتراض و کنایه گویى را باز کرده پیش کس و ناکس شکوه‏ها مى‏کنیم. کم‏کم این شکایتها و جزع و فزعها در نفس تخم بغض به حق و قضاى الهى مى‏کارد، و آن بتدریج سبز مى‏شود و قوّت مى‏گیرد تا آنکه ملکه مى‏شود، بلکه خداى نخواسته صورت باطن ذات صورت [بغض‏] به قضاى حق و دشمنى ذات مقدس شود. آن وقت عنان از کف گسیخته شود و مهار اختیار از چنگ رها شود و انسان به هیچ وجه نتواند ضبط حال و خیال نماید و ظاهر و باطن رنگ دشمنى حق تعالى گیرد، و با یک پارچه بغض و عداوت مالک النّعم از این عالم منتقل گردد و به شقاوت ابدى و ظلمت همیشگى دچار شود. پناه مى‏برم به خدا از بدى عاقبت و ایمان مستودع. پس، صحیح است که مى‏فرماید وقتى که صبر برود ایمان مى‏رود.

پس اى عزیز، مطلب بس مهم و راه خیلى خطرناک است. از جان و دل بکوش و در پیشامدهاى دنیا صبر و بردبارى را پیشه خود کن، و در مقابل بلیّات و مصیبات مردانه قیام [کن‏]، و به نفس بفهمان که جزع و بیتابى علاوه بر آن که خود ننگى بزرگ است، براى رفع بلیّات و مصیبات فایده‏اى ندارد، و شکایت از قضاى الهى و اراده نافذه حق پیش مخلوق ضعیف بى‏قدرت و قوّه مفید فایده نخواهد بود. چنانچه‏ اشاره به آن در حدیث شریف کافى فرماید:

محمّد بن یعقوب بإسناده عن سماعة بن مهران، عن أبی الحسن، علیه السّلام، قال: قال لی: ما حبسک عن الحجّ؟ قال قلت: جعلت فداک، وقع علیّ دین کثیر و ذهب مالی، و دینی الّذی قد لزمنی هو أعظم من ذهاب مالی، فلولا أنّ رجلا من أصحابنا أخرجنی ما قدرت أن أخرج. فقال لی: إن تصبر تغتبط، و ألاّ تصبر ینفذ اللّه مقادیره، راضیا کنت أم کارها. «1»

 «سماعه گفت: فرمود أبو الحسن کاظم، علیه السلام، به من: «چه چیز مانع شد تورا از حج؟» گفت گفتم: «فدایت شوم، واقع شد بر من قرض بسیارى، و مالم رفته است، و قرضى که لازم شده بزرگتر است از رفتن مالم. اگر نبود مردى از رفقاى ما که خارج کرد مرا، قدرت نداشتم که خارج شوم.» پس فرمود به من: «اگر صبر کنى، مورد غبطه شوى، و اگر صبر نکنى، اجرا مى‏کند خدا تقدیرات خود را، خشنود باشى یا کراهت داشته باشى.»

پس معلوم شد که جزع و بیتابى مفید فایده نیست، بلکه ضررهاى بس هولناک دارد و هلاکتهاى بس ایمانسوز در دنبال آن است، و صبر و بردبارى خود داراى ثواب جزیل و اجر جمیل و صور بهیّه و تمثال شریف برزخى است، چنانچه در ذیل حدیث شریف که ما به شرح آن پرداختیم فرماید: و کذلک الصّبر یعقّب خیرا، فاصبروا و وطّنوا أنفسکم على الصّبر توجروا. پس صبر را عاقبت خیر است در این عالم، چنانچه از تمثیل به حضرت یوسف، علیه السلام، معلوم مى‏شود، و موجب اجر است در آخرت.

و در حدیث شریف کافى سند به أبو حمزه ثمالى، رحمه اللّه، رساند. قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: من ابتلى من المؤمنین ببلاء فصبر علیه، کان له مثل اجر ألف شهید. «2» «فرمود حضرت صادق، علیه السلام،: «کسى که مبتلا به بلیه‏اى شود و صبر کند، براى او اجر هزار شهید است.»

و احادیث کثیره در این باب وارد است که ما بعضى آنها را در فصل بعد ذکر مى‏کنیم. اما اینکه از براى صبر صورت بهیه برزخیه است، علاوه بر اینکه مطابق قسمى از برهان است، در احادیث شریفه نیز از آن ذکر شده است، چنانچه در کافى شریف سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند، قال: إذا دخل المؤمن [فى‏] قبره، کانت الصّلاة عن یمینه و الزّکاة عن یساره و البرّ مطلّ علیه و یتنحّى الصّبر ناحیة، فإذا دخل علیه الملکان اللّذان یلیان مساءلته، قال الصّبر للصّلاة و الزّکاة و البرّ: دونکم صاحبکم، فإن عجزتم عنه فأنا دونه. «1»

فرمود: «وقتى داخل شود مؤمن به قبرش، مى‏باشد نماز از راست او و زکات از چپ او و نیکى و احسان مشرف بر او، و دور شود [صبر] بر طرفى. پس وقتى که داخل شوند بر او دو ملکى که کارگزار مسئلت از او هستند، گوید صبر به نماز و زکات و نیکویى: «بگیرید رفیق خود را. (یعنى همراهى کنید او را.) پس اگر شما از او عاجز [ید]، من او را مى‏گیرم.»

فصل در درجات صبر

بدان که از براى صبر، به حسب آنچه از احادیث شریفه معلوم مى‏شود، درجاتى است، و اجر و ثواب آن به حسب درجات آن مختلف است. چنانچه در کافى شریف، سند به حضرت مولاى متقیان، امیر مؤمنان، علیه السلام، رساند.

قال: قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، الصّبر ثلاثة: صبر عند المصیبة، و صبر على الطّاعة، و صبر عن المعصیة. فمن صبر على المصیبة حتّى یردّها بحسن عزائها، کتب اللّه لما ثلاثمائة درجة ما بین الدّرجة إلى الدّرجة، کما بین السّماء و الأرض. و من صبر على الطّاعة، کتب اللّه له ستّمأة درجة ما بین الدّرجة إلى الدّرجة، کما بین تخوم الأرض إلى العرش. و من صبر عن المعصیة، کتب اللّه له تسعمائة درجة ما بین الدّرجة إلى الدّرجة، کما بین تخوم الأرض إلى منتهى العرش. «2»

 «فرمود حضرت امیر، علیه السلام، که فرمود رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله: «صبر سه گونه است: صبر نزد مصیبت است، و صبر بر طاعت است، و صبر از معصیت. پس کسى که صبر کند بر مصیبت تا آنکه برگرداند مصیبت و شدت آن را به نیکویى عزاى آن (یعنى با صبر جمیل شدت مصیبت را ردّ کند)، بنویسد خدا براى او سیصد درجه، ما بین هر درجه تا درجه مثل ما بین آسمان و زمین. و کسى که‏ صبر نماید بر اطاعت، بنویسد خدا از براى او ششصد درجه، میانه درجه تا درجه مثل میانه قعر زمین تا عرش. و کسى که صبر کند بر معصیت، بنویسد خداوند براى او نهصد درجه، میانه درجه تا درجه مثل میانه منتهاى زمین تا منتهاى عرش.»

و از این حدیث شریف معلوم مى‏شود که صبر بر معصیت افضل است از سایر مراتب صبر، چه که هم درجات آن بیشتر است، و هم سعه بین درجات بسیار زیادتر است. و نیز معلوم شود که سعه بهشت بیش از آن است که در اوهام ما محجوبین و مقیدین است. و آنچه در تحدید بهشت وارد است که عرضها کعرض السّموات و الأرض. [1] شاید راجع به بهشت اعمال باشد. و اینکه در حدیث شریف است، بهشت اخلاق است، و میزان در بهشت اخلاق قوّت و کمال اراده است، و آن را محدود به حدى نباید کرد.

بعضى فرموده‏اند که اینجا مقصود ارتفاع است، و در آیه شریفه عرض. «1» و تنافى نیست: ممکن است در عرض برابر و در ارتفاع مختلف باشند. و این بعید است. زیرا چنین نماید که مقصود از عرض میزان سعه باشد نه عرض مقابل طول. چنانچه سماوات و ارض نیز عرض مقابل طول به معناى متفاهم عرفى و لغوى ندارند، گرچه عرض به معناى بعد ثانى به اصطلاح طبیعیین دارند، و کتاب الهى مشى بر طبق اصطلاح نمى‏فرماید.

و در کافى شریف سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند: قال: قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، سیأتی على النّاس زمان لا ینال فیه الملک إلاّ بالقتل و التّجبّر، و لا الغنى إلاّ بالغصب و البخل، و لا المحبّة إلاّ باستخراج الدّین و اتّباع الهوى. فمن أدرک ذلک الزّمان فصبر على الفقر و هو یقدر على الغنى و صبر على البغضة و هو یقدر على المحبّة و صبر على الذلّ و هو یقدر على العزّ، آتاه اللّه ثواب خمسین صدّیقا ممّن صدّق بى. «2»  «فرمود جناب صادق، علیه السلام، که فرمود رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله و سلم: «زود است که مى‏آید بر مردم زمانى که رسیده نشود در آن سلطنت، مگر به کشتن و جور کردن، و نه بى‏نیازى، مگر به غصب نمودن و بخل ورزیدن، و نه محبت و جلب قلوب، مگر [به‏] خروج از دین و متابعت هواى نفس. پس کسى که ادراک کند آن زمان را، پس صبر کند بر بیچیزى و حال آنکه توانا باشد بر توانگرى، و

__________________________________________________

 [1] اشاره است به آیه مبارکه و سارِعُوا إلى مغفرةٍ من ربِّکم و جنَّةٍ عرضُها السّموات و الأرض أُعِدَّت للمتّقین.

 (بشتابید به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى که وسعت آن به قدر آسمان‏ها و زمین است که براى پرهیزگاران آماده شده است.) (آل عمران- 133).

صبر کند بر بغضاى مردم و حال آنکه او قادر باشد بر محبت و جلب آنها، و صبر کند بر ذلّت و حال آنکه توانا باشد بر عزت، بدهد او را خداوند ثواب پنجاه صدّیق از کسانى که تصدیق مرا کردند.»

و قریب به این مضمون نیز حدیثى از جناب امیر المؤمنین، علیه السلام، وارد شده است. «1» بالجمله، احادیث در این باب بسیار است، ما اکتفا نمودیم به همین چند حدیث شریف.

فصل در بیان درجات صبر اهل معرفت‏

بدان که تا این مقام آنچه ذکر شد، راجع به حال عامه و متوسطین بود، چنانچه در اوّل این فصول اشاره به آن نمودم که صبر را از مقامات متوسطین به شمار آوردند.

ولى از براى صبر درجات دیگرى است که راجع به اهل سلوک و کمّل و اولیاست، چنانچه از آن «صبر فی اللّه» است. و آن ثبات در مجاهده است، و ترک مألوفات و مأنوسات، بلکه ترک خویشتن است در راه محبوب. و این راجع به اهل سلوک است.

و مرتبه دیگر «صبر مع اللّه» است. و آن راجع به اهل حضور و مشاهده جمال است در وقت خروج از جلباب بشریت، و تجرد از ملابس افعال و صفات، و متجلى شدن قلب به تجلیات اسماء و صفات، و توارد و اردات انس و هیبت، و حفظ نفس از تلوّنات و غیبت از مقام انس و شهود.

و درجه دیگر «صبر عن اللّه» است. و آن از درجات عشاق و مشتاقین است از اهل شهود و عیان، در صورتى که رجوع به عالم خود کنند و به عالم کثرت و صحو برگردند. و این اشقّ مراتب صبر و مشکلترین مقامات است. و به این مرتبه اشاره فرموده مولاى سالکان و پیشواى کاملان و امیر مؤمنان، علیه السلام، در دعاى شریف «کمیل»: و هبنی صبرت على عذابک، فکیف أصبر على فراقک: [1] و روى أنّ شابّا من المحبّین سأل الشّبلى عن الصّبر فقال: أىّ الصّبر أشدّ؟

فقال: الصّبر للّه. فقال: لا. فقال: الصّبر باللّه. فقال: لا. فقال: الصّبر على اللّه.

__________________________________________________

 [1] «الها، گیرم که بر عذاب تو صبر کردم، چگونه جدایى از تو را تاب آورم.» دعاى «کمیل»، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد ص 587 در اعمال شب نیمه شعبان.

فقال: لا. فقال: الصّبر فی اللّه. فقال: لا. فقال: الصّبر مع اللّه. فقال: لا. فقال:

ویحک فأىّ؟ فقال: الصّبر عن اللّه. فشهق الشّبلى و خرّ مغشیّا علیه. «1»

و درجه دیگر «صبر باللّه» است. و آن از براى اهل تمکین و استقامت است.

که بعد از حال صحو و بقاء باللّه، و پس از تخلق به اخلاق اللّه، براى آنها رخ دهد. و از آن جز کمّل را نصیبى نیست. و چون از این مراتب ما را نصیبى و حظّى نمى‏باشد، از این جهت مبناى این اوراق تفصیل در اطراف آن نیست. و الحمد للّه أوّلا و آخرا و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّاهرین.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد