swc

swc

چهل حدیث - حدیث نوزدهم

الحدیث التاسع عشر

بسندی المتّصل إلى ثقة الإسلام و المسلمین، محمّد بن یعقوب الکلینی، رضوان اللّه تعالى علیه، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّوفلیّ، عن السّکونیّ، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله:

الغیبة أسرع فی دین الرّجل المسلم من الأکلة فی جوفه.

قال و قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: الجلوس فی المسجد انتظار الصّلاة عبادة ما لم یحدث. قیل: یا رسول اللّه و ما یحدث. قال: الاغتیاب. «1»

ترجمه «سکونى گوید فرمود حضرت صادق، علیه السلام، فرمود رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله: «غیبت سریعتر است در دین مرد مسلمان از مرض «اکله» در جوفش.» گفت و فرمود رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله،: «نشستن در مسجد براى انتظار نماز عبادت است مادامى که احداث نکند.» گفته شد: «اى رسول خدا، چه چیز را احداث نکند؟» فرمود: «غیبت را.»

شرح «غیبت» مصدر «غاب»، و هم [اسم‏] مصدر «اغتیاب» است، چنانچه در لغت است. قال الجوهرى: «اغتابه اغتیابا، إذا وقع فیه، و الاسم الغیبة. و هو أن یتکلّم خلف إنسان مستور بما یغمّه لو سمعه. فإن کان صد قاسمّی غیبة، و إن کان کذبا سمّی بهتانا.»- انتهى [1] محقق محدّث، مجلسى، علیه الرحمة، فرماید: «این معنى لغوى است.»

__________________________________________________

 [1] «اغتابه، اغتیابا. چون در غیبت افتد و در غیاب کسى بدى وى گوید که نام آن «غیبت» است. و غیبت آن است که در غیاب کسى سخنى گوید که اگر آن کس بشنود رنجیده گردد. چون آن سخن راست باشد، آن را غیبت گویند، و چون دروغ باشد آن را بهتان نامند.»

انتهى «1». ولى ظاهر چنین نماید که صاحب صحاح معنى اصطلاحى را بیان کرده نه معنى لغوى را، زیرا که معنى لغوى «غاب» و «اغتاب»، و سایر تصاریف آن، این نیست، بلکه معناى اعمّى از آن است. و لغویّین گاه معنى اصطلاحى یا شرعى را در کتب خود مى‏نگارند.

و از صاحب قاموس منقول است که «غاب» را به معنى «عاب» گرفته. و عن المصباح المنیر: «اغتابه إذا ذکره بما یکرهه من العیوب، و هو حقّ.» [1]

به گمان نویسنده هیچیک از مذکورات متن معنى لغوى نباشد، بلکه در هر یک قیودى است که با معنى اصطلاحى اختلاط پیدا کرده. در هر صورت بحث در اطراف معنى لغوى چندان فایده ندارد، عمده به دست آوردن موضوع شرعى است که متعلق تکلیف شده. و على الظاهر در این مورد این موضوع قیود شرعیه دارد که خارج از فهم عرفى و معنى لغوى است. و پس از این در اطراف موضوع بیانى پیش مى‏آید.

 «و الأکلة»، کفرحة، داء فی العضو یأتکل منه. کما فی القاموس و غیره. و قد یقرء بمدّ الهمزة على وزن فاعلة، أی العلّة الّتی تأکل اللّحم. و الاوّل أوفق باللّغة.

کذا قال المجلسىّ. «2»

 «مجلسى فرموده: اکلة بر وزن فرحة، دردى است در عضو که از آن مى‏خورد. چنانچه در قاموس و غیر آن مذکور است. و گاهى بر وزن «فاعلة» خوانده شده، یعنى دردى که گوشت را مى‏خورد. و اوّلى مناسبتر با لغت است.»

در هر حال، مقصود آن است که همان طور که این مرض وقتى پیدا شد در عضو، خصوصا اعضاى لطیفه مثل باطن. آن را بزودى مى‏خورد و فانى مى‏کند، غیبت دین انسان را از آن سریعتر مى‏خورد و فاسد و فانى مى‏کند.

و ما لم یحدث از باب افعال است. و ضمیر مستتر در آن راجع به «جالس» مستفاد از «جلوس» مذکور است. و «اغتیاب» منصوب است، و مفعول فعل مقدّر مفهوم از کلام سائل است. و در بعضى نسخ به جاى ما یحدث «ما الحدث» است، بنابر این، «اغتیاب» مرفوع است بنابر خبریّت.

فصل در تعریف غیبت است‏

بدان که فقها، رضوان اللّه علیهم اجمعین، از براى «غیبت» تعریفهاى‏

__________________________________________________

 [1] «صاحب مصباح المنیر گوید: گویند «غیبت کرد او را» وقتى او را به صفات ناپسند که او آنها را ناخوش دارد یاد کند و سخن گوینده راست باشد.» مصباح المنیر، ج 2، ص 458.

بسیارى کردند که بیان آنها و مناقشه در طرد و عکس هر یک خارج از وظیفه این اوراق است مگر به طور اجمال.

شیخ محقق سعید شهید در کشف الریبة مى‏فرماید از براى آن دو تعریف است: اوّل- و آن مشهور بین فقهاست-: هو ذکر الإنسان حال غیبته بما یکره نسبته إلیه، ممّا یعدّ نقصانا فی العرف بقصد الانتقاص و الذّمّ.» و الثانى: «التّنبیه على ما یکره نسبته إلیه ... الخ «1» حاصل معنى آن است که «غیبت عبارت است از ذکر کردن انسان را در حال غایب بودنش به چیزى که خوش آیند نیست نسبت دادن آن را به سوى او، از چیزهایى که پیش عرف مردم نقصان است، به قصد انتقاص و مذمت او.» و حاصل معنى دوم آن است که «آن عبارت است از آگاهى دادن بر چیزى که چنین باشد.» و تعریف دوّم اعم است از اوّل در صورتى که «ذکر» به معنى قول باشد، چنانچه متفاهم عرفى است، زیرا که «تنبیه» اعم است از قول و کتابت و حکایت، و غیر آن از سایر طرق تفهیم. و اگر «ذکر» اعم از قول باشد، چنانچه مطابق لغت است، مرجع هر دو تعریف به یک امر برگردد، و مفاد اخبار نیز دلالت بر این دو تعریف دارد.

مثل ما فی مجالس الشیخ فی حدیث أبی الأسود، فی وصیّة النبیّ، صلّى اللّه علیه و آله، لأبی ذرّ، رضوان اللّه علیه. و فیه: قلت: یا رسول اللّه، ما الغیبة؟ قال: ذکرک أخاک بما یکره. قلت: یا رسول اللّه، فإن کان فیه الّذی یذکر به؟ قال: اعلم، أنّک إذا ذکرته بما هو فیه، فقد اغتبته، و إذا ذکرته بما لیس فیه، فقد بهتّه. «2»

حضرت ابى ذر گوید: «گفتم اى رسول خدا، چیست غیبت؟ فرمود: «ذکر تو است برادر خود را به چیزى که مکروه است.» گفتم: «یا رسول اللّه، اگر باشد در او آنچه ذکر شده، غیبت است؟» فرمود: «اگر باشد غیبت است، و اگر نباشد تهمت است.»

و در نبوى مشهور وارد است: هل تدرون ما الغیبة؟ فقالوا: اللّه و رسوله أعلم.

قال: ذکرک أخاک بما یکره ... الخ [1] و این برگشت کند به معنى اوّل، بنابر متفاهم عرفى معنى «ذکر»، یا معنى دوم، بنابر اعمیّت «ذکر» از قول. و غایب بودن برادر را نفرمود، زیرا که از مفهوم غیبت معلوم بوده و محتاج به ذکر نبوده. و برادر نیز معلوم‏

__________________________________________________

 [1] «آیا مى‏دانید غیبت چیست؟» گفتند: «خدا و رسولش بهتر مى‏دانند.» گفت: «یاد کردن تو است برادر خود را به چیزى که خوش ندارد. (المحجة البیضاء، ج 5، ص 256، «کتاب آفات اللّسان».

است که برادر ایمانى است نه نسبى.

و ما یکره عبارت است از چیزهایى که نقصان عرفى است.

و «قصد انتقاص و مذمت» گرچه در حدیث شریف ابى ذر، و نبوى مشهور، مذکور نیست، و لیکن از فحواى کلام متفاهم مى‏شود، بلکه صدر روایت ابى ذر دلالت بر آن [دارد] و مستغنى از ذکر بوده، زیرا که در صدر روایت است: الغیبة أشدّ من الزّنا. قلت: و لم ذاک یا رسول اللّه [صلّى اللّه علیه و آله‏]؟ قال: لأنّ الرّجل یزنی فیتوب إلى اللّه فیتوب اللّه علیه، و الغیبة لا تغفر حتّى یغفرها صاحبها ... ثمّ قال: و أکل لحمه من معاصى اللّه. [1] از این دو جمله معلوم شود که با قصد انتقاص مقصود است، و الا اگر تلطفا و ترحما ذکرى از غیر شود، معصیت او نیست تا محتاج به آمرزش شود، و اکل لحم او نیست.

و اعمیّت غیبت از ذکر قولى نیز معلوم شود از روایت عایشه قالت: دخلت علینا امرأة، فلمّا ولّت، أومأت بیدی أنّها قصیرة فقال، صلّى اللّه علیه و آله:

اغتبتها. «1» عایشه گوید: «یک زنى پیش ما آمد، چون رو برگرداند، به دستم اشاره [کردم‏] که کوتاه قامت است. رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، فرمود که غیبت او را کردى.»

بلکه عرف از نفس اخبار غیبت خصوصیّت تلفظ را نمى‏فهمد، بلکه آن را از جهت افهام نوعى مورد حرمت مى‏داند، یعنى، اختصاص تلفظ به «ذکر» از باب این است که غالبا غیبت با تلفظ واقع مى‏شود، نه از جهت خصوصیت آن است.

باقى ماند یک مطلب. و آن این است که از اطلاق بسیارى از اخبار معلوم مى‏شود که کشف سرّ مؤمنین حرام است. یعنى، عیوبى که از مؤمنین مستور و مخفى است، چه خلقى یا خلقى یا عملى باشد، حرام است اظهار آن را و افشا آن را، چه شخص متصف راضى به آن باشد یا نه، و چه قصد انتقاص در کار باشد یا نباشد. ولى از ملاحظه مجموع اخبار استفاده مى‏شود که قصد انتقاص دخیل در حرمت است، مگر آنکه نفس عمل از امورى باشد که ذکر آن و اشاعه آن محرّم شرعى باشد، چون معاصى خدا که صاحب معصیت نیز نمى‏تواند اظهار آن کند و از جمله اشاعه فاحشه است. و این مربوط به حرمت غیبت نیست. و بعید نیست اظهار مستورات مؤمنین در صورت عدم رضایت آنها نیز محرّم باشد، و لو قصد انتقاص در کار نباشد. در هر صورت بیش از این تفصیل در این باب خارج از مقصود ماست.

__________________________________________________

 [1] «غیبت از زنا بدتر است.» پرسیدم: «اى پیامبر خدا، چرا اینچنین است؟ فرمود: «زیرا کسى زنا مى‏کند و سپس به درگاه خداوند توبه مى‏کند و خداوند توبه او را مى‏پذیرد، اما غیبت آمرزیده نمى‏شود مگر آنکه کسى که غیبت او را کرده‏اند از گناه غیبت کننده بگذرد.» سپس فرمود: «... و خوردن گوشت او (غیبت شونده) از محرمات الهى است.» وسائل الشیعة، ج 8، ص 598، «ابواب احکام العشرة»، باب 152، حدیث 9.

فصل‏

بدان که حرمت غیبت فی الجمله اجماعى، بلکه از ضروریات فقه است. و از کبائر و موبقات است. و بحث در اطراف آن و مستثنیات آن از وظیفه این اوراق خارج است. آنچه لازم است در این مقام ذکر آن، تنبه دادن بر فساد این سیّئه موبقه و تبعات آن است که بلکه ان شاء اللّه با تفکر در آن بدان مبتلا نشویم، یا اگر خداى نخواسته شدیم، بزودى رجوع کنیم، توبه کنیم و قلع ماده فساد آن را کرده نگذاریم با این آلودگى و ابتلاى به این کبیره ایمان کش از این عالم منتقل شویم، که از براى این موبقه کبیره در عالم غیب و پس پرده ملکوت صورت مشوّه زشتى است که علاوه بر بدى آن موجب رسوایى در ملأ اعلى و محضر انبیاء مرسلین و ملائکه مقربین مى‏شود. صورت ملکوتى آن همان است که خداوند تبارک و تعالى در کتاب کریمش اشاره به آن مى‏فرماید و احادیث شریفه نیز صراحتا و اشارتا بیان آن را کرده‏اند. قال اللّه عزّ و جلّ: وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ. «1» فرمود: «غیبت نکند بعض شما بعضى را. آیا دوست دارد یکى از شما که گوشت برادر خود را بخورد در صورتى که مردار است؟ پس کراهت دارید او را البته.»

ما غافلیم از آنکه اعمال ما عینا با صورتهاى مناسبه با آنها در عالم دیگر به ما رجوع مى‏کند. نمى‏دانیم که این عمل صورت مردار خوردن است. صاحب این عمل همان طور که چون سگهاى درنده اعراض مردم را دریده و گوشت آنها را خورده، در جهنم نیز صورت ملکوتى این عمل به او رجوع مى‏کند.

و فی روایة أنّ رسول اللّه لمّا رجم الرّجل فی الزّنا، قال رجل لصاحبه: هذا اقعص کما یقعص الکلب. فمرّ النّبىّ معهما بجیفة، فقال: انهشا منها. فقالا: یا رسول اللّه، ننهش جیفة! فقال: ما أصبتما من أخیکما أنتن من هذه. «2»

 «رسول خدا [صلّى اللّه علیه و آله‏] به واسطه زنا مردى را سنگسار فرمود. یکى از حضار به رفیقش گفت: «این شخص در جایگاه خود کشته شد مثل سگ.» پس از آن پیغمبر [صلّى اللّه علیه و آله‏] با آن دو نفر به مردارى عبور کردند. فرمود به آنها:

 «با دندانهاى خود از گوشت این مردار بکنید.» عرض کردند: یا رسول اللّه، از گوشت مردار بخوریم! فرمود: «آنچه از برادرتان به شما رسید، گندش بیش از این است!» آرى، رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، به قوّت نور بصیرت و مشاهده مى‏دید عمل آنها را که گندش از مردار بیشتر است و صورت آن فضیحتر و فظیعتر است.

و در روایت دیگر است که غیبت کننده در روز قیامت گوشت خود را مى‏خورد.

و در وسائل از مجالس صدوق طائفه، رضوان اللّه علیه، سند به حضرت امیر، علیه السلام، رساند در ضمن مواعظش به نوف البکالى: قال قلت: زدنی. قال:

اجتنب الغیبة، فإنّها إدام کلاب النّار. ثمّ قال: یا نوف، کذب من زعم أنّه ولد من حلال و هو یأکل لحوم النّاس بالغیبة. الحدیث. «1»

نوف گوید: «گفتم به مولى علیه السلام: «زیاده از این موعظه فرما مرا.»

فرمود: «دورى کن از غیبت، زیرا که آن نانخورش سگهاى آتش است.» پس از آن فرمود: «اى نوف، دروغگوست کسى که گمان کند زاییده حلال است و حال آنکه گوشت‏هاى مردم را مى‏خورد به غیبت.»

و منافات میانه این روایات شریفه نیست، همه این‏ها ممکن است واقع شود:

هم گوشت مردار بخورد، و هم از گوشت خود بخورد، و هم به صورت سگ باشد و خوراکش مردار باشد، و هم به صورت مردار باشد و خوراک سگهاى جهنم باشد.

آن جا صور تابع جهات فاعلیه است و یک موجود صور عدیده ممکن است داشته باشد. چنانچه در محل خود مقرّر است.

و عن عقاب الأعمال بإسناده عن رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، فى حدیث: ... و من مشى فی غیبة أخیه و کشف عورته، کانت أوّل خطوة خطأها وضعها فی جهنّم و کشف اللّه عورته على رءوس الخلائق ... الخ «2» فرمود: «کسى که راه رفت در غیبت برادرش و کشف سرّ او، اوّل قدمى که بردارد در جهنم گذارد، و کشف کند خداوند سرّ او را در بین خلایق.» این‏ها حال روز قیامت و جهنم او که این طور خداوند تعالى او را مفتضح در بین خلایق و در محضر ملکوتیین فرماید.

و در وسائل سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند که از حضرت‏ رسول، صلّى اللّه علیه و آله، روایت فرموده، تا مى‏فرماید: و قال: من اغتاب امرء مسلما، بطل صومه و نقض وضوءه و جاء یوم القیامة یفوح من فیه رائحة أنتن من الجیفة، یتأذّى به أهل الموقف. و إن مات قبل أن یتوب، مات مستحلاّ لما حرّم اللّه عزّ و جلّ. «1»

فرمود رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله: «کسى که غیبت کند مرد مسلمى را، باطل شود روزه او و شکسته شود وضوى او، و بیاید روز قیامت در حالى که از دهن او بویى مى‏آید که از بوى مردار گندش بیشتر است، در آزار مى‏آیند از آن اهل موقف.

و اگر بمیرد قبل از توبه، مرده است در صورتى که حلال شمرده چیزى را که خداوند حرام شمرده است.» این هم حال قبل از ورودش به جهنم که در نزد اهل «موقف» مفتضح و رسواست و در شمار کفار است، زیرا که مستحلّ محرّم الهى کافر است. و مغتاب در اثر او مثل اوست، بنابر این حدیث شریف. و حال برزخ او نیز روایت از رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله- گردیده:

عن أنس قال قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: مررت لیلة اسرى بی على قوم یخمشون وجوههم بأظافیرهم. فقلت: یا جبرئیل، من هؤلاء؟ قال: هؤلاء الّذین یغتابون النّاس و یقعون فی أعراضهم. «2»

انس بن مالک [گوید]: «رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، فرمود: گذشتم در شب معراج به قومى که رویهاى خود را با چنگال خویش خراش مى‏دادند. از جبرئیل پرسیدم این‏ها کیان‏اند؟ گفت: «این‏ها کسانى هستند که غیبت مردم را مى‏کردند و واقع مى‏شدند در اعراض آنها.»

پس، معلوم شد که شخص مغتاب در برزخش رسوا و مفتضح است، و در موقفش پیش اهل آن خجل و شرمسار است، و در جهنم نیز با رسوایى و بى‏آبرویى خواهد به سر برد، بلکه بعض مراتب آن نیز اسباب رسوایى در این عالم شود.

چنانچه در حدیث شریف کافى وارد است:

عن إسحاق بن عمّار قال: سمعت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، یقول قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: یا معشر من أسلم بلسانه و لم یخلص الایمان إلى قلبه لا تذمّوا المسلمین و لا تتّبعوا عوراتهم فإنّ من تتّبع عوراتهم، تتّبع اللّه عورته، و من‏ تتّبع اللّه عورته، یفضحه و لو فی بیته. «1»

حضرت صادق، علیه السلام، از حضرت رسول، صلّى اللّه علیه و آله، حدیث مى‏کند که فرمود: «اى گروهى که بزبان اسلام آوردید و ایمان به قلب شما وارد نشده، مذمّت نکنید مسلمانان را و جستجو نکنید قبایح مستوره آنها را، زیرا که کسى که عورات آنها را جستجو کند، خداوند جستجو کند عورات او را، و کسى را که خدا جستجوى عورت او کند، مفتضح کند او را و اگر چه در خانه‏اش باشد.»

خداوند تبارک و تعالى غیور است و هتک مستور مؤمنین و کشف عورات آنها هتک ناموس الهى است. اگر انسان بیحیایى را از حدّ گذراند و هتک حرمات الهیه نمود، خداوند غیور مستورات او را، که به لطف و ستّاریت خود ستر فرموده بود، مکشوف مى‏فرماید و هتک مستور آن را مى‏فرماید، و در بین مردم در این عالم و ملائکه و انبیا و اولیا، علیهم السّلام، در آن عالم مفتضح مى‏شود.

و در حدیث شریف کافى سند به حضرت باقر العلوم، علیه السلام، رساند:

قال لمّا اسرى بالنّبی، صلّى اللّه علیه و آله، قال: یا ربّ، ما حال المؤمن عندک.

قال: یا محمّد، من أهان لی ولیّا، فقد بارزنى بالمحاربة، و أنا أسرع [شی‏ء] إلى نصرة أولیائی. «2»

فرمود باقر العلوم، علیه السلام، در معراج رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، عرض کرد: «اى پروردگار چگونه است حال مؤمن پیش تو؟» فرمود: «اى محمد، کسى که اهانت کند براى من دوستى را، پس بتحقیق ظاهر شده است به محاربه با من، و من سریعتر هستم به سوى یارى کردن دوستان خودم از هر چه.» و احادیث در این ردیف بسیار است.

و شیخ صدوق سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند که فرمود در ضمن حدیثى: و من اغتابه بما فیه، فهو خارج من ولایة اللّه تعالى داخل فی ولایة الشّیطان. «3» یعنى «کسى که غیبت کند او را (کسى را که اهل ستر و عدالت است در ظاهر، گرچه مذنب باشد پیش خودش) خارج شود از ولایت خداى تعالى و در ولایت شیطان وارد شود.» معلوم است کسى که از ولایت حق خارج شود و در ولایت شیطان داخل شود، از اهل نجات و ایمان نخواهد بود. چنانچه در حدیث سابق اسحاق بن عمّار نیز گذشت که اسلام مغتاب لسانى است و ایمان در قلبش وارد نشده. معلوم است کسى که مؤمن به خدا باشد و مصدّق به روز جزا و معتقد به‏ رسیدن به صور اعمال و حقایق سیّئات، چنین موبقه کبیره را، که در عوالم غیب و شهادت و در نشئه دنیا و برزخ و عقبى او را رسوا و مفتضح مى‏کند و او را به جهنم به شرّ بلیّات مبتلا مى‏کند و از ولایت حق خارج مى‏کند و به ولایت شیطان داخل مى‏کند، مرتکب نشود. اگر ما اقدام بدین امر بزرگ کردیم، باید بفهمیم که سرچشمه خرابى دارد و حقیقت ایمان در قلب ما وارد نشده. اگر ایمان وارد قلب شود، کارها اصلاح مى‏شود: آثار آن سرایت مى‏کند به تمام ظاهر و باطن و سرّ و علن. پس، باید معالجه باطن را بکنیم و مرض قلب را علاج نماییم. و از احادیث ظاهر شود که همان طور که سستى ایمان و عدم خلوص آن موجب مفاسد اخلاقى و اعمالى شود، این مفاسد نیز موجب نقصان ایمان، بلکه زایل شدن آن، مى‏شود. و این مطابق با نوعى از برهان است، چنانچه در محل خود مقرر است.

و بدان که این معصیت از جهت دیگر هم از معاصى شدیدتر و تبعاتش بیشتر است. و آن این است که علاوه بر آنکه جنبه حق اللّه دارد، جنبه حق الناس هم دارد، و خداوند نمى‏آمرزد مغتاب را تا صاحبش از او راضى شود، چنانچه در حدیث شریف با چندین طریق به همین مضمون وارد شده:

عن محمّد بن الحسن فی المجالس و الأخبار بإسناده عن أبی ذرّ، عن النّبىّ، صلّى اللّه علیه و آله، فى وصیّة له قال: یا أبا ذرّ، إیّاک و الغیبة! فإنّ الغیبة أشدّ من الزّنا. قلت: و لم ذاک یا رسول اللّه؟ قال: لأنّ الرّجل یزنى فیتوب إلى اللّه فیتوب اللّه علیه، و الغیبة لا تغفر حتّى یغفرها صاحبها. «1»

 «رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، در ضمن وصیتهایش به جناب ابى ذر، رضى اللّه عنه، مى‏فرماید: «بترس از غیبت، زیرا که آن از زنا شدیدتر است.»

عرض کرد [م‏]: «براى چه یا رسول اللّه؟» فرمود: «براى آنکه زانى اگر توبه کرد خداوند مى‏آمرزد او را، ولى غیبت آمرزیده نشود تا آنکه صاحبش بیامرزد.»

و در علل و خصال و مجمع البیان و کتاب اخوان به همین مضمون، یا قریب به این، حدیث نموده‏اند «2». و اگر خداى نخواسته انسان با حقوق مردم از دنیا برود، کارش بسیار مشکل شود. در حقوق الهى سر و کار با کریم و رحیم مى‏باشد که در ساحت مقدسش بغض و کینه، عداوت و تشفّى راه ندارد، ولى اگر سر و کار با بندگان شد، ممکن است گرفتار کسى شود که داراى این گونه اخلاق باشد و از انسان بدین زودیها نگذرد یا هیچ وقت از او راضى نشود. پس، بر انسان لازم است که‏ مواظب حال خودش خیلى باشد، و این ملاحظات را بنماید که مطلب بسیار خطرناک است و امر بسیار مشکل است.

و احادیث در تشدید امر غیبت بیش از این است که در حوصله این اوراق بگنجد. و ما به ذکر مختصرى از آن قناعت مى‏کنیم.

مثل ما روى عن النّبىّ، صلّى اللّه علیه و آله، أنّه خطب یوما، فذکر الرّبا و عظّم شأنه فقال: إنّ الدّرهم یصیبه الرّجل من الرّبا أعظم من ستّ و ثلاثین زنیة. و إنّ أربى الرّبا عرض الرّجل المسلم. «1»

جناب رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، در ضمن خطبه‏اى چنانچه در این حدیث است، ذکر «ربا» را کردند و او را بزرگ شمردند و فرمود [ند] «یک درهم از آن از سى و شش زنا بزرگتر است، و از ربا بالاتر آبروى مسلمان است.»

و روى عنه، صلّى اللّه علیه و آله، أنّه قال: ما النّار فی الیبس بأسرع من الغیبة فى حسنات العبد. «2» «آتش سریعتر در سوزاندن و فانى کردن چیز خشک نیست از غیبت در افناى حسنات بنده.»

و عن النّبىّ، صلّى اللّه علیه و آله: یؤتى بأحد یوم القیامة فیوقف بین یدى الربّ عزّ و جلّ و یدفع إلیه کتابه، فلا یرى حسناته فیه. فیقول: إلهى، لیس هذا کتابى [فإنّی‏] لا أرى فیه حسناتى. فیقال له: إنّ ربّک لا یضلّ و لا ینسى، ذهب عملک باغتیاب النّاس. ثمّ، یؤتى بآخر و یدفع إلیه کتابه، فیرى فیه طاعات کثیرة.

فیقول: إلهی، ما هذا کتابی، فإنّی ما عملت هذه الطّاعات. فیقال له: إنّ فلانا اغتابک فدفع حسناته إلیک ... الخ [1] «از رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، حدیث شده که آورده شود روز قیامت یک نفرى در پیشگاه حق، نگاه داشته شود و کتابش به او داده شود. پس حسنات خود را در آن نبیند. گوید: «خداوندا، این کتاب من نیست! نمى‏بینم در این حسنات خود را.» به او گفته شود: «همانا پروردگار تو گمراه نیست و نسیان نکند، از بین رفت عمل تو به واسطه غیبت کردن از مردم.» پس از آن، دیگرى آورده شود و داده شود به او کتابش. پس در آن طاعتهاى بسیارى ببیند. بگوید: «بارالها، این کتاب من نیست، زیرا که من این طاعات را نکردم!» گفته شود به او «فلانى غیبت تو

__________________________________________________

 [1] بحار الانوار، ج 72، ص 259، «باب الغیبة»، حدیث 53 در بحار این حدیث با اندکى اختلاف در عبارت وارد شده است.

کرده، پس داده شد حسنات او به تو.»

و عن النّبی، صلّى اللّه علیه و آله: أدنى الکفر أن یسمع الرّجل من أخیه کلمة یحفظها علیه یرید أن یفضحه بها. أولئک لا خلاق لهم. «1»

از پیغمبر، صلّى اللّه علیه و آله، منقول است که «اوّل مرتبه کفر آن است که شخص بشنود از برادر خود کلمه [اى‏] را و حفظ کند آن را و بخواهد مفتضح کند او را به واسطه آن کلمه. براى چنین اشخاص نصیب و بهره‏اى نیست.»

این مختصّ از اخبار این باب، در صورتى که عناوین دیگر نیز به غیبت منطبق مى‏شود و گناهان و مفاسد آنها شامل حال مغتاب مى‏باشد، از قبیل اهانت مؤمن و اذلال و احتقار و استخفاف آن، و تعییر و احصاء عثرات و طعن بر او، که هر یک براى هلاکت انسان سببى است مستقل. و اخبار وارده در مذمت هر یک از آنها کمر شکن است. و ما از ذکر آنها چشم پوشیدیم براى اختصار.

فصل در بیان ضررهاى اجتماعى غیبت‏

چنانچه این معصیت کبیره و این موبقه عظیمه از مفسدات ایمان و اخلاق و ظاهر و باطن است و در دنیا و آخرت انسان را منجر به رسوایى و بى‏آبرویى مى‏کند، چنانچه شمه‏اى از آن را در فصل گذشته شنیدى، همین طور این رذیله مفاسد اجتماعى و نوعى نیز دارد، و از این جهت از بسیارى از معاصى قبح و فسادش افزون مى‏باشد.

یکى از مقاصد بزرگ شرایع و انبیاء عظام، سلام اللّه علیهم، که علاوه بر آنکه خود مقصود مستقل است، وسیله پیشرفت مقاصد بزرگ و دخیل تام در تشکیل مدینه فاضله مى‏باشد، توحید کلمه و توحید عقیده است، و اجتماع در مهامّ امور و جلوگیرى از تعدیات ظالمانه ارباب تعدى است، که مستلزم فساد بنى الانسان و خراب مدینه فاضله است. و این مقصد بزرگ، که مصلح اجتماعى و فردى است، انجام نگیرد مگر در سایه وحدت نفوس و اتحاد همم و الفت و اخوّت و صداقت قلبى و صفاى باطنى و ظاهرى، و افراد جامعه به طورى شوند که نوع بنى آدم تشکیل یک‏شخص دهند، و جمعیت به منزله یک شخص باشد و افراد به منزله باشد، و تمام کوششها و سعى‏ها حول یک مقصد بزرگ الهى و یک مهم عظیم عقلى، که صلاح جمعیت و فرد است، چرخ زند. و اگر چنین مودّت و اخوّتى در بین یک نوع یا یک طایفه پیدا شد، غلبه کنند بر تمام طوایف و مللى که بر این طریقه نباشند. چنانچه از مراجعه به تواریخ، خصوصا تاریخ جنگهاى اسلام و فتوحات عظیمه آن، مطلب خوب روشن مى‏شود، که در اوایل طلوع این قانون الهى، چون شمه‏اى از این اتحاد و وحدت در بین مسلمین بوده و مساعى آنها مشفوع به تخلیص نیّات نوعا بوده، در مدت کمى چه فتوحات بزرگى کردند، و در اندک زمانى به سلطنتهاى بزرگ آن زمان، که عمده آن ایران و روم بوده، غلبه کردند و با عده کم بر لشکرهاى گران و جمعیتهاى بى‏پایان غالب شدند. و پیغمبر اسلام عقد اخوّت بین مسلمین در صدر اوّل اجرا فرمود و به نصّ إنّما المؤمنون إخوة. «1» اخوّت بین تمام مؤمنین برقرار شد.

و در کافى شریف است: عن العقرقوفی، قال سمعت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، یقول لأصحابه: اتّقوا اللّه و کونوا إخوة بررة متحابّین فی اللّه متواصلین متراحمین، تزاوروا و تلاقوا و تذاکروا أمرنا و أحیوه. [1]

و عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال یحقّ على المسلمین الاجتهاد فی التّواصل و التّعاون على التّعاطف و المواساة لأهل الحاجة و تعاطف بعضهم على بعض حتّى تکونوا کما أمرکم اللّه عزّ و جلّ: «رحماء بینهم ... الآیة [2] و عنه علیه السّلام: تواصلوا و تبارّوا و تراحموا، و کونوا إخوة أبرارا کما أمرکم اللّه عزّ و جلّ. [3]

مسلمین مأمورند به دوستى و مواصلت و نیکویى به یکدیگر و مودّت و اخوّت.

و معلوم است آنچه موجب ازدیاد این معانى شود، محبوب و مرغوب است، و آنچه این عقد مواصلت و اخوّت را بگسلد و تفرقه در بین جمعیت اندازد، مبغوض صاحب شرع و مخالف مقاصد بزرگ اوست. و پر واضح است که این کبیره موبقه اگر رایج شود در بین جمعیتى، موجب کینه و حسد و بغض و عداوت شده و ریشه فساد در جمعیت بدواند، درخت نفاق و دورویى در آنها ایجاد کند و برومند نماید، و وحدت و اتحاد جامعه را گسسته کند، و پایه دیانت را سست کند. و از این جهت بر

__________________________________________________

 [1] «عقرقوفى گوید از امام صادق (ع) شنیدم که به یارانش مى‏فرمود: «تقوا بورزید و با یکدیگر همچون برادرانى خوشرفتار باشید، در راه خدا یاور یکدیگر باشید و به یکدیگر بپیوندید و با هم دوستى نمایید. به دیدار یکدیگر بروید و در امر ما بحث کنید و آن را زنده نگه دارید.» اصول کافى، ج 2، ص 175، «کتاب الایمان و الکفر»، «باب التراحم و التعاطف»، حدیث 1.

 [2] و از امام صادق (ع) روایت مى‏کند که فرمود: «شایسته است که مسلمانان در پیوستن به یکدیگر و یارى کردن و محبت و مواسات با نیازمندان و مهربانى نسبت به هم بکوشند تا همچنان باشند که خداوند عز و جل از آنان خبر داده به قول خویش که «مؤمنان با یکدیگر مهربان‏اند.» (اصول کافى، ج 2، ص 175، «کتاب الایمان و الکفر»، «باب التراحم و التعاطف»، حدیث 14.

 [3] امام صادق (ع) فرمودند: «با یکدیگر پیوند داشته باشید و خوشرفتارى و مهربانى نمایید و برادرانى نیکوکار باشید، همان گونه که خداى عز و جل فرمانتان داده است.» اصول کافى، ج 2، ص 175، «کتاب الایمان و الکفر»، «باب التراحم و التعاطف»، حدیث 2.

فساد و قبح آن افزوده گردد.

پس بر هر مسلم غیور دیندارى لازم است براى [حفظ] شخص خود از فساد و نوع اهل دین از نفاق و نگهدارى حوزه مسلمین و نگهبانى وحدت و جمعیت و احکام عقد اخوّت، خود را از این رذیله [حفظ] کند و آنها را نهى از این عمل قبیح نماید، و اگر خداى نخواسته تا کنون داراى این عمل زشت [بوده‏]، از آن توبه کند، و در صورت امکان و عدم فساد، از صاحبش استرضاء و استحلال نماید، و الا براى او استغفار کرده، و ترک این خطیئه را نموده، و ریشه صداقت و وحدت و اتحاد را در قلب خود کشت کرده، تا از اعضاى صالحه جامعه به شمار آید و یکى از اجزاى دخیله در چرخ اسلام باشد. و اللّه الهادى إلى سبیل الرّشاد.

فصل در بیان علاج این موبقه است‏

بدان که علاج این خطیئه عظیمه چون خطیئات دیگر به علم نافع و عمل توان نمود.

اما علم، پس چنین است که انسان تفکر کند در فایده مترتبه بر این عمل و آن را مقایسه کند با نتایج سوء و ثمرات زشتى که بر آن مترتب است، و آن را در میزان عقل گذاشته از آن استفتا نماید. البته انسان با خود دشمنى ندارد، تمام معاصى از روى جهالت و نادانى و غفلت از مبادى آن و نتایج آن از انسان صادر مى‏شود. اما فایده خیالى مترتّب بر آن، آن است که انسان به قدر چند دقیقه قضاى شهوت نفسانى خود را در ذکر مساوى مردم و کشف عورات آنها کرده، و با بذله گویى و هرزه سرایى، که ملایم با طبیعت حیوانى یا شیطانى است، صرف وقت نموده مجلس آرایى نموده و تشفّى قلبى از محسودان نموده است.

اما آثار زشت آن، شمه‏اى از آن را در فصلهاى سابق شنیدى. اکنون شمه‏اى از آن را گوش کن و عبرت گیر و در میزان مقایسه گذار. البته این تفکر و موازنه نتایج حسنه دارد. اما آثار آن در این عالم، آن است که انسان از چشم مردم مى‏افتد و اطمینان آنها از او سلب مى‏شود. طباع مردم بالفطره مجبول به حبّ کمال و نیکویى و خوبى و متنفر از نقص و پستى و زشتى است، و بالجمله، فرق مى‏گذارند بین‏ اشخاصى که احتراز از هتک مستور و از کشف اعراض و سرایر مردم کنند، و غیر آنها. حتى خود مغتاب نیز شخص محترز از این امور را از خود ممتاز داند، فطرة و عقلا. اگر کار را از حد گذراند و پرده ناموس اعراض مردم را درید، خداوند او را در همین عالم رسوا مى‏کند. چنانچه در روایت اسحاق بن عمّار، که سبق ذکر یافت، «1» مذکور است. و باید انسان بترسد از آن رسوایى که به دست حق تعالى واقع شود که جبران پذیر نخواهد بود. پناه مى‏برم به خداوند از غضب حلیم. بلکه ممکن است هتک حرمات مؤمنین و کشف عورات آنها انسان را منتهى به سوء عاقبت کند، زیرا که اگر این عمل در انسان ملکه شد، تأثیراتى در نفس دارد که یکى از آنها این است که تولید بغض و عداوت مى‏کند نسبت به صاحبش، و کم کم زیاد مى‏شود. و ممکن است این بغض و عداوت باعث شود که در وقت مردن که کشف بعض حقایق بر انسان شود و معاینه بعض عوالم را کرد و پرده ملکوت برداشته شد، انسان به واسطه رؤیت مقامات آنها و اکرام و اعظام حق تعالى از آنها به حق تعالى بغض پیدا کند: انسان بالجمله دشمن دوست دشمن است، و مبغض محبّ مبغوض است، پس، با دشمنى حق و ملائکه او، از این عالّم منتقل شده به خذلان ابدى و شقاوت دائمى رسد.

عزیزم، با بندگان خدا، که مورد رحمت و نعمت او هستند و مخلّع به خلعت اسلام و ایمان‏اند، دوستى پیدا کن و محبت قلبى داشته باش. مبادا به محبوب حق دشمنى داشته باشى که حق تعالى دشمن دشمن محبوب خود است، و تو را از ساحت رحمت خود طرد مى‏کند. و بندگان خاص خدا در بین بندگان مخفى هستند، و معلوم نیست این دشمنى تو و هتک ستر و کشف عورت این مؤمن برگشت به هتک ستر خدا نکند. مؤمنین اولیاء حق‏اند. دوستى با آنها دوستى با حق است، و دشمنى آنها دشمنى با حق است. بترس از غضب حق و بر حذر باش از خصومت شفعاء روز جزا- ویل لمن شفعاؤه خصماؤه. [1] قدرى تفکر کن در این نتایج دنیویه و اخرویه این معصیت، و قدرى تأمل کن در آن صورتهاى موحشه مدهشه که در قبر و برزخ و قیامت به آن مبتلا مى‏شوى، و مراجعه کن به کتب معتبره اصحاب، رضوان اللّه علیهم، و اخبار مأثوره از ائمه اطهار، سلام اللّه علیهم، که حقیقة کمر شکن است، پس، موازنه و مقایسه کن بین یک ربع ساعت هرزه گویى و بذله سرایى و قضاى شهوت خیالى، و هزاران هزار سال گرفتارى، در صورتى که اهل نجات باشى و با ایمان از این عالم بروى، و الا مقایسه کن آن را با خلود در جهنم و عذاب‏

__________________________________________________

 [1] «واى به حال کسى که شفاعت کنندگان او دشمنان او باشند.»

الیم همیشگى نعوذ باللّه منه.

علاوه بر این، تو اگر دشمنى نیز دارى با شخصى که از او غیبت مى‏کنى، مقتضاى دشمنى نیز آن است که از او غیبت [نکنى‏] اگر ایمان به احادیث دارى، زیرا که در حدیث وارد است که حسنات غیبت کن منتقل مى‏شود به نامه عمل کسى که از او غیبت کرده، و سیئات این به نامه آن منتقل مى‏شود. پس خواستى دشمنى با او کنى، با خود دشمنى کردى. پس بدان با خداوند نمى‏توانى ستیزه کنى. خداوند قادر است با همین غیبت تو آن شخص را در نظر مردم عزیز و محترم کند، و تو را به واسطه همین در نظر آنها خوار و ناچیز کند، و در محضر کروبیین نیز همین معامله را کند: نامه اعمال تو را از سیّئات پر کند، پس تو را مفتضح کند، و نامه اعمال او را از حسنات پر کند، و او را معززّ و محترم کند. پس، بفهم که با چه قادر جبّارى در ستیزه هستى، و از دشمنى او بترس.

و اما عملى، به این است که تا چندى با هر زحمت شده کفّ نفس از این معصیت کرده، مهار زبان خود را در دست گرفته کاملا از خود مراقبت کنى، و با خود قرار داد کنى که چندى مرتکب این خطیئه نشوى، و از خود مراقبت و محافظت کنى و حساب خود را بکشى، امید است ان شاء اللّه پس از مدت کمى اصلاح شده قلع ماده آن بشود. و کم کم کار بر تو آسان مى‏شود، پس از چندى احساس مى‏کنى که طبعا از آن منزجر و متنفرى، پس راحتى نفس و التذاذ آن در ترک این مى‏شود.

فصل در بیان آنکه ترک غیبت در موارد جایز اولى است‏

بدان که علما و فقها، رضوان اللّه علیهم، مواردى را از حرمت غیبت استثنا فرمودند که در کلمات بعضى بالغ برده موضوع مى‏شود. و ما در صدد شمردن آنها نیستیم، زیرا که این اوراق موضوع براى بحث فقهى نیست. آنچه لازم است در این مورد ذکر کنیم این است که انسان باید در همه موارد از مکاید نفس ایمن نباشد و با کمال دقت و احتیاط تامّ مشى کند، و در صدد عذر تراشى نباشد که یکى از موارد استثنا را به دست آورده به عیبجویى و بذله گویى سر گرم شود.

مکاید نفس بسیار دقیق است. ممکن است انسان را از راه شرع مموّه [نموده‏] گول زند و وارد در مهالک کند. مثلا غیبت متجاهر به فسق گرچه جایز است. بلکه در بعض موارد که موجب ردع او شود واجب است و از مراتب نهى از منکر به شمار مى‏آید، ولى انسان باید ملاحظه کند که داعى نفسانى او در این غیبت آیا همین داعى شرعى الهى است، یا داعى شیطانى و محرّک نفسانى در آن مدخلیت دارد.

اگر داعى الهى دارد، از عبادات به شمار مى‏آید، بلکه غیبت با قصد اصلاح متجاهر و عاصى از اوضح مصادیق احسان و انعام به اوست، گرچه خودش نفهمد. ولى اگر مشوب به فساد و هواهاى نفسانى است، در صدد تخلیص نیت برآید و از اعراض مردم بدون قصد صحیح اعراض کند بلکه عادت دادن نفس را به غیبت در مورد جایز نیز مضر به حال آن است، زیرا که نفس مایل به شرور و قبایح است، ممکن است به واسطه احتراز ننمودن از آن در موارد جایز، کم کم وارد شود به مرحله دیگر که آن موارد محرّمه است. چنانچه ورود در شبهات با آنکه جایز است ولى نیکو نیست، چون آنها حماى محرّمات است و ممکن است انسان به واسطه ورود در آنها در محرّمات نیز وارد شود. انسان باید حتى الامکان نفس را پرهیز از این امور دهد و از چیزهایى که احتمال سرکشى نفس در آنها مى‏رود احتراز کند.

بلى، در مواردى که غیبت واجب مى‏شود، مثل مورد سابق و بعضى موارد دیگر که علما ذکر فرموده‏اند، البته باید اقدام نمود، ولى نیت را از هواى نفس و متابعت شیطان باید تخلیص نمود. ولى در موارد جواز ترک آن اولى و احسن است. هر امر جایزى را انسان نباید مرتکب شود، و خصوصا این طور از امور که مکاید نفس و شیطان در آن خیلى کارگر است. در روایت است که حضرت عیسى، سلام اللّه علیه، با حواریّین به مردار سگى گذشتند. حواریّین گفتند: چه قدر بوى این مردار بد است! حضرت عیسى، علیه السلام، فرمود: چه قدر دندانهاى او سفید است [1]! البته مربى نوع بشر باید صاحب چنین نفس تزکیه شده‏اى باشد. راضى نشد از مصنوع حق تعالى ذکر سوء شود. آنها نقص او را دیدند، آن حضرت کمال آن را گوشزد آنها کرد. شنیدم در حدیث است از حضرت عیسى، علیه السلام، که فرموده: مثل مگس که بر قاذورات مى‏نشیند نباشید که به موارد عیوب مردم متوجه باشید.

و از حضرت رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله. روایت شده، قال: طوبى لمن شغله عیبه عن عیوب النّاس. [2] انسان خوب است که همان طور که تفحص از عیوب مردم مى‏کند، قدرى از عیوب خود تفحص کند. چه قدر زشت است که انسان داراى هزاران معایب از خود غفلت کند و به معایب دیگران بپردازد و آن را

__________________________________________________

 [1] و روى أنّه علیه السّلام مرّ مع الحواریین على جیفة، فقال الحواریون: ما أنتن ریح هذا الکلب: فقال عیسى علیه السلام: ما أشدّ بیاض أسنانه. بحار الانوار، ج 14، ص 327، «کتاب النبّوة»، «باب 21، حدیث 47».

 [2] «خوشا به حال کسى که عیب خودش او را از عیبهاى دیگران باز دارد.»

سربار معایب خود کند. اگر انسان قدرى در حالات و اخلاق و اعمال خود سیر کند و به اصلاح آنها بپردازد. کارهایش اصلاح مى‏شود. و اگر خود را خالى از عیب بداند، از کمال جهل و نادانى او است. و هیچ عیبى بالاتر از آن [نیست‏] که انسان عیب خود را نفهمد و از آن غافل باشد و با آنکه مجموعه عیوب است به عیوب دیگران بپردازد.

فصل در بیان آنکه استماع غیبت حرام است‏

چنانچه غیبت حرام است، گوش کردن به آن نیز رفیق آن است در حرمت.

بلکه از بعض روایات ظاهر شود که مستمع مثل مغتاب است در همه عیوب حتى وجوب استحلال و کبیره بودن آن. مثل النبوى، صلّى اللّه علیه و آله: المستمع أحد المغتابین. «1» و عن علیّ، علیه السّلام: السّامع أحد المغتابین. [1] «گوش کننده به غیبت نیز غیبت کن است.» و مقصود از «سامع» نیز مستمع است. بلکه از روایات بسیارى ظاهر مى‏شود که ردّ غیبت واجب است:

عن الصّدوق بإسناده عن الصّادق، علیه السّلام، فى حدیث مناهى النّبى، صلّى اللّه علیه و آله: أنّ رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، نهى عن الغیبة و الاستماع إلیها. إلى أن قال: ألا، و من تطوّل على أخیه فی غیبة سمعها فیه فی مجلس فردّها عنه، ردّ اللّه عنه ألف باب من الشّرّ فی الدّنیا و الآخرة. فإن هو [لم یردّها و هو] قادر على ردّها، کان علیه کوزر من اغتابه سبعین مرّة. «2»

 «پیغمبر اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، از غیبت و گوش کردن آن نهى فرمود. و بعد از آن فرمود: «آگاه باش که کسى که بر برادر خود منت گذارد و غیبتى را که درباره او شنید در مجلسى ردّ نماید از او، خداى تعالى از او ردّ فرماید هزار باب از شرّ در دنیا و آخرت. و اگر ردّ نکند آن را با آنکه قادر بر ردّ آن باشد، مى‏باشد بر او مثل گناه کسى که غیبت کرده است او را هفتاد بار.»

و عن الصّدوق بإسناده عن جعفر بن محمّد، علیهما السلام، عن آبائه فی وصیّة النبىّ لعلىّ، علیهما السّلام: یا علىّ، من اغتیب عنده أخوه المسلم فاستطاع‏

__________________________________________________

 [1] در بحار آمده است: «السّامع للغیبة أحد المغتابین». بحار الانوار ج 72، ص 226، «کتاب العشرة»، باب 66، حدیث 1.

نصره فلم ینصره، خذله اللّه فی الدّنیا و الآخرة. «1»

 «فرمود رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، در ضمن وصیتهایش به حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام: «اى على، کسى که پیش او غیبت شود برادر مسلمانش و قادر باشد بر یارى او و یارى نکند او را، رسوا کند او را خداوند در دنیا و آخرت.»

و عن عقاب الأعمال بسنده عن النّبىّ، صلّى اللّه علیه و آله: من ردّ عن أخیه غیبة سمعها فی مجلس، ردّ اللّه عنه ألف باب من الشّرّ فی الدّنیا و الآخرة فإن لم یردّ عنه و أعجبه، کان علیه کوزر من اغتاب. «2»

علامه علماى متأخرین، محقق جلیل و جامع فضیلت علم و عمل، شیخ انصارى، رضوان اللّه تعالى علیه، مى‏فرماید: «ظاهر این است که این ردّ غیر از نهى از غیبت است. و مراد به آن یارى کردن از غایب است به آن چیزى که مناسب غیبت است: پس اگر عیب دنیوى باشد، به این طور یارى کند او را که عیب آن است که خداى تعالى عیب شمرده، مثل معاصى که بالاتر آن همین غیبت تو است از برادرت به چیزى که خداى تعالى غیب نکرده او را. و اگر عیب دینى باشد، توجیه کند او را به چیزى که از معصیت خارج شود. و اگر قابل توجیه نیست، یارى کند از او به اینکه مؤمن گاهى مبتلا مى‏شود به معصیت، پس سزاوار چنین است که استغفار شود براى او، نه تعییر شود از او، و شاید تعییر تو او را بزرگتر باشد پیش خداى تعالى از معصیت او.»- انتهى کلامه «3» و رفع مقامه.

و گاه مى‏شود که مستمع علاوه بر آن که ردّ غیبت که واجب است نمى‏کند، مغتاب را به غیبت وادار مى‏کند، یا به شرکت با او و همنفس شدن و عجبهاى بیموقع پى در پى گفتن، یا اگر از اهل صلاح به شمار آید، به واسطه ذکرى یا استغفارى یا چیزهاى دیگرى که وسایل شیطانى است، مغتاب را به غیبت وادار کند. و تواند بود که حدیث شریف که وزر او را هفتاد مرتبه مثل وزر مغتاب قرار داده بود، اشاره به چنین اشخاصى باشد. نعوذ باللّه منه.

تتمیم کلام شهید ثانى رحمه اللّه‏

شیخ بزرگوار و محقق عالى مقدار، شهید سعید، رضوان اللّه علیه، را کلامى‏ است که ما تتمیم مى‏کنیم این مقام را به ترجمه آن کلام شریف.

فرماید: «از پلیدترین انواع غیبت، غیبتى است که بعض اشخاص که در صورت اهل علم و فهم هستند و اهل ریا هستند، مى‏کنند. زیرا که آنها مقصود خود را مى‏فهمانند به صورت اهل صلاح و تقوى. این‏ها غیبت مى‏کنند و اظهار مى‏کنند که ما از آن پرهیز مى‏کنیم، ولى نمى‏دانند به واسطه نادانى و جهل خود که آنها جمع بین دو زشتى نموده‏اند، یکى ریا و یکى غیبت. و مثل این است کسى که ذکر شود پیش او انسانى، بگوید: الحمد للّه که ما مبتلا به حبّ ریاست نیستیم. یا مثلا مبتلا به حبّ دنیا نیستیم. یا ما صفت کذایى را نداریم. یا بگوید نعوذ باللّه از کمى حیا، یا از بى‏توفیقى. یا بگوید خداوند ما را حفظ کند از فلان عمل مثلا. بلکه گاهى مجرد حمد خدا غیبت است، اگر از آن عیبت کسى فهمیده شود، منتها این غیبتى است که در صورت اهل صلاح واقع شده. این شخص خواسته که عیب کند غیر را به قسمى از کلام که مشتمل بر غیبت و ریاست، و دعواى خلاصى از عیب و مبرا بودن از آن است با آنکه واقع است در آن، بلکه بزرگتر از آن. و از طرق غیبت آن است که گاهى پیش از آنکه بخواهد غیبت کسى را کند، از او مدحى مى‏کند و مثلا مى‏گوید:

فلانى چه حالات خوبى دارد! در عبادات کوتاهى نمى‏کند، ولى به واسطه کم صبرى، که همه ماها به آن مبتلا هستیم، سستى در عبادات براى او پیدا شده. خود را مذمت مى‏کند و مقصودش مذمت از اوست! و از خود مى‏خواهد مدح کند به تشبیه کردن خود را به اهل صلاح در مذمت کردن از خود. این شخص جمع کرده بین سه فاحشه غیبت و ریا و تزکیه نفس. و گمان مى‏کند که از صالحین است و از غیبت تعفف مى‏کند! این چنین شیطان بازى مى‏کند با اهل جهل و نادانى در صورتى که اشتغال به علم و عمل پیدا کردند بدون آنکه طریقه را محکم کنند. پس، شیطان تعقیب کند آنها را و به مکاید خود حبط کند عمل آنها را و به آنها بخندد.

و از این قبیل است آنکه اگر در مجلسى غیبتى شود و بعضى حاضرین نشنوند و یکى از آنها بخواهد غافلین را متوجه کند به غیبت، بگوید: سبحان اللّه چه چیز عجیبى است! این شخص ذکر خدا کند و آن را وسیله تحقق باطل و خبث خود قرار دهد، مع الوصف به حق تعالى در این ذکر منت گذارد. این نیست جز از جهل و غرور.

و از این قبیل است آنکه بگوید فلان شخص براى او فلان اتفاق افتاد یا مبتلا به فلان چیز شد، بلکه بگوید براى رفیق ما یا دوست ما چنین ابتلایى پیش آمد کرد،

خداوند ما و او را بیامرزد. این شخص اظهار دعا و تالم و دوستى و رفاقت مى‏کند و غیبت خود را با این امور انجام مى‏دهد. و خداوند از خبث باطن و فساد نیت او مطلع است. و او به واسطه جهل خود نمى‏داند که غضب حق نسبت به او بیشتر است از جهّال که متجاهر به غیبت هستند.

و از اقسام خفیه غیبت، گوش کردن به آن است از روى تعجب، زیرا که او اظهار تعجب مى‏کند که نشاط مغتاب زیاده گردد در غیبت و او را وادار به غیبت مى‏کند به تعجب. مثلا مى‏گوید: من تعجب مى‏کنم از این حرف! من تا کنون نمى‏دانستم آن را! من از فلانى این کار را نمى‏دانستم! مى‏خواهد تصدیق کند با این کلمات مغتاب را و از او طلب زیادت کند با لطایف، با آنکه تصدیق غیبت نیز غیبت است و گوش کردن به آن، بلکه سکوت کردن در وقت شنیدن آن، غیبت است.»-

انتهى ترجمة کلامه «1»، رفع مقامه.

و گاه شود که عناوین دیگر بر غیبت نیز افزوده شود و بر فساد و قبح و عقاب آن افزوده گردد، مثل آنکه شخص مغتاب در پیش روى آن کس که غیبت او را کند اظهار دوستى کند و مدح و منقبت از او کند. و این از مراتب نفاق و دورویى و دو زبانى است که در اخبار از آن مذمت بلیغ شده است. ففی الکافى الشّریف بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: من لقی المسلمین بوجهین و لسانین جاء یوم القیامة و له لسانان من نار. «2»

فرماید: «کسى که ملاقات کند مسلمانان را با دو رو و با دو زبان، بیاید در روز قیامت و حال آنکه از براى او دو زبان است از آتش.»

این است صورت این عمل قبیح و نتیجه این نفاق در عالم آخرت. پناه مى‏برم به خداى تعالى از شرّ زبان و نفس امّاره خود. و الحمد للّه أوّلا و آخرا.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد