swc

swc

چهل حدیث - حدیث بیستم

الحدیث العشرون‏

بالسّند المتّصل إلى الشّیخ الثّقة الجلیل، محمّد بن یعقوب الکلینی، قدّس سرّه، عن علىّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن القاسم بن محمّد، عن المنقرىّ، عن سفیان بن عیینة، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، فی قول اللّه تعالى: «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُم أَحْسَنُ عَمَلاً.» «1» قال: لیس یعنی أکثرکم عملا، و لکن أصوبکم عملا. و إنّما الإصابة خشیة اللّه و النّیّة الصادقة و الخشیة. ثمّ قال: الإبقاء على العمل حتّى یخلص أشدّ من العمل. و العمل الخالص، الّذی لا ترید أن یحمدک علیه أحد إلاّ اللّه تعالى، و النّیّة أفضل من العمل. ألا، و إنّ النّیّة هی العمل. ثمّ تلا قوله عزّ و جلّ: «قل کلّ یعمل على شاکلته «2»» یعنی على نیّته. «3»

ترجمه «سفیان از حضرت صادق، علیه السّلام، نقل کند در تفسیر فرموده خداى تعالى لیبلوکم أیّکم أحسن عملا. (تا امتحان کند شما را کدامیک نیکوترید از حیث عملها.)

فرمود: «قصد نکرده بیشتر شما را از حیث عمل، و لیکن درست‏تر شما را از حیث عمل. و جز این نیست که این درستى ترس از خدا و نیت راست است با ترس.» پس از آن گفت: «مراعات کردن عمل را تا خالص شود سخت‏تر از عمل است. و عمل خالص [آن است‏] که نخواهى که ثنا کند تو را بر آن کس مگر خداى تعالى، و نیّت برتر از عمل است. آگاه باش، همانا نیت عمل است.» پس از آن تلاوت کرد قول خداى عزّ و جلّ را: قُلْ کُلُّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِه. (بگو هر کسى عمل مى‏کند بر شکل خود) یعنى بر نیت خود.»

شرح «بلاء» به معنى امتحان و تجربه است. چنانچه در صحاح گوید: «بلوته بلوى، جرّبته و اختبرته. و بلاه اللّه بلاء، و أبلاه إبلاء حسنا. و ابتلاه، أى اختبره. [1]»

و أیّکم مفعول دوم است از براى لیبلوکم به تضمین معناى «علم»، بنا به فرموده مجلسى. و این درست نیاید. زیرا که «اىّ» استفهامیه فعل را معلّق مى‏کند از عمل.

و صواب آن است که أیّکم أحسن عملا جمله مبتدا و خبر است، و در معناى مفعول فعل «بلوى» است. و اگر «أىّ» را موصوله بگیریم، براى کلام مرحوم مجلسى وجهى است، ولى استفهامیه بودن آن اظهر است.

و «صواب» نقیض خطا است، چنانچه جوهرى گوید.

و «خشیة» دوم در بعضى از نسخ، چنانچه مجلسى فرماید، نیست «1». و اگر باشد احتمالاتى دارد که اظهر آن این است که «واو» به معنى «مع» باشد.

و از اسرار الصلوة شهید ثانى، رحمه اللّه، منقول است که النّیة الصّادقة الحسنة «2».

و «ابقاء بر عمل» مراعات و محافظت آن است. چنانچه جوهرى گوید:

 «أبقیت على فلان. إذا أرعیت علیه و رحمته».

و «شاکلة» به معنى طریقه و شکل و ناحیه است، چنانچه در قاموس و صحاح است. فعن القاموس: «الشاکلة، الشکل، و الناحیة، و النّیة، و الطریقة.»

و ما بیان آنچه شرح دادنى است در حدیث شریف در ضمن فصولى چند به رشته تحریر در مى‏آوریم ان شاء اللّه.

فصل‏

لیبلوکم اشاره است به قول خداى تعالى‏: تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ المُلْکُ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ. الَّذی خَلَقَ الموتَ وَ الْحَیوةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً. «3» «فرخنده است آنکه به دست اوست ملک و سلطنت. و او بر هر چیز تواناست. آن کس که آفرید مردن و زندگانى را تا امتحان کند شما را کدامیک نیکوترید در عمل.»

محقق مجلسى، قدّس سرّه، فرماید: «این آیه شریفه دلالت دارد بر آنکه موت امر وجودى است. و مراد از آن یا موت طارى بر حیات است، یا عدم اصلى است.»- انتهى. «4»

__________________________________________________

 [1] بلوته، بلوى (آن را تجربه کردم و آن را به معرض آزمایش و امتحان آوردم)، و بلاه اللّه بلاء و ابلاه ابلاء حسنا و ابتلاه (او را آزمایش کرد).

دلالت نمودن آیه شریفه مبنى بر آن است که خلق متعلق به آن باشد بالذات. و اما اگر بالعرض مورد تعلق باشد، دلالتى ندارد، چنانچه محققین گویند. و بر فرض دلالت، احتمال آنکه موت عدم اصلى باشد وجهى ندارد. زیرا که وجودى بودن عدم اصلى جمع نقیضین است، با آنکه موت را به معنى عدم اصلى دانستن خود فی حدّ ذاته صحیح ننماید.

بالجمله، تحقیق آن است که «موت» عبارت است از انتقال از نشئه ظاهره ملکیه به نشئه باطنه ملکوتیه. یا آنکه موت عبارت است از حیات ثانوى ملکوتى بعد از حیات اولى ملکى. و بر هر تقدیر، امر وجودى است، بلکه اتمّ از وجود ملکى است، زیرا که حیات ملکى دنیوى مشوب به مواد طبیعیه میّته است و حیات آنها عرض زایل است، به خلاف حیات ذاتى ملکوتى که در آنجا از براى نفوس استقلال حاصل شود. و آن دار دار حیات و لوازم حیات است، و ابدان مثالى برزخى قیام صدورى به نفوس دارند، چنانچه در محل لایق مقرر است. بالجمله، حیات ملکوتى- که از آن تعبیر به موت شود تا به سمع شنوندگان سنگین نیاید- متعلّق جعل و خلقت، و در تحت قدرت ذات مقدس است.

در اشاره به توجیه نسبت ابتلا به حق تعالى‏

و معنى «اختبار» و امتحان و کیفیت نسبت آنها را به حقّ تعالى جلّ جلاله پیش از این در شرح بعضى احادیث مذکور داشتیم «1» به طورى که جهل بر ذات مقدس لازم نیاید، و محتاج به تکلفات و تأویلات نباشد. و اجمال آن را به طریق اشاره مذکور مى‏داریم. و آن این است که نفوس انسانیه در بدو فطرت و خلقت جز محض استعداد و نفس قابلیت نیستند، و عارى از هر گونه فعلیت در جانب شقاوت و سعادت هستند، و پس از وقوع در تحت تصرف حرکات طبیعیه جوهریه و فعلیه اختیاریه، استعدادات متبدل به فعلیت شده و تمیزات حاصل مى‏گردد. پس، امتیاز سعید از شقى و غثّ از سمین به حیات ملکى پیدا شود. و غایت خلقت حیات امتیاز و اختبار نفوس است. پس، ترتب امتحان بر خلق معلوم شد. و اما خلق موت نیز دخیل در این امتیازات هست، بلکه جزء اخیر علت است، زیرا که میزان در فعلیات صور اخیره است که انسان با آن صورت منتقل [شود]. و بالجمله، میزان امتیازات صور اخرویه ملکوتیه است، و حصول آنها به حرکات جوهریه و اختیاریه دنیویه‏ ملکیه است. پس، ترتب امتحان و اختبار بر خلقت موت و حیات معلوم شد بدون جهل. و تفصیل در این باب تا رفع اشکال بکلى شود منوط است به بیان علم «ذاتى» قبل الایجاد و علم «فعلى» مع الایجاد. و آن از حوصله این اوراق خارج است.

و اینکه فرموده است: أیّکم أحسن عملا. و امتحان را که راجع به نیکوترى «اعمال» قرار داده، آن نیز برگشت به همین معنى که ذکر شد کند، بنابر این حدیث شریف، زیرا که «احسنیت» را تفسیر به «اصوبیّت» فرموده، و اصوبیّت را به «خشیت» و «نیت صادقانه» ارجاع نموده، و این‏ها صور باطنیه نفس و مورد امتیازات واقعیه ارواح‏اند، یا آنکه مظاهر امتیازات غیبیه ذاتیه هستند، بلکه بنابر تأثر قلب و باطن از اعمال ظاهریّه، که پیش از این ذکر شد «1»، این امتیازات نیز به واسطه اعمال واقع شود، پس، امتحان اعمال امتحان ذاتیات نیز هست.

و اگر چنانچه آیه شریفه را بر ظاهر خود حمل کنیم و قطع نظر از تفسیر امام، علیه السلام، کنیم، نیز «امتحان» به همان معنى مذکور خواهد بود، زیرا که نفس حصول در نشئه دنیا و خلقت موت و حیات، موجب امتیازات اعمال حسنه و سیّئه است: اما خلقت حیات، معلوم است. و اما موت، زیرا که با علم به عدم ثبات حیات دنیایى و حصول انتقال از این نشئه فانیه، البته اعمال انسان فرق مى‏نماید و امتیازات حاصل مى‏گردد.

فصل در بیان آنکه «خشیت» و «نیت صادقانه» موجب صواب عمل است‏

بدان که در این حدیث شریف صواب و نیکویى عمل را مبتنى بر دو اصل شریف قرار داده است، و میزان در کمال و تمامیت آن را این دو اصل قرار داده: یکى خوف و خشیت از حق تعالى، و دیگر نیت صادقه و اراده خالصه. و بر ذمّه ماست که ارتباط این دو اصل را با کمال عمل و صواب و درستى آن بیان نماییم.

پس، گوییم که خوف و ترس از حق تعالى موجب تقواى نفوس و پرهیزگارى آنها است، و آن باعث شود که قبول آثار اعمال را بیشتر نماید. و تفصیل این اجمال آن است که ما پیش از این در شرح بعضى از احادیث سالفه ذکر کردیم «2» که هر یک از اعمال حسنه یا سیّئه را در نفس تأثیرى است، پس اگر آن عمل از سنخ عبادات و مناسک باشد، تأثیرش آن است که قواى طبیعیه را خاضع قواى عقلیه کند و جنبه‏ ملکوت نفس را بر ملک قاهر نماید و طبیعت را منقاد روحانیت نماید تا برسد به آن مقام که جذبات روحیه دست دهد و به مقصود اصلى رسد. و هر عملى که این تأثیر را بیشتر کند و این خدمت را بهتر انجام دهد، آن عمل مصابتر و مقصود اصلى بر آن بهتر مترتب است، و هر چیزى که دخیل در این تأثیر باشد، مکفّل اصابه عمل است. و غالبا افضلیت اعمال را میزان همین است. و توان حدیث معروف أفضل الأعمال أحمزها «1» را نیز به همین نکته منطبق نمود.

پس از معلوم شدن این مقدمه، باید دانست که تقوا نفوس را صاف و پاک کند از کدورات و آلایش، و البته اگر صفحه نفوس از حجب معاصى و کدورات آنها صافى باشد، اعمال حسنه در آن مؤثرتر و اصابه به غرض بهتر نماید، و سرّ بزرگ عبادات، که ارتیاض طبیعت و قهر ملکوت بر ملک و نفوذ اراده فاعله نفس است، بهتر انجام گیرد. پس، خشیت از حق را، که مؤثر تامّ در تقواى نفوس است، یکى از عوامل بزرگ اصلاح نفوس و دخیل در اصابه اعمال و حسن و کمال آنها باید شمرد، زیرا که تقوا علاوه بر آنکه خود یکى از مصلحات نفس است، مؤثر در تأثیر اعمال قلبیه و قالبیه انسان و موجب قبولى آنها نیز هست، چنانچه خداى تعالى فرماید: إنَّما یَتَقَبَّلُ اللّه مِنَ المُتَّقینَ. «2» «خداوند از پرهیزگاران قبول مى‏کند و بس.»

و دوم عامل بزرگ در اصابه و کمال اعمال، که فی الحقیقه به منزله قوه فاعله است، (چنانچه خشیت و تقواى حاصل از آن به منزله شرایط تأثیر [است‏] و در حقیقت تصفیه قابل نمایند و رفع مانع کنند) نیت صادقه و اراده خالصه است که کمال و نقص و صحت و فساد عبادات کاملا تابع آن است، و هر قدر عبادات از تشریک و شوب نیات خالصتر باشند کاملترند. و هیچ چیز در عبادات به اهمیت نیت و تخلیص آن نیست، زیرا که نسبت نیات به عبادات، نسبت ارواح به ابدان و نفوس به اجساد است، چنانچه پیکره آنها از مقام ملک نفس و بدن آن صادر شود و نیت و روح آنها از جنبه باطن نفس و مقام قلب صادر شود- و هیچ عبادتى بى‏نیت خالصه مقبول درگاه حق تعالى نیست، الا آنکه اگر خالص از ریا و شرک ظاهرى ملکى نباشد- و آن ریایى است که فقها، رضوان اللّه علیهم، ذکر فرمودند- موجب بطلان و عدم اجزاى ظاهر است، و اگر خالص از تشریک باطنى نباشد، گرچه به حسب ظاهر شرع و حکم فقهى صحیح و مجزى است، ولى به حسب باطن شرع و حقیقت و اسرار عبادات، صحیح نیست و مقبول پیشگاه مقدس نمى‏باشد. پس، ملازمه نیست بین‏ صحت عبادت و قبول آن. چنانچه در اخبار نیز ذکر این مطلب بسیار است «1».

و تعریف جامع شرک در عبادت، که تمام مراتب آن را شامل گردد، ادخال رضاى غیر حق است در آن، چه رضاى خود باشد یا غیر خود، الا آن که اگر رضاى غیر خود از سایر مردم باشد، شرک ظاهر و ریاى فقهى است، و اگر رضاى خود باشد، آن شرک خفى باطنى است، و در نظر اهل معارف باطل و ناچیز است و مقبول درگاه حق نیست. مثلا کسى که نماز شب بخواند براى وسعت روزى، یا صدقه دهد براى رفع بلیّات، یا زکات دهد براى تنمیه مال، یعنى این‏ها را براى حق تعالى بکند و از عنایت او این امور را بخواهد، این عبادات گرچه صحیح و مجزى و با اتیان به اجزا و شرایط شرعیه این آثار نیز بر او مترتب شود، لکن این عبادت حق تعالى نیست، و داراى نیت صادقه و اراده خالصانه نخواهد بود، بلکه این عبادت براى تعمیر دنیا و رسیدن به مطلوبات نفسانیه دنیویه است، پس عمل او مصاب نیست.

چنانچه اگر عبادات براى ترس از جهنم و شوق بهشت باشد، نیز خالص براى حق نیست و نیت صادقانه در آن ندارد. بلکه توان گفت که این عبادات خالص براى حق شیطان و نفس است، و انسان داراى این نحو عبادات، رضاى حق را به هیچ وجه داخل در آنها نکرده تا تشریک باشد، بلکه فقط بت بزرگ را پرستیده- «مادر بتها بت نفس شماست.» [1]

این گونه از عبادات را حق تعالى به واسطه ضعف ما و رحمت واسعه خود به یک مرتبه قبول فرموده، یعنى، آثارى بر آنها مترتب فرموده و عنایاتى در مقابل آنها قرار داده که اگر انسان به شرایط ظاهریه و اقبال قلب و حضور آن و شرایط قبول آنها قیام کند، تمام آن آثار بر آنها مترتب شود و تمام وعده‏ها انجاز گردد.

این‏ها حال عبادات عبید و اجراء. و اما عبادات احرار که براى حب حق تعالى و یافتن آن ذات مقدس را اهل عبادت واقع مى‏شود، و خوف از جهنم و شوق بهشت محرّک آنها در آن نیست، اوّل مقام اولیا و احرار است. و از براى آنها مقامات و معارج دیگر است که به بیان نیاید و از حوصله خارج است. مادامى که نفس توجه به عبادت و عابد و معبود دارد، خالص نیست، باید دل خالى از اغیار گردد و در آن غیر حق راهى نداشته باشد تا خالص باشد. چنانچه در حدیث شریف کافى وارد است:

قال: سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «إلاّ من أتى اللّه بقلب سلیم.» قال:

القلب السّلیم الّذی یلقى ربّه و لیس فیه أحد سواه. قال: و کلّ قلب فیه شرک أو شکّ‏

__________________________________________________

 [1]

          «مادر بتها بت نفس شماست             زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست»

. مولوى.

فهو ساقط. و إنّما أراد بالزّهد فی الدّنیا لتفرغ قلوبهم لآخرة. [1]

سفیان بن عیینة، راوى حدیث سابق، گفت سؤال کردم از حضرت صادق، علیه السلام، از فرموده خداى عزّ و جلّ که در وصف روز قیامت مى‏فرماید: یوم لا ینفع مال و لا بنون. إلاّ من أتى اللّه بقلب سلیم. «1» (روزى که نفع نمى‏دهد مال و نه اولاد، مگر کسى که بیاید با قلب سالم) فرمود: «قلب سلیم آن است که ملاقات مى‏کند پروردگار خود را و حال آنکه نیست در آن احدى سواى او.» فرمود: «و هر قلبى که در آن شرک یا تردید باشد، ساقط است آن. و جز آن نیست که اراده فرموده خدا زهد را در دنیا تا فارغ شود دلهاى آنها براى آخرت.» البته قلوبى که در آن غیر حق راه داشته باشد و دستخوش شرک و شک باشد، چه شرک جلى و چه شرک خفى، از درجه اعتبار در محضر قدس پروردگار ساقط است. و از شرک خفى است اعتماد بر اسباب و رکون بر غیر حق. حتى در روایت. [2] وارد است که تحویل انگشترى براى یاد ماندن مطلبى در خاطر از شرک خفى است. [3] و راه داشتن غیر حق در دل از شرک خفى به شمار مى‏رود. و اخلاص نیت اخراج غیر حق است از منزلگاه آن ذات مقدس. چنانچه براى شکّ نیز مراتبى است که بعض از آن را شک جلى و بعضى را شک خفى باید دانست که از ضعف یقین و نقصان ایمان حاصل شود. مطلق اعتماد بر غیر حق و توجه به مخلوق از ضعف یقین و سستى ایمان است، چنانچه تزلزل در امور نیز از آن است. و مرتبه اخفاى شک، حالت تلوین و عدم تمکین در توحید است. پس، توحید حقیقى اسقاط اضافات و تعینات و کثرات است، حتى کثرات اسمائى و صفاتى، و تمکین در آن خلوص از شک است. و «قلب سلیم» قلب خالى از مطلق شرک و شک است.

و در این حدیث شریف که مى‏فرماید: «و إنّما أراد بالزّهد ... اشاره به آن است که غایت زهد در دنیا [آن است که‏] کم‏کم قلب از آن منصرف شود و متنفر گردد، و توجه به مقصود اصلى و مطلوب واقعى پیدا کند.

و از صدر حدیث ظاهر شود که مقصود از «آخرت» غایت القصواى دایره وجود و نهایت رجوع است، و آخرت به قول مطلق همان است. بنابر این، دنیا تمام دایره ظهور، و زهد در آن مستلزم خلوص قلب است از غیر حق تعالى. پس، هر کس که در قلب او غیر حق باشد و توجه به اغیار داشته باشد، چه از امور ملکى مادى باشد یا

__________________________________________________

 [1] [سفیان‏] گفت از امام صادق (ع) از این کلام خداوند عز و جل: «جز کسى که با قلب سلیم نزد خدا آید.» سؤال کردم. فرمود: «صاحب قلب سلیم کسى است که پروردگارش را ملاقات کند در حالى که قلب او متوجه جز خدا نباشد. و هر دلى که در آن شرک و ریبى باشد ساقط است. و [پیامبران و اولیاى خدا] زهد از دنیا را اختیار کردند تا دلشان براى آخرت فارغ باشد.» اصول کافى، ج 2، ص 16، «کتاب الایمان و الکفر»، «باب الاخلاص»، حدیث 5، و در آن به جاى «أراد بالزهد»، اراد و الزهد آمده است.

 [2] حدیث در «وسایل» در احکام ملابس است. و صاحب وسایل، فتوى به عدم جواز داده است، مگر در عدد رکعات که منصوص است، لکن سوق روایت، شهادت بر کراهت دهد (منه عفى عنه).

 [3] قال أبو عبد اللّه (ع): أنّ الشّرک أخفى من دبیب النّمل. و قال: منه تحویل الخاتم لیذکر الحاجة، و شبه هذا.

 (امام صادق (ع) فرمود: همانا شرک از راه رفتن مورچه پنهانتر است. و فرمود: از جمله شرک گرداندن انگشترى است براى آنکه حاجت خود را از یاد نبرد، و مانند آن). معانى الاخبار، «باب نوادر المعانى»، ص 379، حدیث 1. وسائل الشیعة، ج 3، ص 409، «باب احکام الملابس، باب 61.

امور معنوى، چه صور اخروى یا کمالات و مدارج، بالجمله هر چه غیر حقّ است، از اهل دنیاست و زاهد نیست در دنیا، و محروم از آخرت حقیقى و بهشت لقاء، که اعلى مراتب بهشت است، مى‏باشد، گرچه داراى مراتب دیگر از کمالات معنوى و بهشتهاى عالى مرتبه باشد، چنانچه اهل دنیا در اموال دنیوى و مقامات آن مختلفند.

و آن مقامات از اهل اللّه بودن بسى دور است.

فصل در تعریف اخلاص‏

بدان که از براى «اخلاص» تعریفهایى کردند که ما ذکر بعضى از آنها را که پیش اصحاب سلوک و معارف متداول [است‏] مى‏کنیم به طریق اجمال.

جناب عارف حکیم سالک، خواجه عبد اللّه انصارى، قدّس سرّه، فرماید:

الإخلاص تصفیة العمل من کلّ شوب. «1» «اخلاص صافى نمودن عمل است از هر خلطى.» و این اعم است از آن که شوب به رضاى خود داشته باشد، یا شوب به رضاى مخلوقات دیگرى.

و از شیخ اجل بهائى منقول است که اصحاب قلوب از براى آن تعریفاتى کرده‏اند: قیل: تنزیه العمل أن یکون لغیر اللّه فیه نصیب. «گفته شده است که آن پاکیزه نمودن عمل است از اینکه از براى غیر خدا در آن نصیبى باشد.» و این نیز قریب به تعریف سابق است. و قیل: أن لا یرید عامله علیه عوضا فی الدّارین. «2» و «گفته شده که آن این است که اراده نکند عامل آن عوضى براى آن در دو دنیا.» و از صاحب غرائب البیان نقل شده است که «مخلصان آنها هستند که عبادات خدا کنند به طورى که نبینند خود را در عبودیت او و نه عالم و اهل آن را، و تجاوز نکنند از حدّ عبودیت در مشاهده ربوبیت. پس، وقتى که ساقط شد از بنده حظوظ او از خاک تا عرش، راه دین را سلوک کرده. و آن طریق بندگى و عبودیتى است که خالص باشد از دیدن حوادث به واسطه شهود روح جمال پروردگار را. و این است دینى که حق تعالى اختیار فرموده است براى خود و از غیر حق تخلیص فرمود آن را و فرمود: الا للّه الدّین الخالص. [1] و دین خالص نور قدم است پس از متلاشى شدن حدوث، در بیابان نور عظمت و وحدانیت. گویى خداى تعالى دعوت فرموده بندگان خود را بر

__________________________________________________

 [1] «بدان که دین خالص تنها براى خداست.» (زمر- 3).

سبیل تنبیه و اشاره به سوى تخلیص نمودن سرّ خود را از اغیار در اقبال آنها به سوى او.»

و از شیخ محقق، محیى الدین عربى [1]، نقل است که گفته است: ألا، للّه الدّین الخالص عن شوب الغیریّة و الأنانیّة، لأنّک لفنائک فیه بالکلّیّة فلا ذات لک و لا صفة و لا فعل و لا دین و إلاّ لما خلص الدّین بالحقیقة فلا یکون للّه. [2]

تا رسوم عبودیت و غیریت و انانیت باقى است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دین در کار است، شوب به غیریت و انانیت است. و این شرک است پیش ارباب معارف. عبادت اهل خلوص نقشه تجلیات محبوب است، و در قلب آنها جز ذات حق واحد راه ندارد. و با آنکه افق امکان به وجوب متصل و تدلّى ذاتى و دنّو مطلق حقیقى براى آنها پیدا شده و رسوم غیریت بکلى مرتفع شده، با این وصف، به تمام وظایف عبودیت اقدام و قیام مى‏نمایند. و عبودیت آنها بالرویّه و بالتفکر نیست، بلکه عبودیت بالتجلى است، چنانچه اشاره به این معنى دارد نماز شب معراج رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله.

فصل در بیان اخلاص بعد از عمل است‏

بدان که آنچه در حدیث شریف است که الإبقاء على العمل حتّى یخلص أشدّ من العمل» تحریص بر آن است که انسان از اعمالى که مى‏کند باید مراعات و مواظبت نماید، چه در حین اتیان آن و چه بعد از آن. زیرا که گاه شود که انسان در حال اتیان عمل آن را بى‏عیب و نقص تحویل دهد و خالى از ریا و عجب و غیر آن باشد، ولى بعد از عمل به واسطه ذکر آن به ریا مبتلا شود. چنانچه در حدیث شریف کافى وارد است:

عن أبی جعفر، علیه السّلام، أنّه قال: الإبقاء على العمل أشدّ من العمل.

قال: و ما الإبقاء على العمل؟ قال: یصل الرّجل بصلة و ینفق نفقة للّه وحده لا شریک له، فکتب له سرّا، ثمّ یذکرها فتمحى، فتکتب له علانیة، ثمّ یذکرها فتمحى، فتکتب له ریاء. «1»

__________________________________________________

 [1] محمد بن على بن محمّد عربى (560- 634 یا 7 یا 8) بزرگترین عارف قرن هفتم و از عارفان بزرگ قرون اسلامى است. وى به «ابن عربى»، «محى الدین»، «شیخ اکبر» شهرت دارد. آثار مهم وى در عرفان از عصر وى تاکنون مورد مراجعه و بحث و تدریس، و شرح و تفسیر تمامى عارفان و علاقمندان به عرفان مى‏باشد. فهم کتابهاى وى بخصوص «فصوص» مشکل است و در هر زمان معدود کسانى از عهده آن بر آمده‏اند. حدود 200 اثر به وى منسوب است که مهمترین آنها فتوحات مکیّه، فصوص الحکم، التجلیّات الالهیّة، انشاء الدوائر، تفسیر قرآن مى‏باشد. کتاب «فصوص» از کتابهاى اصلى و مهمّ درسى عرفان محسوب مى‏شود که بر آن بزرگترین عارفان پس از وى شرح و حاشیه دارند. امام خمینى (س) بر فصوص حواشى نفیسى دارند.

 [2] «بدان که دین چو از آلایش غیریت و خودیت پاک گشت، براى خدا خواهد بود، چه با فناى کلى تو در ذات حق براى تو ذات و صفت و فعل و دین نمى‏ماند. و در غیر این حال دین بحقیقت خالص و پاک نگردیده است و براى خدا نیز نخواهد بود.»

«از حضرت باقر العلوم، علیه الصلاة و السلام، روایت شده که فرمود:

 «مراعات عمل سخت‏تر است از عمل.» راوى گفت: «مراعات عمل چیست؟» فرمود: «مرد صله مى‏کند یا انفاقى مى‏نماید براى خداى واحد بى‏شریک (یعنى ریا در عمل نمى‏کند.)، پس نوشته شود آن عمل براى او پنهانى و ثواب پنهانى به او دهند، پس از آن ذکر مى‏کند آن عمل را، پس محو شود آن و نوشته شود براى او آشکارا. (یعنى ثواب عبادت آشکارا به او دهند.) پس از آن ذکر کند آن را، پس محو شود آن و نوشته شود براى او ریا.»

انسان تا آخر عمرش هیچ‏گاه از شرّ شیطان و نفس مأمون نیست. گمان نکند که عملى را که به جا آورد براى خدا و رضاى مخلوق را در آن داخل نکرد، دیگر از شرّ نفس خبیث در آن محفوظ ماند، اگر مواظبت و مراقبت از آن ننماید، ممکن است نفس او را وادار کند به اظهار آن. و گاه شود که اظهار آن را به کنایه و اشاره نماید. مثلا نماز شب خود را بخواهد به چشم مردم بکشد، با حقه و سالوس از هواى خوب یا بد سحر و مناجات یا اذان مردم ذکرى کند، و با مکاید خفیه نفس عمل خود را ضایع و از درجه اعتبار ساقط کند. انسان باید مثل طبیب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نماید، و مهار نفس سرکش را از دست ندهد که به مجرد غفلت مهار را بگسلاند و انسان را به خاک مذلت و هلاکت کشاند، و در هر حال به خداى تعالى پناه برد از شرّ شیطان و نفس امّاره. إنّ النفس لأمّارة بالسّوء إلاّ ما رحم ربّی. [1]

و بباید دانست که تخلیص نیت از تمام مراتب شرک و ریا و غیر آن، و مراقبت و ابقاء بر آن، از امور بسیار مشکل و مهم است، بلکه بعض مراتب آن جز براى خلّص اولیاء اللّه میسر و میسور نیست، زیرا که نیت عبارت است از اراده باعثه به عمل، و آن تابع غایات اخیره است، چنانچه این غایات تابع ملکات نفسانیه است که باطن ذات انسان و شاکله آن را تشکیل دهد. کسى که داراى حب جاه و ریاست است و این حب ملکه نفسانیّه و شاکله روح او شده است، غایت آمال او رسیدن به آن مطلوب است، و افعال صادره از او تابع آن غایت است و داعى و محرک او همان مطلوب نفسانى است و اعمال او براى وصول به آن مطلوب از او صادر گردد.

مادامى که این حب در قلب اوست، عمل او خالص نتواند شد. و کسى که حب نفس و خود خواهى ملکه و شاکله نفس اوست، غایت مقصد و نهایت مطلوب او رسیدن به ملایمات نفسانیه است و محرک و داعى او در اعمال همین غایت است، چه اعمال او براى وصول به مطلوبات دنیویه باشد، یا مطلوبات اخرویه از قبیل حور

__________________________________________________

 [1] «نفس آدمى او را پیوسته به بدى فرمان دهد مگر آنکه پروردگارم رحم نماید.» (یوسف- 53).

و قصور و جنّات و نعم آن نشئه. بلکه مادامى که انانیت و خودخواهى و خود بینى در کار است، اگر براى تحصیل معارف و کمالات روحیه نیز اقدامى کند یا قدمى زند، براى خود و نفسانیت خویش است، و آن نیز خود خواهى است نه خدا خواهى. و معلوم است خود خواهى و خدا خواهى با هم جمع نشود. بلکه اگر خدا را خواهد، براى خود خواهد و غایت مقصد و نهایت مطلوب خود و نفسانیت است.

پس، معلوم شد که تخلیص نیت از مطلق شرک کار بسیار بزرگى است که از هر کس نیاید، و کمال و نقص اعمال تابع کمال و نقص نیّات است، زیرا که نیّت صورت فعلیه و جنبه ملکوتیه عمل است، چنانچه اشاره به آن نمودیم. و در حدیث شریف اشاره به همین مطالب مى‏نماید آنجا که فرماید: و النّیّة أفضل من العمل.

ألا، و إنّ النّیّة هی العمل. «نیت از عمل افضل است، بلکه نیت تمام حقیقت عمل است.» و این مبنى بر مبالغه نیست، چنانچه بعضى احتمال داده‏اند، بلکه مبنى بر حقیقت است، زیرا نیت صورت کامله عمل و فصل محصّل او است، و صحت و فساد و کمال و نقص اعمال به آن است. چنانچه عمل واحد به واسطه نیت گاهى تعظیم و گاهى توهین است، و گاهى تامّ و گاهى ناقص است، و گاهى از سنخ ملکوت اعلى و صورت بهیّه جمیله دارد، و گاهى از ملکوت اسفل و صورت موحشه مدهشه دارد. ظاهر نماز على بن أبی طالب، علیه السلام و نماز فلان منافق در اجزاء و شرایط [و] صورت ظاهرى عمل هیچ تفاوتى ندارد، لیکن آن یک با آن عمل معراج إلى اللّه کند و صورتش ملکوت اعلى است، و دیگرى با آن عمل به جهنم سقوط کند و صورتش ملکوت اسفل است و از شدت ظلمت شبیه ندارد. به واسطه چند قرص نان جوین که خانواده عصمت (ع) در راه خدا مى‏دهند، چندین آیه خداى تعالى در مدح آنها فرو مى‏فرستد «1». جاهل گمان مى‏کند دو سه روز گرسنگى و غذاى خود را به فقرا دادن امر مهمى است. با این که صورت این قبیل اعمال از هر کس مى‏شود صادر شود و چیز مهمى نیست، اهمیت آن به واسطه قصد خالص و نیت صادقانه است. روح عمل قوى و لطیف و از قلب سلیم صافى صادر است که داراى این قدر اهمیت است. صورت ظاهر نبى اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، و سایر مردم فرقى نداشت، و لهذا بعضى از اعراب غریب که به حضور مبارکش مى‏رسیدند و آن حضرت با جمعى نشسته بودند، مى‏پرسیدند: کدام یک پیغمبر هستید «2»؟ آنچه پیغمبر (ص) را از غیر ممتاز مى‏کند، روح بزرگ قوى لطیف آن سرور است، نه جسم مبارک و بدن شریفش. و در علوم عقلیه مقرر است که شیئیت‏ شى‏ء به صورت آن است نه ماده آن. بلکه تحدید به فصل حدّ تامّ است، و به جنس و فصل ناقص است، زیرا که اختلاط به غرایب و اجانب و معرفى به منافى شى‏ء، مضربه حقیقت و تعریف و تمامیت آن است، و ماده و جنس از غرایب و اجانب است نسبت به حقیقت شى‏ء که عبارات از صورت و فعلیت و فصل است. پس، تمام حقیقت اعمال همان صور اعمال و جنبه ملکوتیه آنها است که نیت است. و از این بیان معلوم شد که حضرت صادق، علیه السلام، در این حدیث شریف اوّل نظر به صور اعمال و مواد آنها فرموده، و فرموده است جزء صورى افضل از جزء مادى و نیت افضل از عمل است، چنانچه گوییم روح افضل از بدن است. و لازم نیاید که عمل بى‏نیت صحیح باشد، و بدن بى‏روح بدن باشد، بلکه به تعلق نیت به عمل و روح به بدن آن یک عمل و این یک بدن گردد. و این معجون مختلط از نیت و عمل و روح و بدن، جزء صورى ملکوتى هر یک افضل از جزء مادى ملکى آن است. و این معنى حدیث مشهور است: نیّة المؤمن خیر من عمله. [1] و در ثانى آن حضرت نظر فرموده به فناى عمل در نیت و ملک در ملکوت و مظهر در ظاهر، و فرموده است: ألا، و إنّ النّیّة هی العمل. عمل همان نیت است، و غیر نیت چیزى در کار نیست. و تمام اعمال در نیات فانى هستند و از خود استقلالى ندارند. پس از آن، استشهاد فرمود به قول خداى تعالى: قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ. هر کس بر شاکله خود عمل مى‏نماید، و اعمال تابع شاکله نفس است. و شاکله نفس گر چه هیئت باطنى روح و ملکات مخمّره در آن است، لکن نیّات شاکله ظاهریه نفس‏اند. توان گفت که ملکات شاکله اوّلیه نفس، و نیّات شاکله ثانویه آن هستند، و اعمال تابع آنهاست، چنانچه حضرت فرموده است: شاکله نیّت است. و از اینجا ظاهر شود که طریق تخلیص اعمال از جمیع مراتب شرک و ریا و غیر آن، منحصر به اصلاح نفس و ملکات آن است، که آن سرچشمه تمام اصلاحات و منشأ جمیع مدارج و کمالات است. چنانچه اگر انسان حبّ دنیا را به ریاضات علمى و عملى از قلب خارج کند، غایت مقصد او دنیا نخواهد بود، و اعمال او از شرک اعظم، که جلب انظار اهل دنیا و حصول موقعیت در نظر آنهاست، خالص شود و جلوت و خلوت و سرّ و علن او مساوى شود. و اگر با ریاضات نفسانیه بتواند حبّ نفس را از دل بیرون کند، به هر مقدارى که دل از خودخواهى خالى شد خدا خواه شود و اعمال او از شرک خفى نیز خالص شود. و مادامى که حب نفس در دل است و انسان در بیت مظلم نفس است، مسافر إلى اللّه نیست، بلکه از مخلّدین إلى الارض است. و اوّل قدم سفر إلى اللّه‏

__________________________________________________

 [1] پیامبر فرمود: «نیّت مومن بهتر از عمل اوست.» اصول کافى، ج 2، ص 84، «کتاب الایمان و الکفر»، «باب النیة»، حدیث 2.

ترک حبّ نفس است و قدم بر انانیت و فرق خود گذاشتن است. و میزان در سفر همین است. و بعضى گویند یکى از معانى آیه شریفه وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِه مُهاجِراً إلَى اللَّه وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّه «1». این است که کسى که خارج شد از بیت نفس و هجرت به سوى حق کرد به سفر معنوى، پس از آن او را فناى تامّ ادراک کرد، اجر او بر خداى تعالى است. «2» و معلوم است براى چنین مسافرى جز مشاهده ذات مقدس و وصول به فناء حضرتش اجراى لایق نیست، چنانچه از زبان آنها گفته شده:

          «در ضمیر ما نمى‏گنجد به غیر دوست کس             هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس»
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد