swc

swc

چهل حدیث - حدیث بیست و سوم

الحدیث الثالث و العشرون‏

بالسّند المتّصل إلى حجّة الفرقة و ثقتها، محمّد بن یعقوب الکلینی، رضی اللّه عنه، عن علی بن إبراهیم، رفعه إلى أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: طلبة العلم ثلاثة. فاعرفهم بأعیانهم و صفاتهم: صنف یطلبه للجهل و المراء، و صنف یطلبه للاستطالة و الختل، و صنف یطلبه للفقه و العقل. فصاحب الجهل و المراء موذ ممار متعرّض للمقال فی أندیة الرّجال بتذاکر العلم و صفة الحلم، قد تسربل بالخشوع و تخلّى من الورع، فدقّ اللّه من هذا خیشومه و قطع منه حیزومه. و صاحب الاستطالة و الختل ذو خبّ و ملق، یستطیل على مثله من أشباهه، و یتواضع للأغنیاء من دونه، فهو لحلوائهم هاضم و لدینه حاطم، فأعمى اللّه على هذا خبره و قطع من آثار العلماء أثره. و صاحب الفقه و العقل ذو کآبة و حزن و سهر، قد تحنّک فی برنسه و قام اللّیل فی حندسه، یعمل و یخشى و جلا، داعیا مشفقا مقبلا على شأنه، عارفا بأهل زمانه مستوحشا من أوثق إخوانه، فشدّ اللّه من هذا أرکانه و أعطاه یوم القیامة أمانه.

قال الکلینیّ، رحمه اللّه: و حدّثنی به محمّد بن محمود، أبو عبد اللّه القزوینیّ، عن عدّة من أصحابنا، منهم جعفر بن احمد الصّیقل بقزوین، عن أحمد بن عیسى العلویّ، عن عبّاد بن صهیب البصرىّ، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام. «1»

ترجمه «فرمود حضرت صادق، علیه السلام: طلب کنندگان علم سه‏اند. پس بشناس آنها را به شخصیات و صفاتشان. یک صنف طلب مى‏کنند آن را براى جهل و جدال. و یک صنف طلب مى‏کنند آن را براى رفعت جستن و فریب دادن. و یک صنف طلب مى‏کنند آن را براى دانش و بینش.

پس، داراى جهل و جدال آزارده است و جدل کن است، تعرض کن گفتگوهایى است در انجمن مردان به گفتگوى دانش و توصیف بردبارى، پوشیده است پیراهن فروتنى را، و تهى گردیده از پرهیزگارى. پس، بکوبد خداوند از این روى بینى او را، و دو تا کند از آن کمر او را.

و صاحب بلند پروازى و فریب داراى فریب است و چاپلوسى، بلندى جوید بر مثل خود از شبیهان خویش، و فروتنى کند از براى دارایان از غیر خود. پس او حلواى آنان را هضم کننده، و دین خود را شکننده است. پس، کور کند خداوند بر این جهت بینایى او را، و جدا کند از نشانه‏هاى دانشمندان نشانه او را.

و داراى دانش و بینش داراى شکستگى و اندوه و شب زندگى است، حنک بندد بر کلاه خود، و برخیزد شب را در تاریکى آن، عمل مى‏کند و مى‏ترسد ترسیدنى، خواننده است، بر حذر است، رو آورنده است بر شأن خویشتن، شناسنده مردم زمان خود است، وحشتناک است از موثقترین برادران خود. پس، محکم کند خداوند از این روى پایه‏هاى او را، و ببخشاید به او در روز رستاخیز امان خود را.

شرح بأعیانهم تأکید است از براى ضمیر اعرفهم. یعنى، بشناس آنها را خودشان را به طورى که مشخص و معیّن گردند و مشتبه به غیر نشوند، چنانچه گویى: رأیته بعینه. و کلّ شی‏ء فیه حلال و حرام، فهو لک حلال حتّى تعرف الحرام بعینه. [1]

جناب محقق محدّث مجلسى، رحمه اللّه، احتمالاتى داده‏اند و نقل فرمودند در این مقام، که این احتمال که متعین و واضح است هیچیک از آنها نیست، و آنها نیز به غایت بعید است، مثل اینکه فرمودند: «بأعیانهم أى، بخواصّهم و أفعالهم المخصوصة بهم، أو بالشّاهد و الحاضر من أفعالهم.» پس از آن فرمایند: «و قیل:

بأعیانهم أى، أقسامهم و مفهومات أصنافهم. و قیل: المراد بأعیانهم مناظرهم من هیئتهم و أوضاعهم کالتسربل بالخشوع. [2]» و دیگر احتمالات بعیده.

__________________________________________________

 [1] (هر چیزى که در آن حلال و حرام است، آن را بر خود حلال شمار تا آن گاه که حرمت همان چیز بر تو معلوم و مسلّم گردد.) وسائل الشیعة، ج 12، ص 59، «کتاب التجارة»، باب 4 از «ابواب ما یکتسب به»، حدیث 1.

 [2] «بأعیانهم، یعنى با اوصاف و آثار مخصوص بدانها، یا با شئون حاضر و قابل مشاهده آنان و گفته شده «بأعیانهم» یعنى آنها و آنچه از صنفهاشان دانسته شده است. و گفته شده مراد از «أعیانهم» آن چیزهایى است که در شکل و اوضاع ظاهرى آنها مشاهده مى‏شود. مانند فروتنى که چون پیراهنى به تن کرده باشند. (بدان تظاهر کنند).» مرآة العقول، ج 1، ص 159، «کتاب فضل العلم»، «باب نوادر»، حدیث 5.

قوله: و صفاتهم مقصود از اوصاف، آن حالاتى است که تابع ملکات و مقاصد این سه صنف است، مثل موذى بودن و مراء نمودن و غیر آن. پس، به این اوصاف معرفى حال آنان گردد و آنها باعیانهم شناخته شوند.

و «جهل» خلاف علم است. و در این مقام شاید مراد تعمیه و اخفاء حق باشد، یا تجاهل و عدم قبول حق باشد. و ما پس از این، بیان این مطلب را بیش از این مى‏نماییم. و مجلسى فرموده «الجهل السّفاهة و ترک الحلم. و قیل: ضدّ العقل. [1]»

و «مراء» جدال در آرا و کلام است. و از همین مادّه است «جدل» که یکى از صناعات خمس معنونه در منطق است. یقال: ماریت الرّجل أماریه مراء. إذا جادلته [2]. چنانچه در صحاح جوهرى است. و این کلام گرچه مطلق است، ولى مقصود على الظاهر همین است که ذکر شد. و در این مقام احتمال دیگرى است که ما پس از این به آن اشاره در یکى از فصول آتیه [مى‏کنیم‏]. «1»

و «استطالة» طلب بلندى و ارجمندى است.

و «ختل»، به فتح «خاء» معجمه و سکون «تاء»، به معنى خدعه و فریب است. قال الجوهرىّ: «ختله و خاتله، أى خدعه. و التخاتل، التّخادع.

قوله: ممار پس از این ذکر شود که چگونه معرفى شده است صاحب مراء به «ممارى»، و صاحب استطاله و ختل به «استطالة» بر امثال، و صاحب «خبّ» بودن که به معنى خدعه است. [3]

قوله: متعرّض للمقال یعنى اظهار نمودن مقالات را. یقال: عرضت له الشّی‏ء إذا أظهرته له و عرض له أمر کذا. و یعرض، أى ظهر. [4]

و أندیة جمع «نادی» است. و آن محل اجتماع قوم و مجلس و مذاکرات آنان است. و چون متفرق شدند آن را «نادى» نگویند. و از آن است «دار النّدوة» که در مکه بوده، که آن را بنا نمودند براى اجتماع در مشاورات. و «ندىّ» بر وزن فعیل، و «ندوة» و «منتدى» و «متندّى» به همین معنى [است‏] چنانچه جوهرى گوید.

__________________________________________________

 [1] «جهل بیخردى و ترک بردبارى است. و گفته‏اند آن چیزى است مقابل عقل.» مرآة العقول، ج 1، ص 160.

 «کتاب فضل العلم»، «باب نوادر»، حدیث 5.

 [2] «چون با او به مجادله آغاز کنى.»

 [3] مقصود آن است که معرفى کردن اصحاب مراء را به ممارى، و اصحاب خدعه را به خدعه داشتن، از قبیل تعریف شى‏ء به نفس است، و این در صنعت تعریف صحیح نیست. و ما ان شاء اللّه بعد از این، بیان آن را به وجهى که رفع اشکال شود مى‏کنیم. (منه عفى عنه).

 [4] «گفته مى‏شود: عرضت له الشی‏ء چون آن چیز را بر او آشکار کردى.»

بتذاکر العلم متعلق است به «مقال» یا بدل است از «مقال». و صفة الحلم عطف به آن است. و مقصود آن است که مذاکرات علمیه مى‏کند که خود را از اهل آن منسوب دارد، و توصیف و تحسین حلم کند که خود را در زمره آنان به شمار آورد، با اینکه نه از اهل آن است و نه در شمار اصحاب این. علمش جهلى است به صورت دانش، و حلمش از اوصاف کامله معتدله خارج. و ما پس [از] این ذکرى از این مقوله مى‏نماییم.

قوله: تسربل از باب تفعلل، به معنى لبس «سربال»، که پیراهن است، مى‏باشد. یقال: سربلته فتسربل. أى، ألبسته السّربال. و تسربل بالخشوع یعنى پیراهن خضوع به خود پوشاند و اظهار ملازمت آن نمود، چون پیراهن که ملصق و لازم بدن است، و حال آنکه خالى از آن است، و آن چون پیراهن عاریتى است در او.

 «و الورع»، به فتح «راء» به معنى احتراز تام از محرمات و مشتبهات است.

قوله: فدقّ اللّه ... محتمل است که این جمله، و نظایر آن در دو جمله بعد، دعا باشد، و محتمل است اخبار حال آنها باشد در دنیا یا آخرت، یا هر دو عالم. و «دقّ» به معنى کوبیدن یا اسم صوت است.

قوله: من هذا یعنى به سبب هر یک از این خصال.

و «خیشوم» بالاى بینى است. و مقصود از کوبیدن بینى کنایت از ذلّت و خوارى است، یعنى، خداى تعالى به واسطه این خصلتها آنها را خوار و ذلیل کند.

و پس از این، اشاره به این معنى مى‏نماییم. «1»

و «الحیزوم»، به فتح «حاء» مهمله و ضمّ «زاء» معجمه، محل کمربند است.

و به معنى وسط سینه، و به معنى استخوانى که احاطه نموده است مثل حلقه بر حلقوم آمده. و در این مقام، اوّل مناسب است به مناسبت نسبت «قطع» به آن.

و «الخبّ»، به کسر «خاء» به معنى خدعه و خبث و غشّ است. یقال: رجل خبّ- بکسر و فتح- به معنى خداع. چنانچه جوهرى گوید.

و «ملق» به معنى تملق گویى و چاپلوسى است. و این ملازم است با آنچه جوهرى در صحاح در معنى آن گوید: «قال: رجل ملق. یعطى بلسانه ما لیس فی‏ قلبه.» انتهى [1]. و این تفسیر به لازم اعمّ است، بلکه معنى آن اظهار تلطّف و تودّد است مخلوط به تخضّع، با آنکه در قلب چنین نیست.

قوله: لحلوائهم مجلسى فرماید در بعضى نسخه‏ها با «نون» وارد است، «1» در این صورت (به ضمّ «حاء» مهمله و سکون «لام») به معنى اجرت دلال و کاهن، و آنچه از قبیل رشوه مى‏دهند [مى‏باشد]. و مراد آن است که اغنیا به او مى‏دهند در قبال کارهایى که نسبت به آنان مى‏کنند و دین فروشیهایى که مى‏نمایند.

و «الحطم» یعنى شکستن. مجلسى گوید «حطم» شکستن مؤدّى به فساد است. «2»

قوله: خبره محتمل است به ضمّ «خاء» معجمه و سکون «باء» به معنى خبرت و بصیرت باشد. و محتمل است به فتح «خاء» و «باء» باشد. و به مناسبت نسبت فعل به او اوّلى انسب است، گرچه دومى نیز خالى از وجه نیست.

و «الکأبة» به تحریک و مدّ و تسکین، بدى حال و انکسار است از شدت همّ و حزن.

قوله: تحنّک فی برنسه یعنى قرار داد تحت الحنک را در برنسش. و «برنس» کلاه بلندى است که اهل عبادت در صدر اسلام آن را بر سر مى‏نهادند، چنانچه جوهرى در صحاح اللّغة گوید. و محقق مجلسى فرماید: «این فقره ایماء دارد به استحباب تحنّک در نماز.» «3» و در این استفاده نظر است. زیرا که تحنّک در لباسى که اهل عبادت مى‏پوشیدند دلالت کند بر استحباب تحنّک مطلقا، نه وقت نماز بالخصوص. بلى، اگر «برنس» لباس مخصوص نماز بود صحیح بود این استفاده.

و «الحندس»، به «حاء» مهمله مکسوره و «نون» ساکنه و «دال» مهمله مکسوره، شب شدید الظّلمة است، چنانچه جوهرى گوید. و اضافه آن به ضمیر بیانیه است، و فی حندسه بدل «لیل» است، و محتمل است قریبا که «حندس» در این مقام ظلمت شب باشد بنابر تجرید.

قوله: فشدّ اللّه أرکانه، «شدّ» به معنى قوّت و احکام است. یقال: شدّ عضده أى قوّاه. «رکن» به معنى آن چیزى است که قوام و قیام شى‏ء بر آن است. قال الجوهرىّ: «رکن الشّی‏ء، جانبه الأقوى.»

__________________________________________________

 [1] «رجل ملق» یعنى کسى که به زبان چیزى را گوید که در دلش نیست.»

 و ما آنچه بیان کردنى و مناسب است در ضمن چند فصل به رشته تحریر در مى‏آوریم، و على اللّه التّکلان.

فصل‏

بدانکه در محل خود مقرر است که مقدمات قیاس بالنسبة به نتایج، و ادله [و] براهین در هر علمى نسبت به مدلولات و مبرهنات، به منزله معدّات هستند، نه آنکه استقلال تامّ دارند، و نه آنکه بى‏ارتباط باشند یکسره با آنها. و در این مقام دو طایفه جبرى و تفویضى خلاف کردند و از طریق اعتدال به یکسو شدند، و هر یک به مقتضاى مذهب خود طرفى را اختیار کردند. آن یک گوید که مقدمات مستقلند که اگر سدّ باب عالم غیب و قبض افاضه عالم ملکوت گردد، انسان از نفس مقدمات علم به نتایج حاصل کند. و دیگرى گوید که مقدمات بکلى بى‏ارتباط به نتایج است. و عادة اللّه جارى شده که پس از مقدمات القاى نتایج در ذهن انسان کند، و مقدمات صورتا مربوط به نتایج است و در حقیقت بى ربط محض است.

و هر یک از این دو مذهب، چون مذهب هر یک از این دو طایفه، پیش ارباب معارف حقه و علوم حقیقیه باطل، و حق، وفاقا لأهله، آن است که مقدمات ارتباط اعدادى دارند، و نفس را حاضر نمایند از براى القاى علوم از مبادى عالیه غیبیه در آن. و ما اکنون در صدد شرح این مذهب و تزییف آن دو نیستیم، زیرا که از مقصد ما خارج است، و ذکر آن تطفّلا براى بیان مطلب دیگر است، و آن آن است که پس از آنکه دانسته شد که القاى علوم و معارف از عوالم غیبیه و تابع ارتباط نفوس است بدان، چنانچه در حدیث است: لیس العلم بکثرة التّعلیم، بل هو نور یقذفه [اللّه‏] فى قلب من یشاء. [2] «نیست دانش به بسیارى آموختن و آموخته شدن، بلکه آن نورى است که مى‏اندازد آن را خدا در دل هر کس مى‏خواهد» پس هر یک از نفوس که ارتباط به ملکوت اعلى و عالم ملائکه مقربین پیدا کند، القائاتى که در آن شود القاء ملکى و علومى که به آن افاضه شود علوم حقیقیه و از عالم ملائکه است. و هر یک که ارتباط به عالم ملکوت اسفل و عالم جنّ و شیطان و نفوس خبیثه پیدا کند، القائات آن القاى شیطانى و از قبیل جهالات مرکبه و حجب مظلمه است. و از این جهت است که ارباب معارف و اصحاب علوم حقیقیه تصفیه نفوس و اخلاص نیّات و تصحیح قصود را در تحصیل علوم، خصوصا معارف حقه و علوم شرعیه، اوّل شرط

__________________________________________________

 [1] در حدیث عنوان بصرى از امام صادق (ع) آمده است: لیس العلم بالتعلّم، إنّما هو نور یقع فی قلب من یرید اللّه تبارک و تعالى أن یهدیه. بحار الانوار، ج 1، ص 225، «کتاب العلم»، باب 7، حدیث 17.

 

مى‏دانند، و وصیتها در این باب به متعلمین مى‏نمایند، زیرا که به تصفیه نفوس و صقالت آن، جهت ارتباط به مبادى عالیه قوّت گیرد. و اینکه جناب ربوبى جلّ جلاله در کریمه مبارکه: اتَّقُوا اللَّه وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّه [1] تعلیم الهى را مربوط به تقوى فرموده براى همین است که تقوى صفاى نفس دهد و آن را به مقام غیب مقدس مرتبط کند، پس تعلیم الهى و القاى رحمانى واقع گردد، زیرا که در مبادى عالیه بخل محال است و آنها واجب الفیاضیه هستند، چنانچه واجب الوجود بالذات واجب از جمیع حیثیات است.

و اگر نفس به واسطه توجه به تعمیر خود و مأکل و مشرب خویش و به أنانّیت نفسانیه اشتغال به علوم پیدا کرد و غایت غیر الهى شد، القائاتى که به او شود القاى شیطانى است. و یکى از موازین غیر متخلفى، که گمان مى‏کنم اهل معارف آن را ذکر نکردند، در امتیاز بین القائات رحمانى و شیطانى همین است که ذکر شد، که خود انسان در بسیارى اوقات مى‏تواند بفهمد. و آنچه به این نفس غیر پرهیزناک داراى کدورت القا گردد از قبیل جهالات مرکبه است که درد بیدرمان نفوس و خار طریق آنهاست، زیرا که میزان در علم حصول مفهومات کلیه و اصطلاحات علمیه نیست، بلکه میزان آن رفع حجز از چشم بصیرت نفس است و فتح باب معرفة اللّه است، و علم حقیقى آن است که چراغ هدایت ملکوت و صراط مستقیم تقرب حق و دار کرامت او باشد. و هر چه جز این است، گرچه در عالم ملک و قبل از رفع حجب طبیعت به صورت علوم است و اصحاب آن پیش ارباب محاورات و مجادلات از علما و عرفا و فقها به شمار آیند، ولى پس از رفع حجاب از چشم قلب و برداشته شدن پرده ملکوت و بیدار شدن از خواب سنگین ملک و طبیعت، معلوم شود که غلظت این حجاب از تمام حجابها بیشتر بوده، و این علوم رسمیه سرتاسر حجب غلیظه ملکوتیه بوده که بین هر یک تا دیگرى فرسخها راه مسافت داشته و ما از آن غافل بودیم. النّاس نیام فإذا ماتوا انتبهوا. [2] «مردم در خوابند، و وقتى که مردند بیدار شوند» و معلوم شود که در چه کاریم همه و افتضاح و رسوایى اینجاست که پس از پنجاه سال تحصیل، یا کمتر یا بیشتر، خود ما نیز در اشتباه هستیم و گاهى گمان مى‏کنیم که تحصیلات ما براى خداست، و از مکاید شیطان و نفس غفلت داریم، براى آنکه حبّ نفس پرده ضخیم بزرگى است که معایب ما را بر ما پوشانده. و از این جهت اولیاى اطهار و ائمه والا تبار، علیهم سلام اللّه، براى فهماندن خود ما نیز آثار و علائمى جهت امتیاز ذکر فرمودند که ما خود را به آن بشناسیم و نفس خویش را محک‏

__________________________________________________

 [1] «از خدا پروا کنید و خدا به شما مى‏آموزد.» (بقره- 282).

 [2] شرح على المأة کلمة، «کلمه» دوم، ص 54، و عوالى اللئالى، ج 4. ص 73، حدیث 48، از امیر المؤمنین (ع).

  کنیم و بیهوده حسن ظنّ به خود نداشته باشیم. و ما پس از این اشاره به این علامات که در این حدیث شریف ذکر فرمودند مى‏کنیم.

پس، معلوم شد که طالب علوم به تقسیم اوّلى کلى دو طایفه‏اند: یکى آنکه مقصدش الهى، و دیگر آنکه نفسانى باشد. و توان گفت که این طایفه غایت مقصدشان جهل است، زیرا که علوم صوریه که از براى آنها حاصل شود به حسب حقیقت جهالات مرکبه و حجب ملکوتیه است. و این دو طایفه که حضرت صادق، علیه السلام، در این حدیث شریف، که ما به شرح آن پرداختیم، ذکر فرمودند در این مقصد که ذکر شد شرکت دارند، زیرا که اصحاب مراء و جدال و همین طور اصحاب استطاله و ختل هر دو اصحاب جهالات و ارباب ضلالات هستند. و از این جهت آن جهل را که آن بزرگوار [از] علائم طایفه اولى قرار داده است توان گفت غیر از این معنى متعارف است، بلکه یا مقصود از آن تعمیه امور و القاى مردم در جهالت است، یا مقصود از جهل تجاهل و عدم قبول حق است، چنانچه این هر دو از خواص اصحاب مراء و جدال است. آنها امور حقه و حقایق رایجه را انکار کنند و جهل ورزند براى پیشرفت حرف خود و گرمى بازار باطل و رواج متاع کاسد خویش.

و اینکه حضرت مردم را سه طایفه قرار دادند- با آنکه با یک تقسیم بیش از دو طایفه نیستند و آن تقسیم اوّلى کلى دایر بین نفى و اثبات است، و به یک اعتبار و تقسیم از سه طایفه بیشترند- توان گفت براى آن است که خواستند دو طایفه عظیمه و دو نوع بزرگ را که بیشتر اصحاب جهالات و ضلالات به آن دو رجوع کنند ذکر فرمایند، و لهذا در روایت دیگر آنها را دو طایفه قرار دادند.

کافى بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: من أراد الحدیث لمنفعة الدّنیا، لم یکن له فی الآخرة نصیب. و من أراد به خیر الآخرة، أعطاه اللّه خیر الدّنیا و الآخرة. «1»

فرمود «کسى که اراده نماید حدیث را براى منفعت دنیا، از براى او در آخرت بهره‏اى نیست. و کسى که اراده کند به آن آخرت را، عطا فرماید خدا به او خیر دنیا و آخرت را.»

فصل‏

ما پیشتر ذکر مفاسد مراء و جدال را در ضمن یکى از احادیث شریفه کردیم، «2»

  چون اینک نیز مناسب است به ذکر بعضى احادیث و بیان شمه‏اى از مفاسد آن مى‏پردازیم. در کافى شریف سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند، قال:

قال أمیر المؤمنین، علیه السّلام: إیّاکم و المراء و الخصومة، فإنّهما یمرضان القلوب على الإخوان و ینبت علیهما النّفاق. «1»

 «برحذر باشید از جدال و خصومت در مقال، که آنها قلوب را مریض مى‏کنند نسبت به برادران، و ریشه نفاق هستند که نفاق روى آنها مى‏روید.»

و فی الکافى أیضا عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: إیّاکم و الخصومة، فإنّها تشغل القلب و تورث النّفاق و تکسب الضّغائن. «2»

 «بر حذر باشید از مخاصمه، زیرا که آن قلب را مشغول مى‏کند، و باعث نفاق و دورویى مى‏شود، و کینه در دل ایجاد مى‏کند.»

و فیه أیضا عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: قال جبرئیل للنّبیّ، صلّى اللّه علیه و آله: إیّاک و ملاحاة الرّجال.» «3»

 «فرمود حضرت صادق، علیه السلام، که جبرئیل به پیغمبر، صلّى اللّه علیه و آله گفت: «بر حذر باش از جدال و گفتگو به طریق مخاصمه با مردم.»

اما بیان آنکه مراء و خصومت در مقابل قلب را مریض مى‏کند و انسان را به دوستان بدبین مى‏کند و نفاق در دل مى‏رویاند، آن است که پیش از این مذکور شد «4» که اعمال ظاهریه را در باطن و دل آثارى است متناسب با آنها، و اکنون گوییم که اعمال سیّئه تأثیرش در قلب بسیار زودتر و شدیدتر است، زیرا که انسان چون ولیده عالم طبیعت است و قواى شهوت و غضب و شیطنت با او قرین و متصرف در او هستند- چنانچه در حدیث وارد است: إنّ الشّیطان یجری مجرى الدّم من بنی آدم [1]- لهذا وجهه قلب به مفسدات و امور موافقه با طبیعت است، و به مختصر مددى از خارج، چه از جوارح انسانى باشد یا خارج از آن، مثل مصاحب و رفیق زشت و بد خلق، در قلب اثر شدید واقع شود، چنانچه در احادیث شریفه نهى از مصاحبت با آنان شده است.

کافى: عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: قال أمیر المؤمنین، علیه السّلام:

لا ینبغی للمرء المسلم أن یواخی الفاجر، فإنّه یزیّن له فعله و یحبّ أن یکون مثله،

__________________________________________________

 [1] «شیطان همچون خون در تن فرزندان آدم است.» این حدیث را علم الیقین، (ج 1، ص 283، «المقصد الثانى، فى المعقبات و الشیاطین») و مسند حنبل (ص 156) با اندکى اختلاف ضبط کرده‏اند.

 و لا یعینه على أمر دنیاه و لا أمر معاده، و مدخله إلیه و مخرجه من عنده شین علیه. «1»

 «فرمود حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام: سزاوار نیست از براى مرد مسلمان که دوستى کند با فاسق، زیرا که او زینت مى‏دهد براى او عمل خود را و دوست مى‏دارد که او نیز مثل خودش باشد، و اعانت نمى‏کند او را بر امر دنیا و آخرتش، و رفت و آمد با او ضرر و عیب است براى او.»

و عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: لا ینبغی للمرء المسلم أن یواخی الفاجر و لا الأحمق و لا الکذّاب. [1]

نکته مهمه نهى از مجالست با اهل معصیت، یا نهى از نشستن در مجلسى که معصیت خدا در او مى‏شود، یا نهى از موادّه و مخالطه و آمیزش با دشمنان خدا، تأثیر اخلاق و حالات و اعمال آنهاست در انسان. و از این‏ها بالاتر در تأثیر در قلب، اعمال خود انسان است که با اندک مداومت و مراقبتى از اعمال سیّئه قلب تأثر شدید پیدا مى‏کند که تنزه از آن و تنزیه قلب با سالهاى دراز ممکن نشود و میسور نگردد.

پس، معلوم شد که انسان اگر اشتغال به مراء و خصومت پیدا کند، نگذرد مدتى مگر آنکه در قلب کدورت و ظلمتى بس هولناک پیدا شود، و خصومت ظاهرى لسانى به خصومت باطنى قلبى منجر شود. و این خود سبب بزرگ نفاق و دورنگى و دورویى است. پس، باید مفاسد نفاق را نیز از مفسده‏هاى مراء و جدال شناخت. و شرح فساد نفاق و دورویى را پیش [تر] در ذیل یکى از احادیث دادیم «2» و اکنون احتیاج به اعاده ندارد.

و جناب صادق، علیه السلام، آثار و علائمى از براى صاحب جهل و مرا ذکر فرمودند که یکى از آنها اذیت مردم و سوء محضر است، که خود یکى از ذمائم و مفاسدى است که براى هلاکت انسان سبب مستقل است. و در حدیث شریف کافى وارد است: من آذى لی ولیّا فقد بارزنی بالمحاربة. [2] اذیت مؤمنین و دوستان حق را مبارزه با حق قرار داده و مخاصمه با آن ذات مقدس شمرده. و احادیث در این باب بیش از آن است که در این مختصر بگنجد.

و دیگر از علامات آنها را مراء و تعرض به مقالات و مذاکرات علمیه براى غلبه و اظهار فضیلت قرار داده. و اینکه مراء را از علامات مراء قرار داده، تواند بود که مقصود از مراء اوّل، صفت قلبى و ملکه خبیثه آن است، و آن را که علامت قرار داده اثر و علامت ظاهرى آن است.

__________________________________________________

 [1] و از امام صادق (ع) نقل شده فرمود: «براى فرد مسلمان سزاوار نیست که با بدکار و احمق و دروغگو دوستى کند.» اصول کافى، ج 2، ص 640، کتاب العشرة باب من تکره مجالسته حدیث 3.

 [2] «کسى که یکى از دوستان مرا آزار دهد، آشکارا به جنگ من برخاسته است.» اصول کافى، ج 2، ص 352، «کتاب ایمان و کفر»، «باب من اذى المسلمین»، حدیث 8. در این منبع به جاى «آذى» (آزار دهد) أهان (اهانت کند) آمده است. و در بحار الانوار (ج 72، ص 146، «کتاب العشرة»، باب 56) به این صورت آمده است: من آذى ولیّا فقد أرصدنى بالمحاربة.

 و یکى دیگر از علائم و نشانه‏هاى آن این است که توصیف حلم و بردبارى کند با آنکه متصف به آن نباشد. و این خود نفاق و دوررویى است و ریا و شرک است، چنانچه اظهار خشوع کردن و از ورع خالى بودن نیز از اوضح مصادیق شرک و ریا و نفاق و دورویى است.

پس، اکنون که معلوم شد این صفت را مفاسدى عظیمه است که هر یک از موبقات و مهلکات است. لازم است که با هر ریاضت و زحمتى است خود را از این خصلت ننگ‏آور و رذیله قلب خراب کن و ایمان کش نجات دهیم، و دل را از این ظلمت و کدورت تخلیص کنیم، و قلب را به خلوص نیت و صدق باطن مزین نماییم و صفا دهیم.

و در این باب نکته‏اى است که انسان اگر قدرى تفکر کند در آن پشتش مى‏شکند. و آن اینست که جناب صادق، علیه السلام، در ذیل این علامات مى‏فرماید: فدقّ اللّه من هذا خیشومه و قطع منه حیزومه. «بکوبد خدا بینى او را و قطع فرماید کمرش را.» و این عبارت یا اخبار است و یا دعا، در هر صورت به وقوع پیوندد. زیرا که اگر اخبار باشد، اخبار صادق مصدّق است، و اگر دعا باشد، دعاى معصوم و ولىّ اللّه است و مستجاب خواهد شد. و این خود کنایه از ذلت و خوارى و رسوایى است، و شاید انسان در دو عالم رسوا و ذلیل و خوار گردد. در این عالم پیش آنانکه مى‏خواست آبرومند شود به واسطه خود نمایى و اظهار فضیلت، به عکس آبرویش ریخته و ارزشش کاسته شود و مغلوب و ذلیل آنان شود که مى‏خواست بر آنها تفوق پیدا کند. و در آن عالم در محضر ملائکة مقربین و انبیاى مرسلین و اولیاى معصومین و بندگان صالحین رسوا و خوار و ذلیل و بیمقدار شود.

پس، واى به حال ما اصحاب مراء و جدال و ارباب هواى نفسانیه و خصومات که چقدر ما مبتلا هستیم به دست این نفس خبیث بیعاطفه که دست از ما بر نمى‏دارد تا در تمام نشآت و عوالم ما را هلاک کند، و هیچگاه در صدد اصلاح آن بر نمى‏آییم و پنبه غفلت در گوش کرده و از خواب سنگین طبیعت بر نخیزیم.

خداوندا، تو مصلح عباد و [مالک‏] قلوب هستى، وجود جمیع موجودات در ید قدرت توست و قلوب بندگان در تحت نفوذ اراده تامه تو، ما مالک خود و نفع و ضرر و موت و حیات خویشتن نیستیم، تو قلوب مظلمه و دلهاى با کدورت ما را به نور افاضه خود روشن فرما، و مفاسد ما را به فضل و عنایت خود اصلاح فرما، و دستگیرى از این ضعفاى بیچاره بنما.

 فصل‏

چنانچه در فقره اولى از حدیث شریف ذکر شد که از براى مراء یک مرتبه باطنه و ملکه نفسانیه است و یک مرتبه ظاهره است که ولیده آن است و این مرتبه ظاهره علامت و نشانه آن مرتبه باطنه است، همین طور در این فقره مردم از فرموده امام، علیه السلام، گوییم که از براى استطاله و ترفع و ختل و خدعه یک مرتبه باطن و سرّ است که آن ملکه این امر است، و یک مرتبه ظاهر است که نتیجه آن ملکه است.

چنانچه در بیشتر اعمال و افعال از براى قلب نیز حظّى است که گاه به مرتبه ملکه رسیده، و گاه به مرتبه حال است و اعمال ظاهریه نتایج آنهاست. پس، کسانى که در آنها ملکه استطالت و ترفع و جاه طلبى و خدیعت و عوامفریبى است، علامات و نشانه‏هاى ظاهریه نیز از براى آنهاست که بعضى از آن را حضرت صادق، سلام اللّه علیه، ذکر فرمودند، که یکى از آنها خدیعه و عوامفریبى است که خود را از اهل صلاح و سداد قلمداد کند و حال آنکه در باطن چنین نباشد. و این دسته از مردم، که گرگانى هستند در لباس میش و شیطانى هستند در صورت انسان، بدترین خلق خدا هستند و ضرر آنها به دین مردم بیشتر از جیوش مخالفین است.

و دیگر از صفات ظاهره آنان آن است که نسبت به کسانى که مورد طمع آنها هستند متملق و متواضع هستند و دام تدلیس و تملق و تواضع را مى‏افکنند که بیچاره مردم ضعیف را صید کنند و از حلواى شیرین محبت و ارادت آنها و احترامات دنیویه آنها برخوردار شوند، و در عوض از دین خود مایه گذارند و ایمان خود را بفروشند و از دنیاى آنها استفاده کنند. این دسته از مردم آنان‏اند که در حدیث وارد است که اهل بهشت آنها را ببینند و به آنها بگویند: چه شد که ما به واسطه تعلیمات شما در بهشت آمدیم و خود شما جهنمى شدید؟ گویند: ما به قول خود [عمل‏] نکردیم. [1]

و از علایم دیگر آنان این است که با اهل نوع خود و اشباه و امثال خود که طمع دنیوى به آنها ندارند و آنها را خار طریق ترقى خود مى‏پندارند تکبر مى‏کنند و ترفع بر آنها مى‏نمایند، و آنها را حتى الامکان عملا و قولا تحقیر مى‏کنند، زیرا که بیم آن دارند که اگر شریکى براى آنها پیدا شود از اعتبارات آنها کاسته شود.

و بباید دانست که مشکلترین امور و سخت‏ترین چیزها دیندارى است در لباس اهل علم و زهد و تقوى، و حفظ قلب نمودن است در این طریقه. و از این جهت است که اگر کسى در این طبقه به وظایف خود عمل کند و با اخلاص نیّت وارد این‏

__________________________________________________

 [1] در وصیت پیامبر (ص) به ابو ذر آمده است: یا أبا ذر، یطلّع قوم من أهل الجنّة إلى قوم من أهل النّار فیقولون ما أدخلکم النّار و إنّما دخلنا الجنّة بفضل تعلیمکم و تأدیبکم؟ فیقولون: إنّا کنّا نأمرکم بالخیر و لا نفعله. وسائل الشیعة، ج 11، ص 420، «کتاب الأمر بالمعروف»، باب 10 از «أبواب الامر و النهى»، حدیث 12.

 رحله شود و گلیم خود را از آب بیرون کشد و پس از اصلاح خود به اصلاح دیگران پردازد و نگهدارى از ایتام آل رسول نماید، چنین شخصى از زمره مقربین و سابقین به شمار آید. چنانچه حضرت صادق، علیه السلام، در خصوص چهار نفر حواریّین حضرت باقر، علیه السلام، چنین تعبیر فرمود. و در وسائل از رجال کشّى سند به أبی عبیدة الحذّاء رساند، قال: سمعت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، یقول: زرارة، و محمّد بن مسلم، و أبو بصیر، و برید، من الّذین قال اللّه تعالى: «وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ. أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ.» [1]

و احادیث در این مقوله بسیار است و فضیلت اهل علم بیش از آن است که در حوصله بیان آید. و کفایت مى‏کند درباره آنها حدیث منقول از رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله: من جاءه الموت و هو یطلب العلم لیحیى به الإسلام، کان بینه و بین الأنبیاء درجة واحدة فی الجنّة. «1» «کسى که بیاید او را مرگ در صورتى که طلب کند علم براى زنده کردن اسلام، در بهشت مقام او با مقام پیغمبران یک درجه بیش فاصله ندارد.»

و پس از این، ان شاء اللّه، ذکرى از فضیلت آنان پیش مى‏آید. و اگر خداى نخواسته از طریق خلوص برکنار شد و راه باطل پیش گرفت از علماء سوء، که بدترین خلق اللّه هستند و درباره آنها احادیث سخت و تعبیرات غریب وارد شده است، به شمار آید. و باید اهل علم و طلاب این راه پر خطر اوّل چیزى را که در نظر گیرند این باشد که اصلاح خود کنند در خلال تحصیل. و آن را حتى الامکان بر جمیع امور مقدم شمارند که از تمام واجبات عقلیه و فرائض شرعیه واجبتر و سختتر همین امر است.

هان اى طالبان علوم و کمالات و معارف، از خواب برخیزید و بدانید که حجت خداوند بر شما تمامتر است و خداى تعالى از شما بیشتر باز خواست فرماید، و میزان اعمال و علوم شما با میزان سایر بندگان خیلى فرق دارد، و صراط شما باریکتر و دقیق‏تر است، و مناقشه در حساب شما بیشتر شود. واى به حال طالب علمى که علوم در قلب او کدورت و ظلمت آورد، چنانچه ما در خود مى‏بینیم که اگر چند مفهومى ناقص و پاره‏اى اصطلاحات بیحاصل تحصیل نمودیم، از طریق حق بازماندیم و شیطان و نفس بر ما مسلط شدند و ما را از طریق انسانیت و هدایت منصرف کردند، و حجاب بزرگ ما همین مفاهیم بى‏سر و پا شد، و چاره [اى‏] نیست‏

__________________________________________________

 [1] «گفت از حضرت أبو عبد اللّه (ع) شنیدم مى‏فرمود: زراره و محمد بن مسلم و أبو بصیر و برید از آنان هستند که خداوند تعالى درباره ایشان فرموده است: «پیشى گیرندگان پیش گیرنده، آنان‏اند مقرّبان درگاه الهى.» وسائل الشیعة، ج 18، ص 105، «کتاب القضاء» باب 22 از «ابواب صفات قاضى»، حدیث 22.

 جز پناه به ذات مقدس حق تعالى.

بارالها، ما معترف به تقصیر و مقرّبه گناهیم، نه یک قدمى در راه رضاى تو بر داشتیم و نه یک عبادتى و اطاعتى از روى اخلاص به جا آوردیم، تو خود با لطف عمیم و رحمت واسعه با ما رفتار فرما، و چنانچه در این دنیا ستر عیوب ما فرمودى، در آن عالم نیز بفرما که در آنجا نیازمندتریم به ستر و غفران.

و در این مقام نیز لازم است آن نکته را که در ذیل فقره اولاى حدیث شریف ذکر شد تذکر دهم. و آن آن است که در ذیل این فقره حضرت مى‏فرماید: فأعمى اللّه على هذا خبره و قطع من آثار العلماء أثره. خداوند بصیرت و بینایى او را کور فرماید و آثار او را از دفتر علما محو فرماید. و این نیز چه اخبار باشد و چه دعا باشد واقع شدنى است. و انسان باید خیلى بر حذر باشد از این عماى بصیرت و کورى باطنى که سر منشأ جمیع شقاوتها و ظلمتها و سرچشمه تمام بدبختیها همین نابینایى قلب و کورى دل است. و همچنین محو شدن آثار از آثار علما و از کرامات و عطیّات آنها محروم ماندن، علاوه بر خود حرمان، ننگ و رسواییش در محضر خاصان درگاه حق در روز قیامت بیش از آن است که به تصور ما درآید.

فصل‏

و از براى صاحب فقه و عقل، یعنى آنان که غایت تحصیل آنها فقه در دین و ادراک حقایق است، نیز آثار و علائمى است که عمده آنها را بیان فرمودند.

یکى آنکه به واسطه علم در قلب آنها حزن و اندوه و انکسار وارد شود. و ناچار این انکسار و حزن براى امور زائله دنیّه دنیویه نیست، بلکه از خوف مرجع و ترس از قصور وظایف عبودیت است. و این انکسار و حزن علاوه بر آنکه خود قلب را نورانى مى‏کند و صفا مى‏دهد، مبدأ اصلاح نفس و منشأ قیام به وظایف عبودیت و بندگى مى‏شود. و نور علم آرام از دل صاحبش ببرد و دل او را به حق و دار کرامت او آشنا کند، و از مناجات حق تعالى لذتها برد، و شبها را به بیدارى گذراند و قیام به وظیفه بندگى کند. چنانچه فرماید: قد تحنّک فی برنسه، و قام اللّیل فی حندسه. که جمله اول چنین نماید که کنایه از لزوم عبادت باشد.

و از علائم این عالم ربّانى آن است که با آنکه کاملا قیام به عبودیت کند، باز ترسناک باشد، و نور علم او را هدایت کند به اینکه هر چه قیام به وظایف کنى باز قاصر

 و مقصرى و از عهده شکر نعمت و حقیقت عبادت برنیایى. پس قلبش مملو از خشیت و خوف شود، و حقّ درباره آنها فرموده است: إنّما یَخْشَى اللَّهُ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءَ [1] نور علم خشیت و حزن آورد، و صاحب آن با آنکه اقبال به شأن خود در صلاح نفس دارد، از خوف مرجع آرام نگیرد، و اصلاح خود را از خدا طلب کند، و از اشتغال به غیر حق بیمناک باشد، و از اهل زمان خود گریزان باشد و بیم آن داشته باشد که مبادا آنها او را از طریق إلى اللّه و سفر به عالم آخرت باز دارند، و دنیا و لذایذ آن را به او جلوه دهند. پس، حق تعالى چنین شخصى را تأیید فرماید و ارکان وجودش را محکم نماید و امان به او در روز رستاخیز عنایت فرماید. فیا لیتنا کنّا معهم فنفوز فوزا عظیما. و الحمد للّه أوّلا و آخرا، و صلّى اللّه على محمّد و آله الطاهرین.

__________________________________________________

 [1] «تنها دانایان از بندگان خدا از او مى‏ترسند.» (فاطر- 28).
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد