swc

swc

چهل حدیث - حدیث بیست و هفتم

الحدیث السابع و العشرون‏

بالسّند المتّصل إلى الشیخ الأجلّ و الثّقة الجلیل، محمّد بن یعقوب الکلینیّ، رضوان اللّه علیه، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن عمر بن یزید، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: فی التّوریة مکتوب: یابن آدم، تفرّغ لعبادتی، أملأ قلبک غنى و لا أکلک إلى طلبک، و علىّ أن أسدّ فاقتک و املأ قلبک خوفا منّی. و إن لا تفرّغ لعبادتی، أملأ قلبک شغلا بالدّنیا، ثمّ لا أسدّ فاقتک و أکلک إلى طلبک. «1»

ترجمه «فرمود حضرت صادق، علیه السلام، که در تورات نوشته شده است: اى پسر آدم، فارغ شو از براى عبادت من، تا پر کنم قلب تو را از بى‏نیازى و واگذار نکنم تو را به سوى طلب خویش، و بر من است که ببندم راه فقر تو را و پر کنم دل تو را از خوف خویش. و اگر فارغ نشوى براى عبادتم، پر کنم دل تو را از اشتغال به دنیا، پس از آن نبندم فقر تو را و واگذارم تو را به سوى طلبت.»

شرح تفرّغ لکذا از باب «تفعّل»، یعنى تمام وقت خود را صرف آن کرد به طورى که به چیز دیگر اشتغال نورزید. و تفرّغ قلب براى عبادت، خالى نمودن از توجه به هر چیزى است براى آن.

و ملأ الإناء ماء و من الماء و بالماء، وضع فیه بقدر ما یأخذه. یعنى، در آن [آب‏] ریخت به قدرى که مى‏گرفت.

و «أکل» متکلّم من یکل. و کل إلیه الأمر، أى سلّمه و فوّضه و ترکه إلیه و اکتفى به. یعنى، امر را به او واگذار و موکول کرد و خود در آن تصرفى ننمود.

 «أسدّ» متکلّم من سدّ یسدّ سدّا، من باب نصر، نقیض «الفتح». یعنى، بستن.

 «الفاقة» أى الحاجة و الفقر. یعنى، نیازمندى و گدایى است.

و أملا قلبک خوفا منّى ظاهر آن است که به صیغه متکلم [است‏]. و صیغه امر بودن و عطف به اوّل کلام بودن بعید است. و آنچه به مناسبت بیان کردنى است در حدیث شریف در ضمن فصولى به رشته تحریر در مى‏آوریم. ان شاء اللّه.

فصل‏

بدان که فراغت براى عبادت حاصل شود به فراغت وقت براى آن و فراغت قلب. و این امر از مهمات است در باب عبادات که حضور قلب بدون آن تحقق پیدا نکند. و عبادت بى‏حضور قلب قیمتى ندارد.

و آنچه باعث حضور قلب شود دو و امر است: یکى فراغت وقت و قلب، و دیگر فهماندن به قلب اهمیت عبادت را. و مقصود از فراغت وقت آن است که انسان در هر شبانه روزى براى عبادت خود وقتى را معین کند که در آن وقت خود را موظف بداند فقط به عبادت، و اشتغال دیگرى را براى خود در آن وقت قرار ندهد. انسان اگر بفهمد که عبادت یکى از امور مهمه‏اى است که از کارهاى دیگر اهمیتش بیشتر بلکه طرف نسبت با آنها نیست، البته اوقات آن را حفظ مى‏کند و براى آن وقتى‏ موظف مى‏کند. و ما پس از این به قدر مقدور شمه‏اى از آن را بیان مى‏کنیم.

در هر حال، انسان متعبد باید اوقات عبادتش موظف باشد. البته اوقات نماز را، که مهمترین عبادات است، باید حفظ کند و آنها را در اوقات فضیلت به جا آورد، و در آن اوقات براى خود شغل دیگرى قرار ندهد. و همان طور که براى کسب مال و منال و براى مباحثه و مطالعه، وقت موظف قرار مى‏دهد، براى این عبادات نیز قرار دهد که در آن وقت فارغ از امور دیگر باشد تا حضور قلب، که مغز و لبّ عبادات است، براى او میسور باشد. ولى اگر مثل نویسنده نماز را با تکلف به جا آورد و قیام به عبودیت معبود را از امور زایده بداند، البته آن را تا آخر وقت امکان تأخیر مى‏اندازد، و در وقت اتیان آن نیز به واسطه آنکه کارهاى مهمى به نظر و گمان خود مزاحم با آن مى‏بیند، سر و دست شکسته اتیان مى‏کند. البته چنین عبادتى نورانیت ندارد، سهل است، مورد غضب الهى است و چنین شخصى مستخفّ به صلاة و متهاون در امر آن است. به خداى تعالى پناه مى‏برم از خفیف شمردن نماز و مبالات نکردن به امر آن. این اوراق گنجایش ذکر اخبار در این باب را ندارد، ولى بعضى از آن را ذکر مى‏کنیم براى عبرت.

عن محمّد بن یعقوب بإسناده عن أبی جعفر، علیه السّلام، قال: لا تتهاون بصلاتک، فإنّ النّبىّ، صلّى اللّه علیه و آله، قال عند موته: لیس منّى من استخفّ بصلاته، لیس منّى من شرب مسکرا لا یرد علىّ الحوض لا و اللّه. «1»

 «حضرت باقر، علیه السلام، فرمود به زراره، علیه الرحمة: سستى مکن در امر نمازت، زیرا که رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، فرمود در دم مردنش: «نیست از من کسى که خفیف شمارد نمازش را، از من نیست کسى که بیاشامد مسکرى، به خدا قسم که وارد نمى‏شود بر من نزد حوض.»

و بإسناده عن أبی بصیر، قال قال أبو الحسن الأوّل، علیه السّلام: لمّا حضرت ابى الوفاة، قال لی: یا بنىّ، لا ینال شفاعتنا من استخفّ بالصّلاة. «2»

 «جناب أبو بصیر گوید که حضرت کاظم، علیه السلام فرمود چون پدرم را وفات رسید فرمود به من: اى پسرک من، همانا نایل نشود شفاعت ما را کسى که استخفاف کند به نمازش.»

و اخبار در این زمینه بسیار است، ولى براى اهل اعتبار همین بس است. خدا مى‏داند که انقطاع از رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، و خروج از تحت حمایت آن سرور چه مصیبت عظیمى است. و حرمان از شفاعت آن سرور و اهل بیت معظّم او چه خذلان بزرگى است. گمان مکن که بدون شفاعت و حمایت آن بزرگوار کسى روى رحمت حق و بهشت موعود را ببیند. اکنون ملاحظه کن مقدم داشتن هر امر جزئى، بلکه نفع خیالى، را بر نماز که قرّة العین رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، و بزرگ وسیله رحمت حق است و اهمال کردن درباره آن و به آخر وقت انداختن بدون عذر و حفظ نمودن حدود آن، آیا تهاون و استخفاف است یا نیست؟ اگر هست، بدان که به شهادت رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله و شهادت ائمه اطهار، علیهم السلام، از ولایت آنها خارج و به شفاعت آنها نایل نشوى. اکنون ملاحظه نما اگر احتیاج به شفاعت آنها دارى و مایلى که از امت رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، باشى، بزرگ بشمار این ودیعه الهیه را و اهمیت بده به آن، و الا خود دانى. خداى تعالى و اولیا او بى‏نیازند از عمل من و تو، بلکه بیم آن است که اگر اهمیت ندادى، منجر به ترک آن شود و از ترک به جحود رسد که کارت یکسره شود و به شقاوت ابدى و هلاکت دائمى رسى. 

و از فراغت وقت مهمتر فراغت قلب است. بلکه فراغت وقت نیز مقدمه‏اى براى این فراغت است. و آن چنان است که انسان در وقت اشتغال به عبادت، خود را از اشتغالات و هموم دنیایى فارغ کند، و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر متشتته منصرف نماید، و دل را یکسره خالى و خالص براى توجه به عبادت و مناجات با حق تعالى نماید. و تا فراغت قلب از این امور حاصل نشود، تفرغ براى او و عبادت او حاصل نشود. ولى بدبختى آن است که ما تمام افکار متشتته و اندیشه‏هاى متفرقه را ذخیره مى‏کنیم براى وقت عبادت! همینکه تکبیرة الاحرام نماز را مى‏گوییم، گویى در دکان را باز کردیم، یا دفتر محاسبات را گشودیم، یا کتاب مطالعه [را] مفتوح نمودیم، دل را مى‏فرستیم به سوى اشتغال به امور دیگر و از عمل بکلى غافل شده، یک وقت به خود مى‏آییم که به حسب عادت به سلام نماز رسیدیم! حقیقتا این عبادت فضاحت‏آور است و این مناجات شرم انگیز است.

عزیزم، تو مناجات با حق را مثل تکلم با یکنفر بندگان ناچیز حساب کن. چه شده است که اگر با یک نفر از دوستان، سهل است با یک نفر از بیگانگان، اشتغال به‏ صحبت داشته باشى، مادام که با او مذاکره مى‏کنى، از غیر غافلى و با تمام توجه به او مشغولى، ولى در اشتغال به مکالمه و مناجات با ولىّ النعم و پروردگار عالمیان بکلى از او منصرف و غافلى و به دیگر امور متوجهى؟ آیا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است؟ یا تکلم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بیشتر است؟ آرى من و [شما] مناجات با حق را نمى‏دانیم چیست. تکالیف الهیه را سر بار امور مى‏دانیم، البته امرى که تحمیل بر شخص شد و سربار زندگانى گردید، در نظر اهمیت نخواهد داشت. باید سر چشمه را اصلاح کرد و ایمان به خداوند و فرمایشات انبیا پیدا کرد تا کار اصلاح شود. همه بدبختیها از ضعف ایمان و سستى یقین است.

ایمان سید بن طاووس «1»، رضى اللّه عنه، او را به جایى مى‏رساند که روز اوّل تکلیفش را عید مى‏گیرد، براى آنکه حق تعالى اجازه ورود مناجات به او مرحمت کرده و او را مخلّع به خلعت تکلیف فرموده. «2» حقیقتا تصور کن این چه قلبى است که این قدر نورانیت و صفا دارد! اگر عمل این سیّد جلیل براى تو حجت نیست، کار سیّد الموحدین و اولاد معصومین او که براى تو حجت است. نظر کن در حال آن.

بزرگواران و کیفیت عبادات و مناجاتهاى آنها. بعضى از آنها در وقت نماز رنگ مبارکشان تغییر مى‏کرد و پشت مبارکشان مى‏لرزید از خوف آنکه مبادا در امر الهى لغزشى شود، [1] با آنکه معصوم بودند. از حضرت مولى معروف است که تیرى به پاى مبارکش رفته بود که طاقت بیرون آوردن نداشت، در وقت اشتغال به نماز بیرون آوردند و اصلا ملتفت نشد. «3»

عزیزم، این مطلب از امور ممتنعه نیست. نظیر آن در امور عادیه براى مردم بسیار اتفاق مى‏افتد. انسان در حال غلبه غضب و غلبه محبت گاهى از هر امرى غافل مى‏شود. یکى از دوستان موثّق ما مى‏گفت وقتى با جمعى از اوباش در اصفهان منازعه کردیم. در بین اشتغال به زد و خورد مى‏دیدم بعضى از آنها مشت به من مى‏زند، نفهمیدم چیست. بعد که فراغت حاصل شد و به خود آمدم، معلوم شد با کارد چندین زخم به من زدند که از آثار آن تا چندى بسترى بودم. البته نکته آن هم معلوم است. وقتى که نفس توجه تام به یک امرى پیدا کرد، از ملک بدن غافل مى‏شود و احساسات از کار مى‏افتد و همّش همّ واحد مى‏شود. ما خود در جنگ و جدال مباحثات، نعوذ باللّه منها، دیدیم که اگر در مجلس هر امرى واقع شود از آن بکلى غافل هستیم. ولى افسوس که ما به هر امرى توجه تام داریم جز به عبادت پروردگار، و از این جهت استبعاد مى‏کنیم.

__________________________________________________

 [1] امام باقر (ع) در چگونگى نماز پدر بزرگوار خود مى‏فرماید: کان علىّ بن الحسین یصلّى فی الیوم و اللّیلة ألف رکعة و کانت الرّیح تمیله بمنزلة السّنبلة. و کانت له خمسمأة نخلة، فکان یصلّى عند کلّ نخلة رکعتین، و کان إذا قام فی صلاته، غشى لونه لون آخر. و کان قیامه فی صلاته قیام العبد الذّلیل بین یدى الملک الجلیل. کان أعضاؤه ترتعد من خشیة اللّه. و کان یصلّى صلاة مودّع یرى أنّه لا یصلّى بعدها أبدا. (على بن الحسین (ع) در هر شبانه روز هزار رکعت نماز مى‏گزارد در حالى که باد آن حضرت را چون خوشه (که با وزش باد به حرکت در آید) حرکت مى‏داد. و آن بزرگوار داراى پانصد عدد درخت خرما بود، پس نزد هر درخت خرما دو رکعت نماز مى‏گزارد. و چون در نماز مى‏ایستاد، رنگش دگرگون مى‏شد. و چون بنده‏اى خوار در برابر پادشاهى بزرگوار مى‏ایستاد و اعضاى بدنش از ترس خدا مى‏لرزید. و چونان کسى که خدا حافظى مى‏کند نماز مى‏خواند گویا (این آخرین نماز اوست و بعد از این دیگر موفق به خواندن نماز نمى‏شود.) بحار الأنوار، ج 46، ص 80، «تاریخ سید الساجدین»، باب 5، حدیث 75.

در هر صورت، فراغت قلب از غیر حق از امور مهمه است که انسان باید با هر قیمت هست تحصیل آن را بکند. و طریق تحصیل آن نیز ممکن و سهل است. با قدرى مواظبت و مراقبت تحصیل مى‏توان کرد. باید انسان مدتى اختیار طایر خیال را به دست گیرد و هر وقت خواست از شاخه‏اى به شاخه‏اى پرواز کند آن را حفظ کند.

پس از مدتى مراقبت، رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتته منصرف شود و خیر عادت او گردد و الخیر عادة، و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت او پیدا کند.

و از همه این امور مهمتر، که باید دیگر امور را مقدمه او دانست، حضور قلب است که روح عبادت و حقیقت آن بسته به آن است، و بدون آن هیچ قیمتى براى عبادات نیست و قبول درگاه حق تعالى نشود. چنانچه در روایات شریفه وارد است:

کافى: بإسناده عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه، علیهما السلام، أنّهما قالا: إنّما لک من صلاتک ما أقبلت علیه منها، فإن أوهمها کلّها، أو غفل عن آدابها، لفّت فضرب بها وجه صاحبها. «1»

حضرت باقر و صادق، علیهما السلام، فرمودند به فضیل بن یسار: «نیست از براى تو از نمازت مگر آنچه توجه قلب کردى به آن از نماز، پس اگر غلط به جا آورد تمام آن را، یا غافل شود از آداب آن، پیچیده شود و به آن زده بشود به روى صاحبش.»

و روى الشّیخ الأقدم، محمّد بن الحسن «2»، رضوان اللّه علیه، فی التّهذیب، بإسناده عن الثّمالىّ قال: رأیت علىّ بن الحسین، علیهما السّلام، یصلّى، فسقط رداؤه عن منکبه فلم یسوّه حتّى فرغ من صلاته. قال: فسألته عن ذلک، فقال:

ویحک! أ تدری بین یدى من کنت؟ إنّ العبد لا یقبل منه صلاة إلاّ ما أقبل منها.

فقلت: جعلت فداک، هلکنا! قال: کلاّ، إنّ اللّه متمّم ذلک للمؤمنین بالنّوافل. «3»

 «ابو حمزه ثمالى گفت دیدم حضرت سجّاد، علیه السلام، را که نماز مى‏خواند، پس عباى آن حضرت افتاد، حضرت راست نفرمود عبا را تا از نماز فارغ شد. پس، از آن بزرگوار سؤال کردم، فرمود: «واى به تو! آیا مى‏دانى در حضور کى بودم. همانا از بنده قبول نمى‏شود نمازى مگر آنچه را توجه قلب کرده از آن.»

عرض کردم: «فدایت شوم، هلاک شدیم ما!» فرمود: «هرگز، همانا خداوند تمام مى‏فرماید آن را براى مؤمنین به واسطه نافله‏ها.»

و عن الخصال: بإسناده عن علىّ، علیه السّلام، فی حدیث الأربعمائة، قال:

لا یقومنّ أحدکم فی الصّلاة متکاسلا و لا ناعسا، و لا یفکرنّ فی نفسه، فإنّه بین یدى ربّه عزّ و جلّ. و إنّما للعبد من صلاته ما أقبل علیه منها بقلبه. «1»

 «فرمود حضرت امیر، علیه السّلام: نایستد در نماز البته هیچیک از شما در حال کسالت و نه در حال چرت زدن، و اندیشه نکند البته در پیش نفس خود، زیرا که او در محضر پروردگار است. و جز این نیست که از براى بنده از نمازش آن چیزى است که توجه کرده است به آن چیز به قلب خویش از نمازش.»

و اخبار در این منوال بسیار است، و همین طور در فضیلت اقبال به قلب که بعضى از آنها را در این مقام نقل مى‏کنیم و اکتفا به آن مى‏نماییم، و براى اهل اعتبار کفایت مى‏کند.

عن محمّد بن علىّ بن الحسین، صدوق الطائفة، بإسناده عن عبد اللّه بن أبی یعفور، قال قال أبو عبد اللّه، علیه السّلام: یا عبد اللّه، إذا صلّیت، فصلّ صلاة مودّع یخاف أن لا یعود إلیها أبدا، ثمّ اصرف ببصرک إلى موضع سجودک. فلو تعلم من عن یمینک و شمالک، لأحسنت صلاتک، و اعلم أنّک بین یدى من یراک و لا تراه. «2»

 «فرمود حضرت صادق، علیه السّلام، به عبد اللّه [بن أبی یعفور]: اى عبد اللّه، وقتى که مشغول نماز مى‏شوى، مثل کسى که وداع کند با نماز و ترس آن دارد که دیگر به آن نرسد نماز بخوان، پس از آن چشمت را بدوز به موضع سجودت. تو اگر بدانى کسى در راست و چپت هست نمازت را نیکو به جا مى‏آورى، بدان که تو پیش روى کسى ایستادى که او تو را مى‏بیند و تو او را نمى‏بینى.»

و بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، فی حدیث أنّه قال: لأحبّ للرّجل المؤمن منکم إذا قام فی صلاة فریضة أن یقبل بقلبه إلى اللّه و لا یشغل قلبه بأمر الدّنیا. فلیس من عبد یقبل بقلبه فی صلاته إلى اللّه تعالى، إلاّ أقبل اللّه إلیه بوجهه و أقبل بقلوب المؤمنین إلیه بالمحبّة بعد حبّ اللّه إیّاه. «3»

 «فرمود حضرت صادق، علیه السلام: همانا من دوست مى‏دارم از شماها مرد مؤمنى را که وقتى در نماز واجبى ایستاد، اقبال و توجه کند به قلبش به سوى خداى‏ تعالى، و مشغول نکند قلبش را به کار دنیا. نیست بنده‏اى که در نمازش توجه کند به سوى خدا به قلبش، مگر آنکه اقبال کند خداوند به سوى او به وجهش، و قلوب مؤمنان را متوجه کند به سوى او بمحبت بعد از دوستدارى خداوند او را.»

اکنون ببین این چه بشارتى است که صادق آل محمد، علیهم السلام، به مؤمنین مى‏دهد. افسوس که ما بیچاره‏هاى محجوب از معرفت از توجه حق تعالى بى‏بهره‏ایم و از دوستى ذات مقدس او اطلاعى نداریم و دوستى حق را قیاس مى‏کنیم به دوستى بندگان. اهل معرفت مى‏گویند حق تعالى براى محبوب خود رفع حجب مى‏کند. و خدا مى‏داند در این رفع حجب چه کرامتهایى است. غایت آمال اولیا و نهایت مقصد آنها همین رفع حجب بوده. جناب امیر المؤمنین، علیه السلام، و اولاد معصومین آن بزرگوار در مناجات «شعبانیه» عرض مى‏کنند: إلهی، هب لی کمال الانقطاع إلیک، و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل إلى معدن العظمة، و تصیر أرواحنا معلّقة بعزّ قدسک. [1]

خداوندا، این نورانیت بصیرت قلوب که اولیا از تو خواستند و خواهش نمودند به نورانیت آن واصل به تو شوند چه بصیرتى است؟ بار الها، این حجب نور که در لسان ائمه معصومین ما متداول است چیست؟ این معدن عظمت و جلال و عزّ قدس و کمال چه چیزى است که غایت مقصد آن بزرگواران است، و ما تا آخر از فهم علمى آن هم محرومیم تا چه رسد به ذوق آن و شهود آن؟ خداوندا، ما که بندگان سیه روى سیه روزگاریم، جز خور و خواب و بغض و شهوت از چیز دیگر اطلاع نداریم و در فکر اطلاع هم نیستیم، تو خود نظر لطفى به ما کن و ما را از این خواب بیدار و از این مستى هشیار فرما.

در هر صورت، براى اهلش همین یک حدیث کفایت مى‏کند که تمام عمر خود را صرف کنند براى تحصیل محبت الهى و اقبال وجه اللّه، ولى امثال ما که وارد این وادى نیستیم و مرد این میدان نمى‏باشیم به احادیث دیگر متشبث مى‏شویم.

عن ثواب الأعمال بإسناده عمّن سمع أبا عبد اللّه، علیه السّلام، یقول: من صلّى رکعتین یعلم ما یقول فیهما، انصرف و لیس بینه و بین اللّه ذنب إلاّ غفر له. «1»

راوى گوید: «شنیدم حضرت صادق، علیه السلام، مى‏فرمود: کسى که دو

__________________________________________________

 [1] «خداوندا، گسستگى کامل از جهان و توجه به سوى خودت را ارزانیم فرما، و دیدگان دل ما را با پرتو دیدار خودت روشن گردان، تا دیده دلها حجابهاى نور را بدرد و به معدن بزرگى و جلال رسد، و جانهایمان به درگاه عزّ قدس تو درآویزد.» قسمتى از «مناجات شعبانیّه»، بحار الأنوار، ج 91، ص 99- 97، «کتاب الذکر و الدعاء»، باب 32، حدیث 12. إقبال الأعمال، «اعمال ماه شعبان. مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، ص 374.

رکعت نماز بخواند در صورتى که بداند چه مى‏گوید در آنها، منصرف شود و حال آنکه نیست بین او و بین خداوند گناهى مگر آنکه آمرزیده آن را.»

و عن رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، أنّه قال: رکعتان خفیفتان فی تفکّر خیر من قیام لیلة. «1»

 «فرمود رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله،: دو رکعت خفیف با تفکر بهتر از عبادت یک شب است.»

فصل‏

پس از آنکه معلوم شد که حضور قلب در عبادات قلب و روح عبادات است و نورانیت و مراتب کمال آن بسته است به حضور قلب و مراتب آن، اکنون باید دانست که از براى حضور قلب مراتبى است که بعضى از آن مراتب اختصاص دارد به اولیاى حق، و دست دیگران از وصول به شاهق آن کوتاه است، ولى بعض مراتب آن براى سلسله رعیت نیز ممکن الحصول است. و باید دانست که حضور قلب به طریق کلى منقسم شود به دو قسمت عمده: یکى حضور قلب در عبادت، و دیگر حضور قلب در معبود.

و پیش از بیان این مطلب لابدیم از ذکر یک مقدمه. و آن این است که اهل معرفت گویند باب عبادات مطلقا باب ثناى معبود است، منتها هر یک از آنها ثناى حق است به نعتى از نعوت و اسمى از اسماء مگر نماز که ثناى حق است به جمیع اسماء و صفات. و در سابق بر این، در شرح بعضى احادیث، ذکر شد «2» که ثناى معبود از فطریاتى است که جمیع سلسله بشر بر آن مخمّرند و فطرت حکم به لزوم آن مى‏کند، و خاضع براى کامل و مطلق و جمیل مطلق و منعم مطلق و عظیم مطلق است. و چون کیفیت ثناى ذات مقدس را احدى نمى‏تواند کشف کند، زیرا که آن فرع معرفت به ذات و صفات و کیفیت [ارتباط] غیب به شهادت و شهادت به غیب است و این از براى کسى میسور نیست جز از طریق وحى و الهام الهى، از این جهت عبادات مطلقا توقیفى است و موظف از جانب حق است و احدى از پیش خود حق ندارد تشریعى کند و عبادتى بتراشد. و آنچه از تواضع و احترامات در پیشگاه بزرگان و سلاطین معمول و متداول است، در آن پیشگاه مقدس ارجى و قیمتى ندارد. پس‏

انسان باید گوش و چشم را باز کند و از طریق وحى و رسالت کیفیت عبادت و عبودیت را اخذ کند و خود در آن تصرفى نکند.

و بعد از آنکه معلوم شد که باب عبادات باب ثنا خوانى معبود است، بدان که حضور قلب، چنانچه اشاره شد، به دو قسمت عمده تقسیم مى‏شود: یکى حضور قلب در عبادت، و دوم حضور قلب در معبود.

اما حضور قلب در عبادت، پس از براى آن نیز مراتبى است که عمده آن دو مرتبه است:

یکى حضور در عبادت اجمالا. و آن چنان است که در عین اشتغال به عبادت- هر عبادتى باشد چه از باب طهارات مثل وضو و غسل و چه از باب نماز و روزه و حج و دیگر امور- انسان به طریق اجمال ملتفت باشد که ثناى معبود مى‏کند، گرچه خود نمى‏داند که چه ثنایى مى‏کند و چه اسمى از اسماء حق را مى‏خواند. شیخ عارف کامل ما [1]، روحى فداه، براى این نحو عبادت مثل مى‏دزدند به اینکه یکى قصیده در مدح کسى بگوید و به طفلى که معناى آن را نمى‏فهمد بدهد که در محضر او بخواند و به طفل بفهماند که این قصیده در مدح این شخص است. البته آن طفل که قصیده را مى‏خواند اجمالا مى‏داند ثناى ممدوح را مى‏کند، گرچه کیفیت آن را نمى‏داند.

ماها نیز که طفل ثنا خوان حق هستیم و نمى‏دانیم که این عبادات را چه اسرارى است و هر یک از این اوضاع الهیه با چه اسمى از اسماء ارتباط دارد و به چه کیفیت ثناى حق است، این قدر باید ملتفت باشیم که هر یک از آنها ثنائى است از کامل مطلق و معبود و ممدوح على الاطلاق، که خود ذات مقدس در این اوضاع خود را ثنا فرموده و ما را امر فرموده که در پیشگاه مقدسش این نحو ثنا کنیم.

و دیگر از مراتب حضور قلب حضور قلب در عبادت است تفصیلا. و این به مرتبه کامله براى احدى ممکن نیست جز خلّص اولیاء و اهل معارف، ولى بعضى مراتب نازله آن ممکن است براى دیگران، که اوّل مرتبه آن توجه به معانى الفاظ است در مثل نماز و دعا. و به این مرتبه اشاره شده است در روایتى که از ثواب الأعمال در سابق گذشت «1». و مرتبه دیگر آن است که اسرار عبادات را به قدر امکان بفهمد و کیفیت ثناى معبود را در هر یک از اوضاع بداند. و اهل معرفت تا اندازه‏اى اسرار نماز و سایر عبادات را بیان کردند، و از اشارات اخبار معصومین، علیهم السلام، استفاداتى به قدر امکان کردند. گرچه فهم اصل حقیقت براى کم کسى اتفاق مى‏افتد، ولى تا آن اندازه هم که ذکر شده غنیمت است براى اهلش.

__________________________________________________

 [1] مراد مرحوم شاه آبادى است.

و اما حضور قلب در معبود، و آن نیز داراى مراتبى است که عمده آن سه مرتبه است:

یکى حضور قلب در تجلیات افعالى. و دیگر حضور قلب در تجلیات اسمائى و صفاتى. و سوم حضور قلب در تجلیات ذاتى. و از براى هر یک چهار مرتبه است به طریق کلى: مرتبه علمى، و مرتبه ایمانى، و مرتبه شهودى، و مرتبه فنائى. و مقصود از حضور قلب در تجلیات افعالیه «علما» آن است که شخص عابد سالک علما و برهانا بداند که تمام مراتب وجود و مشاهد غیب و شهود پرتو فیض تجلى ذات اقدس هستند، و از اخیره عالم طبیعت تا سرچشمه ملکوت اعلى و جبروت اعظم به یک طور و یک نحو حاضرند در پیشگاه مقدسش، و همه پرتو جلوه مشیّت هستند، چنانچه در حدیث شریف کافى وارد است: عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام: خلق اللّه المشیّة بنفسها، ثمّ خلق الأشیاء بالمشیّة. [1] پس مشیّت بنفس ذاتها جلوه ذات است، و دیگر موجودات به واسطه آن مخلوق‏اند. و ما اکنون در صدد اقامه برهان بر این مطلب شریف نیستیم. پس شخص عابد که این مطلب را «علما» و برهانا دانست، مى‏فهمد که خود و عبادت و علم و اراده و قلب و حرکات قلب و ظاهر و باطنش همه در پیشگاه مقدس حاضرند، بلکه همه نفس حضورند. و اگر با قلم عقل این مطلب برهانى را به لوح قلب نگاشت و قلب با ارتیاضات علمیه و عملیه ایمان به این قضیه یقینیه ایمانیه پیدا کرد، آن وقت حضور قلب در تجلى «ایمانا» پیدا مى‏کند. و پس از کمال این ایمان و مجاهدات و ریاضات و تقواى کامل قلب، هدایت الهیه شامل حالش شده و بهره‏اى از تجلیات افعالى بالعیان «و الشهود» براى قلب او حاصل شود. تا وقتى که قلب یکسره مرآت تجلیات گردید و صعق و «فنا» براى سالک دست داد. و این آخر مرتبه حضور است که منتهى به فناى حاضر در تجلیات افعالیه شود. و بسیارى از اهل سلوک در همین صعق تا ابد باقى مانند و به خود نیایند.

و اگر قلب سالک از پرتو فیض اقدس در ازل قابلیتش بیش از این باشد، پس از این صعق به خود آید و انس حاصل کند و به مملکت خود رجوع کند، و مورد تجلیات اسمائیه شود، و همان مراتب را طى کرده به فناى صفاتى نایل شود، و به مناسبت عین ثابتش در اسمى از اسماء الهیه فانى گردد. و بسیارى از اهل سلوک نیز در همین فناى اسمائى باقى مانند و به خود نیایند. إنّ أولیائى تحت قبابی لا یعرفهم غیرى. «1» شاید اشاره به این اولیا باشد.

__________________________________________________

 [1] از امام صادق (ع) روایت شده است: «خداوند مشیّت را به خود مشیّت آفرید، سپس چیزها را به مشیت آفرید.» اصول کافى، ج 1، ص 110، «کتاب التوحید»، «باب الارادة انها من صفات الفعل»، حدیث 4.  

و اگر از تجلى فیض اقدس استعداد بیش از این اندازه باشد، پس از این صعق و فنا نیز انس حاصل آید و سالک به خود آید، و مورد تجلیات ذاتیه گردد، تا آخر مرتبه فناى ذاتى و صعق کلى سیر تمام شود و فناى تامّ حاصل آید. و من یخرج من بیته مهاجرا إلى اللّه و رسوله ثمّ یدرکه الموت فقد وقع أجره على اللّه. «1» بعضى گویند اشاره به این اولیاء اللّه و سالکین إلى اللّه است، و اجر این سالک جز با ذات مقدس نیست.

و گاه افتد که براى سالک در این مقام نیز افاقه حاصل آید، پس به حسب استعداد خود و مناسبت احاطه عین ثابتش به هدایت خلق قیام کند: یا أیّها المدّثّر. قم فأنذر. [1]

و اگر عین ثابتش تابع «اسم اعظم» باشد، دایره نبوّت به او ختم شود، چنانچه به رسول اکرم و نبىّ معظّم خاتم، صلّى اللّه علیه و آله، ختم شد. و احدى از موجودات اوّلین و آخرین و انبیاى مرسلین [عین‏] ثابتشان تابع اسم اعظم و ظهور ذات به جمیع شئون نبود، از این جهت ظهور به تمام شئون پیدا کرد، و غایت ظهور به هدایت حاصل شد و کشف کلى واقع گردید، و نبوّت ختم به وجود مقدسش شد.

و اگر فرضا از اولیا به تبع آن ذات مقدس و هدایت او بدین مقام رسد، کشفش عین همین خواهد بود، و تکرار در تشریع جایز نخواهد بود. پس دایره نبوّت به وجود مقدسش به آخر رسید و لبنه آخرى را در دایره نبوّت گذاشت، چنانچه در حدیث است. [2]

و باید دانست که عبادات و کیفیات معنویه آنها براى صاحب هر یک از این مقامات مذکوره بسیار مختلف و در نهایت متفاوت است. و از براى هر یک حظى و نصیبى است از مناجات حق که براى دیگرى [که‏] به آن مقام نایل نشده آن حظ و نصیب نیست. البته آنچه از براى حضرت صادق، علیه السلام، در حال عبادت حاصل شده از براى دیگران ممکن نیست، چنانچه از فلاح السائل سیّد ابن طاووس، قدّس اللّه سرّه، منقول است که فرمود: فقد روى أنّ مولانا، جعفر بن، محمّد الصادق، علیه السّلام، کان یتلو القرآن فی صلاته، فغشى علیه فلمّا أفاق سئل ما الّذی أوجب ما انتهت حالک إلیه؟ فقال ما معناه: ما زلت أکرّر آیات القرآن حتّى بلغت إلى حال کأنّنى سمعتها مشافهة ممّن أنزلها على المکاشفة و العیان، فلم‏

__________________________________________________

 [1] «اى جامه به خود پیچیده، بر خیز و بیم ده.» (مدثر- 1- 2)

 [2] پیغمبر (ص) فرمودند: مثلى فی النّبیین کمثل رجل بنى دارا فأحسنها و أکملها و اجملها و ترک فیها موضع لبنة لم یضعها فجعل النّاس یطوفون بالبنیان و یعجبون منه و یقولون: لو تمّ موضع هذه اللبنة. فأنا فی النّبییّن موضع تلک اللّبنة. پیغمبر (ص) فرمودند: مثال من در جمله پیامبران مثال مردى است که خانه‏اى بسازد پس آن را نیکو و کامل و زیبا گرداند و در آن جاى یک خشت را خالى گذارد و آن را قرار ندهد. مردم دور آن ساختمان به گردش در آیند و از آن شگفت زده شوند و بگویند: کاش جاى این خشت پر بود. پس من در جمله پیامبران جاى آن خشت هستم. کنز العّمال، ج 11، ص 422، حدیث 31981.

تقم القوّة البشریّة بمکاشفة الجلالة الالهیّة. [1]

و آن حالى که براى رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، دست مى‏داده براى احدى از موجودات نبود، چنانچه در حدیث مشهور است: لی مع اللّه حال لا یسعه ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل. [2] بگذرم از مطلبى که براى ما از آن نصیبى نیست مگر لفظ. ولى آنچه مهم است براى امثال ماها آن است که اکنون اگه محرومیم از مقامات اولیا انکار آنچه را هم نکنیم و تسلیم باشیم که تسلیم امر اولیا خیلى فایده دارد و نعوذ باللّه انکار خیلى مضر است. اللّهمّ إنّی مسلم لأمرهم، صلوات اللّه علیهم أجمعین. [3]

فصل‏

بدان که حضور قلب در عبادات حاصل نشود مگر به افهام نمودن به قلب اهمیت عبادات را. و آن در حقیقت میسور نشود مگر به فهمیدن اسرار و حقایق آنها. و آن گرچه از براى ما میسر نشود، ولى تا اندازه‏اى که با حال امثال خودم مناسب است و مستفاد از اخبار اهل بیت عصمت علیهم السلام و کلمات اهل معرفت است، به قدر تناسب با این اوراق، ذکر مى‏کنیم.

بدان که- چنانچه مکرر اشاره نمودیم- از براى هر یک از اعمال حسنه و افعال عبادیه صورتى است باطنى ملکوتى و اثرى است در قلب عابد. اما صورت باطنیه آن همان است که تعمیر عوالم برزخ و بهشت جسمانى به آن است، زیرا که ارض بهشت قیعان و خالى از هر چیز است، چنانچه در روایت است، «1» و اذکار و اعمال ماده تعمیر و بناى آن است، چنانچه در حدیث است «2». و آیات بسیارى در کتاب شریف الهى دلالت بر تجسم اعمال مى‏نماید، مثل قوله تعالى: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ. «3» و مثل قوله: و وجدوا ما عملوا حاضرا. «4» و اخبارى که دلالت بر تجسم اعمال و صور غیبیه ملکوتیه آنها دارد در ابواب متفرقه بسیار است، و ما به ذکر بعضى از آن اکتفا مى‏کنیم.

روى الصّدوق، قدّس سرّه، بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: من صلّى الصّلوات المفروضات فی أوّل وقتها و أقام حدودها، رفعها الملک إلى‏

__________________________________________________

 [1] «روایت شده که سرورمان، جعفر بن محمد صادق (ع) در نماز قرآن تلاوت مى‏کرد، پس به حالت غش بیفتاد چون به هوش آمد از حضرت سبب آن را پرسیدند. پس بیانى فرمود که معناى آن این است: «پیوسته آیات قرآن را تکرار کردم تا به حالتى رسیدم که گویا آیات را از سوى نازل کننده آنها به مکاشفه و عیان شنیدم، پس توان بشرى مکاشفه جلال الهى را تاب نیاورد.». فلاح السائل، ص 107- 108، «ذکر ادب العبد فی قرائة القرآن فى الصلاة».

 [2] «مرا با خداوند حالتى است که هیچ فرشته مقرّبى و هیچ پیامبر فرستاده شده‏اى ظرفیت آن ندارد.» در اربعین، مجلسى (ص 177، شرح حدیث 15)، در حدیث به جاى کلمه «حالت»، «وقت» آمده است.

 [3] «خداوندا، من تسلیم امر آنان، که درود تو بر همه آنان باد، هستم.»

السّماء بیضاء نقیّة، تقول: حفظک اللّه کما حفظتنی، استودعنى ملک کریم. و من صلّیها بعد وقتها من غیر علّة و لم یقم حدودها، رفعها الملک سوداء مظلمة، و هی تهتف به: ضیّعتنی ضیّعک اللّه کما ضیّعتنی، و لا رعاک اللّه کما لم ترعنی. [1]

 «فرمود حضرت صادق، علیه السلام: کسى که نمازهاى واجب را به جا آورد در اوّل وقت آنها و به پا دارد حدود آنها را (یعنى اجزاء و شرایط آنها را درست به جا آورد)، بالا برد فرشته آنها [را] به سوى آسمان در حالى که سفید پاکیزه است، مى‏گوید آن نماز: «نگاه دارد تو را خداوند، چنانچه تو مرا نگاه داشتى، ودیعه گرفت مرا فرشته کریمى.» و کسى که به جا آورد آنها را بدون علتى بعد از وقت آنها و حدود آنها را به پا ندارد، بالا برد آنها را فرشته در حالى که سیاه و تاریک است، فریاد زند به او: «ضایع کردى مرا، خداوند تو را ضایع کند چنانچه مرا ضایع کردى، و مراعات نکند خداوند تو را چنانچه مراعات نکردى مرا.»

از این حدیث شریف علاوه بر آنکه صورت ملکوتى عمل مستفاد شود، حیات و شئون حیاتیه آن نیز معلوم شود. و این مقتضاى ضربى از برهان نیز هست. و اخبار دلالت دارد که جمیع موجودات حیات ملکوتى دارند و عالم ملکوت سراسر حیات و علم است: و إنّ الدّار الآخرة لهى الحیوان. [2]

و فی الکافى بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، فی حدیث طویل: إذا بعث اللّه المؤمن من قبره، خرج معه مثال یقدم أمامه، کلّما یرى المؤمن هولا من أهوال یوم القیامة، قال له المثال: لا تفزع و لا تحزن و أبشر بالسّرور و الکرامة من اللّه عزّ و جلّ، حتّى یقف بین یدی اللّه عزّ و جلّ فیحاسبه حسابا یسیرا و یأمر به إلى الجنّة، و المثال أمامه، فیقول له المؤمن: یرحمک اللّه، نعم الخارج. خرجت معی من قبری و ما زلت تبشّرنی بالسّرور و الکرامة من اللّه حتّى رأیت ذلک. فیقول: من أنت؟ فیقول: أنا السّرور الّذی کنت أدخلته على أخیک المؤمن فی الدّنیا، خلقنى اللّه عزّ و جلّ منه لأبشّرک. «1»

فرمود حضرت صادق، علیه السّلام: «وقتى که بیرون آورد خداوند مؤمن را از قبرش، خارج شود با او مثالى که پیش پیش او مى‏رود، هر جا که آن مؤمن وحشتى از وحشتهاى روز قیامت را ببیند، آن مثال به او گوید: «ترسناک مباش و اندوهناک مشو و

__________________________________________________

 [1] أمالى ص 256، «مجلس الرابع و الأربعون»، حدیث 10، در این منبع به جاى «استودعنى ملک کریم»، استودعک اللّه کما استودعتنى ملکا کریما وارد شده است. وسائل الشیعة، ج 3، ص 90، «کتاب الصلاة»، باب 3 از «ابواب المواقیت»، حدیث 17، صورت حدیث در منبع اخیر مطابق است با حدیث امالى.

 [2] «و بدرستى که سراى آخرت خود همان زندگى است.» (عنکبوت، 64)

بشارت باد تو را به سرور و کرامت از خداى عزّ و جلّ.» تا بایستد در محضر حق تعالى، [پس‏] محاسبه فرماید او را حسابى آسان و فرمان دهد او را به بهشت، و آن مثال پیش اوست. پس مى‏گوید به او آن مؤمن: «خداوند رحمت کند تو را، تو خوب کسى بودى که با من خارج شدى از قبر، و همیشه مرا بشارت به سرور و کرامت از جانب حق دادى تا آنکه دیدم آن را. تو کیستى؟» مى‏گوید: «من آن سرورى هستم که داخل کردى او را بر برادر مؤمنت در دنیا، خلق فرمود خداى تعالى مرا از آن تا بشارت دهم تو را.»

و در این حدیث شریف نیز دلالت واضحه است بر تمثل و تجسم اعمال در نشئه آخرت، چنانچه شیخ اجل، بهاء الدین «1»، قدّس سرّه، نیز فرموده در ذیل همین حدیث شریف که «بعض اخبار دلالت مى‏کند بر تجسم اعتقادات نیز. پس، اعمال صحیحه و اعتقادات صحیحه به صور نورانیه نیکو منظرى ظاهر مى‏شوند که باعث مى‏شوند کمال سرور و ابتهاج را از براى صاحبشان. و اعمال سیّئه و اعتقادات باطله ظاهر مى‏شوند به شکل صور ظلمانیه مستقبحه که باعث مى‏شوند براى صاحبشان غایت اندوه دردناکى را. چنانچه جماعتى از مفسرین گفته‏اند در ذیل آیه شریفه یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعیداً. [1] و ارشاد مى‏کند ما را به سوى این معنى قول خداى تعالى:

یَوْمَئذٍ یَصْدُرُ النّاسُ أشْتاتاً لِیُرَوْا أعْمالَهُمْ ... الآیه [2] و کسانى که در آیه شریفه تقدیر قائل شدند و گفته‏اند: لِیُرَوْا جَزاءَ أَعْمالِهِمْ، و ضمیر «یره» را به عمل برنگرداندند، دور افتادند از حق.» انتهى کلامه مترجماً «2» رفع مقامه الشریف.

و در این مقام کلام غریبى از بعضى محدّثین جلیل صادر شده است «3» که ذکر نکردن آن اولى است. و آن ناشى از آن است که گمان کردند منافات مى‏باشد بین قول به تجسم اعمال، و قول به معاد جسمانى، با اینکه این مطلب مؤکّد آن است. و کلمه «تمثل» که در این حدیث شریف است مثل تمثلى است که در قول خداى تعالى است: فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیّا»

 [3] که حقیقتا به صورت جسمانیت متمثل مى‏شود، نه آنکه خیال و گمان باشد و مثل خواب باشد. در هر صورت صرف کردن امثال این آیات و روایات را از ظاهر خود، با آنکه مطابق برهان قوى است که در محل خود مقرر است، به مجرد آنکه به عقل ما درست نمى‏آید و مطابق با مذهب حکما و فلاسفه است، مستحسن نیست. بهترین امور تسلیم در محضر قدس کبریاى حق و اولیاى معصومین است.

__________________________________________________

 [1] «روزى که هر کس کارهاى نیک و بدى را که انجام داده حاضر یابد، و دوست دارد بین او و کارهاى بدش فاصله‏اى دور باشد.» (آل عمران- 30)

 [2] «در آن روز مردم پراکنده بیرون آیند تا کارهایشان به آنها نشان داده شود.» (زلزال- 6)

 [3] «پس براى او به صورت انسانى خوش قامت متمثل شد.» (مریم- 17)

پس، معلوم شد که هر عملى که مقبول درگاه مقدس حق شد، صورت بهیّه حسنه دارد به تناسب خود از حور و قصور و جنّات عالیات و انهار جاریات. و هیچ موجودى در صفحه وجود متحقق نشود که از روى جزاف، بلکه ارتباطات عقلیه در کار است که کشف آنها را جز کمال اولیا کسى نتواند کرد. و مطلب على الاجمال تحت میزان عقلى و برهان حکمى است.

پس از آنکه معلوم شد حیات عالم آخرت و زندگانى و لذات آن عالم بسته است به اعمالى که صورت کمالیه آن بدان عالم منتقل مى‏شود و آن اعمال عباداتى است که به کشف تامّ محمدى، صلّى اللّه علیه و آله، اهل این ملت اطلاع بر آن پیدا کردند و کمال و حسن اعمال به نیّات و اقبال قلب و حفظ حدود است و اگر عملى فاقد این امور یا بعضى آن باشد از درجه اعتبار ساقط بلکه داراى صورت زشت مشوّه است که انسان در عالم دیگر به آن مى‏رسد، چنانچه از راه اخبار و آثار معلوم شد، پس بر هر انسان مؤمن به عالم غیب و اخبار انبیا و اولیا و اهل معرفت و علاقه‏مند به حیات ابدى و زندگانى جاویدان لازم است که با هر زحمتى و ریاضتى هست اصلاح اعمال خود را بنماید. و پس از آنکه ظاهر و صورت آنها مطابق قواعد اجتهادیه یا رأى فقها، رضوان اللّه علیهم، گردید، به اصلاح سیرت و باطن آنها کوشد، و هر قدر مى‏تواند جدیت کند که لااقل واجبات را با حضور قلب بیاورد و اصلاح نقایص آنها را نیز با نوافل کند، چنانچه در احادیث شریفه است که نوافل جبران فرایض را مى‏کند و سبب قبول آنها مى‏شود.

فی العلل بإسناده عن أبی جعفر، علیه السّلام، قال: إنّما جعلت النّافلة لیتمّ بها ما یفسد من الفریضة. [1]

و روى الشّیخ، قدّس سرّه، بإسناده عن أبی بصیر، قال قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: یرفع للرّجل من الصّلاة ربعها أو ثمنها أو نصفها أو أکثر بقدر ماسها، [2] و لکنّ اللّه تعالى یتمّ ذلک بالنّوافل. «1»

__________________________________________________

 [1] «نافله براى این قرار داده شده است تا به آن آنچه از واجب تباه شده است جبران گردد.» علل الشرائع، ج 2، ص 329، باب 24، حدیث 4. وسائل الشیعة، ج 3، ص 54، «کتاب الصلاة»، باب 17 از «ابواب أعداد الفرائض»، حدیث 10.

 [2] قوله «بقدر ماسها» مقصود از حدیث شریف چنانچه در روایات دیگر است آن است که از نماز آنقدر بالا مى‏رود و مقبول مى‏شود که قلب را اقبال است. پس قوله «بقدر ماسها» براى بیان اصل نسب است نه بیان آنچه مرفوع مى‏شود. و محتمل است سهو در اینجا به معنى سکون قلب و لین آن باشد زیرا که سهو به معنى سکون و لین آمده چنانچه جوهرى گوید. (منه عفى عنه).                        شرح چهل حدیث، ص: 441

حضرت صادق، علیه السلام، فرمود: «بالا مى‏رود براى مرد از نماز چهار یک یا هشت یک یا نصفش، یا بیشتر به قدرى که سهو نموده، ولى خداى تعالى تمام کند آن را به نافله‏ها.»

و از این قبیل روایت بسیار است. و معلوم است ماها خالى از سهو و نسیان و اختلال حواسّ و دیگر امور منافى با نماز یا کمال آن نیستیم، و خداى تعالى به لطف کامل خود نوافل را قرار داده تا جبران نقایص آن را بنماییم. و البته لازم است حتى الامکان غفلت از این امر نکنیم و نوافل را ترک ننماییم.

در هر حال اى عزیز، قدرى از حال غفلت بیدار شود و در امر خود تفکر کن و صفحه اعمال خود را نگاه کن. بترس از آنکه اعمالى را که به خیال خودت عمل صالح است، از قبیل نماز و روزه و حج و غیر آن، خود این‏ها اسباب گرفتارى و ذلتت شوند در آن عالم، پس، حساب خودت را در این عالم تا فرصت دارى بکش و خودت میزان اعمالت را بر پا کن و در میزان شریعت و ولایت اهل بیت اعمال خود را بسنج، و صحت و فساد و کمال و نقص آن را معلوم کن و آنها را جبران کن تا فرصت هست و مهلت دارى. و اگر در اینجا خود را محاسبه نکنى و حساب خودت را درست نکنى، در آنجا که به حسابت رسیدگى مى‏شود و میزان اعمال بر پا مى‏شود مبتلا به مصیبتهاى بزرگ مى‏شوى. بترس از میزان عدل الهى، و به هیچ چیز مغرور مباش و جدّ و جهد را از دست مده. و قدرى به صحیفه اعمال اهل بیت پیغمبر، صلوات اللّه علیهم، که معصوم از گناه و خطا بودند مراجعه کن و تفکر در آنها کن. ببین چقدر کار سخت است و راه تاریک و باریک اکنون ملاحظه این حدیث شریف بکن و حدیث مفصل را از این مجمل بخوان:

عن فخر الطائفة و سنادها و ذخرها و عمادها، محمّد بن محمّد بن النّعمان المفید «1»، رضوان اللّه علیه، فی الإرشاد: عن سعید بن کلثوم، عن الصّادق جعفر بن محمّد، علیهما السلام، قال: و اللّه، ما أکل علىّ بن أبی طالب، علیه السّلام، من الدّنیا حراما قطّ حتّى مضى لسبیله، و ما عرض له أمران کلاهما للّه رضا إلاّ أخذ بأشدّهما علیه فی بدنه (خ ل: دینه)، و ما نزلت برسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، نازلة قطّ إلاّ دعاه ثقة به، و ما أطاق أحد عمل رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، من هذه الامّة غیره، و ان کان لیعمل عمل و جل کان وجهه بین‏ الجنّة و النّار یرجو ثواب هذه و یخاف عقاب هذه. و لقد أعتق من ماله ألف مملوک فی طلب وجه اللّه و النّجاة من النّار ممّا کدّ بیدیه و رشح منه جبینه. و إنّه کان لیقوت أهله بالزّیت و الخلّ و العجوة، و ما کان لباسه إلاّ کرابیس، إذا فضل شی‏ء عن یده، دعا بالجلم فقصّة. و ما أشبهه من ولده و لا أهل بیته أحد أقرب شبها به فی لباسه و فقهه من علیّ بن الحسین، علیهما السلام. و لقد دخل أبو جعفر، علیه السّلام، ابنه علیه فإذا هو قد بلغ من العبادة ما لم یبلغه أحد: فرآه قد اصفرّ لونه من السّهر و مضت عیناه من البکاء و دبرت جبهته و انخرم أنفه من السّجود و ورمت ساقاه و قدماه من القیام فی الصلاة. و قال أبو جعفر، علیه السّلام: فلم أملک حین رأیته بتلک الحال البکاء، فبکیت رحمة له فإذا هو یفکّر، فالتفت إلىّ بعد هنیئة من دخولی، فقال: یا بنىّ، أعطنى بعض تلک الصّحف الّتى فیها عبادة علیّ بن أبی طالب، علیه السّلام.

فأعطیته. فقرأ فیها شیئا یسیرا، ثمّ ترکها من یده تضجّرا، و قال: من یقوى [على‏] عبادة علىّ بن أبی طالب، علیه السّلام. «1»

 «فرمود حضرت صادق، علیه السلام: «به خدا قسم نخورد علىّ بن أبی طالب، علیه السلام، هرگز از دنیا حرامى تا از دنیا رفت، و عرضه نشد بر او دو امرى که رضاى خداوند در آنها بود مگر آنکه آنچه شدیدتر بود بر بدنش اختیار فرمود، و نازل نشد بر رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، شدتى هرگز مگر آنکه آن بزرگوار [او] را خواند براى اطمینانى که به او داشت، و هیچکس در این امّت عمل رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، را طاقت نداشت غیر از او، همانا عمل مى‏کرد عمل شخص ترسناک، گویى بین بهشت و دوزخ بود، امید ثواب این را و ترس عقاب آن را داشت. و هر آینه آزاد فرمود از مال [خود] هزار بنده در راه خدا و نجات از آتش- بندگانى که با زحمت دست و عرق پیشانى تحصیل فرموده بود. و همانا قوت اهل بیتش را زیت و سرکه و خرما قرار داده بود، و نبود لباسش مگر کرباس، و اگر آستین مبارکش بلند مى‏آمد قیچى مى‏طلبید و آن را قطع مى‏فرمود.» و هیچکس شبیه‏تر نبود به او در اولاد گرامش از على بن الحسین (ع) در فقه و لباس. هر آینه وارد شد بر او حضرت باقر، علیه السلام، پسرش. پس دید او را که رسیده است از عبادت به حدى که نرسیده است احدى دیگر: رنگش از بیدارى شب زرد شده، و سوخته شده بود چشمانش از گریه، و مجروح شده بود جبهه مبارکش، و پاره شده بود بینى او از سجود، و ورم کرده بود ساقها و قدمهایش از ایستادن در نماز. و فرمود حضرت باقر، علیه السلام، نتوانستم خوددارى کنم از گریه وقتى که او را بدین حال دیدم، پس گریه کردم براى ترحم به او، و آن حضرت مشغول تفکر بود. پس توجه فرمود به من بعد از لحظه‏اى از داخل شدن من، و فرمود: «اى فرزند، به من بده بعضى از آن صحیفه‏هایى را که عبادت على بن ابى طالب، علیه السلام، در آن است. پس دادم به او. و قرائت فرمود در آن چیز کمى. پس از آن رها کرد آن را از دست مبارکش با حال انضجار و غصّه و فرمود: «کى قوّت عبادت على بن أبی طالب، علیه السلام، را دارد؟» و عن أبی جعفر، علیه السّلام: کان علیّ بن الحسین، علیهما السلام، یصلّى فى الیوم و اللّیلة ألف رکعة، و کانت الرّیح تمیّله مثل السّنبلة. «1»

 «فرمود حضرت باقر، علیه السّلام: جناب على بن الحسین، علیهما السلام، در شب و روز هزار رکعت نماز مى‏خواند، و باد او را مى‏جنبانید مثل خوشه.»

عزیزم، قدرى تفکر کن در این احادیث شریفه، ببین حضرت باقر، علیه السلام، امام معصوم، از شدت عبادت پدر بزرگوارش و حالت عبادتش گریه کرد. و حضرت سجّاد، علیه السلام، با آن شدت مواظبت و کمال عبادت آن حالش بود که از صحیفه على بن ابى طالب، علیه السلام، چیز کمى خواند و اظهار عجز کرد! البته همه عاجزند از عبادت مولى الموالى، و همه رعیت عاجزند از عبادت معصومین، ولى نباید انسان که از مقام عالى باز ماند یکسره رها کند.

باید دانست که این عبادت، نغوذ باللّه، عبث نبوده، بلکه راه خطرناک و طریق باریک است. و عقبات موت و قیامت مشکل است که این طور اهل معارف حقیقیه عجز و الحاح مى‏کردند. این سست انگارى ما از ضعف ایمان و سستى عقیده است و از جهل و نادانى است.

بار الها، تو از سریره بندگان آگاهى و قصور و تقصیر ما را مطلعى و ضعف و ناتوانى ما را مى‏دانى، تو ما را به رحمت خود غرق کردى پیش از آنکه از تو سؤالى کنیم، نعمتهاى تو ابتدایى و تفضلهاى تو بیسابقه سؤال و استعداد است، ما اکنون معترف به تقصیر خود هستیم، کفران نعم غیر متناهیه تو کردیم و خود را مستحق عذاب الیم و دخول جحیم مى‏دانیم، و پیش خود چیزى سراغ نداریم و وسیله‏اى در دست نداریم جز آنکه تو خود را معرفى کردى به لسان انبیا به تفضل و ترحم و سعه جود و رحمت، و ما تو را بدین صفت شناختیم به قدر استعداد خود، تو با مشتى خاک چه مى‏کنى جز رحمت و تفضل؟ أین رحمتک الواسعة؟ أین أیادیک الشّاملة؟ أین فضلک العمیم؟ أین کرمک یا کریم؟ [1]

فصل در بیان آنکه تفرغ براى عبادت موجب غناى قلب شود

بباید دانست که غنا از اوصاف کمالیه نفس است، بلکه از صفات کمالیه موجود بما أنّه موجود است، و از این جهت غنا از صفات ذاتیه ذات مقدس حق جلّ و علا است. و ثروتمندى و مالدارى موجب غناى نفسانى نیست، بلکه توان گفت کسانى که غناى نفسانى ندارند، به داشتن مال و منال و ثروت حرص و آزشان افزون گردد و نیازمندتر گردند. و چون در غیر پیشگاه مقدس حق، جلّ جلاله، که غنىّ بالذات مى‏باشد، غناى حقیقى پیدا نمى‏شود و سایر موجودات از بسیط خاک تا ذروه افلاک و از هیولاى اولى تا جبروت اعلى فقرا و نیازمندان‏اند، از این جهت هر چه وجهه قلب به غیر حق باشد و هر چه توجه باطن به تعمیر ملک و عمارت دنیا باشد، افتقار و احتیاج روز افزون شود. اما افتقار قلبى و روحى که پر معلوم است، زیرا که نفس علاقمندى و تعلق افتقار است. و اما افتقار خارجى، که آن نیز مؤکّد افتقار قلبى است، نیز بیشتر باشد، زیرا که هیچ کس به خودى خود نتواند قیام به اداره امور خویشتن کند، پس در این امر احتیاج به غیر افتد. و ارباب ثروت در ظاهر گرچه بى‏نیاز قلمداد شوند، ولى با نظر دقیق معلوم شود که به مقدار ازدیاد ثروت احتیاجشان افزون گردد و نیازمندى زیادت شود. پس، ثروتمندان فقرایى هستند در صورت اغنیا، و نیازمندانى هستند در لباس بى‏نیازان. و هر چه وجهه قلب به تدبیر امور و تعمیر دنیا بیشتر شد و علاقه افزون گردید، غبار ذلت و مسکنت بر او بیشتر ریزد و ظلمت مذلت و احتیاج زیادتر آن را فرا گیرد. و بالعکس، اگر کسى پشت پا بر علاقمندى دنیا زد و روى دل و وجهه قلب را متوجه به غنىّ على الاطلاق کرد و ایمان آورد به فقر ذاتى موجودات و فهمید که هیچیک از موجودات از خود چیزى ندارند و هیچ قدرت و عزت و سلطنتى نیست مگر در پیشگاه مقدس حق و به گوش دل از

__________________________________________________

 [1] «کجاست رحمت گسترده تو؟ کجاست نعمتهاى فراگیر تو؟ کجاست عطاى همگانى تو؟ اى بخشنده کجاست بخشش تو؟»

هاتف ملکوتى و لسان غیبى شنید کریمه یا أیّها النّاس أنتم الفقراء إلى اللّه و اللّه هو الغنىّ الحمید [1]، آن وقت مستغنى از دو عالم شود، و به طورى قلبش بى‏نیاز شود که ملک سلیمان در نظرش به پشیزى نیاید، اگر کلید خزائن ارض را به او تقدیم کنند اعتنا نکند. چنانچه در حدیث وارد است چنانچه در حدیث وارد است که جبرئیل کلید خزائن ارض را براى خاتم النبیین، صلّى اللّه علیه و آله، آورد از جانب حق تعالى، و آن حضرت تواضع فرمود و قبول نکرد و فقر را فخر خود دانست. «1» و جناب امیر المؤمنین، علیه السلام، فرماید به ابن عبّاس که «این دنیاى شما در نظر من [پست‏] تر است از این کفش پر وصله.» [2]

و جناب على بن الحسین، علیهما السلام، فرماید: «من تأنّف مى‏کنم که دنیا را از خالق دنیا بخواهم، چه رسد که [از] مخلوق مثل خودم بخواهم.» [3] و در سلسله رعیت، نجم الدین کبرى [4] مى‏گوید، پس از قسمهاى غلیظ و شدید، که اگر مال و منال دنیا و بهشت و حور و قصور آخرت را به من بدهند و مجالست با اغنیا را منضم به آن کنند، و اگر شقاوت دنیا و آخرت را به من دهند و مجالست با فقرا را منضم به آن کنند، و مرا مخیّر کنند، اختیار مجالست با فقرا مى‏کنم و عار مجالست با اغنیا را به خود نمى‏خرم. و النّارُ خَیْرٌ مِنَ الْعارِ. «2» آرى، آنها دانند که توجه به خزائن دنیا و مال و منال آن و مجالست با اهل آن چه کدورت و ظلمتى در قلب ایجاد کند، و اراده را چه طور ضعیف کند و ناچیز نماید، و قلب را نیازمند و فقیر نماید و از توجه به نقطه مرکزیه کامل على الاطلاق غافل نماید. ولى وقتى دل را به صاحب دل و خانه را به صاحبش تسلیم نمودى و خود در آن تصرفى نکردى و اعراض از غیر او کردى و خانه را به دست غاصب ندادى، خود صاحب خانه در آن تجلى مى‏کند. و البته تجلى غنىّ مطلق غناى مطلق آورد و دل را غرق دریاى عزت و غنا نماید و قلب مملو از بى‏نیازى شود: و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین. «3» و اداره امور را خود صاحب خانه فرماید و انسان را به امر خود واگذار نفرماید و خود متصرف در جمیع امور عبد شود، بلکه خود او سمع و بصر و دست و پاى او شود، و نتیجه قرب نوافل پیدا شود، چنانچه در حدیث وارد است:

کافى بإسناده عن أبی جعفر، علیه السّلام، فی حدیث: و إنّه لیتقرّب إلىّ بالنّافلة حتّى أحبّه، فإذا أحببته، کنت سمعه الّذى یسمع به، و بصره الّذى یبصر به، و لسانه الّذى ینطق به، و یده الّتى یبطش بها ... الحدیث [5] پس، فقر و فاقه عبد بکلى سدّ شود و از دو عالم بى‏نیاز گردد. و البته در این‏

__________________________________________________

 [1] «اى مردم، شما نیازمند به خدایید و اوست که بى‏نیاز ستوده است.» (فاطر- 15).

 [2] قال عبد اللّه بن عبّاس: دخلت على امیر المؤمنین (ع) بذى قار، و هو یخصف نعله، فقال لی: ما قیمة هذا النّعل؟ فقلت: لا قیمة لها! فقال (ع): و اللّه، لهى أحبّ إلىّ من إمرتکم إلاّ أن اقیم حقّا أو أدفع باطلا. (ابن عباس گفت در «ذى قار» بر امیر مؤمنان (ع) وارد شدم و او مشغول دوختن کفش خود بود. پس مرا گفت: «بهاى این کفش چه قدر است؟» گفتم: «بهایى ندارد! فرمود: «به خدا سوگند، این نزد من از امارت بر شما محبوبتر است مگر آنکه حقى را به پاى دارم یا از باطلى باز دارم.» نهج البلاغة، «خطبه» 33، ص 102.

 [3] إنّى آنف أن أسأل الدّنیا خالقها، فکیف أسألها مخلوقا مثلى! علل الشرائع، ج 1، ص 230، باب 165، حدیث 3.

 [4] احمد بن عمر بن محمد (540- 618 ق.) صوفى خوارزمى، مشهور به «نجم الدین»، از عرفاى مشهور و مشایخ بزرگ متصوفه. از آثار اوست: رسالة الخائف الهائم عن لومة اللائم، فواتح الجمال، منازل السائرین، منهاج السالکین.

 [5] «کافى با سند خود از امام باقر (ع) در ضمن حدیثى روایت کرده است: «و بدرستى که بنده من با نمازهاى نافله به من تقرب جوید تا آنکه او را دوست بدارم. پس چون او را دوست بدارم، گوش او شوم که با آن بشنود، و چشم او شوم که با آن ببیند، و زبان او گردم که با آن سخن گوید، و دست او شوم که با آن بگیرد.» حدیث ادامه دارد.

اصول کافى، ج 2، ص 352، «کتاب ایمان و کفر»، «باب من اذى المسلمین»، حدیث 8.

تجلى خوف از تمام موجودات از او مرتفع شود، و خوف حق تعالى جایگزین آن گردد و عظمت و حشمت حق سراسر قلب را فرا گیرد و از براى غیر حق عظمت و حشمت و تصرف نبیند، و حقیقت لا مؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه را به قلب دریابد.

و در این حدیث شریف اشاره به بعض این معانى فرموده که فرماید: تفرّغ لعبادتى أملأ قلبک غنى ... الحدیث. و این فراغت قلب براى عبادت کم کم انسان را ممکن است منتهى کند به اعلى مراتب حضور قلب براى عبادت.

این آثارى است که شمه‏اى از آن ذکر شد. اگر دل از اشتغال به حق و فراغت براى توجه به او منصرف گردید، این غفلت سرمایه تمام شقاوتها و سرچشمه تمام نقایص و امّ الامراض قلوب است، پس کدورت و ظلمتى به واسطه این غفلت دل را فرا گیرد و حجابهاى غلیظى بین قلب و حق واقع شود که نور هدایت در آن راه نیابد و از توفیقات الهیه محروم گردد، و یکسره دل متوجه دنیا و تعمیر بطن و فرج شود و در حجاب انّیّت و انانیّت فرو رود و نفس سرخود شود و خود به قدم انانیّت حرکت کند، و ذلّ ذاتى و فقر حقیقى آن ظاهر گردد، و در تمام حرکات و سکنات بعد از پیشگاه حق پیدا کند و یکسره خذلان شامل حالش گردد. چنانچه در حدیث شریف از بعض این معانى تعبیر فرموده که «قلبت را از اشتغال به دنیا مملو مى‏کنم و سدّ فقر و فاقه آن را نمى‏فرمایم و عنان امورت را به سر خودت مى‏اندازم.»

 [نکته‏]

و بباید دانست که مقصود از این ایکال امر به سوى عبد، نه تفویض به سوى او است، زیرا که این در مشرب عرفان و مسلک برهان و مذهب حق امرى است ممتنع و باطل. هیچ موجودى از تصرف حق و حیطه تصرف و قدرت آن ذات مقدس خارج نشود و امرش به خودش در تصرف امور موکول نگردد، لکن چون بنده منصرف از حق و متوجه به اشتغال به دنیا شد، طبیعت در او حکمفرما شود و انانیّت در او غالب آید و وجهه خودبینى و خودخواهى و خودپرستى در او کارگر شود، و از این معنى تعبیر به ایکال امر به عبد شود. و اما بنده‏اى که وجهه قلبش بسوى حق و ملکوت اعلى است و قلبش را سراسر نور حق فرو گرفته، ناچار تصرفاتش حقّانى، بلکه در بعض مراحل وجودش حقّانى شود، چنانچه در حدیث شریف کافى که شمّه‏اى از قرب نوافل را بیان فرموده اشاره به بعضى از این مقامات فرموده. و اللّه العالم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد