swc

swc

چراغ غزل

چراغ غزل


گفتى که من از روز ازل سوخته بودم

با داغ چراغ غزل افروخته بودم

آرى من از آن بارقه کوکب چشمت

دلسوخته، دلسوخته، دلسوخته بودم

با یاد نگاه تو چراغ سحرى را

بر قله خورشید برافروخته بودم

چون لاله به صحراى جنون با تب عشقت

پیراهنى از شعله به تن دوخته بودم

پروانه صفت در سفر سوختن اى شمع

از تو غزل سوختن آموخته بودم

بر باد شد از جور تو آن کوه تحمل

که اندر گذر حادثه اندوخته بودم

رفتى و به دنبال تو تا صبح قیامت

بر باغ نظر دیده جان دوخته بودم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد