الحدیث التاسع و العشرون
بالسّند المتّصل إلى أفضل المحدّثین و أقدمهم، محمّد بن یعقوب الکلینیّ، رضی اللّه عنه، عن محمّد بن یحیى، عن أحمد بن محمّد بن عیسى، عن علىّ بن النّعمان، عن معاویة بن عمّار، قال سمعت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، یقول کان فی وصیّة النّبیّ، صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، لعلىّ، علیه السّلام، أن قال: یا علىّ، أوصیک فی نفسک بخصال، فاحفظها عنّی. ثمّ قال: اللّهمّ أعنه. أمّا الأولى فالصّدق. و لا یخرجنّ من فیک کذبة أبدا. و الثّانیة، الورع. و لا تجترى على خیانة أبدا. و الثّالثة، الخوف من اللّه عزّ ذکره کأنّک تراه. و الرّابعة، کثرة البکاء من خشیة اللّه تعالى. یبنى لک بکلّ دمعة ألف بیت فی الجنّة. و الخامسة، بذلک مالک و دمک دون دینک. و السّادسة، الأخذ بسنّتی فی صلاتی و صومی و صدقتی: أمّا الصّلاة فالخمسون رکعة، و أمّا الصّیام فثلاثة أیّام فی الشّهر:
الخمیس فی أوّله و الأربعاء فى وسطه و الخمیس فی آخره، و أمّا الصّدقة فجهدک حتّى تقول قد أسرفت و لم تسرف. و علیک بصلاة اللّیل. و علیک بصلاة اللّیل، و علیک بصلاة اللّیل، و علیک بصلاة الزّوال، و علیک بصلاة الزّوال، و علیک بصلاة الزّوال، و علیک بتلاوة القرآن على کلّ حال، و علیک برفع یدیک فی صلاتک و تقلیبهما، و علیک بالسّواک عند کلّ وضوء، و علیک بمحاسن الأخلاق فارتکبها، و مساوى الأخلاق فاجتنبها. فإن لم تفعل، فلا تلومنّ إلاّ نفسک. «1»ترجمه «ابن عمّار گوید شنیدم از حضرت صادق، علیه السلام که مىفرمود در وصیت پیغمبر، صلّى اللّه علیه و آله، به على، علیه السلام، این بود که فرمود: «اى على، سفارش مىکنم تو را در جان خودت به خویهایى، نگاهدار آنها را از من.» پس از آن گفت: «خداوندا، اعانت فرما او را. اما اوّلى، راست گفتارى است. خارج نشود از دهان تو دروغى هیچگاه. و دومى پرهیزگارى است. و جرئت مکن بر خیانت هرگز. سوم، ترسناکى از خداوند است چنانچه گویى او را مىبینى. چهارم گریه بسیار از ترس خداوند است. بر پا مىشود براى توبه هر قطره اشکى هزار خانه در بهشت. پنجم، بخشیدن تو است مال و خونت را در راه دینت. ششم، گرفتن طریقه من است در نماز و روزه و صدقهام: اما نماز پنجاه رکعت، اما روزه پس سه روز در ماه: پنجشنبه در اول، و چهارشنبه در وسط، و پنجشنبه در آخر آن، و اما صدقه به قدر طاقت خود تا آنکه گویى اسراف کردم و حال آنکه اسراف نکردى. و ملازم باش با نماز شب، و ملازم [باش] با نماز شب، و ملازم باش با نماز شب. و بر تو [باد] به نماز ظهر، و بر تو باد به نماز ظهر، و بر تو باد به نماز ظهر. و بر تو باد به خواندن قرآن در هر حال. و بر تو باد به بلند نمودن دستهاى خود را در نماز و برگرداندن آنها را. و بر تو باد به مسواک نمودن در نزد هر وضویى. و بر تو باد نیکوییهاى اخلاق، پس آن را ارتکاب کن، و بدیهاى اخلاق، پس از آنها دورى کن. پس اگر نکردى، ملامت مکن مگر خود را.»
شرح «خصال» جمع «خصلت است و به معناى خوى است، چنانچه در صراح است. و بنابر این، استعمال آن در مطلق افعال و اخلاق، چنانچه در این حدیث شریف و غیر آن وارد است، مجاز است. و شاید خصلت اعمّ از خوى باشد، تا در این نحو استعمالات به طریق حقیقت باشد.
قوله: الورع، به فتح راء، و «رعة» مصدر «ورع یرع»، به کسر راء، در هر دو است، به معناى تقوى یا شدت تقوى و کمال پرهیزگارى است. و شاید از ورّعته توریعا، أى کففته اخذ شده باشد، زیرا که ورع در حقیقت کفّ نفس و نگاهدارى آن است از تعدّى از حدود شرع و عقل. یا از ورّع به معناى ردّ مأخوذ باشد. یقال:
ورّعت الإبل عن الماء. إذا رددته، زیرا که نفس را ردّ مىکنى از مشتهیات خود و ارتکاب آنها.
قوله: لا تجترئ از باب «افتعال» به معناى جسارت و شجاعت و کثرت اقدام در امور است. فى الصّحاح عن أبی زید: «الجرأة مثال الجرعة الشّجاعة.» و نیز در صحاح است: الجرئ، المقدام.
قوله: فجهدک «الجهد»، بضمّ الجیم و فتحها، الطاقة و المشقّة. یقال: جهد دابّته و أجهدها. در وقتى که آن را به سیر واداشت فوق طاقتش. و «جهد» به معناى جدّیت و پافشارى نیز هست. و در این حدیث همه معانى مناسب است.
قوله علیک بصلاة اللّه «علیک» اسم فعل است، و استعمال مىشود به معناى فعل متعدى یا به جاى آن. علیکم أنفسکم، أى الزموا. و بنابر این، «باء» براى تأکید و تقویت است نه براى تعدیه. و در مجمع البحرین گفته است که اگر با «باء» متعدى شد، به معناى استمسک است «1». و این نحو تعبیر در فارسى نیست. و در عربى در مقام مبالغه در شأن آن امر مىگویند. و شاید تعبیر قریب به آن در فارسى چنین باشد: بچسب به فلان کار. و اما ترجمه آن به مثل «بر تو باد فلان» مطابق با تعبیرات متعارفه نیست. و ما ان شاء اللّه بیان مناسبات حدیث شریف را در ضمن مقدمه و چند فصل مىنماییم.
مقدمه
در این حدیث شریف از جهات عدیده معلوم مىشود که این وصیتهایى که جناب رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، به جناب مولا امیر المؤمنین، علیه السلام، فرمودند در نظر مبارکشان خیلى مهم بوده.
یکى آنکه به جناب امیر المؤمنین، علیه السلام، وصیت فرمودند، با آنکه آن سرور منزهتر از آن [بودند] که احتمال مسامحه در حدود شرعیه و در اوامر الهیه نسبت به ایشان برود، ولى چون خود مطلب در نظر مبارک رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، خیلى مهم بوده، از سفارش خوددارى نفرمودند. و خیلى متعارف است که امرى را که در نظر ایشان مهم است و اعتنا به شأن آن دارد، براى اظهار اهمیت آن سفارش مىنماید، و لو به کسى که بداند آن را اتیان مىکند.
اما احتمال آنکه سفارش به آن حضرت براى ایصال به سایرین باشد، از قبیل «ایّاک أعنی ... [1]» بعید است، زیرا که سوق حدیث شهادت مىدهد که به خود حضرت توجه داشته و منظور نظر مستقلا آن بزرگوار بوده، چنانچه کلمه فی نفسک و امر به حفظ و دعاى به اعانت شاهد است. و این نحو وصیتها متعارف بوده است، و
__________________________________________________
[1] اشاره است به ضرب المثل مشهور إیّاک أعنى و اسمعى یا جارة که مرادف آن در فارسى این است: «در به تو مىگویم دیوار تو بشنو.» مجمع الامثال، ج 1، ص 50.
بین ائمه طاهرین، علیهم السلام، بعضى به بعضى رایج بوده، و هر یک از سوق عباراتشان معلوم است که منظور خود آن بزرگواران بودهاند، چنانچه در یکى از وصیتها جناب امیر المؤمنین، علیه السلام، مىفرماید به حضرت امام حسن و امام حسین، علیهما السلام: «این وصیت من است به شما دو نفر و سایر اهل بیتم و آن کسى که کتاب من به او برسد.» [1] و معلوم است که در این وصیت حسنین، علیهما السلام، داخل بودند. و این وصیتها کشف مىکند از شدت اهمیت مطلب، و شدت علاقه آن بزرگواران بعضى به بعضى. بالجمله، نفس بودن جناب امیر المؤمنین، علیه السلام، طرف وصیت، کشف از بزرگى مطلب و اهمیت آن مىکند.
و دیگر آنکه با اینکه طرف حضرت امیر بوده و آن جناب ممکن نبود از وصیت حضرت رسول تخطى فرماید و فتور و سستى نماید، با این وصف، با این تأکیدات اکیده مطلب را ادا فرموده.
و دیگر آنکه پس از آنکه فرمود: «وصیت مىکنم تو را»، براى جلب نظر آن سرور به اهمیت وصیتها فرمود: «حفظ [کن] آنها را از من.» و پس از آن، براى آنکه علاقه داشت که حضرت این مهمات را اتیان کند، دعا کرد که «خداوندا، او را اعانت فرما.»
و دیگر تأکیداتى که در هر یک از جملهها على حده ذکر فرموده، از قبیل «نون» تأکید، و تکرار، و غیر آن که محتاج به ذکر نیست.
پس، معلوم شد که این مطالب از مهمات است. و البته معلوم است که در هیچیک از این امور براى خود آن بزرگوار نفعى متصور نیست، بلکه مقصود نفع رساندن به طرف بوده. و جناب امیر، علیه السلام، گرچه طرف مخاطبه است اصالة، ولى چون تکالیف عمومى مشترک است، باید حتى الامکان جدّیت کنیم که وصیتهاى جناب رسول زمین نماند. و باید بدانیم که شدت علاقه جناب رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، به حضرت امیر، علیه السلام، اقتضا مىکند که نفع این مطالب خیلى زیاد باشد و اهمیت آنها بسیار باشد که به این طرز بیان فرموده است و اللّه العالم.
فصل در مفاسد دروغ است
یکى از وصایاى جناب رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، ملازمت با راستى و
__________________________________________________
[1] اوصیکما و جمیع ولدى و أهلى و من بلغه کتابى ... نهج البلاغه «نامه» 47.
اجتناب از دروغ است، که از تقدیم ذکر آن معلوم مىشود که در نظر محترمشان بیشتر از سایر وصایا اهمیت داشته. و ما ذکر مفاسد کذب را مقدم مىداریم بر مصالح صدق. پس بدان که این رذیله از امورى [است] که عقل و نقل متفق بر قبح و فسادش هستند. و خود آن فی نفسه از کبائر و فواحش است، چنانچه اخبار دلالت بر آن دارد. و علاوه، گاه شود که بر آن مترتب شود مفاسد دیگرى که قبح و فسادش کمتر از این موبقه نیست. بلکه گاهى شود که به واسطه کشف یک دروغ، انسان به طورى از درجه اعتبار پیش مردم ساقط مىشود که تا آخر عمر جبرانش را نتوان کرد. خدا نکند کسى معروف شود به دروغگویى که هیچ چیز شاید بیشتر از این به حیثیت انسان لطمه نمىزند. و علاوه بر اینها، مفاسد دینى و عقوبات اخروى آن نیز بسیار است. و ما به ذکر بعضى از احادیث شریفه در این باب اکتفا مىنماییم، و چون مطلب از امور واضحه رایجه است از طول کلام اجتناب مىنماییم.
روى فی الوسائل عن محمّد بن یعقوب بإسناده عن أبی جعفر، علیه السلام، قال: إنّ اللّه عزّ و جلّ جعل للشّرّ أقفالا، و جعل مفاتیح تلک الأقفال الشّراب، و الکذب شرّ من الشّراب. «1»
«فرمود حضرت باقر العلوم، علیه السلام: خداى تعالى قرار داد براى شرّ قفلهایى، و کلیدهاى آن قفلها را شراب قرار داد، و دروغگویى از شراب بدتر است.»
اکنون قدرى تفکر کن در این حدیث شریف که از عالم آل محمد، علیهم السلام، صادر شده است، و در کتابى که مرجع تمام علماى امت است مذکور گردیده و تمام علما، رضوان اللّه علیهم، آن را قبول فرمودند، ببین آیا راهى براى عذر باقى مىماند؟ آیا این سهل انگارى از دروغ جز از ضعف ایمان به اخبار اهل بیت عصمت (ع) از چیز دیگر مىشود؟ ما صور غیبیه اعمال را نمىدانیم و ارتباطات معنویه ملک و ملکوت را واقف نیستیم، از این جهت از این نحو اخبار تحاشى مىکنیم و امثال اینها را حمل به مبالغه مثلا مىنماییم، و این خود طریقه باطلى است که از جهل و ضعف ایمان مىباشد. فرضا که این حدیث شریف را به مبالغه حمل کنیم، آیا این مبالغه باید بموقع باشد؟ آیا هر چیزى را مىشود گفت از شراب بدتر است، یا باید طورى شرّ آن عظیم باشد که با مبالغه توان گفت از شراب بالاتر است؟
و بإسناده عن أبی جعفر، علیه السّلام، قال: الکذب هو خراب الإیمان. «2»
«فرمود حضرت باقر العلوم، علیه السلام، که دروغگویى خرابى ایمان است.»
حقیقتا این طور اخبار دل انسان را مىلرزاند و پشت انسان را مىشکند. گمان مىکنم که دروغ از مفاسد اعمالى است که از بس شایع است قبحش بکلى از بین رفته! ولى یک وقت تنبه پیدا مىکنیم که ایمان که سرمایه حیات عالم آخرت است به واسطه این موبقه از دست ما رفته و خود ما نفهمیدیم.
و از حضرت ثامن الائمة، علیهم السلام، روایت شده که فرمود: «از حضرت ختمى مرتبت سؤال شد آیا مؤمن جبان و ترسو مىشود. فرمود آرى. سؤال شد آیا بخیل مىشود؟ فرمود آرى. عرض شد آیا کذّاب مىشود؟ فرمود نه.» [1]
و از حضرت صدوق الطایفه «1» منقول است که فرمود از فرمایشات رسول خداست: أربى الرّبا الکذب. «2» «دروغ از ربا بالاتر است.» با آنکه تشدید در امر ربا به طورى شده است که انسان را به حیرت در مىآورد.
و از امورى که انسان باید ملتفت آن باشد این است که دروغ به عنوان شوخى و مزاح هم در اخبار از آن تکذیب شده است و تشدید در امر آن گردیده، و علما فتواى به حرمت آن نیز مىدهند. چنانچه صاحب وسائل، رحمه اللّه، در عنوان باب، که مطابق فتواى اوست، فرموده: «باب تحریم الکذب فی الصغیر و الکبیر و الجدّ و الهزل عدا ما استثنى. «3» و از کافى شریف سند به حضرت باقر، علیه السلام، رساند که فرمود حضرت على بن الحسین، علیهما السلام، به فرزندان خود مىفرمود: «بپرهیزید از دروغ کوچک و بزرگ در تمام سخنهاى خود، چه جدّى باشد یا شوخى، زیرا که انسان اگر در امر کوچک دروغ گفت، جرئت پیدا مىکند بر امر بزرگ. آیا نمىدانید که پیغمبر خدا، صلّى اللّه علیه و آله، فرمود که «بنده خدا راستى را پیشه خود مىکند تا آنکه خداوند او را صدّیق مىنویسد، و دروغسرایى را پیشه خود مىکند تا آنکه خداى تعالى او را کذّاب مىنویسد. [2]»
و در کافى سند به جناب اصبغ بن نباته رساند، قال قال أمیر المؤمنین، علیه السّلام: لا یجد عبد طعم الإیمان حتّى یترک الکذب هزله وجدّه. «4» «نمىچشد بندهاى مزه ایمان را، مگر آنکه ترک کند دروغ را در شوخى و جدّى.»
و در وصایاى رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، به حضرت ابا ذر غفارى است: یا أبا ذرّ، ویل للّذى یحدّث فیکذب لیضحک به القوم. ویل له، ویل له. «5»
«واى بر کسى که نقل کلامى کند به دروغ تا مردم بخندند به آن. واى بر او، واى بر
__________________________________________________
[1] معمّر بن خلاّد عن أبی الحسن الرضا (ع) قال قال: سئل رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، یکون المؤمن جبانا؟ قال: نعم. قیل: و یکون بخیلا؟ قال: نعم. قیل: و یکون کذّابا؟ قال: لا. مسند الإمام الرضا ج 1، ص 276، «باب الذنوب»، حدیث 77.
[2] عن أبی جعفر (ع) قال کان علی بن الحسین صلوات اللّه علیهما یقول لولده: اتّقوا الکذب، الصّغیر منه و الکبیر، فى کل جدّ و هزل، فإنّ الرّجل إذا کذب فی الصّغیر، اجترى على الکبیر. أ ما علمتم أنّ رسول اللّه، صلى اللّه علیه و آله، قال: ما یزال العبد یصدق حتى یکتبه اللّه صدّیقا، و ما یزال العبد یکذب حتّى یکتبه اللّه کذابا. اصول کافى، ج 2، ص 338، «کتاب ایمان و کفر»، «باب الکذب»، حدیث 2.او.»
اکنون با این همه اخبار و تشدیدات رسول خدا و ائمه هدى، علیهم السلام، خیلى جرائت و شقاوت مىخواهد که انسان اقدام به این امر بزرگ و خطیئه مهمه نماید. و چنانچه دروغگویى از مفاسد بسیار مهمه شمرده شده، صدق لهجه و راستى گفتار از محاسن بسیار مهم است. و در اخبار اهل بیت از آن مدح بلیغ شده است، و ما به ذکر بعض آن اکتفا مىنماییم.
محمّد بن یعقوب بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: کونوا دعاة للنّاس بالخیر بغیر ألسنتکم لیروا منکم الاجتهاد و الصّدق و الورع. «1» فرمود:
«باشید دعوت کنندگان مردم به نیکویى به غیر زبانهاى خویش، تا ببینند از شما جدّیت در امر خیر و عبادت و راست گفتارى و پرهیزگارى را.»
و جناب صدوق سند به رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، رساند که فرمود:
«نزدیکترین شما به من روز قیامت و لازمترین اشخاص بر من شفاعت او، راستگویان شماست در حدیث، و ادا کنندهترین شماست امانت را، و نیکوترین شماست در خلق، و نزدیکترین شماست به مردم.» [1]
فصل در حقیقت ورع و مراتب آن
در بیان «ورع» است. و آن را یکى از منازل سالکین و منازل سایرین شمردهاند و آن را به طورى که جناب عارف معروف، خواجه عبد اللّه انصارى تعریف فرموده است: «هو توقّ مستقضى على حذر، أو تحرّج على تعظیم.» «2» یعنى، ورع عبارت است از نگاهدارى کامل و آخر مرتبه حفظ نفس، و در عین حال ترسناک بودن از لغزش، یا سختگیرى بر نفس است براى تعظیم حق. و این شامل شود تمام مراتب آن را، زیرا که از براى ورع مراتب بسیار است، چنانچه ورع عامه اجتناب از کبائر است، و ورع خاصه اجتناب از مشتبهات است براى خوف از وقوع در محرّمات، چنانچه در حدیث شریف «تثلیث» «3» اشاره به آن شده است، و ورع اهل زهد اجتناب از مباحات است براى احتراز از وزر آن، و ورع اهل سلوک ترک نظر به دنیاست براى وصول به مقامات، و ورع مجذوبین ترک مقامات است براى وصول به باب اللّه و شهود جمال اللّه، و ورع اولیا اجتناب از توجه به غایات است. و از براى هر یک شرحى است که اشتغال به آن به حال ما مفید نیست. و آنچه در این مقام باید
__________________________________________________
[1] عن زید، عن آبائه، عن علىّ (ع) قال: قال رسول اللّه (ص): إنّ أقربکم منّى غدا و أوجبکم علىّ شفاعة أصدقکم لسانا و آداکم للأمانة و أحسنکم خلقا و أقربکم من النّاس. بحار الانوار، ج 66، ص 381، «کتاب ایمان و کفر»، «باب 38»، حدیث 41.
دانست آن است که ورع از محارم اللّه پایه تمام کمالات معنویه و مقامات اخرویه است، و از براى هیچ کس مقامى حاصل نشود، مگر به ورع از محارم اللّه. و قلبى که داراى ورع نباشد، به طورى زنگار و کدورت او را فرو مىگیرد که امید نجات بسا باشد که از آن منقطع گردد. صفاى نفوس و صقالت آنها به ورع است. و این منزل براى عامه مهمترین منازل است، و تحصیل آن از مهمات مسافر طریق آخرت است. و فضیلت آن به حسب اخبار اهل بیت عصمت، علیهم السلام، بیش از آن است که در این اوراق مذکور گردد. و ما به ذکر بعض احادیث در این باب اکتفا مىکنیم و طالب بیشتر به کتب اخبار رجوع نماید.
کافى بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: أوصیک بتقوى اللّه، و الورع، و الاجتهاد. و اعلم أنّه لا ینفع اجتهاد لا ورع فیه. «1»
فرمود حضرت صادق، علیه السلام به راوى: «وصیت مىکنم تو را به پرهیزگارى و ورع، و جدّیت در عبادت. و بدان که جدیت در عبادت فایده ندارد در صورتى که ورع در آن نباشد.»
و به این مضمون باز روایت است. «2» و این دلیل بر آن است که عبادات بدون ورع از درجه اعتبار ساقط است. و معلوم است نکته بزرگ عبادات، که انقیاد نفس و ارتیاض آن است و قهر ملکوت است بر ملک و طبیعت، بدون ورع شدید و پرهیزگارى کامل حاصل نشود نفوسى که مبتلاى به معاصى خدا هستند، نقشى در آنها صورت نگیرد و نقاشى بیفایده است. تا صفحه را از کدورات و کثافات پاک و صاف نکنى، نقاشى نتوان کرد. پس، عبادات، که صورت کمالیه نفس است، بدون صفاى نفس از کدورت معاصى فایدهاى نکند، و صورتى است بیمعنى و قالبى است بیروح.
و بإسناده عن یزید بن خلیفة، قال و عظنا أبو عبد اللّه، علیه السّلام، فأمر و زهّد، ثمّ قال: علیکم بالورع، فإنّه لا ینال ما عند اللّه إلاّ بالورع. 3»
راوى گوید: «موعظه فرمود ما را جناب صادق، علیه السلام، و فرمایشاتى فرمود و دعوت به زهد دنیا کرد، و پس از آن فرمود: «بر شما باد به ورع، زیرا که نیل نشود آنچه نزد خداوند است مگر به ورع.» پس به حسب این حدیث شریف، انسانى که ورع ندارد از کراماتى که حق تعالى وعده به بندگان فرموده محروم است.و این از بزرگترین خذلانها و شقاوتهاست.
و در وسائل سند به حضرت باقر، علیه السلام، رساند أنّه قال: لا تنال ولایتنا إلاّ بالعمل و الورع. «1» فرمود: ولایت ما نرسد مگر با عمل و ورع.
و در روایت دیگر است که حضرت صادق، علیه السلام، فرماید: «نیست از شیعیان ما کسى [که] در شهرى که داراى صد هزار جمعیت است از او با ورعتر باشد.» [1] و در کافى شریف نیز بدین مضمون روایت شده است. «2»
و باید دانست که به حسب روایات شریفه، میزان در کمال ورع اجتناب از محارم اللّه است، و هر کس اجتناب از محرّمات الهیه کند از ورع دارترین مردم به شمار آید. پس، این امر را شیطان در نظرت بزرگ نکند و تو را مأیوس ننماید، زیرا که از عادت آن ملعون است که انسان را از راه یأس به شقاوت ابدى مىاندازد.
مثلا در این باب مىگوید: چه طور ممکن است در شهرى که داراى صد هزار جمعیت یا بیشتر است انسان از تمام آنها بیشتر ورع داشته باشد! این از مکاید آن لعین و وساوس نفس امّاره است. جواب آن این است که به حسب روایات هر کس از محرّمات الهیه اجتناب کند مشمول این روایات است و از زمره ورعناکترین مردم به شمار مىآید. و اجتناب محرّمات الهیه کار بسیار مشکلى نیست، بلکه انسان با جزئى ریاضت نفس و اقدام مىتواند ترک جمیع محرّمات کند. البته انسان بخواهد اهل سعادت و نجات باشد و در تحت ولایت اهل بیت و مشمول کرامت حق تعالى باشد، و تا این اندازه هم صبر در معصیت نداشته باشد، نمىشود، لا بد قدرى پافشارى و تحمل و ارتیاض لازم است.
تتمیم در بیان مفاسد خیانت و حقیقت امانت
در این مقام نکتهاى است که اشاره به آن لازم است. و آن این است که جناب رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، بعد از وصیت به ورع، تفریع فرموده است به آن عدم جرئت بر خیانت را، با آنکه ورع راجع به مطلق محرّمات است، یا اعم از آن چنانچه شنیدى. پس یا باید خیانت را به یک معنى اعمّى از متفاهم عرفى آن معنى کرد تا مطابق با ورع گردد، و آن آن است که باید مطلق معاصى را یا مطلق ارتکاب موانع سیر إلى اللّه را خیانت شمرد، زیرا که تکالیف الهیه امانات حق هستند، چنانچه در آیه شریفه: إنّا عَرَضْنَا الأمانَةَ عَلَى السَّمواتِ وَ الأرْضِ ... الآیة [2] بعض مفسرین تکالیف الهیه دانستهاند، [3] بلکه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق
__________________________________________________
[1] عن أبی عبد اللّه (ع) قال: یا عیسى بن عبد اللّه، لیس منّا و لا کرامة من کان فی مصر فیه مأة ألف أو یزیدون و کان فی ذلک المصر أحد أورع منه. وسائل الشیعة، ج 11، ص 195 «کتاب الجهاد»، باب 30 از «ابواب جهاد النفس»، حدیث 14.
[2] «ما این امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم و از برداشتن آن باز ایستادند و بیم کردند و انسان آن را برداشت که او بسیار ستمگر و نادان بود.» (احزاب- 72)
[3] صاحب مجمع البیان در تفسیر آیه 72 سوره «احزاب» این قول را از ابن عباس و مجاهد نقل مىکند.
هستند، و صرف آنها را بر خلاف رضاى حق خیانت است، و متوجه نمودن قلب را به غیر حق از جمله خیانتهاست:
«این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزى رخش ببینم و تسلیم وى کنم»
یا آنکه مراد از خیانت همان معناى متعارف آن باشد، و از شدت اهمیت آن آن را تخصیص به ذکر دادهاند. گویى تمام حقیقت ورع اجتناب از خیانت در امانت است. و اگر کسى اخبار معصومین، علیهم السلام، [را] در موضوع ردّ امانت و اجتناب از خیانت ملاحظه کند، مىفهمد که این معنى چه قدر در نظر شارع مقدس اهمیت داشته، علاوه بر آنکه قبح ذاتى آن بر هیچ عقلى مخفى نیست، و خائن را از زمره جنس انسانى باید خارج شمرد و ملحق به ارذل شیاطین نمود. و معلوم است کسى که به خیانت و نادرستى در بین مردم معرفى شد، در این عالم نیز زندگانى بر او سخت و ناگوار خواهد شد.
نوع انسان در دنیا با معاونت و معاضدت بعضى با بعضى زندگانى راحت مىتواند بکند، زندگانى انفرادى براى هیچ کس میسور نیست، مگر آنکه از جامعه بشریت خارج شده به حیوانات وحشى ملحق گردد، و زندگانى اجتماعى چرخ بزرگش بر اعتماد مردم به یکدیگر مىچرخد، که اگر خداى نخواسته اعتماد از بنى الانسان برداشته شود، ممکن نیست بتوانند با راحتى زندگانى کنند، و پایه بزرگ اعتماد بر امانت و ترک خیانت گذاشته شده است. پس، شخص خائن مورد اطمینان نیست و از مدنیت و همعضوى جامعه انسانیه خارج است، و او را در محفل مدینه فاضله به عضویت نمىپذیرند. و معلوم است چنین شخصى با چه حالت سخت و زندگى تنگى زیست مىنماید. و ما در این باب براى تتمیم فایده چند حدیثى از اهل بیت عصمت در این موضوع ذکر مىنماییم، و براى دلهاى بیدار و چشمهاى باز همین اندازه کفایت مىکند.
محمّد بن یعقوب بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: لا تنظروا إلى طول رکوع الرّجل و سجوده، فإنّ ذلک شیء اعتاده، فلو ترکه استوحش لذلک، و لکن انظروا إلى صدق حدیثه و أداء أمانته. «1»
«فرمود حضرت صادق، علیه السلام: نظر نکنید به طول رکوع و سجود مرد، زیرا که این چیزى است که عادت نموده است به آن، اگر ترکش کند به وحشت مىافتد براى آن، و لیکن نظر کنید به راست گفتارى و اداء امانت او.»
و بإسناده عن أبی کهمس، قال قلت لأبی عبد اللّه، علیه السّلام: عبد اللّه بن أبی یعفور یقرئک السّلام. قال: علیک و علیه السّلام. إذا أتیت عبد اللّه فأقرئه السّلام و قل له إنّ جعفر بن محمّد یقول لک انظر ما بلغ به علیّ عند رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، فالزمه. فإنّ علیّا، علیه السّلام، إنّما بلغ ما بلغ به عند رسول اللّه بصدق الحدیث و أداء الأمانة. «1»
راوى گوید: «گفتم به حضرت صادق، علیه السلام: «ابن أبی یعفور سلام خدمت شما عرض مىکرد.» [فرمود]: «بر تو و بر او سلام. وقتى رفتى پیش او، سلام به او برسان و بگو به او جعفر بن محمد مىگفت نظر کن به آن چیزى که به واسطه آن حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام، به آن مقام رسید خدمت رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، پس ملازم شو با آن. همانا على، علیه السلام، نرسید بدان پایه که رسید پیش رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، مگر به راستى گفتار و دادن امانت.»
هان اى عزیز، تفکر کن در این حدیث شریف، ببین مقام صدق لهجه و ردّ امانت تا کجاست که علىّ بن ابى طالب، علیه السلام، را بدان مقام بلند رسانید. و از این حدیث معلوم شود که رسول خدا این دو صفت را از هر چیز بیشتر دوست مىداشتند که در بین تمام صفات کمالیه مولى، علیه السلام، این دو او را مقرّب کرده است و بدان مقام ارجمند رسانده است. و جناب صادق، علیه السلام، نیز در بین تمام افعال و اوصاف این دو امر را که در نظر مبارکشان خیلى اهمیت داشته به ابن ابى یعفور، که مخلص و جانثار آن بزرگوار بوده، پیغام داده و سفارش فرموده به ملازمت آنها.
و بإسناده عن أبی جعفر، علیه السّلام، قال قال أبو ذرّ [رضى اللّه عنه] سمعت رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، یقول: حافّتا الصّراط یوم القیامة الرّحم و الأمانة، فإذا مرّ الوصول للرّحم المؤدّى للأمانة، نفذ إلى الجنّة، و إذا مرّ الخائن للأمانة القطوع للرّحم، لم ینفعه معهما عمل و تکفأ به الصّراط فی النّار. «2»
«ابو ذر، علیه الرحمة، گوید شنیدم رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، مىفرمود: «رحم و امانت در روز قیامت در دو جانب صراط هستند، پس وقتى بگذرد وصل کننده رحم و ادا کننده امانت، عبور نماید به سوى بهشت. و وقتى بگذرد خیانت کننده امانت و قطع کننده رحم، نفع نرساند به او با اینها عملى و او را صراط برگرداند در آتش.» پس معلوم شد که صورت رحم و امانت در آن عالم در دو جانب صراط ایستادهاند و اعانت کنند کسانى را که صله رحم و اداى امانت کردند، و با ترک آنها هیچ عملى فایدت نکند و او را به جهنم افکند.
بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال قال أمیر المؤمنین، علیه السّلام:
أدّوا الأمانة و لو إلى قاتل ولد الأنبیاء. «1» «فرمود حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام: بدهید امانت را اگر چه به کشنده پسرهاى پیغمبران.»
و بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، فی وصیّته له: اعلم، أنّ ضارب علىّ، علیه السّلام، بالسّیف و قاتله لو ائتمننی و استنصحنی و استشارنی، ثمّ قبلت ذلک منه، لأدّیت إلیه الأمانة. «2»
«فرمود حضرت صادق، علیه السلام، در یکى از وصیتهایش: بدان که اگر زننده على، علیه السلام، به شمشیر و کشنده آن حضرت مرا امین بخواهد و طلب نصیحت از من کند و استشاره از من نماید و من از او قبول کنم، ادا نمایم به او امانت او را.»
محمّد بن علىّ بن الحسین بإسناده عن أبی حمزة الثّمالى، قال سمعت سیّد العابدین، علیّ بن الحسین بن علىّ بن أبی طالب، علیه السّلام، یقول لشیعته:
علیکم بأداء الأمانة، فو الّذی بعث محمّدا، صلّى اللّه علیه و آله، بالحقّ نبیّا، لو أنّ قاتل أبی الحسین بن علىّ، علیهما السّلام، ائتمننی على السّیف الّذی قتله به، لأدّیته إلیه. «3»
«ثمالى گوید از حضرت سجاد شنیدم که مىفرمود به شیعیانش: بر شما باد به اداى امانت. قسم به آن کس که مبعوث نمود محمد، صلّى اللّه علیه و آله، را براستى به پیغمبرى، اگر کشنده پدرم حسین بن على مرا امین قرار دهد بر آن شمشیرى که با آن آن حضرت را کشت، ادا نمایم به سوى او.»
و بإسناده عن الصّادق، علیه السّلام، عن آبائه، علیهم السلام، عن النّبیّ، صلّى اللّه علیه و آله، فی حدیث المناهی أنّه نهى عن الخیانه، و قال: من خان أمانة
فی الدّنیا و لم یردّها إلى أهلها، ثمّ أدرکه الموت، مات على غیر ملّتی، و یلقى اللّه و هو علیه غضبان. و من اشترى خیانة و هو یعلم، فهو کالّذی خانها. «1»
«از حضرت رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، نقل فرمودند که آن حضرت نهى فرمود از خیانت و فرمود: کسى که خیانت کند در دنیا به امانتى و به صاحبش ردّ نکند آن را و بمیرد، مرده است به غیر ملت من، و ملاقات کند خداوند را در حالى که آن ذات مقدس بر او غضبناک است. و کسى که خریدارى کند آن را با علم به خیانت، او نیز مثل آن خائن است.»
و از این قبیل احادیث دیگر نیز هست. و معلوم است که نتیجه غضبناکى ذات مقدس حق بر بنده چه خواهد بود. البته حضرات شافعین نیز کسى را که مورد غضب حق است شفاعت نکنند، خصوصا که شخص خائن از ملت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، نیز خارج است. و در حدیث دیگر است که «کسى که خیانت کند به مؤمنى، از من نیست.» [1] و در حدیث دیگر است که «از دین اسلام خارج است و او را در شفیر جهنم اندازند ابد الآبدین.» «2» پناه مىبرم به خدا از این خطیئه.
و معلوم است خیانت به مؤمنین اعم است از خیانت مالى، و خیانتهاى دیگر که از آن بالاتر است. پس انسان باید در این عالم نیز خیلى از نفس امّاره مواظبت کند.
چه بسا باشد که به انسان امورى را تعمیه کند و سهل و آسان نمایش دهد، با آنکه موجب شقاوت ابدى و خذلان دایمى است. این حال خیانت به بندگان خدا. و از اینجا حال خیانت به امانت حق تعالى نیز معلوم شود.
در اشاره به بعضى امانات حق است
و باید دانست که حق تبارک و تعالى تمام قوا و اعضاى ظاهریه و باطنیه را به ما مرحمت فرموده و بسط نعمت و رحمت در مملکت ظاهر و باطن ما فرموده و در تحت قدرت ما تمام آنها را مسخر فرموده، و اینها را به ما به رسم امانت مرحمت فرموده، در صورتى که تمام آنها پاک و پاکیزه و طاهر از قذارات صوریه و معنویه بودند، و آنچه از عالم غیب براى ما نازل فرموده تمام آنها مطهّر از آلایش بودهاند، پس اگر ما در وقت ملاقات آن ذات مقدس آن امانات را بدون آلایش به عالم طبیعت و قذارات
__________________________________________________
[1] در حدیث امام رضا (ع) آمده است: لیس منّا من غشّ مسلما و لیس منّا من خان مؤمنا (از ما نیست کسى که با مسلمان غش کند، و از ما نیست کسى که با مؤمنى خیانت ورزد.) منبع پیشین، حدیث 3.
ملک و دنیا به او ردّ کردیم، امین در امانت بودیم، و الا خیانتکار بودیم، از اسلام حقیقى خارج و از ملّت رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، بیرون هستیم. و در حدیث مشهور است که: قلب المؤمن عرش الرّحمن. [1] و در حدیث قدسى معروف است: لا یسعنی أرضی و لا سمائی، و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن. «1»
دل مؤمن عرش و سریر سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدس، و صاحب دل ذات مقدس است. توجه به غیر حق تعالى خیانت به حق است، و حبّ به غیر ذات مقدس و خاصان او، که حبّ اوست، خیانت است در مشرب عرفان. و ولایت اهل بیت عصمت، و طهارت و دوستى خاندان رسالت، علیهم السلام، و عرفان مقام مقدس آنها، امانت حق است، چنانچه در احادیث شریفه کثیره «امانت» را در آیه تفسیر فرمودهاند به ولایت امیر المؤمنین [2]، علیه السلام. و چنانچه غصب ولایت و سلطنت آن حضرت خیانت به امانت است، ترک تبعیت آن بزرگوار از مراتب خیانت است. و در احادیث شریفه وارد است که شیعه کسى است که تبعیت کامل کند، و الا مجرد دعوى تشیع بدون تبعیت تشیع نخواهد بود. [3]
بسیارى از خیالات از قبیل اشتهاى کاذب است! به مجرد آنکه در قلب خود دوستى از حضرت امیر، علیه السلام، و اولاد طاهرینش دیدیم، مغرور به این دوستى مىشویم و گمان مىکنیم با ترک تبعیت این دوستى محفوظ مىماند. چه اطمینان است که اگر انسان مراقبت نکرد و آثار دوستى را ترک کرد، این دوستى باقى بماند؟ ممکن است در آن فشارهاى سکرات که از براى غیر مؤمنین و مخلصین مىباشد انسان از دهشت و وحشت، على بن ابى طالب، علیه السلام، را فراموش کند. در حدیث است که یک طایفه از اهل معصیت در جهنم معذباند، و اسم رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، را فراموش کنند، تا بعد از آنکه مدت عذاب سرآید و از قذرات گناه تطهیر و تخلیص شوند، اسم مبارک آن حضرت به یادشان آید به آنها القا شود، پس فریاد آنها به وا محمّدا! صلّى اللّه علیه و آله، بلند شود و مورد رحمت شوند. «2»
ما گمان مىکنیم واقعه موت و سکرات آن شبیه به اوضاع این عالم است.
عزیزم، تو با یک مرض جزئى تمام علوماتت را فراموش مىکنى، پس چه مىشود با آن سختیها و فشارها و مصیبتها و وحشتها؟ اگر انسان دوستى کرد و به لوازم دوستى رفتار کرد و متذکر محبوب بود و از او تبعیت کرد، البته آن دوستى با ولىّ مطلق و محبوب مطلق حقّ مورد نظر حق و محبوب حق است، ولى اگر ادعا کرد و عمل
__________________________________________________
[1] «دل انسان با ایمان تخت پادشاهى خداوند رحمان است.» بحار الأنوار، ج 55، ص 39، «کتاب السماء و العالم»، باب 4.
[2] از جمله این احادیث، روایت کلینى از امام صادق (ع) است درباره کریمه «إنّا عَرَضنا الأمانَةَ علَى السَماوات و الأرضِ و الجِبالِ فأَبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان إنّه کان ظلوما جهولا.» قال: هى ولایة أمیر المؤمنین، علیه السلام. (اصول کافى، ج 1، ص 413، «کتاب الحجة»، «باب فیه نکت و نتف من التنزیل فى الولایة»، حدیث 2.)
[3] و قال الإمام (ع): قال رجل لرسول اللّه (ص) ... فقال رسول اللّه (ص): لا تقل إنّه من شیعتنا فإنّه کذب، إنّ شیعتنا من شیّعنا و تبعنا فی أعمالنا و لیس هو الّذی ذکرته فی هذا الرّجل من أعمالنا. امام (ع) فرمود: مردى به پیامبر خدا گفت ... پس پیامبر (ص) فرمودند: نگو که او از شیعیان ماست که این دروغ است. همانا شیعه ما کسى است که ما را همراهى کند و در کارهایمان دنبالهرو ما باشد و آنچه در مورد این مرد گفتى (نگاه به حریم همسایه) از کارهاى ما نیست. بحار الأنوار، ج 65، ص 155، «کتاب ایمان و کفر»، «باب 19»، حدیث 11.
نکرد، بلکه مخالفت کرد، ممکن است قبل از رفتن از این عالم و در این تغییرات و تبدیلات و جلوههاى گوناگون این دنیا انسان از دوستى آن سرور منصرف شود، بلکه نعوذ باللّه دشمن شود با آن حضرت. چنانچه دیدیم اشخاصى را که مدعى دوستى بودند، پس از معاشرات بیجا و اعمال ناهنجار دشمن شدند و عداوت ورزیدند با خدا و رسول، صلّى اللّه علیه و آله، و اهل بیتش، علیهم السلام. و اگر فرضا از این عالم هم با محبت منتقل شد، گرچه به حسب روایات شریفه و آیات مبارکه در قیامت از اهل نجات است و منتهى به سعادت شود، ولى در برزخ و أهوال موت و قیامت انسان باز مبتلاست، چنانچه در حدیث است که «ما در قیامت از شما شفاعت مىکنیم، ولى براى برزخ خود فکرى کنید.» «1»
پناه مىبرم به خدا از عذاب و فشار قبر و زحمت و عذاب برزخ که در این عالم هیچ چیز به آن شباهت ندارد. آن درى را که از جهنم به قبر باز مىشود اگر به این عالم باز شود، تمام موجودات آن هلاک مىشود. نعوذ باللّه منه.
فصل در بیان خوف از حق تعالى
بدان که خوف از حق تعالى یکى از منازلى است که کمتر منزلى را براى عامه توان به پایه آن دانست. و این خوف علاوه بر آنکه خود یکى از کمالات معنویه است، منشأ بسیارى از فضایل نفسانیّه و یکى از مصلحات مهمه نفس است، بلکه سرچشمه تمام اصلاحات و مبدأ علاج جمیع امراض روحانى توان آن را شمرد. و انسان مؤمن به خدا و سالک و مهاجر إلى اللّه باید به این منزل خیلى اهمیت دهد، و به چیزى که آن را در دل زیاد کند و ریشه آن را در قلب محکم کند خیلى توجه نماید، مثل تذکر عذاب و عقاب و شدت عقبات موت و بعد از موت در برزخ و قیامت و اهوال صراط و میزان و مناقشه در حساب و عذابهاى گوناگون جهنم، و تذکر عظمت و جلال و قهر و سلطنت حق، و تذکر استدراج و مکر اللّه و سوء عاقبت، و امثال آن. و چون ما در این اوراق تمام این مراحل را تا اندازهاى شرح دادیم، در این مقام به ذکر بعضى از اخبار در فضیلت خوف از خدا اکتفا مىکنیم:
محمّد بن یعقوب بإسناده عن إسحاق بن عمّار، قال قال أبو عبد اللّه،
علیه السّلام: یا إسحاق، خف اللّه کأنّک تراه، و إن کنت لا تراه فإنّه یراک. و إن کنت ترى أنّه لا یراک فقد کفرت، و إن کنت تعلم أنّه یراک ثمّ برزت له بالمعصیة، فقد جعلته من أهون النّاظرین علیک (ن خ: إلیک) «1» «اسحاق گوید فرمود حضرت صادق، علیه السلام: اى اسحاق، بترس از خداوند مثل آنکه او را مىبینى، و اگر تو او را نمىبینى، او تو را مىبیند. و اگر گمان کنى که او تو را نمىبیند، کافر شوى. و اگر بدانى که او تورا مىبیند و باز معصیت او کنى، او را قرار دادى از پستترین نظر کنندگان به خودت.»
بدان که اگر کسى کیفیت تجلى حق را در ملک و ملکوت و ظهور ذات مقدس را در سماوات و ارضین به مشاهده حضوریه، یا مکاشفه قلبیه، یا به ایمان حقیقى، بفهمد، و نسبت حق به خلق و خلق به حق را آن چنان که هست بداند، و کیفیت ظهور مشیت الهیه را در تعینات و فناى آنها را در آن، على ما هو علیه، ادراک کند، خواهد دانست که حق تعالى حضور در تمام امکنه و احیاز دارد و او را مشاهده کند به علم حضورى در جمیع موجودات. چنانچه حضرت صادق مصدّق، علیه السّلام، فرماید: ما رأیت شیئا إلاّ و رأیت اللّه معه أو فیه. «2» و در قرب نوافل حقیقت کنت سمعه و بصره و یده [1] و غیر ذلک بر او مکشوف گردد. پس، حق را حاضر در تمام مراتب وجود ببیند به حسب مقام خود، علما یا ایمانا یا عینا و شهودا. و البته در این رتبه، سالک به هر مرتبه که هست حفظ حضور حق کند و از مخالفت آن ذات مقدس خوددارى نماید، زیرا که حفظ حضور و محضر از فطرتهایى است که خلق بر آن مفطورند، و هر چه انسانى بیحیا باشد غیبت و حضورش با هم فرق دارد، خصوصا که حضور منعم عظیم کامل باشد که در فطرت حفظ حضور هر یک مستقلا ثبت است.
در بیان اختلاف مردم در حفظ حضور حق
و باید دانست که هر یک از اهل ایمان و سلوک و عرفان و ولایت به طورى حفظ حضور و حضرت کنند که خاص به خود آنهاست. چنانچه مؤمنین و متقین حفظ حضور را به ترک نواهى و اتیان اوامر دانند، و مجذوبین به ترک توجه به غیر و انقطاع تامّ کامل دانند، و اولیا و کمّل به سلب غیریت و نفى انانیت دانند. و بالجمله، یکى
__________________________________________________
[1] «من گوش و چشم و دست او شوم.» اصول کافى، ج 2، ص 352، «کتاب ایمان و کفر»، «باب من أذى المسلمین»، حدیث 8.
از مقامات شامخه اهل معرفت و اصحاب قلوب، مشاهده حضور حق و حفظ حضرت است، چنانچه با مشاهده کیفیت علم فعلى حق و فناى اشیا در ذات حق و حضور موجودات در پیشگاه مقدس و فهم اینکه دار تحقق محضر ربوبیت است، حفظ محضر نمایند به هر مقام که هست. و این نیز از فطریات است.
و به مقام اوّل اشاره فرموده است رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، در وصیتى که به حضرت امیر، علیه السلام، فرموده که ما اکنون به شرح آن مشغولیم. و در حدیث شریف اسحاق بن عمّار بقوله، صلّى اللّه علیه و آله: و الثّالثة الخوف من اللّه عزّ ذکره کأنّک تراه. و بقوله، علیه السلام: خف اللّه کأنّک تراه. «1»
و به مقام دوم اشاره فرموده است جناب صادق، علیه السّلام، بقوله: و إن کنت لا تراه فإنّه یراک.
و به فطرت حفظ محضر اشاره فرموده است جناب صادق، علیه السّلام، بقوله: و إن کنت تعلم أنّه یراک ...
و از براى خوف، به حسب اختلاف مراتب اهل ایمان و سلوک و ریاضت و عرفان، مراتبى است که از مراتب بزرگ آن خوف از عظمت و تجلیات قهریه و جلالیه حق است. و توان این مقام را از مراتب خوف نشمرد، چنانچه عارف معروف در منازل السائرین فرماید: «و لیس فی مقام أهل الخصوص وحشة الخوف، إلاّ هیبة الإجلال.» «2» یعنى اهل قلوب و اسرار ولایت را خوفى نیست، مگر هیبت اجلال و حشمت عظمت و جلال.
در فضیلت گریه است
و از براى گریه از خوف خدا نیز فضیلت بسیار است. چنانچه در این حدیث شریف فرموده: «به هر قطرهاش خداوند هزار خانه در بهشت بنا فرماید.» و جناب شیخ صدوق، رضوان اللّه علیه، بسند متصل از حضرت صادق، علیه السلام، از پدرانش، از رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، حدیث کند که در حدیث مناهى فرموده است: «کسى که چشمهایش گریان شود از ترس خدا، به هر قطره از اشک او در بهشت قصرى مزین به درّ و گوهر به او عنایت شود که هیچ چشمى ندیده باشد و هیچ گوشى نشنیده باشد و به قلب کسى خطور نکرده باشد.» [1]
__________________________________________________
[1] فى حدیث المناهى، قال: و من ذرفت عیناه من خشیة اللّه، کان له بکلّ قطرة قطرت من دموعه قصر فی الجنّة مکلّل بالدّر و الجوهر، فیه مالا عین رأت، و لا أذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر. وسائل الشیعة، ج 11، ص 175، «کتاب الجهاد»، باب 15 از «ابواب جهاد نفس»، حدیث 1.
و عن ثواب الأعمال بإسناده عن أبی جعفر، علیه السّلام، قال قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: لیس شیء إلاّ و له شیء یعد له إلاّ اللّه. فإنّه لا یعد له شیء و لا اله إلاّ اللّه» لا یعد له شیء. و دمعة من خوف اللّه فإنّه لیس لها مثقال، فإن سالت على وجهه، لم یرهقه قتر و لا ذلّة بعدها أبدا. «1»
«فرمود حضرت باقر، علیه السلام، که حضرت رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، فرمود: هیچ چیز نیست مگر آنکه براى آن معادلى است، مگر خداوند که هیچ چیز معادل او نیست، و «لا إله إلاّ اللّه» که معادله نکند با آن چیزى. و قطره اشک از ترس خدا که هممیزان آن چیزى نیست، و اگر جریان پیدا کند به رویش، فرو نگیرد آن را غبار و ذلّتى هیچگاه.»
و در حدیث است که «انسان [که] از کثرت گناه ما بین او و بین بهشت بیشتر است از بین زمین تا عرش، پس هر گاه گریه کند از خوف خدا در صورتیکه پشیمان شده است از آنها، ما بین او و بین بهشت نزدیک شود مثل مژگان چشم به چشم.» [1]
و در کافى از حضرت صادق، علیه السلام، منقول است که «هر چیزى را کیل و وزنى است، مگر گریه را که قطرهاى از آن دریاهاى آتش را خاموش مىکند.» و فرمود: «اگر یکنفر گرینده در یک امت باشد، همه مورد رحمت شوند.» [2] و احادیث از این قبیل بسیار است. [3]
در بیان رفع استبعاد از آن است که به عمل حقیر ثواب بزرگ دهند
و آنچه لازم است اشاره به آن، آن است که بعضى از نفوس ضعیفه غیر مطمئنه به امثال این ثوابهاى بسیار براى امور جزئیه خدشه مىکنند، غافل از آنکه اگر چیزى در نظر ما در این عالم کوچک آمد، دلیل نمىشود که صورت غیبیه ملکوتیه آن نیز حقیر و ناچیز است. چه بسا باشد که موجود کوچکى ملکوت و باطن آن در کمال عظمت و بزرگى باشد، چنانچه هیکل مقدس و صورت جسمانى رسول اکرم خاتم و نبىّ مکرم معظم، صلّى اللّه علیه و آله، یکى از موجودات کوچک این عالم بود، و روح مقدسش محیط به ملک و ملکوت و واسطه ایجاد سماوات و ارضین بود. پس، حکم کردن به حقارت و کوچکى چیزى به حسب صورت باطنى ملکوتى، فرع علم به عالم ملکوت و بواطن اشیاست. و از براى امثال ماها حق این حکم نیست، و ما
__________________________________________________
[1] قال الصادق (ع): إنّ الرّجل لیکون بینه و بین الجنّة أکثر ممّا بین الثّرى إلى العرش لکثرة ذنوبه، فما هو إلاّ أن یبکى من خشیة اللّه، عزّ و جلّ، ندما علیها حتى یصیر بینه و بینها أقرب من جفنه إلى مقلته. وسائل الشیعة، ج 11، ص 178، «کتاب الجهاد»، باب 15 از «ابواب جهاد نفس»، حدیث 10.
[2] أبی عبد اللّه (ع) قال: ما من شیء إلاّ و له کیل و وزن إلاّ الدّموع، فإنّ القطرة تطفئ بحارا من نار، و لو أن باکیا بکى فی أمّة لرحموا. اصول کافى، ج 2، ص 481، «کتاب الدعاء»، «باب البکاء»، حدیث 1.
[3] کلینى در کافى 13 حدیث در «باب بکاء»، و شیخ حرّ عاملى 15 حدیث در باب 15 از «ابواب جهاد نفس» در فضیلت گریستن نقل مىکنند.
باید چشم و گوشمان باز به فرمایشات علماى عالم آخرت، یعنى انبیا و اولیا، علیهم السلام باشد.
و دیگر آنکه بناى آن عالم بر تفضل و بسط رحمت غیر متناهیه حق جلّ و علا گذاشته شده است، و تفضلات حق تعالى را حد و انتهایى نیست، و استبعاد از تفضل جواد على الاطلاق و صاحب رحمت غیر متناهیه از کمل جهل و نادانى است. جمیع این نعمتهایى که به بندگان عنایت فرموده، که از احصاى آنها، بلکه احصاى کلیات آنها، عقول عاجز و سرگردان است، بدون سابقه سؤال و استحقاق بوده، پس چه مانعى دارد که به مجرد تفضل و بدون هیچ سابقه، اضعاف مضاعف این ثوابها را به بندگان خود عنایت فرماید. آیا بناى عالمى را که به نفوذ اراده انسانى قرار داده شده و درباره آن گفته شده: فیها ما تشتهیه الأنفس و تلذّ الأعین [1] با آنکه اشتهاى انسانى حدّ محدودى و قدر مقدرى ندارد، در باره آن مىتوان این استبعادات را کرد؟ خداى تبارک و تعالى آن عالم را به طورى مقرر فرموده و اراده انسانى را طورى قرار داده که به مجرد اراده هر چه را بخواهد موجود کند، موجود مىکند.
اى عزیز، راجع به این گونه ثوابها اخبار و احادیث شریفه یکى و دو تا و ده تا نیست که انسان را مجال انکارى بماند، بلکه فوق حدّ تواتر است. جمیع کتب معتبره معتمده احادیث مشحون از این نحو احادیث است، مثل آن است که ما به گوش خود از معصومین، علیهم السلام، شنیده باشیم. و طورى نیست که باب تأویل را انسان مفتوح کند. پس، این مطلبى را که مطابق نصوص متواتره و مصادم با برهان هم نیست، بلکه با یک نحو برهان نیز موافق است، بى سبب انکار کردن از ضعف ایمان و کمال جهالت است. انسان باید در مقابل فرموده انبیاء و اولیا، علیهم السلام، تسلیم باشد. هیچ چیز براى استکمال انسانى بهتر از تسلیم پیش اولیاى حق نیست، خصوصا در امورى که عقل براى کشف آنها راهى ندارد، و جز از طریق وحى و رسالت براى فهم آنها راهى نیست. اگر انسان بخواهد عقل کوچک و اوهام و ظنون خود را دخالت دهد در امور غیبیه اخرویه و تعبدیه شرعیه، کارش منتهى مىشود به انکار مسلمات و ضروریات، و کمکم از کم به زیاد و از پایین به بالا منجر مىشود. فرضا شما در اخبار و سند آنها خدشه داشته باشید- با آنکه مجال انکار نیست- در کتاب کریم الهى و قرآن مجید آسمانى که خدشه ندارید، در آنجا نیز امثال این ثوابها مذکور است مثل قوله تعالى: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مَنْ ألْفِ شَهْر [2]. و مثل
__________________________________________________
[1] «و هر چه را که دلها بخواهند و چشمها را خوش آید در آن است.» (زخرف- 71)
[2] «شب قدر از هزار ماه بهتر است.» (قدر- 3)
قوله: «مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقونَ أمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللّه کَمَثَل حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِأةُ حَبَّةٍ و اللّه یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ. [1]
بلکه گمان نویسنده آن است که یک پایه این استبعادات و انکارها بر عجب و بزرگ شمردن اعمال گذاشته شده است. مثلا اگر یک روز روزه بگیرد یا یک شب را به عبادت احیا کند، پس از آن بشنود از براى آنها ثوابهاى بسیار بزرگى را، استبعاد نمىکند، با آنکه عینا- اگر بنا بر مزد عمل باشد- این استبعاد هست، لیکن چون این عمل خود را بزرگ شمرده و اعجاب به آن نموده تصدیق ثواب آن را مىکند.
اى عزیز، تمام [عمر] ما، که پنجاه شصت سال است، فرض مىکنیم که در آن قیام کنیم به جمیع وظایف شرعیه، و با ایمان صحیح و عمل صالح و توبه صحیحه از این دنیا برویم، آیا این مقدار اعمال و ایمان ما را چه مقدار جز است؟ با آنکه به حسب کتاب و سنت و اجماع جمیع ملل چنین شخصى مورد رحمت حق است و به بهشت موعود مىرود- بهشتى که در آنجا مخلّد در نعمت و راحت و مؤبّد در رحمت و روح و ریحان خواهد بود. آیا در اینجا مجال انکارى هست؟ با اینکه اگر بناى جزاى عمل باشد- [به] فرض باطل که عمل ما جزایى داشته- این قدرى که عقل از تصورش کمّا و کیفا عاجز است نخواهد بود. پس، معلوم شد که مطلب بر اساس دیگر مبتنى است و بر پایه دیگر چرخ مىزند. آن وقت هیچ استبعادى باقى نمىماند و براى انکار راهى باز نخواهد ماند.
فصل در بیان عدد نوافل
مقصود رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، از پنجاه رکعت نماز، که مىفرماید مطابق سنت من است، نمازهاى واجبى و نوافل آنهاست، به استثناى دو رکعت بعد از عشاء که در حال نشسته خوانده مىشود و یک رکعت محسوب مىشود، که با آن نمازهاى فریضه و نافله پنجاه و یک رکعت مىشود. و شاید ترک ذکر رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، این رکعت را، براى این باشد که این پنجاه رکعت سنت مؤکده بوده. چنانچه دلالت کند بر این معنى روایت ابن أبی عمیر، قال: سألت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، عن أفضل ما جرت به السّنّة من الصّلاة. قال: تمام الخمسین. [2]
__________________________________________________
[1] «مثل آنان که دارایى خود را در راه خدا انفاق مىکنند مثل دانهاى است که هفت خوشه رویانیده، در هر خوشهاى صد دانه است، و خدا براى هر که بخواهد چند برابر پاداش مىدهد.» (بقره- 261)
[2] «از أبو عبد اللّه (ع) درباره نیکوترین آیین نمازگزاران در سنت پیامبر پرسیدم. فرمود: «آنکه هر پنجاه رکعت بگزارد.» فروع کافى، ج 3، ص 443، «کتاب الصلاة»، باب صلاة النوافل»، حدیث 4.
و از بعض روایات استفاده شود که سیره رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، بر همین پنجاه رکعت جارى بوده، «1» گرچه از بعضى دیگر استفاده شود که حضرت «عتمه» را به جا مىآوردند. [1] و شاید عدم ذکر آن و جریان سنت بر پنجاه رکعت براى آن باشد که عتمه عوض نماز «وتر» است و خود استقلال ندارد، چنانچه روایت فضیل بن یسار دلالت بر آن دارد، «2» و در روایت شریفه آن را «وتر» تسمیه کردند. «3»
و در بعضى روایات است که کسى که آن را به جا آورد و مرد، مرده است در صورتى که وتر را به جا آورده است. «4» پس، در حقیقت این دو رکعت نماز وتر است که براى خوف حادثه موت پیش از وقت خود باید به جا آورد، ولى وقتى وقت وتر رسید، این کفایت از آن نکند. و در بعضى روایات است که این دو رکعت جزء نمازهاى پنجاهگانه نبود، آن را زیاد نمودند براى تکمیل عدد، و دو مقابل شدن نافله از فریضه. [2] و این احادیث با هم اختلاف مدلول ندارند، بلکه ممکن است افضل چیزى که سنت بر آن جارى است پنجاه رکعت باشد، و این دو رکعت سنت غیر مؤکّده باشد و براى احتیاط حادثه موت و تتمیم عدد جعل شده باشد.
در هر صورت، از براى نوافل یومیه فضیلت بسیار است. بلکه در بعض روایات ترک آن را معصیت شمرده، «5» و در بعض دیگر در این مقام فرموده: خداوند عذاب مىکند بر ترک سنت. [3] و در بعضى روایات تعبیر به وجوب فرموده. «6» و این از براى تأکید در اتیان آنهاست و زجر از ترک آنها. و سزاوار این است که انسان حتى الامکان آنها را ترک نکند، زیرا که به حسب روایات شریفه نکته جعل آنها براى اتمام فرایض و قبولى آنهاست. [4] و در بعضى روایات مىفرماید: «شیعیان ما [اهل] پنجاه و یک رکعت نماز هستند.» [5] و از آن حدیث ظاهر مىشود که اصحاب اتیان آن هستند نه عقیده به آن، مقابل اهل سنت. چنانچه از حدیث «علائم مؤمن «7»» نیز همین ظاهر شود.
در بیان استحباب سه روز روزه در هر ماه
و اما سنت دوم رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، که عبارت است از سه روز روزه در هر ماه، پس اخبار کثیره که بالغ بر چهل حدیث مىشود در فضل آن وارد است. «8» و در کیفیت آن بین علماى اعلام خلاف است. آنچه مشهور بین آنها و موافق با اخبار کثیره است و عمل رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، در آخر عمر و
__________________________________________________
[1] مراد از «عتمه» نافله نماز عشاء است. و روایت حمّاد بن عثمان از امام صادق (ع) بر آن دلالت دارد. وسائل الشیعة، ج 3، ص 35، باب 13، از «ابواب أعداد الفرائض و نوافلها»، حدیث 15.
[2] در حدیثى از امام رضا (ع) این مطلب نقل شده است. وسائل الشیعة، ج 3، ص 70، «کتاب الصلاة»، «ابواب اعداد الفرائض و نوافلها»، «باب 29»، حدیث 3.
[3] روایت حنّان از امام صادق (ع). وسائل الشیعة، ج 3، ص 33، «کتاب الصلاة»، باب 13 از «ابواب أعداد الفرائض»، حدیث 6.
[4] مانند روایت محمد بن مسلم از امام باقر (ع) و هشام بن سالم از امام صادق (ع). وسائل الشیعة، ج 3، ص 52، «کتاب الصلاة»، باب 17، از «أبواب أعداد الفرائض». حدیث 2- 4.
[5] عن أبی بصیر قال قال الصّادق (ع): شیعتنا أهل الورع و الاجتهاد، و أهل الوفاء و الأمانة، و أهل الزّهد و العبادة، و أصحاب الإحدى و خمسین رکعة فی الیوم و اللّیلة، القائمون باللّیل، الصّائمون بالنّهار، یزکّون أموالهم و یحجّون البیت و یجتنبون کلّ محرّم. (امام صادق (ع) به نقل از أبو بصیر فرمودند: شیعیان ما اهل پرهیزگارى و کوشش در عبادت و وفا و امانتدارى و زهد و عبادتاند، در شبانه روز پنجاه و یک رکعت نماز مىگزارند، شب بیدارند و روز را به روزه مىگذرانند، زکات مالهایشان را مىپردازند و به زیارت خانه خدا مىروند و از هر حرامى دورى مىکنند.) صفات الشیعة، حدیث اوّل. وسائل الشیعة، ج 3، ص 41، «کتاب الصلاة»، باب 13 از «أبواب أعداد الفرائض»، حدیث 26.
ائمه هدى بر آن بوده آن است که آن سه روز پنجشنبه اوّل، که روز عرض اعمال است، و چهارشنبه اوّل دهه دوم، که روز نحس مستمر و روز نزول عذاب است، و پنجشنبه آخر از دهه آخر، که نیز روز عرض اعمال است، مىباشد. «1» و در روایتى وارد است که بر امم سابقه هر وقت عذاب نازل مىشد در یکى از این ایام نازل مىشد، پس رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، در این ایام مخوفه روزه گرفت «2». و در حدیث است که صوم این سه روز معادل با صوم دهر است. «3» و تعلیل فرمودهاند در بعضى روایات به آیه شریفه مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةٍ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها. [1]
و اما آنچه در بعضى روایات وارد است که در ترتیب مخالف با این روایات است محمول است به مراتب فضل. و فرضا که معارض باشند، از جهات کثیره رجحان با این اخبار است. بلکه توان گفت که معارضه بین آنها معارضه نصّ و ظاهر، یا اظهر و ظاهر است. و اما مرسله صدوق که مىفرماید: «در صورتى که در عشر آخر دو پنجشنبه باشد، اوّلى را روزه بگیر، زیرا که شاید دومى را ملاقات نکنى.» «4» منافات با این اخبار ندارد، زیرا که ظاهر آن است که براى رسیدن به فضل عاجل است براى خوف عدم توفیق، به موت یا غیر آن، چنانچه در حکمت جعل «عتمه» نیز همین طور وارد است. پس، این روایت خود از روایات داله بر مقصود است، یعنى بر افضلیت پنجشنبه آخر، نه اخبار معارضه. و ظاهر این است که اگر پنجشنبه اوّل را روزه گرفت و به پنجشنبه آخر نیز رسید، افضل آن است که آن فضیلت را ادراک کند، و روزه اول مجزى از آن نباشد. و آنچه محقق جلیل فیض «5» و محدّث عالى الشأن، صاحب حدائق [2]، علیهما الرّحمة، در مقام جمع فرمودند بعید است، خصوصا دومى. «6»
در بیان فضیلت صدقه است
و اما سنت سوم رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، که آن عبارت است از صدقه و جهد نمودن در آن، پس آن نیز یکى از مستحبات است که کمتر در اعمال مستحبه به پایه آن مىباشد. و اخبار در موضوع صدقه، حتى بر خارج از مذهب و بر حیوانات برّى و بحرى، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد، و ما به ذکر بعضى از آن اکتفا مىکنیم.
محمّد بن یعقوب بإسناده عن عبد اللّه بن سنان فی حدیث قال قال أبو عبد اللّه،
__________________________________________________
[1] «هر کس کارى نیکو بیاورد او را ده برابر آن پاداش خواهد بود.» (انعام- 160)
[2] مراد شیخ یوسف بن احمد بن إبراهیم بحرانى (1186- 1107) فقیه بزرگ و عالم ربانى از خاندان آل عصفور است. در کربلا به سر مىبرد و ریاست حوزه آنجا به مدت بیست سال بر عهده وى بود بزرگانى مانند میرزاى قمى، سید مهدى بحر العلوم، سید میرزا مهدى شهرستانى و ملاّ محمّد مهدى نراقى از محضر وى بهرهمند گردیدند. آثار او در فقه بسیار است مشهورترین آن الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة است که در عداد مهمترین آثار فقه استدلالى است.
علیه السّلام: لیس شیء أثقل على الشّیطان من الصّدقة على المؤمن، و هو تقع فی ید الرّبّ تبارک و تعالى قبل أن تقع فی ید العبد. «1»
«ابن سنان گوید فرمود حضرت صادق، علیه السلام: هیچ چیز گرانتر نیست بر شیطان از صدقه بر مؤمن. و آن واقع شود در دست پروردگار تبارک و تعالى، پیش از آنکه واقع شود در دست بنده.»
و بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، فی حدیث قال: إنّ اللّه لم یخلق شیئا إلاّ و له خازن یخزنه إلاّ الصّدقة، فإنّ الرّبّ یلیها بنفسه. و کان أبی إذا تصدّق بشیء، وضعه فی ید السّائل، ثمّ ارتدّه منه فقبّله و شمّه ثمّ ردّه فی ید السّائل. «2»
«فرمود حضرت صادق، علیه السلام: خداى تعالى خلق نفرمود چیزى را مگر آنکه از براى او نگاهبانى است که او را نگاهدارى کند، مگر صدقه را که خداى تعالى نگاهدارى آن را خود فرماید. و پدرم وقتى صدقه مىداد، مىگذاشت آن را به دست سائل، پس از آن، آن را از او پس مىگرفت و مىبوسید و مىبوییدش، پس از آن به سائل ردّ مىفرمود.»
و قریب به مضمون این حدیث چندین حدیث دیگر وارد است، «3» و دلالت بر بزرگى شأن و عظمت رتبه صدقه دارد که خداى تبارک و تعالى امر آن را به کس دیگر محول نفرموده و خود باید قدرت و احاطه قیومیه خود حافظ صورت کامله غیبیه آن گردیده.
و تدبر در این حدیث شریف و امثال آن، که در ابواب متفرقه کتب اصحاب، رضوان اللّه علیهم اجمعین، منقول است، براى اهل معرفت و اصحاب قلوب کشف توحید فعلى و تجلى قیومى حق را مىنماید. و اشاره به نکته مهمهاى است که توجه به آن براى کسانى که قیام به این امر مهم مىکنند خیلى لازم است. و آن آن است که انسان بفهمد تصدق در دست که واقع مىشود، که نعوذ باللّه اگر منت و اذیتى در دادن صدقه از انسان نسبت به فقیر واقع شود، اوّل به حق تبارک و تعالى واقع شود، پس از آن به سائل، چنانچه اگر تواضع و فروتنى کند و از روى کمال خضوع و مذلت صدقه را به سائل مؤمن تقدیم کند، براى حق تعالى کرده، چنانچه عالم آل محمد، صلّى اللّه علیه و آله، و عاشق جمال حق تعالى، جناب باقر العلوم، علیه السلام، صدقه را پس از وقوع در دست سائل مىبویید و مىبوسید و استشمام رایحه طیبه محبوب از آن مىکرد. و خدا مىداند براى آن ذات مقدس و عاشق مجذوب چه راحت نفس و سکونت خاطرى پیدا مىشود، و چه طور آن اشتعالات قلبیه و احتراقات شوقیه باطنیه [را] این عشقبازى خاموش مىکرد.
افسوس و هزاران افسوس! که این نویسنده مستغرق در بحار هواى نفس و مخلّد بر ارض طبیعت و گرفتار شهوات و اسیر بطن و فرج و بیخبر از ملک هستى و مست خودى و خود پرستى در این عالم آمد و عن قریب خواهد رفت و از محبت اولیا هیچ ادراک نکرد و از جذبات و جذوات و منازل و مغازلات آنها هیچ نفهمید، و وقوفش در این عالم وقوف حیوانى و حرکاتش حرکات حیوانى و شیطانى بود. اگر چنین باشد، مردنش نیز مردن حیوان و شیطان است. اللّهمّ إلیک المشتکى و علیک المعوّل. [1] خداوندا، تو خود ما را به نور هدایتت دستگیرى فرما و از این خواب سنگین بیدار فرما و به عالم غیب و نور و دار بهجت و سرور و خلوت انس و محفل خاص دعوت کن.
و بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: أرض القیامة نار ما خلا ظلّ المؤمن فإنّ صدقته تظلّه. «1» «فرمود حضرت صادق، علیه السلام، که حضرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: زمین قیامت آتش است، مگر سایه مؤمن و جوار آن که صدقه او را سایه اندازد و حفظ نماید.»
و در روایت است که «صدقه را خداى تعالى تربیت فرماید مثل شماها که بچه شتر را تربیت مىکنید. و اگر نصف خرما صدقه دهید، خداى تعالى آن را تربیت مىفرماید و در روز قیامت آن را مىدهند به بنده در صورتى که مثل کوه احد یا بزرگتر از آن است.» [2] و از این قبیل حدیث بسیار است. و در احادیث کثیره وارد است که صدقه مردنهاى بد را دفع مىنماید، [3] و روزى را نازل مىکند، [4] و قرض را ادا مىکند، [5] و عمر را زیاد کند، و هفتاد طور مردن بد را دفع کند، [6] و خداى تعالى عوض آن را از ده تا صد هزار عطا فرماید، [7] و اسباب زیادت مال گردد، [8] و در صبح هر کس صدقه دهد، از بلاهاى آسمانى در آن روز ایمن گردد، و اگر در اوّل شب بدهد، از بلاهاى آسمانى در آن شب ایمن باشد، [9] و مداواى مریضها با صدقه شود، [10] و اگر کسى اهل بیت مسلمى را کفایت کند، گرسنگى آنها را رفع کند و بدن آنها را بپوشاند و آبروى آنها را حفظ کند، از هفتاد حج محبوبتر است، با آنکه یک حج از هفتاد عتق رقبه بالاتر است، [11] با آنکه در عتق رقبه وارد است که هر کس بندهاى را آزاد کند، خداوند به هر عضوى از آن عضوى از او را از آتش جهنم
__________________________________________________
[1] «بار خدایا، شکوه به سوى تو برند و بر تو اعتماد کنند.»
[2] قال: فسکت أبو عبد اللّه (ع) ساعة ثمّ قال: قال اللّه تعالى: إنّ من عبادی من یتصدّق بشقّ تمرة فأربیها له کما یربّى احدکم فلوّة حتى أجعلها مثل جبل أحد. بحار الانوار، ج 93، ص 122- 123، «کتاب الزکاة»، باب 14.حدیث 30.
[3] قال رسول اللّه (ص): الصّدقة تدفع میتة السّوء. فروع کافى، ج 4، ص 2، «کتاب الزکاة»، «باب فضل الصدقة»، حدیث 1. و ص 5، «باب ان الصدقة تدفع البلاء» حدیث 3.
[4] قال أبو عبد اللّه (ع) لمحمّد ابنه: یا بنىّ کم فضل معک من تلک النفقة؟ قال: أربعون دینارا. قال: أخرج فتصدّق بها قال: إنّه لم یبق معی غیرها. قال: تصدّق بها، فإنّ اللّه عزّ و جلّ یخلصها، أما علمت أنّ لکلّ شیء مفتاحا و مفتاح الرّزق الصّدقة؟ فتصدّق بها. ففعل. فما لبث أبو عبد اللّه (ع) عشرة أیّام حتّى جاءه من موضع أربعة آلاف دینار. فقال: یا بنىّ أعطینا للّه أربعین دینارا، فأعطانا اللّه أربعة آلاف دینار. (حضرت صادق (ع) به پسر خود، محمد گفت: «فرزندم، از آن پول چه قدر براى تو باقى مانده است؟» گفت: «چهل دینار.» فرمود: «بیرون برو و آن را ببخش.» گفت: «همین مقدار برایم مانده است.» فرمود: «آن را ببخش که خداوند عز و جل جاى آن را پر مىکند. آیا ندانستى که هر چیزى را کلیدى است و کلید روزى بخشش است؟ پس آن را ببخش.» محمد آن را بخشید. ده روز بر حضرت صادق (ع) بگذشت که از جایى چهار هزار دینار براى وى رسید. پس به فرزند خود گفت: «فرزندم، براى خدا چهل دینار انفاق کردیم خداوند چهار هزار دینار به ما باز گرداند.») و از هفتمین پیشواى شیعیان نقل است که فرمود: استنزلوا الرزق بالصدقة. (با بخشش روزى را از آسمان طلب کنید.)
فروع کافى، ج 4، ص 9- 10، «کتاب الزکاة»، «باب فی أنّ الصدقة تزید فی المال»، حدیث 3- 4.
[5] امام صادق (ع) فرمود: إنّ الصّدقة تقضى الدّین و تخلف بالبرکة. بخشش دیون را از گردن مىافکند و مالها را با برکت مىگرداند.» منبع پیشین، ص 9، حدیث 1.
[6] عن أبی جعفر (ع) قال: البرّ و الصّدقة ینفیان الفقر و یزیدان فی العمر و یدفعان تسعین [خ: سبعین] میتة السّوء. فروع کافى، ج 4، ص 2، «کتاب الزکاة»، «باب فضل الصدقة»، حدیث 2.
[7] عن أبی جعفر (ع) فی قول اللّه عزّ و جلّ: «فأمّا من أعطى و اتّقى و صدّقه بالحسنى» (لیل- 5) قال: و إنّ اللّه یعطی بالواحدة عشرة إلى مأة ألف فما زاد الحدیث. وسائل الشیعة، ج 6، ص 256، «کتاب الزکات»، «ابواب الصدقة»، «باب 1»، حدیث 5.
[8] پیامبر (ص) فرمود تصدّقوا، فإنّ الصّدقة تزید فی المال کثرة ... (صدقه دهید صدقه مال را فزونى دهد.) فروع کافى، ج 4، ص 9، «کتاب الزکاة»، «باب فی أن الصدقة تزید فی المال»، حدیث 2.
[9] پیامبر (ص) فرمود: من سرّه أن یدفع اللّه عنه نحس یومه، فلیفتتح یومه بصدقة، یذهب اللّه بها عنه نحس یومه. و من أحبّ أن یذهب اللّه عنه نحس لیلتة، فلیفتتح لیلته بصدقة، یدفع اللّه عنه نحس لیلته ... (هر کس دوست مىدارد که خدا شومى روز وى را از او دور دارد، روز خود را با صدقه آغاز کند، که به سبب آن خداوند شومى آن روز را ببرد. و هر که دوست دارد که خدا شومى شب وى را ببرد، شبش را با صدقه آغاز کند که خداوند به سبب آن شومى آن شب را از او دور کند.) فروع کافى، ج 4، ص 70، «کتاب الزکاة»، «باب أنّ الصدقة تدفع البلاء»، حدیث 9.
[10] امام صادق (ع) فرمود: داووا مرضاکم بالصّدقة ... (بیماران خود را با صدقه درمان کنید.) فروع کافى، ج 4، ص 3، «کتاب الزکاة»، «باب فضل الصدقة»، حدیث 5.
[11] امام باقر (ع) فرمود: لأن أحجّ حجّة أحبّ إلىّ من أن أعتق رقبة و رقبة. (حتّى انتهى إلى عشرة، و مثّلها و مثّلها حتّى انتهى إلى سبعین.) و لأن أعول أهل بیت من المسلمین أشبع جوعتهم و أکسو عورتهم و أکفّ وجوههم عن النّاس أحبّ إلىّ من أن أحجّ حجّة و حجّة و حجّة، (حتّى انتهى إلى عشر و عشر و عشر، و مثّلها حتّى انتهى إلى سبعین.) اگر یک حج به جاى آورم خوشتر دارم از آنکه بندهاى آزاد کنم و بندهاى دیگر، (امام تا ده بار آن را تکرار کرد و ادامه داد تا به هفتاد رسید.) و اگر نفقه خانوادهاى مسلمان را تعهد کنم و آنان را سیر گردانم و تنشان را بپوشانم و آبرویشان را نزد مردم نگاه دارم، خوشتر دارم از آنکه حجى به جاى آورم و حجى دیگر و حجى دیگر. (و تا ده بار آن را تکرار کرد و ادامه داد تا به هفتاد رسید.) فروع کافى، ج 4، ص 2 «کتاب الزکاة»، «باب فضل الصدقة» حدیث 3.
آزاد فرماید، [1] و حضرت امیر المؤمنین (ع) هزار بنده آزاد فرمود از کدّ یمین خود، [2] و غیر ذلک که ذکر آنها موجب تطویل شود.
در بیان نکته دیگر
و ما ختم مىکنیم این مقام را به ذکر نکتهاى دانستنى. و آن این است که در آیه شریفه وارد است: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ. «1» یعنى «هرگز به خوبى نایل نشوید، مگر آنکه در راه خداوند انفاق کنید از آنچه دوست مىدارید.»
و در حدیث است که «حضرت صادق، علیه السلام، صدقه مىدادند به شکر، پرسیدند: «چطور به شکر صدقه مىدهید؟» فرمود: «شکر را از هر چیز بیشتر دوست دارم، و میل دارم به آن چیزى که محبوبترین اشیاست پیش من صدقه دهم. [3]»
و در حدیث است که «حضرت امیر، علیه السلام، جامهاى خریدارى فرمود و از آن خوشش آمد و آن را صدقه داد و فرمود: شنیدم رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، مىفرمود: «کسى که اختیار کند غیر را بر خودش، خداوند بهشت را روز قیامت براى او اختیار کند، و کسى که دوست داشته باشد چیزى را، پس آن را براى خدا قرار دهد، خداى تعالى روز قیامت فرماید: بندگان به یکدیگر جزا مىدادند به معروف، و من جزاى تو را امروز بهشت دهم. [4]»
و روایت شده که یکى از اصحاب وقتى همین آیه شریفه وارد شد، یک باغى داشت بین خویشاوندانش قسمت کرد و آن را از همه اموالش بیشتر دوست داشت، پس رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، فرمود: «خوشا به حال تو! خوشا به حال تو! که این حال سودمندى است براى تو.» [5]
و از براى جناب ابو ذر غفارى میهمانى آمد. فرمود به او که من شغلى دارم، و از براى [من] شترهایى است برو بهترین آنها را بیاور. میهمان رفت و یک شتر لاغرى آورد. ابو ذر فرمود: به من خیانت کردى. گفت: بهترین شترها شتر فحل بود، به یادم آمد روز احتیاج شما را به سوى آن. ابو ذر فرمود: روز احتیاج من به آن روزى است که مرا در قبر مىگذارند با آنکه خداى تعالى فرماید: «هرگز به برّ و نیکویى نرسید مگر آنکه انفاق کنید آنچه را دوست مىدارید.» و فرمود در مال سه شریک است: یکى قدر است، که فرقى نکند پیش آن که خوب یا بد آن را ببرد به هلاک
__________________________________________________
[1] عن جعفر بن محمّد (ع) أنّه قال فی الرّجل یعتق المملوک یعتق اللّه عزّ و جلّ بکلّ عضو منه عضوا من النّار.
وسائل الشیعة، ج 16، ص 2، «کتاب العتق»، باب 1، حدیث 1.
[2] از امام صادق (ع) در حدیثى بلند مروى است: و لقد أعتق علىّ، علیه السلام، ألف مملوک لوجه اللّه عزّ و جلّ، و برت [دبّرت] فیهم یداه. (على (ع) براى خشنودى خداوند عز و جل هزار بنده را از دسترنج خود آزاد کرد.) منبع پیشین، ص 3، حدیث 3.
[3] عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: کان یتصدّق بالسّکّر فقیل له: تتصدّق بالسّکّر! فقال: لیس شى أحبّ إلىّ منه فانا أحبّ أن أتصدّق بأحبّ الأشیاء إلىّ. تهذیب الاحکام، ج 4، ص 331، «کتاب الصیام»، «باب الزیارات»، حدیث 104.
[4] قد روى عن أبی الطّفیل قال اشترى علىّ (ع) ثوبا، فأعجبه، فتصدّق به، و قال: سمعت رسول اللّه یقول: من آثر على نفسه، آثره اللّه یوم القیامة بالجنة. و من أحبّ شیئا فجعله للّه، قال اللّه تعالى یوم القیامة: قد کان العباد یکافؤن فیما بینهم بالمعروف، و أنا أکافیک الیوم بالجنّة. مجمع البیان، در تفسیر آیه 92 سوره «آل عمران».
[5] روى أنّ أبا طلحة قسّم حائطا له فی أقار به عند نزول هذه الآیة، و کان أحبّ أمواله إلیه. فقال له رسول اللّه (ص):
بخّ بخّ! ذلک مال رابح لک. مجمع البیان، در تفسیر آیه 92، سوره «آل عمران».
نمودن. دوم وارث است، که منتظر مردن تو است. و تو سومى آنهایى. پس اگر توانستى که عاجزتر از آنها نباشى نباش. خداى تعالى فرماید: لَنْ تَنالُوا البِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ. «1» و این شتر محبوب بود پیش من در بین اموالم، پس دوست داشتم که براى خودم پیش بفرستم. «2»
در بیان یکى از اسرار صدقه
باید دانست که انسان با علاقهمندى و محبت به مال و منال و زخارف دنیویه بزرگ شده است و تربیت گردیده، و این علاقه در اعماق قلب او جایگزین گردیده. و منشأ بیشتر مفاسد اخلاقى و اعمالى، بلکه مفاسد دینى، همین علاقه است.
چنانچه در احادیث کثیره وارد است، «3» و ما در شرح بعضى احادیث به آن اشاره کردیم. «4» پس، اگر انسان به واسطه صدقات و ایثار بر نفس این علاقه را بتواند سلب کند یا کم کند، البته قطع ماده فساد و جرثومه قبایح را کرده، و طریق نیل به حصول معارف و انقطاع به عالم غیب و ملکوت و حصول ملکات فاضله و اخلاق کامله را براى خود مفتوح نموده. و این یکى از نکات بزرگ انفاقات مالیه واجبه و مستحبه است. و در مستحبات این نکته کاملتر است، چنانچه واضح است.
پس، از مجموع اخبار و آثار این باب معلوم شد که صدقه جامع فضایل دنیویه و اخرویه است. از ساعت اوّل دادن آن با انسان همراه است و دفع بلیات مىکند، تا آخر امر در قیامت و سایر مراحل که انسان را به بهشت و جوار حق برساند.
تتمه
باید دانست که صدقه مندوبه در سرّ و خفا افضل است از صدقه آشکارا و علانیه، چنانچه در کافى شریف سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند که به عمّار ساباطى فرمود: یا عمّار، الصّدقة فی السّرّ و اللّه أفضل من الصّدقة فی العلانیة، و کذلک و اللّه العبادة فی السّرّ أفضل منها فی العلانیة. «5» «اى عمّار، صدقه در پنهانى، به خدا قسم، افضل است از صدقه آشکارا. و همین طور عبادت در پنهانى افضل است از عبادت آشکارا.»
و در احادیث کثیره وارد است که «صدقه پنهانى غضب پروردگار را خاموش مىکند.» [1] و در حدیث است که «هفت طایفه است که خداى تعالى در پناه خودش آنها را حفظ فرماید در روزى که پناهى جز پناه او نیست. یکى از آنها کسى است که صدقه بدهد و پنهان کند حتى آنکه دست راست او نفهمد آنچه دست چپش انفاق کند.» [2]
و شاید نکته افضلیت یکى آن است که عبادت سرّى بعیدتر از ریا و به اخلاص نزدیکتر است. و دیگر آنکه در باب صدقه حفظ آبروى فقرا در کتمان آن است.
و نیز صدقه بر ارحام و اقربا افضل است از غیر آنها، و بر آن، عنوان صله رحم، که از افضل عبادات است، منطبق شود، چنانچه در حدیث وارد است که «افضل صدقات صدقه به ذى رحم است، و صله اخوان اجرش بیست است، و صله رحم بیست و چهار است.» [3] بلکه در بعضى روایات است که صدقه به غیر رحم در صورتى که رحم محتاج است قبول نمىشود. [4]
ختام
بدان که در این حدیث شریف که مىفرماید «در صدقه جهد کن تا گمان کنى که اسراف کردى، با آنکه اسراف نکردى.» ظاهر شود که مطلوب در صدقه کثرت آن است و به هر اندازه رسد اسراف نیست. و در حدیث است که «حضرت امام حسن مجتبى، سلام اللّه علیه، سه مرتبه قسمت کرد اموال خود را با فقرا به طور تصنیف، حتى اگر داراى دو جفت نعلین بود یا دو ثوب بود، تنصیف فرمود.» [5]
و در حدیث دیگر است که حضرت رضا، علیه السلام، به حضرت جواد، سلام اللّه علیه مرقوم فرمود: «شنیدم غلامان تو وقتى سوار مىشوى، تو را خارج مىکنند از در کوچک، آنها بخل مىکنند و مىخواهند تو به کسى چیزى ندهى. به حق من بر تو که بیرون رفتن و داخل شدنت نباشد مگر از در بزرگ. و وقتى سوار شدى همراه خود طلا و نقره بردار و هیچ کس از تو سؤالى نکند مگر آنکه به او عطا نمایى. و از عموهاى تو هر کس از تو سؤالى کرد، کمتر از پنجاه دینار به او مده، و اگر بیشتر خواستى بدهى، اختیار با تو است. و من اراده کردم به این امر اینکه خداوند مقام تو را رفیع فرماید، پس انفاق کن و ترس مکن که خداوند بر تو سختگیرى فرماید.» [6]
و این احادیث منافات ندارد با احادیثى که دلالت کند بر آنکه کثرت صدقه به قدرى که معیشت بر عیال سخت شود از جمله اسراف است، و خداوند دعاى کسى
__________________________________________________
[1] قال رسول اللّه (ص) صدقة السرّ تطفىّ غضب الرّبّ. فروع کافى، ج 4، ص 7، «کتاب الزکاة»، «باب فضل صدقه السرّ»، حدیث 1- 3 وسائل الشیعة، ج 6، ص 275- 278، «کتاب الزکاة»، باب 12 از «ابواب صدقه»، احادیث 1، 2، 4- 7.
[2] قال (ع) سبعة یظلّهم اللّه فی ظلّه یوم لا ظلّ إلاّ ظله إلى أن قال: و رجل تصدّق بصدقة، فأخفاها حتّى لم تعلم یمینه ما تنفق شماله. وسائل الشیعة، ج 6، ص 277، «کتاب الزکاة»، باب 12 از «ابواب صدقه»، حدیث 11.
[3] امام صادق (ع) فرمود: سئل رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، أىّ الصّدقة أفضل؟ قال: على ذى الرّحم الکاشح. (از پیامبر (ص) پرسیدند کدام صدقه برتر است. فرمود: «صدقه بر خویشاوندى که کینهات را در دل نهان دارد.») عن أبی عبد اللّه (ع) قال قال رسول اللّه (ص): الصّدقة بعشرة، و القرض بثمانیة عشر، و صلة الإخوان بعشرین، و صلة الرّحم بأربعة و عشرین. (از امام صادق (ع) نقل شده است که پیغمبر (ص) فرمود:
«صدقه ده برابر پاداش دارد، و قرض هجده برابر، و بخشش به برادران بیست برابر، و صله به خویشاوندان بیست و چهار برابر.») فروع کافى، ج 4، ص 10، «کتاب الزکاة»، «باب الصدقة على القرابة»، حدیثهاى 2- 3.
[4] قال (ع): لا صدقة و ذو رحم محتاج. وسائل الشیعة، ج 6، ص 286 «کتاب الزکاة»، باب 20 از «ابواب صدقه»، حدیث 4، 7.
[5] قال الصادق (ع): إنّ الحسن بن علىّ، علیه السلام، قاسم ربّه ثلاث مرّات حتّى نعلا و نعلا و ثوبّا و ثوبا و دینارا و دینارا. وسائل الشیعة، ج 6، ص 336، «کتاب الزکاة»، باب 52 از «ابواب صدقة»، حدیث 1.
[6] فی کتاب أبی الحسن الرّضا إلى أبی جعفر (ع): یا أبا جعفر، بلغنی أنّ الموالى إذا رکبت أخرجوک من الباب الصّغیر. و إنّما ذلک من بخل بهم لئلاّ ینال منّک أحد خیرا. فأسألک بحقّی علیک لا یکن مدخلک و مخرجک إلاّ من الباب الکبیر، و إذا رکبت، فلیکن معک ذهب و فضّة، ثمّ لا یسألک أحد إلاّ أعطیته. و من سألک من عمومتک أن تبرّه، فلا تعطه أقلّ من خمسین دینارا، و الکثیر إلیک. و من سألک من عمّاتک، فلا تعطها أقلّ من خمسة و عشرین دینارا، و الکثیر إلیک. أنّى أرید أن یرفعک اللّه. فأنفق و لا تخش من ذی العرش اقتارا. بحار الأنوار، ج 50، ص 102، «تاریخ الإمام الجواد»، باب 5، حدیث 16.
را که انفاق کند و از براى معیشت خود و عیالش چیزى نگذارد قبول نفرماید، [1] و در حدیث است که افضل صدقه صدقهاى است که از زیادت کفاف باشد [2]. وجه عدم منافات آن است که کثرت و جهد در صدقه لازم نیست به قدرى باشد که موجب سختى بر عیال شود. چه بسا اشخاصى که نصف مال یا بیشتر آن را صدقه دهند و کفاف خود و عیال آنها محفوظ ماند به طورى که در ضیق معاش و سختى نیفتند.
فصل در فضیلت نماز شب
در این حدیث شریف تأکید بلیغ در قیام به نماز شب و نماز ظهر شده است. اما راجع به نماز شب شرحى در بعضى احادیث سابقه ذکر کردیم، «1» و در این مقام اکتفا مىکنیم به ترجمه بعضى احادیث شریفه تبرکا.
در وسائل از کتاب کافى سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند که فرمود: «شرف مؤمن نماز کردن اوست در شب، و عزتش نگاهدارى خود از اعراض مردم است.» [3]
و در حدیث دیگر فرمود حضرت صادق، علیه السّلام: «جناب رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، به جبرئیل که فرمود: موعظه کن مرا. گفت: «اى محمّد (ص) عیش کن هر چه خواهى، زیرا که تو مردنى هستى، و دوست داشته باش هر چه را خواهى، زیرا که از آن جدا خواهى شد، و عمل کن آنچه خواهى، زیرا که ملاقات کنى آن را، و بدان که شرف مؤمن ایستادن اوست در شب، و عزت او نگاهدارى خویش از اعراض مردم است.» [4]
و سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند که فرمود: «مال و اولاد زینت زندگانى دنیاست، و هشت رکعت در آخر شب با وتر زینت آخرت است، و گاهى خداى تعالى جمع فرماید آنها را براى طایفهاى.» [5]
و از شیخ مفید، رضوان اللّه علیه، نقل کند که فرمود رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله: «وقتى که ایستاد بنده از خوابگاه لذیذش که راضى کند حق را به نماز شب، در صورتى که چرت مىزند، مباهات مىفرماید خداى تعالى بواسطه او بر ملائکه و فرماید: «شاهد باشید که آمرزیدم او را. [6] و احادیث از این قبیل در فضل آن بسیار است و مجال ذکر آنها در این مختصر نیست.
در بیان صلاة وسطى
و اما نماز «زوال» که مورد سفارش رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، است
__________________________________________________
[1] سأل رجل أبا عبد اللّه (ع) عن قول اللّه عزّ و جلّ «و آتوا حقّه یوم حصاده و لا تسرفوا إنّه لا یحبّ المسرفین» فقال:
کان فلان بن فلان الأنصاری- سمّاه- و کان له حرث فکان إذا حلّ یتصدّق به فیبقى هو و عیاله بغیر شیء فجعل اللّه عزّ و جلّ ذلک سرفا. مردى از حضرت صادق (ع) درباره آیه «حق آن را روز درو آن بدهید و اسراف نکنید همانا خدا اسراف کنندگان را دوست ندارد.» فرمودند: فلان پسر فلان انصارى- حضرت نام او را برد- مزرعهاى داشت آنگاه که زمان درو آن فرا مىرسید همه آن را مىبخشید و خود و خانوادهاش بى چیز مىماندند. پس خداوند آن را اسراف قرار داد. عن أبی عبد اللّه (ع) أنّه تصدّق على ثلاثة من السّؤّال ثمّ ردّ الرّابع و قال: لو أنّ رجلا کان له مال یبلغ ثلاثین أو أربعین ألف درهم ثمّ شاء أن لا یبقى منها ألاّ وضعها فی حق لفعل فیبقى لا مال له فیکون من الثّلاثة الّذین یردّ دعاؤهم. قلت: من هم؟ قال: أحدهم رجل کان له مال فأنفقه فی وجهه ثمّ قال: یا ربّ ارزقنی! فیقال له: أ لم أجعل لک سبیلا إلى طلب الرّزق؟ از حضرت صادق (ع) روایت شده که ایشان بر سه مستمند بخشش کرد و فرد چهارم را ردّ نمود و فرمود: اگر مردى مالى به اندازه سى یا چهل هزار درهم داشته باشد پس بخواهد همه آن را در موردى که سزاوار است مصرف کند این را انجام دهد و بىچیز ماند از سه نفرى است که دعایشان ردّ مىشود. گفتم: آنان چه کسانى هستند؟ فرمود: یکى از آنها مردى است که مالى داشته باشد و آن را در راه خدا بخشیده سپس مىگوید: پروردگارا مرا روزى ده: به او گفته مىشود: مگر راهى براى کسب روزى برایت قرار ندادم. وسائل الشیعة، ج 6، ص 322- 323، «کتاب الزکاة»، «ابواب الصدقة»، «باب 42، حدیث 3. حدیث 1.
[2] عن أبی عبد اللّه (ع) قال: قال رسول اللّه (ص) افضل الصدقة صدقة تکون عن فضل الکفّ. وسائل الشیعه، ج 6، ص 323، ابواب الصدقة باب 42، حدیث 4.
[3] عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه (ع) قال: شرف المؤمن صلاته باللّیل، و عزّ المؤمن کفّه عن أعراض النّاس. وسائل الشیعة، ج 5، ص 268، «کتاب الصلاة»، باب 39، حدیث 2.
[4] عن عبد اللّه ابن سنان، عن أبی عبد اللّه (ع) قال قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، لجبرئیل: عظنى فقال: یا محمّد عش ما شئت، فإنّک میّت، و أحبب ما شئت، فإنّک مفارقه، و اعمل ما شئت، فإنّک ملاقیه، شرف المؤمن صلاته باللّیل، و عزّه کفّه عن أعراض النّاس. الخصال، ج 1، ص 7، «باب الواحد»، حدیث 19.
[5] عن جعفر بن محمّد (ع) قال: المال و البنون زینة الحیاة الدّنیا، و ثمان رکعات من آخر اللّیل و الوتر زینة الآخرة. و قد یجمعها اللّه لأقوام. وسائل الشیعة، ج 5، ص 276، «کتاب الصلاة»، باب 39، از «ابواب بقیة الصلوات المندوبة»، حدیث 34.
[6] و قال رسول اللّه (ص): إذا قام العبد لذیذ مضجعه و النّعاس فی عینه لیرضی ربّه بصلاة لیلة، باهى اللّه به الملائکة و قال: أما ترون عبدی هذا، قد قام من لذیذ مضجعه لصلاة لم أفرضها علیه، اشهدوا أنّی قد غفرت له.
وسائل الشیعة، ج 5، ص 277، «کتاب الصّلاة»، باب 39، از «أبواب بقیة الصلوات المندوبة»، حدیث 36.
مراد از آن نوافل نماز ظهر است، چنانچه در روایات دیگر تصریح به آن شده. «1» و اهتمام به خصوص این نوافل یا براى آن است که در خود آنها خصوصیت و اهمیّتى است، و یا براى آنکه از متعلقات صلاة وسطى هستند و موجب اتمام و قبول آن مىباشند.
و شاید که در این حدیث مراد خود نماز ظهر باشد، که آن نماز وسطى است، به اعتبار آنکه در وسط نمازهاى یومیه واقع است، و حقّ تعالى امر به حفظ آن و قیام به آن بالخصوص نموده در آیه شریفه حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلوةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا للَّه قانِتینَ. [1] و مشهور بین فقها، رضوان اللّه علیهم، و اظهر آن است که صلاة وسطى همان صلاة ظهر است، و مزید اختصاص در بین نمازها دارد، و اوّل نمازى است که حق تعالى بر آدم ابى البشر، على نبینا و آله و علیه الصلاة و السلام، فرو فرستاده توسط جبرئیل، علیه السلام.
و ظاهر آن است که سفارش جناب رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، به اینکه علیک بصلاة الزّوال براى حفظ حدود و نوافل و وقت آن است، نه براى اصل اتیان فقط، چنانچه از امر به محافظه صلوات، و خصوصا حفظ نماز ظهر، نیز چنین استفاده شود. چنانچه در اخبار اهل بیت عصمت، علیهم السلام، سفارش درباره حفظ اوقات صلوات و اتیان آنها را در اوقات فضیلت آنها بسیار وارد است. بلکه گاهى شود که تأخیر آنها از اوقات فضیلت بدون عذر موجب تضییع و باعث تهاون شود، خصوصا اگر مداومت بر آن انسان بکند. پر معلوم است کسى که اهمیت به امرى دهد، ناچار آن را هر چه زود و نیکوتر باشد انجام دهد. به خلاف آنکه اگر آن را سست بشمارد و ناچیز بداند، که در اتیان آن نیز تهاون و سستى کند و تغافل ورزد. و خدا نکند که کار انسان منجر شود به استخفاف به نماز و تهاون و سهل انگارى در امر آن. رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، مستخفّ به نماز را فرمود اگر بمیرد و نمازش چنین باشد، به دین من نمرده است. [2] بلکه گاهى شود که انسان به واسطه استخفاف به امر صلاة و تهاون و سستى در آن، کارش منجر به ترک آن شود. طبیعى است که انسان اگر چیزى در نظرش قیمت نداشت، کم کم از نظرش مىافتد و آن را نسیان مىکند. ما که در کارهاى دنیایى کمتر فراموشى بر ایمان حاصل مىشود، خصوصا در مهمّات آن، براى آن است که نفس به واسطه بزرگ شمردن آن و حبّ مفرط به آن توجهش مصروف به آن است و دایما متذکر آنست، و البته چنین امرى فراموش شدنى نیست. مثلا اگر کسى به شما وعده دهد که اوّل ظهر روز کذا من به
__________________________________________________
[1] «نمازها و نماز میانه را نگاه دارید و با فروتنى براى خدا به پا خیزید.» (بقره- 238)
[2] امام باقر (ع) فرمود: بینا رسول اللّه، صلى اللّه علیه و آله، جالس فی المسجد، إذ دخل رجل، فقام یصلّى فلم یتمّ رکوعه و لا سجوده. فقال، صلى اللّه علیه و آله: نقر کنقر الغراب! لئن مات هذا و هکذا صلاته لیموتنّ على غیر دینى. ( [روزى] پیامبر (ص) در مسجد نشسته بود فردى بر وى وارد شد و به نماز ایستاد، رکوع و سجده نماز را به طور کامل به جا نیاورد. پیامبر فرمود: «چون کلاغ بر زمین منقار کوبید! اگر این شخص بمیرد و نمازش این باشد، بتحقیق که بر دین من نمرده است.) فروع کافى، ج 3، ص 268، «کتاب الصلاة»، «باب من حافظ على صلاته اوضیعها».
شما فلان مبلغ، که در نظر شما مهم است، مىدهم، و او را صادق در آن وعده بدانید، ناچار آن روز را و میعادگاه را فراموش نمىکنید و دایما ساعتشمارى مىکنید تا موعد برسد، و در آن وقت با کمال حضور قلب و توجه باطن در اوّل موعد خود را حاضر مىکنید. اینها براى آن است که حبّ نفس بر آن چیز و بزرگ شمردن آن، شما را مفتون آن نموده و هرگز در امر آن تهاون نمىکنید. و همین طور در سایر امور دنیوى هر کس به فراخور حال خود. ولى اگر چیزى در نظرتان خوار و بیقیمت بود، نفس اگر به او توجهى کند آنى است و به طریق خطور مىباشد، و لحظهاى نمىگذرد مگر آنکه از آن غفلت مىکنید.
اکنون این سستى ما در امور دینى معلوم مىشود براى چیست. براى آن است که ایمان به غیب نداریم و پایه یقین و اطمینان سست است و وعده خدا و انبیا را به جان و دل قبول نکردیم، پس در نظر ما تمام اوضاع الهى و شرایع دینى پست و سست است. و این سستى کمکم تغافل آورد: و یا در همین عالم غفلت بر ما غالب آید و ما را از دین صورى که داریم بکلّى خارج کند، یا در شدتها و سختیهاى موت غفلت کلى عارض شود.
این نمازهاى پنجگانه، که عمود دین و پایه محکم ایمان است و در اسلام چیزى بعد از ایمان به اهمیت آن نیست، بعد از توجهات نوریه باطنیه و صور غیبیه ملکوتیه، که غیر از حق تعالى و خاصان درگاه او کسى نداند، یکى از جهات مهمه که در آن هست این تکرار تذکر حقّ- با آداب و اوضاع الهى که در آن منظور گردیده است- رابطه انسان را با حق تعالى و عوالم غیبیه محکم مىکند، و ملکه خضوع للّه در قلب ایجاد کند، و شجره طیبه «توحید» و تفرید را در قلب محکم کند به طورى که با هیچ چیز از آن زایل نشود، و در امتحان بزرگ حق تعالى، که در حال ظهور سکرات موت و أهوال مطّلع و شهود نمونه غیب حاصل شود، از امتحان درست بیرون آید و دینش مستقر باشد و بماند، نه مستودع و زایل شدنى که به اندک فشارى نسیان عارض شود.
پس اى عزیز! إیّاک ثمّ إیّاک و اللّه معینک فی أولیک و أخراک، [1] مبادا در امر دیانت خصوصا این نمازهاى پنجگانه، تهاون کنى و آنها را سست شمارى! خدا مىداند که انبیا و اولیا و ائمه هدى، علیهم السلام، از کمال شفقت بر بندگان خدا این قدر ترغیب و تحذیر نمودند، و الا ایمان ما نفعى به آنها نرساند و از اعمال ما سودى نبرند.
__________________________________________________
[1] «بپرهیز، بپرهیز! و خدا در این جهان و در جهان دیگر یاور تو باد.»
فصل در فضیلت تلاوت قرآن است
یکى از وصایاى رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، وصیت به تلاوت قرآن است. و فضل تلاوت و حفظ و حمل و تمسک و تعلم و مداومت و مزاولت و تدبر در معانى و اسرار آن بیش از آن است که به فهم قاصر ما درست آید. و آنچه از اهل بیت عصمت، علیهم السلام، در خصوص آن وارد شده است در این اوراق نگنجد، و ما به بعض آن قناعت کنیم.
کافى بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: القرآن عهد اللّه إلى خلقه، فقد ینبغی للمرء المسلم أن ینظر فی عهده و أن یقرأ منه فی کلّ یوم خمسین آیة. «1» فرمود: «قرآن عهد خداوند است به سوى بندگان، همانا سزاوار است که هر مرد مسلمانى در هر روز به آن عهد نظر کند و از آن پنجاه آیه قرائت کند.»
و بإسناده عن الزّهرىّ قال سمعت علىّ بن الحسین، علیهما السّلام، یقول:
آیات القرآن خزائن، فکلمّا فتحت خزینة، ینبغی لک أن تنظر فیها.» [1] «فرمود حضرت سجّاد، علیه السلام، که آیات قرآن خزانههایى است، پس هر وقت گشوده شد خزینهاى، سزاوار است که نظر کنى در آن.»
و ظاهر این دو حدیث آن است که تدبر در آیات آن و تفکر در معانى آن خوبست بکنند. و تدبر و تفکر در آیات محکمه الهیّه و فهم معارف و حکم و توحید و تفرید از آن نمودن غیر از تفسیر به رأى است که منهىّ عنه است در مقابل اصحاب رأى و أ هواى فاسده، بدون تمسک به اهل بیت وحى که مختص به مخاطبه کلام الهى هستند، چنانچه در محالّ خود ثابت است و تفصیل در این مقام بیموقع. و کفایت مىکند قول خداى تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلوبٍ أَقْفالُها. [2]
و در اخبار امر به رجوع به آن و تدبر در معانى آن بسیار وارد است. حتى از جناب امیر المؤمنین، علیه السلام، نقل است که فرمود: «خیرى نیست در قرائتى که از روى تفکر نباشد.» [3]
و بإسناده عن أبی جعفر، علیه السّلام، قال قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: من قرأ عشر آیات فی لیلة، لم یکتب من الغافلین. و من قرأ خمسین آیة، کتب
__________________________________________________
[1] اصول کافى، ج 2، ص 609، «کتاب فضل القرآن»، «باب فی قراءته»، حدیث 2. در این منبع جمله آخر حدیث به صورت تنظر ما فیها ضبط شده است.
[2] «پس چرا در قرآن تدبر نمىکنند؟ مگر اینکه بر دلهاشان قفلهاست.» (محمد- 24)
[3] لا خیر فی عبادة لا فقه فیها و لا فی قرائة لا تدبّر فیها (خیرى نیست براى عبادتى که در آن فهم نباشد، و براى قرائتى که در آن تدبر نباشد.) المحجة البیضاء، ج 2، ص 237، «کتاب آداب تلاوة القرآن»، باب 3.
من الذّاکرین. و من قرأ مائة آیة. کتب من القانتین. و من قرأ مائتی آیة. کتب من الخاشعین. و من قرأ ثلاثمائة آیة، کتب من الفائزین. و من قرأ خمسمائة آیة. کتب من المجتهدین. و من قرأ ألف آیة، کتب له قنطار من برّ: القنطار خمسة عشر ألف (خمسون ألف) مثقال من ذهب، و المثقال أربعة و عشرون قیراطا: أصغرها مثل جبل أحد، و أکبرها ما بین السّماء و الأرض. «1»
و در اخبار کثیره قضیه تمثل قرآن به صورت نیکویى، و شفاعت نمودن آن از اهل خود و قرائت کنندگان وارد است، «2» که از ذکر آنها صرف نظر کردیم. و در حدیث است: «مؤمنى که قرائت قرآن کند در حال جوانى، داخل شود قرآن به گوشت و خون او، و او را خداوند با سفراى کرام نیکوکار قرار دهد، و قرآن پناه اوست در قیامت و در محضر حق گوید: «خداوندا، هر عاملى اجر عملش را گرفت غیر از عامل به من، پس بهترین عطایاى خود را به او برسان.» پس خداى تعالى به او بپوشاند دو حلّه از حلّههاى بهشتى و بر سر او تاج کرامت نهد. پس خطاب شود: «آیا راضى شدى؟» قرآن عرض کند: «من امید بیشتر داشتم.» پس امن و امان را به دست راست او دهند و خلد را به چپ، پس داخل بهشت شود و به او گفته شود:
«قرائت کن و بالا بیا درجهاى.» پس به قرآن خطاب شود: «آیا او را به مقامات رساندیم و تو راضى شدى؟» عرض کند: «آرى.» [1]»
فرمود حضرت صادق، علیه السلام، که «کسى که قرآن را بسیار قرائت کند و با او عهد تازه کند به مشقت کشیدن در حفظ آن، دو اجر به او عطا فرماید.» [2] و از این حدیث شریف معلوم شود که مطلوب در تلاوت قرآن شریف آن است که در اعماق قلب انسان تأثیر کند و باطن انسان صورت کلام الهى گردد، و از مرتبه ملکه به مرتبه تحقق رسد. و اشاره به این فرموده آنجا که فرماید: «جوان مؤمن اگر قرائت کند، قرآن در گوشت و خون او وارد شود.» و این کنایه از آن است که صورت قرآن در قلب مستقر و جایگزین گردد به طورى که خود باطن انسان کلام اللّه مجید و قرآن حمید گردد به اندازه لیاقت و استعدادش. و در حمله قرآن کسى است که باطن ذاتش تمام حقیقت کلام جامع الهى است و خود قرآن جامع و فرقان قاطع است، مثل على بن ابى طالب، علیه السلام، و معصومین از ولد طاهرینش (ع) که سراپا تحقق به آیات طیبات الهیه هستند، و آنها آیات اللّه عظمى و قرآن تامّ و تمام هستند. بلکه در تمام عبادات این معنا مطلوب، و یکى از اسرار بزرگ و عبادات و تکرار آن همین تحقق به
__________________________________________________
[1] عن أبی عبد اللّه (ع) قال: من قرأ القرآن و هو شابّ مؤمن اختلط القرآن بلحمه و دمه، و جعله اللّه عزّ و جلّ مع السّفرة الکرام البررة، و کان القرآن حجیزا عنه یوم القیامة. یقول: یا ربّ، إنّ کلّ عامل قد أصاب أجر عمله غیر عاملى، فبلّغ به أکرم عطایاک. قال فیکسوه اللّه العزیز الجبّار حلّتین من حلل الجنّة، و یوضع على رأسه تاج الکرامة، ثمّ یقال له: هل أرضیناک فیه؟ فیقول القرآن: یا ربّ، قد کنت أرغب له فیما هو أفضل من هذا. فیعطى الأمن بیمینه و الخلد بیساره، ثمّ یدخل الجنّة، فیقال له: اقرأ و اصعد درجة. ثم یقال له: هل بلّغنا به و أرضیناک؟
فیقول: نعم. قال: و من قرأه کثیرا و تعاهده بمشقّة من شدّة حفظه، أعطاه اللّه عزّ و جلّ أجر هذا مرّتین. اصول کافى، ج 2، ص 603، «کتاب فضل القرآن»، «باب حامل القرآن»، حدیث 4. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 126، «ثواب من قرأ القرآن و هو شاب مؤمن».
[2] عن المفضّل قال: سمعت ابا عبد اللّه (علیه السلام) یقول: إنّ الّذى یعالج القرآن لیحفظه بمشقة منه، و قلّة حفظ له أجران در بحار الانوار، ج 90، ص 187، «کتاب القرآن»، «باب 20»، حدیث 7. مشابه این روایت آمده است.
حقایق عبادات است، و متصور شدن باطن ذات و قلب است به صورت عبادت. و در حدیث است که «على، علیه السلام، نماز مؤمنین و روزه آنان است.» [1]
در بیان آنکه عبادت در جوان تأثیر کند
و این تأثر قلبى و تصور باطنى در ایام جوانى بهتر حاصل شود، زیرا که قلب جوان لطیف و ساده است و صفایش بیشتر است و واردات آن کمتر و تزاحمات و تراکمات در آن کمتر است، پس شدید الانفعال و کثیر القبول است. بلکه هر خلق زشت و زیبایى در قلب جوان بهتر داخل شود و شدیدتر و زودتر از آن متأثر و منفعل گردد. و بسیار اتفاق افتد که حق یا باطل یا زشت یا زیبا را به مجرد معاشرت با اهل آن بدون دلیل و حجت قبول نماید. پس، بر جوانها لازم است که کیفیت معاشرت و مؤانست خود را ملتفت باشند و از معاشر بد اجتناب کنند، گرچه دل آنها محکم به ایمان باشد. بلکه معاشرت با تباهکاران و اهل خلق و عمل بد براى نوع طبقات ضرر دارد، و هیچکس نباید از خود مطمئن باشد و به ایمان یا اخلاق و اعمال خود مغرور گردد، چنانچه در احادیث شریفه نهى از معاشرت با اهل معاصى شده. «1»
در آداب قرائت است
و بالجمله، مطلوب در قرائت قرآن کریم آن است که در قلوب صورت آن نقش بندد، و اوامر و نواهى آن تأثیر کند، و دعوات آن جایگزین شود. و این مطلوب حاصل نشود مگر آنکه آداب قرائت ملحوظ شود. مقصود از آداب آن نیست که پیش بعض قرّاء متداول شده است که تمام همّ و همت منصرف به مخارج الفاظ و تأدیه حروف شود، به طورى که علاوه بر آنکه از معنى و تفکر در آن بکلى غافل شویم، منجر به آن شود که تجوید آن نیز باطل گردد، بلکه کثیرا کلمات از صورت اصلیه خود به صورت دیگر منقلب شود و ماده و صورت آن تغییر کند. و این یکى از مکاید شیطان است که انسان متعبد را تا آخر عمر به الفاظ قرآن سرگرم مىکند، و از سرّ نزول قرآن و از حقیقت اوامر و نواهى و دعوت به معارف حقه و اخلاق حسنه آن بکلى غافل مىکند. تازه بعد از پنجاه [سال] قرائت معلوم شود که از شدت تغلیظ و تشدید در آن، از صورت کلام بکلى خارج شده و یک صورت غریبى پیدا کرده! بلکه مقصود آدابى است که در شریعت مطهره منظور شده است، که اعظم و عمده آنها تفکر و تدبر و اعتبار به آیات آن است، چنانچه سابقا اشاره شد.
__________________________________________________
[1] عن داود بن کثیر قال: قلت لابى عبد اللّه (ع): أنتم الصّلاة فی کتاب اللّه عزّ و جلّ و أنتم الزّکاة و أنتم الحجّ؟
فقال: یا داود نحن الصّلاة فی کتاب اللّه عزّ و جلّ و نحن الزّکاة و نحن الصّیام و نحن الحجّ ... داود بن کثیر مىگوید به امام صادق (ع) عرض کردم: شما نماز در کتاب خدا هستید و شما زکات و شما حج مىباشید؟ پس پاسخ دادند: اى داود ما نماز در کتاب خدا هستیم و ما زکات و روزه و ما حج هستیم. بحار الانوار، ج 24، ص 303، «کتاب الامامة»، «باب أنّهم الصلاة و الزکاة.»، حدیث 14.
و در کافى شریف سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند، قال: إنّ هذا القرآن فیه منار الهدى و مصابیح الدّجى، فلیجل جال بصره و یفتح للضّیاء نظره، فإنّ التّفکّر حیاة قلب البصیر، کما یمشی المستنیر فی الظّلمات بالنّور. «1» فرمود:
«این قرآن راهنماى هدایت و چراغ شب تاریک است، پس جولان دهد صاحبنظر چشم خود را در آن، و بگشاید نظر خود را براى استفاده از نور آن، زیرا که تفکر در آن زندگانى دل بیننده است، چنانچه در ظلمات و تاریکیها به نور استعانت کنند، در ظلمات جهل و تاریکیهاى ضلالت به نور هدایت قرآن باید هدایت جست.»
و من المجالس بإسناده عن أمیر المؤمنین، علیه السّلام، فی کلام طویل فی وصف المتّقین: و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف، أصغوا إلیها مسامع قلوبهم و أبصارهم، فاقشعرّت منها جلودهم، و وجلت قلوبهم، فظنّوا أنّ صهیل جهنّم و زفیرها و شهیقها فی أصول آذانهم. و إذا مرّوا بآیة فیها تشویق، رکنوا إلیها طمعا، و تطلّعت أنفسهم إلیها شوقا، و ظنّوا أنّها نصب أعینهم. «2»
«اهل تقوى وقتى به آیاتى رسند که در آن اخافه است، چشمها و گوشهاى دل را به آن باز کنند، و لرزه بر اندام آنها افتد، و دل آنها از ترس بتپد به طورى که گمان کنند که صداى هولناک جهنم و نفسهاى زفیر و شهیق آن پیش گوش آنهاست. و وقتى به آیه رحمت رسند، اعتماد به آن کنند، و چشم طمع به آن باز کنند، و دل آنها از شوق پرواز کند چنانچه گمان کنند آن وعدهها حاضر است.»
و معلوم است کسى که تفکر و تدبر در معانى قرآن کرد، در قلب آن اثر کند و کمکم به مقام متقین رسد. و اگر توفیق الهى شامل حالش شود، از آن مقام نیز بگذرد و هر یک از اعضا و جوارح و قواى آن آیهاى از آیات الهیه شود. و شاید جذوات و جذبات خطابات الهیه او را از خود بیخود کند و حقیقت اقرأ و اصعد را در همین عالم دریابد تا آنکه کلام را بىواسطه از متکلمش بشنود، و آنچه در وهم تو و من ناید آن شود.
در اخلاص در قرائت است
و از آداب لازمه قرائت قرآن که در تأثیر در قلوب سمت رکنیّت دارد و بدون آن
هیچ عملى را قیمتى نیست، بلکه ضایع و باطل و موجب سخط الهى است، اخلاص است که سرمایه مقامات اخرویه و رأس المال تجارت آخرت است. و در این باب نیز در اخبار اهل بیت عصمت (ع) سفارش بلیغ شده است. از آن جمله آن است که جناب کلینى، رضوان اللّه علیه، حدیث کند:
بإسناده عن أبی جعفر، علیه السّلام، قال: قرّاء القرآن ثلاثة: رجل قرأ القرآن فاتّخذه بضاعة و استدرّ به الملوک و استطال به على النّاس. و رجل قرأ القرآن فحفظ حروفه و ضیّع حدوده و أقامه إقامة القدح. فلا کثّر اللّه هؤلاء من حملة القرآن. و رجل قرأ القرآن فوضع دواء القرآن على داء قلبه، فأسهر به لیله، و أظمأ به نهاره، و قام به فی مساجده، و تجافى به عن فراشه، فبأولئک یدفع اللّه العزیز الجبّار البلاء، و بأولئک یدیل اللّه من الأعداء، و بأولئک ینزل اللّه الغیث من السّماء. فو اللّه، لهؤلاء فى قرّاء القرآن اعزّ من الکبریت الأحمر. «1»
«قاریان قرآن سه گروهاند: یکى، آنان که قرائت قرآن را سرمایه معیشت اتخاذ نمودند، و به واسطه آن از ملوک حقوق و شهریه گیرند، و بر مردم تقدم جویند.
و دیگر، آنان که حفظ حروف و صورت قرآن کنند، و تضییع حدود آن نمایند و او را پشت سر اندازند، چنانچه سوار قدح خود را به پشت آویزد خداوند زیاد نکند این قسم حمله قرآن را. و طایفه دیگر آنان هستند که قرآن را قرائت کنند و با دواى قرآن دردهاى قلب خود را علاج کنند، پس به واسطه آن شب را بیدار و به عبادت بگذرانند، و روز را روزه بگیرند و به تشنگى گذرانند، و در مساجد حاضر شوند و اقامت کنند و از فراش خواب ناز برخیزند. پس، خداوند عزیز جبّار به واسطه اینها دفع بلیات فرماید و باران از آسمان فرو فرستد. به خدا قسم که این گروه از قاریان قرآن از کبریت احمر کمیابترند.»
و عن عقاب الأعمال بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، عن أبیه، عن آبائه، علیهم السّلام، قال: من قرأ القرآن یأکل به النّاس، جاء یوم القیامة و وجهه عظم لا لحم فیه. «2» فرمود: «کسى که قرائت قرآن کند براى استفاده از مردم، در روز قیامت بیاید در صورتى که روى او استخوانى است بدون گوشت.»
و بإسناده عن رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، فی حدیث قال: من تعلّم
القرآن فلم یعمل به و آثر علیه حبّ الدّنیا و زینتها، استوجب سخط اللّه، و کان فی الدّرجة مع الیهود و النّصارى الّذین ینبذون کتاب اللّه وراء ظهورهم.
و من قرأ القرآن یرید به سمعة و التماس الدّنیا، لقی اللّه یوم القیامة و وجهه عظم لیس علیه لحم و زجّ القرآن فی قفاه حتى یدخله النّار و یهوى فیها مع من هوى.
و من قرأ القرآن و لم یعمل به، حشره اللّه یوم القیامة أعمى، فیقول: یا ربّ، لم حشرتنی أعمى و قد کنت بصیرا. قال: کذلک أتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسى. «1» فیؤمر به إلى النّار.
و من قرأ القرآن ابتغاء وجه اللّه و تفقّها فی الدّین، کان له من الثّواب مثل جمیع ما أعطی الملائکة و الأنبیاء و المرسلون.
و من تعلّم القرآن یرید به ریاء و سمعة لیمارى به السّفهاء و یباهی به العلماء و یطلب به الدّنیا، بدّد اللّه عظامه یوم القیامة و لم یکن فی النّار أشدّ عذابا منه، و لیس نوع من أنواع العذاب إلاّ [و] یعذّب به من شدّة غضب اللّه علیه و سخطه.
و من تعلّم القرآن و تواضع فی العلم و علّم عباد اللّه و هو یرید ما عند اللّه، لم یکن فی الجنّة أعظم ثوابا منه و لا أعظم منزلة منه، و لم یکن فی الجنّة منزل و لا درجة رفیعة و لا نفیسة إلاّ و کان له فیها أوفر النّصیب و أشرف المنازل. «2»
«کسى که یاد گیرد قرآن را و عمل به آن نکند و عوض آن اختیار کند حبّ دنیا و زینت آن را، مستوجب غضب خدا شود، و در درجه یهود و نصارى است که کتاب خدا را پشت سرشان انداختند.»
«و کسى که قرائت قرآن کند و قصد کند به آن سمعه و طلب کند به آن دنیا را، ملاقات کند خدا را روز قیامت در صورتى که روى او استخوان بىگوشت است، و قرآن به پشت گردن او زند تا داخل آتش کند او را، و بیفتد در آن با آنها که افتادند.»
«و کسى که قرائت قرآن کند و عمل به آن نکند، خداوند او را کور محشور فرماید روز قیامت. مىگوید: «خداوندا، من بینا بودم پس چرا مرا کور محشور کردى؟» مىفرماید: «چنانچه تو نسیان آیات ما کردى که بر تو فرو فرستادیم امروز نیز تو نسیان شدى.» پس او را به سوى آتش فرستند.»
«و کسى که قرائت قرآن کند براى خدا و خالص از ریا و براى یاد گرفتن معالم دین، ثواب او مثل ثوابى است که به جمیع ملائکه و انبیا و مرسلین دهند.» یعنى از سنخ ثواب آنان به او مرحمت فرمایند.
«و کسى که تعلم کند قرآن را براى ریا و سمعه تا آنکه با جاهلان جدال کند و مباهات به علما کند و دنیا را به آن طلب کند، متفرق فرماید خداوند استخوانهاى او را روز قیامت، و در آتش کسى از او شدت عذابش بیشتر نیست، و به جمیع انواع عذاب او را معذب کنند از شدّت غضب و سخط خداوند بر او.»
«و کسى که تعلم قرآن کند و در علم تواضع نماید و تعلیم بندگان خدا دهد و از خداوند اجر طلبد، در بهشت از [او] کسى ثوابش بزرگتر نیست و منزلهاى از منزله او بالاتر نیست، و هیچ منزل رفیع و درجه بلند نفیس در بهشت نیست مگر آنکه بزرگتر و وافرتر آن را او دارد.»
در معنى ترتیل است
و از آداب قرائت، که موجب تأثیر در نفس نیز هست و سزاوار است که شخص قارى مواظبت آن کند، ترتیل در قرائت است. و آن، به طورى که در حدیث است، عبارت است از حد توسط بین سرعت و تعجیل در آن، و تأنّى و فتور مفرط که کلمات از هم متفرق و منتشر گردد.
عن محمّد بن یعقوب بإسناده عن عبد اللّه بن سلیمان، قال، سألت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، عن قول اللّه تعالى: «وَ رَتِّلِ الْقُرْانَ تَرْتیلاً.» قال قال أمیر المؤمنین، علیه السّلام: تبیّنه تبیانا، (خ ل: تبیینا) و لا تهذّه هذّ الشّعر [و لا تنثره] نثر الرّمل، و لکن أفزعوا قلوبکم القاسیة، و لا یکن همّ أحدکم آخر السّورة. «1».
«گوید پرسیدم از حضرت صادق، سلام اللّه علیه، از قول خداى تعالى که مىفرماید: رتل القرآن ترتیلا مقصود چیست؟ فرمود: حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام، فرمود: «یعنى، اظهار کن آن را اظهار نمودن کاملى، و سرعت مکن در آن چنانچه در شعر سرعت مىکنى، و متفرق مکن اجزاء آن را چون ریگهاى متفرق که اجزائش با هم ملتئم نشود، و لیکن طورى قرائت کنید که تأثیر در قلوب کند و دلهاى سخت شما را به فزع آورد، و همّ شما آخر سوره نباشد.» یعنى مقصود شما آن نباشد که قرآن را در چند روز ختم کنید، و یا این سوره را بزودى ختم نموده و به آخر رسانید.
پس، انسان که مىخواهد کلام خدا را قرائت کند و به آیات الهیه قلب قاسى خود را مداوا کند و با کلام جامع الهى شفاى امراض قلبیه خود را بگیرد و با نور هدایت این مصباح منیر غیبى و این «نور على نور» آسمانى طریق وصول به مقامات اخرویه و مدارج کمالیه را دریابد، باید اسباب ظاهریه و باطنیه آن را فراهم کند و آداب صوریه و معنویه آن را فراهم کند، نه مثل ما که اگر گاهگاهى هم تلاوت قرآن کنیم، علاوه بر آنکه از معانى و مقاصد آن و اوامر و نواهى و وعظ و زجر آن بکلى غافلیم، و گویى آیاتى که در آن ذکر اوصاف جهنم و عذاب الیم آن یا بهشت و کیفیات نعیم آن گردیده به ما ربطى ندارد- و نعوذ باللّه در خواندن کتاب قصه حضور قلب ما بیشتر و حواس ما جمعتر است از کتاب کریم خدایى- از آداب ظاهریه آن نیز غفلت کنیم.
در احادیث شریفه وارد است که قرآن را با حزن بخوانید و با صورت نیکو تلاوت کنید. [1] حضرت على بن الحسین، علیهما السلام، قرآن را به طورى نیکو تلاوت مىفرمود که کسانى که از آنجا عبور مىکردند، از قبیل سقّاها، آنجا توقف مىکردند و بعضى از استماع آن غش مىکردند. [2] ولى ما هر وقت مىخواهیم صوت حسن و آواز نیکوى خود را به مردم ارائه دهیم، قرآن یا اذان را وسیله قرار مىدهیم، و مقصد ما تلاوت قرآن نیست و عمل به این استحباب نمىباشد.
بالجمله، مکاید شیطان و نفس امّاره بسیار است، و غالبا حق را به باطل مشتبه مىکند و زشت و زیبا را با هم ملتبس مىنماید. باید از مکاید او به خداوند پناه برد.
فصل در بیان رفع ید در نماز و تقلیب آن است
اینکه در این حدیث شریف وارد است که «بر تو باد به بلند کردن دستها در نماز و برگرداندن و تقلیب نمودن آن» ظاهر آن است که رفع دست در وقت تکبیرات باشد.
و مقصود از «تقلیب» آن محتمل است باطن کفها را به سوى قبله متوجه کردن باشد، چنانچه یکى از مستحبات رفع دست است در وقت تکبیر. و شاید از رفع ید در این حدیث مقصود رفع در وقت قنوت باشد، و مقصود از تقلیب آن باشد که باطن کفها را
__________________________________________________
[1] امام صادق (ع) فرمود: إنّ القرآن نزل بالحزن، فاقرءوه بالحزن. (همانا قرآن براى اندوه نازل شده است، پس آن را با حزن بخوانید). اصول کافى، ج 2، ص 614، «کتاب فضل القرآن»، «باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن»، حدیث 2. و نیز درباره آیه و رتلّ القرآن ترتیلا فرمود: هو أن تتمکّث فیه و تحسّن به صوتک. (ترتیل آن است که قرآن را به آرامى و با آواى خوش بخوانى.) مجمع البیان، ج 10، ص 378، سوره «المزّمّل»،
[2] عن أبی الحسن (ع) قال: ذکرت الصّوت عنده، فقال إنّ علىّ بن الحسین، علیهما السلام، کان یقرأ فربّما مرّ به المارّ فصعق من حسن صوته ... اصول کافى، ج 2، ص 615، «کتاب فضل القرآن»، «باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن»، حدیث 4.
به سوى آسمان قرار دهد، چنانچه فقها، رضوان اللّه علیهم، فتوا به استحباب آن دادند و در دلیل آن مناقشه کردند. گرچه بعد از سیره قطعیه متشرعه، به طورى که از قنوت گویى جز این ترتیب چیز دیگر نمىفهمند و به رفع یدین مطلقا هر طور اتفاق افتد کفایت نکنند، احتیاج به دلیل دیگر نیست. بالجمله، اظهر در این روایت شریفه احتمال اوّل است.
و بدان که مشهور بین فقها، رضوان اللّه علیهم، استحباب رفع دستهاست در تکبیرات. و بعضى قائل به وجوب شدند بواسطه ظاهر بعضى اوامر و اخبارى که در تفسیر آیه شریفه فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ وارده شده، که این «نحر» ى که خداى تعالى امر به آن فرموده رفع دست است در وقت تکبیرات. «1» ولى شواهد کثیره در اخبار است که دلالت بر استحباب آن مىکند، مثل تعلیلاتى که وارد است در آنها، خصوصا روایت فضل بن شاذان از حضرت رضا، «2» سلام اللّه علیه، علاوه بر آنکه صحیحه على بن جعفر [1] نصّ است در عدم وجوب. و این اخبار با قطع نظر از قرائن صارفه ظاهرند در وجوب. و طریق جمع حمل بر استحباب است تحکیما، للنصّ على الظاهر. و آن روایت گرچه رفع ید را از غیر امام برداشته و ممکن است دعوى کرد که ظاهر آن است که متعرض حال امام و مأموم است و از فرادى ساکت است و منافات ندارد که رفع واجب باشد بر همه، و لکن رفع ید امام کفایت مىکند از مأمومین، چنانچه قرائت امام مجزى است از قرائت آنان. و بنابر این احتمال، که اظهر احتمالات است در روایت، خدشه بعضى محققین متأخرین نیز وارد نشود که مستلزم حمل مطلق بر مقید شود، ولى مع ذلک، عدم قول به این تفصیل، و ذهاب مشهور قدیما و حدیثا، و قرائن خارجیه و داخلیه، مجالى براى بحث باقى نگذارد.
و تا این اندازه از وظیفه این اوراق نیز خارج بود، ولى مع ذلک که این رفع ید یکى از آداب مستحبه است، سزاوار نیست که انسان حتى المقدور آن را ترک کند، خصوصا در مثل چنین مستحباتى که در میان علما قول به وجوب هم دارد، که بنابر این احتیاط در دین هم اقتضا مىکند که انسان آن را ترک نکند.
در بیان سرّ رفع یدین است
در هر صورت، بلند کردن دستها در نماز، در هر تکبیرى، زینت نماز است. و نماز جبرئیل، علیه السلام، و ملائکه سماوات سبع بدین طریق است، چنانچه
__________________________________________________
[1] عن على بن جعفر، عن أخیه، موسى بن جعفر، علیه السلام، قال قال: على الإمام أن یرفع یده فی الصّلاة، لیس على غیره أن یرفع یده فی الصّلاة. (على بن جعفر از برادرش، موسى بن جعفر (علیهما السلام)، روایت کند که فرمود: «بر امام لازم است که دستش را در نماز بالا آورد، و غیر امام لازم نیست چنین کند.» وسائل الشیعة، ج 4، ص 726، «کتاب الصلاة»، باب 9.
أصبغ بن نباته از جناب امیر المؤمنین، علیه السلام، نقل نموده. [1] و حضرت رضا، سلام اللّه علیه، موافق آنچه از علل و عیون اخبار نقل شده، فرموده است:
«علت اینکه دستها در تکبیر بلند مىشود آن است که در آن قسمى از انقطاع و تخلیص و تضرع است. پس خداى تعالى دوست دارد که در وقت ذکر او، بنده منقطع به سوى او باشد و متضرع و خالص باشد. و براى آن است که به واسطه رفع ید انسان متوجه شود و احضار نیت کند و قلب اقبال کند.» [2] و این فرموده مطابق است با آنچه بعض اهل معرفت گویند در سرّ رفع ید که به واسطه آن، غیر را به پشت سر اندازد و خار طریق وصول را از میان بردارند و خود را منقطع از ما سواء و خالص و مخلص- بى شائبه توجه به غیر و غیریت که شرک است در مذهب عشق و محبت- گردانند، آن گاه به معراج حقیقى معنوى و مسافرت إلى اللّه روند. و این مسافرت و معراج بى رفض غیر و غیریت و ترک خودى و انانیت صورت نگیرد، چنانچه با تکبیرات سبعه افتتاحیّه خرق حجب سبعه کلیه ملکیه و ملکوتیه گردد.
پس، نماز اولیا چنان است که در هر تکبیرى حجابى خرق کنند، و عوالم این حجاب را رفض کنند، و قاطنین این سرادق را ترک گویند. پس از آن، کشف حجاب دیگرى بر آنها شود و تجلى تقییدى دیگرى بر قلوب آنها گردد، باز آن خار طریق آنها نگردد و مایه سرگرمى و توجه قلبى آنها نشود، و آن را به تکبیر دیگر خرق کنند. گویى باطن قلب آنها مىسراید: اللّه أکبر من أن یتجلّى تجلیّا تقییدیّا، چنانچه شیخ الاولیاء و المخلصین، جناب خلیل الرحمن، در آن سفر عرفانى شهودى و تجلیات تقییدى فرمود. پس، سالک إلى اللّه و مسافر کوى عشق و مجذوب طریق وصول یک یک حجب را خرق کند تا به تکبیر آخر رسد، و بدان حجاب سابع را خرق کند و رفض غیر و غیریت کند و گوید: وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأرْضَ [3] تا آخر آیه، چنانچه حضرت إبراهیم خلیل گفت. پس از آن، فتح باب گردد و کشف سبحات جلال بر او شود، باز استعاذه کند و با اسم خداى تعالى وارد شود. و اشاره به این فرموده است در حدیث شریف محمّد بن علىّ بن الحسین، رضوان اللّه علیه، بإسناده عن أبی الحسن، علیه السّلام، أنّه روى لذلک علّة أخرى و هى أنّ النّبىّ، صلّى اللّه علیه و آله، لمّا أسرى به إلى السّماء، قطع سبع حجب، فکبّر عند کلّ حجاب تکبیرة، فأوصله اللّه عزّ و جلّ بذلک إلى منتهى الکرامة. «1»
__________________________________________________
[1] و روى عن مقاتل بن حیان، عن أصبغ بن نباته، عن أمیر المؤمنین (ع) قال: لمّا نزلت هذه السورة [الکوثر] قال النبى، صلى اللّه علیه و آله و سلّم، لجبرئیل (ع): ما هذه النحیرة الّتى أمرنى بها ربّی؟ قال: لیست بنحیرة، و لکنّه یأمرک إذا تحرّمت للصّلاة أن ترفع یدیک إذا کبّرت و إذا رکعت و إذا رفعت رأسک من الرکوع و إذا سجدت. فإنّه صلاتنا و صلاة الملائکة فی السماوات السبع. فإنّ لکلّ شیء زینة، و إنّ زینة الصلاة رفع الأیدى عند کل تکبیرة. (روایت شده از مقاتل پسر حیان، از اصبغ پسر نباته، از امیر مؤمنان (ع) که فرمود: چون این سوره (سوره کوثر) بر پیامبر (ص) نازل گردید، پیامبر به جبرئیل (ع) گفت: «این کدام قربانى است که پروردگارم مرا بدان فرمان داده است؟» گفت: «قربانى نیست، اما او تو را فرمان داده که هر گاه براى نماز آماده شدى، دستهایت را آن گاه که تکبیر گویى و آن گاه که به رکوع روى و آن گاه که سر از رکوع بردارى و آن گاه که به سجده روى، بلند کنى، زیرا این نماز ما و نماز فرشتگان در آسمانهاى هفتگانه است. بدرستى که هر چیزى را زیورى است و زیور نماز بلند کردن دستها در تکبیر است.») مجمع البیان، تفسیر سوره «کوثر».
[2] عن الرضا (ع) قال: إنّما ترفع الیدان بالتّکبیر لأنّ رفع الیدین ضرب من الابتهال و التّبتّل و التّضرّع، فأحبّ اللّه عزّ و جلّ أن یکون العبد فی وقت ذکره له متبتلا متضرّعا مبتهلا. و لأنّ فی رفع الیدین إحضار النیّة و إقبال القلب. وسائل الشیعة، ج 4، ص 727، «کتاب الصلاة»، باب 9، از «أبواب تکبیرة الإحرام»، حدیث 11.
[3] «من روى خویش را به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفرید. (انعام- 79).
فرمود: «رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، را که به آسمان سیر دادند در شب معراج هفت حجب را قطع فرمود، و در نزد هر حجابى تکبیرى فرمود تا واصل کرد خداى تعالى او را به منتهاى کرامت.»
و در حدیث دیگر قریب به این مضمون از جناب موسى بن جعفر، علیهما السلام، نیز نقل شده است، «1» الا آنکه در آن حدیث است که جناب رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، پس از رفع هر حجابى تکبیرى گفت. و این اوفق به اعتبار ذوقى و مشرب عرفانى است، زیرا که با هر رفع ید رفض حجابى و رفع سترهاى شود، و به ظهور نورى از انوار کرامت تکبیرى گفته شود. و چون آن نور تقییدى است از حجب نورانیت، لهذا باز با رفع یدین رفع شود و طرد گردد تا تجلى ذاتى مطلق شود و وصول به منتهى الکرامه، که غایت آمال اولیاست، حاصل شود. و آن حدیث سابق را به این مىتوان ارجاع کرد.
در هر صورت، ما از ادراک این معانى محرومیم تا چه رسد به شهود یا وصول! و بدى و بدبختى ما آن است که منکر همه مقامات و مدارج نیز شویم و معراج اولیا و نماز پاکان را مثل خود مىدانیم، و کمال آن را شبه کمال عمل خود مىدانیم. غایت آنچه تصور مىکنیم، و فوق آن را ادراک نمىکنیم، آن است که نماز آنها قرائت و سایر آدابش خوب است و خالى از شرک و ریا و سمعه است. یا آنکه عبادت آنها براى خوف از جهنم و شوق بهشت نبوده. و این یکى از مقامات رسمیه رایجه آنهاست، و از براى آنها در نماز و این معراج روحانى مقامات دیگرى است که در وهم ما نیاید.
در تنبّه به یکى از مکاید شیطان است
بالجمله، آنچه در این مقام- که قلم بىاختیار رسید- لازم است تنبه به آن، آن است که بدترین خارهاى طریق کمال و وصول به مقامات معنویه، که از شاهکارهاى بزرگ شیطان قطّاع الطریق است، انکار مقامات و مدارج غیبیه معنویه است، که این انکار و جحود سرمایه تمام ضلالات و جهالات است و سبب وقوف و خمود است، و روح شوق را که براق وصول به کمالات است مىمیراند و آتش عشق را که رفرف معراج روحانى کمالى است خاموش مىکند، پس انسان را از طلب باز مىدارد. به عکس، اگر انسان به مقامات معنویه و معارج عرفانیه عقیدت خالص کند و ایمان آورد، چه بسا شود که این خود به آتش عشق فطرى، که در زیر خاک و خاکستر هواهاى نفسانیه خود شده، کمک و مدد کند و نور اشتیاق را در اعماق قلب روشن کند، و کم کم به طلب برخیزد و به مجاهده قیام کند تا مشمول هدایت حق و دستگیرى آن ذات مقدس شود. و الحمد للّه.
فصل در فضیلت مسواک است
بدان که مسواک نمودن، که در این حدیث شریف جناب رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، وصیت به آن فرمودند، یکى از آداب مستحبه شرعیه است مطلقا، و در مواقع خاصه مؤکّد است، مثل قبل از وضو و نماز، و در وقت قرائت قرآن، و وقت سحر، و وقت برخاستن از خواب. و در اخبار شریفه سفارش بلیغ و تأکید تامّ درباره آن شده است، و از براى آن خواص و آثار بسیار ذکر شده است، و ما به ذکر بعضى از آن این اوراق را متبرک مىکنیم.
کافى بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: فی السّواک اثنتا عشرة خصلة: هو من السّنّة، و مطهرة للفم، و مجلاة للبصر، و یرضى الرّبّ، و یذهب بالبلغم، و یزید فی الحفظ، و یبیّض الأسنان، و یضاعف الحسنات، و یذهب بالحفر، و یشدّ اللّثة، و یشهّى الطّعام، و یفرح به الملائکة. «1»
فرمود: «در مسواک دوازده خصلت است: از سنت رسول خداست، (چنانچه در اخبار کثیره است که مسواک از سنن پیغمبران است) «2» و پاکیزه کننده دهان است، و روشنى چشم را زیاد کند، و خداى تعالى را راضى مىکند، و بلغم را مىبرد، و حافظه را زیاد مىکند، و دندانها را سفید مىنماید، و حسنات را مضاعف مىکند، و بثورات و جوشهایى که در پى دندان است زائل مىکند، و لثهها را محکم مىکند، و اشتهاى به طعام [را] زیاد مىکند، و ملائکه را خشنود و فرحناک مىکند.»
و در حدیث دیگر نیز قریب به این مضمون وارد است. و این بثورات و قرحهها، که در این حدیث شریف وارد است، عبارت است از جوشها و قرحههاى کوچکى که در بن دندانها پیدا شود، و چرکى سفید و متعفن در آن تولید مىگردد که در وقت جویدن غذا آن بثورات منفجر شده و از آن چرکها مخلوط به غذا شده اسباب کثیرى از امراض، از قبیل سوء هضم و غیره، گردد. و اطبّاء حاضر آن را «پیوره» گویند، و به آن خیلى اهمیت مىدهند، حتى آنکه براى معالجه آن محتاج به کشیدن دندانها شوند. پس، انسان با قطع نظر از جهات غیبیه باطنیه، که اعظم آنها رضایت حق است، براى حفظ صحت و تنظیف نیز باشد، خوب است به آن مواظبت کند و به این سنت مستمره انبیا قیام کند. و در حدیث است که رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، فرمود: «این قدر جبرئیل به من سفارش مسواک نمود که من بر دندانهاى خود ترسیدم.» [1] و فرمود: «اگر بواسطه مشقّت نبود، من بر امت خود واجب مىکردم مسواک را قبل از وضو و هر نمازى.» [2] و جناب رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، آب وضو و مسواک خود را [زیر] بالین سر مبارک مىگذاشتند در شبها، و سر ظرف آب وضو را با چیزى مىپوشاندند، و وقتى از خواب ناز بیدار مىشدند، مسواک مىکردند و وضو مىگرفتند و چهار رکعت نماز مىخواندند و مىخوابیدند، و پس از آن بیدار مىشدند و مسواک مىکردند وضو مىگرفتند و نماز مىخواندند. جناب صادق، علیه السلام، پس از ذکر این حدیث فرمود: «شما نیز تأسّى نیکو کنید به رسول خدا، [3] صلّى اللّه علیه و آله.»
و در حدیث است که دو رکعت نماز با مسواک افضل است از هفتاد رکعت بدون مسواک حتى آنکه مستحب است اگر انسان فراموش نمود مسواک را قبل از وضو بعد از آن به جا آورد و پس از آن سه مرتبه مضمضمه کند. [4] و اخبار در این باب بسیار است، هر کس طالب است به کتب اصحاب مراجعه کند. «1»
فصل در بیان مبادى محاسن اخلاق و مساوى آن که در ذیل وصیت رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، است.
گر چه ما در این اوراق بمناسبت بسیارى از اخلاق نفس را به طور تعدید و تفصیل بیان نمودیم و طریق اتصاف به محامد اخلاقیه و اجتناب از مساوى و مفاسد
__________________________________________________
[1] عن أبی عبد اللّه (ع) قال قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: أوصانى جبرئیل، علیه السلام، بالسّواک حتّى خفت على أسنانى. فروع کافى، ج 6، ص 496، «کتاب الزّى و التجمّل»، «باب السواک»، حدیث 8.
[2] قال رسول اللّه (ص): لو لا أن أشقّ على أمّتی، لأمرتهم بالسّواک مع کلّ صلاة. وسائل الشیعة، ج 1، ص 355، «کتاب الطهارة»، باب 5 از «أبواب السواک»، حدیث 3.
[3] عن أبی عبد اللّه (ع) قال: إنّ رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، کان إذا صلّى العشاء الآخرة، أمر بوضوئه و سواکه، فیوضع عند رأسه مخمرا، فیرقد ما شاء اللّه، ثمّ یقوم فیستاک و یتوضّأ و یصلّى أربع رکعات، ثمّ یرقد، ثمّ یقوم فیستاک و یتوضّأ و یصلّى. ثمّ قال: لقد کان لکم فی رسول اللّه أسوة حسنة. وسائل الشیعة، ج 1، ص 356، «کتاب الطّهارة»، باب 6 از «ابواب السّواک»، حدیث 1.
[4] عن أبی عبد اللّه، عن آبائه (ع) قال قال رسول اللّه (ص): رکعتان بسواک أفضل من سبعین رکعة بغیر سواک.
عن معلّى بن خنیس قال: سألت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، عن السّواک بعد الوضوء. فقال الاستیاک قبل أن یتوضّأ. قلت: أ رأیت إن نسى حتّى یتوضّأ قال: یستاک، ثمّ یتمضمض ثلاث مرّات. بحار الأنوار، ج 73، ص 132- 133، «کتاب الآداب و السنن»، «باب السّواک و الحثّ علیه»، حدیث 32، 34.
آن را به قدر مناسب و میسور شرح دادیم، ولى در این مقام به ذکر جملى و بیان جامع آن مىپردازیم.
بدان که «خلق» عبارت از حالتى است در نفس که انسان را دعوت به عمل مىکند بدون رویّه و فکر. مثلا، کسى که داراى خلق «سخاوت» است، آن خلق او را وادار به جود و انفاق کند، بدون آنکه مقدماتى تشکیل دهد و مرجحاتى فکر کند، گویى یکى از افعال طبیعیه اوست، مثل دیدن و شنیدن. و همینطور، نفس «عفیف» که این صفت خلق آن شده است به طورى حفظ نفس کند که گویى یکى از افعال طبیعیه اوست. و تا نفس به واسطه ریاضت و تفکر و تکرر به این مقام نرسد، داراى خلق نشده است و کمال نفس حاصل نگردیده، و بیم آن است که آن خلق اگر از کمالات است زایل شود و عادات و اخلاق سیّئه بر آن غالب آید. ولى اگر مثل افعال طبیعیه شد و قوى و آلات رام گردید و قهر و سلطنت حق ظاهر شد، زوالش مشکل شود، و نادر اتفاق افتد.
و علماى اخلاق فرمودند این حالت و خلق نفس گاهى در انسان طبیعى است و راجع به اصل فطرت و مربوط به مزاج است، چه در جانب خیر و سعادت، یا شرّ و شقاوت، چنانچه مشهور است بعضى از زمان طفولیت رو به خیرات، و بعضى مایل به شرورند، بعضى به ادنى چیزى غضب کنند و با چیز مختصرى وحشت کنند و با سبب کوچکى به فزع آیند، و بعضى به خلاف آناناند. و گاهى این اخلاق نفسانیه استفاده شود به عادات و معاشرات و تدبر و تفکر. و گاهى ابتدا از روى تفکر و رویّه حاصل شود تا ملکه گردد. و در این مقام اختلافاتى نمودند که اشتغال به ذکر آنها و بحث در اطراف آن از وظیفه این اوراق خارج است و ما را از مقصد اصلى باز مىدارد، و ما به ذکر آنچه در این مقام مناسب و مفید است مىپردازیم.
پس، گوییم که باید دانست که مقصود از طبیعى بودن و فطرى بودن خلقى، آن نیست که ذاتى غیر قابل تغییر است، بلکه جمیع ملکات و اخلاق نفسانیه، تا نفس در این عالم حرکت و تغیر است و در تحت تصرف زمان و تجدد واقع است و داراى هیولى و قوّه است، قابل تغییر است، و انسان مىتواند جمیع اخلاق خود را متبدل به مقابلات آنها کند. چنانچه دلالت بر این مدعى کند، علاوه بر برهان و تجربه، دعوت انبیا و شرایع حقه به سوى اخلاق کریمه و ردع آنها از مقابل آنها.
و باید دانست که علماى فن اخلاق مجموع فضایل نفس را در تحت چهار جنس داخل کردهاند، که آن چهار عبارت است از: حکمت، و عفّت، و شجاعت،و عدالت. و «حکمت» را فضیلت نفس ناطقه ممیّزه دانستهاند، و «شجاعت» را از فضایل نفس غضبیه، و «عفّت» را از فضایل نفس شهویه، و «عدالت» را تعدیل فضایل ثلاث شمردهاند. و سایر فضایل را به این چهار فضیلت ارجاع کردهاند. و تفصیل و تحدید هر یک از آنها از عهده این اوراق خارج است، و براى امثال ما چندان مفید نیست. آنچه دانستنى است آن است که به موجب حدیث منقول از رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله: بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق [1] غایت بعثت و نتیجه دعوت خاتم الانبیاء، صلّى اللّه علیه و آله، اکمال مکارم اخلاق است. و در احادیث شریفه مجملا و مفصلا به مکارم اخلاق بیش از هر چیز، بعد از معارف، اهمیت دادند. و ما پس از این بعضى از آنها را ذکر مىکنیم ان شاء اللّه. و اهمیت آن بیش از آن است که ما از عهده حق بیان آن برآییم، این قدر معلوم است که سرمایه حیات ابدى آخرت و رأس المال تعیش آن نشئه حصول اخلاق کریمه است و اتصاف به مکارم اخلاق است. و آن بهشتى که به واسطه کرائم اخلاقى به انسان اعطا شود، که بهشت صفات است، هیچ طرف نسبت نیست با بهشتى که جسمانى اعمالى است، و در آن از جمیع نعم و لذات جسمانى اعظم و احسن آن موجود است، چنانچه ظلمتها و وحشتهایى که در اثر اعمال سیّئه براى انسان حاصل شود بالاتر از هر عذاب الیمى است.
و انسان تا در این عالم است مىتواند خود را از این ظلمت نجات دهد و به آن انوار برساند. آرى، مىتواند، ولى نه به این حالت سردى و خمودى و سستى و فتور و سهل انگارى که در ماست، که همه مىبینید که با هر خلق زشت و اطوار ناپسندى که از اول طفولیت بزرگ شدیم و با معاشرت و مؤانستهاى نامناسب تهیه کردیم تا آخر باقى مىمانیم، سهل است، روز بروز بر آن سربار مىکنیم و مىافزاییم. گویى گمان نداریم که عالم دیگرى هست و نشئه باقیه دیگرى خواهد آمد- «واى اگر از پس امروز بود فردایى» [2]. و گویى که دعوت انبیا و اولیا، علیهم السلام، به ما هیچ مربوط نیست. و معلوم نیست ما با این اخلاق و اعمال به کجا مىرسیم و با چه صورتى محشور مىشویم. یک وقت تنبّه پیدا مىکنیم که کار از دست ما خارج و حسرت و ندامت نصیب ماست، و غیر از خود کسى را نتوانیم ملامت کنیم. انبیا، علیهم السلام، طریق سعادت را نشان دادند، و علما و حکما فرمایشات آنها را براى ما تفسیر نمودند و طرق معالجه امراض باطنیه را بیان کردند، و با هر زبان ترجمه و با هر بیان تزریق نمودند، و به گوش ما فرو نرفت و چشم و گوش و قلب خود را از آن
__________________________________________________
[1] «بر انگیخته شدهام تا منشهاى نیک را کامل گردانم.» مجمع البیان، تفسیر آیه 4، سوره «قلم».
[2] «گر مسلمانى از این است که حافظ دارد آه اگر از پى امروز بود فردایى». حافظ
بستیم. پس، باید ملامت به خود ما برگردد، چنانچه رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، در این حدیث که به شرح آن اشتغال داریم فرموده است. و این قدر در اخبار و آثار سفارش اتصاف به مکارم اخلاق و اجتناب از مقابلات آنها شده است که به میزان نیاید، و ما حتى از مراجعه به کتاب آنها غفلت داریم.
هان اى عزیز، تو اگر با اخبار و احادیث سر و کارى دارى، به کتب شریفه اخبار، خصوصا کتاب شریف کافى، مراجعه کن، و اگر با بیان علمى و اصطلاحات علما سر و کارى دارى، به کتب اخلاقیه از قبیل طهارة الاعراق [1] و کتب مرحوم فیض و مجلسى و نراقیان [2] مراجعه کن، و اگر خود را از استفاده مستغنى مىدانى، یا اتصاف به اخلاق کریمه و احتراز از سیّئات اخلاقیّه را لازم نمىدانى، جهل خود را که امّ الامراض است معالجه کن.و ما ختم مىکنیم این مقام را به تبرک به ذکر بعضى اخبار شریفه این باب.
فقیه بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: إنّ اللّه خصّ رسوله، صلّى اللّه علیه و آله، بمکارم الأخلاق، فامتحنوا أنفسکم: فإن کانت فیکم، فاحمدوا اللّه و ارغبوا إلیه فی الزّیادة منها. فذکرها عشرة: الیقین، و القناعة، و الصّبر، و الشّکر، و الحلم، و حسن الخلق، و السّخاء، و الغیرة، و الشّجاعة، و المروّة. «1»
و این حدیث از چندین طرق نقل شده، الا اینکه از معانى الاخبار، «رضا» عوض «حلم» نقل شده است. «2» حاصل آنکه «خداى تعالى رسول خود را به مکارم اخلاق اختصاص داد، پس امتحان کنید شما خود را: اگر این صفات در نفوس شما بود، حمد خدا کنید و به سوى خدا توجه کنید براى زیادت.» پس ده تاى از آن صفات را ذکر فرمود چنانچه در روایت است. و در وافى از کتاب کافى این حدیث را با مختصر تفاوتى نقل فرموده. «3»
و عن المجالس بإسناده عن الصادق، جعفر بن محمّد، علیهما السّلام، أنّه قال: علیکم بمکارم الأخلاق، فإنّ اللّه عزّ و جلّ یحبّها، و إیّاکم و مذامّ الأفعال [3]،
__________________________________________________
[1] طهارة الأعراق، تصنیف ابن مسکویه دانشمند قرن پنجم هجرى.
[2] از جمله محجّة البیضاء، کلمات مکنونة، حیوة جاوید، از فیض کاشانى. حق الیقین از علاّمه مجلسى، و جامع السعادات از ملاّ مهدى نراقى. و معراج السعادة از ملاّ احمد نراقى که اقتباس از کتاب جامع السعادات است.
[3] قوله و مذامّ الأفعال در نسخه «وسایل» که پیش نویسنده است اینطور وارد است، و محتمل است مذامّ الأخلاق باشد و سهوى از ناسخ یا راوى شده باشد. (منه عفى عنه).
فإنّ اللّه یبغضها. إلى أن قال: و علیکم بحسن الخلق، فإنّه یبلغ بصاحبه درجة الصّائم القائم ... الحدیث.» [1]
فرمود: «متمسک شوید به مکارم اخلاق و خویهاى کریمانه، زیرا که خداى تعالى دوست مىدارد آنها را، و دورى کنید از عملهاى زشت، زیرا که خداوند بغض دارد به آنها.» تا آنکه فرمود: «تمسک کنید به حسن خلق، زیرا که آن مىرساند صاحبش را به درجه روزه داران و نمازگزاران.»
کافى بإسناده عن أبی جعفر، علیه السّلام، قال إنّ أکمل المؤمنین إیمانا أحسنهم خلقا. «1» «کاملترین در ایمان کسى است که خلقش نیکوتر باشد.»
و بإسناده عن علىّ بن الحسین، علیهما السّلام، قال قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: ما یوضع فی میزان امرئ یوم القیامة أفضل من حسن خلق. «2»
«رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، فرمود: در روز قیامت در میزان اعمال نگذارند چیزى افضل از حسن خلق.»
و فرمود: «بیشتر چیزى که امت مرا داخل به بهشت مىنماید پرهیزگارى از خوف خداست، نیکویى خلق است.» [2] و جناب صادق، علیه السلام، فرمود:
«نیکویى و حسن خلق دیار را آبادان کنند، و عمرها را زیاد نمایند.» [3] و فرمود:
«خداوند تعالى براى حسن خلق ثواب مجاهده در راه خدا دهد- مجاهدهاى که شب و روز صاحبش مشغول باشد.» [4]
و در این باب اخبار بسیار است. و چنانچه حسن خلق موجب کمال ایمان و ثقل میزان و دخول در جنان است، سوء خلق به عکس آن، ایمان را فاسد کند و انسان را به عذاب الهى مبتلا کند. چنانچه در احادیث شریفه به آن اشاره شده است:
کافى بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: إنّ سوء الخلق لیفسد الإیمان کما یفسد الخلّ العسل. «3» فرمود: «چنانچه سرکه عسل را فاسد مىکند، خلق بد ایمان را فاسد مىکند.» و در روایات دیگر است که «خلق بد عمل را فاسد کند چون سرکه عسل را.» [5] و از رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، منقول است که خداى تعالى ابا دارد از قبول توبه کسى که صاحب خلق بد است. سؤال شد از علت آن. فرمود: براى آنکه هر چه توبه مىکند از گناهى، واقع شود در گناهى بدتر از
__________________________________________________
[1] أمالى، شیخ صدوق، «مجلس» 57، حدیث 10، وسائل الشیعة، ج 11، ص 156، «کتاب الجهاد»، «باب 6 از «أبواب جهاد النفس»، حدیث 8. در نسخ چاپى مذامّ الأفعال وارد شده است.
[2] عن أبی عبد اللّه (ع) قال. قال رسول اللّه (ص): أکثر ما تلج به أمّتى الجنّة تقوى اللّه و حسن الخلق. اصول کافى، ج 2، ص 100، «کتاب ایمان و کفر»، «باب حسن الخلق»، حدیث 6.
[3] عن أبی عبد اللّه (ع) قال: البرّ و حسن الخلق یعمران الدّیار و یزیدان فی الأعمار. اصول کافى، ج 2، ص 100، «کتاب ایمان و کفر»، «باب حسن الخلق»، حدیث 8.
[4] عن أبی عبد اللّه (ع) قال: إنّ اللّه تبارک و تعالى لیعطى العبد من الثّواب على حسن الخلق کما یعطى المجاهد فی سبیل اللّه، یغدو علیه و یروح. اصول کافى، ج 2، ص 101، «کتاب ایمان و کفر»، «باب حسن الخلق»، حدیث 12.
[5] عن أبی عبد اللّه (ع) قال: إنّ سوء الخلق لیفسد العمل کما یفسد الخلّ العسل. اصول کافى، ج 2، ص 321، «کتاب ایمان و کفر»، «باب سوء الخلق»، حدیث 1.
آن. [1] و در حدیث است که «کسى که خلقش بد شد، خودش را به عذاب مبتلا کرد.» [2] معلوم است که خلق زشت انسان را دائما معذب دارد، و در نشآت دیگر نیز اسباب سختى و فشار و ظلمت است، چنانچه در شرح بعضى احادیث بیان کردیم. و الحمد للّه أوّلا و آخرا.
__________________________________________________
[1] عن أبی عبد اللّه (ع) قال قال النّبى، صلى اللّه علیه و آله: أبى اللّه عزّ و جلّ لصاحب الخلق السّیّئ بالتّوبة.
قیل: و کیف ذاک یا رسول اللّه؟ قال: لأنّه إذا تاب من ذنب وقع فی ذنب أعظم منه. اصول کافى، ج 2، ص 321، «کتاب ایمان و کفر»، «باب سوء الخلق»، حدیث 2.
[2] عن أبی عبد اللّه (ع) قال: من ساء خلقه عذّب نفسه. اصول کافى، ج 2، ص 321، «کتاب ایمان و کفر»، «باب سوء الخلق»، حدیث 4.