swc

swc

امام خمینی آیه جمال و جلال

امام خمـینى آیه جـمال و جـلال

سید عباس رضوى

مـسـاله (دیـن و شمشیـر), (اسلام و خشـونت) از حـربه هاى کهنه و دیـریـنـى است که جهان غرب آن را بـراى کـوبیـدن اسلام و مسلمـانان, هـر چـنـد گـاه به کـار مـى بنـدد و شـرق شناسـان و استعمارگران, براى دور کردن نسل جـوان از اسلام, آن را فریاد مى کنند.

آنـان, تـبلیغ کرده و مى کنند: اسلام با زور و قدرت پیشرفت کرده اسـت و ایـن سـلاح جـهـاد بـوده کـه مـردم را بـه اسلام کشانده و حـکـومـتـهاى دینى با زور سرنیزه مردمان جهان را بر سرسفره این کیش نشانده اند!

ادامه مطلب ...

خاطرات از زبان یاران

خاطرات از زبان یاران

امام در نوفل لوشاتو

ما تعدادى از دانشجویان بورسیه انرژى اتمى در آلمان غربى (سابق) بودیم که خبر ورود امام (ره) را به پاریس شنیدیم هنوز رژیم شاه کم و بیش بر اوضاع ایران مسلط بود، لذا ملاقات با امام یک حرکت ضد رژیم تلقى مى‏شد و به همین دلیل پیدا کردن اقامتگاه امام کار مشکلى بود. دانشجویان به چند دسته تقسیم شدند، عده‏اى از روى ماجراجویى و احتمالا فرصت طلبى خود را مشتاق ملاقات نشان مى‏دادند. عده‏اى که امیدى به پیروزى انقلاب نداشتند نگران این بودند که مبادا بعد از زیارت امام به چنگ ماموران ساواک افتاده و به ایران برگردانده شوند. و نهایتا گروه اصلى مى‏ماندند و آن بچه مسلمانان عاشق انقلاب بودند، کسانى که از وطن دور مانده و مایل بودند به صف همرزمانشان در ایران بپیوندند. بنابراین ملاقات با امام ممکن بود آنها را در پیروزى شریک کند. با این انگیزه جستجو را براى یافتن اقامتگاه شروع کردیم و به کمک دانشجویان مسلمان مقیم اروپا آدرسى را بدست آوردیم.

ادامه مطلب ...

رحلت آقا خمینی گریه کن

گـریـه کن ابربـهاریگـریـه کن بامن از این سوگواری گریه کندل نــدارد طـاقت هـجراناو بادل من خودبه یاری گریه کندرفـراق چهرۀ مـولای خویش نایدازمن هیچ کاری گریه کنچون دهم شرح غم اش راباکسی تاهمیشه،سوگــواری گـریه کـــندل به عشق اش داده ام دلداده امبَــهراین دل ،دلفــکاری گــــریه کنمیرسد خردادو داداز یادِاو کی توانم بردباری گریه کنسالیانی میرود بی روی او برجهانونابِکاری گریه کندست ما ازدامنش کوتاه شد زان ما شد بی قراریگریه کنصابر ازدل کی روداندوه او درعزایش غصّه داری گریهکناز خمینی درس دینداری بگیر برچنان صبروصبوری گریه کن

شاعر: محمد تقی صابری

چراغ غزل

چراغ غزل


گفتى که من از روز ازل سوخته بودم

با داغ چراغ غزل افروخته بودم

آرى من از آن بارقه کوکب چشمت

دلسوخته، دلسوخته، دلسوخته بودم

با یاد نگاه تو چراغ سحرى را

بر قله خورشید برافروخته بودم

چون لاله به صحراى جنون با تب عشقت

پیراهنى از شعله به تن دوخته بودم

پروانه صفت در سفر سوختن اى شمع

از تو غزل سوختن آموخته بودم

بر باد شد از جور تو آن کوه تحمل

که اندر گذر حادثه اندوخته بودم

رفتى و به دنبال تو تا صبح قیامت

بر باغ نظر دیده جان دوخته بودم

 

خضر هم از شکن زلف تو در گمراهی است

خضر هم از شکن زلف تو در گمراهى است

 

خضر هم از شکن زلف تو در گمراهى است

بعد از این زخم و عطش رهزن مرگ آگاهى است

در نماز همه حتى من من بى او نیست

به صنم صور و بى قبله ثمن نیکو نیست

بعد از این نکته زاهد به قلندر گیرند

زمره مدرسه در میکده لنگر گیرند

بعد از این خرقه صوفى به خرابات آرند

شطح و طامات به بازار خرافات آرند

ادامه مطلب ...