swc

swc

صحیفه امام - جلد سوم (7)

نامه [به آقاى مرتضى مطهرى درباره اوضاع حوزه‏هاى علمیه‏]

زمان: اواخر سال 1356 ه. ش./ اوایل سال 1398 ه. ق. «1»

مکان: نجف‏

موضوع: اوضاع حوزه‏هاى علمیه‏

مخاطب: مطهرى، مرتضى- تهران‏

بسمه تعالى‏

پس از اهداى سلام و تحیت؛ مرقوم شریف واصل، سلامت و توفیق جنابعالى را خواستارم. مطالبى که مرقوم شده است بسیارى از آن مورد نظر بوده و هست. امید است توفیق پیدا شود که از مفاسد جلوگیرى شود. اینکه من از دور بودن شما از حوزه قم و همین طور دور بودن بعضى آقایان که خوب بود در این اوضاع آشفته و هرج و مرجْ حوزه‏هاى ما از آنها استفاده کنند، من ناراحتیم براى همین مفاسد منتظره است. اشخاصى را که اسم برده‏اید این مشکل را حل نمى‏کنند، اگر بر مشکل به واسطه دخالت بعض از آنها که طبقه جوان از امثال آنها ناراحت هستند اضافه نکنند. قضیه شورا و اجتماع ارباب حل و عقد نیز عقده‏اى را حل نمى‏کند بلکه چنین اجتماعى محقق نخواهد شد؛ من تجربه بلکه تجربه‏ها دارم. آنچه در رأس مفاسد است همان امر سوم است که اشاره کرده‏اید که حوزه از درون تهدید مى‏شود، باید آن علاج شود و علاجى [نیست‏] جز آنکه شخصیتهایى که مورد قبول باشند و از حیث معلومات قابل عرضه باشند در حوزه‏ها باشند و آنها ابتکار را به دست گیرند. شما براى انتخاب این اشخاص بهتر خبره هستید و مى‏توانید اشخاصى را پیدا کنید که- و لو به نحو نوبت- تمام ایام، حوزه را اشغال کنند و بتدریج در روحیه جوانها مؤثر شوند.

من در نامه‏اى که اخیراً در جواب «اتحادیه انجمنهاى اسلامى در اروپا» نوشته‏ام «2»

- به طور تفصیل- مسائل اصلیه را توضیح دادم و راه را نشان دادم و مفاسد این عقیده فاسده را که علوم دینیه بلکه فرهنگ جدید نیز بیفایده است تذکر داده‏ام و شاید اگر مجالى پیدا شد ضمن پیامى به حوزه قم تفصیل دهم؛ لکن تذکر تنها کافى نیست و باید عملًا این انحرافات را جلوگیرى کرد و آن به همت شخصیتها، که از آن جمله شما هستید، باید انجام گیرد.

حضرات آقایان هم که بحمد اللَّه تنبه پیدا کرده‏اند و مسیر خود را قدرى عوض کرده‏اند، امید است که مورد توجه طبقات قرار گیرند و اختلافات و تفرقه‏ها از بین برود یا لا اقل تخفیف پیدا کند.

 

سخنرانى [در جمع روحانیون درباره جنایات شاه و مدعیان حقوق بشر]

زمان: 29 بهمن 1356/ 10 ربیع الاول 1398

مکان: نجف، مسجد شیخ انصارى‏

موضوع: جنایات شاه و مدعیان حقوق بشر

مناسبت: چهلم شهداى قم- 19 دى‏

حضار: روحانیون و اقشار مردم‏

اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم‏

 [بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏]

وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَّهِ الْعَلِىّ الْعَظیم، و إنّا للَّهِ وَ إنّا إلَیْهِ راجِعُونَ‏

الآن که شما آقایان اینجا تشریف دارید، ایران تا آن اندازه که به ما تا حالا اطلاع رسیده است، شهرهاى بزرگ از قبیل تهران، تبریز، مشهد، قم، اینها تعطیلند. و بعضیها سرتاسر تعطیلند، مثل قم و بعضیها بازارها و بسیارى جاهاى دیگرش تعطیل است؛ و تهران تعطیل بازارهاست الّا چند نفرى که شاید وابستگى داشته باشند. و آن طورى که به ما اطلاع رسیده است، این تعطیلْ اعتراض بر شخص شاه است. مردم پیدا کرده‏اند مجرم را. پیدا بود، جرأت نمى‏کردند که ذکر کنند. بحمد اللَّه این سدّ خوف شکست و مردم نکته اصلى- مجرم- را به دست آوردند و فهمیدند که بدبختى همه ملت، یعنى ملت ما از کیست.

الآن، امروز، چهل روز است که از مرگ جوانهاى ما، از مرگ طلاب علوم دینیه، علما، از مرگ جوانهاى متدین قم مى‏گذرد. و مردم در این چهل روز به جوانهاى خود چقدر گریه کرده‏اند و چقدر سوگوارى کرده‏اند. و با چه شجاعت این اهل قم و طلاب علوم دینى، با چه شجاعت- که شاید در تاریخ کم نظیر باشد- و دست خالى، با این دولت و با این عمال شاه مبارزه کردند و کشته دادند. و حتى در خیابانها و در کوچه‏ها و در پس کوچه‏ها از قرارى که ذکر شده است مأمورین ریخته‏اند؛ و مردم هم بعد از کشتار و قبل از کشتار آن قدرى که مى‏شده است مقاومت کرده‏اند و زنده بودن خودشان را اثبات کرده‏اند که ما زنده هستیم، نه مرده. مراجع بزرگ اسلام در قم، چه در خطابه‏هایشان، چه در اعلامیه‏هایشان و چه در این اعلامیه اخیرى که همین چند روز- همین دو سه روز- براى سوگوارى و براى اربعین و تعطیل اربعین داده‏اند، مطالب را شجاعانه ذکر کرده‏اند و نکته اصلى را و لو به صراحت نگفته‏اند، به کنایه ابلَغِ از تصریح فرموده‏اند. خداوند ان شاء اللَّه آنها را پایدار نگه دارد.

قم، مرکز علم و عمل‏

طلاب علوم دینیه، آن طلابى که الآن در مرکزى واقع شده‏اند که مورد هَجْمه اشرار است، در عین حال که در یک همچو مرکزى واقع شده‏اند، دیروز عصر اجتماع کثیر و یک مجلس تعزیه بسیار بزرگ تأسیس کرده‏اند، و بعضى از افراد، جوانهاى زنده، در منبر بیباکانه مطالب را گفته‏اند. الآن که ما اینجا نشستیم، در مسجد اعظم، به طورى که به ما اطلاع وسیع رسیده است، در مسجد اعظم اجتماع بزرگى است. و نمى‏دانیم آیا دولت با این اجتماع چه خواهد کرد. و من الآن نمى‏دانم که آیا باز مأمورین ریخته‏اند، قتل و غارتى باز کرده‏اند یا نه؟ ما الآن در نگرانى این معنا هستیم. نگران این معنا هستیم که آیا در این شهرهاى بزرگ، از قبیل مشهد که دولت نسبت به آن بسیار حساس است، از قبیل آذربایجان و تبریز که نظر دارد دولت به آن، و آیا در قم که مرکز همه این امور است، و از قم همان طورى که اهل بیت فرموده‏اند علم نشر مى‏شود به همه بلاد «1»- و الآن مى‏بینیم که علمْ مرکزش قم است و از قم دارد نشر مى‏شود، نه علم، علم و عمل؛ علم تنها نه، علم و عمل الآن دارد از قم نشر مى‏شود- مرکز فعالیت اسلامى است، مرکز تحرک اسلامى است. تحرک از قم، از خود قم، از طلاب قم، از علماى قم، از مدرسین قم- حفظهم اللَّه- از توده قم که سربازهاى وفادار به اسلام هستند، از آنجا تحرک دارد سرایت مى‏کند به همه جا، تا ببینیم آیا به ما هم سرایت بکند یا نکند؛ و اللَّه عالِم‏ پایمال کنندگان حقوق بشر

ما همه بدبختیهایى که داشتیم و داریم- و بعد هم داریم- از این سران کشورهایى است که این اعلامیه حقوق بشر را امضا کرده‏اند. اعلامیه حقوق بشر را اینهایى امضا کرده‏اند که سلب آزادى بشر را در همه دوره‏هایى که کفیل بودند و دستشان به یک چیزى رسیده است کرده‏اند. سر لوحه اعلامیه آزادى حقوق بشر- سرلوحه‏اش- آزادى افراد است. هر فردى از افراد بشر آزاد است، باید آزاد باشد. همه باید در مقابل قانون على السواء باشند. همه باید آزاد باشند در محلشان؛ در سکنى‏ آزاد باشند، در شغلشان آزاد باشند، در مشى شان باید آزاد باشند. این اعلامیه حقوق بشر است که سرلوحه‏اش این مطلب است. از اولْ مسلمین بلکه همه بشر، از اول گرفتار اینهایى بوده‏اند که امضا کردند و تصویب کردند این اعلامیه حقوق بشر را. امریکا یکى از آنهاست که تصویب کردند این را و امضا کردند این مطلب را که حقوق بشر باید محفوظ بماند. و یکى از حقوق بشر آزادى است. همین امریکایى که اعلامیه حقوق بشر را- به اصطلاح- امضا کرده است، شما ببینید چه جنایاتى بر این بشر واقع کرده است. در همین چند سالى که ماها یادمان است، و یک قدر زیادترش را من و یک قدر کمترش را به حَسَب جوانى‏اى که دارید شما مشاهده کردید، چه گرفتاریهایى از براى بشر هست به دست امریکا که یکى از اشخاصى است که، یکى از دولتهایى است که قضیه حقوق بشر را امضا کرده‏اند. در هر مرکزى از مراکز مسلمین و غیر مسلمینْ یک مأمورى نصب کرده‏اند که سلب آزادى از همه آن اشخاصى که در آن محیط هستند کرده‏اند. اینها مى‏گویند آزادند بشر! براى تخدیر توده‏ها، که حالا دیگر نمى‏شود تخدیرش کرد. قضیه این چیزهایى که مى‏گذرانند، که یکى‏اش هم همین اعلامیه حقوق بشر است، این براى اغفال است نه اینکه یک واقعیتى دارد. یک چیز خیلى خوش نماى با زَرْق و برقى را مى‏نویسند، سى ماده مى‏نویسند که همه‏اش موادى است که خوب به نفع بشر است، و یکى‏اش را عمل نمى‏کنند! در مقام عمل، یکى‏اش عمل نمى‏شود. این اغفال است؛ افیون است این براى توده‏ها، براى مردم.

جنایات انگلیس و امریکا

ما مى‏بینیم که این امریکا که امضا کرده است همین معنا را، این انگلستان که این قدر از آن تعریف مى‏کنند و از تمدنش تعریف مى‏کنند و از دموکراسى بودنش تعریف مى‏کنند، و این هم جز تبلیغات خود آنها و شیطنت خود آنها چیز دیگرى نیست که با شیطنت و با تبلیغات اینها به مردم باور آورده‏اند که در رأس دموکراسىْ انگلستان است و مشروطیت به معناى حقیقى‏اش در انگلستان است، اینها به واسطه تبلیغاتى که داشتند به خورد مردم دادند این معنا را؛ و ما دیدیم که انگلستان با هندوستان، پاکستان و دوَل استعمارى خودش چه کارها و چه جنایتها در آنجا کرده‏اند. و این همین امریکاست که مى‏بینید در اسرائیلش که نگاه مى‏کنیم- آنجا را به وجود آوردند- اینها با مسلمین چه کردند و دارند چه مى‏کنند. چه جنایاتى به مسلمین، و خصوصاً شیعه، اینها چه جنایاتى کرده‏اند و دارند مى‏کنند. از آن طرف یک مأمورى هم گذاشته‏اند در مصر به اسم سادات، که این هم فعالیتهایش فعالیتهاى استعمارى است. و چند وقت پیش از این رفت به اسرائیل و حرفهاى آنها را مثلًا چه بکند.

انگلیس، ارباب رضا خان‏

از آن طرف در این پنجاه سالى که ما یاد داریم، در این پنجاه سال عزاى ایران، در این پنجاه سال مصیبت ایران که از این خاندان روسیاه به این ملت وارد شد، این انگلستانِ بشر دوستِ دموکراتِ امضاکننده اعلامیه حقوق بشر، به حَسَب اقرار خودش، رضا شاه را به سلطنت رساندند. و قریب بیست سال ماها در زحمت بودیم و ملت اسلام در زحمت بود. و محو آثار شریعت را مى‏خواست بکند. البته موفق نشد اما بنا بر این بود؛ براى اینکه هر صدایى که از آن بوى اسلام مى‏آمد، هر تبلیغى که از آن بوى اسلام مى‏آمد، درِ آن بسته شده بود.

و این امریکایى که امضا کرده است این اعلامیه حقوق بشر را، بر ما مسلط کرده است، بر ایران مسلط کرده است یک آدمى را که خَلَف صالحى است از براى آن پدر. این شاه موجود ما در این مدتى که در رأس حکومت بوده است و ایران را به صورت یک‏ مستعمره رسمى براى امریکا در آورده است، چه جنایاتى در این خدمت کرده است. این پدر و پسر به واسطه نصب آنهایى که حقوق بشر را، اعلامیه حقوق بشر را امضا کرده‏اند، آنها این جنایات را بر ماها وارد کرده‏اند. امضاکنندگان اعلامیه حقوق بشر هستند که این بشر را این طور در زحمت [انداخته‏] و این طور اختناق از براى بشر پیش آورده‏اند، که ما بعضى‏اش را مشاهده کردیم و بعضى‏اش را شنیدیم. و با شنیدن که نمى‏شود انسان درست بفهمد. شما حالا مى‏شنوید که در زمان رضا خان به ملت چه گذشت؛ اما آنى که خود ملت احساس کرده است و لمس کرده است شما نمى‏توانید این معنا را درست بدانید که اینى که احساس کرده، لمس کرده است؛ و ملت ایران از این آدمها چه دیده. شما حالا لمس مى‏کنید. البته لمسِ به این معنا؛ اینجا هستید.

هوشیارى ملت‏

خوب دیگر حالا روابط طورى است که ایران را درست مى‏توانید بفهمید چه جورى است. لمس مى‏کنید که این آدم چه کرد همین چند روز با ملت ایران. الآن هم هیچ بعید نمى‏دانم که- الآن هم- یک جنگ و نزاعى در کار باشد. ما اطلاع نداریم. ما آن قدرش را که اطلاع داریم در پیشخوان مسجد شاه ریختند و آن چند تا دکانى که آنجا بوده است آنها را با زور باز کرده‏اند؛ و اما بازار تسلیم نشده است. در عین حالى که بخشنامه‏اى از دولت منتشر شده است و به همه بازارهاى ایران منتشر شده است که هر کس تعطیل بکند این مثلًا چه خواهد شد و چه خواهد شد، مع ذلک بازارها حتى بازار تهران که ملموس خودشان است، اعتنایى به این حرف نکردند. مردم دیگر اعتنایى به این قاروقورها نمى‏کنند؛ به این شارت و شورتها دیگر حالا اعتنا نمى‏کنند. این اعتناها سابق بود که مردم را مى‏ترساندند و مردم هم خیال مى‏کردند ... حالا مردم دارند کشته مى‏دهند و مع ذلک اعتنا به این حرفها ندارند.

ملت زنده و هوشیار

الآن در اثر این کشتارى که در ایران شد یعنى در قم شد و بسیارى از اهل علم، بسیارى از متدینین و جوانهاى قمى را کشتند و الآن اربعین آنهاست، مردم ایران- که خداوند ان شاء اللَّه آنها را زنده بدارد، چنانچه الآن زنده هستند و زندگى شان تا ابد ثبت است؛ و خداوند حوزه علمیه قم را زنده بدارد و زندگى‏اش تا ابد ثبت است- اینها الآن که ما اینجا آرام نشسته‏ایم، آنها در فعالیت و تلاطمند. الآن مشهد چه بساطى است، دیگر من الآنش را نمى‏دانم اما تعطیل بود. آذربایجان چه بساطى است، من نمى‏دانم لکن تعطیل بوده. قم سرتاسر- آن طورى که اطلاع دادند- حتى یک بقالى باز نیست، سرتاسر قم تعطیل عمومى است. تهران نود درصد تعطیل است. تعطیل تهران یک چیز آسانى نیست که ما توهّم بکنیم؛ تعطیل تهران تعطیلى است که مشت به دهان این یاوه گوها مى‏زند.

رفراندم انقلاب سفید

آنهایى که مى‏گفتند که شش میلیون جمعیت با ما موافق هستند و رأى دادند به انقلاب سفید! آن وقت هم که مى‏گفتند جزاف «1» بود. من فرستادم آدم به تهران- آن وقت ما ایران بودیم- من اشخاصى فرستادم به تهران که آن روزى که رفراندم- به اصطلاح خودشان- مى‏شود وضع چه جورى است. اینهایى که آمدند به ما گفتند بیش از دو هزار تا آنجا نیامد. این دو هزار تا هم مأمورین خودشانند. اینهایى که مى‏گفتند شش میلیون جمعیت ایران با ما هست؛ باقى‏اش هم آنهایى‏اند که دیگر رأى بده نیستند، پیر مردها و زنها و بچه‏ها و اینها، و ما «به اتفاق آرا» ... مکرر شاه در هر جایى که رسیده است گفته است که ملت با من هستند؛ یک چند نفر هستند که اینها مارکسیست اسلامى هستند، اینها گاهى یک چیز دیگرى مى‏گویند و الّا ملت است و من! حالا هم شما خواهید دید که دنبال همین سرتاسر تعطیلى باز هیاهویشان راه مى‏افتد. یک بازى در قم در مى‏آورند؛ چنانکه در آوردند قبلًا دنبال آن تعطیلىِ جلو که یک هفته قم و یک هفته اصفهان- هشت روز اصفهان از قرارى که گفتند- و تهران هم یکى دو- سه روز که یک روزش تمام تعطیل کردند و اعتراض کردند، دنبالش راه افتادند و اتوبوسها را پر کردند از این بیچاره‏هاى بى‏اطلاع. یک دسته که مأمورینشان بودند بخشنامه صادر کردند به همه‏ ادارات، به همه مدارس، که همه باید تعطیل کنید و همه باید بیایید.

این آزادى است! به طور آزادانه «باید» همه بیایید اما آزادید! در عین حالى که بخشنامه صادر کردند و به همه ادارات، حتى ادارات هم به اینها اعتنا نکردند. این بیچاره‏هایى را که در اتوبوسها نشاندند و آوردند و به آنها گفتند که- از قرارى که مى‏گفتند- شما را مى‏خواهیم زیارت ببریم، بین راه که ملتفت شدند که قضیه این حرفها نیست هر که توانست فرار کرد! و آنها هم که آمدند- از قرارى که به من اطلاع رسیده- مثل اینکه تشییع جنازه مى‏کنند، هر چه به آنها مى‏گویند که بگو «جاوید» جواب نمى‏دادند، مثل تشییع جنازه! تعبیر این بوده است به اینکه جمعیت چنان ساکت بودند که مثل اینکه دارند تشییع جنازه مى‏کنند! این تشییع جنازه شاه است.

شاه، ضد اسلام و روحانیت‏

اینها نمى‏فهمند؛ باز هم ما نمى‏توانیم اینها را آدمشان کنیم. اگر اینها با ملت راه رفته بودند، اگر اینها به خواست ملت توجه کرده بودند، اگر اینها به وظایف خودشان عمل کرده بودند، اگر اینها یک گرایشى به اسلام و قواعد اسلام داشتند، مردم چه مخالفتى مى‏کردند با اینها؟ مردم هر جا دست گذاشتند مى‏بینند که «اعلیحضرت» مخالف است. با تاریخ اسلام مخالف است، یعنى با اسلام. بدترین کارهایى که در زمان حکومت این آدم شده است، این تغییر تاریخ است. موفق نمى‏شوند لکن این مى‏خواست بشود. بدترین کار. از این کشتارها این بدتر است. این با حیثیت رسول اللَّه بازى کردن است. هر جا مردم دست مى‏گذارند، مى‏بینند که «اعلیحضرت» دست رویش گذاشته و بد کرده. به تاریخشان این طور، به مدرسه‏هاى علمى شان آن طور. تا حالا چند دفعه مدارس ما به غارت رفته و مدارس ما به- عرض کنم- چپاول اینها رفته است. چند دفعه ریخته‏اند [تا] حالا در مدارس ما. آن وقت به مدرسه فیضیه چند دفعه ریخته‏اند و اینها جنایت کردند؛ حالا هم به مدرسه حجتیه و مدرسه خان. حالا محل حمله شان اینهاست. و مدرسه حقانى و هر مدرسه‏اى که درِ آن باز است و یک قدرى اجتماعات هست. مدرسه خان را تمام- از قرارى که مى‏گویند- تمامِ در و پنجره‏هایش را با تفنگ زده‏اند و شکسته‏اند. در مدرسه‏ حجتیه سر یک کسى را بریده‏اند، یعنى تیر زده‏اند به او، تیر زده‏اند به او که خون جارى شده است؛ که یکى از علماى اینجا که رفته بود آنجا و بعد برگشت گفت که ما هم رفتیم دیدیم از آن محلى که این تیر خورده است خون ریخته؛ ریخته تا آمده است لب حوض.

شاه، مجرم اصلى و دست نشانده متفقین‏

شما احتمال مى‏دهید که رئیس شهربانى قم یک همچو کارى بکند؟ او نمى‏تواند یک همچو کارى بکند. هى نگویید که مأمورین این کار را کردند. آنى که این کارها را مى‏کند شخص خود شاه است. یعنى شخص خود شاه امر مى‏دهد. شخص خود شاه هم مى‏گوید بکشید؛ تا نگوید نمى‏کشند. مگر یک امر ساده‏اى است که یک ملت را به تفنگ و مسلسل ببندند؛ یک حوزه علمیه را که مردم به آن علاقه دارند، مردم آن را بزرگ مى‏شمرند، این را به مسلسل ببندند؟ مگر یک امر ساده‏اى است که شهربانى تهران و شهربانى قم و رئیس سازمان تهران، رئیس سازمان قم، و نمى‏دانم نخست وزیر تهران و نخست وزیر چه، مگر اینها مى‏توانند یک همچو کارى بکنند؟ همه‏اش شخص خود آقاست. مجرم اصلى خود این است. این را کى نصب کرد؟ خود ایشان در کتابشان «1» نوشتند: متفقین وقتى که آمدند- بعدش محو کردند؛ بعد دیدند غلط کردند، محوش کردند- خود ایشان نوشتند که متفقین وقتى که آمدند در ایران صلاح دیدند که ما باشیم، که دودمان ما سلطنت را داشته باشد. لعنت بر این صلاح! این متفقین، این اشخاصى که امضا کردند حقوق بشر را و اعلامیه حقوق بشر را، اینها به جان ما یک همچو اشخاصى را گماشتند و یک همچو اختناقى را. آزاد است بشر اما ایرانش چطور؟! یکى را گماردند، یکى را گذاشتند آنجا؛ قبلًا او «2» را گذاشته بودند، همه آزادیها را سلب کرده بود. این طور اجتماعى که حالا مى‏شود آن وقت این طورها نمى‏توانستند، نمى‏کردند، یا باز روشن نشده بودند مردم‏

حوزه قم، زنده‏کننده اسلام و ایران‏

حوزه قم زنده کرد ایران را. حوزه قم خدمتى به اسلام کرده است که تا صدها سال دیگر این خدمت باقى است. کم نشمرید آقایان این را. دعا کنید به حوزه قم؛ و دعا کنید ما هم این جور بشویم. صدها سال دیگر هم اسم حوزه قم در تواریخ هست، و ما مرده‏ها را دفن کرده است. «1» حوزه علمیه قم زنده کرد اسلام را. حوزه علمیه قم و تبلیغات مراجع قم، علماى قم، دانشگاهها را که ما را جزء افیون ملت مى‏دانستند، ما را دست نشانده انگلیسها و مستعمِرین مى‏دانستند، بیدارشان کردند که نه؛ اینها تبلیغات است، تبلیغات خود آنها است، خود انگلیسها و آلمانها و شوروى و اینها تبلیغ مى‏کنند که خیر حوزه‏هاى دین، حوزه‏هاى علمیه، علماى دین، اینها افیونند. خود آنها تبلیغ مى‏کنند براى اینکه آنها مى‏دانند که اینها چه فعالیتها دارند و چه تحرکها دارند و اسلام چه دین متحرکى است. اینها مى‏دانند اینها را. مى‏خواستند که از خاصیت بیندازند پیش ملت، تبلیغ کردند.

دین و سیاست‏

حالا چند سال است که تبلیغ کردند، به طورى که ما، خودِ آخوندها هم باور کرده‏اند؛ خود آخوندها هم باور کرده‏اند: ما را چه به سیاست. این «ما را چه به سیاست» معنایش این است که اسلام را اصلًا کنار بگذاریم؛ اسلام کنار گذاشته بشود؛ اسلام در این حجره‏هاى ما، در آنجا دفن بشود؛ در این کتابهاى ما دفن بشود اسلام. آنها از خدا مى‏خواهند که اسلام از سیاست جدا باشد، دین از سیاست جدا باشد. این یک چیزى است که از اول سیاسیون انداختند توى دست و دهان مردم، به طورى که الآن ما هم که اینجا هستیم باورمان آمده است که آقا ما چکار داریم به سیاست، سیاست را بگذار براى اهلش. ما مسائل دین مى‏گوییم. اگر این طرف صورتمان را زدند، آن طرفش هم چیز مى‏کنیم [، مى‏آوریم‏] تا یکى هم آن طرف بزنند. این را به حضرت عیسى هم غلطى نسبت دادند. این هم خود این جانورها به حضرت عیسى [نسبت دادند]. حضرت عیسى پیغمبر است؛ پیغمبر نمى‏تواند منطقش این باشد. شما دیدید پیغمبرها را؛ منتها حضرت عیسى کم عمر کرد در بین ملت، بعد تشریف برد به معراج، به بالا. «1» شما همه مى‏دانید تاریخ انبیا [را]. آن حضرت ابراهیمش، که تقریباً رأس انبیاى سلف بود، با تبرش برداشت آن بتها را همه را شکست. هیچ خوف این را هم نداشت که بیندازندش توى آتش. خوف این حرفها را نداشت؛ اگر داشت که پیغمبر نبود. یک همچو موجودى که با یک قدرتهاى بزرگ جنگ مى‏کند و یک تنه خودش تنهایى در مقابل یک همچو قدرتهایى مى‏ایستد که بعداً بیایند بخواهند آتشش بزنند، این منطقش این نیست که اگر آن طرفم را سیلى زدند ... بر مى‏گردم این طرف هم بزنند. این منطق آدمهاى تنبل است. این منطق آنهایى است که خدا را نمى‏شناسند. قرآن نخواندند اینها. آن هم حضرت موسى که با یک عصا، یک نفر بود، یک نفر بود- یک نفر چوپان. مقابل کى؟ مقابل فرعون که داد خدایى مى‏زد. اینها هم داد خدایى مى‏خواهند بزنند؛ مى‏بینند حالا خیلى خریدار ندارد. اگر یک خرده سست بیایید آنها هم مى‏گویند: انَا رَبُّکمُ الاعْلى‏ «2». این مزخرفات همیشه بوده در دنیا و حالا هم هست؛ بعدها هم خواهد بود. آن هم حضرت موسى- سلام اللَّه علیه- این هم رسول اکرم که تاریخش را خوب مى‏دانید دیگر که تنهایى مبعوث شد، سیزده سال نقشه کشید و ده سال جنگ کرد، نگفت که ما را چه به سیاست. اداره کرد ممالکى را، مملکتى را، نگفت ما چکار داریم به این حرفها. آن هم حکومت حضرت امیر است که همه‏تان مى‏دانید، و آن وضع حکومتش و آن وضع سیاستش و آن وضع جنگهایش. نگفت که ما بنشینیم توى خانه‏مان دعا بخوانیم و زیارت بکنیم، و چکار داریم به این حرفها؛ به ما چه.

سازش با سلاطین جور، خلاف قرآن‏

 «اگر خود حضرت صاحب- سلام اللَّه علیه- مقتضى بدانند خوب خودشان تشریف بیاورند»! یکى از علما این جورى مى‏گفت- خدا رحمتش کند- که «من که دلم بیشتر نسوخته به اسلام از حضرت صاحب- سلام اللَّه علیه؛ خوب ایشان هم که مى‏بینند این را، خود ایشان بیایند؛ چرا من بکنم»! این منطق اشخاصى است که مى‏خواهند از زیر بار در بروند. اسلام اینها را نمى‏پذیرد. اسلام اینها را به هیچ چیز نمى‏شمرد. اینها مى‏خواهند از زیر بار در بروند. یک چیزى درست مى‏کنند، دو تا روایت از این طرف از آن طرف مى‏گردند پیدا مى‏کنند که خیر، با سلاطین مثلًا بسازید، دعا کنید به سلاطین. این خلاف قرآن است. اینها نخوانده‏اند قرآن را. اگر صد تا همچو روایتهایى بیاید، ضربِ به جِدار مى‏شود. «1» خلاف قرآن است، خلاف سیره انبیاست. با اینکه روایتى نیست. شما وقتى ملاحظه مى‏کنید آن همه روایاتى که اگر کسى میل به این بکند که- روایتى است- که اگر مایل باشى که زنده باشد این سلطان، تو هم با او محشورى. «2» مسلمان مگر مى‏شود مایل باشد به اینکه یکى زنده باشد و ظلم کند، آدم بکشد؟ رابطه داشته باشد با یک کسى که آدم مى‏کشد، عالِم مى‏کشد، علما را مى‏کشد؟ ما الآن چقدر علماى بزرگ و عرض مى‏کنم، مدرسین عالیمقام تو [ى‏] حبسها، توى تبعیدگاهها داریم، مى‏دانید شما؟ الآن چند نفر از این علماى ما توى زندانند و چند نفر از این علماى ما در تبعیدگاهها دارند به سر مى‏برند؛ مع ذلک همینها بودند که تبعید شده بودند قبلًا؛ حالا که آمده‏اند همینها بودند که مشتشان را گره کردند و بر خلاف دولت صحبت کردند و بر خلاف شاه صحبت کردند؛ دوباره هم گرفتار شدند. همین آقاى محترمى که- جوان بزرگوارى که- در همین دیروز، در عصر فاتحه دیروز آن صحبتها را کرده، این حبس بود و این- عرض مى‏کنم که- تبعید بود و مظنونِ این است بلکه شاید بیشتر از ظن، که این هم حالا یا گرفتندش یا فردا بگیرند. اما از حبس درآمده و مشتش را گره کرده. بچه اسلام این است؛ مسْلم این است. مسلمان اگر بخواهد اهتمام به امور مسلمین نداشته‏ باشد که مسلمان [نیست‏]؛ لَیْسَ بِمُسْلِمٍ؛ مَن اصبحَ و لَمْ یَهْتَمَّ بامورِ المُسلمینَ فَلَیسَ بمُسلِمٍ. «1» هى هم بگو لا اله الا اللَّه، مُسْلم نیست این طور. اسلام آن است که به درد مسلمین بخورد؛ مسْلم آن است که به درد مسلمین بخورد، برسد به درد مسْلم که آقا کشتند جوانهاى ما را. ما بى‏تفاوت باشیم؟ کشتند علماى ما را، ما بى‏تفاوت باشیم؟ کشتند مؤمنین و مسلمین را، ما بى‏تفاوت باشیم؟

ما راضى بشویم به این امر؟ ما کارى بکنیم که از آن انتزاعِ رضایت بشود؟ باید ما خودمان را عوض کنیم. این جوانهایى که از ما حبس رفتند، تبعید شدند، الآن هم تبعید هستند، اینها بعد از اینکه یک دوره تبعیدشان را، حبسشان را تمام کردند و آمدند دوباره به قم، باز همان مصایب را شروع کردند و همان تبلیغات را شروع کردند؛ و باز رفتند به تبعیدگاه. اگر ده دفعه دیگر هم برشان گردانند، همانند؛ براى اینکه اینها تربیت شدند، تربیت اسلامى شدند. اگر حضرت امیر را صد دفعه بکشند و زنده بشود باز همان است، همان حضرت امیر است. و اگر منِ تنبل [را] هم صد دفعه بکشند یا یک دفعه بکشند، من همان آدم تنبل هستم.

امریکا و شوروى در مسابقه غارت ایران‏

ما از این سران دولتها [چه بگوییم‏] که اعلامیه حقوق بشر را امضا کرده‏اند و آزادى بشر را اعلام کرده‏اند، این همه مصیبتهاى ما از اینهاست. از انگلیس بود، تا آن وقتى که یک قدرى دستش کوتاه شد. حالا از شوروى است، و از آن طرف از امریکا. همه گرفتارى ما زیر سر اینهاست. اینهاست که مأمورند اگر اینها دستشان را، سایه شان را از روى سر اینها بردارند، مردم اینها را پوستشان را مى‏کنند. مصونیت دادند به امریکایى‏ها و آنها را مصون از همه چیز قرار دادند، در مقابلش هم یک چند تا دلار گرفتند آن وقت. الآن هم که ملاحظه مى‏کنید چقدر از امریکایى و صاحب‏منصبهاى امریکا در ایران‏ هستند با چه حقوقها، با چه حقوقهاى گزاف. اینها گرفتاریهایى است که ما داریم، که تمام خزاین ما باید سرشار برود به جیب امریکایى‏ها؛ اگر یک ته مانده کمى هم بماند به جیب شاه و دار و دسته شاه باید برود. اینها هم در خارج ویلا بخرند، چه بخرند، چه بخرند، در بانکها انباشته کنند اموال مردم را.

دولت ایران الآن از دوَل مترقى عالَم است! الآن در عرض امریکا و ژاپن است این! الآن از ژاپن یک خورده جلو افتاده است! اما این حرفها فسادش و فضاحتش دیگر درآمده؛ حتى آن بقال سر محله دیگر مى‏گوید این حرف مفت دارد مى‏زند لکن پرروست؛ مى‏زند، چه مى‏شود. الآن هم شما فردا در روزنامه‏ها همین- بعد از این وقایع که واقع شده است- خواهید دید که در روزنامه‏ها دوباره شروع مى‏کنند به اینکه همه ملت با ما موافقند، همه مردم با ما هستند، یک چند نفرى هم هستند که انحراف دارند! هر که مسلمان است، هر که روحانى صحیح است، با ما موافق است! روحانى روشنفکر صحیح با ما موافق است! این روحانیها اینها مرتجعینند! این علماى قم، مراجع بزرگ قم، که اعلام تعطیل عمومى کردند، اینها جزء مرتجعین هستند! علماى بزرگ چیز فهم با ما موافقند! علماى حقیقى- اسمش را علماى حقیقى مى‏گذارند!- علماى حقیقى با ما موافقند! هیچ پیدا نمى‏کنى یک همچو علماى حقیقى را. فقط تو [ى‏] روزنامه علماى حقیقى با ما هستند! کدام علما؟! مگر مسلمان مى‏شود با تو موافق باشد؟ مگر مسلمان مى‏شود راضى به قتل اینها «1» باشد؟ منتها گاهى مى‏ترسد یک مسلمانى، حرف نمى‏زند یا یک عالِمى حرف نمى‏زند؛ گاهى هم نمى‏ترسد و حرف مى‏زند. گاهى یک طلبه مى‏ترسد و از خانه‏اش بیرون نمى‏آید؛ گاهى هم نه، نمى‏ترسد و حرفش را مى‏زند؛ اما «موافقند» حرف غلطى است، حرف نامربوطى است.

معجون رژیم ایران!

کدام عالِم با تو مى‏تواند موافق باشد؟ مگر مى‏شود که یکى عالِم باشد، اسمش را روحانى بگذارد، اسمش را عالِم بگذارد، و با قتل عام موافق باشد؟ مگر مى‏شود یک نفر مسلمان باشد، یک نفر به اسلام اعتقاد داشته باشد، و با تبدیل تاریخ اسلام به تاریخ کفار موافق باشد؟ مگر مى‏شود یک نفر مسلمان باشد و با این ستور، «1» [با] کشف حجاب مبتذل موافق باشد؟ زنهاى ایران هم قیام کردند بر ضدش و تودهنى به او زدند که ما نمى‏خواهیم این طور چیز را، ما باید آزاد باشیم. و این مردک مى‏گوید آزادید لکن- باید حتماً- آزادید اما باید حتماً بدون چادر و بدون روسرى توى مدارس بروید! این آزادى است؟! اصلًا یک بساطى است در ایران؛ من نمى‏فهمم چه جور است. یک چیزى است، یک معجونى است این. دولت ایران و شاه ایران یک معجونى است که معلوم نیست چه جور [است‏]: «شتر گاو پلنگ»! یک چیزى است؛ «شیر، گاو، پلنگ». یک بساطى است در ایران. من نمى‏دانم چه قضیه‏اى است این گرفتاریهاى ما. البته زیاد گرفتارى داریم، خوب خیلى گرفتاریهاست که نمى‏توانیم بگوییم؛ این گرفتاریهاى ماست از دست این تصویب کنندگان و امضاکنندگان اعلامیه حقوق بشر. ماها و امثال ماها و شماها و امثال شماها مرتجع و- عرض مى‏کنم که- عقب افتاده و امثال ذلک، و آنها مترقى و مملکتْ یک مملکت مترقى!

نمونه‏هایى از فقر و فلاکت ملت ایران‏

خدا مى‏داند که مراجعاتى که مى‏شود، که یک جزئى‏اش به من مراجعه مى‏شود، راجع به اینکه مى‏خواهیم فلان جا آب انبار بسازیم، مردمش آب ندارند؛ این زنها از یک فرسخى باید بروند آنجا آب بیاورند. آب ندارند. وقتى آب ندارند، برق دارند؟ آسفالت دارند؟ هیچ چیز ندارند. ملاحظه نکنید که یک تهرانى را، سر و صورتش را، این طرف را درست کنند؛ شما بروید آن طرف تهران را ببینید. شما بروید آن گودالهایى که هست، گودالهاى نمى‏دانم کذا و کذا که هست، بروید آنجاها را ببینید چه خبر است. گودال است که گفت صد تا پله، نمى‏دانم چقدر پله باید بخورد تا برسند به سطح زمین؛ آنجا خانه درست کرده‏اند. چه خانه‏اى! یا با حصیر یا با گِل. یک چیزى درست کرده‏اند که این بچه‏هاى بیچاره شان در آنجا زندگى بکنند. نه آب دارند، نه ... تهران را دارم مى‏گویم، نه دورافتاده‏ها؛ تهران این جور است. شما وقتى وارد تهران بشوید مى‏بینید که پر از اتومبیل است و اینها و کذا و کذا؛ نرفته‏اید آن طرف تهران را ببینید چه خبر است. آب براى خوردن ندارند اینها. باید کوزه‏هایشان را بیاورند از آن پله‏ها بروند بالا، گفتم صد تا پله، چقدر، از آنها بروند بالا و برسند به یکى از اینهایى که حالا آب در آن گذاشته‏اند، کوزه شان را از آنجا آب کنند؛ دوباره از این پله این زن بیچاره در زمستان سرد باید این طورى بیاید تا آب پیدا کند براى بچه‏هایش. فقرشان چیست؟ بعضى از آنهایى که از آنجا بیرونشان کرده بودند- یک خانه‏اى بوده مال یکى از آنها بوده، یک اتاقش هم مال چند نفر بوده- آمده بودند توى پامنار؛ آنجا توى وسط خیابان؛ آنجا خودش و زن و بچه‏اش آنجا در وسط خیابان. این کسى است که- آدم وثیقى «1» که امام جماعت پامنار است براى من آمد گفت که- اینها بیچاره‏ها [را] از آن گودال [بیرون کرده‏] آن گودال را هم از او گرفته بودند. حالا آمده توى پامنار، توى اینجا هم نشسته، توى خیابان همین طورى با بچه‏هایش بیچاره نشسته، که مردم آنجا جمع شدند یک چیزى بَدْواً «2» برایش درست کردند. این مملکت «مترقى» است که مرکز شهر، مرکز مملکت- که تهران باشد، مرکز مملکت- این طورى است! در خود روزنامه‏ها بود که در فلان جا- حالا من یادم نیست کجا را نوشته بود، یک جایى را نوشته بود- نوشته بود که اینها از بى‏آبى- طرف شوشتر و آنجاهاست این مسأله ظاهراً- صبح که پا مى‏شوند این بچه‏ها به واسطه تراخمْ چشمشان به هم است و باز نمى‏شود. با بَول صورت اینها را، چشم اینها [را شستشو] مى‏کنند! این وضع مملکت ماست! این مملکت مترقى است! با بَول! اینها آب ندارند این قدر که دستشان را بزنند، چشم بچه شان را ... اگر هم یک قدرى آب داشتند مى‏خواهند بخورند. در روزنامه نوشته بود که با بَول اینها چشم بچه‏هاى خودشان‏ را چیز مى‏کنند که باز بشود!

افتضاح حقوق بشر امریکایى‏

این «مملکت مترقى»! پولهایش کجا مى‏رود؟ مملکت ما مملکت فقیر است؟ مملکت ما یک نفتى دارد، یک دریاى نفت دارد مملکت ما، مملکت ما آهن دارد، مملکت ما همه چیز دارد؛ جواهر دارد. مملکت ما یک مملکت غنى‏اى است اما این «بشر دوستها» یک مأمور گذاشته‏اند آنجا، بالاى سر این مملکت، که نگذارند این منافع به این مردم فقیر برسد. همه‏اش باید برود توى جیب آنها و عیاشیهاى آنها. اگر یک مقدارش هم ماند، یک مقدار هم قسمت اینهاست. با اینکه قسمت اینها یک قسمت ناچیزى است، مع ذلک در همه جاهایى که تشریف مى‏برند، ویلا دارند و عرض مى‏کنم قصر دارند و زمین دارند و در بانکهایش هم پول دارند و همه چیز دارند؛ خیلى غنى. این کارتر، که یک مدتى مردم را گول زده بودند که اگر این بیاید سرِ کار چه خواهد کرد و چه خواهد کرد، این با صراحت لهجه- دروغگو کم حافظه این است!- با صراحت لهجه گفت که اینجاهایى که پایگاه نظامى ما داریم، اینجا دیگر بساط حقوق بشر چیزى نیست! این دیگر صحبت از حقوق بشر نباید بکند! این حقوق بشرى که در [آن‏] ماده آزادى مردم و اینها هست- که این قابل انتزاع نیست، این آزادى قابل انتزاع نیست- این امریکایى که امضا کرده است این معنا را، با صراحت لهجه مى‏گوید که [در] ایران، چون ما پایگاه داریم، دیگر بحث از حقوق بشر نباید کرد. احترامِ حقوق بشر مال آنجاهایى است که ما در آن پایگاه نداریم. این امریکایى که این قدر حقوق بشر مى‏گوید، در خود امریکا، در امریکاى لاتین، چه بساطى سر این مردم دارد در مى‏آورد؛ یک مأمور هم گذاشته آنجا. لبنان را آن طورش کرده که الآن مى‏بینید. آن مردکه»

 هم مى‏رود آنجا تصدیق مى‏کند حرف او را. شاه هم همین معنا را تصدیق مى‏کند که خیر مطلب همین است باید با اسرائیل چه. این مردیکه «2» اسرائیل را از بیست سال پیش از این [به رسمیت‏] شناخت؛ همان‏ اوایل هم ما قم بودیم که این اسرائیل را شناخت به رسمیت در مقابل همه مسلمین، در مقابل قرآن. یک دولت کفر را- آن هم کفر یهود- این را به رسمیت شناخت! اولش درست اسم نمى‏بردند و چه، بعدش هم خوب، اسم بردند. از آن اول این آدم نوکر بود؛ بعدها خودش اظهار کرد! این از اولِ مسأله این طور بود. اسرائیل را از آن اول به رسمیت شناخت در مقابل قرآن، در مقابل اسلام، در مقابل حکومتهاى اسلامى، در مقابل مسلمین.

 «حقوق بشر» شاه‏

آن مردِکه «1» هم که با صراحت لهجه گفت که قضیه حقوق بشر- قضیه حقوق بشر- یعنى چه؟ خوب، راست هم مى‏گفت این را. راست مى‏گوید؛ قضیه حقوق بشر یعنى چه! یعنى منطق قلدرها! مسأله، حقوق بشر نیست. منطق قلدرها قلدرى است، تفنگ است و مسلسل، مسلسل بستن به علماى دین. این منطق اینهاست: مدرسه فیضیه خراب کردن؛ گرفتن و ندادن. الآن تعطیل است مدرسه فیضیه؛ مع ذلک در عین حالى که مدرسه فیضیه را گرفتند غارت کردند، طلبه‏ها را غارت [کردند]، عمامه‏هایشان را آتش زدند، کتابهایشان را آتش زدند، قرآن را اهانت کردند، در عین حال همین جمعیتْ مرکزشان را در مدرسه حجتیه قرار دادند و در مدرسه خان؛ حالا آنجا دارند کتک مى‏خورند. صد دفعه دیگر هم کتک بخورند، یک مدرسه دیگر. اینها زنده شدند؛ بیدارند اینها. به هر صورت، ما این گرفتاریهاست که داریم و الآن که اینجا نشستیم نمى‏دانیم که چه مى‏گذرد به برادرهاى ما؛ نمى‏دانیم. من نگرانم. حالا تا عصرى، تا فردایى اتفاقى آنجا بشود یا از اینجا بشود؛ ببینیم چه مى‏شود. اما این قدر را مى‏دانم که دیروز یک مجلس با شکوهى بوده است براى این اسلاف؛ و امروز هم مسجد اعظم «2» از قرارى که اطلاع داده بودند پر بوده از جمعیت، و بازارها هم تعطیل. بازار قم تمامش، هم خیابان و هم بازار همه‏اش تعطیل بوده، و بازارهاى شهرستان [ها] تا آن قدر که به ما رسیده. از شیراز اطلاع نرسیده،

از اصفهان اطلاع نرسیده، مى‏رسد اطلاع؛ نمى‏شود نباشد. ما چه بکنیم با این وضع؟ با این واقعاً انسان متحیر است چه بکند.

منطق اینها منطق مسلسل است، منطق ما منطق سکوت! باید سکوت کنیم! چاره نیست! منطق آنها سیلى زدن است، منطق ما سیلى خوردن! به حضرت عیسى هم نسبت داده‏اند که یکوقت فرمود که اگر این طرف من سیلى بزنند، آن طرف [هم‏] سیلى [بزنند]! همچو حضرت عیسى را ما نمى‏خواهیم. حضرت عیسى نمى‏گوید همچو چیزى. این منطق تنبلهاست. حضرت عیسى پیغمبر اعظم است؛ آن کسى است که در مهدش شروع مى‏کند به گفتن که من چه مى‏کنم، چه مى‏کنم، اقامه صلات مى‏کنم، چه مى‏کنم، چه مى‏کنم. در مهدْ پیغمبرِ مبعوث بوده به حَسَب مثال قرآن «1» یک همچو موجودى حرفهاى تنبلها را مى‏زند؟! حرفهاى بى‏عرضه‏ها را مى‏زند که اگر این طرف بزنند؟ این را همین، همین اشخاص، همینهایى که به عیسى منتسبند- اینها عیسوى که نیستند، منتسبند- همین اشخاص اینها را درست کرده‏اند که این عیسویها و این کاتولیکها و اینها را بازى شان بدهند. آنها هم- احمقها- بازى خوردند و لهذا در مقابل حکومتشان هیچ نمى‏کنند.

ائمه، سراسر عمر در مبارزه با ظلم‏

از آن طرف، در بین ما هم اشخاصى هستند که [مى‏گویند] اولو الامر هر چه، هر زهر مارى مى‏خواهد باشد، باید ما از او اطاعت کنیم! اولو الامر است! اولو الامر یعنى زورگو! با زورگو نباید حرف زد. خوب، پس چرا امام حسن مخالفت کرد؟ چرا امام حسین مخالفت کرد با اولو الامر، آن وقت که اولو الامر عبارت از یزید بود؟ تُؤْتِى الْمُلْک «2» یکى از آخوندها به من نوشته بود- چند سال پیش از این- که شما مخالفت چرا مى‏کنید با او؛ تُؤْتِى الْمُلْک مَنْ تَشاء؛ خداوند هر کس را مى‏خواهد [سلطنت مى‏دهد]، این‏ مملکت را خدا داده [به او]؛ من جواب او را که ندادم، قابل جواب نبود اما این تکذیب قرآن است. مگر فرعون را کس دیگر مُلْک به او داده بود؟ آن هم خدا به او داده بود، پس چرا موسى رفت با او مخالفت کرد؟ مگر نمرود را کسى دیگر به او اعطاى مُلْک کرده بود؟ آن هم از طرف خدا است، پس چرا ابراهیم مى‏رود با او مخالفت مى‏کند؟ چرا پیغمبر مخالف است؟ چرا حضرت امیر با معاویه؟ خوب معاویه هم در آنجا یک اولو الامرى است براى خودش. خوب، بعد از آن چرا امام حسن با او مخالفت کرد؟ امام حسن پدر معاویه را درآورد. امام حسین چرا پا شد با چند نفر از عیالاتش رفت؛ با پنجاه- شصت نفر راه افتاد رفت آنجا مخالفت اولو الامر کرد. این حرفها حرفهاى نامربوط است. آن اولو الامرى که پهلوى خدا و رسول قرار مى‏گیرد باید پهلوى خدا و رسول باشد. باید مثل خدا و رسول- بلاتشبیه- یعنى ظِلّ خدا و رسول باید باشد. حکومت سلطان اسلام «ظلّ اللَّه» است. معنى «ظل» این است که حرکتى ندارد خودش، حرکت به حرکت اوست: سایه آدمْ خودش که حرکتى ندارد؛ هر حرکتى آدم مى‏کند سایه هم، دستش را این جور مى‏کند، سایه هم همان طور. «ظلّ اللَّه» این است؛ آن کسى را که اسلام به «ظلّ اللّهى» شناخته است، این است که از خودش یک چیزى مایه نگذارد، به تَبَع احکام اسلام حرکت بکند، حرکتْ حرکت تَبَعى باشد. رسول اللَّه این طور بود، «ظلّ اللَّه» بود. این مردیکه هم ظلّ اللَّه است؟! اولو الامر! یک طایفه از ما هم، بیچاره‏ها غفلت کردند و غافل شدند و اولو الامر را ... یزید هم اولو الامر است! بر ضد یزید هم اگر قیام کرد قتلش واجب است! قتل سید الشهداء [را] واجب مى‏داند! قاضى شان «1» است حکم کرد به اینکه واجب القتلند! قیام بر خلاف مصالح مسلمین! این واجب القتل است! خوب، کتاب و سنت را نمى‏دانیم؛ چه باید کرد؟ ما قرآن را نخواندیم نمى‏دانیم؛ منطق قرآن را نمى‏دانیم. باید قرآن بخوانیم، قبل از همه چیزها ببینیم قرآن چه مى‏گوید. تکلیف ما و وظیفه ما [را] قرآن تعیین مى‏کند. وظیفه ما را با سلطانْ قرآن تعیین مى‏کند. قصه مى‏خواسته خدا بگوید؟! قصه سرایى مى‏خواسته بکند؟!

مبارزه در منطق قرآن و سنت نبى (ص)

قصه حضرت موسى را آن همه در قرآن تکرار مى‏کند. اگر مى‏خواست قصه بگوید، خوب قصه گو یکى مى‏گوید بس است دیگر. چند دفعه مى‏گویى! آن همه قرآن پافشارى مى‏کند و در هر چند صفحه‏اش موسى را پیش مى‏آورد و مخالفت با فرعون، براى اینکه بگوید آقا بفهم! آن همه قرآن از- عرض بکنم- مقاتله، از قتال با کفار، و از قتال با کذا و منافقین و اینها ذکر مى‏کند، مى‏خواهد قصه بگوید؟! خوب، قصه یک دفعه گفت بس است دیگر. مگر قرآن کتاب قصه است؟! قرآن کتاب انسان‏سازى است، کتاب انسان متحرک است، کتاب آدم است، کتابى است که آدمى باید از اینجا تا آخر دنیا و تا آخر مراتب حرکت بکند، یک همچو کتابى است که هم معنویات انسان را درست مى‏کند و هم حکومت را درست مى‏کند. همه چیز توى قرآن هست، و در سنت نبى- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- و اخبارْ ما مطالعه باید بکنیم ببینیم که- ما- تکلیفمان چیست، قرآن با ما چه گفته، باید چه بکنیم؟ هى ما قرآن را خوانده‏ایم که فرعون کذا و کذا، موسى کذا و کذا؛ تدبّر نکردیم که خوب آن چیزى که گفته براى چه گفته. براى اینکه تو هم مثل موسى باش نسبت به فرعون عصرت، تو هم عصایت را بردار مخالفت کن با این مردک. لا اقل تأیید نکنید از این دستگاه.

خداوند ان شاء اللَّه که همه شما را توفیق بدهد؛ موفق باشید. خداوند ان شاء اللَّه این را از سر مسلمین بردارد. خداوند تبارک و تعالى این مردمى که الآن ممکن است گرفتار باشند، خدا حفظشان بکند. خداوند تبارک و تعالى این قضیه را به صلاح مسلمین و به صلاح مذهب ختم بفرماید.

 

نامه [به آقاى سید مرتضى پسندیده و پاسخ به 5 سؤال ایشان‏]

زمان: 30 بهمن 1356/ 11 ربیع الاول 1398

مکان: نجف‏

موضوع: پاسخ به پنج سؤال در باره افزایش شهریه و مصرف وجوهات براى امور عامه‏

مخاطب: پسندیده، سید مرتضى‏

بسمه تعالى‏

11 ع 1 98

به عرض حضور مبارک مى‏رساند، دو طغرا مرقوم مبارک یکى دو- سه روز قبل و یکى که توسط آقاى شیاسى بوده الان واصل گردید. از سلامت وجود مبارک مسرورم. از اوضاع بى‏اطلاع نیستم. اینجا براى اربعین تعطیل نشد، من صحبتى کرده‏ام.

1- راجع به وجوه و تورم، باید به هر نحو هست صرف نمایید. نمى‏دانم چرا شهریه اضافه نفرمودید؟ اگر خوف جلوگیرى است اشکالى ندارد ولى هر طور صلاح است عمل فرمایید. راجع به کارها و زیادى آن من نگران هستم باید براى آن، اشخاصى را که مورد اطمینان هستند انتخاب فرمایید. 2- من نمى‏توانم الان کسى را که وجوه نزد او تمرکز پیدا کند تعیین کنم، حضرت عالى بهتر مى‏توانید تعیین کنید، موارد اطمینان را بهتر مى‏دانید، هر کس را معین کنید مورد قبول است ولى مهمتر آن است که مصرف شود و نماند زیادى شهریه «1» ... 3- وجوهى که مصرف مى‏کنند یا اجازه مى‏خواهند هر مقدار ممکن است اجازه بدهید مانع ندارد. آنچه مسلّم است که بر خلاف بوده رد کنید اشکالى ندارد، براى ساختمان مدرسه، مسجد، حسینیه و امثال ذلک اگر اجازه خواستند بدهید، چاره نیست. 4- قبوض به نحو مرقوم صلاح نیست؛ صورت بفرستید تا جواب بفرستم. از آقاى تهرانى قبوض یا استفتایى نیامده است. 5- به آقایان مسافرین عنایت زیاد فرمایید و در صورت امکان سلام این جانب را به همه برسانید. نامه آقاى گرامى واصل شد، به ایشان سلام ابلاغ فرمایید در صورت امکان. دیگر مجال نیست مسافر حالا عازم است.

 

نامه [در مورد اعلام وصول نامه‏]

زمان: اسفند 1356/ ربیع الاول 1398

مکان: نجف‏

موضوع: اعلام وصول نامه ارسالى‏

مخاطب:؟

ع 1 98

جناب آقاى ... «1»

مرقوم مورخ 26 صفر واصل، توفیق و تأیید جنابعالى را خواستار. قبوض، فرستاده شده است، باز تجدید مى‏شود. عمره و حج و زیارت مانع ندارد؛ مسئله دیگر مفسده دارد و نمى‏توانم اجازه دهم.

حضرت آقا «2» از ضعف پیرى و نداشتن مُعین «3» دلخواه شکایت دارند؛ حتماً باید ایشان کمک شوند و کارهاى ایشان کم شود، شما باید فکرى بکنید و خودتان و یا اشخاص به درد بخور پیدا کنید با ایشان به هر قیمت است همراهى کنند. من نگران هستم. و السلام علیکم.

از وجهى که به فقرا دادید تا کنون خبرى نرسیده، و مى‏رسد.

 

نامه [به آقاى سید مرتضى پسندیده و سفارش به رسیدگى به یکى از آقایان‏]

زمان: 5 اسفند 1356/ 16 ربیع الاول 1398

مکان: نجف‏

موضوع: سفارش رسیدگى به یکى از آقایان‏

مخاطب: پسندیده، سید مرتضى‏

بسمه تعالى‏

16 ع 1 98

حضور مبارک حضرت مستطاب حجت الاسلام و المسلمین آقاى پسندیده- دامت برکاته‏

به عرض حضور مبارک مى‏رساند، سلامت و سعادت حضرت عالى را خواستار است. ضمناً تصدیع مى‏دهد که جناب مستطاب حجت الاسلام آقاى حاج آقا مصطفى طباطبایى- دامت افاضاته- على المحکى در آن محل که هستند خیلى اداره نمى‏شوند حضرت عالى ماهى دو هزار تومان (2000) به ایشان بپردازید. از خداوند تعالى اصلاح امور را خواستارم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه.

روح اللَّه الموسوی الخمینى‏

پیام [به اهالى آذربایجان (چهلم شهداى 19 دى قم)]

زمان: 8 اسفند 1356/ 19 ربیع الاول 1398

مکان: نجف‏

مناسبت: حوادث خونین تبریز در چهلم شهداى 19 دى‏

مخاطب: اهالى آذربایجان‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

19 ربیع الاول 98

سلام بر اهالى شجاع و متدین آذربایجان عزیز! درود بر مردان برومند و جوانان غیرتمند تبریز! درود بر مردانى که در مقابل دودمان بسیار خطرناک پهلوى قیام کردند و با فریاد «مرگ بر شاه» خط بطلان بر جزافه‏گوییهاى او کشیدند! زنده باشند مردم مجاهد عزیز تبریز، که با نهضت عظیم خود مشت محکم بر دهان یاوه گویانى زدند که با بوقهاى تبلیغاتى انقلاب خونین استعمار را که ملت شریف ایران با آن صد درصد مخالف است «انقلاب سفید شاه و ملت» مى‏نامند و این نوکر اجانب و خودباخته مستعمِرین «1» را نجات دهنده کشور مى‏شمارند.

مردَکى نجات دهنده کشور است که مخازن بزرگ ثروت این ملت مظلوم را دو دستى تقدیم اجانب نموده، و آن پول ناچیز را که مى‏گیرد تقدیم مى‏کند و در مقابل، آهن پاره‏هایى مى‏گیرد که هیچ دردى از ملت دوا نمى‏کند! آن شخصى نجات دهنده است که با مصونیت دادن اتباع اجانب، کشور را از حیثیت ساقط و به شکل مستعمره عقب افتاده درآورده است! مردَکى حافظ آزادى ملت است که در سرتاسر کشور، احدى را حق یک کلمه حقگویى و انتقاد نمى‏دهد و پلیس ننگینش بر سر این ملت مظلوم سایه افکنده! شاهى عدالت‏گستر است که در هر چند گاهى، با قتل عام، ملتى را به عزا مى‏نشاند!

من نمى‏دانم با چه زبانى به اهالى محترم تبریز و به مادران داغدیده و پدران مصیبت کشیده تسلیت بگویم؛ با چه بیان این قتل عامهاى پى در پى را محکوم کنم. من از مقدار جنایات و عدد مقتولین و مجروحین اطلاع صحیح ندارم ولى از بوقهاى تبلیغاتى معلوم مى‏شود که جنایتها بیش از تصور ما است. با این وصف، شاه افراد پلیس را که به قتل عام به دلخواه او دست نزده‏اند به محاکمه مى‏خواهد بکشد. خاطره بسیار أسف‏انگیز قم هنوز ما را در رنج داشت که فاجعه بسیار ناگوار تبریز پیش آمد که هر مسلمى را رنج داد و ما را به سوگ نشاند.

من به شما اهالى معظم آذربایجان نوید مى‏دهم، نوید پیروزى نهایى. شما آذربایجانیان غیور بودید که در صدر مشروطیت براى کوبیدن استبداد و خاتمه دادن به خودکامگى و خودسرى سلاطین جور بپاخاستید و فداکارى کردید. استبداد محمد رضا خان پهلوى و پدر روسیاهش روى سلاطین مستبد را سفید کرد. تاریخ ایران به یاد ندارد این چنین سفاکى و قتل عام پى در پى را که به دست این یاغى سفاک انجام مى‏گیرد. تاریخ مشروطیت به یاد ندارد این چنین مجلس سنا و شورا را که اهالى محترم متدین آذربایجان را مشتى اوباش و بى‏دین معرفى کنند؛ از مجلسى که دست نشانده شاه است بیش از این توقع نیست. اکنون بعد از آن همه کشتار و جنایات تبریز و آن همه خونخواریهاى شاه، مشتى سازمانى «1» را با کارگران مجبور با سرنیزه، در گوشه و کنار کشور به راه انداخته تا با عربده کشیدن و به نفع دستگاه جنایت و خیانت تظاهرات به راه انداختن، مى‏خواهند لکه‏هاى ننگ را از سر و صورت این مستبد خونخوار شستشو کنند؛ غافل از آنکه با آب زمزم و کوثر هم محو نخواهد شد. تاریخ، رنجهاى ملت و ستمکارى و جنایات این پدر و پسر را ضبط کرده و در فرصتى منتشر خواهد کرد.

من الآن که مشغول نوشتن این غمنامه هستم، نمى‏دانم که به برادران عزیز تبریزى ما چه مى‏گذرد. آیا شاه به جنایات خود- و لو موقتاً- خاتمه داده است یا نه؟ آیا مى‏خواهد

پس از آن قتل عام، بازماندگان را چنان سرکوبى کند که نفسها قطع شود؟ لکن باید بداند که دیر شده؛ ملت ایران راه خود را یافته و از پاى نمى‏نشیند تا جنایتکاران را به جاى خود بنشاند و انتقام خود و پدران خود را از این دودمان سفاک بگیرد.

با خواست خداوند قهار، اکنون در تمام کشور صداهاى ضد شاهى و ضد رژیمى بلند است، و بلندتر خواهد شد؛ و پرچم اسلام بر دوش روحانیون ارجمند، براى انتقام از این ضحاک زمان، به اهتزاز خواهد درآمد؛ و ملت اسلام- یکدل و یک جهت- به پاس از مکتب حیات‏بخش قرآن، آثار این رژیم ضد اسلامى و مروّج زرتشتى را محو خواهد کرد. أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَریبٍ؟! «1»

اهالى معظم و عزیز آذربایجان- ایّدهم اللَّه تعالى- بدانند که در این راه حق و استقلال و آزادى طلبى و در حمایت از قرآن کریم تنها نیستند؛ شهرهاى بزرگ چون شیراز، اصفهان، اهواز و دیگر شهرها و مُقدم از همه قم مرکز روحانیت و پایگاه حضرت صادق- سلام اللَّه علیه- و تهران بزرگ با آنها هم صدا و هم مقصد، و همه و همه در بیزارى از دودمان پلید پهلوى شریک شمایند. امروز شعارها در کوچه و برزن هر شهر و هر ده، «مرگ بر شاه» است و هر چه عمال کثیف کوشش مى‏کنند که جنایات را از مرکز اصلى که شاه است منحرف و به دولت یا مأموران متوجه کنند، کسى نیست که باور کند.

عجب آنکه از قرار مسموع هیأتى از دستگاه به آذربایجان آمده است که بیخبرى شاه را از این جنایات اعلام کند و آن کس که احتمال آن را بدهد کیست جز سازمانیها «2» و اعضاى مجلسین که آنها هم احتمال نمى‏دهند و تظاهر به خلاف مى‏کنند.

از خداوند تعالى اصلاح امور مسلمین و رفع شرّ اشرار و محو آثار این دودمان را خواهانم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه.

روح اللَّه الموسوی الخمینى‏

نامه [به آقاى صادق خلخالى درباره ضرورت رعایت مصالح‏]

زمان: 10 اسفند 1356/ 21 ربیع الاول 1398

مکان: نجف‏

موضوع: ضرورت رعایت مصالح‏

مخاطب: خلخالى، صادق- قم‏

بسمه تعالى‏

21 ع 1 98

خدمت جناب مستطاب عماد الاعلام و ثقة الاسلام آقاى آقا شیخ صادق خلخالى- دامت افاضاته‏

پس از سلام و تحیت، مرقوم شما را که تنبّهاتى عاقلانه و رندانه داشت مطالعه کردم. گمان نکنید غفلت دارم و آنچه تأیید مى‏کنم از روى اغماض از گذشته است. آنچه من اطلاع خصوصى دارم و نگفته‏ام، شما هم مطلع نیستید لکن باید رعایت صلاح- تا حدودى که مخالف مصالح عامه نباشد- بشود. در غالب نوشته‏ها و گفته‏ها، در قشرهاى مختلف، آنچه مورد نظرشان است انحراف اذهان از مجرم واقعى است. بیچاره آنها که ملزم به عمل هستند و متهم به خودسرى؛ بیچاره آنها که به مقدار کفاف قتل عام نکرده‏اند، باید محاکمه شوند و از درجه و شغل برکنار. آن منطق دستگاه و این مطالب اینها مؤید همان؛ کانّه یک دست همه را اداره مى‏کند.

من حالم مقتضى نیست که بیش از این تصدیع دهم. الآن در حال تب و سرماخوردگى هستم ولى مهم نیست. من شما را و شماها را فراموش نمى‏کنم و نمى‏توانم فراموش کنم. از خداوند تعالى اصلاح امور را خواهانم. و السلام علیکم.

 

نامه [به آقاى مهدى طباطبایى (عذرخواهى از مفقود شدن نامه ایشان)]

زمان: 23 اسفند 1356/ 4 ربیع الثانى 1398

مکان: نجف‏

موضوع: اعلام وصول نامه و عذرخواهى از مفقود شدن آن‏

مخاطب: طباطبایى، سید مهدى

بسمه تعالى‏

4 ع 2 98

خدمت جناب مستطاب سید الاعلام و ثقة الاسلام آقاى طباطبایى- دامت افاضاته‏

پس از اهداى سلام و تحیت مرقومى از جنابعالى مدتى پیش واصل شد و چون براى جواب مدتى طول کشید و مطالبه نشد اکنون که مطالبه شد هر چه دنبالش گردیدم پیدا نشد و نمى‏دانم مطلب چه بوده که جواب دهم، لهذا به اصل عرض جواب مبادرت شد و از اینکه نامه به واسطه بعضى جهات مفقود شده معذرت مى‏خواهم، اگر مطلبى بوده که باید جواب دهم ثانیاً مرقوم فرمایید. از جنابعالى امید دعاى خیر دارم. و السلام علیکم و رحمة اللَّه.

روح اللَّه الموسوی الخمینى‏

 

پیام به مسلمانان ایران و جهان درباره حمله به جنوب لبنان‏

زمان: 2 فروردین 1357/ 12 ربیع الثانى 1398

مکان: نجف‏

مناسبت: حمله رژیم صهیونیستى به جنوب لبنان‏

مخاطب: مسلمانان ایران و جهان‏

بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏

اوضاع اسفناک لبنان و مصیبتهاى وارده بر برادران ایمانى مظلوم ما در ناحیه جنوب آن، موجب کمال تأثر و تألم است. اکنون دهها هزار لشکر جرار جنایت پیشه اسرائیل- این جرثومه فساد- با اسلحه‏ها و توپها و تانکها و هواپیماها بر اراضى جنوب، مرکز برادران ایمانى ما مسلط و اهالى مظلوم را از منازل خود رانده و خانه‏هاى آنها را خراب و مزارع را به آتش کشیده و دوَل اسلامى غالباً در مقابل این جنایات بى‏تفاوت و احیاناً کمک کار به جنایات و یا به نشست و برخاست و مذاکرات بى‏نتیجه سرگرم هستند، و مجاهدین شجاع فلسطین را که مردانه در مقابل اسرائیل مقاومت مى‏نمایند تنها گذاشته و شاید این نمایشگر توطئه‏اى بین ابرقدرتها باشد. اکنون برادران ما و فرزندان بى‏پناهشان در آتش مى‏سوزند و مواجه با خطرهاى بسیار هستند. لازم است مسلمین خیراندیش خصوصاً اهالى محترم ایران، که در خیرات پیشقدم هستند، در این امر حیاتى در اسرع وقت به نجات آوارگان بى‏پناه بپاخیزند و با هر وسیله ممکن به کمک آنها بشتابند، و با احساس مسئولیت در پیشگاه خداوند تعالى از هیچ گونه مساعدت محترمانه دریغ نکنند. و اگر بخواهند از سهم مبارک امام- علیه السلام- مصرف آوارگان و جنگزدگان کنند، مجازند تا ثلث صرف نمایند. امید است سران دوَل اسلامى و خصوص دولتهاى عربى، با وحدت کلمه، در دفع اسرائیل- این ماده فساد- کوشش کنند و اگر مسامحه کنند خوف آن است که خداى نخواسته این جریان در سایر کشورهاى مشابه عمل شود. از خداوند متعال قطع ایادى اجانب و هواداران آنها را خواستار و استقلال دوَل اسلامى را خواهانم.

و السلام على‏ من اتبع الهدى‏.- 12 ع 2 98- روح اللَّه الموسوی الخمینى

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد