swc

swc

چهل حدیث - حدیث اول

شرح چهل حدیث

مقدمة

بسم اللَّه الرحمن الرحیم چهل حدیث یکى دیگر از آثار ضمیر فیض پذیر عارف و عالم ربّانى، حضرت امام خمینى سلام اللَّه علیه، است. معظم له این کتاب را در شرح و بیان چهل حدیث از احادیث موروث از معصومان نگاشته‏اند. سنت «اربعین» نویسى از قدیم الایام در میان علماى دین معمول بوده است، و حضرت امام نیز براى مسلوک داشتن سنت سلف بر عهده گرفته بودند که کتابى در این زمینه تصنیف کنند. مطاوى کتاب همه در تفحص از حقیقت اخبارى از پیشوایان معصوم دین و سرشار از تذکرات اخلاقى و نکات عرفانى و حکمى است.

 «اربعین» (چهل حدیث) عنوان کتابهایى است که معمولا در بردارنده 40 حدیث است، یا آنکه 40 باب است در حدیث. تألیف «اربعینیات» ظاهرا از قرن چهارم هجرى معمول شده و در کتابهاى عربى به «کتب الاربعینیات» معروف است. بناى اربعینیات حدیث مشهورى است که در طرق کثیر روایت شده، و آن حدیث چنین است: من حفظ على أمتى أربعین حدیثا فی أمر دینها، بعثه اللَّه تعالى یوم القیامة فی زمرة الفقهاء و العلماء. کسانى همچون ابو بکر کلاباذى (وفات 380) و أبو عبد الرحمن سلمى و أبو نعیم اصفهانى و شیخ بهایى، و غیر ایشان در این باب تألیف کرده‏اند، و هر یک اربعین خود را به قصدى پرداخته‏اند، مثلا یکى احادیث مربوط به توحید، و یکى احادیث درباره زهد و نسک و مواعظ، و دیگرى احادیث در باب عبادات را جمع کرده، مانند اربعین حاوى 40 حدیث از طریق اهل بیت نبوت از شیخ بهایى، که ابن خاتون، از علماى شیعه و از شاگردان شیخ، بر آن شرح نوشته است. اربعین مجلسى دوم، شرحى مفصل به عربى بر 40 حدیث که تقریرات درسى مجلسى است. یا کتاب الاربعین از شهید اوّل که مشتمل است بر 40 حدیث، بدون شرح و توضیح، و بیشتر احادیث آن در باب عبادات است. یا اربعین نور الدین عبد الرحمن جامى که حاوى 40 حدیث و ترجمه منظوم آنهاست.

کتاب حاضر در اصل تقریرات امام خمینى، قدس اللَّه روحه، بوده است که مضامین آن را در مدرسه فیضیه و ملا صادق در قم براى شاگردان خود ایراد فرموده بودند، سپس تصمیم گرفتند کتابى در همین زمینه تألیف کنند، و این کتاب را در 1358 ه. ق. به پایان آوردند. 33 حدیث از احادیث این دفتر مربوط به اخلاقیات و مهلکات و منجیات، و 7 حدیث آخر در باب اعتقادات و معارف است. روش معظم له در توضیح احادیث چنین است که ابتدا حدیث را نقل مى‏کنند، سپس آن را به فارسى ترجمه مى‏کنند، و آن گاه کلمات اصلى حدیث، و گاه غالب تعبیرات و کلمات آن، را شرح و معنا مى‏کنند، و در معناى حدیث متعرض نکته‏اى که در شرح حدیث سودمند است مى‏شوند، و پس از فراغ از شرح تعبیرات و اصطلاحات و تمهیدات لازم، به شرح متن مى‏پردازند، و طى چند «فصل» شرح حدیث را به پایان مى‏برند.

همان طور که در بالا یاد شد، 33 حدیث اوّل مربوط به مسائل اخلاقى است. در این قسمت وجهه همت مصنف بزرگوار کتاب این است که تمویهات نفس را آشکار کنند و مفاسد هر یک از ذمایم اخلاقى همچون کبر، ربا، غضب و حسد، را شرح دهند و در خلال مطالب مواعظى درج کنند که در بازداشت نفس از معصیت سودمند قرار گیرد. در هر باب آیاتى از کلام آسمانى استشهاد کرده‏اند و گهگاه از سخنان ارباب ضمایر پاک نیز استفادت جسته‏اند که در بین آنان در درجه اوّل معلم روحانى و ارجمند خود ایشان، مرحوم شاه آبادى، است که در زمان تألیف این کتاب در قید حیات بوده‏اند.

چنانکه گفته شد، آنچه در شرح این روایات مطمح و مطرح نظر معظم له بوده بیدار ساختن خواننده و تنبه دادن به اوست که از مباشرت لذات دست بردارد و مباشر اعمال صالح گردد، و با طى طریق سلوک خود را از صفات بد و ناپسند مبرا سازد، تا به فیض هدایت نایل گردد و با ایمان درست و عمل پاکیزه خداى خویش را ملاقات کند. مصنف بزرگوار که معلم بزرگ اخلاق بوده‏اند در این ابواب بیاناتى عالى و قوى و مؤثر دارند که در شدت تأثیر و نفوذ در قلب مى‏توان گفت که در وقت تحریر مطالب سرّ ایشان از عالم قدس فایض بوده است.

7 حدیث آخر کتاب در شرح مطالبى است که از سنگینترین و در عین حال عالیترین و نفیسترین مطالب و مباحث عرفانى محسوب است. مباحثى از قبیل جبر و تفویض عرفانى، بحث ذات و اسماء و صفات حق تعالى، شناخت بارى و آفرینش آدم بر صورت او، و مانند آن. این احادیث را که همه بنیه و جنبه عرفانى دارند و هر یک از مستندات محکم عارفان است طبعا معظم له به مذاق عرفان تفسیر کرده‏اند، اما در جاى خود متذکر شده‏اند که حمل این روایات و آیات بر معانى عرفانى به سائقه ذوق شخصى نبوده و بر طبق أ هواى کسان تفسیر نکرده‏اند، بلکه این‏ها معارفى است که اصحاب حال و ارباب علوم افاضى، با معیارى که همان ضمیر صافى برخوردار از فیض هدایت ایشان است، به دست داده‏اند. و در عین حال کلام الهى را منزه از کنه یابى دانسته‏اند و علم آن را مخصوص انبیا و ائمه شمرده‏اند. حضرت امام خمینى در عرفان نظرى ممحض بوده‏اند و در شرح این احادیث به طرح مباحث نفیس عرفانى پرداخته‏اند، اما چنانکه فرموده‏اند همه جا توجه داشته‏اند که عقاید غیر مستفاد از شرح را در شرح خویش وارد نسازند و بر وفق منهج مستقیم شرع گام بردارند، و گاه بتناسب به ایرادات اهل قشور نیز پاسخ گفته‏اند.

اهل عرفان و نظر پایه عالى و مایه ارجمند این کتاب را مى‏شناسند. براى آنان این کتاب نیاز به معرفى ندارد. براى غیر آنان نیز مقالتى معجل عهده‏دار باز نمودن همه نفایس این اثر نتواند بود.! کتاب چهل حدیث پیش از این (و پس از پیروزى انقلاب اسلامى) به چند صورت به چاپ رسید. یک بار 4 حدیث از آن همراه با شرح در انتشارات اطلاعات چاپ شد. سپس انتشارات طه (در قزوین) آن را منتشر ساخت. و مرکز نشر فرهنگى رجا نیز آن را بار دیگر به چاپ رساند. امتیاز مهم چاپ حاضر بر سایر چاپها مقابله دقیق با دو نسخه موجود [1] و اصلاح اغلاطى است که در چاپهاى دیگر وجود دارد، به اضافه ویرایش فنى مطابق آیین و پاراگراف بندى صحیح، و ترجمه عبارات و روایاتى که در متن ترجمه نشده است، و اعراب گذارى همه عبارات عربى. همچنین فهارس مختلف که براى کتاب تنظیم شده و ارجاعات به مآخذ و منابع که همچون دو کتاب دیگر چاپ موسسه تنظیم و نشر آثار امام (سرّ الصلوة و آداب الصلوة) تا حد مقدور دقیق به عمل آمده است.

بهترین درودهاى ما نثار روح پر فتوح امام خمینى (س)، بر پا کننده نظام عدل و حق، و راهگشاى تلاشگران راستى و رستگارى باد.

مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (س)

__________________________________________________

 [1] دو استنساخ از کتاب «چهل حدیث» امام خمینى به عمل آمده است، که یکى از آن دو 13 حدیث را نسخه بردارى کرده، و دیگرى نسخه کاملى است متعلق به مرحوم آیة اللَّه العظمى، آخوند ملا على همدانى، اعلى اللَّه مقامه.

تصویر نمونه‏اى از هر دو نسخه در پایان کتاب آمده است.   

مقدمة المؤلف‏

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین، و الصّلاة على محمّد و آله أجمعین، و لعنة اللَّه على أعدائهم إلى یوم الدّین.

خداوندا، آینه دل را به نور اخلاص روشنى بخش، و زنگار شرک و دو بینى را از لوح دل پاک گردان، و شاهراه سعادت و نجات را به این بیچارگان بیابان حیرت و ضلالت بنما، و ما را به اخلاق کریمانه متخلق فرما، و از نفحات و جلوه‏هاى خاص خود که مختص اولیاء درگاه است ما را نصیبى ده، و لشکر شیطان و جهل را از مملکت قلوب ما خارج فرما، و جنود علم و حکمت و رحمان را به جاى آنها جایگزین کن، و ما را با حب خود و خاصان درگاهت از این سراى درگذران، و در وقت مرگ و بعد از آن با ما با رحمت خود رفتار فرما، و عاقبت کار ما را با سعادت قرین کن، بحقّ محمّد و آله الطاهرین، صلوات اللَّه علیهم أجمعین.

و بعد، این بنده بى بضاعت ضعیف مدتى بود با خود حدیث مى‏کردم که چهل حدیث از احادیث اهل بیت عصمت و طهارت، علیهم السلام، که در کتب معتبره اصحاب و علماء، رضوان اللَّه علیهم، ثبت است، جمع آورى کرده، و هر یک را به مناسبت شرحى کند که با حال عامه مناسبتى داشته باشد، و از این جهت آن را به زبان فارسى نگاشته که فارسى زبانان نیز از آن بهره برگیرند، شاید، إن شاء اللّه، مشمول حدیث شریف ختمى مرتبت، صلّى اللّه علیه و آله، شوم که فرموده است:

من حفظ على أمّتى أربعین حدیثا ینتفعون بها بعثه اللّه یوم القیمة فقیها عالما. [1]

تا بحمد اللّه و حسن توفیقه موفق به شروع آن شدم و از خداى تعالى توفیق اتمام مى‏طلبم. إنّه ولىّ التّوفیق.

__________________________________________________

 [1] توضیحات:

 «هر که از براى نفع امت من چهل حدیث از بر کند، خدایتعالى او را روز حساب فقیهى دانشمند برانگیزد.»

مضمون این روایت از نبى مکرّم (ص) و ائمه اطهار، علیهم السلام، با تعبیرهاى مختلف نقل شده است. علاّمه مجلسى (ره) در بحار الانوار، ج 2، ص 156، در ذیل روایت مى‏نویسد: «این مضمون بین شیعه و سنّى مشهور و مستفیض است، بلکه گفته شده متواتر است.» برخى از مدارک این حدیث عبارت‏اند از: خصال، ج 2، باب الاربعین حدیثهاى 15، 16، 17، 18، 19. اختصاص، ص 2، عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 37.

بحار الانوار، ج 2، ص 153 تا 157. صحیفه امام الرضا، ص 65 حدیث 114.

الحدیث الأوّل

أخبرنى أجازة، مکاتبة و مشافهة [1] عدّة من المشایخ العظام و الثقات الکرام منهم الشّیخ العلاّمة المتکلّم الفقیه الأصولى الأدیب المتبحّر الشّیخ محمّد رضا آل العلاّمة الوفى الشّیخ محمّد تقى الأصفهانی [2] أدام اللّه توفیقه- حین تشرّفه بقم الشّریف، و الشّیخ العالم الجلیل المتعبّد الثّقة الثّبت الحاج شیخ عبّاس القمی [3] دام توفیقه- کلاهما عن المولى العالم الزّاهد العابد الفقیه المحدّث الآمیرزا حسین النورى [4] نور اللّه مرقده الشّریف- عن العلاّمة الشّیخ مرتضى الأنصاری [5]، قدّس اللّه سرّه. و منهم السیّد السّند الفقیه المتکلّم الثّقة العین الثّبت العلاّمة السیّد محسن الأمین العاملى [6]، أدام اللّه تأییداته، عن الفقیه العلاّم، صاحب المصنّفات العدیدة السیّد محمّد بن هاشم الموسوى الرضوی الهندی [7]، المجاور فی النّجف الأشرف حیّا و میّتا، قدّس اللّه سرّه، عن العلاّمة الأنصاری. و منهم السیّد العالم الثقّة الثّبت السیّد أبو القاسم الدهکردى الأصفهانی [8]، عن السیّد السّند الأمجد الآمیرزا محمّد هاشم الأصفهانی [9]، قدّس سرّه، عن العلاّمة الأنصارى (و لنا طرق أخرى غیر منتهیة إلى الشّیخ ترکناها) عن المولى الأفضل أحمد النّراقی [10]، عن السیّد مهدى المدعوّ ببحر العلوم صاحب الکرامات [11]، رضوان اللّه علیه، عن أستاد الکلّ الآقا محمّد باقر البهبهانی [12]، عن والده الأکمل محمّد أکمل [13]، عن المولى محمّد باقر

__________________________________________________

 [1] براى حفظ احادیث از دستبرد مفتریان و جاعلان و جلوگیرى از نقل آنها توسط راویان نا آشنا و نا اهل، دانشمندان علم حدیث از دیر باز رسم دادن و گرفتن «اجازه روایت» معمول داشته‏اند. مشایخ حدیث هر کس را که در علم و تقوى مى‏آزمودند به او اجازه روایت مى‏دادند. طالبان علم نیز براى کسب اعتبار در نقل حدیث به نزد مشایخ این علم مى‏رفته و از آنان حدیث مى‏آموخته درخواست اجازه مى‏کردند. این سیره حسنه تا کنون کم و بیش ادامه دارد. اجازاتى که مشایخ مى‏دادند مختلف بود از جمله آنها اجازه کتبى و شفاهى بود و دارنده این اجازه در مقام نقل حدیث مى‏گوید «فلانى با اجازه کتبى یا شفاهى مرا چنین خبر داد». نظر به این سنت است که امام (س) در آغاز، برخى از سلسله اسناد خود را پشت بپشت تا محمد بن یعقوب کلینى (قدس اللَّه اسرارهم) نقل فرموده‏اند.

 [2] شیخ محمد رضا مسجد شاهى، متوفى به سال 1362 ه. ق از شخصیتهاى بزرگ و رجال علمى اصفهان و از خاندان شیخ محمد تقى اصفهانى است. وى از شاگردان میرزاى شیرازى و سید محمد فشارکى و آخوند خراسانى و هم مباحثه و مصاحب آیة اللّه شیخ عبد الکریم حائرى بوده است. شیخ از 1344 تا 1345 ه. ق در قم به تدریس اشتغال داشت. پس از شهادت عموى خود، حاج آقا نور اللّه اصفهانى، به اصفهان بازگشت و تا پایان عمر در آنجا ساکن بود. وى مرجعیت شیعه داشت و در اصفهان حوزه درس وى تا پایان حیاتش برقرار بود.

جد ایشان، شیخ محمد تقى اصفهانى، متوفى به سال 1248 ه. ق، از فقهاى نامدار و از شاگردان وحید بهبهانى بود. حوزه درس ایشان در شهر اصفهان بود و میرزاى شیرازى و سید حسن مدرس از شاگردان او بودند.

تصنیف مشهور او: هدایة المسترشدین. در شرح معالم الدین است.

 [3] حاج شیخ عباس قمى (1294- 1359 ه. ق) از محدثان بزرگ شیعه در قرن 14 و از جمله مشایخ روایت است که امام خمینى (س) از ایشان اجازه دریافت کرده‏اند. وى سالیانى دراز ملازم علامه متبحر، میرزا حسین نورى (ره) بوده و در استنساخ و مقابله و تصنیف آثار میرزا مدد کار وى بوده است. شیخ عباس مردى محقق و کثیر التألیف بود. سفینة البحار یکى از تصنیفات اوست تألیف آن 27 سال به طول انجامید. از آثار اوست: مفاتیح الجنان، منتهى الآمال، تتمة المنتهى و فوائد رضویه.

 [4] حاج میرزا حسین بن محمد تقى نورى طبرسى (1254- 1320 ه. ق) فقیه، مفسّر و در علم حدیث کم نظیر و در علم رجال مبرز بود وى در نشر احادیث اهل بیت سهم بزرگى داراست. او از شاگردان شیخ العراقین، شیخ مرتضى انصارى، و میرزاى شیرازى بود و «شیخ اجازه» بزرگان پس از خود است. حاج شیخ عباس قمى و آقا بزرگ تهرانى، از شاگردان وى و از او اجازه دریافت کرده‏اند. از آثار اوست: مستدرک الوسائل، مستدرک مزار البحار، النجم الثاقب، لؤلؤ و مرجان و تحفة الزائر.

 [5] شیخ مرتضى انصارى (1214- 1281 ه. ق) ملقب به «خاتم الفقهاء و المجتهدین» از نوادگان جابر بن عبد اللّه انصارى صحابى پیغمبر (ص). وى یکى از نوابغ علم اصول است و تحولى بزرگ در این فن به وجود آورد. آراء و نظریات و آثار وى تا به امروز همچنان محل بحث و نظر و مورد توجه علماى بزرگ فقه است و شروح و حواشى بسیار بر آثار وى نگاشته شده است. برخى اساتید وى عبارت‏اند از شیخ موسى کاشف الغطاء، شیخ على کاشف الغطاء، ملا احمد نراقى و سید محمد مجاهد. از مجلس درس او فقهایى بزرگ برخاسته‏اند که از جمله آنهاست آخوند خراسانى، میرزاى شیرازى، و میرزا محمد حسن آشتیانى. از مهمترین آثار شیخ است: رسائل، مکاسب و طهارت‏

 [6] سید محسن بن عبد الکریم بن على بن محمد حسینى جبل عاملى، ملقب به «امین» (1282- 1371 ه. ق) از اکابر علماى امامیه و مفاخر شیعه اثنا عشریه است. وى دروس مقدماتى را در زادگاه خود، جبل عامل، گذراند، و سپس در نجف نزد آخوند خراسانى، شریعت اصفهانى، حاج آقا رضا همدانى، و شیخ محمد طه نجف، و دیگر بزرگان به تکمیل علوم پرداخت. وى پس از اتمام تحصیلات به جبل عامل بازگشت و به تحقیق و تألیف و تدریس پرداخت. از او آثار علمى متعددى به جاى مانده است که مهمترین آنها کتاب معروف اعیان الشیعه است. از این کتاب چاپهاى متعددى در دست است. از آثار اوست: اساس الشریعة در فقه استدلالى، الدرة البهیه، المجالس السنیة، معدن الجواهر فی علوم الاوائل و الاواخر.

 [7] محمد بن هاشم موسوى رضوى هندى (1242- 1323 ه. ق) در هند به دنیا آمد و در نجف تحصیل کرد و در همانجا وفات یافت. وى از شاگردان شیخ انصارى مى‏باشد. از آثار اوست: نظم اللئالى در رجال، ارجوزه در فقه، الاضواء المزبلة، شرح شرایع، تقریرات درس شیخ انصارى.

 [8] سید أبو القاسم حسینى دهکردى متوفى به سال 1353 ه. ق از شاگردان میرزا حسن شیرازى و شیخ زین العابدین مازندرانى و میرزا حسین نورى است. از آثار اوست: حاشیه بر تفسیر صافى، حاشیه بر وافى، حاشیه بر مکاسب و الوسیلة فی السیر و السلوک.

 [9] محمد هاشم بن زین العابدین موسوى اصفهانى معروف به «چهار سوقى» (1235- 1318 ه. ق) از فقهاى امامیه و برادر مؤلّف کتاب «روضات الجنات» مى‏باشد. وى از شاگردان شیخ انصارى و از مشایخ اجازه سید محمّد کاظم یزدى و شیخ الشریعة اصفهانى است. از آثار اوست: استصحاب، اصول آل رسول، حاشیه بر اسفار، حاشیه شرح لمعه، حاشیه قوانین، حاشیه معالم.

 [10] احمد بن محمد مهدى بن ابى ذر نراقى متوفى به سال 1244 ه. ق. فقیه و محدّث و در رجال و ریاضى و علوم عقلى استاد و به زهد و تقوى مشهور بود. بیشتر علوم را از محضر پدرش ملا محمد مهدى نراقى، که از نوادر روزگار بود، استفاده کرد. استادان دیگر وى سید مهدى- بحر العلوم و شیخ جعفر کاشف الغطاء بودند. وى استاد شیخ انصارى و سید محمد شفیع جاپلقى است. از آثار اوست: معراج السعادة، مفتاح الاحکام، عوائد الایام، منهاج الوصول إلى علم الأصول، مستند الشیعه و دیوان شعر فارسى.

 [11] سید مهدى بن مرتضى طباطبائى بروجردى (1154- 1212 ه. ق) معروف به «بحر العلوم» از فقهاى بزرگ و عرفاى کامل و صاحب کرامات و مورد احترام و تکریم خاص و عام بود. وى از معدود کسانى است که در زمان غیبت کبرى بارها خدمت امام زمان (ع) مشرف گردیده بود. سید بحر العلوم ریاست علمى و اجتماعى داشت و در حوزه درس او فقهاى بزرگى، مانند شیخ جعفر کاشف الغطاء، سید محمد جواد عاملى، شیخ محمد تقى اصفهانى، ملا احمد نراقى، ابو على حائرى و شیخ اسد اللّه تسترى تربیت شده‏اند. معروفترین آثار وى مصابیح، الدرة النجفیة در فقه و کتاب رجال است.

 [12] محمد باقر بن محمد اکمل بهبهانى (1116 یا 1117- 1208 ه. ق) معروف به «وحید» و «استاد کل» و «آقا»، فقیه، اصولى و رجالى مشهور. او کربلا را مرکز کار خود قرار داد و با تربیت شاگردانى زبده و تشکیل جلسات بحث و مناظره توانست به حاکمیت اخباریها بر فقه پایان دهد. از معروفترین شاگردان وى مى‏توان از سید مهدى بحر العلوم، شیخ جعفر کاشف الغطاء، میرزاى قمى (صاحب قوانین)، ملا محمد مهدى نراقى، سید على طباطبائى (صاحب ریاض)، سید مهدى شهرستانى، سید محمد باقر شفتى و سید جواد عاملى (صاحب مفتاح الکرامة) نام برد.

 [13] ملا محمد اکمل، پدر محمد باقر بهبهانى، در علم و تقوى معروف و از مشایخ اجازه بوده است.

المجلسى [1]، عن والده المحقّق المولى محمّد تقى المجلسى [2]، عن الشّیخ المحقّق البهائی [3]، عن والده الشّیخ حسین [4]، عن الشّیخ زین الدّین الشهیر بالشّهید الثانى [5]، عن الشّیخ علیّ بن عبد العالى المیسى [6]، عن الشّیخ شمس الدّین محمّد بن المؤذّن الجزینى [7]، عن الشیخ ضیاء الدّین على [8]، عن والده الحائز للمرتبتین الشیخ شمس الدّین محمّد بن مکّى [9]، عن الشّیخ أبی طالب محمّد فخر المحقّقین [10]، عن والده آیة اللّه الحسن بن مطهّر العلاّمة الحلّى [11]، عن الشّیخ أبی القاسم جعفر بن الحسن بن سعید الحلّى المحقّق على الإطلاق [12]، عن السیّد أبی على فخار بن المعد الموسوى [13]، عن الشّیخ شاذان بن جبرئیل القمی [14]، عن الشّیخ محمّد بن أبی القاسم الطبری [15]، عن الشّیخ أبی علىّ الحسن [16]، عن والده شیخ الطائفة أبی جعفر محمّد بن الحسن الطوسى [17] جامع التهذیب و الإستبصار، عن امام الفقهاء و المتکلّمین الشیخ أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان الشّیخ المفید [18]، عن شیخه رئیس المحدّثین الشّیخ أبی جعفر محمّد بن علىّ بن الحسین بن موسى بن بابویه القمى [19] صاحب کتاب «من لا یحضره الفقیه»، عن الشّیخ أبی القاسم جعفر بن قولویه [20]، عن الشّیخ الأجلّ ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب الکلینیّ [21] صاحب الکافی، عن علىّ بن إبراهیم [22]، عن أبیه [23]، عن النّوفل [24]، عن السّکونی [25]، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام: أنّ النّبىّ، صلّى اللّه علیه و آله، بعث سریّة فلمّا رجعوا قال: مرحبا بقوم، قضوا الجهاد الأصغر، و بقى علیهم الجهاد الأکبر. فقیل: یا رسول اللّه ما الجهاد الأکبر؟ قال:

جهاد النّفس. «1»

ترجمه «سکونى از حضرت ابى عبد اللّه الصادق، علیه السلام، حدیث کند که فرمود: همانا پیغمبر، صلّى اللّه علیه و آله، فرستاد لشکرى را. پس چون که بر گشتند فرمود: «آفرین باد به گروهى که به جاى آوردند جهاد کوچک را، و به جاى ماند بر آنها جهاد بزرگ.» گفته شد اى پیغمبر خدا چیست جهاد بزرگ؟ فرمود: «جهاد نفس است.»

__________________________________________________

 [1] ملا محمد باقر بن محمد تقى مجلسى اصفهانى، مشهور به علامه مجلسى (1037- 1111 ه. ق) از علماى بزرگ شیعه و در علوم مختلف اسلامى بخصوص حدیث متبحر بود. اساتید وى پدرش، و شیخ حر عاملى، و سید على خان شیرازى بوده‏اند، و شاگردان بسیارى، از جمله میرزا عبد اللّه افندى، (مؤلف ریاض العلماء)، سید نعمت اللّه جزایرى، ملا صالح مازندرانى- تربیت کرده است. او در جمع و نشر احادیث امامیه کوششى فراوان به کار برده است و بیش از 60 جلد کتاب به فارسى و عربى دارد. مهمترین اثر او بحار الانوار است. از آثار اوست: مرآة العقول در شرح کافى، حیوة القلوب، زاد المعاد، حق الیقین، جلاء العیون، حلیة المتقین و الاربعون حدیثا.

 [2] ملا محمد تقى بن مقصود على اصفهانى، مشهور به مجلسى اول (1070 ه. ق.) فقیه، محدث، رجالى و مردى عابد و زاهد بوده است. و در نشر احادیث شیعه سهمى بسزا دارد. و از شاگردان شیخ بهائى و ملا عبد اللّه شوشترى است آثار او فراوان است که مشهورترینش عبارت‏اند از: شرح زیارت جامعه، روضة المتقین در شرح من لا یحضره الفقیه، احیاء الاحادیث در شرح تهذیب شیخ طوسى، اربعون حدیثا و حاشیه صحیفه سجادیه.

 [3] شیخ بهاء الدین محمد بن حسین بن عبد الصمد عاملى، معروف به شیخ بهائى (953- 1030 ه. ق.) در علوم و فنون متعدد استاد و یگانه دوران بوده است. در زمان خود شیخ الاسلام اصفهان لقب گرفت. صدر المتألهین، ملا محمد تقى مجلسى، محقق سبزوارى، فاضل جواد، از شاگردان وى بوده‏اند از او آثار فراوانى در علوم مختلف بر جاى مانده که از جمله آنهاست: جامع عباسى و حواشى بر قواعد شهید در فقه، اسطرلاب و تشریح الافلاک در هیئت، مشرق الشمسین، حبل المتین، شرح دعاء صباح، شرح اربعین حدیثا در حدیث و دعا، و الفوائد الصمدیة و اسرار البلاغة در ادب.

 [4] شیخ حسین بن عبد الصمد عاملى (918- 984 ه. ق.) پدر شیخ بهائى، وى به حارث بن عبد اللّه همدانى، که از خواص اصحاب امیر المؤمنین بوده، نسب مى‏رساند. وى از شاگردان شهید ثانى و سید حسن کرکى است و استادى محقق و ادیب و شاعر بوده است و شاگردان بسیارى به درس وى حاضر مى‏شده‏اند. از آثار اوست: درایة الحدیث، اربعین و شرح القواعد.

 [5] شیخ زین الدین بن شیخ نور الدین عاملى، معروف به شهید ثانى. (911- 966 ه. ق.) از بزرگان فقهاى شیعه و جامع علوم مختلف و زاهد و عابد است. وى به مذاهب چهارگانه فقهى اهل سنت مسلط بوده و آنها را تدریس مى‏کرده است. از آثار اوست: شرح لمعه، مسالک الافهام فی شرح شرائع الاسلام، منیة المرید فی آداب المفید و المستفید، اسرار الصلوة، و کشف الریبة فی أحکام الغیبة.

 [6] شیخ على بن عبد العالى میسى کرکى، مشهور به «محقق کرکى» و «محقق ثانى» (- 938 ه. ق.) فقیه و اصولى و از مفاخر فقهاى شیعه. وى در روزگار صفویه به ایران آمد و در قزوین و اصفهان حوزه درس تشکیل داد و شاگردان بزرگى تربیت کرد که از جمله آنهاست: شیخ على منشار، سید امیر استر آبادى و شیخ عبد النبى جزایرى اثر مشهور او جامع المقاصد در شرح قواعد علامه حلى است.

 [7] محمد بن محمد بن داود، مؤذن عاملى جزینى، پسر عموى شهید اول، دانشمندى فاضل و شاعر بود.

 [8] شیخ ضیاء الدین على بن محمد مکّى، پسر دوم شهید اول، عالمى فاضل و محقق بوده است. شیخ محمد بن محمد بن داود مؤذن از او روایت کرده است.

 [9] شیخ شمس الدین محمد بن مکى عاملى، معروف به «شهید اول» (734- 786 ه. ق.) از اعاظم فقهاى امامیه. در علوم مختلف استاد مسلم بوده است و در فقه او را «امام الفقه» گفته‏اند. شهید در خاندان علم و ادب پرورش یافت و فرزندان او از ذکور و اناث همگى از علما و فقها بودند. شهید از اساتید بسیار استفادت جسته و از علماى فرق مختلف اسلامى اجازه دریافت کرده است. شاگردان مشهور وى عبارت‏اند از: شیخ زین الدین على بن خازن، شیخ عبد العالى کرکى، شیخ حسن بن سلیمان، شیخ مقداد سیورى. از آثار اوست: دروس، ذکرى، بیان، قواعد، اللمعة الدمشقیة و الاربعون حدیثا.

 [10] فخر المحققین، ابو طالب محمد بن الحسن (682- 771 ه. ق) از بزرگان فقهاى امامیه گفته‏اند در سن ده سالگى به درجه اجتهاد رسید. از شاگردان پدرش علاّمه حلى است و وارث علمى او به شمار مى‏رود. از شاگردان وى بوده‏اند: شهید اول، سید حیدر آملى، سید تاج الدین، و ظهیر الدین فرزندش، از آثار اوست: الفوائد فی حل مشکلات القواعد، شرح مبادى الأصول و الکافیة الوافیة در علم کلام.

 [11] آیة اللّه شیخ جمال الدین حسن بن یوسف بن على بن مطهر حلّى (648- 726 ه. ق)، فقیه، محدث، مفسر متکلم، ادیب، جامع معقول و منقول و رئیس امامیه در زمان خود بوده و شهرت «علامه» از اختصاصات اوست.

وى نزد بزرگان شیعه و سنّى به کسب علم پرداخت. از جمله استادانش محقّق حلى، خواجه نصیر الدین طوسى و سید احمد بن طاووس و شیخ نجیب الدین بوده‏اند. خواجه نصیر طوسى از درس فقه او استفاده کرده است. پسر وى، فخر المحققین، نیز از شاگردان پدر بوده است. از آثار اوست: تبصرة المتعلّمین، المختلف، قواعد، تذکرة الفقهاء در فقه، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد در کلام، الفین در اثبات امامت، المختصر در رجال و تلخیص الکشّاف در تفسیر.

 [12] شیخ أبو القاسم نجم الدین جعفر بن حسن حلّى (602- 676 ه. ق) مشهور به «محقق» از فقهاى طراز اول تشیع است علامه حلى و برادر وى و سید غیاث الدین بن احمد بن طاووس از شاگردان این فقیه نامى بوده‏اند. کتاب شرایع الاسلام وى از بدو تالیف تاکنون مورد توجه فقها بوده و فقیه نامور، شیخ محمد حسن نجفى، کتاب جواهر را در شرح آن نگاشته است. از آثار اوست: المعتبر فی شرح المختصر، مختصر النافع، المعارج در اصول.

 [13] سید شمس الدین أبو على فخار بن معد موسى حلّى (- 600 ه. ق.) فاضل و ادیب و محدث و صاحب کتاب الرد على الذاهب إلى تکفیر أبی طالب.

 [14] شیخ جلیل ثقه، ابو الفضل شاذان بن جبرئیل قمى، عالمى فاضل و فقیهى جلیل القدر است. از اوست: ازاحة العلة فی معرفة القبلة و کتاب الفضائل.

 [15] عماد الدین أبو جعفر محمد بن أبی القاسم طبرى، فرزند أبو القاسم على بن محمد آملى. از جمله تالیفات اوست: بشارة المصطفى لشیعة المرتضى، الفرج فی الاوقات و شرح مسائل الذریعة.

 [16] ابو على حسن بن محمد طوسى، از فقیهان بزرگ شیعه و از شاگردان مشهور پدرش، شیخ طوسى، است. پس از پدر عهده‏دار تعلیم شاگردان وى بود و طلاب بسیار در محضرش به استفاضه پرداختند. طوسى تا سال 515 ه. ق مى‏زیسته است از آثار اوست: المرشد إلى سبیل التعبد، امالى و شرح نهایة الاحکام.

 [17] ابو جعفر محمد بن حسن طوسى (385- 460 ه. ق.)، ملقب به «شیخ الطائفه» از بزرگترین دانشمندان جهان اسلام است. طوسى رئیس فقیهان و متکلمان زمان خود بود و در ادب و رجال و تفسیر و حدیث نیز دستى قوى داشت. اساتید او شیخ مفید. سید مرتضى، ابن غضائرى، ابن عبدون بودند، شیخ صاحب دو کتاب مشهور حدیث شیعه استبصار و تهذیب است که از شمار کتب اربعه امامیه محسوب است. نهایه و خلاف در فقه از اوست. مبسوط نیز از دیگر آثار اوست که در آن به تفریع کثیرى فروعات در فقه پرداخته است. از آثار اوست:

فهرست، رجال، اختیار معرفة الرجال، عدّة الأصول، الغیبه، التبیان فی تفسیر القرآن، تلخیص الشافى، مصباح المتهجد. شیخ طوسى پس از آتش سوزى کتابخانه‏اش (در سال 448 ه. ق) از بغداد به نجف اشرف هجرت کرد و حوزه علمیه نجف را بنیان نهاد.

 [18] شیخ أبو عبد اللّه محمد بن نعمان (336 یا 338- 413 ه. ق.) ملقب به «مفید» و «ابن معلم» از کبار فقها و متکلمان و محدثان شیعه. در زمان خود ریاست علمى بغداد را به عهده داشت. او مورد عنایت و توجه حضرت ولى عصر (عج) بود و در دو نامه که از آن حضرت به عنوان وى صادر گردیده حضرت او را با تعبیرات «أخ سدید» و «شیخ مفید» و «ولىّ رشید» و «ولىّ مخلص» و «ناصر حق» و «داعى إلى الحق» خطاب فرموده‏اند. شیخ مفید در محضر دانشمندان شیعه و سنى و زیدى، همچون جعفر بن محمد قولویه، شیخ صدوق، ابن جنید، اسکافى و على بن أبی الجیش بلخى به تکمیل تحصیلات پرداخت. سید مرتضى علم الهدى، سید رضى، شیخ طوسى، نجاشى، کراجکى و سالار بن عبد العزیز از مشهورترین شاگردان وى بوده‏اند. حدود دویست اثر کوچک و بزرگ از او به جاى مانده است که معروفترین آنها عبارت است از: ارشاد، اختصاص، اوائل المقالات، امالى و مقنعه.

 [19] محمد بن على بن حسین بن موسى بن بابویه قمى، مکنى به أبو جعفر، معروف به «ابن بابویه» و «صدوق» (- 381 ه. ق.) از بزرگان علماى امامیه و مشایخ حدیث و فقهاى شیعه. ولادت وى در غیبت صغرى و به دعاى امام زمان (عج) واقع شد. وى از پدر خود، على بن بابویه، محمد بن حسن بن ولید و جعفر بن محمد قولویه روایت کرده است و شیخ مفید، و ابن شاذان، غضائرى، شیخ أبو جعفر محمد دوریستى از او روایت کرده‏اند تألیفاتش را حدود سیصد نوشته‏اند که معروفترین آنها عبارت است از: من لا یحضره الفقیه، اکمال الدین و اتمام النعمة، الخصال، التوحید، عیون اخبار الرضا، الامالى، معانى الاخبار، علل الشرایع، هدایة و مقنع. مرقد وى در شهر رى زیارتگاه دوستان اهل بیت است.

 [20] ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه قمى (- 368 ه. ق.) از محدثان و فقهاى بزرگ شیعه در قرن چهارم هجرى. او از کلینى و ابن عقده و على بن بابویه قمى (پدر شیخ صدوق) روایت کرده است و شیخ مفید و نجاشى و دیگران از وى روایت کرده‏اند. تألیفاتى در فقه و حدیث دارد که کامل الزیارات مشهورترین آنهاست.

 [21] محمد بن یعقوب بن اسحق کلینى رازى، معروف به «ثقة الاسلام» (- 328 یا 329 ه. ق.) از بزرگان محدثان شیعه و شیخ مشایخ اهل حدیث است و در این علم سر آمد همگنان خود در تاریخ به شمار مى‏رود. او بتقریب از چهل تن حدیث آموخت و بسیارى از بزرگان، مانند جعفر بن محمد قولویه، هارون بن موسى تلعکبرى از او حدیث نقل کرده‏اند. کلینى اولین مؤلف از مولفان کتب اربعه شیعه است که به سالیان دراز کتاب عظیم کافى را در سه بخش «اصول» و «فروع» و «روضه» گرد آورد. از اوست: کتاب الرجال، رسائل الأئمة، کتاب رد بر قرامطه و کتاب تعبیر رؤیا.

 [22] على بن إبراهیم بن هاشم قمى. محدث، مفسّر و فقیه اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجرى و از مشایخ کلینى. تألیفات فراوانى منسوب به او است مانند کتاب مناقب، قرب الاسناد، کتاب الشرایع، کتاب مغازى، کتاب الانبیاء و تفسیر قرآن. مدفن وى در قم است.

 [23] إبراهیم بن هاشم قمى، از اصحاب امام جواد (ع). از اصحاب ائمه (ع) بسیار روایت کرده است. گفته‏اند او اولین کس بود که احادیث کوفیان را در قم نشر داد. کتاب نوادر و قضایاى امیر المؤمنین از آثار اوست.

 [24] حسین بن یزید نوفلى، شاعر و ادیب نزیل رى. شیخ طوسى در رجال خود او را از اصحاب امام هشتم (ع) بر شمرده است. وى در رى وفات یافت.

 [25] اسماعیل بن أبی زیاد سکونى از عامه بوده و از امام صادق- (ع) روایت کرده است. شیخ طوسى در عدة الأصول مى‏نویسد علماى امامیه به روایات او عمل کرده‏اند (ج 1، ص 38).

شرح «السریّة» قطعة من الجیش. یقال: خیر السّرایا أربع مائة رجل. [1] باقى الفاظ روایت معلوم است.

بدان که انسان اعجوبه‏اى است داراى دو نشئة و دو عالم: نشئه ظاهر ملکیه دنیویه که آن بدن او است، و نشئه باطنه غیبیه ملکوتیه که از عالم دیگر است. و نفس او، که از عالم غیب و ملکوت است، داراى مقامات و درجاتى است که به طریق کلّى گاهى تقسیم کرده‏اند آن را به هفت قسمت [2]، و گاهى به چهار قسمت [3]، و گاهى به سه قسمت [4]، و گاهى به دو قسمت. و از براى هر یک از مقامات و درجات آن جنودى است رحمانى و عقلانى، که آن را جذب به ملکوت اعلى و دعوت به سعادت مى‏کنند، و جنودى است شیطانى و جهلانى که آن را جذب به ملکوت سفلى و دعوت به شقاوت مى‏کنند. و همیشه بین این دو لشکر جدال و نزاع است، و انسان میدان جنگ این دو طایفه است: اگر جنود رحمانى غالب شد، انسان از اهل سعادت و رحمت است و در سلک ملائکه منخرط، و در زمره انبیا و اولیا و صالحین محشور است، و اگر جنود شیطانى و لشکر جهل غالب آمد، انسان از اهل شقاوت و غضب است، و در زمره شیاطین و کفار و محرومین محشور است. و چون در این اوراق بناى تفصیل نیست، به بعضى مقامات نفس اشاره کرده و وجوه سعادت و شقاوت آن را اجمالا بیان نموده، کیفیت جهاد نفس را در آن مقام بیان مى‏کنیم. إن شاء اللّه.

مقام اوّل‏

و در آن چند فصل است‏

فصل اشاره به مقام اوّل نفس‏

بدان که مقام اوّل نفس و منزل اسفل آن، منزل «ملک» و ظاهر و دنیاى آن است، که اشعه و انوار غیبیه آن در این بدن محسوس و بنیه ظاهره تابیده و او را زندگانى عرضى بخشیده و تجییش جیوش در این بدن کرده، و میدان جنگ آن همین بدن است، و قواى ظاهره آن، لشکر آن است که در اقالیم سبعه ملکیه، یعنى گوش و چشم و زبان و شکم و فرج و دست و پا، بسط پیدا کرده. و تمام این قواى منتشره در

__________________________________________________

 [1] «سرّیه» نام بخشى از سپاه است. و گفته شده که بهترین سریّه‏ها آن است که 400 نفر باشد. از امام صادق (ع) نیز نقل شده است: «خیر السرایا أربعمائة». وسائل الشیعه، ج 11، ص 103 «کتاب الجهاد»، باب 54، حدیث 1.

 [2] حاج ملاّ هادى سبزوارى اطوار هفتگانه نفس را در حاشیه اسفار (ج 7 ص 36) به این ترتیب شمرده است:

نفس، قلب، عقل، روح، سرّ، خفى، افخى. مرحوم شاه آبادى در کتاب الانسان و الفطره مرتبه عقل را پیش از قلب مى‏داند. ولى صدر المتألهین چنین شمارش کرده است: طبع، نفس، قلب، عقل، روح، سرّ، خفى. و مرتبه اخفى را نیاورده و طبع را افزوده است. اسفار ج 7، ص 36.

 [3] براى عقل انسان چهار مرحله بر شمرده‏اند: عقل هیولانى، عقل بالملکة، عقل بالفعل، عقل بالمستفاد، شواهد الربوبیة ص- 202- 207. و همچنین صدر المتألهین نفس انسان را به سرّ و علن و هر یک از این دو را به ظاهر و باطن تقسیم مى‏کند که مى‏تواند چهار مرحله براى نفس محسوب شود. اسفار، ج 7، ص 36.

 [4] بو على سینا قواى نفس را در تقسیم اوّلى به سه مرتبه نفس نباتى، نفس حیوانى، نفس انسانى تقسیم مى‏کند. و تقسیم سه‏گانه دیگر ناظر به مراتب ملک و برزخ و عقل مى‏باشد. و امام (س) در شرح همین حدیث براى نفس سه مقام و مرتبه قائل شده‏اند که مقام اوّل مقام ملک و ظاهر و دنیاى نفس است و مقام دوّم باطن و ملکوت نفس است و مقام سوم را در پایان شرح حدیث مورد اشاره قرار داده و بدون شرح گذارده‏اند که همان مقام عقل است چنانکه در شرح حدیث 24 اربعین آورده‏اند.

 [5] تقسیم دو مرتبه اشاره است به تقسیم نفس به ظاهر و باطن و یا تعابیر دیگر مثل سرّ و علن، ملک و ملکوت، دنیا و آخرت.

این ممالک سبعه در تحت تصرف نفس است به مقام «وهم»، زیرا که و هم سلطان قواى ظاهره و باطنه نفس است. پس اگر وهم حکومت نمود در آنها به تصرف خود یا شیطان، این قوا جنود شیطان گردند و مملکت در تحت سلطنت شیطان واقع شود، و لشکر رحمان و جنود عقل مضمحل گردند و شکست خورده رخت از نشئه ملک و دنیاى انسان در کشند و هجرت نمایند، و مملکت خاص به شیطان گردد. و اگر وهم در تحت تصرف عقل و شرع در آنها تصرّف نماید و حرکات و سکنات آنها در تحت نظام عقل و شرع باشد، مملکت رحمانى و عقلانى شود و شیطان و جنودش از آن رخت بربندند و دامن درکشند. پس جهاد نفس که جهاد بزرگ است، و از کشته شدن در راه حق تعالى بالاتر است، در این مقام عبارت است از غلبه کردن انسان بر قواى ظاهره خود، و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن، و مملکت را از لوث وجود قواى شیطان و جنود آن خالى نمودن است.

فصل در تفکّر است‏

بدان که اوّل شرط مجاهده با نفس و حرکت به جانب حق تعالى «تفکّر» است. و بعضى از علماى اخلاق آن را در بدایات در مرتبه پنجم قرار داده‏اند «1». و آن نیز در مقام خود صحیح است.

و تفکر در این مقام عبارت است از آنکه انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى- و لو کم هم باشد- فکر کند در اینکه آیا مولاى او که او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتى را از براى او فراهم کرده، و بدن سالم و قواى صحیحه، که هر یک داراى منافعى است که عقل هر کس را حیران مى‏کند، به او عنایت کرده، و این همه بسط بساط نعمت و رحمت کرده، و از طرفى هم این همه انبیا فرستاده، و کتابها نازل کرده و راهنماییها نموده و دعوتها کرده، آیا وظیفه ما با این مولاى مالک الملوک چیست؟ آیا تمام این بساط فقط براى همین حیات حیوانى و اداره کردن شهوت است که با تمام حیوانات شریک هستیم، یا مقصود دیگرى در کار است؟ آیا انبیاء کرام و اولیاء معظم و حکماى بزرگ و علماى هر ملت که مردم را دعوت به قانون عقل و شرع مى‏کردند و آنها را از شهوات حیوانى و از این دنیاى فانى پرهیز مى‏دادند با آنها دشمنى داشتند و دارند، یا راه صلاح ما بیچاره‏هاى فرو رفته در شهوات را مثل ما نمى‏دانستند؟

اگر انسان عاقل لحظه‏اى فکر کند مى‏فهمد که مقصود از این بساط چیز دیگر است، و منظور از این خلقت عالم بالا و بزرگترى است، و این حیات حیوانى مقصود بالذات نیست. و انسان عاقل باید در فکر خودش باشد، و به حال بیچارگى خودش رحم کند و با خود خطاب کند: اى نفس شقى که سالهاى دراز در پى شهوات عمر خود را صرف کردى و چیزى جز حسرت نصیبت نشد، خوب است قدرى به حال خود رحم کنى، از مالک الملوک حیا کنى، و قدرى در راه مقصود اصلى قدم زنى، که آن موجب حیات همیشگى و سعادت دائمى است، و سعادت همیشگى را مفروش به شهوات چند روزه فانى، که آن هم به دست نمى‏آید حتى با زحمتهاى طاقت فرسا. قدرى فکر کن در حال اهل دنیا از سابقین تا این زمان که مى‏بینى.

ملاحظه کن زحمتهاى آنها و رنجهاى آنها در مقابل راحتى آنها چقدر زیادتر و بالاتر است، در صورتى که براى هر کس هم راحتى و خوشى پیدا نمى‏شود. آن انسانى که در صورت انسان و از جنود شیطان است و از طرف او مبعوث است و تو را دعوت به شهوات مى‏کند و مى‏گوید زندگانى مادى را باید تأمین کرد، قدرى در حال خود او تأمل کن، و قدرى او را استنطاق کن ببین آیا خودش از وضعیت راضى است؟ یا آنکه خودش مبتلا است مى‏خواهد بیچاره دیگرى را هم مبتلا کند؟

و در هر حال از خداى خود با عجز و زارى تمنا کن که تو را آشنا کند به وظایف خودت که باید منظور شود ما بین تو و او. و امید است این تفکر که به قصد مجاهده با شیطان و نفس امّاره است، راه دیگرى براى تو بنمایاند و موفق شود به منزل دیگر از مجاهده.

فصل در عزم است‏

منزل دیگر که بعد از تفکر از براى انسان مجاهد پیش مى‏آید، منزل «عزم» است. (و این غیر از «اراده» است که شیخ الرئیس [1] در اشارات آن را اوّل درجات عارفین دانسته.) [2]

بعضى از مشایخ ما، أطال اللّه عمره، مى‏فرمودند که «عزم» جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است.

و عزمى که مناسب با این مقام است عبارت است از بنا گذارى و تصمیم بر ترک معاصى، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات، و بالاخره‏

__________________________________________________

 [1] حسین بن عبد اللّه بن سینا (حدود 370- 427 یا 428 ه. ق.) مشهور به «ابو على سینا»، «شیخ الرئیس» از فحول اطباى اسلامى و از حکماى بنام مشاء مى‏باشد و در دیگر علوم نیز صاحب نظر بوده است استعداد فوق العاده و حافظه قوى از ویژگیهاى اوست بگونه‏اى که در مدت کوتاهى توانسته است تحصیلات خود را به پایان ببرد و آثار گرانقدرى در رشته‏هاى مختلف علمى از خود به یادگار بگذارد. برخى از آثار او عبارتند از، الإشارات و التنبیهات شامل منطق و طبیعیات و الهیّات که شروح بسیارى دارد که معروفترین آن شرح فخر رازى و شرح خواجه نصیر طوسى است شفا که شامل منطق، ریاضیات، طبیعیات، الهیّات مى‏باشد و به تفصیل نگاشته شده است. النجاة در فلسفه، المبدأ و المعاد، قانون در طب، قصیده عینیّه، التعلیقات. 

عزم بر اینکه ظاهر و صورت خود را انسان عقلى و شرعى نماید که شرع و عقل به حسب ظاهر حکم کنند که این شخص. انسان است. و انسان شرعى عبارت از آن است که موافق مطلوبات شرع رفتار کند، و ظاهرش ظاهر رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، باشد، و تأسى به آن بزرگوار بکند در جمیع حرکات و سکنات و در تمام افعال و تروک. و این امرى است بس ممکن، زیرا که ظاهر را مثل آن سرور کردن امرى است مقدور هر یک از بندگان خدا.

و بدان که هیچ راهى در معارف الهیه پیموده نمى‏شود مگر آنکه ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت. و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقه نشود، هیچیک از اخلاق حسنه از براى او به حقیقت پیدا نشود، و ممکن نیست که نور معرفت الهى در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از براى او منکشف شود. و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود. و از این جهت دعوى بعضى باطل است که به ترک ظاهر. علم باطن پیدا شود. یا پس از پیدایش آن به آداب ظاهره احتیاج نباشد. و این از جهل گوینده است به مقامات عبادت و مدارج انسانیت. و شاید موفق شدم به بیان بعضى از آن در این ورقه‏ها، إن شاء اللّه تعالى.

فصل‏

اى عزیز، بکوش تا صاحب «عزم» و داراى اراده شوى، که خداى نخواسته اگر بى عزم از این دنیا هجرت کنى، انسان صورى بیمغزى هستى که در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى، زیرا که آن عالم محل کشف باطن و ظهور سریره است. و جرئت بر معاصى کم‏کم انسان را بى‏عزم مى‏کند، و این جوهر شریف را از انسان مى‏رباید. استاد معظّم ما، دام ظلّه، مى‏فرمودند بیشتر از هر چه گوش کردن به تغنّیات سلب اراده و عزم از انسان مى‏کند.

پس اى برادر، از معاصى احتراز کن، و عزم هجرت به سوى حق تعالى نما، و ظاهر را ظاهر انسان کن، و خود را در سلک ارباب شرایع داخل کن، و از خداوند تبارک و تعالى در خلوات بخواه که تو را در این مقصد همراهى فرماید، و رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، و اهل بیت او را شفیع قرار ده که خداوند به تو توفیق عنایت فرماید و از تو دستگیرى نماید در لغزشهایى که در پیش دارى، زیرا که انسان‏ در ایام حیات لغزشگاههاى عمیقى دارد که ممکن است در آن واحد به پرتگاه هلاکت چنان افتد که دیگر نتواند از براى خود چاره بکند، بلکه در صدد چاره جویى هم بر نیاید، بلکه شاید شفاعت شافعین هم شامل حال او نشود. نعوذ باللّه منها.

فصل در «مشارطه» و «مراقبه» و «محاسبه» است‏

و از امورى که لازم است از براى مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است.

 «مشارطه» آن است که در اوّل روز مثلا با خود شرط کند که امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارک و تعالى رفتار نکند. و این مطلب را تصمیم بگیرد. و معلوم است یک روز خلاف نکردن امرى است خیلى سهل، انسان مى‏تواند بآسانى از عهده برآید. تو عازم شو و شرط کن و تجربه نما ببین چقدر سهل است. ممکن است شیطان و جنود آن ملعون بر تو این امر را بزرگ نمایش دهند، ولى این از تلبیسات آن ملعون است، او را از روى واقع و قلب لعن کن، و اوهام باطله را از قلب بیرون کن، و یک روز تجربه کن، آن وقت تصدیق خواهى کرد.

و پس از این مشارطه، باید وارد «مراقبه» شوى. و آن چنان است که در تمام مدت شرط. متوجه عمل به آن باشى، و خود را ملزم بدانى به عمل کردن به آن، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد که امرى را مرتکب شوى که خلاف فرموده خداست، بدان که این از شیطان و جنود اوست که مى‏خواهند تو را از شرطى که کردى باز دارند. به آنها لعنت کن و از شر آنها به خداوند پناه ببر، و آن خیال باطل را از دل بیرون نما، و به شیطان بگو که من یک امروز با خود شرط کردم که خلاف فرمان خداوند تعالى نکنم، ولى نعمت من سالهاى دراز است به من نعمت داده، صحت و سلامت و امنیت مرحمت فرموده و مرحمتهایى کرده که اگر تا ابد خدمت او کنم از عهده یکى از آنها بر نمى‏آیم، سزاوار نیست یک شرط جزئى را وفا نکنم. امید است إن شاء اللّه شیطان طرد شود و منصرف گردد و جنود رحمان غالب آید. و این مراقبه با هیچ یک از کارهاى تو، از قبیل کسب و سفر و تحصیل و غیرها، منافات ندارد.

و به همین حال باشى تا شب که موقع «محاسبه» است. و آن عبارت است از اینکه حساب نفس را بکشى در این شرطى که با خداى خود کردى که آیا به جا آورد، و با ولى نعمت خود در این معامله جزئى خیانت نکردى؟ اگر درست وفا کردى، شکر خدا کن در این توفیق و بدان که یک قدم پیش رفتى و مورد نظر الهى شدى، و خداوند إن شاء اللّه تو را راهنمایى مى‏کند در پیشرفت امور دنیا و آخرت، و کار فردا آسانتر خواهد شد. چندى به این عمل مواظبت کن، امید است ملکه گردد از براى تو به طورى که از براى تو کار خیلى سهل و آسان شود، بلکه آن وقت لذت مى‏برى از اطاعت فرمان خدا و از ترک معاصى در همین عالم، با اینکه اینجا عالم جزا نیست لذت مى‏برد و جزاى الهى اثر مى‏کند و تو را ملتذّ مى‏نماید.

و بدان که خداى تبارک و تعالى تکلیف شاق بر تو نکرده و چیزى که از عهده تو خارج است و در خور طاقت تو نیست بر تو تحمیل نفرموده، لکن شیطان و لشکر او کار را بر تو مشکل جلوه مى‏دهند. و اگر خداى نخواسته در وقت محاسبه دیدى سستى و فتورى شده در شرطى که کردى، از خداى تعالى معذرت بخواه و بنا بگذار که فردا مردانه به عمل شرط قیام کنى. و به این حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفیق و سعادت را بر روى تو باز کند و تو را به صراط مستقیم انسانیت برساند.

فصل در تذکّر است‏

و از امورى که انسان را معاونت کامل مى‏نماید در مجاهده با نفس و شیطان، و باید انسان سالک مجاهد خیلى مواظب آن باشد، «تذکّر» است. و ما این مقام را به ذکر آن ختم مى‏کنیم با اینکه خیلى از مطالب باقى است. و آن در این مقام عبارت است از یاد خداى تعالى و نعمتهایى که به انسان مرحمت فرموده.

بدان که از امور فطریه، که هر انسان جبلة و فطرة بدان حکم مى‏کند، احترام منعم است. و هر کس در کتاب ذات خود اگر تأملى کند، مى‏بیند که مسطور است که باید از کسى که به انسان نعمتى داد احترام کند. و معلوم است هر چه نعمت بزرگتر باشد و منعم در آن انعام بى غرضتر باشد، احترامش در نظر فطرت لازمتر و بیشتر است. مثلا فرق واضح است در احترام بین کسى که به شما یک اسب مى‏دهد و آن منظور نظرش هست، با کسى که یک ده ششدانگى بدهد و در این دادن منتى هم نگذارد. مثلا اگر دکترى شما را از کورى نجات داد فطرتا او را احترام مى‏کنید، و اگر از مرگ نجات داد بیشتر احترام مى‏کنید. اکنون ملاحظه کن نعمتهاى ظاهره و باطنه که مالک الملوک جلّ شأنه به ما مرحمت کرده که اگر جن و انس بخواهند یکى از آنها را به ما بدهند نمى‏توانند و ما از آن غفلت داریم. مثلا این هوایى که ما شب و روز از آن استفاده مى‏کنیم و حیات ما و همه موجودات محیط بسته به وجود آن است، که اگر یک ربع ساعت نباشد هیچ حیوانى زنده نمى‏ماند، چه نعمت بزرگى است، که اگر تمام جنّ و انس بخواهند شبیه آن را به ما بدهند عاجزند. و همین طور قدرى متذکر شو سایر نعم الهى را از قبیل صحت بدن [و] قواى ظاهره از قبیل چشم و گوش و ذوق و لمس، و قواى باطنه از قبیل خیال و وهم و عقل و غیر آن، که هر یک منافعى دارد که حدّ ندارد. تمام این‏ها را مالک الملوک به ما عنایت فرموده بدون اینکه از او بخواهیم، و بدون اینکه به ما منتى تحمیل فرماید. و به این‏ها نیز اکتفا نفرموده و انبیا و پیغمبران فرستاده و کتبى فرو فرستاده و راه سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم را به ما نموده، و هر چه محتاج به او بودیم در دنیا و آخرت به ما عنایت فرموده، بدون اینکه به طاعت و عبادت ما احتیاجى داشته باشد، یا به حال او طاعت و معصیت ما فرقى کند. فقط از براى نفع خود ما امر و نهى فرموده. بعد از تذکر این نعمتها و هزاران نعمتهاى دیگر، که حقیقتا از شمردن کلیات آن تمام بشر عاجز است چه برسد به جزئیات آن، آیا در فطرت شما احترام همچو منعمى لازم است؟ و آیا خیانت نمودن به همچو ولى نعمتى در نظر عقل چه حالى دارد؟

و نیز از امورى که در فطرت ثبت و مسطور است احترام شخص بزرگ و عظیم است. این همه احتراماتى که مردم از اهل دنیا و ثروت مى‏کنند و از سلاطین و بزرگان مى‏نمایند، براى این است که آنها را بزرگ و عظیم تشخیص داده‏اند. آیا چه عظمتى به عظمت و بزرگى مالک الملوک است که دنیاى پست و مخلوق نا قابل آن، که کوچکترین عوالم است و تنگترین نشآت است، تا کنون عقل هیچ موجودى به آن نرسیده؟ بلکه به همین منظومه شمسى خودمان، که از منظومات شمسى دیگر کوچکتر و در پیش شموس دیگر قدر محسوس ندارد، مستکشفین بزرگ دنیا اطلاع پیدا نکرده‏اند. آیا این عظیم که با یک اشاره این همه عوالم و هزاران هزار عوالم غیبیه را خلق فرموده لازم الاحترام نیست در فطرت عقل؟

و نیز، حاضر در کتاب فطرت لازم الاحترام است. مى‏بینید که اگر انسان از کسى خداى نکرده بدگویى کند در غیابش، اگر حاضر شد فطرتا سکوت مى‏کند و از او احترام مى‏نماید. و معلوم است خداى تبارک و تعالى در همه جا حاضر و تمام ممالک وجود در تحت نظر او اداره مى‏شود، بلکه همه نفس حضور و همه عالم‏ محضر ربوبیت است.

اکنون متذکر شو اى نفس خبیث نویسنده که چه ظلمى است بزرگ و چه گناهى است عظیم اگر معصیت همچو عظیمى را به نعمت خودش که قواى تو است در محضر مقدس خودش بنمایى. آیا اگر داراى یک خردله حیا باشى، نباید از خجلت آب شوى و به زمین فرو بروى؟

پس، اى عزیز متذکر عظمت خداى خودت باش، و متذکر نعمتها و مرحمتهاى او شو، و متذکر حضور باش، و ترک کن نافرمانى او را، و در این جنگ بزرگ بر جنود شیطان غلبه کن، و مملکت خود را مملکت رحمانى و حقّانى کن، و به جاى جنود شیطان محل اقامت لشکر حق تعالى نما، تا آنکه خداوند تبارک و تعالى تو را توفیق دهد در مجاهده مقام دیگر و در میدان جنگ بزرگتر که در پیش است، و آن جهاد نفس است در عالم باطن و مقام دوم نفس که إن شاء اللّه به آن اشاره مى‏کنیم.

و باز تذکر دهم که در هر حال به خود امیدى نداشته باش که از غیر خداى تعالى از کسى کارى بر نمى‏آید. و از خود حقّ تعالى با تضرع و زارى توفیق بخواه که تو را در این مجاهده اعانت فرماید تا بلکه أن شاء اللّه غالب آیى. إنّه ولىّ التوفیق.

مقام دوم‏

فصل نزاع جنود رحمانى و شیطانى باطنى نفس‏

بدان که از براى نفس انسانى یک مملکت و مقام دیگر است که آن مملکت باطن و نشئه «ملکوت» اوست که جنود نفس در آنجا بیشتر و مهمتر از مملکت ظاهر است. و نزاع و جدال بین جنود رحمانى و شیطانى در آنجا عظیمتر و مغالبه در آن نشئه بیشتر و با اهمیت‏تر است. بلکه هر چه در مملکت ظاهر است از آنجا تنزل کرده و ظهور در «ملک» نموده، و اگر هر یک از جنود رحمانى و شیطانى در آن مملکت غالب آیند، در این مملکت نیز غالب شوند. و جهاد نفس در این مقام پیش مشایخ عظام از اهل سلوک و اخلاق خیلى اهمیت دارد، بلکه مى‏توان سرچشمه تمام سعادات و شقاوات و درجات و درکات را آن مقام دانست. انسان باید خیلى ملتفت خود در این جهاد باشد.

ممکن است خداى نخواسته به واسطه مغلوبیت جنود رحمانى در آن مملکت‏ و خالى گذاشتن آن را براى غاصبین و نا اهلها از جنود شیطان، هلاکت همیشگى از براى انسان پیدا شود که قابل جبران نباشد، و شفاعت شافعین شامل حال او نگردد، و ارحم الراحمین، نعوذ باللّه، نیز به نظر سخط و غضب به او نگاه کند، بلکه شفعاء او خصماء او شوند. واى بر کسى که شفیع او خصمش شود. خدا مى‏داند چه عذابهایى و ظلمتهایى و سختیهایى و بدبختیهایى دنبال این غضب الهى و دشمنى اولیاى حق است که تمام آتش‏هاى جهنم و تمام زقّومها و مارها و عقربها پیش آن هیچ است. خدا نکند آنچه حکما و عرفا و اهل ریاضت و سلوک خبر مى‏دهند راجع به این عذابها به سر ما ضعفا و بیچارگان بیاید، که تمام عذابها که تصور مى‏کنید پیش آن سهل و آسان است، و تمام جهنمها که شنیدید پیش آن رحمت و بهشت است.

غالبا وصف جهنم و بهشت که در کتاب خدا و اخبار انبیا و اولیا شده جهنم و بهشت اعمال است که از براى جزاى عملهاى خوب و بد تهیه شده است. گاهى اشاره خفیه‏اى نیز به بهشت و جهنم اخلاق که اهمیتش بیشتر است شده، و گاهى هم به بهشت لقاء و جهنم فراق، که از همه مهمتر است، گردیده، ولى همه در پرده و از براى اهلش. من و تو اهلش نیستیم، ولى خوب است منکر هم نشویم و ایمان داشته باشیم به هر چه خداوند تعالى و اولیایش فرموده‏اند، شاید این ایمان اجمالى هم براى ما فایده داشته باشد. گاهى هم ممکن است که انکار بیجا و ردّ بیموقع و بدون علم و فهم براى ما ضررهاى خیلى زیاد داشته باشد، و این دنیا عالم التفات به آن ضررها نیست. مثلا تا شنیدى فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض چیزى گفت که به سلیقه شما درست در نمى‏آید و با ذائقه شما گوارا نیست، حمل به باطل و خیال مکن. شاید آن مطلب منشأ داشته باشد از کتاب و سنت و عقل و شما به آن بر نخورده باشید. چه فرق مى‏کند که یک نفر فقیه یک فتوى بدهد، از باب دیات مثلا، که شما کمتر دیده‏اید. و شما بدون مراجعه به مدرکش رد کنید او را، یا آنکه یک نفر سالک الى اللّه یا عارف باللّه یک حرف بزند راجع به معارف الهیه یا راجع به احوال بهشت و جهنم، و شما بدون مراجعه به مدرکش او را رد کنید، سهل است. توهین کنید یا جسارت نمائید. ممکن است آن شخصى که اهل آن وادى است و صاحب آن فن است یک مدرکى از کتاب خدا داشته باشد، یا از اخبار ائمه هدى داشته باشد، و شما به آن بر نخورده باشید، آن وقت شما ردّ خدا و رسول کردید بدون عذر موجه. و معلوم است «به سلیقه من درست نبود» یا «علم من به این جا نرسیده بود» یا «از اهل منبر بر خلاف آن شنیدم» عذر نیست.

در هر حال، از مقصود نگذرم. آنچه آنها راجع به بهشت اخلاق و ملکات و جهنم اخلاق و درکات گفته‏اند مصیبتى است که طاقت شنیدنش را هم نداریم.

پس اى عزیز فکرى کن و چاره جویى نما و راه نجاتى و وسیله خلاصى از براى خود پیدا کن. و به خداى ارحم الراحمین پناه ببر، و در شبهاى تاریک با تضرع و زارى از آن ذات مقدس تمنا کن که تو را اعانت کند در این جهاد نفس، تا إن شاء اللّه غالب شوى و مملکت [وجودت‏] را رحمانى گردانى و جنود شیطان را از آن بیرون کنى، و خانه را به دست صاحبش دهى تا سعادتها و بهجتها و رحمتهایى خداوند به تو عطا فرماید که تمام چیزهایى که شنیدى از وصف بهشت و حور و قصور پیش آنها چیزى نباشد، و آن سلطنت کلیه الهیه است که خبر دادند اولیاى خدا از این ملت بیضاى حنیف، و بالاتر از آن چیزهایى است که نه گوش احدى شنیده و نه چشمى دیده و نه به قلب بشرى خطور کرده [1].

فصل در اشاره به بعضى قواى باطنیه است‏

بدان که خداوند تبارک و تعالى به ید قدرت و حکمتش در عالم غیب و باطن نفس قوایى خلق فرموده داراى منافع بیشمار و آنچه مورد بحث ما است در این مورد سه قوّه است و آن «واهمه» و «غضبیه» و «شهویه» است. و هر یک از این قوا منافع کثیره دارند از براى حفظ نوع و شخص و تعمیر دنیا و آخرت، که علما ذکر کرده‏اند و اکنون ما را به آن احتیاجى نیست. و آنچه لازم است در این مقام تنبه دهم آن است که این سه قوّه سر چشمه تمام ملکات حسنه و سیّئه و منشأ تمام صور غیبیه ملکوتیه است.

و تفصیل این اجمال آنکه انسان همین طور که در این دنیا یک صورت ملکى دنیا وى دارد، که خداوند تبارک و تعالى آن را در کمال حسن و نیکویى و ترکیب بدیع خلق فرموده که عقول تمام فلاسفه و بزرگان در آن متحیر است و علم معرفة الاعضاء و تشریح تاکنون نتوانسته است معرفت درستى به حال آن پیدا کند و خداوند انسان را از بین مخلوقات امتیاز داده به حسن ترکیب و جمال نیکو منظر، کذلک از براى او یک صورت و شکل ملکوتى غیبى است، که آن صورت تابع ملکات نفس و خلق باطن‏

__________________________________________________

 [1] اشاره است به حدیث، پیغمبر (ص) که فرمودند: إنّ اللّه یقول أعددت لعبادى به حدیث پیغمبر ص که فرمودند ان الله یقول اعددت لعبادى الصّالحین مالا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر ... الحدیث. همانا خداوند مى‏گوید براى بندگان شایسته‏ام چیزى را آماده کرده‏ام که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه به قلب بشرى گذر کرده است. مجمع البیان در تفسیر آیه 18 سوره سجده. بحار الانوار، ج 8، ص 198، «کتاب العدل و المعاد»، «باب الجنّة»، حدیث 168. است در عالم بعد از موت، چه برزخ باشد یا قیامت. انسان اگر خلق باطن و ملکه و سریره‏اش انسانى باشد، صورت ملکوتى او نیز صورت انسانى است. ولى اگر ملکاتش غیر ملکات انسانى باشد، صورتش انسانى نیست و تابع آن سریره و ملکه است. مثلا اگر ملکه شهوت و بهیمیت بر باطن او غلبه کند و حکم مملکت باطن حکم بهیمه شود، انسان صورت ملکوتیش صورت یکى از بهائم است مناسب با آن خلق. و اگر ملکه غضب و سبعیّت بر باطن و سریره‏اش غلبه کند و حکم مملکت باطن و سریره حکم سبع شود، صورت غیبیه ملکوتیه صورت یکى از سباع است. و اگر و هم و شیطنت ملکه شد و باطن و سریره‏اش داراى ملکات شیطانیه شد، از قبیل خدعه، تقلب، نیمه، غیبت، صورت غیب و ملکوتش صورت یکى از شیاطین است به مناسبت آن. و گاهى ممکن است به طریق ترکیب دو ملکه یا چند ملکه منشأ صورت ملکوتى شود. آن وقت به شکل هیچیک از حیوانات نمى‏شود، بلکه صورت غریبى پیدا مى‏کند که هیچ آن صورت مدهش و موحش بد ترکیب در این عالم سابقه ندارد. از پیغمبر خدا، صلّى اللّه علیه و آله، نقل شده که بعضى مردم در قیامت محشور مى‏شوند به صورتهایى که نیکوست پیش آنها میمون [ها] و انترها [1].

بلکه ممکن است از براى یک نفر در آن عالم چند صورت باشد، زیرا که آن عالم مثل این عالم نیست که یک چیز بیش از یک صورت قبول نکند. و این مطلب مطابق با برهان نیز هست و در محل خود مقرر است.

و بدان که میزان در این صور مختلفه، که یکى از آنها انسان است، و باقى چیزهاى دیگر، وقت خروج نفس است از این بدن و پیدا شدن مملکت برزخ و غلبه سلطان آخرت که اوّلش در برزخ است. در وقت خروج از بدن با هر ملکه‏اى از دنیا رفت با آن ملکه صورت آخرتى مى‏گیرد، و چشم ملکوتى برزخى او را مى‏بیند، و خود او هم وقت گشودن چشم برزخى خود را به هر صورتى هست مى‏بیند، اگر چشم داشته باشد. لازم نیست کسى که در این دنیا به صورتى هست آن جا هم به همان صورت باشد. خداى تعالى مى‏فرماید [به‏] نقل از بعضى که در وقت حشر مى‏گویند: «خدایا چرا مرا کور محشور کردى با آنکه در دنیا چشم داشتم؟» جواب مى‏فرماید: «چون تو آیات ما را فراموش کردى امروز فراموش شدى [2]. اى بیچاره، تو چشم ملکى ظاهر بین داشتى، ولى باطن و ملکوتت کور بود. کورى خودت را حالا ادراک کردى، و الا از اوّل کور بودى، چشم بصیرت باطنى که آیات خدا را به آن مى‏بینند نداشتى. اى بیچاره، تو قامت مستقیم و صورت خوش ترکیب‏

__________________________________________________

 [1] یحشر بعض النّاس على صور تحسن عندها القردة و الخنازیر. علم الیقین، ج 2، ص 901.

 [2] اشاره است به آیه قال ربِّ لِمَ حَشَرْتَنى أَعْمى وَ قَدْ کُنْتُ بَصیرا. قال‏ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى.

 (طه 125- 126).  ملکى دارى، میزان ملکوت و باطن، غیر از این است، باید استقامت باطنى پیدا کنى تا مستقیم القامة در قیامت باشى. باید روحت روح انسانى باشد تا صورت عالم برزخ و آخرتت صورت انسان باشد. تو گمان مى‏کنى که عالم غیب و باطن، که عالم کشف سرایر و ظهور ملکات است، مثل عالم ظاهر و دنیا است که اختلاط و اشتباه در کار باشد: چشم و گوش و دست و پا و سایر اعضایت- همه با زبانهاى ملکوتى، بلکه به قول بعضى با صورتهاى ملکوتى، شهادت به هر چه کردى مى‏دهند.

هان اى عزیز گوش دل باز کن و دامن همت به کمر زن و به حال بدبختى خود رحم کن، شاید بتوانى خود را به صورت انسان گردانى و از این عالم به صورت آدمى بیرون روى که آن وقت از اهل نجات و سعادتى. مبادا گمان کنى این‏ها موعظه و خطابه است، این‏ها همه نتیجه برهان حکمى حکماى عظام و کشف اصحاب ریاضت و اخبار صادقین و معصومین است، در این اوراق بناى اقامه برهان و نقل اخبار و آثار زیاد نیست.

فصل در بیان جلوگیرى انبیا از اطلاق طبیعت‏

بدان که و هم و غضب و شهوت ممکن است از جنود رحمانى باشند و موجب سعادت و خوشبختى انسان گردند، اگر آنها را تسلیم عقل سلیم و انبیاء عظیم الشأن نمایى. و ممکن است از جنود شیطانى باشند، اگر آنها را سر خود گردانى و «وهم» بر آن دو قوّه با اطلاق عنان حکومت دهى. و این نیز پوشیده نماند که هیچ یک از انبیاء عظام، علیهم السلام، جلو شهوت و غضب و وهم را به طور کلى نگرفته‏اند، و هیچ داعى إلى اللّه تا کنون نگفته است باید شهوت را بکلى کشت و نائره غضب را بکلى خاموش کرد و تدبیر «وهم» را از دست داد، بلکه فرموده‏اند باید جلو آنها را گرفت که در تحت میزان عقلى و قانون الهى انجام وظیفه دهند، زیرا این قوا هر یک مى‏خواهند کار خود را انجام دهند و به مقصود خویش نایل شوند اگر چه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود. مثلا نفس بهیمى مستغرق شهوت خود سر عنان گسیخته مى‏خواهد مقصد و مقصود خود را انجام دهد، اگر چه به زناى با محصنات در خانه کعبه باشد. و نفس غضوب خود سر مى‏خواهد انجام مطلوب خود دهد، اگر چه مستلزم قتل انبیا و اولیا گردد. و نفس داراى واهمه شیطانیه مى‏خواهد کار خود را انجام دهد، اگر چه مستلزم فساد در ارض باشد و عالم درهم و برهم گردد.

انبیاء، علیهم السلام، آمدند، قانونها آوردند و کتابهاى آسمانى بر آنها نازل شد که جلوگیرى از اطلاق و زیاده روى طبیعت کنند و نفس انسانى را در تحت قانون عقل و شرع در آورند و آن را مرتاض و مؤدّب کنند که خارج از میزان عقل و شرع رفتار نکند. پس هر نفسى که با قوانین الهیه و موازین عقلیه ملکات خود را تطبیق کرد، سعید است و از اهل نجات مى‏باشد، والا پناه ببرد به خداى تبارک و تعالى از آن شقاوتها و بدبختیها و ظلمتها و سختیها که در پیش دارد و از آن صورتهاى موحشه و مدهشه که در برزخ و قبر و در قیامت و جهنم مصاحب اوست، و از نتیجه ملکات و اخلاق فاسده که پایبند اوست.

فصل در بیان ضبط خیال است‏

بدان که اوّل شرط از براى مجاهد در این مقام و مقامات دیگر، که مى‏توا [ند] منشأ غلبه بر شیطان و جنودش شود، حفظ طائر خیال است. چون که این خیال مرغى است بس پرواز کن که در هر آنى به شاخى خود را مى‏آویزد، و این موجب بسى از بدبختیهاست. و خیال یکى از دستاویزهاى شیطان است که انسان را به واسطه آن بیچاره کرده به شقاوت دعوت مى‏کند.

انسان مجاهد که در صدد اصلاح خود برآمده و مى‏خواهد باطن را صفایى دهد و از جنود ابلیس آن را خالى کند، باید زمام خیال را در دست گیرد و نگذارد هر جا مى‏خواهد پرواز کند، و مانع شود از اینکه خیالهاى فاسد باطل براى او پیش آید، از قبیل خیال معاصى و شیطنت، همیشه خیال خود را متوجه امور شریفه کند. و این اگر چه در اوّل امر قدرى مشکل به نظر مى‏رسد و شیطان و جنودش آن را به نظر بزرگ جلوه مى‏دهند، ولى با قدرى مراقبت و مواظبت امر سهل مى‏شود. ممکن است، براى تجربه، تو نیز چندى در صدد جمع خیال باشى و مواظبت کامل از آن کنى: هر وقت مى‏خواهد متوجه امر پستى و خسیسى شود، آن را منصرف کنى و متوجه کنى به امور دیگر، از قبیل مباحات یا امور راجحه شریفه. اگر دیدى نتیجه گرفتى، شکر خداى تعالى کن بر این توفیق، و این مطلب را تعقیب کن شاید خداى تو به رحمت خود راهى براى تو باز کند از ملکوت که هدایت شوى به صراط مستقیم انسانیت و کار سلوک إلى اللّه تعالى براى تو آسان شود.

و ملتفت باش که خیالات فاسده قبیحه و تصورات باطله از القائات شیطان است که مى‏خواهد جنود خود را در مملکت باطن تو برقرار کند، و تو که مجاهدى با شیطان و جنودش و مى‏خواهى صفحه نفس را مملکت الهى [و] رحمانى کنى، باید مواظب کید آن لعین باشى و این اوهام بر خلاف رضاى حق تعالى را از خود دور نمایى تا إن شاء اللّه در این جنگ داخلى این سنگر را که خیلى مهم است از دست شیطان و جنودش بگیرى، که این سنگر به منزله سر حدّ است، اگر اینجا غالب شدى امیدوار باش.

و اى عزیز، از خداى تبارک و تعالى در هر آن استعانت بجوى و استغاثه کن در درگاه معبود خود، و با عجز و الحاح عرض کن: بار الها، شیطان دشمن بزرگى است که طمع بر انبیا و اولیاء بزرگ تو داشته و دارد، تو خودت با این بنده ضعیف گرفتار امانى و اوهام باطله و خیالات و خرافات عاطله همراهى کن که بتواند از عهده این دشمن قوى برآید، و در این میدان جنگ با این دشمن قوى که سعادت و انسانیت مرا تهدید مى‏کند تو خودت با من همراهى فرما که بتوانم جنود او را از مملکت خاص تو خارج کنم و دست این غاصب را از خانه مختص به تو کوتاه نمایم.

فصل در موازنه است‏

و از چیزهایى که انسان را در این سلوک معاونت مى‏کند و انسان باید مواظب آن باشد «موازنه» است. و آن چنان است که انسان عاقل منافع و مضارّ هر یک از اخلاق فاسده و ملکات رذیله را که زاییده شده شهوت و غضب و واهمه است، که سر خودند و در تحت تصرف شیطان، مقایسه کند با منافع و مضارّ هر یک از اخلاق حسنه و فضایل نفسانیه و ملکات فاضله که زاییده شده این‏هاست که در تحت تصرف عقل و شرع‏اند. و ملاحظه کند آیا کدام یک را خوب است اقدام کند. مثلا منافعى که از براى نفسى که داراى شهوت مطلق العنان است و آن در او رسوخ پیدا کرده و ملکه مستقره شده و از آن ملکات بسیارى پیدا شده و رذایل بیشمارى فراهم آمده این است‏ که به هر فجورى دسترسى پیدا کند مضایقه نکند، و هر مالى از هر راهى به دستش مى‏آید از آن رو برگردان نباشد، و هر چه مطابق با میل او است مرتکب شود، و اگر چه مستلزم هر امر فاسدى گردد.

و منافع غضب که ملکه نفس شد و از آن ملکات و رذایل دیگر پیدا شد آن است که به هر کس دستش رسید با قهر و غلبه ظلم کند، و هر کس با او مختصر مقاومتى کند هر چه بتواند با او بکند، و با اندک ناملایمى جنگ و غوغا به پا کند، و به هر وسیله شده مضارّ ناملایمات خود را از خود دور کند و لو منجر به هر فسادى در عالم هم بشود.

و همین طور منافع نفس صاحب واهمه شیطانیه که در آن این ملکه رسوخ پیدا کرده این است که با هر شیطنت و خدعه شده کار غضب و شهوت را راه بیندازد، و با هر نقشه باطله شده بر بندگان خدا ریاست کند، گرچه به بیچاره نمودن یک عائله باشد یا به بینوا نمودن یک شهر یا مملکت.

این‏ها منافعى است که این قوا دارند در صورتى که در تحت تصرف شیطان باشند. در صورتى که وقتى درست فکر کنید و ملاحظه حال این اشخاص را بنمایید، هر کس هر چه قوى هم باشد و هر قدر به آمال و آرزویش هم برسد، باز هزار یک آمالش را به دست نیاورده، بلکه در این عالم ممکن نیست آمال انسان اداره شود و هر کس به آرزویش برسد، براى اینکه این عالم دار مزاحمت است و موادّ این عالم از اجراى اراده ما تعصى دارند، و میل و آرزوى ما نیز محدود به حدّى نیست.

مثلا قوّه شهویه در انسان طورى است که اگر زنهاى یک شهر، به فرض محال، به دست او بیاید، باز متوجه زنهاى شهر دیگر است. و اگر از یک مملکت نصیبش شد، متوجه مملکت دیگر است. و همیشه آنچه ندارد مى‏خواهد. با اینکه این‏ها که گفته شد فرضى است محال و خیالى است خام، با وجود این تنور شهوت باز فروزان است و انسان به آرزوى خود نرسیده.

و همین طور قوّه غضب در انسان طورى مخلوق است که اگر مالک الرقاب مطلق یک مملکت شود، متوجه مملکت دیگر مى‏شود که آن را به دست نیاورده.

بلکه هر چه به دستش بیاید، در او این قوه زیادتر مى‏شود. هر کس منکر است مراجعه به حال خود کند و به حال اهل این عالم از قبیل سلاطین و متمولین و صاحبان قدرت و حشمت، آن وقت خود تصدیق ما را مى‏کند.

پس انسان همیشه عاشق چیزى است که ندارد و به دست او نیست. و این‏ فطرتى است که مشایخ عظام و حکماى بزرگ اسلام، خصوصا استاد و شیخ ما در معارف الهیه، جناب عارف کامل، آقاى آقا میرزا محمد على شاه آبادى [1]، روحى له الفداء، به آن کثیرى از معارف الهیه را ثابت مى‏فرمایند «1» که آنها به مقصد ما مربوط نیست.

در هر حال وقتى که انسان فرضا به مقاصد خود برسد، آیا استفاده او چند وقت است؟ آیا قواى جوانى تا چند وقت برقرار است؟ وقتى بهار عمر رو به خزان گذاشت، نشاط از دل و قوّه از اعضا مى‏رود: ذائقه از کار مى‏افتد، طعمها درست ادراک نمى‏شود، چشم و گوش و قوه لمس و قواى دیگر بیکاره مى‏شوند- لذات بکلى ناقص یا نابود مى‏شود. امراض مختلفه هجوم مى‏آورد: جهاز هضم و جذب و دفع و جهاز تنفس کار خود را نمى‏تواند انجام دهد، جز آه سرد و دل پر درد و حسرت و ندامت چیزى براى انسان باقى نمى‏ماند. پس مدت استفاده انسان از این قواى جسمانى، از بعد از تمیز و فهم خوب و بد تا زمان افتادن قوا از کار یا ناقص شدن آنها، بیش از سى چهل سال براى مردم قوى البنیه و صحیح و سالم نیست، آن هم در صورتى که به امراض و گرفتاریهاى دیگر که همه روزه مى‏بینیم و غافل هستیم بر نخورد.

من عجالتا براى جنابعالى فرض مى‏کنم در عالم خیال- که مایه ندارد!- صد و پنجاه سال عمر و فراهم بودن تمام بساط شهوت و غضب و شیطنت، و فرض مى‏کنم که هیچ ناملایمى هم براى شما پیش آمد نکند، و هیچ چیز بر خلاف مقصد شما نشود، آیا بعد از این مدت کم، که مثل باد مى‏گذرد، عاقبت شما چیست؟ آیا از این لذات چه ذخیره‏اى کردید براى زندگى همیشگى خود، براى روز بیچارگى و روز فقر و تنهایى خود، براى برزخ و قیامت خود، براى ملاقات ملائکه خدا و اولیاء خدا و انبیاء او؟ جز یک اعمال قبیحه منکره که صورت آنها را در برزخ و قیامت به شما تحویل مى‏دهند، که صورت آنها را جز خداوند تبارک و تعالى کس دیگر نمى‏داند چیست.

تمام آتش دوزخ و عذاب قبر و قیامت و غیر آنها را که شنیدى و قیاس کردى به آتش دنیا و عذاب دنیا، اشتباه فهمیدى، بد قیاس کردى. آتش این عالم یک امر عرضى سردى است. عذاب این عالم خیلى سهل و آسان است، إدراک تو در این عالم ناقص و کوتاه است. همه آتش‏هاى این عالم را جمع کنند روح انسان را نمى‏تواند بسوزاند، آنجا آتشش علاوه بر اینکه جسم را مى‏سوزاند روح را

__________________________________________________

 [1] میرزا محمد على فرزند محمد جواد حسین آبادى اصفهانى شاه آبادى (1292- 1369 ه. ق) فقیه، اصولى، عارف و فیلسوف برجسته قرن چهاردهم هجرى. تحصیلات خود را در حوزه‏هاى اصفهان و تهران و نجف به پایان برد. اساتید وى برادرش شیخ احمد و میرزا محمد هاشم چهار سوقى در اصفهان و میرزا هاشم اشکورى و میرزا حسین آشتیانى در تهران و آخوند خراسانى، شریعت اصفهانى و میرزا محمد تقى شیرازى در نجف بودند. ابتدا در سامراء و سپس در قم و تهران به تدریس پرداخت و در قم بین سالهاى 1347- 1354 ه. ق، حضرت امام خمینى (س) به درس عرفان و اخلاق ایشان حاضر مى‏شد. حضرت امام از ایشان با احترام بسیار یاد مى‏کرده‏اند. مرحوم شاه آبادى پس از مراجعت از قم در تهران اقامت گزید و به ارشاد نفوس پرداخت و در همان شهر وفات یافت و در جوار حضرت عبد العظیم حسنى، در مقبره مرحوم شیخ أبو الفتوح رازى مدفون گردید. از آثار اوست: شذرات المعارف، الانسان و الفطرة، القرآن و العترة، الایمان و الرجعة، منازل السالکین، حاشیه بر کفایه. مى‏سوزاند، قلب را ذوب مى‏کند، فؤاد را محترق مى‏نماید. تمام این‏ها را که شنیدى و آنچه تا کنون از هر که شنیدى جهنم اعمال تو است که در آنجا حاضر مى‏بینى که خداى تعالى مى‏فرماید: وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً. «1» یعنى «یافتند آنچه کرده بودند حاضر.» اینجا مال یتیم خوردى لذت بردى، خدا مى‏داند آن صورتى که در آن عالم از آن در جهنم مى‏بینى و آن ذلتى که در آنجا نصیب تو است چیست؟ اینجا بد گفتى به مردم، قلب مردم را سوزانیدى، این سوزش قلب عباد خدا را خدا مى‏داند چه عذابى دارد در آن دنیا، وقتى که دیدى مى‏فهمى چه عذابى خودت براى خودت تهیه کردى. وقتى غیبت کردى، صورت ملکوتى او براى تو تهیه شد، به تو ردّ مى‏شود، با او محشورى و خواهى عذاب آن را چشید. این‏ها جهنم اعمال که جهنم سهل و آسان و سرد و گوارا و مال کسانى است که اهل معصیت هستند، ولى براى اشخاصى که ملکه فاسده و رذیله باطله پیدا کردند. از قبیل ملکه طمع، حرص، جحود، جدال، شره، حب مال و جاه و دنیا و سایر ملکات پست، جهنمى است که نمى‏شود تصور کرد، صورتهایى است که در قلب من و تو خطور نمى‏کند که از باطن خود نفس ظهور مى‏کند که اهل آن جهنم از عذاب آنها گریزان و به وحشت هستند. در بعضى از روایات موثقه است که در جهنم یک وادى است از براى متکبرها که او را «سقر» مى‏گویند، شکایت کرد به خداى تعالى از شدت گرمى و حرارت و خواست از خداى تعالى که اذن دهد او را نفس بکشد، پس از اذن نفسى کشید که جهنم محترق گردید «2».

گاهى این ملکات اسباب مى‏شود که انسان را مخلد در جهنم مى‏کند، زیرا که ایمان را از انسان مى‏گیرند، مثل حسد که در روایات صحیحه ماست که ایمان را حسد مى‏خورد، همان طور که آتش هیزم را مى‏خورد «3». و مثل حبّ دنیا و شرف و مال که در روایات صحیحه است که دو گرگ اگر در گله بى‏شبان رها شود، یکى از آنها در اوّل گله و یکى در آخرش، زودتر آنها را هلاک نمى‏کنند از حب شرف و حب دنیا که دین مؤمن را از او مى‏گیرد. «4» خدا نکند عاقبت معاصى منتهى بشود به ملکات و اخلاق ظلمانى زشت، و آنها منتهى شود به رفتن ایمان و مردن انسان با حال کفر، که جهنم کافر و جهنم عقاید باطله از آن دو جهنم بمراتب سخت‏تر و سوزانتر و ظلمانیتر است.

اى عزیز، در علوم عالیه ثابت شده است «5» که مراتب اشتداد غیر متناهى است هر چه تو تصور کنى و تمام عقول تصور کنند شدت عذاب را، از آن شدیدتر  هم ممکن است. اگر برهان حکما را ندیدى یا کشف اهل ریاضت را باور ندارى، تو که بحمد اللّه مؤمنى، انبیا، صلوات اللّه علیهم، را صادق مى‏دانى، تو که اخبار وارده در کتب معتبره ما را، که همه علماى امامیه قبول دارند، درست مى‏دانى، تو که ادعیه و مناجات وارده از ائمه معصومین، سلام اللّه علیهم، را صحیح مى‏دانى، تو که مناجات مولاى متقیان، امیر المؤمنین، سلام اللّه علیه، را دیدى، تو که مناجات سید الساجدین، علیه السلام، را در دعاى أبو حمزه دیدى، قدرى تأمل کن در مضمون آنها، قدرى تفکر نما در فقرات آنها. لازم نیست یک دعاى طولانى را یک دفعه با عجله و شتاب بخوانى و تفکر در معانیش نکنى، بنده و شما حال سید سجّاد، علیه السلام، را نداریم که آن دعاى مفصل را با حال بخوانیم، شبى یک ربع آن را، یک ثلث آن را، با حال بخوان و تفکر کن در فقراتش شاید صاحب حال شوى. از همه گذشته، قدرى تفکر در قرآن کن ببین چه عذابى را وعده کرده که اهل جهنم از مالک مى‏خواهند که آنها را بکشد، هیهات! که مرگ در کار نیست. ببین خداى تعالى مى‏فرماید: یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطتُ فی جَنْبِ اللّه. «1» آیا این چه حسرتى است؟ که خداى تعالى با آن عظمت با این تعبیر ذکر مى‏فرماید. تدبر کن در آیه شریفه قرآن، بى تأمل و تدبر از آن مگذر: یومَ تَرَونَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النّاسَ سُکارى وَ ما هُمْ بِسُکارى وَ لکنَّ عَذَابَ اللّهِ شَدید . «2» وصف روز قیامت را مى‏کند مى‏فرماید: «روزى که فراموش مى‏کند هر شیر دهى از آنچه شیر مى‏دهد، و مى‏اندازد هر آبستنى بچه خود را، و مى‏بینى مردم را مست، با اینکه آنها مست نیستند و لکن عذاب خدا سخت است.»

درست تفکر کن عزیزم، قرآن نعوذ باللّه کتاب قصه نیست، شوخى با شما نمى‏کند، ببین چه مى‏فرماید؟ این چه عذابى است که عزیزها را از یاد مى‏برد، حامله را بى‏بار مى‏کند. آیا چه عذابى است که خداوند تبارک و تعالى با آن عظمت او را وصفت مى‏کند به «شدت» و جاى دیگر به «عظمت». چیزى را که خداى تبارک و تعالى که عظمت او حدّ و حصر ندارد و عزت و سلطنت او منتهى ندارد توصیف به شدت و عظمت کند آیا چه خواهد بود؟ خدا مى‏داند عقل من و تو و فکر همه بشر از تصورش عاجز است. اگر مراجعه به اخبار و آثار اهل بیت عصمت و طهارت کنى و تأمل در آنها نمایى، مى‏فهمى که قضیه عذاب آن عالم غیر از این عذابهایى است که فکر کردى. قیاس به عذاب این عالم کردن قیاس باطل غلطى است .

من براى تو یک حدیث شریف از شیخ جلیل القدر، صدوق طایفه، نقل مى‏کنم که بدانى مطلب چیست، مصیبت چقدر است، با اینکه این حدیث راجع به جهنم اعمال است که سردتر از همه جهنمهاست. اولا باید بدانى که شیخ صدوق، که این حدیث از اوست، کسى است که تمام علماء اعلام از او کوچکى مى‏کنند و او را به جلالت قدر مى‏شناسند. آن بزرگوار کسى است که به دعاى امام، علیه السلام، متولد شده. آن کسى است که مورد لطف امام زمان، علیه السّلام و عجّل اللّه تعالى فرجه، بوده، و نویسنده به طریقهاى عدیده از بزرگان علماء امامیه، علیهم رضوان اللّه، متصل به شیخ صدوق حدیث را نقل مى‏کند، و مشایخ بین ما و صدوق همه از بزرگان و ثقات اصحاب‏اند. پس اگر از اهل ایمانى باید به این حدیث عقیده‏مند باشى.

روى الصّدوق باسناده عن مولینا الصّادق، علیه السّلام، قال: بینا رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، ذات یوم قاعدا إذا أتاه جبرئیل، علیه السّلام، و هو کئیب حزین متغیّر اللّون فقال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: یا جبرئیل ما لی أراک کئیبا حزینا؟

فقال: یا محمّد، فکیف لا أکون کذلک و إنّما وضعت منافیخ جهنّم الیوم. فقال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: و ما منافیخ جهنّم یا جبرئیل؟ فقال: إنّ اللّه تعالى أمر بالنّار فأوقد علیها ألف عام حتّى احمرّت، ثمّ أمر بها فأوقد علیها ألف عام حتّى ابیضّت، ثمّ أمر بها فأوقد علیها ألف عام حتّى اسودّت، و هی سوداء مظلمة. فلو أن حلقة من السلسلة الّتی طولها سبعون ذراعا وضعت على الدّنیا، لذابت الدّنیا من حرّها، و لو أنّ قطرة من الزّقوم و الضّریع قطرت فی شراب أهل الدّنیا، مات أهل الدّنیا من نتنها. قال: فبکى رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، و بکى جبرئیل، فبعث اللّه إلیهما ملکا، فقال: إنّ ربّکما یقرأ کما السّلام و یقول: إنّی أمنتکما من أن تذنبا ذنبا أعذّبکما علیه- انتهى. «1»

حاصل ترجمه حدیث شریف این است که «در بین اینکه روزى رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، نشسته بود جبرئیل آمد در خدمتش، در صورتى که افسرده و محزون بود و رنگش متغیر بود. پیغمبر فرمود: «اى جبرئیل چرا تو را افسرده و محزون مى‏بینم؟» گفت: «اى محمد، صلّى اللّه علیه و آله، چرا چنین نباشم در صورتى که امروز گذاشته شد دمهاى جهنم». پیغمبر خدا، صلّى اللّه علیه و آله، گفت: «چه چیز است دمهاى جهنم؟» عرض کرد: «همانا خداى تعالى امر فرمود به آتش، بر افروخته شد هزار سال تا سرخ شد. بعد از آن امر فرمود به آن افروخته شد هزار سال تا سفید شد. پس از آن امر فرمود به آن، افروخته شد هزار سال تا سیاه شد و آن سیاه و تاریک است. پس اگر یک حلقه از زنجیرى که بلندى آن هفتاد ذراع است گذاشته شود بر دنیا، هر آینه آب مى‏شود دنیا از حرارت آن. و اگر قطره‏یى از زقوم و ضریع آن بچکد در آب‏هاى اهل دنیا، همه مى‏میرند از گند آن.» پس گریه کرد رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، و جبرئیل گریان شد. پس خداى تعالى فرستاد به سوى آنها فرشته [اى‏]. عرض کرد: «خداى شما سلام مى‏رساند به شما و مى‏فرماید من ایمن کردم شما دو تن را از اینکه گناهى کنید که عذاب کنم شما را به واسطه آن.»

اى عزیز، امثال این حدیث شریف بسیار است، و وجود جهنم و عذاب الیم آن از ضروریات جمیع ادیان و واضحات برهان است، و اصحاب مکاشفه و ارباب قلوب در همین عالم نمونه آن را دیده‏اند. درست تصور و تدبر کن در مضمون این حدیث کمر شکن، آیا اگر احتمال صحت هم بدهى، نباید مثل دیوانه‏ها سر به بیابان بگذارى؟ چه شده که ما این قدر در خواب غفلت و جهالتیم؟ آیا ملکى مثل رسول اللّه و جبرئیل بر ما نازل شده و ما را از عذاب خدا ایمن کرده؟ با اینکه رسول خدا و اولیاء او تا آخر عمر هم از خوف خدا قرار نداشتند و خواب و خوراک نداشتند. ولى کارخانه خدا از خوف غش مى‏کرد. على بن الحسین، علیهما السلام، امام معصوم، گریه‏ها و زاریهایش و مناجات و عجز و ناله‏هایش دل را پاره پاره مى‏کند. ما را چه شده که هیچ حیا نکرده در محضر ربوبیت این قدر هتک حرمات و نوامیس الهى را مى‏کنیم؟ اى واى بر ما و بر غفلت ما! اى واى بر ما و بر شدت سکرات موت ما! اى واى بر حال ما در برزخ و سختیهاى آن، و در قیامت و ظلمتهاى آن! اى واى بر حال ما در جهنم و عذاب و عقاب آن!

فصل در معالجه مفاسد اخلاقیه‏

هان اى عزیز، از خواب بیدار شو. از غفلت تنبه پیدا کن و دامن همت به کمر زن، و تا وقت است فرصت را غنیمت بشمار، و تا عمر باقى است و قواى تو در تحت تصرف تو است و جوانى برقرار است و اخلاق فاسده بر تو غالب نشده و ملکات رذیله‏ بر تو چیره نگردیده، چاره‏اى کن و دوایى براى رفع اخلاق فاسده و قبیحه پیدا کن و راهى براى اطفاء نائره شهوت و غضب پیدا نما.

بهترین علاجها که علماء اخلاق و اهل سلوک از براى این مفاسد اخلاقى فرموده‏اند این است که هر یک از این ملکات زشت را که در خود مى‏بینى، در نظر بگیرى و بر خلاف آن تا چندى مردانه قیام و اقدام کنى و همت بگمارى بر خلاف نفس تا مدتى، و بر ضد خواهش آن رذیله رفتار کنى و از خداى تعالى در هر حال توفیق طلب کنى که با تو اعانت کند در این مجاهده، مسلما بعد از مدت قلیلى آن خلق زشت رفع شده و شیطان و جندش از این سنگر فرار کرده جنود رحمانى به جاى آنها برقرار مى‏شود.

مثلا یکى از ذمایم اخلاق، که اسباب هلاکت انسان است و موجب فشار قبر است و انسان را در دو دنیا معذب دارد، بد خلقى با اهل خانه یا همسایگان یا هم شغلها یا اهل بازار و محله است، که این زاییده غضب و شهوت است. اگر انسان مجاهد مدتى در صدد بر آید که هر وقت ناملایمى پیش آید مى‏کند از براى او و آتش غضب شعله‏ور مى‏شود و بناى سوزاندن باطن را مى‏گذارد و دعوت مى‏کند او را بر ناسزا گفتن و بدگویى کردن، بر خلاف نفس اقدام کرده عاقبت بد و نتیجه زشت این خلق را یاد بیاورد در عوض ملایمت به خرج بدهد و در باطن شیطان را لعن کند و به خدا از او پناه ببرد، من به شما قول مى‏دهم که اگر چنین رفتارى کنید، بعد از چند مرتبه تکرار آن خلق بکلى عوض شده و خلق نیکو در باطن مملکت شما منزل مى‏کند. ولى اگر مطابق میل نفس رفتار کنید، اوّلا در همین عالم ممکن است شما را نیست و نابود کند. پناه مى‏برم به خداى تعالى از غضب که مى‏شود در یک آن انسان را در دو دنیا هلاک کند، خداى نخواسته موجب قتل نفسى بشود. ممکن است انسان در حال غضب به نوامیس الهیه ناسزا بگوید، چنانچه دیدیم مردم را در حال غضب که ردّه گفتند و مرتد شدند. حکما فرموده‏اند که کشتى بى‏ناخدا که در موجهاى سخت دریا گرفتار شود به نجات نزدیکتر است از انسان در حال غضب. [1]

یا اگر خداى نخواسته اهل جدال و مراء در مباحثه علمیه هستى- کما اینکه بعضى از ما طلبه‏ها گرفتار این سریره زشت هستیم- مدتى بر خلاف نفس اقدام کن. در مجالس رسمى که مشحون به علما و عوام است مباحثه که پیش آمد کرد دیدى طرف صحیح مى‏گوید، معترف به اشتباه خودت بشو و تصدیق آن طرف را بکن. امید است در اندک زمانى رفع این رذیله شود. خدا نکند که حرف بعضى از اهل علم و

__________________________________________________

 [1] ابن مسکویه در تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق ( «باب تهوّر و جبن»، ص 162) این کلام را از بقراط نقل مى‏کند.

مدعى مکاشفه درست باشد: مى‏گوید: براى من در یکى از مکاشفات کشف شد که تخاصم اهل نار، که خداى تعالى اطلاع مى‏دهد، مجادله اهل علم و حدیث است. انسان اگر احتمال صحت هم بدهد، باید خیلى در صدد رفع این خصلت باشد.

روى عن عدّة من الأصحاب أنّهم قالوا: خرج علینا رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، یوما و نحن نتمارى فی شی‏ء من أمر الدّین. فغضب غضبا شدیدا لم یغضب مثله. ثمّ قال: إنّما هلک من کان قبلکم بهذا. ذروا المراء، فإنّ المؤمن لا یماری، ذروا المراء فإنّ الممارى قد تمّت خسارته، ذروا المراء، فإنّ الممارى لا أشفع له یوم القیامة، ذروا المراء فإنّى زعیم بثلاث أبیات فی الجنّة فی ریاضها و أوسطها و أعلاها لمن ترک المراء و هو صادق، ذروا المراء، فإنّ أوّل ما نهانی عنه ربّی بعد عبادة الأوثان المراء. [1] و عنه صلّى اللّه علیه و آله: لا یستکمل عبد حقیقة الإیمان حتّى یدع المراء و إن کان محقّا.» [2]

احادیث در این باب بسیار است. چه قدر زشت است که انسان به واسطه یک مغالبه جزئى، که هیچ ثمرى و اثرى ندارد، از شفاعت رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، محروم بماند، و مذاکره علم [را]، که افضل عبادات و طاعات است اگر با قصد صحیح باشد، به صورت اعظم معاصى درآورد و تالى عبادت اوثانش کند.

در هر حال، انسان باید یک یک از اخلاق قبیحه فاسده را در نظر گرفته به واسطه خلاف نفس از مملکت روح خود بیرون کند. وقتى غاصب بیرون رفت، صاحبخانه خودش مى‏آید، محتاج به زحمت دیگرى نیست، وعده خواهى نمى‏خواهد.

فصل‏

چون که مجاهده نفس در این مقام به اتمام رسید و انسان موفق شد که جنود ابلیس را از این مملکت خارج کند و مملکتش را سکناى ملائکة اللّه و معبد عباد اللّه الصالحین قرار داد، کار سلوک إلى اللّه آسان مى‏شود و راه مستقیم انسانیت روشن و واضح مى‏گردد، و ابواب برکات و جنّات به روى او مفتوح مى‏گردد، و

__________________________________________________

 [1] از گروهى از اصحاب روایت شده است که گفتند روزى پیامبر (ص) بر ما وارد گشت و ما در حال مجادله با یکدیگر درباره مسئله‏اى دینى بودیم. پیامبر سخت در خشم شد چنانکه تا آن وقت وى را بدان حد خشمگین ندیده بودیم سپس فرمودند: «پیشینیان شما را جدال و مراء هلاک کرد.» آن گاه فرمود: «مجادله را ترک گویید چه مؤمن هرگز در بحث به ستیز نمى‏پردازد، مجادله را ترک گویید که مجادله گر زیان دیده است. مجادله را ترک گویید که من در روز قیامت از آنکه مناقشه کند، شفاعت نکنم، مجادله را ترک گویید که من آن را که ترک مجادله کند در حالى که حق با اوست سه خانه را در بهشت ضمان خواهم بود سه خانه در باغهاى جنت و در میانه آن و بالاترین طبقه آن، مجادله را ترک کنید، زیرا پروردگارم بعد از پرستش بتان اوّلین چیزى که مرا از آن نهى فرمود «مراء» بود.»

بحار الانوار، ج 2، ص 138.

 [2] از پیامبر نقل شده است: «ایمان در بنده به کمال نرسد تا آنکه مناقشه را ترک کند اگر چه حق با او باشد.»

بحار الانوار، ج 2، ص 138.

ابواب جهنم و درکات آن به روى او بسته مى‏گردد، و خداى تبارک و تعالى به نظر لطف و مرحمت به او نظر مى‏کند و در سلک اهل ایمان منخرط مى‏شود و از اهل سعادت و اصحاب یمین مى‏شود، و راهى از باب معارف الهیه که غایت ایجاد خلق جن و انس است بر او باز مى‏شود [1]، و خداى تبارک و تعالى در آن راه پر خطر از او دستگیرى مى‏فرماید.

و ما مى‏خواستیم اشاره به مقام سوم نفس و کیفیت مجاهده آن بنماییم و مکاید شیطان را در آن مقام نیز خاطر نشان کنیم، لیکن مقام را مناسب ندیدیم، این است که صرف نظر نموده از خداى تبارک و تعالى توفیق و تأیید مى‏طلبم که رساله مفرده‏اى در آن باب بنگارم.

__________________________________________________

 [1] اشاره است به آیه مبارکه 56 «ذاریات»: «ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الإنْسَ إلاّ لِیَعْبُدُونِ» «عبادت» در این آیه تفسیر به «معرفت» شده است. در حدیث منقول از امام حسین (ع) آمده است که فرمودند: ایّها النّاس إنّ اللّه عزّ و جلّ ذکره ما خلق العباد إلاّ لیعرفوه ... (اى مردم، به درستى که خداى- عز و جل ذکره- بندگان را جز براى شناخت خود نیافریده است ...) علل الشرایع، ج 1 ص 9. باب 9، ح 1.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد