الحدیث الثانى
بالسّند المتّصل إلى محمّد بن یعقوب، عن علىّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن أبی المغرا، عن یزید بن خلیفة، قال: قال أبو عبد اللّه، علیه السّلام: کلّ ریاء شرک.
إنّه من عمل للنّاس کان ثوابه على النّاس، و من عمل للّه کان ثوابه على اللّه.» «1»
ترجمه «به سند مذکور، یزید بن خلیفه از حضرت صادق، علیه السّلام، نقل مىکند که فرمود: هر ریایى شرک است. همانا کسى که کار کند براى مردم، مىباشد ثواب او بر مردم، و کسى که عمل کند براى خدا، مىباشد ثواب او بر خدا.»
در معنى ریا و درجات آن شرح بدان که «ریا» عبارت از نشان دادن و وانمود کردن چیزى از اعمال حسنه یا خصال پسندیده یا عقاید حقه است به مردم، براى منزلت پیدا کردن در قلوب آنها و اشتهار پیدا کردن پیش آنها به خوبى و صحت و امانت و دیانت بدون قصد صحیح الهى. و آن تحقق پیدا مىکند در چند مقام:
مقام اوّل و آن داراى دو درجه است: اوّل آنکه اظهار عقاید حقه و معارف الهیه کند براى اینکه اشتهار به دیانت پیدا کند و منزلت در قلوب پیدا نماید. مثل اینکه بگوید:
من کسى را جز خدا مؤثر در وجود نمىدانم. یا اینکه: من به غیر خدا توکل به کسى ندارم. یا بالکنایة و اشاره خود را معرفى کند به عقاید حقه. و این طور دوم را یجتر است. مثلا صحبت توکل یا رضاى به قضاى الهى پیش آمد مىکند، شخص مرائى با یک آه یا یک سر تکان دادن خود را در سلک آن جمعیت محسوب مىدارد.
درجه دوم آنکه عقاید باطله را از خود دور کند و نفس خود را از آن تزکیه کند به قصد جاه و منزلت در قلوب، چه به صراحت لهجه باشد یا به اشاره و کنایه.
مقام دوم و در آن نیز دو مرتبه است: یکى آنکه اظهار خصال حمیده و ملکات فاضله نماید.
و یکى تبرى از مقابلات آنها نماید و تزکیه نفس کند بدان غرض که معلوم شد.
مقام سوم که ریاى معروف پیش فقها، رضوان اللّه علیهم، است، داراى همین دو درجه است: یکى آنکه اتیان به عمل و عبادت شرعى کند یا اتیان به راجحات عقلى نماید به قصد ارائه به مردم و جلب قلوب، چه آنکه ذات عمل را به قصد ریا کند، یا کیفیت، یا شرط، یا جزء آن را، به طورى که در کتب فقهیه متعرضاند [1] دیگر آن که ترک عملى کند به همان مقصود. و ما در این اوراق شرح بعضى از مفاسد هر یک از این سه مقام را بیان مىکنیم. آنچه به نظر مىرسد از براى علاج آن اشاره مىنماییم به طریق اختصار.
مقام اوّل در آن چند فصل است
فصل
بدان که ریا در اصول عقاید و معارف الهیه از جمیع اقسام ریاها سختتر و عاقبتش از همه بدتر و ظلمتش از تمام ریاها بیشتر و بالاتر است. صاحب این ریا اگر در واقع معتقد به آن امرى که ارائه مىدهد نباشد، از جمله منافقین است که مخلد در نار و هلاک ابدى از براى اوست، و عذابش اشد عذابهاست. و اگر معتقد باشد ولى براى اینکه در قلوب مردم رتبه و منزلت پیدا کند اظهار مىکند، این شخص گرچه منافق نیست ولى این ریا باعث مىشود که نور ایمان از قلب او برود، و ظلمت کفر به جاى آن در قلب وارد شود، زیرا که این شخص گرچه در اوّل امر مشرک است به شرک خفى، زیرا که معارف الهیه و عقاید حقه را که خالص باید باشد از براى خدا و صاحب آن ذات مقدس حضرت حق است به مردم تحویل داده و غیر را در آن شرکت
__________________________________________________
[1]- فقهاء در مبحث نیّت نماز ریاء را مورد بحث قرار دادهاند، جواهر الکلام، ج 9، 187- 195 «کتاب الصلاة» بحث نیّت. عروة الوثقى ص 208- 210 «کتاب الصلاة» فصل نیّت. تحریر الوسیله ج 1- 2- 141. «کتاب الصلاة» بحث نیت. داده و شیطان را در آن متصرف نموده و این عمل قلبى از براى خدا نبوده- ما در یکى از فصول «1» بیان مىکنیم که ایمان از اعمال قلبیه است نه مجرد علم، کما اینکه در این حدیث شریف مىفرماید: «هر ریایى شرک است.»- و لیکن این فجیعه موبقه و این سریره مظلمه و این ملکه خبیثه بالاخره کار انسان را منجر مىکند به اینکه خانه قلب مختص به غیر خدا شود، و کمکم ظلمت این رذیله اسباب مىشود که انسان بىایمان از دنیا برود، و این ایمان خیالى که دارد صورت بىمعنى و جسد بى روح و پوست بیمغزى است و مورد قبول خداى تعالى نشود. کما اینکه اشاره به این فرموده در حدیثى که در کافى شریف از على بن سالم نقل مىکند. قال: سمعت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، یقول: قال اللّه عزّ و جلّ: أنا خیر شریک، من أشرک معى غیرى فی عمل عمله، لم أقبله إلاّ ما کان لی خالصا. «2» یعنى راوى گفت: «شنیدم حضرت صادق، علیه السلام، مىفرمود: خداى تعالى گفت: «من بهترین شریک هستم. کسى که با من شریک قرار دهد غیر مرا در کارى که کرده است، قبول نکنم او را مگر آنکه براى من خالص باشد.»
و معلوم است اعمال قلبیّه در صورت خالص نبودن مورد توجه حق تعالى واقع نشود، و او را نپذیرد و به شریک دیگر واگذار فرماید که آن شخصى است که براى نشان دادن به او عمل مىشود، پس اعمال قلبیه مختص به آن شخص مىشود، و از حد شرک بیرون رفته به کفر محض وارد مىشود. بلکه مىتوان گفت این شخص نیز از جمله منافقین است: همان طور که شرکش خفى است، نفاقش نیز خفى است.
بیچاره گمان کرده مؤمن است ولى مشرک است در اول امر، و در نتیجه منافق است، و عذاب منافقین را باید بچشد. و واى به حال کسى که کارش به نفاق منجر شود.
فصل در بیان آنکه علم غیر از ایمان است
بدان که «ایمان» غیر از علم به خدا و وحدت، و سایر صفات کمالیه ثبوتیه و جلالیه و سلبیه، و علم به ملائکه و رسل و کتب و یوم قیامت است. چه بسا کسى داراى این علم باشد و مؤمن نباشد: شیطان عالم به تمام این مراتب به قدر من و شما هست و کافر است. بلکه ایمان یک عمل قلبى است که تا آن نباشد ایمان نیست.
باید کسى که از روى برهان عقلى یا ضرورت ادیان چیزى را علم پیدا کرد، به قلب خود نیز تسلیم آنها شود، و عمل قلبى را، که یک نحو تسلیم و خضوعى است و یک طور تقبل و زیر بار رفتن است، انجام دهد تا مؤمن گردد. و کمال ایمان «اطمینان» است. نور ایمان که قوى شد، دنبالش اطمینان در قلب حاصل مىشود. و تمام اینها غیر از علم است. ممکن است عقل شما به برهان چیزى را ادراک کند، ولى قلب تسلیم نشده باشد و علم بیفایده گردد. مثلا شما به عقل خود ادراک کردید که مرده نمىتواند به کسى ضرر بزند و تمام مردههاى عالم به قدر مگس حس و حرکت ندارند و تمام قواى جسمانى و نفسانى از او مفارقت کرده، ولى چون این مطلب را قلب قبول نکرده و تسلیم عقل نشده شما نمىتوانید با مرده شب تاریک به سر برید.
ولى اگر قلب تسلیم عقل شد و این حکم را از او قبول کرد، هیچ این کار براى شما اشکالى ندارد. چنانچه بعد از چند مرتبه اقدام قلب تسلیم شده دیگر باکى از مرده نمىکند.
پس، معلوم شد که تسلیم، که حظ قلب است، غیر از علم است، که حظ عقل است. ممکن است انسان به برهان عقلى اثبات صانع تعالى و توحید او و یوم معاد و دیگر از عقاید حقه نماید، ولى این عقاید را ایمان نگویند و او را مؤمن حساب نکنند، و در جمله کفار یا منافقین یا مشرکین باشد. منتها امروز چشم دل شما بسته است و بصیرت ملکوتى ندارید، این چشم ملکى ادراک نمىکند، وقتى کشف سریره شد و سلطنت حقه الهیه بروز کرد و طبیعت خراب شد و حقیقت به پا گردید، ملتفت مىشوید مؤمن به خدا نبودید، و این حکم عقل به ایمان مربوط نبود. تا لا إله إلاّ اللّه با قلم عقل بر لوح صافى قلب نگاشته نشود، انسان مؤمن به وحدت خدا نیست. و وقتى این کلمه طیبه الهیه در قلب وارد شد. سلطنت قلب با خود حقّ تعالى مىشود، و دیگر انسان کس دیگر را مؤثر در مملکت حق نمىداند و از کسى دیگر متوقع جاه و جلال نیست و منزلت و شهرت را پیش دیگران طالب نمىشود، پس قلب ریا کار و سالوس نمىشود. پس، اگر در قلب ریا دیدید، بدانید قلب شما تسلیم عقل نشده و ایمان در دل شما نور افکن نگردیده، و دیگرى را اله و مؤثر عالم مىدانید نه حقّ تعالى را، و شما در زمره منافقین یا مشرکین یا کفارید.
فصل در وخامت امر ریا
هان، اى شخص مرائى که عقاید حقه و معارف الهیه را به دست دشمن خداى تعالى، که شیطان است، سپردى و مختصات حق تعالى را به دیگران دادى، و آن انوارى که روشنى بخش روح و قلب و سرمایه نجات و سعادت ابدى و سرچشمه لقاء الهى و بذر جوار محبوب است مبدل به ظلمات موحشه و شقاوت و هلاک ابدى و سرمایه بعد از ساحت قدس محبوب و دورى از لقاء حضرت حق تعالى کردى، مهیا باش از براى ظلمتهایى که نور در دنبال ندارند و تنگنایى که گشایشى ندارد و امراضى که شفا پذیر نیست: مردنى که حیات ندارد. آتشى که از باطن قلب ظهور کند و ملکوت نفس و ملک بدن را بسوزاند- چنان سوزاندنى که خطور در قلب من و تو نکرده، چنانچه خداى تعالى خبر مىدهد در کتاب منزل خود در آیه شریفه نار اللّه الموقدَةُ الَّتى تَطَّلِعُ عَلَى الأفْئدة. [1] از وصف آتشى که (آتش خدا) استیلاى بر قلوب پیدا مىکند و قلوب را مىسوزاند. هیچ آتشى قلب سوزان نیست جز آتش الهى.
اگر فطرت توحید از دست رفت، که فطرة اللّه است، و به جاى آن شرک و کفر جایگزین شد، دیگر شفاعت شافعین نصیب انسان نشود، و انسان مخلد در عذاب است- آن هم چه عذابى؟ عذابى که از قهر الهى و غیرت ربوبى بروز کند.
پس اى عزیز، براى یک خیال باطل، یک محبوبیت جزئى بندگان ضعیف، یک توجه قلبى مردم بیچاره، خود را مورد سخط و غضب الهى قرار مده، و مفروش آن محبتهاى الهى، آن کرامتهاى غیر متناهى، آن الطاف و مراحم ربوبیت را به یک محبوبیت پیش خلق که مورد هیچ اثرى نیست و از او هیچ ثمرى نبرى جز ندامت و حسرت. وقتى دستت از این عالم کوتاه شد، که عالم کسب است، و عملت منقطع گردید، دیگر پشیمانى نتیجه ندارد و رجوع بیفایده است.
فصل یک تنبه علمى براى قلع ماده ریا
ما در این جا تذکر مىدهیم به چیزى که امید است براى این مرض قلبى مؤثر افتد در این مقام و مقامات دیگر. و آن چیزى است که مطابق برهان و مکاشفه و عیان و اخبار معصومین و کتاب خداست، و عقل شما هم تصدیق دارد. و آن این است که خداى تبارک و تعالى به واسطه احاطه قدرتش در جمیع موجودات و بسط سلطنتش در تمام کائنات و احاطه قیّومیش به کافّه ممکنات، تمام قلوب بندگان در تحت تصرف او
__________________________________________________
[1] «آتش بر افروخته خداست که بر دلها شعلهور است.» (همزه 6- 7).
و به ید قدرت و در قبضه سلطنت اوست، و کس دیگر را در قلوب بندگان بدون اذن قیّومى و اجازه تکوینى او تصرفى نیست و نخواهد بود، خود صاحبان قلب نیز بىاذن و تصرف حق تعالى تصرف در قلوب خود ندارند- و بدین معنى اشارة و کنایة و صراحة در قرآن و اخبار اهل بیت، علیهم السّلام، اخبار شده است. [1] پس خداى تبارک و تعالى صاحب قلب و متصرف در اوست، و شما که یک بنده ضعیف عاجز هستید نمىتوانید تصرف در قلوب کنید بىتصرف حق، بلکه اراده او قاهر است بر اراده شما و همه موجودات، پس ریا و سالوس شما اگر براى جلب قلوب عباد است و جانب دلها نگاه داشتن و منزلت و قدر در قلوب پیدا کردن و اشتهار به خوبى یافتن است، این از تصرف شما بکلى خارج و در تحت تصرف حق است. خداوند قلوب و صاحب دلها به هر کس مىخواهد قلوب را متوجه مىفرماید. بلکه ممکن است شما نتیجه به عکس بگیرید. دیدیم و شنیدیم اشخاص سالوس دور و که قلوب آنها پاک نبود آخر کار رسوا شدند و آنچه مىخواستند نتیجه بگیرند به عکس اتفاق افتاد، چنانچه به همین معنى إشاره فرموده در حدیث شریف کافى: عن جرّاح المدائنى، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، فى قول اللّه عزّ و جلّ: «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبَّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً و لا یُشْرِکْ بِعبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.» قال علیه السّلام: الرّجل یعمل شیئا من الثّواب لا یطلب به وجه اللّه، إنّما یطلب تزکیة النّاس، یشتهی أن یسمع به النّاس، فهذا الّذی أشرک بعبادة ربّه. ثمّ قال: ما من عبد أسرّ خیرا فذهبت الأیّام أبدا حتّى یظهر اللّه له خیرا، و ما من عبد یسرّ شرّا فذهبت الأیّام أبدا حتّى یظهر اللّه له شرّا «1».
«یعنى راوى، که جرّاح مدائنى است، از امام صادق، علیه السلام، نقل مىکند در تفسیر قول خداى، عزّ و جلّ: «پس کسى که امیدوار ملاقات پروردگار خویش است باید به جاى آرد کار نیکو، و شریک نکند در عبادت پروردگارش کسى را» که فرمود امام صادق، علیه السلام: «آن مردى که عمل مىکند چیزى از ثواب را که خواهش نمىکند به آن کار ملاقات خدا را، فقط ملاحظه مىکند پاکیزه شمردن مردم او را، میل دارد مردم بشنوند آنچه کرده، پس این کسى است که شریک قرار داده در عبادت پروردگارش.» پس از آن فرمود: «هیچ بنده نیست که پنهان کند خوبى را، پس بگذرد روزگار بر او همیشه، تا آنکه آشکار کند خدا از براى او نیکویى را، و هیچ بنده نیست که پنهان مىکند شرى را، پس بگذرد روزگار بر او
__________________________________________________
[1] حق تعالى مىفرماید: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّه یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ (و بدانید که خدا در میان شخص و قلب او حایل مىگردد (انفال 24) و فَإنَّ القُلُوبَ بَیْنَ اصْبَعینِ مِنْ أصابِع اللَّه، یُقَلّبُها کَیْفَ یَشاءُ ساعَةً کذا وَ ساعَةً کذا وَ أَنَّ الْعَبْدَ رُبَّما وُفِّقَ لِلخَیْرِ» (همانا قلبها در میان دو انگشت از انگشتان خداوند قرار دارند آنها را هر گونه بخواهد زمانى اینچنین و زمانى آنچنان مىگرداند و بسا که بنده توفیق کار نیک یابد.) بحار الانوار، (ج 72، ص 48) «کتاب العشرة» باب 40، حدیث 9.
همیشه، تا آشکارا کند خدا براى او شرى را.»
پس اى عزیز، نام نیک را از خداوند بخواه. قلوب مردم را از صاحب قلب خواهش کن با تو باشد. تو کار را براى خدا بکن، خداوند علاوه بر کرامتهاى اخروى و نعمتهاى آن عالم در همین عالم هم به تو کرامتها مىکند، تو را محبوب مىنماید، موقعیت تو را در قلوب زیاد مىکند، تو را در دو دنیا سر بلند مىفرماید. ولى اگر بتوانى با مجاهده و زحمت قلب خود را از این حب هم بکلى خالص نما، باطن را صفا ده تا عمل از این جهت خالص شود و قلب متوجه حق گردد، روح بىآلایش شود، کدورت نفس برطرف گردد. حب و بغض مردم ضعیف، شهرت و اسم نزد بندگان ناچیز، چه فایدهاى دارد. فرضا فایده داشته باشد، یک فایده ناچیز جزئى چند روزه است. ممکن است این حب عاقبت کار انسان را به ریا برساند و خداى نخواسته آدم را مشرک و منافق و کافر کند، اگر در این عالم رسوا نشود، در آن عالم در محضر عدل ربوبى پیش بندگان صالح خدا و انبیاء عظام او و ملائکه مقربین رسوا شود، سرافکنده گردد، بیچاره شود. رسوایى آن روز را نمىدانى چه رسوایى است. سرشکسته در آن محضر را خدا مىداند چه ظلمتها دنبال دارد. آن روز است که به فرموده حق تعالى کافر مىگوید: «اى کاش خاک بودم. [1] و دیگر فایده ندارد.
اى بیچاره، تو به واسطه یک محبت جزئى، یک شهرت بیفایده پیش بندگان، از آن کرامتها گذشتى، رضاى خدا را از دست دادى، خود را مورد غضب خداى تعالى نمودى. اعمالى را که باید به آنها دار کرامت تهیه کنى، زندگانى ابدى و فرحناکى همیشگى فراهم کنى و به واسطه آنها در اعلى علیین بهشت قرار گیرى، مبدل کردى به ظلمات شرک و نفاق، و براى خود حسرت و ندامت و عذابهاى شدید تهیه نمودى، و خود را سجّینى نمودى، چنانچه در حدیث شریف کافى مىفرماید حضرت امام صادق، علیه السلام، که پیغمبر فرمود که «همانا فرشته بالا مىبرد کار بنده را با فرحناکى. پس چون کارهاى نیکوى او را بالا برد، خداى عزّ و جلّ مىفرماید: «قرار بدهید این اعمال را در سجّین. همانا این شخص در این اعمال فقط مرا نخواسته است. [2]» من و تو با این حال نمىتوانیم «سجّین» را تصور کنیم، و دیوان عمل فجار را بفهمیم، و صورت این اعمال [را] که در سجّین است ببینیم.
یک وقت حقیقت امر را مىبینیم که دیگر دستمان کوتاه [است] و چاره منقطع.
اى عزیز، بیدار شو و غفلت و مستى را از خود دور کن، و در میزان عقل بسنج اعمال خود را قبل از آنکه در آن عالم میزان کنند، و حساب خود را بکش قبل از آنکه
__________________________________________________
[1] اشاره است به آیهوْمَ یَنْظُرُ المَرءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الکافِرُ یا لَیْتَنى کُنْتُ تُراباً. (روزى که شخص به آنچه پیش فرستاده است مىنگرد و کافر مىگوید: اى کاش خاک مىبودم.) (نبأ 41).
[2] عن أبی عبد اللّه (ع) قال قال النّبی (ص): إنّ الملک لیصعد بعمل العبد مبتهجا به، فإذا صعد بحسناته یقول اللّه عزّ و جل: اجعلوها فی سجّین إنّه لیس ایّاى أراد بها. اصول کافى، ج 2، ص 294، «کتاب ایمان و کفر»، «باب ریاء»، حدیث 7.
از تو حساب کشند. و آینه دل را از شرک و نفاق و دورویى پاک کن، و مگذار زنگار شرک و کفر او را طورى بگیرد که به آتشهاى آن عالم پاک نگردد، نگذار نور فطرت مبدل به ظلمت کفر شود، نگذار «فِطْرَة اللَّه الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها.» [1] ضایع گردد.
این قدر خیانت مکن بر این امانت الهى! پاک کن آینه قلب را تا نور جمال حق در او جلوه کند، و تو را از عالم و هر چه در اوست بىنیاز کند، و آتش محبت الهى در قلب افروخته شده تمام محبتها را بسوزاند که همه عالم را به یک لحظه آن ندهى، و چنان لذتى ببرى از یاد خدا و ذکر آن که تمام لذات حیوانى را بازیچه بدانى. اگر اهل این مقام هم نیستى و این معانى در نظرت عجیب مىآید، نعمتهاى الهى را در عالم دیگر که قرآن مجید و اخبار معصومین از آنها اطلاع دادهاند، از دست مده، به واسطه جلب قلوب مخلوق براى شهرت چند روزه موهوم، آن همه ثوابها را ضایع مکن، از آن همه کرامات خود را محروم مکن، سعادت ابدى را به شقاوت همیشگى مفروش.
فصل در دعوت به اخلاص است
بدان که مالک الملوک حقیقى و ولى نعمت واقعى، که این همه کرامات به ما کرده و این همه تهیهها براى ما دیده از قبل از آمدن ما در این عالم، از غذاى لطیف داراى موادّ صالحه مناسبه با معده ضعیف ما و مربى و خدمتگزار با حب جبلى ذاتى که خدمتش بىمنت باشد و محیط و هواى مناسب و سایر نعم و آلاء ظاهره و باطنه، و این همه تهیهها دیده در عالم آخرت و برزخ براى ما قبل از رفتن در آنجا، و از ما خواسته است که این قلب را براى من یا براى کرامت من خالص کن تا براى خودت نتیجه دهد، خودت فایده ببرى، باز ما گوش ندهیم و نافرمانى کنیم و بر خلاف رضاى او قدم زنیم، چه ظلم بزرگى کردیم و با چه مالک الملوکى ستیزه نمودیم که نتیجهاش ظلم به خود ماست و به سلطنت او لطمهاى وارد نمىشود. از تحت سلطنت و سلطه او خارج نمىشویم، مشرک باشیم یا موحد فرقى براى او نکند، عارف باللّه یا متقى زکىّ النفس باشیم براى خود هستیم، کافر و مشرک باشیم به خود ضرر زدیم: فَإنَّ اللَّه غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمینَ. «1» «همانا خداى بىنیاز است از همه مخلوقات.» احتیاجى به عبادت ما، به اخلاص ما، به بندگى ما، ندارد، نافرمانى و
__________________________________________________
[1] «فطرت خدایى آن است که خداوند خلق را بر آن آفریده است.» (روم 30).
شرک و دورویى ما به مملکت او لطمهاى وارد نمىکند. لیکن چون «ارحم الراحمین» است، رحمت واسعه و حکمت بالغهاش اقتضا مىکند که طرق هدایت و راه خیر و شر و زشت و زیبا را به ما بنمایاند، و پرتگاههاى راه انسانیت و لغزشگاههاى طریق سعادت را به ما ارائه دهد. خداى تعالى در این هدایت و راهنمایى، بلکه در این عبادتها و اخلاصها و بندگیها، بر ما منّتهاى عظیم جسیم دارد که تا چشم بصیرت و دیده برزخى واقع بین باز نشود نمىتوانیم بفهمیم. و مادامى که در این عالم تنگ و تاریک و ظلمتکده طبیعت هستیم و دچار سلسلههاى زمان و حبس تاریک امتداد مکانیم، ادراک منّتهاى بزرگ خدا را نمىکنیم، و نعمتهاى خداوند را در همین اخلاص و عبادت و در آن راهنمایى و هدایت تصور نمىنماییم.
مبادا گمان کنى که ما منت داریم بر انبیاء معظم یا اولیاء مکرم خدا، یا بر علماء امت، که راهنماى سعادت و خلاصى ما هستند و ما را از جهل و ظلمت و بدبختى نجات دادند و به عالم نور و سرور و بهجت و عظمت دعوت کردند، و آن همه تحمل مشقتها و زحمتها نمودند و مىکنند براى تربیت ما و براى نجات ما از آن ظلمتهایى که لازمه اعتقادات باطله و جهلهاى مرکب است، و از آن فشارها و عذابهایى که صورت ملکات و اخلاق رذیله است، و از آن صورتهاى موحشه مدهشه که ملکوت اعمال و افعال قبیحه ماست، و براى رسیدن ما به آن نورها و بهجتها و سرورها و راحتى و خوشیها و حور و قصور که نمىتوانیم تصور آنها را بکنیم. و این عالم ملک به همه عظمت که دارد تنگتر از آن است که یکى از حلّههاى بهشتى را در او بیاورند، و این چشمهاى ما طاقت دیدن یک تار موى حور العین را ندارد، که تمام اینها صورت ملکوتى آن عقاید و اخلاق و اعمالى است که انبیاء عظام، خصوصا صاحب کشف کلى و دستور جامع، خاتم پیغمبران، صلّى اللّه علیه و آله و علیهم، آنها را به وحى الهى درک فرموده و دیده و شنیده و ما را بدانها دعوت فرمودهاند. و ما بیچارهها مثل اطفالى که از حکم عقلا سرپیچند، بلکه عقلا را تخطئه مىکنند، همیشه با آنها در مقام ستیزه و جنگ و جدال برآمدیم، و آن نفوس زکیه مطمئنه و ارواح طیبه طاهره به واسطه شفقت و رحمتى که بر بندگان خدا داشتند هیچ گاه از دعوت خویش به واسطه نادانى ما کوتاهى نفرمودند و با زور و زر ما را به سوى بهشت و سعادت کشیدند، بدون اینکه اجر و مزدى از ما بخواهند. آن وقت هم که رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، منحصر مىکنند اجر خود را به «مودّت ذوى القربى [1]»، صورت این مودت و محبت در عالم دیگر براى ما شاید از همه صور نورانیتر باشد. آن هم براى خود
__________________________________________________
[1] اشاره است به آیه مبارکه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اجْراً الاّ المَوَدّةَ فی الْقُرْبى بگو (اى پیامبر) «من از شما اجرا [رسالت] نمىخواهم جز آنکه به خویشانم محبت کنید.» (شورى 23).
ماست و رسیدن ما به سعادت و رحمت. پس مزد رسالت عاید خود ما شد و ما از آن بهرهمند گردیدیم، ما بیچارهها چه منتى بر آنها داریم، اخلاص و ارادت ما براى آنها چه نفعى دارد، شما و ما بر علماء امت چه منتى داریم؟ از آن شخص مسئله گو گرفته تا آن نبى مکرّم، تا ذات مقدّس حقّ، جلّ جلاله، هر کس به مرتبه و مقام خود که راه هدایت را به ما نشان مىدهند، بر ما منّتها دارند که جزاى آنها را در این عالم نمىتوانیم بدهیم، این عالم لایق جزاى آنها نیست: فللّه و لرسوله و لأولیائه المنّة.
چنانچه خداى تعالى مىفرماید: قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَىَّ إسْلامَکُمْ بَلِ اللَّه یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدیکُمْ لِلإیمانِ إنْ کُنْتُمْ صادِقینَ إنَّ اللَّه یَعْلَمُ غَیْبَ السَّمواتِ وَ الأرْضِ وَ اللَّه بَصیرٌ بِما تَعْمَلونَ. «1» یعنى «بگو به آنها که به تو منت گذاشتند به اسلام خود، و گفتند ما اسلام آوردیم بىجنگ: «منت نگذارید بر من به اسلام خود، بلکه خدا منّت مىگذارد بر شما به هدایت کردن شما را به ایمان که مدعى آن هستید، اگر شما راستگو هستید در این ادعا، همانا خدا مىداند پنهانیهاى آسمانها و زمین را، و خدا بیناست به آنچه مىکنید.»
پس، اگر ما صادق باشیم در دعوى ایمان، خداوند در همین ایمان هم بر ما منت دارد. خداوند بصیر به عالم غیب است و مىداند صور اعمال ما و صورت ایمان و اسلام ما در عالم غیب چیست. ما بیچارهها چون اطلاع از حقیقت نداریم، از مسئله گو کسب علم مىکنیم و به او منت مىگذاریم، تقلید عالم مىکنیم، منت مىگذاریم، نماز جماعت به عالم مىخوانیم، به او منت مىگذاریم، با اینکه آنها بر ما منت دارند و خود ما خبر نداریم. بلکه این منّتها اعمال ما را واژگون مىنماید و در سجین کشیده آنها را به باد فنا مىدهد.
مقام دوم و در آن دو فصل است
فصل اوّل
بدان که ریا در این مقام گرچه به شدت مقام اوّل نیست، ولى بعد از تنبّه به یک مطلب ممکن است کار مرائى در این مقام نیز منجر شود به جائى که در نتیجه با مرائى در آن مقام یکى گردد. ما در شرح حدیث سابق بیان کردیم که از براى انسان در عالم ملکوت صورتهایى ممکن است باشد غیر از صورت انسانى، و آن صورتها تابع ملکوت نفس و ملکات آن است. اگر شما داراى ملکات فاضله انسانیه باشید، در وقتى آن ملکات صورت شما را انسانى مىکند که با آن ملکات بدون اینکه از طریق اعتدال خارج شده باشند محشور گردید. بلکه ملکات در صورتى فاضله است که نفس امّاره در آن تصرف نکند و در تشکیل آن قدم نفس دخیل نباشد. بلکه شیخ استاد ما، دام ظلّه، مىفرمودند میزان در ریاضت باطل و ریاضت شرعى صحیح قدم نفس و قدم حق است. اگر سالک به قدم نفس حرکت کرد و ریاضت او براى پیدایش قواى نفس و قدرت و سلطنت آن باشد، ریاضت باطل و سلوک آن منجر به سوء عاقبت مىباشد. و دعوىهاى باطله نوعا از همین اشخاص بروز مىکند. و اگر سالک به قدم حق سلوک کرد و خداجو شد، ریاضت او حق و شرعى است، و حقّ تعالى از او دستگیرى مىکند به نص آیه شریفه که مىفرماید: وَ الّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدیَنَّهُمْ سُبُلَنا. «1» «کسى که مجاهده کند در راه ما، هر آینه هدایت مىکنیم او را [به] راههاى خود.» پس کارش به سعادت منجر شده خودى از او افتد و خودنمایى از او دور گردد. و معلوم است کسى که اخلاق حسنه خود و ملکات فاضله نفس را به چشم مردم بکشد و ارائه به مردم بدهد، قدمش قدم نفس است، و خودبین و خود خواه و خود پرست است، و با خودبینى، خدا خواهى و خدا بینى خیالى است خام و امرى است باطل و محال. مادامى که مملکت وجود شما از حب نفس و حب جاه و جلال و شهرت و ریاست به بندگان خدا پر است، نمىتوان ملکات شما را ملکات فاضله دانست و اخلاق شما را اخلاق الهى شمرد. کار کن در مملکت شما شیطان است، و ملکوت و باطن شما صورت انسان نیست. و پس از گشودن چشم برزخ ملکوتى خود را به صورت غیر انسان، مثل یکى از شیاطین مثلا، مىبینید. و حصول معارف الهیه و توحید صحیح از براى همچو قلبى که منزلگاه شیطان است محال است. و تا ملکوت شما ملکوت انسانى نباشد و قلب شما از این اعوجاجها و خودخواهیها پاک نباشد، منزل حق تعالى نباشد در حدیث قدسى است که مىفرماید: لا یسعنى أرضی و لا سمائی، بل یسعنی قلب عبدى المؤمن. [1] هیچ موجودى آینه جمال محبوب نیست، مگر قلب مؤمن. متصرّف در قلب مؤمن. حق است نه نفس. کار کن در وجود او محبوب است: قلب مؤمن. خودسر نیست، هرزه
__________________________________________________
[1] «من در آسمان و زمینم نگنجم، ولى در دل بنده مؤمنم جاى گیرم.» این حدیث با اندکى تغییر در عوالى اللئالى، ج 4، ص 7، و بحار الانوار ج 55، ص 39 «کتاب السماء و العالم»، «باب العرش و الکرسى و حملتها»، و المحجة البیضاء ج 5، ص 27، «کتاب شرح عجائب القلب»، و احیاء علوم الدین، ج 3، ص 17، «کتاب شرح عجائب القلب» آمده است.
گرد نیست: قلب المؤمن بین إصبعى الرّحمن، یقلّبه کیف یشاء. «1» دست حق در مملکت قلب او متصرف است، تقلیب و تقلب قلب او با خود حقّ تعالى است. اى بیچاره، تو که عابد نفسى و متصرف در قلب تو شیطان و جهل است و دست تصرف حق را از قلب خود منقطع کردى، چه ایمانى دارى که مورد تجلى حق و سلطنت مطلق گردى؟ پس، بدان تا بدین حال هستى و این رذیله «خودنمایى» در تو است، تو کافر باللّه هستى و در سلک منافقین محسوب مىشوى، گرچه به خیال خود مسلمى و مؤمن به خدایى.
فصل دوم
پس اى عزیز، بیدار شو و پنبه غفلت را از گوش برون کن و خواب غفلت را بر چشم خود حرام نما، و بدان که تو را از خداى تعالى براى خود آفریده، چنانچه در حدیث قدسى مىفرماید: «یابن آدم خلقت الأشیاء لأجلک، و خلقتک لأجلى.» «2»
یعنى «اى پسر آدم، همه چیز را براى تو آفریدم و تو را براى خود آفریدم.» و قلب تو را منزلگاه خود قرار داده. تو و قلب تو یکى از نوامیس الهیه هستید، حق تعالى غیور است نسبت به ناموس خود، این قدر پرده درى مکن به ناموس حقّ تعالى، دست درازى را روا مدار. بترس از غیرت حق تعالى که تو را در این عالم همچنان رسوا کند که هر چه خواهى اصلاح کنى نتوانى. تو در ملکوت خود در حضور حضرات ملائکه و انبیاء عظام پرده ناموس الهى را پاره مىکنى، و اخلاق فاضله را، که به واسطه آنها اولیا تشبه به حق پیدا مىکنند، تسلیم غیر حق مىکنى و قلب خود را به دشمن حق مىدهى و شرک مىورزى در باطن ملکوت خود، بترس از آنکه حق تعالى علاوه بر آنکه ناموس ملکوت تو را پاره کند و تو را پیش انبیاء عظام و ملائکه مقربین مفتضح و رسوا کند، در همین عالم تو را مفتضح کند و مبتلا کند به فضیحتى که جبران پذیر نباشد و پاره شدن عصمتى که وصله بردار نباشد. حق تعالى «ستّار» است، ولى «غیور» هم هست، «ارحم الراحمین» است، ولى «اشدّ المعاقبین» هم هست. ستر مىفرماید تا وقتى از حد نگذرد. ممکن است خداى نخواسته این کار بزرگ و این رسوایى ناهنجار غیرت را بر ستر غلبه دهد، چنانچه در حدیث شریف شنیدى. «3»
پس، قدرى به خود آى و رجوع به خدا کن و بازگشت به سوى او نما، که خداى تعالى رحیم است و پى بهانه مىگردد براى رحمت. اگر رجوع کردى، به غفران خود ستر مىفرماید عیوب گذشته را و نمىگذارد کسى بر آن مطلع شود، و تو را صاحب فضیلت مىکند و اخلاق کریمه را در تو جلوه مىدهد، و تو را مرآت صفات خود مىفرماید و اراده تو را در آن عالم کار کن مىفرماید چنانچه اراده خود [او] در همه عوالم نافذ است، چنانچه [در] حدیثى منقول است که وقتى که اهل بهشت قرار گرفتند، نامهاى از جانب حق تعالى براى آنها مىآید که مضمونش این است: «از جانب زنده پایندهاى که نمىمیرد به سوى زنده پایندهاى که نمىمیرد.
من هر چه را مىخواهم موجود شود به او مىگویم باش، پس موجود مىشود، تو را هم امروز قرار دادم که هر چه را مىخواهى بشود امر کن، مىشود. [1]» تو خود خواهى این قدر نداشته باش، تو اراده خود را تسلیم حق کن، ذات مقدس هم تو را مظهر اراده خود مىفرماید، تو را متصرف در امور خود قرار مىدهد، مملکت ایجاد را در آخرت در تحت قدرت تو قرار مىدهد. و این غیر تفویض محال باطل است، چنانچه در محل خود معلوم است.
هان اى عزیز، تو خود دانى، مىخواهى این را بپذیر یا آن را، که خداى تعالى بىنیاز است از ما و همه مخلوقات و اخلاص ما و همه موجودات عالم. مقام سوم [ریا] در آن چند فصل است
فصل
بدان که «ریا» در این مقام از مقامات دیگر بیشتر و شایعتر است، زیرا که ما مردم نوعا اهل آن دو مقام نیستیم، از همین جهت، شیطان از آن طریق وارد بر ما نمىشود. ولى چون عمده مردم متعبّد اهل مناسک و عبادات صورى هستند، شیطان در این مقام بیشتر تصرف مىکند و مکاید نفس در این مرحله بیشتر است. و به عبارت دیگر، چون نوع مردم داراى بهشت جسمانى اعمالى هستند، و از طریق اعمال حسنه و ترک اعمال سیّئه داراى مقامات اخروى مىشوند، شیطان از همین راه وارد شده ریشه ریا و سالوس را در اعمال آنها آبیارى مىکند تا شاخ و برگ پیدا کرده حسنات آنها را مبدل به سیّئات کرده آنها را از طریق مناسک و عبادات وارد جهنم درکات مىکند، و چیزهایى را که با آن مىخواهند تهیه تعمیر آخرت کنند اسباب تخریب آن مىنماید، و چیزى که از علیین است کارى مىکند که به امر حق تعالى
__________________________________________________
[1] مِنَ الحىّ القیومِ الذی لا یَموتُ إِلى الحَىّ القَیُّومِ الذی لا یموتُ. أمّا بعد، فإنى اقول للشیء کن فیکون و قد جعلتک تقول للشیء کن فیکون. علم الیقین، ج 2، ص 1061.
ملائکه در سجّین قرار دهند. پس کسانى که فقط داراى همین جنبه هستند و زاد و راحلهاى جز زاد اعمال ندارند، باید خود را کاملا مواظب باشند که مبادا خداى نخواسته این امر هم از دست رفته بکلى جهنمى گردند و راهى به جانب سعادت نداشته باشند، و درهاى بهشت به روى آنها بسته شده درهاى جهنم براى آنها باز گردد.
فصل در دقت امر ریا
بسیار اتفاق افتد که شخص ریا کار خودش هم ملتفت نیست که ریا در اعمال او رخنه کرده و اعمالش ریایى و ناچیز است، زیرا که مکاید شیطان و نفس به قدرى دقیق و باریک است و صراط انسانیت به طورى نازک و تاریک است که تا انسان موشکافى کامل نکند نمىفهمد چه کاره است. خودش گمان مىکند کارهایش براى خداست، ولى براى شیطان است. انسان چون مفطور به حب نفس است، لهذا پرده خودخواهى معایب او را بر خود او مىپوشاند. شاید ان شاء اللّه شمهاى از این مطلب در ضمن شرح بعضى احادیث «1» پیش آید. از خداى تعالى توفیق مىخواهم.
مثلا تحصیل علم دیانت، که از مهمات اطاعات و عبادات است، انسان گاهى مبتلا مىشود در این عبادت بزرگ به ریا، در صورتى که خودش هم ملتفت نیست، به واسطه همان حجاب غلیظ حب نفس. انسان میل دارد در محضر علما و رؤسا و فضلا مطلب مهمى را حل کند به طورى که کسى دیگر حل نکرده باشد، و خود او متفرد باشد به فهم آن، و هر چه مطلب را بهتر بیان کند و جلب نظر اهل مجلس را بنماید بیشتر مبتهج است، و هر کس با او طرف شود میل دارد بر او غلبه کند و او را در بین جمعیت خجل و سرافکنده کند، و حرف خود را، حق یا باطل، به حلق خصم فرو ببرد، و بعد از غلبه یک نحو تدلل و فضل فروشى در خود ادراک مىکند، اگر یکى از رؤسا هم تصدیق آن کند نور على نور مىشود. بیچاره غافل از آنکه اینجا در نظر علما و فضلا موقعیت پیدا کرده، ولى از نظر خداى آنها و مالک الملوک همه عالم افتاد، و این عمل را به امر حق تعالى وارد سجّین کردند. در ضمن، این عمل ریایى مخلوط به چندین معصیت دیگر هم بود، مثل رسوا کردن و خوار نمودن مؤمن، اذیت کردن برادر ایمانى، گاهى جسارت کردن و هتک کردن از مؤمن، که هر یک از آنها از موبقات و براى جهنمى کردن انسان خود مستقلاند.
اگر نفس. باز دام کید خود را بیفکند و به تو بگوید که مقصود من معلوم شدن حکم شرعى است و اظهار کلمه حق است، که از افضل طاعات است، نه اظهار فضیلت و خودنمایى، در باطن خود از او استفسار کن که اگر این حکم شرعى را رفیق و همدرجه من مىگفت و او حل این معضله را مىکرد و شما در آن محضر مغلوب شده بودید، آیا به حال شما فرقى نمىکرد؟! اگر چنین است، تو در این دعوى صادق هستى.
اگر باز از کید و مکرش دست نکشد و بگوید اظهار حق چون فضیلت دارد و ثواب پیش حق دارد، من مىخواهم به این فضیلت نایل گردم و دار ثواب اللَّه را تعمیر کنم، به او بگو اگر فرض شود که عین آن فضیلت را خداوند به شما عنایت کند در صورت مغلوبیت و تصدیق حق، آیا باز طالب غلبه هستى؟ پس، اگر رجوع به باطن ذات خود کردید دیدید باز مایل به غلبه هستید و اشتهار پیش علما به علم و فضل و این بحث علمى براى حصول منزلت بود در قلوب آنها، پس شما بدانید که در این بحث علمى، که از افضل طاعات و عبادات است، مرائى هستید، و این عمل شما، به حسب روایت شریف کافى، در سجّین است و شما مشرک به خدا هستید. این عمل براى حب جاه و شرف است، که به حسب روایت از دو گرگ که در گله بى چوپان رها شود ضررش بیشتر است به ایمان «1». پس شما که اهل علم و متکفل اصلاح امتى و راهنماى آخرت و طبیب امراض نفسى، لازم است اوّل خود را اصلاح نمایى و مزاج نفس خود را سالم کنى تا از جمله عالمان بىعمل، که حالش معلوم است، نباشى.
خداوندا، دل ما را از کدورت شرک و نفاق پاک فرما، و آیینه قلب ما را از زنگار حب دنیا، که منشأ این همه امور است، صافى فرما، و با ما همراهى فرما، و از ما بیچارههاى گرفتار هواى نفس و حب جاه و شرف دستگیرى کن در این سفر پر خطر و این راه پر پیچ و خم و تنگ و تاریک. تویى قادر و تواناى همه چیز.
و یکى از عبادات بزرگ اسلام «جماعت» است، و فضل «امامت» بیشتر است. و از این جهت، شیطان در این عبادت بزرگ بیشتر رخنه مىکند، و با امام جماعت بیشتر دشمن، و در صدد است که او را از این فضیلت باز دارد و عمل او را از اخلاص تهى کرده وارد سجّین کند و او را مشرک به خدا نماید. و لهذا وارد مىشود در قلب بعضى از امامها از طریقهاى مختلف. مثل «عجب»، که بعدها ان شاء اللّه ذکرى از آن مىشود، و مثل «ریا»، که آن نشان دادن به مردم است این عبادت بزرگ را براى منزلت پیدا کردن در قلوب و اشتهار به عظمت و بزرگى پیدا کردن. مثلا مىبیند فلان مقدس به نماز جماعت حاضر شده است، براى جلب قلب او خضوع را بیشتر کرده از راههاى مختلفى و حیلههاى کثیرى او را به دام مىکشد، و در مجالس براى رساندن به غایبین مقام خود را ذکرى از آن مقدس به میان مىکشد یا یک طورى به مردم مىرساند که فلانى در جماعات من حاضر شده. در قلب خود هم به طورى به این شخص ارادت پیدا کرده که در نماز او حاضر شده است و اظهار حب و اخلاص به او مىکند که در عمرش به خداى تعالى و اولیاء او یک لحظه نکرده، خصوصا اگر از تجار محترم باشد! و اگر خداى نخواسته یکى از اشراف راه را گم کرده به صف جماعت ملحق شود، مصیبت زیادتر مىگردد! در عین حال، شیطان از امام جماعت کم جمعیت نمىگذرد. پیش او رفته به او مىگوید به مردم بفهمان که من از دنیا گذشتهام و در مسجد کوچک محله با فقرا و ضعفا مىگذرانم! این هم مثل آن یا بدتر است، زیرا که رذیله حسد را هم در قلب او بارور مىکند. از دنیا که بهرهاى ندارد، مایه آخرت را از او مىگیرد، ورشکست در دنیا و آخرت مىشود.
در همین حال، شیطان دست از گریبان من و شما که دستمان از جماعت کوتاه است، و از غم بى آلتى افسرده هستیم برنداشته و ما را وادار مىکند به جماعت مسلمین خدشه کرده، طعن به آنها زده و عیوبى براى جماعت تراشیده، جماعت نداشتن خود را کنارهگیرى قلمداد کنیم، و خود را از دنیا گذشته و منزه از حب جاه و نفس معرفى نماییم. ما از این دو طایفه بدتریم! نه دنیاى تام دسته اوّل، و نه دنیاى ناقص دسته دوم، و نه آخرت داریم. در صورتى که ما هم اگر دستمان برسد، از آن دو دسته جاه طلبتر و حب شرف و مال را بیشتر داریم.
شیطان به امام تنها اکتفا نکرده، از جهنمى شدن او نائره شهوتش فرو ننشسته، وارد صف مأمومین مىشود. صف اوّل چون فضلش بیشتر و میامن صفوف از میاسر بیشتر، آنها را بیشتر مورد هدف خود قرار مىدهد. بیچاره مقدس را از منزل دور کشیده در صف اوّل در طرف یمین نشانده، با او وسوسه مىکند که این فضیلت را به چشم مردم بکش! این بیچاره هم نفهمیده از کجا مىخورد با یک عشوه و نازى اظهار فضل خود را مىکند! شرک باطن را بروز داده عمل را به سجّین مىفرستد. از آنجا به سایر صفوف رفته آنها را وادار مىکند از صف اوّل با کنایه و اشاره تکذیب کرده مقدس بیچاره را مورد سهام طعن و شتم قرار دهند و خود را از اطوار آن منزه شمارند. گاهى دیده مىشود یک شخص محترمى را، خصوصا اگر از اهل فضل و علم باشد، شیطان دستگیرى کرده به صف آخر مىنشاند، براى اینکه بفهماند با اینکه من با این مقام نباید با این شخص نماز کنم، و لیکن از بس از دنیا گذشتهام و هواى نفس ندارم آمدهام در صف آخر هم نشستهام! بعضى از این قبیل اشخاص را در صف اول ملاقات نخواهید کرد.
شیطان به امام و مأموم اکتفا نکرده به ریش بعضى از منفردین مىچسبد. او را از بازار یا منزل افسار کرده، با یک کرشمه و ناز در کنج مسجد یک سجّاده پهن کرده، هیچ امامى را عادل ندانسته، در حضور مردم به یک طول سجود و رکوع و یک ذکرهاى طویلى نماز مىخواند! این در باطن ذاتش مخمر است که به مردم بفهماند من این قدر مقدس و محتاطم که ترک جماعت مىکنم مبادا به غیر عادل گرفتار شوم! این علاوه بر آن که معجب و مرائى است، مسائل شرعیه را هم نمىداند! براى اینکه مرجع تقلید این شخص بیش از حسن ظاهر را معلوم نیست در صحت اقتدا شرط کند، ولى این نه از این باب است، بلکه براى ارائه به مردم است که در قلوب منزلت پیدا کند. و همین طور سایر کارهاى ما در تحت تصرف شیطان است. و آن ملعون هر قلب کدرى پیدا کرد، در آنجا منزل کرده و اعمال ظاهره و باطنه را مىسوزاند و ما را از راه اعمال حسنه جهنمى مىکند.
فصل در دعوت به اخلاص است
پس اى عزیز، در کارهاى خود دقیق شود و از نفس خود در هر عملى حساب بکش، و او را در برابر هر پیش آمدى استنطاق کن که آیا اقدامش در خیرات و در امور شریفه براى چیست؟ دردش چیست که مىخواهد از مسائل نماز شب سئوال کند، یا اذکار آن را تحویل بدهد؟ مىخواهد براى خدا مسئله بفهمد یا بگوید، یا مىخواهد خود را از اهل آن قلمداد کند؟ چرا سفر زیارتى که رفته با هر وسیله است به مردم مىفهماند؟ حتى عددش را! چرا صدقاتى را که در خفا مىدهد راضى نمىشود که کسى از او مطلع نشود، با هر راهى شده سخنى از آن به میان آورده به مردم ارائه مىدهد؟ اگر براى خداست و مىخواهد که مردم دیگر به او تأسى کنند و مشمول الدالّ على الخیر کفاعله [1] گردد، اظهارش خوب است، شکر خدا کند به این ضمیر صاف و قلب پاک، ولى ملتفت باشد که در مناظره با نفس گول شیطنت او را نخورده باشد، و عمل ریایى را با صورت مقدسى به خوردش ندهد. و اگر براى خدا نیست، ترک آن اظهار کند که این «سمعه» است، و از شجره ملعونه ریا است و عمل او را خداوند منّان قبول نمىفرماید و امر مىفرماید در سجّین قرار دهند.
باید به خداى تعالى از شرّ مکاید نفس پناه ببریم که مکاید آن خیلى دقیق است ولى اجمالا مىدانیم که اعمال ما خالص نیست. اگر ما بنده مخلص خداییم، چرا شیطان در ما این قدر تصرف دارد؟ با آنکه او با خداى خود عهد کرده است که به «عباد اللّه المخلصین» کار نداشته باشد و دست به ساحت قدس آنها دراز نکند [2]. به قول شیخ بزرگوار [3] ما، دام ظلّه، شیطان. سگ درگاه خداست: اگر کسى با خدا آشنا باشد، به او عوعو نکند و او را اذیت نکند. سگ در خانه آشنایان صاحبخانه را دنبال نکند. شیطان نمىگذارد کسى که آشنایى با صاحبخانه ندارد وارد خانه شود.
پس، اگر دیدى شیطان با تو سر و کار دارد، بدان کارهایت از روى اخلاص نیست و براى حق تعالى نیست. اگر شما مخلصید، چرا چشمههاى حکمت از قلب شما به زبان جارى نشده، با اینکه چهل «سال» است به خیال خود قربة إلى اللّه عمل مىکنید، با اینکه در حدیث وارد است که «کسى که اخلاص ورزد از براى خدا چهل «صباح»، جارى گردد چشمههاى حکمت از قلبش به زبانش.» [4] پس بدان اعمال ما براى خدا نیست و خودمان هم ملتفت نیستیم و درد بیدرمان همین جاست.
واى به حال اهل طاعت و عبادت و جمعه و جماعت و علم و دیانت که وقتى چشم بگشایند و سلطان آخرت خیمه بر پا کند، خود را از اهل معاصى کبیره، بلکه از اهل کفر و شرک، بدتر ببینند و نامه اعمالشان سیاهتر باشد.
واى به حال کسى که با نماز و طاعتش وارد جهنم شود! امان از کسى که صورت صدقه و زکات و صلاتش صورتهایى باشد که زشتتر از آنها تصور نشود! بیچاره تو مشرکى! خداوند به فضل خود موحّد اهل معصیت عصیان کار را مىآمرزد، ان شاء اللّه، و لیکن فرموده است که مشرک را نمىآمرزم اگر بى توبه از این دنیا برود [5].
در احادیث شریفه، چنانکه شنیدى، مىفرماید: «مرائى مشرک است.»
کسى که ریاست دینى خود، و امامت خود، تدریس خود، تحصیل خود، روزه خود، نماز خود، و بالاخره اعمال صالحه خود، را ارائه به مردم دهد براى منزلت در
__________________________________________________
[1] «راهنماى به نیکى چون کننده آن است.» بحار الانوار، ج 93، ص 17، «کتاب زکات و صدقه»، باب 20 حدیث 1.
[2] اشاره است به آیه مبارکه قالَ رَبِّ بِما اغْوَیْتَنی لأزُیَننَّ لَهُمْ فی الارْضِ و لأغویَنَّهُمْ اجمعین إلاّ عِبادَکَ مِنْهُمْ المُخلَصینَ. (گفت (ابلیس) خدایا، از آن رو که مرا گمراه ساختى، هر آینه هر چه در زمین است بر آدمیان جلوه دهم و همه آنان را گمراه کنم مگر بندگان خالص تورا.» (حجر- 40- 41).
[3] مراد مرحوم آیة اللّه شاه آبادى (ره) است.
[4] من اخلص لنا أربعین صباحا، جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه. بحار الانوار ج 67، ص 242، «کتاب ایمان و کفر»، «باب اخلاص»، حدیث 10.»
[5] اشاره است به آیه مبارکه انَّ اللَّه لا یَغْفِرُ أنْ یُشْرَکَ بِهِ و یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِک (خداوند شرک را نمىآمرزد، اما از غیر آن در مىگذرد.» (نساء- 48، 116).
قلوب، مشرک است، و به موجب اخبار اهل عصمت، صلوات اللّه علیهم، و به موجب آیه شریفه مشمول غفران حق نمىشود. پس، اى کاش اهل معاصى کبیره بودى و متجاهر به فسق بودى و متهتک حرمات ظاهره بودى، و موحد بودى شرک به خدا نمىآوردى.
حال اى عزیز، فکرى کن و چارهاى براى خود پیدا کن، و بدان که شهرت پیش این مردم ناچیز چیزى نیست، و قلوب این مردم، که اگر گنجشکى بخورد سیر نمىشود [1]، قدر و قابلیتى ندارد، و این مخلوق ضعیف را قدرتى نیست، قدرت فقط در دستگاه قدس ربوبیت پیدا مىشود و فاعل على الاطلاق و مسبب الاسباب.
آن ذات مقدس است. تمام مخلوقات اگر پشت به پشت هم دهند که یک پشه خلق کنند نتوانند، و اگر پشهاى از آنها چیزى برباید، نتوانند پس بگیرند [2]. قدرت.
پیش حق تعالى است. اوست مؤثر در تمام موجودات. با هر زحمت و ریاضتى شده در قلب خود با قلم عقل نگارش ده که لا مؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه «نیست کار کنى در دار تحقق جز خدا.»
«توحید فعلى» را، که اول درجه توحید است در قلب، با هر وسیلهاى است جایگزین کن، و قلب را مؤمن و مسلم نما به این کلمه مبارکه و مهر شریف لا اله إلاّ اللّه را بر قلب بزن، و صورت قلب را صورت کلمه توحید کن و به مقام «اطمینان» برسان، و به او بفهمان که مردم نفع و ضرر نمىتوانند برسانند، نافع و ضارّ خداست. این کورى و نابینایى را از چشم خود برطرف کن که بیم آن است مشمول رَبّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمى. [3] گردى، و در روز بروز سرایر کور محشور گردى. اراده حق تعالى قاهر به همه ارادات است، اگر قلبت به این کلمه مبارکه اطمینان حاصل کرد و او را تسلیم این عقیده نمودى، امید است کارت به انجام رسد و ریشه شرک و ریا و کفر و نفاق از قلبت قطع شود. و بدان که این عقیده حقه مطابق با عقل و شرع است و توهّم جبر در این نیست. ممکن است بعضیها که از مبادى و مقدمات آن بىاطلاعاند و گوش آنها آشناى به بعضى مطالب نیست این را رمى به جبر کنند، با اینکه مربوط به جبر نیست. این توحید است، جبر شرک است، این هدایت است، جبر ضلالت است. این جا مناسب بیان جبر و قدر نیست، ولى پیش اهلش مطلب روشن است، و غیر آن را حق ورود در این مطالب نیست، بلکه صاحب شریعت نهى فرموده است از دخول به این مطالب. [4]
در هر حال، از خداى مهربان در هر وقت، خصوصا در خلوات، با تضرع و
__________________________________________________
[1] قال أبو عبد اللَّه (ع): یا بن آدم، لو اکل قلبک طائر لم یشبعه. (اى فرزند آدم، قلب تورا اگر پرندهاى بخورد. سیر نمىشود.) اصول کافى، ج 1 ص 93، «کتاب توحید»، «باب النهى عن الکلام فی الکیفیة». حدیث
[2] اشاره است به آیه مبارکه انَّ الَّذینَ تَدْعون مِنْ دُونِ اللَّه لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَو اجْتَمعُوا لَهُ وَ انْ یَسْلُبْهُمْ الذُبابُ شَیْئا لا یَسْتَنْقِذوُهُ مَنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ و المَطْلُوبُ. (بدرستى غیر خدایانى را که مىخوانید اگر چه گرد هم آیند مگسى را نخواهند آفرید، و اگر مگسى چیزى از آنها برباید، نتوانند آن را بستانند، خواهنده و خواسته شده هر دو ناتواناند.» (حج- 73).
[3] «پروردگارا، چرا مرا کور برانگیختى.؟» (طه- 125).
[4] امام صادق (ع) مىفرماید که امیر المؤمنین (ع) در جواب شخصى که ایشان را از «قدر» پرسیده بود فرمودند: بحر عمیق فلا تلجه. ثمّ سأله ثانیة فقال: طریق مظلم فلا تسلکه، ثمّ سأله ثالثة فقال: سرّ اللَّه فلا تتکلّفه (دریاى ژرفى است، در آن فرو مرو. پس، بار دوّم پرسید، فرمود: راه تاریکى است آن را مپیما، سوم بار پرسید، فرمود:
راز خداست خود را به سختى مینداز.) بحار الانوار ج 5، ص 97، «کتاب العدل و المعاد»، «باب القضاء و القدر»، حدیث 22.
استکانت و عجز و مذلت بخواه که تو را هدایت کند به نور توحید، و قلب تو را منور کند به بارقه غیبى یک بینى و یک پرستى، تا از همه عالم وارهى و همه چیز را ناچیز دانى. و با تضرع از آن ذات مقدس خواهش کن که اعمال تو را خالص گرداند و تو را هدایت فرماید به طریق خلوص و ارادات. و اگر داراى حالى شدى، این بنده ضعیف بطّال خالى از حقیقت را که عمر خود را صرف هوى و هوس نموده و دل او از کدورت معاصى و امراض قلبیه طورى شده است که هیچ نصیحتى و هیچ آیه و روایتى و هیچ برهان و دلیل و آیتى در او اثر نمىکند به دعایى یاد کرده، شاید به دعاى شما راه نجاتى پیدا کند، زیرا که مؤمن را خدا ردّ نمىکند از درگاه خود و دعاى او را مىپذیرد [1].
پس از تذکر به این مطالب، که خودت نیز مىدانستى و حرف تازهاى نبود، مدتى مواظبت کن از قلب خود، و اعمال و رفتار و حرکات و سکنات خود را در تحت مداقه آورده، و خفایاى قلب را تفتیش کن و حساب شدید از او بکش، مثل اینکه اهل دنیا از یک نفر شریک، حساب مىکشند: هر عملى را که شبهه ریا و سالوسى در اوست ترک کن گرچه عمل خیلى شریفى باشد. حتى اگر دیدى واجبات را در علن کردن خالص نمىتوانى بکنى، در خفا بکن، با اینکه مستحب است اتیان به آنها در علن. بلکه کمتر اتفاق مىافتد در اصل واجب ریا شود، بیشتر در خصوصیات و مستحبات و زواید اتفاق مىافتد. در هر صورت، با جدیت کامل و مجاهده شدیده قلب خود را از لوث شرک پاک کن، مبادا خداى نخواسته با این حال از این عالم درگذرى که کارت زار است و امید نجات به هیچ وجه برایت نیست و خداى تبارک و تعالى غضبناک بر تو باشد. چنانچه در حدیث شریف است که در وسائل از قرب الاسناد نقل مىفرماید سند به امیر المؤمنین، علیه السّلام، مىرساند: إنّه قال: قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: من تزیّن للنّاس بما یحبّ اللّه و بارز للّه فی السّرّ بما یکره اللّه، لقى اللّه و هو علیه غضبان له ماقت «2». یعنى «گفت امیر المؤمنین، علیه السلام، رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، گفت: «کسى که جلوه دهد براى مردم به چیزى که دوست دارد خدا، و ظاهر کند در باطن براى خدا چیزى را که مکروه دارد او را خدا، ملاقات کند خدا را، و حال آنکه خدا بر او غضبناک و خشمناک باشد.»
در حدیث شریف دو احتمال است: یکى آنکه کسى که اعمال صالحه را جلوه دهد به مردم و اعمال قبیحه را در باطن آورد. و دیگر آنکه کسى که پیکر عمل را به
__________________________________________________
[1] امام صادق (ع) فرمود: ما أبرز عبد یده إلى اللّه العزیز الجبّار إلاّ استحیا اللّه عزّ و جلّ أن یردّها صفرا حتّى یجعل فیها من فضل رحمته ما یشاء، فاذا دعا أحدکم فلا یردّه حتّى یمسح على وجهه و رأسه. (هیچ بندهاى دست خود به سوى خداى عزیز جبّار بیرون نیاورد جز اینکه خداى عز و جل شرم کند که آن را تهى باز گرداند تا اینکه از زیادى بخشایشش آنچه بخواهد در آن بنهد. پس هر گاه یکى از شما دعا کرد، دستش را بر نگرداند مگر آن را به سرو روى خود کشد.) اصول کافى، ج 2، ص 471، «کتاب دعاء»، «باب انّ من دعا استجیب له»، حدیث 2.
مردم نشان دهد و در باطن قصد ریا داشته باشد. و در هر صورت ریا را شامل است زیرا که اتیان به واجبات و راجحات بدون قصد ریا مورد غضب نیست. بلکه مىتوان گفت معنى دوم بهتر است، زیرا که اعمال قبیحه را علنا آوردن شدتش بیشتر است. در هر حال، خدا نکند مالک الملوک و ارحم الراحمین به انسان غضبناک باشد أعوذ باللّه من غضب الحلیم.
فصل در بیان حدیث علوى
ما این مقام را ختم مىکنیم به حدیث شریفى که در کافى شریف از مولاى متقیان، امیر مؤمنان، علیه السلام، روایت کرده، و شیخ صدوق «1»، رضوان اللّه علیه، مثل همین حدیث را از حضرت صادق، علیه السلام، نقل کرده که از جمله وصیتهاى رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، به امیر المؤمنین، علیه السلام، است. و آن این است: بإسناده عن أبی عبد اللّه (ع) قال: قال أمیر المؤمنین، علیه السّلام:
ثلاث علامات للمرائى: ینشط إذا رأى النّاس، و یکسل إذا کان وحده، و یحبّ أن یحمد فی جمیع اموره. «2»
یعنى «گفت امام صادق، علیه السلام: امیر المؤمنین، علیه السلام، گفت:
«سه نشانه است براى ریا کار: بهجت و نشاط دارد وقتى که ببیند مردم را، و کسالت پیدا مىکند وقتى تنها است، و دوست دارد که ثنا کرده شود در جمیع امورش.»
چون این سیّئه خبیثه گاهى چنان مخفى است که انسان خودش بیخبر است از آن- در باطن اهل ریا است و گمان مىکند عملش خالص است- لهذا براى آن علامت ذکر فرمودهاند که انسان به واسطه آن علامت اطلاع بر سریره خود پیدا کند و در صدد معالجه برآید.
انسان در نفس خود مشاهده مىکند که وقتى تنهاست مایل به طاعات نیست اگر با زحمت یا از روى عادت هم عبادتى بکند، آن را با حال نمىکند، بلکه سر و دست عمل را شکسته پاک و پاکیزه آن را تحویل نمىدهد. ولى وقتى در مساجد و مجامع حاضر شد، و در محضر عمومى مشغول آن گردید، آن را از روى نشاط و دلچسبى و سرور و حضور قلب انجام مىدهد. مایل است رکوع و سجودش طولانى شده، مستحباتش نیکو انجام گرفته، اجزاء و شرایطش درست ملاحظه شود. اگر انسان قدرى هم ملتفت باشد [و] از نفس خود سئوال کند علت آن را، دام خویش را از راه قدس پهن کرده به انسان تعمیه مىکند که مثلا عبادت در مسجد چون ثوابش بیشتر است یا جماعت چون چنین و چنان است، نشاط دارى. یا اگر در غیر جماعت و مسجد شد، مىگوید مستحب است عمل را پیش مردم نیکو انجام دادن تا اینکه کسان دیگر اقتدا کنند و تأسى نمایند و رغبت به مذهب پیدا کنند انسان را با هر وسیلهاى هست گول مىزند. این سرور و نشاط نیست جز از آن مرض قلبى که انسان بیچاره به آن مبتلاست، و خود را صحیح و سالم مىداند و در خیال معالجه نمىافتد. مریضى که خود را سالم مىداند، امید صحت از او منقطع است. بدبخت در باطن ذات و لبّ سریره میل دارد عمل خود را به مردم ارائه دهد و خود غفلت از آن دارد. بلکه معصیت را به صورت عبادت جلوه مىدهد و خودنمایى را به شکل ترویج مذهب در مىآورد. با اینکه اتیان به مستحبات در خلوات مستحب است، چرا نفس مایل است در علن همیشه به جا آورد؟ گریه از خوف در مجامع عمومى از روى نشاط و بهجت مىکند، ولى در خلوات هر چه خود را فشار مىدهد چشمشتر نمىشود! خوف خدا چه شد در مجامع پیدا مىشود؟ در شبهاى قدر. آه و ناله و سوز و گداز در بین چند هزار جمعیت دارد، صد رکعت نماز و جوشن کبیر و صغیر و چند جزو قرآن مجید را مىخواند، خم به ابرویش نمىآید، خستگى احساس نمىکند، ولى ده رکعت نماز در خلوت اگر بکند، کمرش خسته شده حالش وفا نمىکند. اگر انسان کارهایش محض رضاى خدا یا براى جلب رحمت یا براى خوف از جهنم و شوق به بهشت است، چرا میل دارد هر کارى مىکند مردم مداحى او را بکنند؟ گوشش به زبان مردم و دلش پیش آنهاست که ببیند کى از او مدح مىکند، کى مىگوید آقا چه آدم مقدس مواظب به اوّل وقتى مراقب مستحبّاتى است! حاجى آقا چه آدم صحیح درستى است! در معاملات کذا و کذاست! اگر خدا منظور است این حب مفرط چیست؟ اگر بهشت و جهنم تو را به عمل وادار کرده است، این حبّ چه مىگوید؟ ملتفت باش که این حب از همان شجره خبیثه ریاست، و تا مىتوانى در صدد اصلاح برآ و خود را اگر ممکن است از امثال این محبتها خالص کن.
در این مقام یک مطلب را تنبه مىدهم. و آن این است که از براى هر یک از این صفات نفسانیه، چه ملکات حسنه و چه ملکات سیّئه، مراتبى است بسیار کثیر. بسا باشد که یک مرتبه از اتصاف به آن در حسنات و تنزیه آن در سیّئات از مختصات عرفاء
باللّه یا اولیاء خدا باشد، و سایر مردم به حسب مقامى که دارند، آن صفت که براى دسته اوّل نقص است براى آنها نقص نباشد، بلکه به یک معنى کمال هم باشد. و همین طور حسنات این دسته سیّئات دسته دیگر باشد. از آن جمله ریاست که کلام ما عجالة در آن است. خلوص از همه مراتب آن از مختصات اولیاست و دیگران در آن شریک نیستند. و اتصاف عامه مردم به یک مرتبه از آن، نقص آنها، به حسب آن مقام که دارند، نیست و به ایمان آنها یا اخلاص آنها ضرر نمىرساند. مثلا نفس عامه مردم به حسب جبلت مایل است که خیرات آنها پیش مردم ظاهر گردد، گر چه خیرات را به نیت ظاهر شدن نکنند، ولى نفسشان. مفطور به این حب است. این موجب بطلان عمل یا شرک و نفاق و کفر نیست، گر چه این نقص اولیاست، و در نظر ولىّ یا عارف باللّه شرک و نفاق است. و تنزیه از مطلق شرک و اخلاص از همه مراتب آن، اوّل مقامات اولیاست. و از براى آنها مقامات دیگر است که ذکرش با این مقام مناسب نیست. حتى فرموده ائمه، علیهم السلام، که عبادت ما عبادت احرار است، که فقط براى حب خداست نه طمع به بهشت یا ترس از جهنم است [1]، از مقامات معمولى و اوّل درجه ولایت است. از براى آنها در عبادات حالاتى است که به فهم ما و شما نمىگنجد.
و به این بیان که شنیدى جمع بین این حدیث سابق منقول از رسول اللّه و امیر المؤمنین، صلوات اللّه علیهما و آلهما، و حدیث دیگرى که زراره از حضرت ابى جعفر، علیه السلام، نقل مىکند مىتوان نمود. و آن حدیث این است:
محمّد بن یعقوب بإسناده عن أبی جعفر، علیه السلام، قال: سألته عن الرّجل یعمل الشّیء من الخیر فیراه إنسان فیسره ذلک. قال: لا بأس، ما من أحد إلاّ و هو یحبّ أن یظهر له فی النّاس الخیر إذا لم یکن صنع ذلک لذلک. «1» «زراره گفت از حضرت باقر-، صلوات اللّه علیه،- سئوال کردم از مردى که چیزى از کارهاى نیک بجا مىآورد. آن کار را کسى مىبیند، پس آن شخص را مسرور مىکند دیدن او.
فرمود: «عیبى ندارد. هیچ کس نیست مگر اینکه دوست دارد که ظاهر شود در مردم براى او خیرى، وقتى نکند آن کار را براى دیدن مردم.»
در یکى از دو حدیث حب محمدت را علامت ریا گیرد، و در دیگرى سرور به ظاهر شدن خیرات را نفى بأس مىفرماید، این به حسب اختلاف مراتب اشخاص است. وجه جمع دیگرى نیز هست که از آن صرف نظر شد.
__________________________________________________
[1] قال: العبادة ثلاثة: قوم عبدوا اللّه عز و جلّ خوفا، فتلک عبادة العبید. و قوم عبدوا اللّه تبارک و تعالى طلب الثّواب، فتلک عبادة الأجراء. و قوم عبدوا اللّه عزّ و جلّ حبّا له، فتلک عبادة الأحرار. و هی أفضل العبادة:
(پرستش سه گونه است. گروهى خداوند عزّ و جل را از ترس مىپرستند، پس این پرستش بندگان است. گروهى خداوند تبارک و تعالى را براى رسیدن به پاداش مىپرستند، پس این پرستش مزدوران است. و گروهى خداوند عز و جلّ را از روى محبت مىپرستند و این پرستش آزادگان است. و این از همه پرستشها برتر است.) وسائل الشیعة، ج 1، ص 45، «ابواب مقدمة العبادات»، باب 9، حدیث 1. و اصول کافى، ج 3، ص 131، «کتاب ایمان و کفر»، «باب عبادت» حدیث 5.
تتمه
بدان که «سمعه»، که عبارت است از رساندن به گوش مردم خصال خود را براى جلب قلوب و اشتهار، از شجره خبیثه ریاست، و از این سبب ما او را با ریا در یک باب ذکر کرده و به ذکر هر یک جداگانه نپرداختیم.