swc

swc

چهل حدیث - حدیث سوم

لحدیث الثّالث‏

بالسّند المتّصل إلى محمّد بن یعقوب، عن علىّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن علىّ بن أسباط، عن أحمد بن عمر الحلاّل، عن علىّ بن سوید، عن أبی الحسن، [1] علیه السّلام، قال: سألته عن العجب الّذى یفسد العمل. فقال: العجب درجات، منها أن یزیّن للعبد سوء عمله فیراه حسنا، فیعجبه و یحسب أنّه یحسن صنعا. و منها أن یؤمن العبد بربّه فیمنّ على اللّه تعالى و للّه علیه فیه المنّ. «1»

ترجمه «على بن سوید گوید از حضرت موسى بن جعفر، علیه السلام، پرسیدم از عجبى که فاسد مى‏نماید عمل را. پس گفت: «عجب [را] درجاتى است. از آنها این است که زینت پیدا کند از براى بنده بدى عمل او، پس ببیند او را نیکو، پس به عجب آورد او را و گمان کند او نیکو عملى کرده است. و از آنهاست آنکه ایمان آورده بنده به پروردگار خود، پس منت گذارد بر خدا، و حال آنکه از براى خداست بر او در آن ایمان منت،» شرح «عجب» بنا به فرموده علماء، رضوان اللّه علیهم، عبارت است از بزرگ شمردن عمل صالح و کثیر شمردن آن و مسرور شدن و ابتهاج نمودن به آن، و غنج و

__________________________________________________

 [1] وسائل در مقدمه عبادات، باب تحریم اعجاب به نفس. علامه مجلسى مى‏فرماید ممکن است حضرت أبو الحسن در این حدیث شریف، حضرت رضا علیه السلام باشد زیرا که على بن سوید از این دو بزرگوار حدیث مى‏کند.

هر چند از حضرت کاظم علیه السلام بیشتر حدیث مى‏کند (منه عفى عنه) دلال کردن است به واسطه آن، و خود را از حد تقصیر خارج دانستن است. و اما مسرور شدن به آن با تواضع و فروتنى کردن از براى خداى تعالى و شکر ذات مقدس حق کردن بر این توفیق و طلب زیاده کردن عجب نیست و ممدوح است. «1»

جناب محدث عظیم الشأن، مولانا علامه مجلسى «2»، طاب ثراه، از جناب محقق خبیر و دانشمند کبیر، شیخ اجلّ، بهاء الدین عاملى «3»، رضوان اللّه علیه، چنین نقل مى‏فرماید که «فرموده است شیخ اجل که شک نیست کسى که اعمال صالحه کند، از قبیل روزه و بیدارى شب و غیر آن، در نفس او بهجت و سرورى حاصل شود، پس اگر این بهجت براى آن است که خداى تعالى به او عطایى فرموده و نعمت عنایت کرده که آن نعمت و عطا این اعمال صالحه است، و با این وصف ترسناک باشد از نقص آنها و بیمناک باشد از زوال نعمت و از خداى تعالى زیاده طلب کند، این ابتهاج و سرور عجب نیست. و اگر این ابتهاج از جهت آن است که این اعمال از اوست و اوست که داراى این صفت است، و بزرگ شمارد اعمالش را و اعتماد کند بر آنها و خود را از حد تقصیر خارج داند و به جایى رسد که گویى منت گذارى کند بر خداى تعالى به واسطه این اعمال، پس این سرور عجب است.»- انتهى «4».

فقیر گوید تفسیر «عجب» به طورى که ذکر فرموده‏اند صحیح است، ولى باید عمل را اعم از عمل قلبى و قالبى دانست، و کذلک اعم از عمل قبیح و حسن دانست. زیرا که عجب همان طور که وارد بر اعمال جوارح مى‏شود، وارد مى‏شود بر اعمال جوانح و فاسد مى‏کند آنها را، و همین طور که صاحب خصلت نیکو معجب شود به خصال خود، صاحب خصال ناهنجار نیز چنین شود که معجب شود به خصلت خویش. چنانچه در این حدیث شریف تصریح به هر دو شده و این دو را مخصوص به ذکر نموده، زیرا که از نظر غالب مخفى است. و پس از این ذکر هر دو به میان آید، ان شاء اللّه.

و نیز باید دانست که سرورى را که از آن نفى کردند عجب را و از صفات ممدوحه شمردند به حسب حال نوع است، چنانچه در فصلى از فصول لاحقه «5»، بیان آن مى‏شود.

و بدان که از براى عجب چنانچه در حدیث شریف اشاره فرموده درجاتى است:

درجه اوّل عجب به ایمان و معارف حقه است، و در مقابل آن، عجب به کفر و شرک‏ و عقاید باطله است.

درجه دوم عجب به ملکات فاضله و صفات حمیده است، و در مقابل آن، عجب به سیّئات اخلاق و قبایح ملکات است.

درجه سوم عجب به اعمال صالحه و افعال حسنه است، و در ازاء آن، عجب به اعمال قبیحه و افعال ناهنجار است.

و غیر از این‏ها درجات دیگرى است که مهم به مقام نیست. ما ان شاء اللّه اشاره مى‏کنیم به این درجات، و آنچه منشأ آن است، و آنچه علاج براى آن تواند بود، در ضمن فصولى. و به نستعین.

فصل در مراتب عجب‏

 [1] بدان که از براى عجب در هر یک از این درجات سابق الذکر مراتبى است، که بعضى از آن مراتب واضح و روشن است که انسان به اندک تنبه و التفات پى به آن مى‏برد، و بعضى دیگر بغایت دقیق و باریک است که انسان تا تفتیش کامل نکند و مداقه صحیحه به عمل نیاورد ادراک آن نمى‏تواند کند، و نیز بعضى از مراتبش شدیدتر و سخت‏تر و مهلکتر از بعضى مراتب دیگر است.

مرتبه اولى، که از همه بالاتر و هلاکش بیشتر است، حالى است که در انسان به واسطه شدت عجب پیدا شود که در قلب خود بر ولىّ نعمت خود و مالک الملوک به ایمان یا خصال دیگرش منت گذارد. گمان کند که به واسطه ایمان او در مملکت حق وسعتى یا در دین خدا رونقى پیدا شد، یا به واسطه ترویج او از شریعت یا ارشاد و هدایت او یا امر به معروف و نهى از منکر او یا اجراى حدود یا محراب و منبرش به دین خدا رونقى بسزا داده، یا به واسطه آمدن در جماعت مسلمین یا به پا کردن تعزیه حضرت ابى عبد اللّه الحسین، علیه السلام، رونقى در دیانت حاصل شد که به سبب آن بر خدا و بر سید مظلومان و بر رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، منت دارد. هر چند اظهار این معنى نکند، در دلش منت مى‏گذارد. و از همین باب است‏

__________________________________________________

 [1] در این تفصیل، شرح عجب در خصال نیکو را دهیم، و در بعضى از فصول آتیه، شرح مقابلات آنها را نیز مى‏دهیم‏

منت گذارى بر بندگان خدا در امور دینیه. مثل آنکه در دادن صدقات واجبه و مستحبه و در دستگیرى از ضعفا و فقرا بر آنها منت گذارى کند. گاهى این منت گذارى مخفى است حتى بر خود انسان. (شرح منت نداشتن مردم بر خدا و منت داشتن ذات مقدس حق تعالى بر آنها در «حدیث دوم» گذشت.)

مرتبه دیگر آن است که به واسطه شدّت عجبى که در قلب است غنج و دلال کند بر حق تعالى. و این غیر از منت گذارى است، گر چه بعضى فرق نگذاشته‏اند.

صاحب این مقام خود را محبوب حق تعالى مى‏پندارد و خود را در سلک مقربین و سابقین مى‏شمارد، و اگر اسمى از اولیاء حق برده شود یا از محبوبین و محبین یا سالک مجذوب سخنى پیش آید، در قلب خود را از آنها مى‏داند. ممکن است ریاء شکسته نفسى کرده و اظهار خلاف آن کند، یا براى اثبات آن مقام براى خود طورى نفى مقام از خود کند که ملازم اثبات باشد. و اگر خداى تعالى او را مبتلا کند به بلایى، کوس البلاء للولاء [1] زند. مدعیهاى ارشاد از عرفا و متصوفه و اهل سلوک و ریاضت به این خطر نزدیکترند از سایر مردم.

درجه دیگر آن است که خود را از خداى تعالى به واسطه ایمان یا ملکات یا اعمال طلبکار بداند و مستحق ثواب شمارد، و لازم بداند بر خدا که او را در این عالم عزیز، و در آخرت صاحب مقامات کند، و خود را مؤمن صاف و پاک بداند و هر وقت اسمى از مؤمنین به غیب آید سرش را داخل سرها کند و در دلش اندیشد که خداوند اگر با عدل هم با من رفتار کند من مستحق ثواب و اجرم! بلکه بعضى بر قباحت و وقاحت افزوده تصریح به این کلام باطل مى‏کنند! و اگر براى او بلایى رخ دهد و براى او ناملایمى پیش آید، در دل اعتراض به خدا دارد و تعجب از کارهاى خداى عادل که مؤمن پاک را مبتلا کند و منافق فاسق را مرزوق کند، و در باطن به حق تبارک و تعالى و به تقدیرات او غضبناک باشد و در ظاهر اظهار رضایت کند. غضب خود را به ولى نعمت خود تحویل دهد، و رضاى به قضا را به مخلوق ارائه دهد. و وقتى بشنود مؤمنین را در این دنیا خداوند مبتلا مى‏فرماید، به دل خود تسلیت مى‏دهد. نمى‏داند منافق مبتلا هم بسیار است، نه هر مبتلا مؤمن است.

رتبه دیگر از عجب آن است که خود را از مردم دیگر ممتاز بداند و بهتر شمارد به اصل ایمان از غیر مؤمنین، و به کمال ایمان از مؤمنین، و به اوصاف نیکو از غیر متصفین، و به عمل به واجب و ترک محرّم از مقابل آن، و به اتیان به مستحبات و مواظبت به جمعه و جماعات و مناسک دیگر و ترک مکروهات از عامه مردم خود را

__________________________________________________

 [1] «بلاها به سبب دوستى است.» این کلام برگرفته از احادیث است که بلاهاى دنیا را دلیل ایمان شخص و محبّت حق تعالى به او گفته است. چنانچه امام باقر (ع) مى‏فرماید: یبتلى المرء على قدر حبّه. (انسان به قدر دوستیش با خدا به بلا گرفتار مى‏گردد) و امام صادق (ع) فرمود: و ما أحبّ اللّه قوما إلاّ ابتلاهم. (خداوند گروهى را دوست نگرفت مگر آنکه آنها را به بلایا گرفتار ساخت.) بحار الانوار ج 64، ص 236، «کتاب ایمان و کفر»، «باب شدة ابتلا المؤمن».

کاملتر دانسته و امتیاز براى خود قایل باشد، و اعتماد به خود و ایمان و اعمال خود کند و دیگر مخلوق را ناچیز و ناقص شمارد و به همه مردم به نظر خوارى نگاه کند، و در دل یا زبان بندگان خدا را سرزنش و تعییر کند. هر کس را به طورى از درگاه رحمت حق دور کند و رحمت را خاص خود و یک دسته مثل خود قرار دهد. صاحب این مقام به جایى رسد که هر چه عمل صالح از مردم ببیند به آن مناقشه کند و در دل در آن به یک نحو خدشه کند، و اعمال خود را از آن خدشه و مناقشه پاک بداند. اعمال حسنه مردم را چیزى نشمارد، و همان عمل اگر از خودش صادر شد بزرگ بداند. عیوب مردم را خوب ادراک کند و از عیب خود غافل باشد. این‏ها علامت عجب است، گرچه خود انسان از آن غافل است.

و از براى عجب درجات دیگرى است که بعضى از آن را ذکر ننمودم و از بعضى دیگر ناچار غافلم.

فصل در اینکه اهل فساد نیز گاهى عجب به فساد مى‏کنند

اهل کفر و نفاق و مشرکین و ملحدین و صاحبان اخلاق زشت و ملکات پست و اهل معصیت و نافرمانى گاهى کارشان به جایى رسد که به آن کفر و زندقه خویش یا سیّئات اخلاق و موبقات اعمال خود عجب کنند و ابتهاج نمایند! خود را به واسطه آن داراى روح آزاد خارج از تقلید و غیر معتقد به موهومات شمارند و خویشتن را داراى شهامت و مردانگى دانند، و ایمان به خدا را از موهومات و تعبد به شرایع را از کوچکى فکر تصور کنند، و اخلاق حسنه و ملکات فاضله را از ضعف نفس و بیچارگى شمارند، و اعمال حسنه و مناسک و عبادات را از ضعف ادراک و نقصان مشاعر محسوب کنند. خود را به واسطه آن روح آزاد غیر معتقد به موهومات بى اعتناى به شرایع مستحق مدح و ثنا مى‏دانند. خصال زشت ناهنجار در دل آنها ریشه کرده و مأنوس به آنها شده، چشم و گوششان از آن پر شده، در نظرشان زینت پیدا کرده آنها را کمال پندارند، چنانچه در این حدیث شریف اشاره به آن شده آنجا که فرمود: «یکى از درجات آن این است که زینت پیدا کند از براى بنده بدى عملش و آن را نیکو ببیند.» و این اشاره است به قول خداى تعالى: أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ‏ فَرآهُ حَسَناً. «1» کما اینکه در آنجا که مى‏فرماید: «گمان مى‏کند که نیکو عمل مى‏کند.» اشاره است به قول خداى تعالى: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأَخْسَرینَ أَعْمالاً. الّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فی الحَیوةِ الدُّنْیا و هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً. أُوْلئکَ الَّذیِنَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ القِیامَةِ وَزْناً. [1] این دسته از مردم که جاهل و بیخبرند و خود را عالم و مطلع مى‏دانند بیچاره‏ترین مردم و بدبخت‏ترین خلایق‏اند. اطباى نفوس از علاج آنها عاجزند و دعوت و نصیحت در آنها اثر نمى‏کند، بلکه گاهى نتیجه عکس مى‏دهد. این‏ها به برهان گوش نمى‏دهند، چشم و گوش خود را از هدایت انبیا و برهان حکما و موعظه علما مى‏بندند. باید به خدا پناه برد از شرّ نفس و مکاید آن که انسان را از معصیت به کفر مى‏کشد، و از کفر به عجب به کفر مى‏کشد. نفس و شیطان به واسطه کوچک شمردن بعضى از معاصى انسان را مبتلا کنند به آن معصیت، و پس از ریشه [کردن‏] آن در دل و خوار شمردن آن، انسان به معصیت دیگر که قدرى بالاتر است در نظر از اوّلى مبتلا شود، و پس از تکرار، آن نیز از نظر افتد و در چشم انسان کوچک و خوار شود و به بزرگتر مبتلا شود.

همین طور قدم قدم انسان پیش مى‏رود و کم‏کم معصیتهاى بزرگ در نظر انسان کوچک مى‏شود تا آنکه بکلى معاصى از نظرش افتد و شریعت و قانون الهى و پیغمبر و خدا در نظرش خوار شود، و کارش منجر به کفر و زندقه و اعجاب به آنها شود.

شاید در آتیه ذکرى از این پیش آید.

فصل در بیان آن که مکائد شیطان از روى میزان است‏

همان طور که صاحبان عجب در معاصى از مرتبه‏اى به مرتبه‏اى ترقى کرده تا به کفر و زندقه انجامشان رسد، صاحبان عجب در طاعات از درجه ناقصه عجب به درجه کامله آن ترقى کنند. مکاید نفس و شیطان در دل از روى میزان و اساس است.

هیچ گاه ممکن نیست نفس به شما که داراى ملکه تقوا و خوف از خدا هستید تکلیف قتل نفس یا زنا کند، یا به کسى که داراى خصلت شرافت و طهارت نفس است پیشنهاد دزدى و راهزنى نماید. از اوّل امر ممکن نیست به شما بگوید در این ایمان و اعمال به خداى خود منت گذار، یا خود را از زمره محبوبین و محبین و مقربین درگاه قلمداد کن. ابتداى امر از درجه نازله گرفته رخنه در دل شما باز مى‏کند و شما را وادار

__________________________________________________

 [1] «بگو آیا شما را از زیانکارترین افراد آگاه سازیم- آنان که سعى ایشان در زندگى این جهان تباه گشت در حالى که آنان مى‏پندارند کارهاى نیک انجام مى‏دهند. اینان کسانى هستند که به آیات پروردگارشان و دیدار او کافر شدند، پس، کارهایشان تباه گشت، پس ما در روز باز پسین ایشان را وزنى نمى‏نهیم.» (کهف- آیه‏هاى 103- 105)

مى‏کند به شدت مواظبت در مستحبات و اذکار و اوراد، و در ضمن عمل یکى از اهل معصیت را در نظر شما به مناسبت حال شما جلوه مى‏دهد و به شما القا مى‏کند که شما از این شخص به حکم شرع و عقل بهترید و اعمال شما موجب نجات شماست و بحمد اللّه شما پاک و پاکیزه هستید و از معاصى عارى و برى هستید. از این، دو نتیجه مى‏گیرد: یکى بدبینى به بندگان خدا، و دیگر خود پسندى، که هر دو از مهلکات و سرچشمه مفاسد است. به نفس و شیطان بگویید ممکن است این شخصى که مبتلاست به معصیت داراى ملکه‏اى باشد یا اعمال دیگرى باشد که خداى تعالى او را به رحمت خود مستغرق کند و نور آن خلق و ملکه او را هدایت کند و منجر شود کار او به حسن عاقبت، شاید این شخص را خدا مبتلا به معصیت کرده تا مبتلاى به عجب که از معصیت بدتر است نشود- چنانچه در حدیث کافى است: عن أبی عبد اللّه، علیه السلام، قال: إنّ اللّه علم أنّ الذّنب خیر للمؤمن من العجب، و لولا ذلک ما ابتلى مؤمنا بذنب أبدا. «1» یعنى «گفت امام صادق، علیه السلام:

 «همانا خدا دانست که گناه بهتر است براى مؤمن از عجب، و اگر نه این بود هیچ گاه مؤمن را مبتلا به گناهى نمى‏کرد.» و شاید من به واسطه همین بدبینى کارم منجر به بدى عاقبت شود.

شیخ جلیل ما، عارف کامل، شاه آبادى «2»، روحى فداه، مى‏فرمودند تعییر به کافر نیز نکنید در قلب، شاید نور فطرتش او را هدایت کند، و این تعییر و سرزنش کار شما را منجر به سوء عاقبت کند. امر به معروف و نهى از منکر غیر از تعییر قلبى است. بلکه مى‏فرمودند کفارى که معلوم نیست با حال کفر از این عالم منتقل شدند لعن نکنید. شاید در حال رفتن هدایت شده باشند و روحانیت آنها مانع از ترقیات شما شود. در هر حال، نفس و شیطان شما را وارد مرحله اولى از عجب مى‏کنند، کم کم از این مرحله شما را به مرحله دیگر و از آن درجه به درجه بالاتر، تا بالاخره کار انسان را به جایى برساند که به ایمان یا اعمال خود به ولى نعمت خویش و مالک الملوک منت گذارى کند و کارش به آخر درجه رسد.

فصل در مفاسد عجب است‏

بدان که عجب خودش بنفسه از مهلکات و موبقات است و ایمان و اعمال‏ انسان را به باد فنا مى‏دهد و فاسد مى‏کند. چنانچه راوى سؤال مى‏کند در این حدیث شریف از عجبى که فاسد مى‏کند عمل را. امام، علیه السلام، یک درجه آن را عجب در ایمان قرار داده است. و در حدیث سابق شنیدى که عجب از گناه شدیدتر است در درگاه حق تعالى، و از آن جهت مؤمن را مبتلاى به گناه مى‏فرماید تا ایمن شود از عجب. و رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، آن را یکى از مهلکات قرار داده [1]. و در امالى صدوق سند به امیر المؤمنین، علیه السلام، رساند که فرموده است: من دخله العجب هلک «1». یعنى «کسى که راه یابد در او عجب، هلاک شود.» و صورت این سرور در برزخ و ما بعد الموت وحشت و هولناکى سخت است که هیچ وحشتى شبیه آن نیست. بسا باشد اشاره به آن باشد فرمایش رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله و سلم، در وصیتش به امیر المؤمنین، علیه السلام،: و لا وحدة أوحش من العجب. [2] یعنى «هیچ تنهایى ترسناکتر نیست از عجب.»

موسى بن عمران، على نبیّنا و آله و علیه السلام، از شیطان پرسید: «خبر ده مرا به گناهى که اولاد آدم وقتى مرتکب شود آن را بر او راه‏یابى و تسلط پیدا کنى.»

گفت: «وقتى عجب کند بر نفس خود و بزرگ شمارد عملش را و کوچک شود در چشمش گناه او.» [3]

خداوند تعالى به داود، علیه السلام، مى‏فرماید: «اى داود، بشارت ده گناهکاران را و بترسان صدیقان را.» عرض کرد: «چطور بشارت دهم آنها را و بترسانم این‏ها را؟» فرمود: «بشارت ده گناهکاران را که همانا من قبول مى‏کنم توبه را و مى‏گذرم از گناه، و بترسان صدیقان را که عجب نکنند به اعمال خودشان، زیرا که همانا نیست بنده‏اى که من به پا دارم از براى حساب مگر آنکه هلاک شود. «2»» پناه مى‏برم به خداى تعالى از مناقشه در حساب که صدیقین و بزرگتر از آنها را هلاک مى‏کند.

شیخ صدوق «3» در خصال سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند که فرمود: «شیطان گوید: «اگر در سه چیز چیره گردم به پسر آدم باکى ندارم از هر چه بکند، زیرا که آنها قبول نشود از او: وقتى که بسیار شمارد عمل خود را، و فراموش کند گناه خود را، و راه یابد در او عجب. [4]»

علاوه بر مفاسدى که از عجب شنیدى، او شجره خبیثه‏اى است که بار او بسیارى از کبائر و موبقات است، و در دل که ریشه کرد کار انسان را به کفر و شرک و بالاتر از آنها منجر مى‏کند.

__________________________________________________

 [1] قال رسول اللّه (ص): ثلاث مهلکات: شحّ مطاع، و هوى متّبع، و اعجاب المرء بنفسه. و هو محبط للعمل، و هو داعیة المقت من اللّه سبحانه. (سه چیز کشنده‏اند: بخلى که فرمانبرى شود، هوسى که پیروى گردد، شیفتگى مرد به خودش. و این کارهاى نیک را تباه مى‏کند. و خشم خداوند سبحان را بر مى‏انگیزد.»

بحار الانوار، ج 69، ص 321، «کتاب ایمان و کفر»، باب 117، حدیث 37.

 [2] پیامبر (ص) به على (ع) فرمود: لا مال اعود من العقل. و لا وحدة أوحش من العجب (هیچ مالى سودمندتر از خرد نیست، و هیچ تنهایى هراسناکتر از خود پسندى نیست.) وسائل الشیعة، ج 1، ص 77، «کتاب طهارت»، «ابواب مقدمه عبادات» باب 23، حدیث 14.

 [3] فقال موسى: فأخبرنی بالذّنب الّذى إذا اذنبه ابن آدم استحوذت علیه؟ قال: إذا اعجبته نفسه و استکثر عمله و صغر فی عینه ذنبه ... اصول کافى، ج 2، ص 314، «کتاب ایمان و کفر»، «باب عجب»، حدیث 8.

 [4] عن أبی عبد اللّه (ع) قال: قال ابلیس- لعنة اللّه علیه- لجنوده: اذا استمکنت من ابن آدم فی ثلاث لم أبال ما عمل فانّه غیر مقبول منه: إذا استکثر عمله، و نسى ذنبه و دخله العجب. خصال، ص 112، باب 3، حدیث 86.

یکى از مفاسد آن کوچک شمردن معاصى است. بلکه انسان معجب در صدد اصلاح نفس خویش بر نمى‏آید و خود را پاک و پاکیزه پندارد و هیچ گاه در فکر نمى‏افتد که خود را از لوث معاصى پاک کند. پرده عجب و حجاب غلیظ خود پسندى مانع شود از آنکه بدیهاى خود را ببیند. و این مصیبتى است که انسان را از جمیع کمالات باز دارد و به انواع نواقص مبتلا کند و کار انسان را منجر کند به هلاک ابد و اطباء نفوس را عاجز کند از علاج.

و دیگر آنکه اعتماد بر نفس و بر اعمال خود کند. و این سبب شود که انسان جاهل بیچاره خود را از حق تعالى مستغنى داند و توجه به فضل حق تعالى نکند، و حق تعالى را ملزم داند به عقل کوچک خود به اینکه او را اجر و ثواب دهد. و گمان کند که اگر با عدل هم با او رفتار شود مستحق ثواب است. پس از این ذکرى از این مطلب مى‏شود، ان شاء اللّه. «1»

و از مفاسد دیگرش آنکه به بندگان خدا با نظر حقارت بنگرد و اعمال مردم را ناچیز شمارد، گرچه از اعمال خودش بهتر باشد. و این نیز یکى از طرق هلاک انسان و خار طریق اوست.

و از مفاسد دیگر آنکه انسان را به ریا وادار کند. زیرا که انسان نوعا اگر اعمالش را ناچیز شمارد و اخلاقش را فاسد داند و ایمانش را قابل نشمارد و معجب نباشد به ذات و صفات و اعمال خویش، بلکه خود و همه چیز خود را زشت و پلید داند، آنها را در معرض نمایش بر نیاورد و خودنمایى نکند: متاع فاسد زشت را به بازار مکاره نبرند. ولى چون خود را کامل دید و اعمال را قابل، در صدد جلوه برآید و خود فروش گردد.

در حدیث دوم مفاسد ریا گذشت، باید آنها را مفاسد عجب هم دانست. و مفسده دیگر آنکه این رذیله موجب رذیله مهلکه «کبر» گردد و به مصیبت تکبر انسان را مبتلا کند. (ان شاء اللّه پس از این یادى از آن مى‏شود.) و مفاسد دیگر نیز از خود او بیواسطه یا به وسایط بروز کند، که شرحش موجب تطویل است.

پس، شخص معجب بداند که این رذیله تخم رذایل دیگر است، و منشأ امورى است که هر یک براى هلاک ابدى و خلود در عذاب خود سببى مستقل است.

و اگر این مفاسد را درست فهمید و با دقت ملاحظه کرد، و رجوع به اخبار و آثار وارده از رسول اکرم و اهل بیت آن سرور، صلوات اللّه علیهم  اجمعین، کرد، البته بر خود لازم مى‏داند که در صدد اصلاح نفس بر آید و خود را از این رذیله پاک و ریشه آن را از باطن نفس براندازد که مبادا خداى نخواسته با این صفت زشت به عالم دیگر منتقل شود. یک وقت که چشم دنیایى ملکى بسته شد و سلطان برزخ و قیامت طلوع کرد، ببیند حال اهل معاصى کبیره از او بهتر است: آنها را خداوند مستغرق بحار رحمت خود فرموده به واسطه ندامتى که داشتند یا اعتمادى که به فضل حق تعالى داشتند، و این بیچاره چون خود را مستقل دیده بود و در باطن ذاتش از فضل حق بى نیاز شمرده بود، خداى تعالى در حساب او نیز مناقشه فرمود و او را چنانکه خود او مى‏خواست در تحت میزان عدل درآورده و به خود او بفهماند که هیچ عبادتى براى حق نکرده و تمام عباداتش بعد از ساحت حق آورده، اعمال و ایمانش باطل و ناچیز است، سهل است، خود آنها موجب هلاکت و تخم عذاب الیم و مایه خلود در جحیم است. خدا نکند که خداى تعالى با کسى با عدلش رفتار کند، که اگر همچو ورقى پیش آید احدى از اوّلین و آخرین راه نجاتى ندارند. ائمه هدى، علیهم السلام، و انبیاء عظام در مناجات خود تمناى فضل را داشته‏اند و از عدل و مناقشه در حساب خوفناک بودند. [1] مناجات خاصان درگاه حق و ائمه معصومین، صلوات اللّه علیهم، مشحون به اعتراف به تقصیر و عجز از قیام به عبودیت است. [2] جایى که افضل موجودات و ممکن اقرب اعلان ما عرفناک حقّ معرفتک، و ما عبدناک حقّ عبادتک [3] دهد حال سایر مردم چه خواهد بود؟

آرى، آنها عارف‏اند به عظمت حقّ تعالى و نسبت ممکن به واجب را مى‏دانند. آنها مى‏دانند که اگر تمام عمر دنیا را به عبادت و اطاعت و تحمید و تسبیح بگذرانند، شکر نعمت حق نکرده‏اند تا چه رسد به آنکه حق ثناى ذات و صفات را به جا آورده باشند. آنها مى‏دانند که هیچ موجودى از خود چیزى ندارد- حیات و قدرت، علم و قوّت [و] سایر کمالات، ظل کمال اوست، و ممکن، فقیر، بلکه فقر محض و مستظل است نه مستقل. ممکن از خود چه کمالى دارد تا کمال فروشى کند؟ چه قدرتى دارد تا عمل فروشى نماید؟ آنها عرفاء باللّه هستند و عرفاء به جمال و جلال حق‏اند. آنها از روى شهود و عیان نقص و عجز خود و کمال واجب را مشاهده کردند، ما بیچاره‏ها هستیم که حجاب جهل و نادانى و غفلت و خود پسندى و پرده معاصى قلب و قالب چنان چشم و گوش و عقل و هوش و سایر مدارکمان را گرفته است که در مقابل سلطنت قاهره حق عرض اندام مى‏کنیم و براى خود استقلال و شیئیّت قایلیم.

اى بیچاره ممکن بیخبر از خود و نسبت خود با خالق، اى بدبخت ممکن غافل‏

__________________________________________________

 [1] چنانچه امام سجاد (ع) در دعاى أبو حمزه ثمالى مى‏فرماید: لست أتکل فی النّجاة من عقابک على أعمالنا بل بفضلک علینا لأنّک أهل التّقوى و المغفرة. چنین نیست که من براى رهایى از کیفر تو بر کارهاى خود تکیه کنم بلکه تکیه من به فضل تو بر ماست زیرا تو سزاوار تقوى و بخشش هستى.

 [2] امام سجاد (ع) مى‏فرماید: و لا یبلغ مبلغا من طاعتک و إن اجتهد إلاّ کان مقصّرا دون استحقاقک بفضلک فأشکر عبادک عاجز عن شکرک و أعبد هم مقصّر عن طاعتک. هر چند کوشش کند به درجه‏اى از طاعت تو دست پیدا نمى‏کند مگر آنکه در برابر استحقاق تو به علّت فضلت مقصّر باشد. پس شاکرترین بندگانت از شکر تو عاجز است و عابدترین ایشان در اطاعت تو کوتاه است. صحیفه سجّادیه، دعاى 37. و مناجات عارفین از مناجاتهاى خمس عشرة امام سجّاد (ع).

 [3] «تو را آن گونه که باید نشناختیم، و آن گونه که شاید نپرستیدیم.» مرآة العقول ج 8 ص 146 «کتاب الایمان و الکفر، باب الشکر» حدیث 8.

از وظیفه خود با مالک الملوک. این جهل و نادانى است که اسباب این همه بدبختیها شده و ما را مبتلاى به این همه ظلمتها و کدورتها کرده. خرابى کار از سر منشأ است و آلودگى آب از سرچشمه. چشم معارف ما کور است و دل ما مرده است، و این موجب همه مصیبت‏هاست، و درصدد اصلاح هم نیستیم.

خداوندا، تو به ما توفیق عنایت کن. تو ما را به وظایف خود آشنا کن. تو از انوار معارف خود که قلوب عرفا و اولیا را لبریز کردى یک نصیبى به ما عنایت فرما. تو احاطه قدرت و سلطنت خود را به ما نشان ده و نواقص ما را به ما بنما. تو معنى الحمد للّه ربّ العالمین را به ما بیچاره‏هاى غافل، که همه محامد را به خلق نسبت مى‏دهیم، بفهمان. تو قلوب ما را آشنا کن به اینکه هیچ محمده‏اى از مخلوق نیست. تو حقیقت ما أصابک من حسنة فمن اللّه و ما أصابک من سیّئة فمن نفسک. [1] را به ما بنما. تو کلمه مبارکه توحید را به قلوب قاسیه مکدره ما وارد کن.

ما اهل حجاب و ظلمتیم و اهل شرک و نفاق، ما خودخواه و خود پسندیم، تو حب نفس و حب دنیا را از دل ما بیرون کن. تو ما را خداخواه و خدا پرست کن. إنّک على کلّ شی‏ء قدیر. «1»

فصل در بیان آنکه منشأ عجب حب نفس است.

بدان که رذیله عجب از حب نفس پیدا شود، چون که انسان مفطور به حب نفس است و سر منشأ تمام خطاهاى انسانى و رذایل اخلاقى حب نفس است. و از این جهت است که انسان اعمال کوچک خودش به نظرش بزرگ آید و خود را به واسطه آن از خوبان و خاصان درگاه حق شمارد، و خود را به واسطه اعمال ناقابل مستحق ثنا و مستوجب مدح داند، بلکه قبایح اعمالش گاهى در نظرش نیکو جلوه کند، اگر از غیر اعمال بهتر و بزرگتر از اعمال خود دید، چندان اهمیت نمى‏دهد و همیشه انسان کارهاى خوب مردم را تأویل به یک مرتبه از بدى مى‏کند، و کارهاى زشت و ناهنجار خود را تأویل به یک مرتبه از خوبى مى‏کند. نسبت به خلق خدا بدبین است، ولى نسبت به خودش خوش‏بین. به واسطه این حب نفس با یک عمل‏

__________________________________________________

 [1] «هر نیکویى به تو رسد از جانب خداست، و هر زشتى به تو رسد از خود تو است.» (نساء- 79).

کوچک مخلوط به هزار کثافت و مبعّدات خود را طلبکار حق تعالى و مستوجب رحمت داند. خوب است اکنون ما قدرى در اعمال حسنه خود تفکر کنیم و افعال عبادیه که از ما صادر مى‏شود قدرى در تحت اعتبار عقل آورده با نظر انصاف به آنها نظر کنیم ببینیم آیا به واسطه آنها ما مستوجب مدح و ثنا و مستحق ثواب و رحمت هستیم، یا لایق لوم و عقاب و غضب و نقمت. و اگر حق تعالى ما را به واسطه همین اعمالى که در نظر ما حسنه است به آتش قهر و غضب بسوزاند بجا است و موافق عدل است.

من اکنون خود شما را در این سؤالى که مى‏خواهم بکنم حکم قرار مى‏دهم و از شما به نظر انصاف، بعد از فکر و تأمّل، تصدیق مى‏خواهم. و آن سؤال این است که اگر نبى اکرم، صلوات اللّه علیه و آله، که صادق و مصدّق است، به شما خبر دهد که اگر در تمام عمر عبادت خدا کنید و اطاعت اوامر او نمایید و ترک شهوات و خواهش نفس نمایید، یا در تمام عمر خلاف گفته او کنید و مطابق میل نفسانى و شهوات خود رفتار کنید، در درجات آخرت شما فرقى نمى‏کند و در هر صورت شما اهل نجات هستید و بهشت خواهید رفت و از عذاب ایمن خواهید بود، نماز کنید یا زنا کنید تفاوتى ندارد، ولى رضاى حق تعالى فقط در این است که شما عبادت او کنید و ثنا و مدح او نمایید و ترک شهوات خود و میلهاى نفسانى را در این عالم نمایید، در مقابل این هم اجرى نمى‏دهند و ثوابى عطا نمى‏کنند، آیا شما از اهل معصیت مى‏شدید یا اهل عبادت؟ شما ترک شهوات مى‏کردید، و لذات نفسانى را بر خود براى رضاى حق تعالى و خاطر خواهى او حرام مى‏کردید یا نه؟ شما باز مواظبت به مستحبات و جمعه و جماعات مى‏نمودید یا منغمر در شهوات و ملازم لهو و لعب و تغنیات و غیر ذلک مى‏گردیدید؟ با یک نظر انصاف بدون ظاهر سازى و ریاکارى جواب دهید. بنده از خودم و کسانى که مثل خودم هستند خبر مى‏دهم که اهل معصیت مى‏شدیم و اطاعات را تارک و فاعل مشتهیات نفسانى مى‏شدیم.

پس، از این نتیجه حاصل شد که تمام کارهاى ما براى لذات نفسانى و براى اداره کردن بطن و فرج است. ما شکم پرست و شهوت پرستیم: ترک لذت براى لذت بزرگتر مى‏کنیم. وجهه نظر و قبله آمال ما راه انداختن بساط شهوات است.

نماز که معراج قرب الهى است ما به جا مى‏آوریم براى قرب به زنهاى بهشت! ربطى به تقرب حق ندارد، مربوط به اطاعت امر نیست، با رضاى خدا هزاران فرسنگ دور است.

اى بیچاره بیخبر از معارف الهیه که جز اداره شهوت و غضب خود چیز دیگر نمى‏فهمى، تو مقدس مواظب به ذکر و ورد و مستحبات و واجبات و تارک مکروهات و محرمات و متخلق به اخلاق حسنه و متجنب از سیّئات اخلاق، در ترازوى انصاف بگذار کارهایى را که مى‏کنى از براى رسیدن به شهوات نفسانى و نشستن بر تختهاى زمردین و هماغوش شدن با لعبتهاى شوخ و شنگ بهشتى و پوشیدن لباسهاى حریر و استبرق و سکنى کردن در قصرهاى نیکو منظر و رسیدن به آرزوهاى نفسانى، آیا باید این‏ها را، که تمام براى خودخواهى و پرستش نفس است، به خدا نسبت داد و پرستش حق دانست؟ آیا شما با عمله‏اى که براى مزد کار مى‏کند چه فرقى دارید که اگر او بگوید من محض صاحب کار این عمل را کردم، او را تکذیب مى‏کنید؟ آیا شما دروغگو نیستید که مى‏گویید نماز مى‏کنم براى تقرب به خدا؟ آیا این نماز شما براى نزدیکى به خداست، یا براى تقرب به زنهاى بهشت است و رسیدن به شهوات است؟ فاش بگویم، پیش عرفاى باللّه و اولیاء خدا تمام این عبادات ما از گناهان کبیره است. بیچاره، در حضور حضرت حق جل جلاله و در محضر ملائکه مقربین او بر خلاف رضاى حق رفتار مى‏کنى، و عبادتى که معراج قرب حق است براى نفس اماره و شیطان مى‏کنى، آن وقت حیا نکرده در هر عبادت چندین دروغ در محضر ربوبیت و ملائکه مقربین مى‏گویى و چندین افترا مى‏زنى و منت گذارى هم مى‏کنى و عجب و تدلّل هم مى‏نمایى و خجالت هم نمى‏کشى. این عبادت من و تو با معصیت اهل عصیان، که اشد آنها ریا است، چه فرقى دارد؟ زیرا که ریا شرک است و بدى و بزرگى آن از جهت آن است که عبادت را براى خدا نکردى. تمام عبادات ما شرک محض است و شائبه، خلوص و اخلاص در آن نیست، بلکه رضاى خدا به طریق اشتراک هم در آن مدخلیت ندارد، فقط براى شهوات و تعمیر [و] اداره بطن و فرج است.

اى عزیز، نمازى که براى خاطر خواهى زن باشد- چه زن دنیایى یا بهشتى- این نماز براى خدا نیست، نمازى که براى رسیدن به آمال دنیا باشد یا آمال آخرت به خدا ارتباط ندارد، پس چرا این قدر ناز و غمزه فروشى مى‏کنى و عشوه و غنج و دلال مى‏کنى، به بندگان خدا به نظر حقارت نگاه مى‏کنى، خود را از خاصّان درگاه حق حساب مى‏کنى؟ بیچاره، تو با همین نماز مستحق عذابى و مستوجب زنجیر هفتاد ذراعى [1] هستى! پس چرا خود را طلبکار مى‏دانى، و براى خود در همین طلبکارى و تدلّل و عجب عذابى دیگر تهیه مى‏کنى؟ تو اعمالى را که مأمورى بکن و متوجه باش‏

__________________________________________________

 [1] اشاره به آیه مبارکه خذوه فغلوه ثمّ الجحیم صلوة ثمّ فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه. (بگیریدش، پس برگردنش غلّ در افکنید، سپس در دوزخش اندازید، سپس او را در زنجیرى که درازایش هفتاد ذراع است در آرید) (حاقه- 31، 33).

که از براى خدا نیست، و بدان که خداى تعالى با تفضل و ترحم تو را به بهشت مى‏برد، و یک قسمت از شرک را خداى تعالى براى ضعف بندگانش به آنها تخفیف داده و به واسطه غفران و رحمتش پرده ستاریت به روى آنها پوشیده است. بگذار این پرده دریده نشود، و حجاب غفران حق به روى این سیّئات، که اسمش را عبادت گذاشتیم، افتاده باشد، که خداى نخواسته اگر این ورق برگردد و ورق عدل پیش آید، گند عبادات ما کمتر از گند معصیتهاى موبقه اهل معصیت نیست.

ما اشاره کردیم پیش از این به حدیثى که ثقة الاسلام، کلینى «1»، در کافى سند به حضرت صادق، علیه السلام، رسانده، و اینجا بعضى از آن حدیث را به عین عبارت نقل مى‏کنیم تبرّکا و تیمّنا.

عن أبی عبد اللّه فی حدیث، قال (أى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله): قال اللّه عزّ و جلّ لداود: یا داود، بشّر المذنبین و أنذر الصّدّیین! قال: کیف ابشّر المذنبین و انذر الصّدیقین؟ قال: یا داود، بشّر المذنبین أنّى أقبل التّوبة و أعفو عن الذّنب، و أنذر الصّدّقین أن لا یعجبوا بأعمالهم، فإنه لیس عبد أنصبه للحساب إلاّ هلک.» «2»

 «جناب امام صادق، سلام اللّه علیه، از جناب رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، نقل مى‏فرماید که گفت خداى عز و جل به داود فرمود: «اى داود بشارت ده گناهکاران را و بترسان صدّیقین را! گفت: چگونه بشارت دهم گناهکاران را و بترسانم صدّیقین را؟ گفت: «اى داود بشارت ده گناهکاران را که من همانا توبه قبول مى‏کنم و از گناه مى‏گذرم، و بترسان صدیقان را که عجب نکنند به اعمالشان، زیرا که نیست بنده‏اى که من به پا دارم براى حساب مگر آنکه هلاک گردد.»

بعد از آنکه صدّقین در حساب هلاک‏اند، با آنکه آنها از گناه و معصیت پاک‏اند، من و تو چه مى‏گوییم؟ این‏ها همه در صورتى است که اعمال من و شما از ریاء دنیایى، که از موبقات و محرّمات است، خالص باشد، و کم اتفاق افتد براى ما عمل خالى از ریا و نفاق. بگذار نگفته ماند. اکنون اگر باز جاى عجب است و تدلّل و ناز و غمزه، بکن، و اگر انصافا جاى خجلت و سر افکندگى و اعتراف به تقصیر است، بعد از هر عبادتى که کردى از روى جدّ و واقع از آن عبادت و از آن دروغها که در محضر حق تعالى گفتى، از آن نسبتها که بى‏جهت به خود دادى، استغفار و توبه کن. آیا توبه ندارد که در مقابل حق مى‏گویى قبل از ورود در نماز وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرضَ حَنیفاً مسلماً وَ ما أنا مِنَ الْمُشْرِکینَ، إنَّ صَلاتى و نُسُکی و مَحْیاىَ و مَماتی للَّه رَبّ العالَمینَ. «1» آیا وجهه قلب شما به فاطر سماوات و ارض است؟ آیا شما مسلمید و از شرک خالصید؟ آیا نماز و عبادت و محیا و ممات شما براى خداست؟ آیا خجالت ندارد در نماز مى‏گویى الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمینَ؟ آیا شما جمیع محامد را از آن حق مى‏دانید، یا اینکه براى بندگان، بلکه براى دشمنان او محمدت ثابت مى‏کنید؟ آیا دروغ نیست قول تو که مى‏گویى ربّ العالمین، با اینکه ربوبیت را در همین عالم براى غیر ثابت مى‏کنى؟ آیا توبه ندارد؟ خجلت ندارد إیّاکَ نَعْبُدُ و إیّاکَ نَسْتَعین؟ آیا تو عبادت خدا مى‏کنى یا عبادت بطن و فرج خود؟ آیا تو خدا خواهى یا حور العین خواه؟ آیا تو استعانت از خدا فقط مى‏طلبى، یا در کارها چیزى که در نظر نیست خدا [است‏]؟ آیا تو به زیارت بیت اللّه که مى‏روى، مقصد و مقصودت خداست و مطلب و مطلوبت صاحب خانه است و قلبت مترنم است به قول شاعر: و ما حبّ الدّیار شغفن قلبى؟ [1] خدا جو هستى؟ آثار جمال و جلال حق را مى‏طلبى؟ آیا تو براى سید مظلومان اقامه عزا مى‏کنى به سر و سینه براى او مى‏زنى، یا براى رسیدن به آمال و آرزوى خودت؟ شکمت تو را وادار مى‏کند مجلس عزادارى بر پا کنى؟ شهوت وقاع تو را وادار مى‏کند نماز جماعت بروى؟

هواى نفس تو را به مناسک و عبادات مى‏کشد؟

اى برادر، در مکاید نفس و شیطان دقیق شو. بدان که نمى‏گذارند تو بیچاره یک عمل خالصى بکنى، و همین اعمال غیر خالصه را که خداوند به فضلش از تو قبول کرده نمى‏گذارند به سر منزل برسانى. کارى مى‏کنند که به واسطه این عجب و تدلّل بیجا همه اعمالت به باد فنا برود، این نفع هم از جیبت برود. از خدا و رضاى او که دورى، به بهشت و حور العین هم نمى‏رسى، سهل است، مخلّد در عذاب و معذب در آتش قهر هم مى‏شوى. تو گمان کردى به واسطه این اعمال پوسیده گندیده سر و دست شکسته مخلوط به ریا و سمعه و هزار مصیبت دیگر، که هر یک مانع از قبولى اعمال است، استحقاق بر حق تعالى پیدا کردى؟! یا از محبین و محبوبین شدى اى بیچاره بیخبر از حال محبّین، اى بدبخت بى‏اطلاع از دل محبّین و آتش قلب آنها، اى بى‏نواى غافل از سوز مخلصین و نور اعمال آنها، تو گمان کردى آنها هم اعمالشان مثل من و توست! تو خیال مى‏کنى که امتیاز نماز حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام، با ما این است که «مدّ» «و لا الضّالین» را طولانیتر مى‏کند؟ یا قرائتش صحیحتر است؟ یا طول سجود و رکوع و اذکار و اورادش بیشتر است؟ یا امتیاز آن بزرگوار به این است که شبى چند صد رکعت نماز مى‏خواند؟ یا

__________________________________________________

 [1] مصرع نخست از این بیت است: و ما حبّ الدّیار شغفن قلبى و لکن حبّ من سکن الدّیارا. (دوستى دیار دلم را نبرده است، بلکه دل در گرو دوستى ساکن آن داده‏ام.) در جامع الشواهد (ج 3، ص 244، «باب الواو بعده المیم») آمده که شاعر این شعر ناشناخته است.

مناجات سید الساجدین، علیه السلام، هم مثل مناجات من و تو است؟ او هم براى حور العین و گلابى و انار این قدر ناله و سوز و گداز داشت؟ به خودشان قسم است- و إنَّهُ لَقَسمٌ عظیم [1] که اگر بشر پشت به پشت یکدیگر دهند و بخواهند یک لا إلهَ إلاَّ اللَّه امیر المؤمنین را بگویند نمى‏توانند! خاک بر فرق من با این معرفت به مقام ولایت على، علیه السلام! به مقام على بن ابى طالب قسم که اگر ملائکه مقرّبین و انبیاء مرسلین- غیر از رسول خاتم که مولاى على و غیر اوست- بخواهند یک تکبیر او را بگویند نتوانند. حال قلب آنها را جز خود آنها نمى‏داند کسى.

اى عزیز، این قدر لاف خدا مزن! این قدر دعوى حب خدا مکن. اى عارف، اى صوفى، اى حک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد