swc

swc

چهل حدیث - حدیث چهارم

الحدیث الرابع‏

بالسّند المتّصل إلى محمّد بن یعقوب عن علىّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسى، عن یونس، عن أبان، عن حکیم، قال: سألت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، عن أدنى الإلحاد. فقال: إنّ الکبر أدناه. «1»

ترجمه «حکیم گفت پرسیدم از امام صادق، علیه السلام، از پست‏تر و پایین‏تر درجه برگشت از حق. پس فرمود: «همانا کبر پایین‏تر درجه اوست.»

شرح «کبر» عبارت است از یک حالت نفسانیه که انسان ترفع کند و بزرگى کند و بزرگى فروشد بر غیر خود. و اثر آن اعمالى است که از انسان صادر مى‏شود و آثارى است که در خارج بروز کند که گویند تکبّر کرد. و این صفت غیر از عجب است.

بلکه، به طورى که سابق ذکر شد، این صفت زشت و این رذیله خبیثه ولیده و ثمره عجب است، زیرا که عجب خودپسندى است، و کبر بزرگى کردن بر غیر و عظمت فروشى است. انسان که در خود کمالى دید، یک حالتى به او دست مى‏دهد که آن عبارت از سرور و غنج و تدلّل و غیر آن است، و آن حالت را عجب گویند، و چون غیر خود را فاقد آن کمال متوهم گمان کرد، در او حالت دیگرى دست دهد که آن رؤیت تفوق و تقدم است، و از این رؤیت یک حالت بزرگى فروشى و ترفع و تعظمى دست دهد که آن را «کبر» گویند. و این‏ها تمام در لب و باطن است و اثر آن در ظاهر، چه در هیئت بدن و چه در افعال و اقوال باشد تکبر است. و بالجمله، انسان خودبین خودخواه شود، و چون خودخواهى افزاید، خودپسند گردد، و چون خودپسندى لبریز آید، خود فروشى کند.

و بدان که صفات نفسانیه، چه در جانب نقص و رذایل و چه در جانب کمال و فضایل، بسیار دقیق و مختلط است، و از این جهت فرق بین بعضى با بعضى بغایت مشکل است، و چه بسا باشد که اختلاف شدید بین علماء اعلام در تحدید آنها واقع گردد، یا نشود صفت وجدانى را به طورى که خالى از خدشه باشد تعریف کرد. لهذا بهتر این است که این امور را واگذار به وجدان کنیم و خود را از قید مفهوم تراشى رهایى دهیم و از اصل مقصد و مقصود باز نمانیم.

پس باید دانست که از براى کبر درجاتى است شبیه درجاتى که در عجب ذکر شد. و بعضى از درجات دیگر که در عجب نیز نظیر داشت ولى چون در آن جا مهم نبود و در این جا مهم است ذکر مى‏شود. اما آنچه که شبیه آن در عجب گذشت شش درجه است:

یکى کبر به واسطه ایمان و عقاید حقه، و در مقابل آن، کبر به واسطه کفر و عقاید باطله است.

دیگر کبر به واسطه ملکات فاضله و صفات حمیده، و در مقابل آن، کبر به واسطه رذایل اخلاق و ملکات ناهنجار است.

و دیگر کبر به واسطه مناسک و عبادات و صالحات اعمال است، و در مقابل آن، کبر به واسطه معاصى و سیّئات افعال است.

و هر یک از این‏ها ممکن است ولیده همان درجه عجب باشد که در نفس است، و ممکن است آن را به سبب دیگر باشد که بعد از این اشاره به آن مى‏شود. «1» و اما آنچه که اینجا بالخصوص مورد نظر مى‏شود، کبر به واسطه امور خارجیه است، مثل نسب و حسب و مال و منال و سیادت و ریاست و غیر آن. و ما ان شاء اللّه در ضمن فصولى چند اشاره به بعضى مفاسد این رذیله و علاج آن به مقدار مقدور خود مى‏نماییم، و از خداى تعالى توفیق تأثیر در خویشتن و غیر مى‏طلبیم.

فصل در بیان درجات کبر است‏

بدان که از براى کبر به اعتبار دیگر درجاتى است: اوّل، کبر به خداى تعالى.

دوم. کبر به انبیا و رسل و اولیا، صلوات اللّه علیهم. سوم، کبر به اوامر خداى تعالى، که این دو نیز به کبر به خداى تعالى برگردد. چهارم، کبر بر بندگان خدا، که آن نیز پیش اهل معرفت به کبر به خدا برگردد. اما کبر به خداى تعالى، که از همه قبیحتر و مهلکتر و مرتبه اعلاى آن است، در اهل کفر و جحود و مدعیان الوهیت پیدا شود. و گاهى نمونه‏اى از آن در بعض اهل دیانت پیدا شود که ذکر آن مناسب نیست. و این از غایت جهل و نادانى و ندانستن ممکن است حدّ خویش و مقام واجب الوجود را.

و اما کبر بر انبیا و اولیا در زمان انبیا بسیار اتفاق مى‏افتاد و خداى تعالى خبر داده است از حال آنها که گفتند: أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْن مِثْلِنا. [1] و از اهل این ملت گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا القُرآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ القَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ. [2] و در صدر اسلام، تکبر بر اولیاء خدا بسیار واقع گردید و در این زمانها نمونه‏اى از آن در بعضى از متحلّین به اسلام است.

و اما کبر به اوامر خدا در بعض اهل معصیت پیدا شود، چنانچه ترک حج کند براى آنکه اعمال آن را از قبیل لباس احرام و غیره را بر خود روا ندارد، و ترک نماز کند، زیرا که وضع سجده را با مقام خود مناسب نداند. و گاهى در بعض اهل مناسک و عبادات و اهل علم و دیانت پیدا شود، چنانچه ترک اذان کند تکبرا، و قبول قول حق نکند اگر از مثل خود یا پایینتر از خود شنید. گاهى اتفاق مى‏افتد که انسان مطلبى را از رفیق یا همقطارش مى‏شنود و آن را با کمال شدت رد مى‏کند و طعن به قائلش مى‏زند، ولى همان مطلب را از بزرگى در دین یا دنیا اگر شنید قبول مى‏کند. [3]

حتى ممکن است در اول از روى جد رد کند، و در دوم از روى جد قبول کند. این شخص طالب حق نیست. تکبرش پرده به روى حق مى‏پوشد، و تملقش از بزرگ- که غیر از صفت تواضع ممدوح است- او را کر و کور مى‏کند. و از همین تکبر است ترک تدریس علمى یا کتابى که با شأن خود مناسب نداند، و ترک تدریس براى اشخاص بى‏عنوان ظاهرى، یا براى عده قلیله، و ترک جماعت در مسجد کوچک و قناعت به عده کم، گرچه بداند که رضاى حق تعالى در آن است. و گاهى از بس مطلب دقیق مى‏شود صاحب این خلق نمى‏فهمد که عملش مستند به خلق کبر است، مگر آنکه در صدد اصلاح نفس برآید و دقیق شود در مکاید آن.

اما کبر بر بندگان خدا، از همه بدتر کبر بر علماء باللّه و دانشمندان است، که مفاسد آن از همه بیشتر و ضررش مهمتر است. و از این کبر است ترک مجالست فقرا

__________________________________________________

 [1] «آیا به دو انسان همانند خودمان ایمان آوردیم.» (مؤمنون- 47).

 [2] «چرا این قرآن بر مردى بزرگ از این دو شهر (طائف و مکه) فرود نیامد؟» (زخرف- 31).

 [3] پوشیده نماند که ترک قبول به تفصیلى که ذکر شده داراى دو جنبه است که یکى از آن کبر به اوامر خداست و دیگرى کبر بر بندگان خداى تعالى است (منه عفى عنه).

و تقدم در مجالس و محافل و در راه و رفتار. و این در جمیع طبقات، از اشراف و اعیان گرفته تا علما و محدّثین، و از اغنیا گرفته تا فقرا- مگر کسى را که خداى تعالى حفظ فرماید- رایج و شایع است. و تمیز بین تواضع و تملق، و تکبر و تأبى نفس گاهى بغایت مشکل شود و باید انسان به خداى تعالى پناه برد تا او را هدایت بنماید.

و اگر انسان در صدد اصلاح برآید و حرکت به جانب مطلوب کند، ذات مقدس حق تعالى به رحمت واسعه خود راهنمایى مى‏فرماید و سیر را آسان مى‏کند.

فصل در سبب اصلى تکبر است‏

کبر را اسباب بسیارى است که برگشت تمام آنها به این است که انسان در خود کمالى توهّم کند که آن باعث عجب شود و مخلوط با حب نفس گردیده حجاب کمال دیگران شده آنها را ناقصتر از خود گمان کند، و این سبب ترفع قلبى یا ظاهرى گردد. مثلا در علماء عرفان گاهى پدید آید کسى که خود را از اهل معارف و شهود داند و از اصحاب قلوب و سابقه حسنى انگارد و بر دیگران لاف ترفع و تعظم زند، و حکما و فلاسفه را قشرى و فقها و محدّثین را ظاهر بین و سایر مردم را چون بهایم داند، و به همه بندگان خدا به نظر تحقیر و تعییر نگاه کند. و بیچاره خود لاف از فناء فى اللّه و بقاء باللّه زند و کوس تحقق کوبد، با آنکه معارف الهیه اقتضا مى‏کند خوش بینى به موجودات را. و اگر شم معرفت اللّه کرده بود به مظاهر جمال و جلال حقّ، تکبر نمى‏کرد، چنانچه در مقام بیان و علم خود او نیز تصریح به خلاف حالت خود کند. و این نیست جز آنکه معارف به قلبش وارد نشده. و بیچاره به مقام ایمان هم نرسیده دم از عرفان مى‏زند، و از عرفان حظّى نداشته از تحقق سخن مى‏راند.

و در حکما نیز اشخاصى پیدا مى‏شود که چون خود را داراى برهان و علم به حقایق داند و خود را از اهل یقین باللّه و ملائکته و کتبه و رسله شمارد، به سایرین به نظر حقارت نگاه کند و سایر علوم را جز و علم حساب نکند، و تمام بندگان خدا را ناقص داند در علم و ایمان، و به آنها تکبر نماید در قلب، و در ظاهر نیز با نخوت و تکبر با مردم رفتار کند، با آنکه علم به مقام ربوبیت و فقر ممکن اقتضا مى‏کند خلاف آن را، و حکیم آن است که داراى ملکه تواضع باشد به واسطه علم به مبدأ و معاد.

خداى تعالى لقمان را حکمت عطا فرمود به نصّ قرآن شریف [1]، و از دستورات آن بزرگوار به فرزندش آن است که خداى تعالى نقل مى‏فرماید: و لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنّاسِ و لا تَمْشِ فی الأَرْضِ مَرَحاً إنَّ اللَّه لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ. [2]

و در مدعیهاى ارشاد و تصوف و تهذیب باطن گاهى شخصى پیدا مى‏شود که به تکبر با مردم رفتار کند، و بدبین به علما و فقها و تابعین آنها گردد، و به حکما و علما طعنها زند و غیر خود و سرسپردگان به خود را اهل هلاک داند، و چون دستش از علوم تهى است علوم را خار طریق خواند و اهل آن را شیطان راه سالک شمارد، با آنکه آنچه در مقام دعوى مقام خود گوید اقتضاى خلاف این‏ها نماید، و هادى خلایق و مرشد گمراهان باید خود از مهلکات و موبقات مبرّا باشد، و از دنیا گذشته و محو جمال حق شده، باید به بندگان خدا تکبر نکند و بدبین به آنها نباشد.

و در فقها و علماى فقه و حدیث و طلاب آن نیز گاهى کسى پیدا شود که مردم دیگر را حقیر شمارد و به آنها تکبر فروشى کند و خود را مستحق همه طور اکرام و اعظام داند، و لازم داند که همه مردم اطاعت امر او کنند و هر چه گوید چون و چرا نکنند، خود را لا یسأل عمّا یفعل و هم یسألون [3] انگارد، و جز خود و چند نفر معدودى مثل خود را اهل بهشت نداند، و اسم هر طایفه‏اى از هر علمى در میان آید، به آن طعن زند و جز علم خود را، که از آن نیز بهره کافى ندارد، سایر علوم را ندیده و نسنجیده طرد کند و اسباب هلاک داند، و علما و سایر علوم را از روى جهل و نادانى طرد کند و چنین ارائه دهد که دیانتش موجب شده که این‏ها را تحقیر و توهین کند، با آنکه علم و دیانت مبرا از این اطوار و اخلاق‏اند. «قول به غیر علم» را شریعت مطهره حرام کرده و حرمت مسلم را واجب دانسته [4]، این بیچاره بیخبر از دیانت و علم خلاف قول خدا و رسول کرده و آن را به صورت دین درآورده، با آنکه سیره سلف و خلف از علماى بزرگ غیر از این بوده.

این حال علوم شرعیه که هر یک اقتضا دارد که علماى آن متصف به تواضع باشند و ریشه تکبر را از قلوب قلع کنند. هیچ علمى تکبر نیاورد و با تواضع مخالف نیست. پس از این، علت آنکه این اشخاص عملشان خلاف علمشان است بیان مى‏نماییم «1»، در علماى سایر علوم، از قبیل طب و ریاضى و طبیعى، و همین طور صاحبان صنعت دقیق، مثل برق و مکانیک و غیر آن، نیز تکبر فروشى بسیار پیدا مى‏شود. سایر علوم را هر چه باشد چیزى ندانند و به اهل آن با نظر تحقیر نگاه کنند و هر یک گمان کنند که علم آن است که پیش اوست و در ظاهر و قلب به مردم کبریایى‏

__________________________________________________

 [1] وَ لقد اتَیْنا لقمانَ الحِکْمَةَ أَن اشْکُرْ للَّه. (و بتحقیق به لقمان حکمت آموختیم که پروردگار را شاکر باش.) (لقمان- 12).

 [2] «و به تکبّر، از مردم رخ متاب و به نخوت در زمین راه مرو. به درستى که خداوند هیچ گردنفراز خودستایى را دوست نمى‏دارد. (لقمان- 18).

 [3] «خدا از آنچه مى‏کند بازخواست نخواهد شد، ولى آنان بازخواست خواهند شد.» (انبیاء- 23).

 [4] (بنى اسرائیل- 36 و نور- 15). و همچنین در اصول کافى- «کتاب فضل العلم»، «باب النهى عن القول بغیر علم»، 9 حدیث در این باب آورده است. روایات فراوان در حرمت خون و عرض و مال مسلمان وارد شده است، از جمله آنهاست: حرمة النبى و المؤمن اعظم من حرمة البیت (پاس پیامبر و مومن را داشتن بالاتر از پاس خانه خدا را داشتن است.) وسائل الشیعة، ج 10، ص 422. و در اصول کافى «کتاب الایمان و الکفر» احادیثى در حقوق مؤمن آورده است، از جمله در باب «حق المؤمن على اخیه و اداء حقه» و باب «من أذى المسلمین و احتقرهم» و باب «من طالب عثرات المؤمنین».

کنند، با آنکه علم آنها این اقتضا را ندارد. اما غیر اهل علم، بعضى از اهل مناسک و عبادت نیز بسیار به مردم تکبر کنند و آنها را حقیر شمارند و تحقیر کنند، سایر مردم را، حتى علما را، اهل نجات ندانند، هر وقت از علم سخنى پیش آید، گویند علم بى‏عمل چه فایده دارد؟ عمده عمل است، و به عملى که خود اشتغال دارند خیلى اهمیت مى‏دهند، و به همه طبقات از روى کبر و عجب نظر کنند، با اینکه اگر اهل عبادت حقیقى و اخلاص باشد باید عملش او را اصلاح کند. نماز از منکر و فحشا نهى مى‏نماید و معراج مؤمن است، این پنجاه سال نماز خوان و مواظب اعمال واجبه و مستحبه، به رذیله کبر، که الحاد است، و عجب، که از فحشاء و منکر بزرگتر است، متصف شده و به شیطان و خلق او نزدیک گردیده! نمازى که از فحشا نهى نکند و نگاهدار قلب نباشد، بلکه به واسطه کثرت آن قلب ضایع گردد، نماز نیست. نمازى که وقتى خیلى مواظبت کردى از او، تو را به شیطان و خاصه او، که کبر است، نزدیک کند نماز نیست، نه آنکه نماز این اقتضا را دارد. این‏ها کبر حاصل از علم و عمل.

و اما آنچه از غیر این‏ها حاصل شود نیز برگشت کند به رؤیت یک نحو کمال در خود و غیر را فاقد آن دیدن. مثلا کسى که داراى نسب و حسب است، بر فاقد آن تکبر کند گاهى. و کسى که داراى جمال و زیبایى است، بر فاقد آن یا طالب آن تکبر نماید. یا مثلا داراى اتباع و انصار و قبیله و تلامیذ و غیر آن، بر فاقد آن تکبر فروشد.

پس رویهم رفته، سبب کبر رؤیت کمال متوهّم است و بهجت به آن و عجب به آن، و فاقد دیدن غیر است از آن. حتى صاحبان اخلاق فاسده و اعمال قبیحه نیز گاهى به غیر خود کبر کنند، چون آن را که در خود است یک نحو کمال انگارند! و بدان که صاحب صفت کبر گاهى به واسطه بعضى جهات خوددارى کند از اظهار آن و هیچ ترتیب آثار ندهد، ولى این شجره خبیثه در قلبش ریشه دارد، و لهذا از او تراوش کند آثار وقتى که از حال طبیعى خارج شود. مثل آنکه غضب عنان را از دست او بگیرد، در آن حال شروع کند به اظهار کبریا و عظمت و دارایى خود را از هر قبیل است- علم است یا عمل یا چیز دیگر- به چشم دیگرى کشد و بر او افتخار کند.

و گاهى ظاهر کند کبر خود را و اعتنا به جهات خارجیه نکند، و شدت کبر آن را گسیخته عنان کند، پس، گاهى ظاهر شود کبر در اعمال و حرکات و سکناتش، مثل آنکه تقدم در مجالس کند و از دیگران در ورود و خروج جلو افتد، و فقرا را در مجلس خود راه ندهد، و ترک مجالست آنها کند، و براى خود حریم قرار دهد، و در راه رفتن‏ و نگاه کردن و جواب و سؤال با مردم و دیگر اعمال کبر کند. و بعضى از محققین، که ما بسیارى از اصول مطالب را در این حدیث از او اخذ کرده و ترجمه کردیم، گوید که درجه نازله کبر در عالم این است که روى خود را از مردم برگرداند و از آنها گویى اعراض کند. و در عابد آن است که عبوس کند بر مردم و چین بر جبین اندازد، گویى از مردم پرهیز کند یا به آنها غضب کرده است، و بیچاره نمى‏داند که ورع در پیشانى نیست و چین آن و در عبوس صورت نیست و در برگرداندن صورت و اعراض از مردم نیست و در گردن کج کردن و سر پایین انداختن نیست و در دامن جمع کردن نیست، بلکه ورع در قلب است. پیغمبر، صلّى اللّه علیه و آله، فرمود: «تقوا این جاست.»

و اشاره فرمود به سینه خود. [1] و گاهى ظاهر شود کبر در زبان او و به دیگران مفاخره و مباهات کند و تزکیه نفس نماید. عابد در مقام تفاخر گوید من فلان عمل را کردم. و دیگران را تنقیص کند و اعمال خود را بزرگ شمارد. گاهى هم تصریح نمى‏کند ولى چیزى مى‏گوید که لازمه‏اش تزکیه نفس است. و عالم گوید به غیر: تو چه مى‏دانى؟

من فلان کتاب را چندین دفعه دیدم، چندین سال در مجامع علمى بودم و اساتید و اساطین دیدم و زحمتها کشیدم، کتابها نوشتم، تصنیف و تألیفها کردم. و همینطور.

پس، در هر حال باید به خدا پناه برد از شر نفس و مکاید آن.

فصل در مفاسد کبر است‏

بدان که این صفت زشت ناهنجار هم فی نفسه داراى مفاسد است و هم از او مفاسد بسیار زاییده شود. این رذیله انسان را از کمالات ظاهرى و باطنى و از حظوظ دنیوى و اخروى باز دارد، و تولید بغض و عداوت کند و انسان را از چشم خلایق بیندازد و پست و ناچیز کند، و مردم را وادار کند که با او معارضه به مثل کنند و او را خوار کنند و تحقیر نمایند. در حدیث کافى وارد است که حضرت صادق، علیه السلام، فرموده: «هیچ بنده‏اى نیست مگر آنکه در سر او لجامى است و فرشته‏اى است که آن را نگاه مى‏دارد. پس وقتى که تکبر کند، مى‏گوید: «پایین بیا، خداى تو را پایین بیاورد.» پس او همیشه در پیش خود بزرگترین مردم است و در چشم مردم کوچکترین آنهاست. و هنگامى که تواضع نماید، خداى تعالى آن لجامى را که در سر اوست مرتفع فرماید، و گوید به او که «بزرگ شو، خداوند تو را

__________________________________________________

 [1] بحار الانوار، ج 70، ص 198 و 199، «کتاب ایمان و کفر»، «باب کبر» مرآة العقول، ج 10، ص 190، «کتاب ایمان و کفر»، «باب کبر». عن انس قال: کان رسول اللّه (ص) یقول: الاسلام علانیة و الایمان فی القلب، قال: ثمّ یشیر بیده إلى صدره ثلاث مرّات، قال ثم یقول: التّقوى هیهنا. التقوى هیهنا. انس مى‏گوید:

پیغمبر (ص) مى‏فرمودند: اسلام آشکار است و ایمان در قلب است. انس گفت سپس پیغمبر (ص) با دستش به سینه‏اش سه بار اشاره کرده، سپس فرمودند: تقوى اینجاست، تقوى اینجاست. مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 134.

بزرگ و رفیع کند.» پس همیشه کوچکترین مردم است نزد خود و رفیعترین مردم است در نزد آنها. [1]»

اى عزیز، همان دماغى که تو دارى و همان نفسى که تو دارى دیگران هم دارند، تو اگر فروتن شدى، قهرا مردم تو را احترام کنند و بزرگ شمارند، و اگر تکبر کنى پیشرفت ندارد. اگر توانستند تو را خوار و ذلیل مى‏کنند و به تو اعتنا نمى‏کنند، و اگر نتوانستند در دل آنها خوارى و در چشم آنها ذلیلى و مکانت ندارى. تو با تواضع دل مردم را فتح کن، دل که پیش تو آمد، آثار خود را ظاهر مى‏کند. و اگر قلوب از تو برگشت، آثار آن بر خلاف مطلوب تو است. پس، تو اگر فرضا احترام طلب و بزرگى خواه هم هستى، باید از راه آن وارد شوى، و آن مماشات با مردم و تواضع با آنهاست، نتیجه تکبر خلاف مطلوب و مقصود تو است، پس، نتیجه دنیایى که نمى‏گیرى سهل است، نتیجه به عکس مى‏گیرى. [به‏] علاوه، این خلق موجب ذلت در آخرت و خوار شدن در آن عالم مى‏شود: همان طور که در این عالم مردم را حقیر شمردى و به بندگان خدا بزرگى کردى و به آنها عظمت و جلال و عزت و حشمت فروختى، در آخرت صورت همین بزرگى ذلت است و خوار شدن.

چنانچه در حدیث شریف کافى وارد است: بإسناده عن داود بن فرقد عن أخیه قال:

سمعت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، یقول: إنّ المتکبّرین یجعلون فی صور الذّرّ یتوطّاهم النّاس حتّى یفرغ اللّه من الحساب. «1» «برادر داود بن فرقد گوید شنیدم حضرت صادق، علیه السلام، مى‏گفت: «همانا متکبران قرار داده شوند به صورت مورچگان ضعیف، پایمال نمایند مردم آنها را تا خدا از حساب فارغ شود.» و در وصیتهاى حضرت صادق، علیه السلام، است به اصحاب خود. قال: إیّاکم و العظمة و الکبر، فإنّ الکبر رداء اللّه، عزّ و جلّ، فمن نازع اللّه رداءه، قصمه اللّه و أذلّه یوم القیامة. «2» حاصل معنى آنکه «بترسید از عظمت و کبر کردن، زیرا که کبر مختص به خداى عز و جل است، و کسى که منازعه کند خدا را در آن، خداى تعالى او را در هم شکند و ذلیلش کند روز قیامت.» و نمى‏دانم که اگر خداى تعالى کسى را ذلیل کند چه خواهد کرد با او و به چه حالى مبتلا مى‏شود؟ زیرا که امور آخرتى با دنیا فرقها دارد. ذلت در آخرت غیر از ذلت در دنیاست، چنانچه نعمتها و عذابهاى آنجا مناسبت با اینجا ندارد: نعمتش فوق تصور ماست، عذابش خارج از حوصله ماست، کرامتش بالاتر از آنچه هست که ما خیال مى‏کنیم. ذلت و خواریش غیر از

__________________________________________________

 [1] على بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن بعض اصحابه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: ما من عبد إلاّ و فی رأسه حکمة و ملک یمسکها، فإذا تکبّر قال له: اتّضع وضعک اللّه فلا یزال اعظم النّاس فی نفسه و أصغر النّاس فی أعین النّاس و إذا تواضع رفعه اللّه عزّ و جلّ، ثمّ قال له، انتعش نعشک اللّه فلا یزال أصغر النّاس فی نفسه و أرفع النّاس فی أعین النّاس. اصول کافى، ج 2، ص 312، «کتاب ایمان و کفر»، «باب کبر»، حدیث 16.

این ذلت و خواریهایى است که ما گمان مى‏کنیم. و عاقبت کار متکبر هم جهنم است. در حدیث است که الکبر مطایا النّار «1» کسى که مرکب کبر سوار است او را به آتش مى‏برد، و روى بهشت را نخواهد دید تا در او از این صفت اثرى باشد. چنانچه از رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، نقل است که فرمود: لن یدخل الجنّة من فی قلبه مثقال حبّة من خردل من کبر. [1] و جناب امام باقر و امام صادق، علیهما السلام، نیز قریب به همین را فرموده‏اند. «2» و در حدیث شریف کافى است که حضرت باقر، علیه السلام، فرمودند: العزّ رداء اللّه و اکبر إزاره، فمن تناول شیئا منه أکبّه اللّه فی جهنّم. «3» حاصل معنى آنکه «عزت و کبریا از خداست. کسى که چیزى از او را داشته باشد، خداى تعالى او را به روى در جهنم افکند.» آن هم چه جهنمى براى متکبرین تهیه شده است [که‏] غیر از جهنم سایر مردم است. بس است حدیث کمر شکنى که سابقا ترجمه آن را نقل کردم، اینجا که محل اوست نقل مى‏کنم:

محمّد بن یعقوب، عن علىّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن ابن بکیر، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: إنّ فی جهنّم لوادیا للمتکبّرین یقال له «سقر»، شکى إلى اللّه، عزّ و جلّ، شدّة حرّه و سأله أن یأذن له أن یتنفّس، فتنفّس فأحرق جهنّم. «4»

حدیث در کمال اعتبار است، بلکه مثل «صحیح» است. «ابن بکیر از حضرت صادق، علیه السلام، نقل مى‏کند که گفت: «همانا در جهنم وادى هست از براى متکبران که او را «سقر» گویند. شکایت کرد به خداى عز و جل از شدت حرارت خود و خواست از خدا که اذن دهد او را که نفس بکشد. پس تنفس کرد، پس محترق کرد جهنم را.» پناه مى‏برم به خدا از جایى که خودش با آنکه دار عذاب است از حرارت خودش شکایت کند و جهنم از نفس او بسوزد. سختى و شدت حرارت آتش آخرت را ما نمى‏توانیم در این عالم ادراک کنیم، زیرا که سبب اختلاف شدت و ضعف عذاب یکى قوت و ضعف ادراک است: هر چه مدرک قویتر و ادراک تامتر و خالصتر باشد بیشتر ادراک الم و درد کند.

و یکى دیگر اختلاف موادى است که حسّ به او قائم است در قبول حرارت.

چون مواد مختلف است در قبول حرارت. مثلا طلا و آهن بیشتر قبول حرارت‏

__________________________________________________

 [1] «فرمود: کسى که در دلش به اندازه دانه خردلى کبر و خودخواهى باشد. هرگز داخل بهشت نمى‏شود.» وسائل الشیعة، ج 11، ص 307، «ابواب جهاد» باب 60 حدیث 6.

مى‏کنند از سرب و قلع، و این‏ها بیشتر قبول مى‏کنند از چوب و زغال و این‏ها از گوشت و پوست.

و یکى دیگر شدت ارتباط قوه ادراک است به محل قابل. مثلا مغز سر انسان با آنکه قبول حرارت کمتر مى‏کند از استخوان‏ها، مع ذلک تأثرش بیشتر است، زیرا که قوه ادراک در آن بیشتر نمایش دارد.

و یکى دیگر نقص و کمال خود حرارت است. اگر حرارت صد درجه باشد، بیشتر متألم مى‏کند از آنکه پنجاه درجه باشد.

و یکى دیگر اختلاف ارتباط ماده فاعله حرارت است به ماده قابله آن. مثلا آتش اگر مقارن با دست باشد یا بچسبد به دست، در سوختن فرق مى‏کند.

تمام این اسباب خمسه که ذکر شد در این عالم در کمال نقص است، و در آن عالم در کمال قوّت و تمامیت است. جمیع ادراکات ما در این عالم ناقص و ضعیف و محجوب به حجب کثیره‏اى است که ذکر آنها موجب تطویل و مناسب با این مقام نیست.

امروز چشم ما ملائکه و بهشت و جهنم را نمى‏بیند، گوش ما صداهاى عجیب و غریب برزخ و برزخیان و قیامت و اهل آن را نمى‏شنود، حسّ ما ادراک حرارت آنجا را نمى‏کند- همه از نقص خود این‏هاست. آیات و اخبار اهل بیت، صلوات اللّه علیهم، مشحون به ذکر این مطلب است تلویحا و تصریحا، علاوه بر آنکه مطابق برهان است در محل خود.

اما بدن انسان در این عالم قابل قبول حرارت نیست. یک ساعت اگر در این آتش سرد دنیا بماند خاکستر مى‏شود، ولى خداوند قادر در قیامت این بدن را طورى قرار مى‏دهد و خلق مى‏فرماید که در آن آتش جهنم- که به شهادت جبرئیل امین اگر یک حلقه از سلسله هفتاد ذراعى اهل جهنم را در این عالم بیاورند، تمام کوهها از شدت حرارت آن ذوب مى‏شود [1]- باقى مى‏ماند همیشه و ذوب نمى‏شود و تمام نمى‏گردد. پس، بدن انسان هم در قیامت قابلیتش طرف قیاس نیست با این عالم.

و اما ارتباط نفس به بدن در این عالم خیلى ضعیف و ناقص است. این عالم تعصى دارد از آنکه نفس در او به قواى خود ظاهر گردد، ولى آن عالم مملکت ظهور نفس است، و نسبت نفس به بدن نسبت فاعلیت و خلاقیت است، چنانچه در محل خود ثابت است «1». و این نسبت اتمّ مراتب نسبتها و ارتباطهاست.

و اما آتش این عالم یک آتش افسرده سردى است، و یک امر عرضى مشوب به‏

__________________________________________________

 [1] ... و لو أن ذراعا من السلسلة الّتی ذکرها اللّه تعالى فی کتابه وضع على جمیع جبال الدّنیا لذابت عن آخرها بحار الانوار، ج 8، ص 305، «کتاب العدل و المعاد»، «باب النار»، حدیث 64، تفسیر برهان، ج 4، ص 379، «تفسیر آیه 32 الحاقة».

مواد خارجیه غیر خالص است، ولى آتش جهنم خالص و بى خلط و جوهر قائم بالذات حىّ مریدى است که از روى شعور اهل خود را مى‏سوزاند، و به هر قدر که مأمور است فشار به اهل خود مى‏آورد. در وصفش شنیدى فرموده صادق مصدّق جبرئیل امین را. قرآن خدا و اخبار انبیا پر است از وصف آن.

و اما ارتباط آتش جهنم و التصاق آن به بدن در این عالم شبیه ندارد. جمیع آتش‏هاى این عالم اگر به انسان احاطه کند بیش از احاطه به سطوح نکند، ولى آتش جهنم به ظاهر و باطن و به خود مدارک و متعلقات آنها یک نحو احاطه دارد. آن آتش است که قلب و روح و قوا را مى‏سوزاند و با آنها یک نحو اتحاد پیدا مى‏کند که در این عالم بى‏نظیر است.

پس، معلوم شد که موجبات عذاب در این عالم به هیچ وجه فراهم نیست: نه مواد اینجا لایق قبول، و نه فاعل حرارت تامّ الفاعلیة، و نه ادراک تام است. آتشى که جهنم از نفس او بسوزد ما ادراک آن را و تصور آن را نمى‏توانیم بکنیم، مگر آنکه خداى نخواسته جزو متکبران گردیم و این خلق زشت ناهنجار را اصلاح نکرده از این عالم منتقل شویم و بالمعاینه آن را ببینیم. فلبئس مثوى المتکبّرین. [1]

فصل در بیان بعضى از موجبات کبر است‏

بدان که از موجبات تکبر کردن، به واسطه آن امورى که ذکر شد، یکى کوچکى دماغ و ضعف قابلیت و پستى و کم حوصلگى است، و بالجمله چون ظرفیتش کم است، به مجرد آنکه یک کمالى در خود مى‏بیند و یک امتیازى در خود مشاهده مى‏کند گمان مى‏کند داراى مقام و مرتبه‏اى است، با آنکه اگر با نظر اعتبار و انصاف نظر کند، به هر رشته‏اى که وارد است و به هر کمالى که متصف است، مى‏فهمد که آنچه را که کمال گمان کرده و به آن افتخار و تکبر نموده، یا اصلا کمال نبوده، یا اگر بوده در مقابل کمالات دیگران قدر قابلى نداشته، و بیچاره صورت خود را به سیلى سرخ کرده و استسمن ذا ورم [2]، مثلا عارفى که به واسطه عرفان خود به سایرین به چشم حقارت نظر کرده تکبر مى‏کند و «قشرى» و ظاهرى مى‏گوید، آیا از معارف الهیه چه دارد جز یک دسته مفهومات که همه حجاب حقایق‏اند و سدّ طریق، و یک مقدار اصطلاحات دلفریب با زرق و برق که به معارف الهیه ارتباطى ندارد و با

__________________________________________________

 [1] براستى چه بد است جایگاه خود پسندان.» (نحل- 29).

 [2] «ورم کرده را چاق پنداشت.» فرائد الادب. در تاج العروس (ج 9، ص 249) در ماده «سمن» به صورت استسمنت ذا ورم، آمده است.

خداشناسى و علم به اسماء و صفات مراحلى فاصله دارد؟ معارف صفت قلب است. و به عقیده نویسنده تمام این علوم عملى هستند نه محض دانستن مفاهیم و بافتن اصطلاحات. ما به این عمر کوتاه و اطلاع کم، در این عرفاء اصطلاحى، و در علماء سایر علوم، اشخاصى دیدیم که به حق عرفان و علم قسم است که این اصطلاحات در دل آنها اثر نکرده، بلکه اثر ضد کرده! اى عزیز، عرفان باللّه به قول تو قلب را محل تجلیات اسماء و صفات و جلوه ذات و محل ورود سلطان حقیقى مى‏نماید که محو آثار مى‏نماید و تلوین را مى‏برد و تعینات را مى‏زداید: إنَّ المُلُوکَ إذا دَخَلُوا قَرْیَةً افْسَدُوها و جَعَلوُا أَعِزِّةَ أَهْلِها أَذِلَّة. [1]

قلب را احدى احمدى مى‏کند، پس چرا قلب تو را محو جمال خودت کرده! تلوین را افزوده اضافات و تعینات را افزایش داده، تو را از حق تعالى و تجلیات اسمائى او غافل نموده، قلب تو را منزلگاه شیطان نموده، بندگان خدا و خاصان درگاه حق و جلوات جمال محبوب را به نظر تحقیر و پستى نگاه مى‏کنى! واى به حال تو عارف که حالت از همه کس بدتر است و حجت بر تو تمامتر است. تو تکبر به حق مى‏کنى! فرعونیت به حضرت اسماء و صفات و تجلیات ذات مى‏نمایى! اى طلبه مفاهیم! اى گمراه حقایق! قدرى تأمّل کن ببین چه دارى از معارف؟

چه اثرى در خود از حق و صفاتش مى‏بینى؟ علم موسیقى و ایقاع شاید از علم تو دقیقتر باشد، هیئت و مکانیک و سایر علوم طبیعى و ریاضى در اصطلاحات و دقت با علم تو همدوش است، همان طور که آنها عرفان باللّه نمى‏آورد، علم تو هم تا محجوب به حجاب اصطلاحات و پرده مفاهیم و اعتبارات است، نه از او کیفیتى حاصل شود نه حال. [2] بلکه در شریعت علم علوم طبیعى و ریاضى از علوم شما بهتر است، زیرا که آنها نتیجه خود را مى‏دهد، و از شما بى‏نتیجه یا به عکس نتیجه مى‏دهد! مهندس نتیجه هندسه را، و زرگر نتیجه صنعت خود را مى‏برد، شما از نتیجه دنیایى باز مانده به نتیجه معارف هم نرسیدید، بلکه حجاب شما غلظتش بیشتر است. تا صحبت احدیت در پیش مى‏آید، یک ظلمت بى‏انتهایى تصور مى‏کنید! و تا از حضرت اسماء و صفات سخنى مى‏شنوید یک کثرت لایتناهى در نظر مى‏آورید! پس راهى به حقایق و معارف از این اصطلاحات پیدا نشد، و خود سرمایه افتخار و تکبر بر علماى حقه گردید. معارفى که کدورت قلب را بیفزاید معارف نیست. واى بر معارفى که عاقبت امر صاحبش را وارث شیطان کند، کبر از اخلاق خاصه شیطان است. او به پدر تو آدم کبر کرد، مطرود درگاه شد، تو که به همه آدم و

__________________________________________________

 [1] براستى «پادشاهان وقتى به سرزمینى وارد شوند، آنجا را تباه سازند و بزرگان آن را خوار سازند.» (نمل- 34)

 [2] مصرع دوم از این بیت است:

          علم رسمى سر به سر قیل است و قال             نه از آن کیفیتى حاصل نه حال.

کشکول شیخ بهائى، ج 1 ص 209.

آدمزاده‏ها کبر مى‏کنى نیز مطرودى، از اینجا حال سایر علوم را بفهم. حکیم اگر حکیم است و نسبت حق را با خلق و خود را با حق فهمیده، کبریا از دل او بیرون رود و وارسته شود، ولى بیچاره طالب این مفاهیم و اصطلاحات گمان کرده حکمت این‏هاست و حکیم عالم به این‏هاست. گاهى خود را متصف به صفات واجب شمارد و گوید حکیم از صفات حق است. الحکمة هی التشبّه بالإله. [1] و گاهى خود را در زمره انبیا و مرسلین قلمداد کند و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» [2] تلاوت کند. و گاهى الحکمة ضالّة المؤمن [3] و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا [4] قرائت کند.

قلب او از حکمت بیخبر و هزاران مراحل از خیرات دور و از حکمت مهجور است.

حکیم متأله و فیلسوف بزرگ اسلام، جناب محقق داماد [5]، رضوان اللّه علیه، مى‏فرماید حکیم آن است که بدن از براى او چون لباس باشد: هر وقت اراده کند، او را رها کند. او چه مى‏گوید و ما چه مى‏گوییم! او از حکمت چه فهمیده و ما چه فهمیدیم! پس، تو که به واسطه چند مفهوم و پاره‏اى اصطلاحات به خود مى‏بالى و به مردم کبریا مى‏کنى، معلوم شد از کم ظرفیتى و کوچکى حوصله است و کمى قابلیت است.

آن بیچاره‏اى که خود را مرشد و هادى خلایق داند و در مسند دستگیرى و تصوف قرار گرفته از این دو حالش پست‏تر و غمزه‏اش بیشتر است. اصطلاحات این دو دسته را به سرقت برده و سر و صورتى به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بیچاره صاف و بى آلایش را به علما و سایر مردم بدبین نموده، براى رواج بازار خود فهمیده یا نفهمیده پاره‏اى از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده گمان کرده به لفظ «مجذوبعلى شاه» یا «محبوبعلى شاه» حال جذبه و حب دست دهد! اى طالب دنیا و اى دزد مفاهیم! این کار تو هم این قدر کبر و افتخار ندارد. بیچاره از تنگى حوصله و کوچکى کلّه گاهى خودش هم بازى خورده خود را داراى مقامى دانسته. حب نفس و دنیا به مفاهیم مسروقه و اضافات و اعتبارات پیوند شده یک ولیده ناهنجارى پیدا شده، و از انضمام این‏ها یک معجون عجیبى و اخلوطه غریبه‏اى فراهم شود! و خود را با این همه عیب مرشد خلایق و هادى نجات امت و داراى سر شریعت، بلکه وقاحت را گاهى از حدّ گذرانده، داراى مقام ولایت کلیه دانسته! این نیز از کمى استعداد و قابلیت و تنگى سینه و ضیق قلب است.

تو طلبه فقه و حدیث و سایر علوم شرعیه نیز در مقام علم بیش از یک دسته‏

__________________________________________________

 [1] «حکمت، عبارت است از مانند شدن به خداوند.» الاسفار الاربعة، ج 1، ص 22.

 [2] «کتاب و حکمت را به آنها بیاموزد.» (بقره- 129).

 [3] «حکمت گمشده مؤمن است.» نهج البلاغه فیض الاسلام ص 1112، «حکمت» 77.

 [4] «و هر کس بدو حکمت داده شود، همانا به او خیر بسیار داده شده است.»، (بقره 269).

 [5] میر محمد باقر بن شمس الدین محمد، معروف به میر داماد، (- 1041 ه. ق.) در اصفهان به دنیا آمد و در نجف به خاک سپرده شد. وى از دانشمندان کم نظیر امامیه و فیلسوفى بزرگ و جامع علوم عقلى و نقلى، و در حلّ برخى مشکلات فقهى و حدیثى بیمانند بوده است. رواج و رونق فلسفه بو على و اشراق در قرن یازدهم هجرى و فراهم شدن زمینه براى حکمت متعالیه ملا صدرا (شاگرد میرداماد) مرهون زحمات این فیلسوف بزرگ است. از تألیفات اوست: قبسات، تقدیسات، سدرة المنتهى، حاشیه بر کتاب من لا یحضره الفقیه. وى در اشعار خود «اشراق» تخلص مى‏کرد.

اصطلاحات که در اصول و حدیث به خرج رفته ندانى. اگر این علوم که همه‏اش مربوط به عمل است در تو اضافه‏اى نکرده و تو را اصلاح ننموده، بلکه مفاسد اخلاقیه و عملیه بار آورده، کارت از علماى سایر علوم پست‏تر و ناچیزتر، بلکه از کار همه عوام پست‏تر است. این مفاهیم عرضیه و معانى حرفیه و نزاعهاى بیفایده، که بسیارى از آن به دین خدا ارتباطى ندارد و از علوم هم حساب نمى‏شود که اسمش را بگذارى ثمره علمیه دارد، این قدر ابتهاج و تکبر ندارد. خدا شاهد است و کفى به شهیدا [1] که علم اگر نتیجه‏اش این‏ها باشد و تو را هدایت نکند و مفاسد اخلاقى و عملى را از تو دور نکند، پست‏ترین شغلها از آن بهتر است، چه که آنها نتیجه عاجلى دارد و مفاسد دنیوى و اخرویش کم‏تر است، و تو بیچاره جز وزر و وبال نتیجه‏یى نبرى و جز مفاسد اخلاقى و اعمال ناهنجار حاصلى برندارى. پس، علم تو هم از نظر اعتبار علمى تکبر ندارد. منتها از بس افق فکرت کوتاه است به مجرد آنکه دو تا اصطلاح درهم و برهم کردى، خود را عالم و سایر مردم را جاهل دانى، و پر ملائکه مقربین را به زیر پاى خود پهن مى‏کنى [2] و جایگاه را در مجالس و راه را در کوچه‏ها بر بندگان خدا تنگ مى‏نمایى، و علم و علماى آن [را] تضییع مى‏کنى و توهین به نوع خود مى‏نمایى.

از همه این‏ها پست‏تر و کوچکتر کسى است که به امور خارجیه، از قبیل مال و منال و حشم و طایفه، تکبر کند. بیچاره از جمیع اخلاق آدمى و آداب انسانى دور است و دستش از تمام علوم و معارف تهى است، ولى چون لباسش پشم گوسفند است و پدرش فلان و فلان است به مردم تکبر کند! چه فکر کوچک و قلب تنگ و تاریکى دارد که قانع شده از تمام کمالات به لباس زیبا و از تمام زیباییها به کلاه و قبا! بیچاره به مقام حیوانى و حظوظ حیوانیت ساخته، و قناعت کرده از جمیع مقامات انسانیه به یک صورت خالى از مغز و شکل تهى از حقیقت، و خود را با این وصف داراى مقام دانسته. این قدر پست و نالایق است که اگر کسى از او یک رتبه دنیایى بالاتر باشد، چنان با او رفتار کند که گویى بنده با مولاى خود. البته کسى که همّش جز دنیا نباشد، بنده دنیا و اهل دنیا است، ذلیل است پیش کسانى که معبود او نزد اوست.

در هر صورت، یکى از عوامل قویه تکبر کوچکى افق فکر و پستى حد قابلیت است، و لهذا چیزهایى که کمال نیست، یا کمال لایق نیست، در او تأثیر شدید کرده او را به عجب و کبر وادار مى‏کند، و هر چه در او حبّ نفس و دنیا بیشتر باشد، این‏ امور در او بیشتر مؤثر واقع شود.

__________________________________________________

 [1] «گواهى خداوند کافى است.» (نساء- 166).

 [2] اشاره است به حدیث «فضیلت طالبان علم» حدیث 26 اربعین.             

فصل در بیان علاج تکبر است‏

اکنون که مفاسد کبر را دانستى، در صدد علاج نفس برآ، و دامن همّت به کمر زن براى پاک کردن قلب از این کدورت و صاف کردن آیینه دل از این غبار غلیظ. اگر اهل قوّت نفس و سعه صدرى و ریشه حب دنیا در دلت محکم نشده و زخارف دنیا در قلبت پر جلوه نکرده است و چشم اعتبار و انصافت باز است، همان فصل سابق بهترین علاجهاى علمى است. و اگر در این مرحله وارد نیستى، قدرى تفکر در حالات خودت کن شاید دلت بیدار شود. اى انسانى که اوّل امرت هیچ نبودى و در کتم عدم دهرهاى غیر متناهیه بودى، ناچیزتر از عدم و محو از صفحه وجود چیست؟

پس از آنکه اراده حق تعلق گرفت به پیدایش تو، از بس ناقص القابلیه و پست و ناچیز بودى و قابل قبول فیض نبودى تو را از هیولاى عالم، که جز قوه محض و ضعف صرف چیزى نبود، به صورت جسمیه و عنصریه، که اخس موجودات و پست‏ترین کائنات است، درآورد. و از آنجا تو را به صورت نطفه‏اى که اگر دستت به آن آلوده گردد استقذار کنى و او را با زحمت پاک کنى درآورد و در منزلى بس تنگ و پلید، که آن انثیین پدر است، جایگزین کرد. و از مجراى بول تو را در حال زشت فجیعى به رحم مادر وارد کرد، و تو را در جایى منزل داد که از ذکر آن متنفر شوى. و در آنجا تو را به شکل علقه و مضغه درآورد، و با غذایى تربیت کرد که از شنیدنش وحشت کنى و باید خجلت کشى، ولى چون همه مبتلاى به این بلیه‏ها هستند خجلت زایل شود:

و البلیة إذا عمّت طابت. [1] تو در تمام این تطورات ارذل و اذل و پست‏ترین موجودات بودى. از جمیع ادراکات ظاهرى و باطنى عارى و از تمام کمالات برى بودى. پس از آنکه به رحمت واسعه خود تو را قابل حیات فرمود، حیات چنان در تو ناقص هویدا شد که از کرمى پست‏تر بودى در شئون حیاتى براى نقصان قابلیت تو. و به رحمت خود بتدریج حیات و شئون آن را در تو زیاد کرد تا آنکه لایق شدى به آمدن [به‏] محیط دنیا. از پست‏ترین مجراها در پست‏ترین حالات تو را وارد این فضا کرد، در صورتى که در تمام کمالات و شئون حیات از جمیع بچه‏هاى حیوانات ضعیفتر و پست‏تر بودى. پس از آنکه تو را به قدرت کامله داراى قواى ظاهره و باطنه فرمود، باز به قدرى ضعیف و ناچیزى که هیچیک از قواى خودت در تحت تصرف نیست:

__________________________________________________

 [1] «گرفتارى چون همگانى گردد، خوش گردد.»

صحت خود را حفظ نتوانى کرد، قدرت و حیات خود را نگاهدارى نتوانى نمود، جوانى و جمال خود را محفوظ نتوانى کرد، اگر آفتى و مرضى به تو هجوم آورد به دفعش قادر نیستى- بالجمله، هیچیک از وجود و شئون آن در تحت اختیارت نیست. اگر یک روز گرسنه بمانى، به خوردن هر مردار گندیده‏اى حاضر شوى، و اگر تشنگى به تو غلبه کند، به هر آب گندیده پلیدى رضایت دهى. و همین طور در تمام چیزها یک بنده ذلیل بیچاره هستى که به هیچ چیزى قادر نیستى. و اگر حظ خود را از وجود و کمالات وجود مقایسه کنى با سایر موجودات، مى‏بینى تو و تمام کره زمین، بلکه تمام منظومه شمسى، در مقابل عالم جسمانى، که پست‏ترین همه عوالم است و کوچکترین همه نشآت است، قدر محسوسى ندارید.

عزیزم، جز خودت کسى را ندیدى، و آنچه دیدى به نظر اعتبار و موازنه در نیاوردى. خودت را با هر چه دارى از شئون حیات و از زخارف دنیا قیاس کن به شهرت، و شهرت را به مملکتت، و آن را به سایر ممالک دنیا- که از صد یکى از آنها را نشنیدى- و تمام ممالک را به خود زمین، و زمین را به منظومه شمسى و کرات وسیعه‏اى که ریزه خوار اشعه منیره شمس‏اند، و تمام منظومه شمسى را که از محیط فکر من و تو خارج است به منظومه‏هاى دیگرى که شمس ما با همه سیاراتش یکى از سیارات یکى از آنهاست، که هر یک آنها طرف قیاس با شمس ما و سیارات آن نیست و آنچه از آنها تا کنون- از قرارى که مى‏گویند- کشف شده است چندین ملیون مجرّة است، که در این مجرّه نزدیک کوچک چندین ملیون منظومه شمسى است، که کوچکترین آنها از شمس ما ملیونها ملیون بزرگتر است و نورانیتر! این‏ها همه از عالم جسمانى است که قدر آن را جز خالق آنها نمى‏داند، و کشف ارباب کشف به مقدار قلیلى از آن بیشتر موفق نشده. و تمام عالم اجسام در مقابل عالم ماوراء الطبیعه هیچ قدر محسوسى ندارد، و در آنجا عوالمى است که در فکر بشر نگنجد. این‏ها شئون حیات تو و حظوظ تو و من است از این عالم وجود. و پس از آنکه اراده حق تعلق گرفت که تو را از این دنیا ببرد، امر کند به جمیع قوایت که رو به ضعف گذارند، و فرمان دهد به تمام ادراکاتت که از کار بایستند، کارخانه وجودت را مختل فرماید، سمع و بصر و قوّت و قدرتت را بگیرد، و تو یک جمادى شوى که پس از چند روز از گند و تعفنت مشام مردم متأذى شود، و از صورت هیئت آدمها گریزان گردند، و تمام اجزاء و اعضایت پس از مدتى از هم بگسلد و پاشیده گردد. این‏ها حال جسم تو. مال و منال و حشمت تو هم که حالش معلوم است.

امّا برزخ تو اگر اصلاح نشده خداى نخواسته بروى خدا مى‏داند در چه صورتى و در چه حالتى هستى. ادراکات اهل این عالم از دیدن و شنیدن و شم آن عاجز است. ظلمت و وحشت و فشار قبر را تو هر چه بشنوى به تاریکیها و وحشتها و فشارهاى این عالم قیاس مى‏کنى، با آنکه قیاس باطلى است. خداوند به فریاد ما برسد از آنچه براى خود به اختیار خود تهیه کردیم. عذاب قبر که نمونه‏اى از عذاب آخرت است، و از بعض روایات استفاده شود که دست ما از دامن شفعا هم کوتاه است، [1] خدا مى‏داند چه عذابى است؟ حال نشئه آخرت ما از همه حالات سابقه بدتر و وحشتناکتر است، روز بروز حقایق است، روز کشف سرایر است، روز تجسم اعمال و اخلاق است، روز رسیدن به حساب است، روز ذلت در مواقف است. این هم حال قیامت.

و اما حال جهنم، که بعد از قیامت است، آن هم معلوم است. از جهنم خبرى مى‏شنوى! عذاب جهنم فقط آتشش نیست، یک در هولناکى از آن به چشمت باز شود که اگر در این عالم باز شود تمام اهل آن از وحشت هلاک شوند، و همین طور یک در آن به گوشت باز شود و یکى به بینى‏ات باز شود که هر یک از آنها اگر به اهل این عالم باز شود، از شدت عذاب آن هلاک شوند. یکى از علماى آخرت گوید که همان طور که حرارت جهنم در کمال شدت است، سرماى آن هم در کمال شدت است. خداى تعالى قادر است جمع بین سرما و گرما را بنماید «1». این هم حال آخر کارت. پس، کسى که اول امرش عدمى است غیر متناهى، و از وقتى که پا به عرصه وجود مى‏گذارد جمیع تطوراتش زشت و نازیباست و تمام حالاتى که بر او رخ مى‏دهد خجالت‏آور است، و دنیا و برزخ و آخرتش هر یک از دیگرى فجیعتر و مفتضحتر است، آیا به چه چیز تکبر مى‏کند؟ با چه کمال و جمالى افتخار مى‏نماید؟

پس، معلوم شد که تکبر نیست مگر از غایت جهل و نادانى! هر کس جهلش بیشتر و عقلش ناقصتر است، کبرش بیشتر است. هر کس علمش بیشتر و روحش بزرگتر و صدرش منشرحتر است، متواضعتر است. رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، که علمش از وحى الهى مأخوذ بود و روحش به قدرى بزرگ بود که یک تنه غلبه بر روحیات ملیونها ملیون بشر کرد- تمام عادات جاهلیت و ادیان باطله را زیر پا گذاشت و نسخ جمیع کتب کرد و ختم دایره نبوت به وجود شریفش شد، سلطان دنیا و آخرت و متصرف در تمام عوالم بود باذن اللّه- تواضعش با بندگان خدا از همه کس بیشتر بود. کراهت داشت که اصحاب براى احترام او به پا خیزند. وقتى وارد مجلس‏

__________________________________________________

 [1] قلت لأبى عبد اللّه (ع): انّى سمعتک و أنت تقول کل شیعتنا فی الجنّة على ما کان فیهم. قال: صدقتک کلّهم و اللّه فى الجنّة. قال قلت: جعلت فداک، انّ الذنوب کثیرة کبار. فقال: امّا فی القیامة فکلّکم فی الجنّة بشفاعة النبى المطاع، او وصّى النّبى، و لکنى و اللّه اتخوف علیکم فی البرزخ، قلت: و ما البرزخ؟ قال: القبر منذ حین موته الى یوم القیامة. (به أبو عبد اللّه گفتم: «شنیدم که مى‏گفتى همه شیعیان برغم آنچه که در آنهاست (گناهانى که دارند) در بهشت جاى دارند.» فرمود: «به تو راست گفتم: به خداوند سوگند که همه آنها در بهشت جاى دارند.» گفتم فدایت شوم. گناهان بسیارند و بزرگ!» فرمود: «اما در قیامت همگى شما با شفاعت پیامبر که خواسته‏اش بر آورده مى‏شود، یا جانشینش، در بهشت خواهید بود. اما به خداوند سوگند که من در برزخ بر شما مى‏ترسم.» گفتم برزخ چیست؟ فرمود: «همان قبر است از هنگام مرگ تا روز قیامت.» فروع کافى، ج 3، ص 242، «کتاب جنائز»، «باب ما ینطق به موضع القبر»، حدیث 3. 

مى‏شد پایین مى‏نشست. روى زمین طعام میل مى‏فرمود و روى زمین مى‏نشست و مى‏فرمود من بنده‏اى هستم، مى‏خورم مثل خوردن بنده و مى‏نشینم مثل نشستن بنده. [1] از حضرت صادق، علیه السلام، نقل است که پیغمبر، صلّى اللّه علیه و آله، دوست داشت بر الاغ بى‏پالان سوار شود و با بندگان خدا در جایگاه پست طعام میل فرماید، و به فقرا به دو دست خود عطا فرماید. آن بزرگوار سوار الاغ مى‏شد و در ردیف خود بنده خود یا غیر آن را مى‏نشاند [2]. در سیره آن سرور است که با اهل خانه خود شرکت در کار خانه مى‏فرمود. و به دست مبارک گوسفندان را مى‏دوشید، و جامه و کفش خود را مى‏دوخت، و با خادم خود آسیا مى‏کرد و خمیر مى‏نمود، و بضاعت خود را به دست مبارک مى‏برد، و مجالست با فقرا و مساکین مى‏کرد و هم غذا مى‏شد. [3] این‏ها و بالاتر از این‏ها سیره آن سرور است و تواضع آن بزرگوار است. در صورتى که علاوه بر مقامات معنوى ریاست و سلطنت ظاهرى آن بزرگوار نیز بکمال بود. همین طور على بن أبی طالب، صلوات اللّه علیه، نیز اقتداى به آن بزرگوار کرده سیره‏اش سیره رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، بود. «1» پس، اى عزیز اگر تکبر به کمال معنوى است، از [آن‏] آنها بالاتر از همه بود، و اگر به ریاست و سلطنت است دارا بودند، با این وصف تواضعشان بیشتر از همه کس بود. پس، بدان که تواضع ولیده علم و معرفت است، و کبر و سرکشى زاییده جهل و نادانى است. این ننگ جهل و عار پستى نظر را از خود دور کن، و متصف به صفات انبیا شو، و صفت شیطان را به یک سو انداز، و منازعه با خداى خود در رداى کبریاى او مکن که منازع با حق مقهور غضب او خواهد شد و به رو در آتش خواهد افتاد.

اگر در صدد اصلاح نفس برآمدى، طریق عملى آن نیز با قدرى مواظبت سهل و آسان است. و در این طریق با همت مردانه و حریت فکر و بلندى نظر به هیچ مخاطره تصادف نمى‏کنى. تنها راه غلبه به نفس اماره و شیطان و راه نجات بر خلاف میل آنها رفتار کردن است. هیچ راهى بهتر براى سرکوبى نفس از اتصاف به صفت متواضعین و رفتار کردن مطابق رفتار و سیره و طریقه آنها نیست. در هر مرتبه از تکبر که هستى و اهل هر رشته علمى و عملى و غیر آن که هستى، بر خلاف میل نفسانى چندى عمل کن، با تنّبهات علمى و تفکر در نتایج دنیایى و آخرتى، امید است راه آسان و سهل شده نتیجه مطلوبه بگیرى. اگر نفس از تو تمنا کرد که صدر مجلس را اشغال کن و تقدم بر همقطار خود پیدا کن، تو بر خلاف میل آن رفتار کن. اگر تأنّف مى‏کند از مجالست با فقرا و مساکین، تو دماغ او را به خاک مالیده با فقرا مجالست‏

__________________________________________________

 [1] در روایات متعدّد به اخلاق و رفتار پیغمبر (ص) اشاره شده است که برخى از آن در این کتاب آورده شده است.

عن انس بن مالک، قال: لم یکن شخص أحبّ الیهم من رسول اللّه (ص) و کانوا إذا رأوه لم یقوموا إلیه لما یعرفون من کراهیّته. عن ابن عباس، قال: کان رسول اللّه (ص) یجلس على الارض و یأکل على الارض و یتعقل الشاة و یجیب دعوة المملوک ... و یقول (ص)، انا عبد آکل کما یأکل العبد و أجلس کما یجلس العبد.

کتاب مکارم الاخلاق، ص 12 فصل دوم.

 [2] و کان یجلس على الارض و ینام علیها و یأکل علیها و کان یخصف النّعل و یرقع الثّوب و یفتح الباب و یحلب الشّاة و یعقل البعیر فیحلبها، و یطّحن مع الخادم اذا أعیى ... و یخدم فی مهنة أهله و یقطع اللّحم، و اذا جلس على الطعام جلس محقرا ... یرکب ما امکنه من فرس او بغلة او حمار و یرکب الحمار بلا سرج و علیه العذار ... یجالس الفقراء و یؤاکل المساکین و یناولهم بیده. بحار الانوار، ج 16، ص 226. «تاریخ نبینا (ص)»، «باب مکارم اخلاقه»، حدیث 34.

 [3] و کان یجلس على الارض و ینام علیها و یأکل علیها و کان یخصف النّعل و یرقع الثّوب و یفتح الباب و یحلب الشّاة و یعقل البعیر فیحلبها، و یطّحن مع الخادم اذا أعیى ... و یخدم فی مهنة أهله و یقطع اللّحم، و اذا جلس على الطعام جلس محقرا ... یرکب ما امکنه من فرس او بغلة او حمار و یرکب الحمار بلا سرج و علیه العذار ... یجالس الفقراء و یؤاکل المساکین و یناولهم بیده. بحار الانوار، ج 16، ص 226. «تاریخ نبینا (ص)»، «باب مکارم اخلاقه»، حدیث 34.

کن، هم غذا شو، همسفر شو، مزاح کن. ممکن است نفس از راه بحث با تو پیش آید و بگوید تو داراى مقامى باید مقام خود را براى ترویج شریعت حفظ کنى، با فقرا نشستن وقع تو را از قلوب مى‏برد، مزاح با زیر دستان تو را کم وزن مى‏کند، پایین نشستن در مجالس از مقام تو کاسته مى‏کند، آن وقت خوب نمى‏توانى به وظیفه شرعى خود اقدام کنى، بدان تمام این‏ها دامهاى شیطان و مکاید نفس است. رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، موقعیتش در دنیا از حیث ریاست از تو بیشتر بود، و سیره‏اش آن بود که دیدى. من خود در علماى زمان خود کسانى را دیدم که ریاست تامّه یک مملکت، بلکه قطر شیعه را، داشتند، و سیره آنها تالى تلو سیره رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، بود. جناب استاد معظم و فقیه مکرم، حاج شیخ عبد الکریم حائرى یزدى، [1] که از هزار و سیصد و چهل تا پنجاه و پنج ریاست تامه و مرجعیت کامله قطر شیعه را داشت، همه دیدیم که چه سیره‏اى داشت. با نوکر و خادم خود هم سفره و غذا بود، روى زمین مى‏نشست، با اصغر طلاب مزاحهاى عجیب و غریب مى‏فرمود. اخیرا که کسالت داشت، بعد از مغرب بدون ردا یک رشته مختصرى دور سرش پیچیده بود و گیوه به پا کرده در کوچه قدم مى‏زد. وقعش در قلوب بیشتر مى‏شد و به مقام او از این کارها لطمه‏اى وارد نمى‏آمد. غیر از آن مرحوم، از علماى خیلى محترم قم بودند که به هیچ وجه این قیودى که شیطان شما براى شما مى‏تراشد در آنها نبود. خود بضاعت خود را از بازار مى‏خرید، براى منزل خود آب از آب انبارها مى‏آورد، اشتغال به کار منزل پیدا مى‏کرد، مقدم و مؤخر و صدر و ذیل پیش نظر پاک آنها یکسان بود. تواضعشان به طورى بود که مایه تعجب انسان مى‏شد، و مقامات آنها محفوظ بود، محل آنها در قلوب بیشتر مى‏شد.

در هر حال، صفت نبى اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، و على بن أبی طالب، علیه السلام، انسان را کوچک نمى‏کند. ولى باید ملتفت کید نفس در این مخالفت با او باشى که گاهى دام خود را باز کرده از راه دیگر تو را زمین مى‏زند. مثلا مى‏بینى بعضیها به طورى در پایین مجلس مى‏نشینند که مى‏فهمانند به حضار که مقام من بالاتر از این‏هاست، ولى تواضع کردم! یا مثلا یک نفر که مشتبه است که بر او مقدم است اگر بر خود مقدم داشتند، یک نفر دیگر را که معلوم التأخر است مقدم مى‏دارند که رفع اشتباه کنند که تقدم داشتن براى تواضع بود! این‏ها و صدها قبیل این از مکاید نفس است، و علاوه نمودن کبر و اضافه نمودن است به آن ریاکارى و سالوسى را.

باید وارد مجاهده با قصد خالص شد البته آن وقت نفس اصلاح مى‏شود. تمام‏

__________________________________________________

 [1] آیت اللَّه العظمى حاج شیخ عبد الکریم حائرى یزدى (1276- 1355 ه. ق.) از فقیهان بزرگ و مراجع تقلید شیعه در قرن چهارده هجرى است. وى پس از تحصیلات مقدماتى به نجف و سامراء سفر کرد و در آنجا از درس استادانى چون میرزاى بزرگ شیرازى، میرزا محمد تقى شیرازى، آخوند خراسانى، سید کاظم یزدى و سید محمد اصفهانى فشارکى بهره گرفت. در سال 1332 ه. ق. به اراک آمد و در سال 1340 ه. ق. به قم مشرف گردید و به اصرار بزرگان آن سامان و پس از استخاره در آنجا رحل اقامت افکند و حوزه علمیه قم را تأسیس کرد.

در حوزه درس ایشان عالمانى بزرگ تربیت شدند که حضرت امام خمینى (س) در صدر آنان جاى دارند. از آثار اوست: درر الفوائد در اصول، الصلوة در فقه، النکاح، الرضاع و المواریث.

صفات نفسانیه قابل اصلاح است، لیکن در اوّل امر کمى زحمت دارد. آن هم بعد از ورود در اصلاح سهل و آسان مى‏شود. عمده به فکر تصفیه و اصلاح افتادن است و از خواب بیدار شدن است. منزل اوّل انسانیت «یقظه» است. و آن بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت است، و فهمیدن اینکه انسان مسافر است، و هر مسافر زاد و راحله مى‏خواهد. زاد و راحله انسان خصال خود انسان است. مرکوب این سفر پر خوف و خطر و این راه تاریک و باریک و صراط احدّ از سیف و ادقّ از شعر [1]، همت مردانه است. نور این طریق مظلم ایمان و خصال حمیده است. اگر سستى کند و فتور نماید، از این صراط نتواند گذشت، به رو در آتش افتد و با خاک مذلت یکسان شده به پرتگاه هلاکت افتد. و کسى که از این صراط نتواند گذشت، از صراط آخرت نیز نتواند گذشت.

اى عزیز، همت کن و پرده جهل و نادانى را پاره کن و از این ورطه هولناک خود را نجات ده. حضرت مولاى متقیان و یگانه سالک راه و راهنماى حقیقى در مسجد فریاد مى‏زد به طورى که همسایه‏هاى مسجد مى‏شنیدند: تجهّزوا رحمکم اللّه، فقد نودى فیکم بالرّحیل. [2] هیچ تجهیزى در سفر آخرت براى شما مفید نیفتد الا کمالات نفسانیه و تقواى قلب و اعمال صالحه و صفاى باطن، بى‏عیب بودن و بیغش بودن.

فرضا که اهل ایمان ناقص صورى باشى، باید از این غشها خالص شوى تا در زمره سعدا و صالحین قرار گیرى. رفع غش با آتش توبه و ندامت و گذاشتن نفس را در کوره عتاب و ملازم و ذوب کردن آن را به آتش پشیمانى و برگشت به سوى خداست. در این عالم خودت بکن، و الا در کوره عذاب الهى و نار اللّه الموقدة «1» قلبت را ذوب کنند و خدا مى‏داند چند قرن از قرنهاى آخرت این اصلاح طول مى‏کشد. پاک شدن در این عالم سهل و آسان است، تغییرات و تبدیلات در این نشئه خیلى زود واقع مى‏شود، و اما در آن عالم تغییر به طور دیگرى است و زوال یک ملکه از ملکات نفس قرنها طول دارد. پس، اى برادر تا عمر و جوانى و قوّت و اختیار باقى است اصلاح نفس کن. اعتنا به این جاه و شرفها مکن، این اعتبارات را زیر پا بگذار. تو آدمزاده‏اى، صفت شیطان را از خود دور کن. ممکن است شیطان به این رذیله از سایر رذایل بیشتر اهمیت دهد، و چون این صفت خود اوست و موجب طرد او از درگاه خداى متعالى، عارف و عامى و عالم و جاهل را بخواهد همسلک خود کند، و در آن عالم که ملاقات کنى او را با این رذیله، گرفتار ملامت او هم بشوى:

__________________________________________________

 [1] چنانچه در حدیث نبوى آمده است الصّراط أدقّ من الشعر و أحد من السّیف و أظلم من اللّیل (صراط از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر و از شب تاریکتر است.) علم الیقین، ج 2، ص 969، «المقصد الرابع فی معنى الصراط» و همین معنا در روایتى از امام صادق (ع) آمده است. امالى صدوق، ص 177، «مجلس» 33، حدیث 4. و نیز بحار الانوار، ج 8، ص 65، «کتاب العدل و المعاد» باب 22، حدیث 2.

 [2] «خدایتان بیامرزاد، آماده شوید که نداى کوچ در میان شما بلند شده است.» نهج البلاغة، خطبه 195.

بگوید اى آدمزاده! مگر انبیا به تو خبر ندادند که براى تکبر به پدر تو من مطرود درگاه حق شدم، براى تحقیر مقام آدم و تعظیم مقام خود ملعون شدم، تو چرا خود را گرفتار این رذیله کردى؟ در آن هنگام تو بیچاره علاوه بر عذابها و گرفتاریها و حسرت و ندامتهایى که به شنیدن درست نیاید، گرفتار سرزنش اذلّ مخلوقات و پست‏ترین موجودات هم هستى! شیطان که تکبر به خدا نکرده بود، تکبر کرد به آدم که مخلوق حق است، گفت: خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ و خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ. [1] خود را بزرگ شمرد و آدم را کوچک. تو آدمزاده‏ها را کوچک شمارى و خود را بزرگ. تو نیز از اوامر خدا سر پیچى کنى: فرموده فروتن باش، تواضع کن با بندگان خدا، تکبر کنى، سر افرازى نمایى. پس چرا فقط شیطان را لعن مى‏کنى، نفس خبیث خودت را هم شریک کن در لعن، همان طور که شریک با او در این رذیله‏اى. تو از مظاهر شیطانى! شیطان مجسمى! شاید صورت برزخى و قیامتى تو شیطان باشد! میزان در صور آخرت ملکات نفس است: مانع ندارد صورت شیطان باشى، صورت مورچه کوچک هم باشى. موازین عالم آخرت غیر از اینجاست.

فصل در این که حسد گاهى مبدأ تکبر است.

بدان که گاهى چنین اتفاق افتد که فاقد کمال به واجد کمال تکبر کند. مثلا فقیر به غنّى، جاهل به عالم. و باید دانست که همان طور که عجب گاهى مبدأ تکبر است، حسد نیز گاهى مبدأ آن شود. ممکن است انسان چون خود را فاقد آن کمال دید که در غیر است، به آن حسد ورزد، و این سبب شود که کبر کند به غیر و آن را هر چه تواند تذلیل و توهین کند. در کافى شریف از حضرت صادق، علیه السلام، حدیث کند که فرمود که کبر گاهى مى‏باشد در اشرار مردم از هر جنس. پس از آن فرمودند- بعد از کلامى- که «رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله»، مى‏گذشت در بعضى از کوچه‏هاى مدینه، یک زن سیاهى سرگین جمع مى‏کرد. گفته شد به او:

دور شو از سر راه رسول خدا صلى اللّه علیه و اله گفت: «راه گشاد است!» بعضى از همراهان به او قصد تعرض کردند، پیغمبر فرمود: «واگذارید او را که او متکبر است. [2]

__________________________________________________

 [1] «مرا از آتش آفریدى و او را از گل.» (اعراف- 12 ص- 76).

 [2] عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: سمعته یقول: الکبر قد یکون فی شرار النّاس من کلّ جنس، و الکبر رداء اللّه، فمن نازع اللّه عزّ و جلّ رداءه لم یزده اللّه الاّ سفالا، انّ رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله مرّ فی بعض طرق المدینة و سوداء تلقّط السّرقین. فقیل لها: تنحّى عن طریق رسول اللّه فقالت: انّ الطریق لمعرض، فهم بها بعض القوم أن یتناولها، فقال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: دعوها فانّها جبارة. اصول کافى، ج 2، ص 309، «کتاب ایمان و کفر»، «باب کبر»، حدیث 2.

و گاهى در بعضى از اهل علم این صفت پیدا شود و عذر تراشد که تواضع براى اغنیا خوب نیست، و نفس اماره به او گوید که تواضع از براى اغنیا ایمان را ناقص کند. بیچاره فرق نمى‏گذارد بین تواضع براى غناى اغنیا و غیر آن: یک وقت رذیله حب دنیا و جذبه طلب شرف و جاه انسان را به تواضع وا مى‏دارد، این خلق تواضع نیست، این تملق و چاپلوسى است، و از رذایل نفسانیه است. صاحب این خلق از فقرا تواضع نکند مگر آنکه در آنها طمعى داشته باشد یا طعمه سراغ کند.

یک وقت، خلق تواضع انسان را دعوت به احترام و فروتنى مى‏کند، غنى باشد یا فقیر، مطمح نظر باشد یا نباشد. یعنى تواضع او بى آلایش است، روح او پاک و پاکیزه است، جاه و شرف مجامع قلب او [را] به خود جذب نکرده. این تواضع براى فقرا خوب است، براى اغنیا هم خوب است. هر کس را به فرا خور حال او احترام باید کرد. ولى این تحقیر تو و تکبر تو از اهل جاه و شرف نه از آن است که متملق نیستى، بلکه براى آن است که حسودى و خودت هم در اشتباهى. و لهذا اگر به تو احترام غیر متوقع کند، او را تواضع کنى و براى او فروتن شوى! در هر صورت، مکاید نفس و شاهکارهاى او به قدرى دقیق است که انسان جز پناه به خدا چاره‏اى ندارد. و الحمد للّه أوّلا و آخرا.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد