swc

swc

چهل حدیث - حدیث پنجم

الحدیث الخامس‏

بالسّند المتّصل إلى محمّد بن یعقوب عن علىّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسى، عن یونس، عن داود الرّقّى، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: قال اللّه عزّ و جلّ لموسى بن عمران: یا ابن عمران لا تحسدنّ النّاس على ما آتیتهم من فضلی، و لا تمدّنّ عینیک إلى ذلک، و لا تتبعه نفسک، فإنّ الحاسد ساخط لنعمی صادّ لقسمى الّذی قسمت بین عبادی و من یک کذلک فلست منه و لیس منّى. «1»

ترجمه «داود حدیث مى‏کند از حضرت صادق، علیه السلام، که فرمود رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، گفت: خداى عز و جل به موسى بن عمران فرمود: «اى پسر عمران، البته حسد نورز به مردم بر آنچه به آنها دادم از فضل خود، و چشمان خود را به سوى آن خیره مکن و نفرست دنبال او نفس خود را، زیرا که همانا حسد کننده، غضبناک است به نعمت من، رو برگردان است از قسمتهایى که ما بین بندگان خود بخش کردم. و کسى که چنین باشد، پس من از او نیستم و او از من نیست.»

شرح «حسد» حالتى است نفسانى که صاحب آن آرزو کند سلب کمال و نعمت متوهمى را از غیر، چه آن نعمت را خود دارا باشد یا نه، و چه بخواهد به خودش برسد یا نه. و آن غیر از «غبطه» است، چه که صاحب آن مى‏خواهد از براى خود نعمتى را که در غیر توهم کرده است، بدون آنکه میل زوال آن را از او داشته باشد. و اینکه گفتیم کمال و نعمت «متوهم»، زیرا که لازم نیست آن چیزى را که حسود میل‏ زوال آن را دارد کمال و نعمت باشد فی نفسه، چه بسا چیزهایى که فی نفسه از نقایص و رذایل است، ولى حسود آن را کمال گمان کرده زوال آن را مى‏خواهد. یا آنکه چیزى از نقایص انسانیه و کمالات حیوانیه است و حسود چون در حد حیوانیت است آن را کمال داند و زوال آن را مى‏طلبد. مثلا در بین مردم کسانى هستند که فتّاکى و خونریزى را هنر دانند! و اگر کسى چنین باشد به او حسد ورزند. یا بذله گویى و هرزه سرایى را کمال پندارند و به آن حسد مى‏کنند. پس میزان توهّم کمال است و گمان نعمت، نه خود آنها. مقصود آن است که شخصى که در غیر نعمتى دید، چه واقعا نعمت باشد یا نباشد، و زوال آن را مایل بود، چنین شخصى را حسود گویند.

و بدان که از براى حسد اقسامى است و درجاتى، به حسب حال محسود، و به حسب حال حسود، و به حسب حال حسد فی نفسه.

اما به حسب حال محسود، چنانچه به کمالات عقلیه یا خصال حمیده یا مناسک و اعمال صالحه یا امور خارجیه از قبیل مال و منال و عظمت و حشمت و غیر آن حسد برند، یا به مقابلات هر یک از این‏ها حسد برند در صورتى که کمال توهم شود.

و اما به حسب حال حسود، چنانچه حسد از عداوت یا تکبر یا خوف یا غیر آن پیدا شود از اسبابى که بعدها ذکر آن مى‏شود.

و اما به حسب حال حسد فی نفسه، که مى‏توان گفت درجات و تقسیمات حقیقیه حسد این است نه آن سابقیها، پس، از براى آن در جانب شدت و ضعف مراتبى است کثیره که به حسب اسباب مختلف شود، و نیز به حسب آثار اختلاف پیدا کند. ما ان شاء اللّه در ضمن فصولى چند اشاره به مفاسد و علاج آن به مقدار مقدور خویش مى‏نماییم. و منه التّوفیق.

فصل در ذکر بعضى از موجبات حسد است.

از براى حسد اسباب بسیارى است که عمده آن به رؤیت ذلّ نفس برگردد، چنانچه در کبر به حسب نوع عکس آن است. همان طور که انسان که رؤیت کمالى‏ در خود کرد و غیر را فاقد دید از آن یک حالت تعزز و ترفع و سرکشى از براى نفس او پیدا شود و تکبر کند، وقتى که غیر را کامل دید در او یک حالت ذلّ و انکسارى رخ دهد که اگر عوامل خارجیه و مصلحات نفسانیه نباشد حسد تولید کند. و گاه شود که ذلّ خود را در همسرى غیر با خود پندارد، چنانچه صاحب کمال و نعمت بر مثل خود یا تالى تلو خود حسد ورزد. و توان گفت حسد همان حال انقباض و ذلّ نفس است که اثر آن میل زوال نعمت و کمال است از غیر. و بعضى، چنانچه علامه مجلسى «1»، قدس سره، نقل فرمودند، اسباب حسد را منحصر کرده‏اند در هفت چیز:

 «اوّل عداوت دوم تعزز. و آن چنان است که بداند که محسود به واسطه نعمتى که دارد بر او تکبر کند، و او طاقت کبر و فخر او را نداشته باشد، پس زوال آن را بخواهد.

سوم کبر. و آن چنان است که حسود بخواهد به صاحب نعمت تکبر کند و ممکن نباشد جز به زوال آن.

چهارم تعجب. و آن چنان است که تعجب کند از اینکه این نعمت بزرگ را این شخص دار است. چنانچه خداى تعالى از امم سابقه خبر مى‏دهد که گفتند: ما أَنْتُمْ إلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا. [1] و گفتند: أ نؤمن لبشرین مثلنا؟ [2] تعجب کردند از آنکه کسى که مثل خود آنهاست فائز به مرتبه رسالت و وحى شود، پس حسد ورزیدند.

پنجم خوف. و آن چنان است که بترسد از مزاحمت صاحب نعمت به واسطه آن با مقاصد محبوبه او.

ششم حب ریاست. چنانچه مبتنى باشد ریاست او به اینکه کسى در نعمت مساوى او نباشد.

هفتم خبث طینت. که کسى را نتواند در نعمت ببیند.» انتهى کلامه «2».

ولى به عقیده نویسنده چنانچه اشاره به آن شده، غالب این‏ها، بلکه تمام این‏ها، برگشت مى‏کند به رؤیت ذلّ نفس، و سبب بلا واسطه حسد- به آن معنى که مشهور حسد را معنى کنند- آن است. و اما بنا بر آنچه که ما در معنى حسد گفتیم، که خود این حالت حسد باشد، مضایقه نیست در صحت آنچه ذکر شده است. و در هر صورت، بحث در اطراف این معانى خارج از مقصود ما و وضع این اوراق است.

__________________________________________________

 [1] «شما جز بشرى همانند ما نیستید.» (یس- 15).

 [2] «آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان آوریم؟» (مؤمنون- 47).

  فصل در بعضى از مفاسد حسد است.

بدان که حسد خودش یکى از امراض مهلکه قلبیه است. و از او نیز زاییده شود امراض کثیره قلبیه و کبر و مفاسد اعمالى که هر یک از موبقات است و براى هلاک انسان سببى مستقل است. و ما به ذکر بعضى از آنها که پر ظاهر است مى‏پردازیم، و ناچار مفاسد خفیه‏اى دارد که از نظر نویسنده پوشیده است.

اما مفاسد خودش، پس بس است براى آن آنچه صادق مصدّق خبر داده است فى صحیحة معاویة بن وهب قال: قال أبو عبد اللّه، علیه السّلام: آفة الدّین الحسد و العجب و الفخر. [1] و فی صحیحة محمّد بن مسلم عن أبی جعفر، علیه السّلام: إنّ الرّجل لیأتی بأىّ بادرة فیکفّر و إنّ الحسد لیأکل الإیمان کما تأکل النّار الحطب. «1»

یعنى «حضرت باقر، علیه السلام، فرمود: «همانا مرد بیاید با هر لغزش فعلى یا زبانى که در غضب از او صادر شود پس آمرزیده شود، و همانا حسد هر آینه مى‏خورد ایمان را چنانچه آتش هیزم را مى‏خورد.»

معلوم است ایمان نورى است الهى که قلب را مورد تجلیات حق، جل جلاله، قرار دهد، چنانچه در احادیث قدسیه منقول است: لا یسعنى أرضی و لا سمائی بل یسعنى قلب عبدى المؤمن. «2» این نور معنوى، این بارقه الهیه، که قلب را وسیعتر از جمیع موجودات قرار مى‏دهد، منافات دارد با آن تنگى و تاریکى که در قلب از کدورت این رذیله پیدا مى‏شود. این صفت خبیث و زشت چنان قلب را گرفته و تنگ مى‏کند که آثار آن در تمام مملکت باطن و ظاهر پیدا شود. قلب محزون و افسرده، سینه گرفته و تنگ، چهره عبوس و چین در چین شود. البته این حالت نور ایمان را باطل کند و قلب انسانى را بمیراند، و هر قدر قوّت پیدا کند، نور ایمان رو به ضعف گذارد.

تمام اوصاف معنویه و صوریه مؤمن منافى است با آثارى که از حسد در ظاهر و باطن پیدا شود: مؤمن خوش بین است به خداى تعالى و راضى است به قسمتهایى که بین بندگانش فرموده، حسود غضبناک است به حق تعالى و روبرگردان است از تقدیرات او، چنانچه در حدیث شریف ذکر شده. مؤمن بدى مؤمنین را نمى‏خواهد و آنها را عزیز دارد، حسود بر خلاف آن است. مؤمن حب دنیا بر او غلبه نکرده،

__________________________________________________

 [1] امام صادق (ع) فرمود: آفت دین رشک برى و خودبینى و فخر فروشى است.» اصول کافى، ج 2، ص 307، «کتاب ایمان و کفر»، «باب حسد»، حدیث 5.

 حسود از شدت حب دنیا گرفتار این رذیله شده. مؤمن خوف و حزنى ندارد جز از مبدأ تعالى و مرجع، حسود خوف و حزنش در اطراف محسود چرخ مى‏زند. مؤمن گشاده جبین است و بشراى او در صورت اوست، حسود جبینش درهم و عبوس است. مؤمن متواضع است، حسود تکبر کند در بسیارى از اوقات. پس حسد آفت ایمان است و آن را مى‏خورد آن سان که هیزم را آتش. بس است در زشتى این رذیله که ایمان را که سرمایه نجات آخرت و حیات قلوب است از دست انسان بگیرد و او را مفلس و بیچاره کند. و از مفاسد بزرگى که از لوازم غیر منفکه حسد است غضبناکى بر خالق و ولى نعمت و اعراض از تقدیرات اوست. امروز حجابهاى ظلمانى غلیظ عالم طبیعت و اشتغال به آن تمام مدارک ما را محجوب کرده و چشم و گوش ما کور و کر است، نه مى‏فهمیم که غضبناکیم از مالک الملوک و رو برگردانیم از او، و نه مى‏دانیم صورت این غضب و اعراض در ملکوت و مسکن دائمى اصلى ما چیست.

همین به گوش ما مى‏رسد از قول امام صادق، علیه السلام: و من یک کذلک فلست منه و لیس منّى. «کسى که از من معرض باشد و سخط کند به من، نه من از او هستم و نه او از من.» نمى‏فهمیم این برائت حق تعالى از ما و این بیزارى چه مصیبتى است و چه چیزها در زیر سر دارد. کسى که خارج شد از ولایت حق و بیرونش کردند از زیر پرچم رحمت ارحم الراحمین، دیگر امید نجات براى او نیست، شفاعت شافعان نصیب او نخواهد شد: من ذا الّذی یشفع عنده إلاّ بإذنه. [1] کى شفاعت مى‏کند کسى را سخطناک به خدا است و از حرز ولایت او خارج است و ریسمان مودت ما بین او و مالک رقابش پاره شده؟ وا سوأتا، وا حسرتا، بر آنچه خود ما به سر خود آوردیم،! هر چه انبیا و اولیا فریاد کردند و ما را از خواب خواستند بیدار کنند، بر غفلت ما روز بروز افزوده شد و شقاوت ما زیاد شد.

و از مفاسد این خلق، از قرار فرموده علماى آخرت، فشار قبر و ظلمت آن است، زیرا که مى‏فرمایند صورت قبرى و برزخى این اخلاق فاسده ردیّه، که فشار روحى دارد و کدورت قلبى دارد، فشار و ظلمت قبر است. تنگى و فراخى قبر تابع انشراح صدر و عدم آن است.

از حضرت صادق، علیه السلام، روایت شده که رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، بیرون رفتند در تشییع جنازه سعد در صورتى که تشییع کردند او را هفتاد هزار فرشته. پس رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، سر خود را به سوى آسمان بلند کرد پس از آن گفت: «آیا مثل سعد فشار داده مى‏شود؟ راوى به امام علیه السلام عرض‏

__________________________________________________

 [1] «چه کسى است که جز به اجازه او نزدش شفاعت کند؟» (بقره- 255).

مى‏کند: «فدایت شوم براى ما نقل شده که سعد استخفاف به بول مى‏کرد.» فرمود:

 «معاذ اللَّه! فقط یک درشتى و بدى در خلق او بود با اهل خانه‏اش.» انتهى. [1]

و تنگى و فشار و کدورت و ظلمتى که در قلب به واسطه حسد پیدا مى‏شود در کمتر از اخلاق فاسده است. در هر حال، صاحب این خلق هم در دنیا معذب و مبتلاست، و هم در قبر در فشار و ظلمت است، و هم در آخرت گرفتار و بیچاره است. این‏ها مفاسد خود حسد است در صورتى که از او خلق فاسد دیگر یا عمل باطل فاسدى تولید نشود، و کم اتفاق افتد که آن، سبب فساد دیگر نشود، بلکه از او سیّئات اخلاقى و اعمال دیگرى زاییده شود، مثل کبر در بعضى موارد، چنانچه گذشت، و غیبت و نمیمه و فحش و ایذا و غیر آن که هر یک از موبقات و مهلکات است.

پس، لازم است بر انسان عاقل که دامن همت به کمر زند و خود را از این ننگ و ایمان خود را از این آتش سوزان و آفت سخت نجات دهد، و خود را از این فشار فکر و تنگى قلب در این عالم، که خود یک عذابى است دائمى (مادام العمر)، و از فشارها و ظلمتهاى قبر و عالم برزخ و غضب خداوند تعالى رهایى دهد. قدرى تفکر کند که چیزى که این قدر مفاسد دارد لازم العلاج است، در صورتى که حسد تو براى محسود هم هیچ ضررى ندارد. از حسد تو نعمت او زایل نمى‏شود، بلکه براى او نفع دنیوى و اخروى هم دارد، زیرا که گرفتارى تو، که حسود و دشمن اویى، و عذاب و حزن تو براى او خود منفعتى است: مى‏بیند خود متنعم است و تو از تنعم او معذبى، این خود نعمتى براى او مى‏شود. اگر تو تنبه به این نعمت دومى نیز پیدا کنى، براى تو عذاب دیگر و فشار فکر دیگر مى‏شود، و او را این عذاب نعمتى است، و همین طور، پس تو همیشه در رنج و غم و فشارى، و او در نعمت و فرح و انبساط است. و در آخرت نیز حسد تو براى او نفع بخشد، خصوصا اگر به غیبت و تهمت و سایر موذیات منجر شود که حسنات تو را به او دهند و تو بیچاره و مفلس شوى و او داراى نعمت و عظمت. اگر قدرى در این امور تفکر کنى، البته خود را از این رذیله پاک مى‏کنى و نفس را از این مهلکه نجات مى‏دهى.

گمان مکن که رذایل نفسانى و اخلاق روحى ممکن الزوال نیست. این‏ها خیال خامى است که نفس امّاره و شیطان القا مى‏کند، مى‏خواهد تو را از سلوک راه آخرت و اصلاح نفس باز دارد. انسان تا در این دار تغیر و نشئه تبدل است، ممکن است در تمام اوصاف و اخلاق تغییر پیدا کند. و هر چه ملکات محکم هم باشد تا در این عالم‏

__________________________________________________

 [1] و إنّ رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله، خرج فی جنازة سعد و قد شیعه سبعون ألف ملک، فرفع رسول اللّه، صلى اللّه علیه و آله، رأسه إلى السماء ثم قال: مثل سعد یضمّ. قال: قلت: جعلت فداک، إنّا نحدّث أنّه کان یستخفّ بالبول. فقال، معاذ اللّه! إنّما کان من زعارة فی خلقه على أهله. فروع کافى، ج 3، ص 236، «کتاب الجنائز»، «باب المسألة فی القبر و من یسأل و من لا یسأل»، حدیث 6.

است قابل زوال است، منتها به حسب اختلاف شدت و ضعف، زحمت تصفیه تفاوت مى‏کند. البته اول پیدایش صفتى در نفس با زحمت و ریاضت کمى او را مى‏توان ازاله کرد، مثل نهال نورسى که ریشه ندوانیده باشد و متمکن در زمین نشده باشد، ولى بعد از آنکه آن صفت متمکن در نفس شد و از ملکات مستقره نفس گردید، زوالش ممکن است ولى زحمتش زیاد مى‏شود، مثل درختى که کهنسال شده و ریشه کرده، زحمت کندنش زیادتر است. تو هر چه دیرتر در فکر قلع ریشه‏هاى مفاسد روحى افتى، ناچار زحمت و ریاضتت بیشتر گردد.

اى عزیز، اولا مگذار مفاسد اخلاقى یا عملى در مملکت ظاهر و باطنت وارد شود که این خیلى سهلتر است از آنکه بعد از ورود بخواهى اخراج آنها کنى، همان طور که دشمن را اگر نگذارى وارد سر حد مملکت گردد یا وارد قلعه شود آسانتر است دفع آمدن تا بعد از وارد شدن و برج و بارو را گرفتن در صدد دفع و اخراج برآیى. و اگر وارد شد، هر چه دیرتر در صدد دفع برآیى زحمتت زیاد مى‏شود و قوه داخلى رو به نقصان مى‏گذارد. شیخ جلیل ما و عارف بزرگوار، آقاى شاه آبادى «1»، روحى فداه، فرمودند که تا قواى جوانى و نشاط آن باقى است بهتر مى‏توان قیام کرد در مقابل مفاسد اخلاقى و خوبتر مى‏توان وظایف انسانیه را انجام داد. مگذارید این قوا از دست برود و روزگار پیرى پیش آید که موفق شدن در آن حال مشکل است. و بر فرض موفق شدن، زحمت اصلاح خیلى زیاد است. پس، انسان عاقل که تفکر کرد در مفاسد چیزى، اگر وارد در آن نیست، گرد آن نمى‏گردد و خود را آلوده نمى‏کند.

و اگر خداى نخواسته وارد شد، هر چه زودتر در صدد اصلاح بر مى‏آید و نمى‏گذارد ریشه کند. و اگر خداى نخواسته ریشه کرد، با هر زحمت و مشقتى است ریشه او را مى‏کند که مبادا به ثمره برزخى و آخرتى برسد و میوه آن را بار دهد، که اگر با آن خلق فاسد از این عالم، که نشئه تبدلات هیولانى و تغیرات مادى است، منتقل شد، قلع آن از دست خود او خارج مى‏شود و تا در آخرت یا برزخ یک خلق از اخلاق نفسانى بخواهد تبدیل شود هیهات است! در حدیث است از رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله و سلم، که هر یک از اهل بهشت و جهنّم مخلدند در آن به واسطه نیات خود [1].

نیّات فاسده، که زاییده اخلاق رذیله است، ممکن نیست زائل شود مگر آنکه منشأ آن زائل گردد. در آن عالم ملکات به قدرى با شدت و قوّت ظهور مى‏کند که زوال آن یا ممکن نیست- آن وقت انسان مخلد است در جهنم- و اگر با فشارها و سختیها و آتش‏ها زائل شود، پس از قرنهاى ربوبى شاید زائل شود. پس، اى عاقل چیزى را که‏

__________________________________________________

 [1] امام صادق (ع) از پدرانش از امیر المؤمنین (ع) روایت مى‏کند: کان رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، ذات یوم جالسا فی مسجده إذ دخل علیه رجل من الیهود ... قال الیهودىّ: فإن کان ربّک لا یظلم فکیف یخلد فی النّار ابد الابدین من لم یعصه الاّ أیّاما معدودة؟ قال: یخلده على نیّته. فمن علم اللّه نیّته أنّه لو بقى فی الدّنیا إلى انقضائها کان یعصى اللّه عزّ و جل، خلّده فی ناره على نیّته، و نیّته فی ذلک شرّ من عمله. و کذلک یخلد من یخلد فى الجنّة بأنّه ینوى أنه لو بقى فی الدّنیا أیّامها لأطاع اللّه أبدا، و نیّته خیر من عمله. فبالنّیات یخلد أهل الجنّة فی الجنّة و أهل النّار فی النّار. پیغمبر اکرم (ص) روزى در مسجد خود نشسته بود که مردى یهودى بر او وارد شد ...

 (سؤالهائى کرد، یکى از آنها این بود که) گفت: اگر پروردگار تو ستم نمى‏کند، پس چگونه کسى را که جز چند روزى گناه نکرده است براى همیشه در آتش نگاه مى‏دارد؟ پیغمبر پاسخ داد: او را به واسطه نیتش در آتش نیتش إلى الابد در آتش مى‏دارد. و این نیّت او از عملش بدتر است. و اینچنین است که هر کسى که در بهشت جاویدان جاى دارد بدین سبب است که قصد دارد اگر هر روز بدنیا باقى ماند همواره فرمانبرى خدا را نماید، و نیت او از عملش بهتر است. و به سبب نیتها اهل بهشت در بهشت، و اهل جهنم در آتش جاویدان مى‏مانند ...»

التوحید ص 398 و 399، «باب الاطفال»، حدیث 14.

با یک ماه یا یک سال زحمت جزئى دنیایى با اختیار خود ممکن است اصلاح کرد و گرفتارى دنیا و آخرت را به آخر رساند، نگذار بماند و تو را هلاک کند.

فصل در بیان ریشه فسادهاى اخلاقى است‏

پیش از این ذکر شد «1» که ایمان، که حظ قلب است، غیر از علم، که حظ عقل است، مى‏باشد. کلیه مفاسد اخلاقى و اعمالى از این است که قلب بیخبر از ایمان است و آنچه عقل ادراک به واسطه برهان عقلى یا اخبار انبیا کرده به قلب نرسانده و دل از او بیخبر است. یکى از معارفى که حکیم و متکلم و عامه مردم از اهل شرایع تصدیق دارند و جاى شبهه براى احدى نیست، آن است که آنچه به قلم قدرت حکیم على الاطلاق، جلّت قدرته، جریان پیدا کرده، از وجود و کمالات آن و از بسط نعمت و تقسیم آجال و ارزاق، بهترین نقشه و جمیلترین نظام است و مطابق با مصالح تامه، و نظام کلى اتم نظام متصوّر است. منتها هر یک به لسان خاص خود و اصطلاح مخصوص به فن خود طورى بیان این لطیفه الهیه و حکمت کامله را کرده [اند]: عارف گوید: ظلّ جمیل على الاطلاق جمیل على الاطلاق است. حکیم گوید: نظام عینى مطابق نظام علمى، خالى از نقص و شرور است، و شرور متوهمه جزئیه براى رساندن موجودات به کمالات لایقه به خود است. «2» و متکلم و اهل شرایع گویند: حکیم افعالش از روى حکمت و صلاح است، و دست عقول جزئیّه محدوده بشر از دامن ادراک مصالح [کامنه‏] در تقدیرات الهیه کوتاه است. «3» این مطلب در لسان همه جریان دارد و هر کس به اندازه سعه علم و عقلش براى آن برهانى اقامه کرده، ولى چون از حد قیل و قال تجاوز نکرده و به مرتبه قلب و حال نرسیده، لسانهاى اعتراض باز است و هر کس حظ ایمانى ندارد، به لسانى تکذیب قول و برهان خود کند. فسادهاى اخلاقى هم روى این زمینه است: آن کس که حسد مى‏ورزد و زائل شدن نعمت غیر را آرزو کند و کینه صاحب نعمت را در دل دارد، بداند که ایمان ندارد که حق تعالى از روى صلاح تام این نعمت را نصیب او کرده و دست فهم ما از آن کوتاه است. و بداند که ایمان ندارد به عدل خداى تعالى و قسمت را عادلانه نمى‏داند. تو در اصول عقاید مى‏گویى خداى تعالى عادل است، این جز لفظ چیز دیگر نیست: ایمان به عدل با حسد منافى است. تو اگر او را عادل مى‏دانى، تقسیم او را هم عادلانه بدان. چنانچه در حدیث شریف فرمود حق تعالى مى‏فرماید: «حسود روبرگردان است از قسمتهایى که بین بندگان کرده‏ام، و غضبناک است از نعمتهاى من.» قلب فطرتا در مقابل قسمت عادلانه خاضع است و از جور و اعتساف فطرتا گریزان و متنفر است. از فطرتهاى الهیه، که در کمون ذات بشر مخمّر است، حب عدل و خضوع در مقابل آن است، و بغض ظلم و عدم انقیاد در پیش آن است، اگر خلاف آن را دید، بداند در مقدمات نقصانى است. اگر ساخط از نعمت و معرض از قسمت شد، از آن است که آن را عادلانه نمى‏داند، بلکه، نعوذ باللّه، جائرانه مى‏داند، نه اینکه قسمت را عادلانه مى‏داند و از او معرض است، و نقشه را مطابق نظام اتمّ و مصالح تامه مى‏داند و غضبناک از اوست. هیهات که ایمان ما ناقص است و مطالب عقلى برهانى از حد عقل و ادراک به حدّ قلب وارد نشده. ایمان به گفتن و شنیدن و خواندن و بحث و قیل و قال نیست، خلوص نیت مى‏خواهد.

خداجو خدایاب است، معارف طلب معارف جوست. من کان فی هذه أعمى فهو فی الآخرة أعمى و أضلّ سبیلا. [1] و من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور. [2]

فصل در بیان علاج عملى حسد است‏

علاوه بر علاج علمى، که شمه‏اى از آن ذکر شد، علاج عملى نیز از براى این رذیله فضیحه است. و آن چنان است که با تکلف اظهار محبت کنى با محسود و ترتیب آثار آن را دهى، و مقصودت از آن علاج مرض باطنى باشد. نفس تو را دعوت مى‏کند که او را اذیت کن، توهین کن، دشمن داشته باش، مفاسد او و مساوى او را به تو عرضه مى‏دارد، تو به خلاف میل نفس به او ترحم کن و تجلیل و توقیر نما، زبان را به ذکر خیر او وادار کن، نیکوییهاى او را بر خود و بر دیگران عرضه دار، صفات جمیله او را خاطر نشان خود کن. گر چه این‏ها که مى‏کنى در اول امر با تکلف است، از روى مجاز و غیر واقع است، لیکن چون مقصود اصلاح نفس و بر طرف کردن این نقص و رذیله است بالاخره به حقیقت نزدیک مى‏شود و کم‏کم تکلف کم مى‏شود و نفس عادى مى‏شود و واقعیت پیدا مى‏کند. لااقل به نفس عرضه‏دار و بفهمان که این شخص بنده خداست و شاید خداوند تعالى به او نظر لطف داشته که او را متنعم کرده‏

__________________________________________________

 [1] «هر کسى در این جهان نابینا بوده باشد، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر خواهد بود.»

 [2] «هر که خداوند براى او نورى قرار نداده، هیچ نورى براى وى نیست.» (نور- 40).

و اختصاص داده به خاصه نعم خود. خصوصا اگر محسود اهل علم و دیانت باشد و حسد به واسطه آنها باشد، که البته حسد ورزیدن به آنها قبیحتر و عداوت با آنها عاقبتش بدتر است. البته به نفس باید فهماند که این‏ها بندگان خاص خدا هستند که توفیق الهى شامل حالشان شده و آنها را به این نعمت عظمى اختصاص داده. و این نعم باید محبت در نفس ایجاد کند نسبت به صاحبان آنها، و باید انسان آنها را محترم دارد و خاضع نسبت به آنها باشد، پس اگر دید که چیزهایى که باید موجب محبت و خضوع شود در نفس ضد آن بروز کرد، بداند که خیلى شقاوت به او چیره شده و ظلمت به باطن او غلبه کرده، و حتما در صدد اصلاح از طرق علمیه و عملیه برآید. و بداند که اگر در صدد ایجاد محبت برآمد زود موفق مى‏شود، زیرا که نور محبّت قاهر است بر ظلمت و کدورت، و خداى تبارک و تعالى وعده فرموده که مجاهدان را هدایت کند و آنها را به لطف خفى خود اعانت فرماید و توفیق عنایت نماید. انّه ولىّ التوفیق و الهدایة.

فصل در ذکر حدیث «رفع»

بدان که در بعضى از احادیث شریفه وارد شده که رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، فرمود که «برداشته شده است از امت من نه چیز، و از جمله آنها حسد است در صورتى که ظاهر نشود به دست یا زبان. «1»» البته امثال این حدیث شریف نباید مانع شود از جدیت در قلع این شجره خبیثه از نفس پاک کردن روح را از این آتش ایمان سوز و آفت دین برانداز. زیرا که کم اتفاق مى‏افتد که این ماده فساد قدم به نفس بگذارد و در نفس تولید فسادهاى گوناگون نکند و به هیچ نحو از او اثرى ظاهر نگردد و ایمان انسان محفوظ بماند. با اینکه در احادیث صحیحه وارد شده که این صفت ایمان را مى‏خورد و آفت ایمان است «2»، و خداى تعالى از صاحب آن برائت کرده و خود را از او و او را از خود نفى کرده. پس یک چنین امر بزرگى و فساد مهمى را که به واسطه آن همه چیز انسان در خطر است نباید انسان از او غفلت کند و به واسطه حدیث «رفع» مغرور گردد. پس، تو جدیت خود را بکن و شاخه‏هاى او را بزن و در صدد اصلاح باش و نگذار از او ترشحى در خارج بشود، آن وقت ریشه آن سست‏ مى‏شود و از نمو و ترقى مى‏افتد. و اگر در بین ریاضت و اصلاح مرگ در رسید، رحمت الهى شامل حالت مى‏شود و با رحمت واسعه و برکت روحانیت رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، مشمول عفو مى‏شوى، و بارقه رحمانیه اگر بقیه‏اى از آن مانده باشد، مى‏سوزاند و نفس را پاک و پاکیزه مى‏کند.

و اما آنچه در روایت حمزة بن حمران وارد است: عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال ثلاثة لم ینج منها نبىّ- فمن دونه، التفکّر فی الوسوسة فی الخلق و الطّیرة و الحسد، إلاّ انّ المؤمن لا یستعمل حسده. [1] یا آنکه مبالغه فرموده‏اند و مقصود کثرت ابتلاى به آن است. یا اینکه این ترکیب کنایه از کثرت ابتلاست، بدون آنکه مقصود بالذّات خود مضمون جمله باشد. یا آنکه حسد را اعم از غبطه اراده فرمودند مجازا. یا آنکه میل زوال بعض نعم از کفار را که استعمال مى‏کنند در ترویج مذهب باطل خود، حسد نام نهاده‏اند. و الا از حسد به معناى حقیقى خودش انبیا و اولیا، علیهم السلام، پاک و پاکیزه‏اند: قلبى که آلوده به مساوى اخلاقى و قذارات باطنى شد، مورد وحى و الهام الهى نشود و مورد تجلیات ذاتى و صفاتى حق نگردد. پس، باید یا توجیهى از روایت شود به نحوى که ذکر شد، یا به نحو دیگر، یا ردّ علمش به قایلش، صلوات اللّه علیه، شود. و الحمد للّه أوّلا و آخرا.

__________________________________________________

 [1] از ابى عبد اللّه (ع) روایت شده که سه چیز است که هیچ پیامبر و پایینتر از او از آن رهایى نیافتند: اندیشیدن براى وسوسه کردن مردم، و فال بد زدن، و حسد ورزیدن جز آنکه مؤمن به حسد خود کار نمى‏کند. روضه کافى، ج 8، ص 108، حدیث 86. وسائل الشیعة، ج 11، ص 293، «کتاب الجهاد»، باب 55. حدیث 8.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد