الحدیث الثالث عشر
بالسّند المتّصل إلى الشّیخ الجلیل، ثقة الإسلام، محمّد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن غیر واحد، عن علیّ بن أسباط، عن أحمد بن عمر الحلاّل، عن علىّ بن سوید، عن أبی الحسن الأوّل، علیه السّلام، قال: سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه فَهُوَ حَسْبُهُ. «1»»
فقال: التّوکّل على اللّه درجات. منها أن تتوکّل على اللّه فی أمورک کلّها، فما فعل بک کنت عنه راضیا، تعلم أنّه لا یألوک خیرا و فضلا، و تعلم أنّ الحکم فی ذلک له، فتوکّل على اللّه بتفویض ذلک إلیه وثق به فیها و فی غیرها. «2»
ترجمه «على بن سوید گوید پرسش کردم حضرت موسى بن جعفر، علیهما السلام، را از قول خداى عزّ و جلّ: و من یتوکّل على اللّه فهو حسبه. پس فرمود. «توکل بر خدا را درجاتى است. از آنها این است که توکل کنى بر خدا در کارهاى خودت، تمام آنها، پس آنچه کرد به تو بوده باشى از او خشنود. بدانى همانا او منع نکند تو را نیکویى و فضل را، و بدانى همانا فرمان در آن مر او راست. پس، توکل کن بر خدا به واگذارى آن به سوى او، و اعتماد کن به خدا در آنها و غیر آنها.»
شرح «حلاّل»، به تشدید، فروشنده «حلّ» است و آن روغن کنجد است. و «ابو الحسن اوّل» حضرت کاظم، علیه السلام، است، چنانچه «ابو الحسن» مطلق نیز آن بزرگوار است. و أبو الحسن ثانى حضرت رضا، علیه السلام، و ثالث حضرت هادى، علیه السلام، است.
و «توکّل» به حسب لغت اظهار عجز است و اعتماد بر غیر است. و اتّکلت على فلان فی أمرى، اعتمدته. و أصله: إوتکلت. و «حسبه» أى، محسبه و کافیه [1]. و «یألوک» از ألا، یألو، ألوا، به معنى «تقصیر» است. بعضى گفتهاند وقتى که متعدّى به دو مفعول شود، تضمین شود معنى منع را «1». و آن بد نیست و معنى سلیستر آید، گرچه لزومى هم ندارد و با معنى تقصیر هم درست آید، چنانچه از صحاح هم خلاف آن استفاده شود، زیرا که او گوید: «ألا یألو، أى قصّر. و فلان لا یألوک نصحا.» [2] از آن معلوم شود که با دو مفعول نیز به همان معنى است. و توکل غیر از تفویض است و هر دو غیر از «رضا» و غیر از «وثوق» هستند، چنانچه پس از این بیان خواهد شد ان شاء اللّه. و ما در ضمن چند فصل آنچه محتاج است حدیث شریف به بیان شرح دهیم.
فصل در بیان معانى توکل است و درجات آن
بدان که از براى «توکل» معانى متقاربهاى با تعبیرات مختلفه نمودند به حسب مسالک مختلفه:
چنانچه صاحب منازل السائرین فرماید: «التّوکّل کلة الأمر کلّه إلى مالکه و التّعویل على وکالته. «2» یعنى «توکل» واگذار نمودن تمام امور است به صاحب آن و اعتماد نمودن است [بر] وکالت او.» و بعض عرفا فرمودند: التّوکّل طرح البدن فی العبودیّة و تعلّق القلب بالرّبوبیّة. [3] یعنى «توکل» انداختن بدن است در بندگى و تعلق قلب است به پرورندگى.» یعنى صرف قواى بدن را در راه اطاعت حق، و تصرف ننمودن در امور و واگذار نمودن آنها را به پروردگار.
و بعضى گفتهاند: التّوکّل على اللّه انقطاع العبد فی جمیع ما یأمله من المخلوقین. یعنى «توکل بر خدا بریدن بنده است تمام آرزوهاى خود را از مخلوق و پیوستن به حق است از آنها.»
بالجمله، معانى مذکوره متقارب در معنى هستند و بحث در مفهوم لزومى
__________________________________________________
[1] «و اتکلت على فلان فی أمرى» یعنى در کار خویش بر او تکیه کردم. و اصل آن «اوتکلت» است. و حسبه یعنى او را کافى است.
[2] «ألا، یألو»، یعنى کوتاهى کرد، و فلانى در خیر خواهى تو کوتاهى ننمود.
[3] این کلام از أبو تراب نخشبى نقل شده است. رساله قشیریه- ج 1. ص 468.
ندارد. و آنچه گفتنى است آن است که از براى آن درجات مختلفه است به حسب اختلاف مقامات بندگان، و چون علم به درجات توکل مبتنى است بر علم به درجات عباد در معرفت ربوبیت حق جلّ جلاله، ناچار ذکرى از آن در میان آریم.
پس، بدان که یکى از اصول معارف، که مقامات سالکین بدون آن حاصل نشود، علم به ربوبیت و مالکیت حق است و کیفیت تصرف ذات مقدس است در امور. و ما وارد در این بحث از وجهه علمى نشویم، زیرا که مبتنى است بر تحقیق جبر و تفویض، و آن با وضع این اوراق مناسبتى ندارد، و فقط بیان درجات مردم را در معرفت به آن مىنماییم.
پس، گوییم که مردم در معرفت ربوبیت ذات مقدس بسى مختلف و متفاوتاند. عامه موحدین حق تعالى را خالق مبادى امور و کلیات جواهر و عناصر اشیا مىدانند، و تصرف او را محدود مىدانند و احاطه ربوبیت را قائل نیستند. اینها به حسب لقلقه لسان گاهى مىگویند مقدّر امور حق است و همه چیز در تحت تصرف اوست و هیچ موجودى بىاراده مقدسه او موجود نشود، ولى صاحب این مقام نیستند، نه علما و نه ایمانا و نه شهودا و وجدانا. این دسته از مردم، که ما خود نیز گویى داخل آنها هستیم، علم به ربوبیت حق تعالى ندارند و توحیدشان ناقص و از ربوبیت و سلطنت حق محجوباند به اسباب و علل ظاهره، و داراى مقام توکل، که اکنون سخن در آن است، نیستند جز لفظا و ادعائا، و لهذا در امور دنیا به هیچ وجه اعتماد [به حق] نکنند و جز به اسباب ظاهره و مؤثرات کونیه به چیز دیگر متشبث نشوند، و اگر گاهى در ضمن توجهى به حق کنند و از او مقصدى طلبند، یا از روى تقلید است یا از روى احتیاط است، زیرا که ضررى در آن تصور نکنند و احتمال نفع نیز مىدهند، در این حال رائحهاى از توکل در آنها هست، ولى اگر اسباب ظاهره را موافق ببینند، بکلى از حق تعالى و تصرف او غافل شوند. و اینکه گویند توکل منافات ندارد با کسب و عمل، مطلب صحیحى است، بلکه مطابق برهان و نقل است، ولى احتجاب از ربوبیت و تصرف [او] و مستقل شمردن اسباب منافى توکل است. این دسته از مردم که در کارهاى دنیایى هیچ تمسک و توکّلى ندارند، راجع به امور آخرت خیلى لاف از توکل زنند! در هر علم و معرفت یا تهذیب نفس و عبادت و اطاعت که تهاون کنند و سستى و تنبلى نمایند، فورا اظهار اعتماد بر حق و فضل او و توکل بر او نمایند. مىخواهند بدون سعى و عمل با لفظ «خدا بزرگ است» و «متوکلیم به فضل خدا» درجات آخرتى را تحصیل کنند! در امور دنیا گویند سعى و عمل و توکل با اعتماد به حق منافات ندارد، و در امور آخرت سعى و عمل را منافى با اعتماد به فضل حق و توکل بر او شمارند. این نیست جز از مکائد نفس و شیطان، زیرا که اینها نه در امور دنیا و نه در امور آخرت متوکلاند و در هیچیک اعتماد به حق ندارند، لکن چون امور دنیوى را اهمیت مىدهند، به اسباب متشبث مىشوند و به حق و تصرف او اعتماد نکنند، و به عکس کارهاى آخرت را چون اهمیت نمىدهند و ایمان حقیقى به یوم معاد و تفاصیل آن ندارند، براى آن عذرى مىتراشند. گاهى مىگویند خدا بزرگ است، گاهى اظهار اعتماد به حق و شفاعت شافعین مىکنند، با اینکه تمام این اظهارات جز لقلقه لسان و صورت بیمعنى چیز دیگر نیست و حقیقت ندارد.
طایفه دوم اشخاصى هستند که یا با برهان یا با نقل معتقد شدند و تصدیق کردند که حق تعالى مقدّر امور است و مسبّب اسباب و مؤثر در دار وجود و قدرت و تصرف او محدود به حدى نیست. اینها در مقام عقل توکل به حق دارند، یعنى ارکان توکل پیش آنها عقلا و نقلا تمام است، از این جهت خود را متوکل دانند. و دلیل بر لزوم توکل نیز اقامه کنند، زیرا که ارکان توکل را ثابت نمودند، و آن چند چیز است:
یکى آنکه حق تعالى عالم به احتیاج عباد است، یکى آنکه قدرت دارد به رفع احتیاجات، یکى آنکه بخل در ذات مقدسش نیست، یکى آنکه رحمت و شفقت بر بندگان دارد، پس، لازم است توکل کردن بر عالم قادر غیر بخیل رحیم بر بندگان، زیرا که قائم به مصالح آنها مىشود و نگذارد از آنها فوت شود مصلحتى، گر چه خود آنها تمیز ندهند مصالح را از مفاسد. این طایفه گرچه علما متوکلاند، ولى به مرتبه ایمان نرسیده، و از این جهت در امور متزلزلاند و عقل آنها با قلب آنها در کشمکش است و عقل آنها مغلوب است، زیرا که قلوب آنها متعلق به اسباب است و از تصرف حق محجوب است.
طایفه سیّم آناناند که تصرف حق را در موجودات به قلوب رسانده و قلوب آنها ایمان آورده به اینکه مقدّر امور حق تعالى و سلطان و مالک اشیا اوست، و با قلم عقل در الواح دلها ارکان توکل را رساندهاند. اینها صاحب مقام توکل هستند. ولى این طایفه نیز در مراتب ایمان و درجات آن بسیار مختلفاند تا به درجه اطمینان و کمال آن رسد که آن وقت درجه کامله توکل در قلوب آنها ظاهر شود و تعلق و دلبستگى به اسباب پیدا نکنند و دل آنها چنگ به مقام ربوبیت زند و اطمینان و اعتماد به او پیدا کند، چنانچه آن عارف توکل را تعریف کرد به «طرح بدن در راه عبودیت و تعلق قلب به ربوبیت.»
اینها که ذکر شد در صورتى است که قلب واقع باشد در مقام کثرت افعالى، والا از مقام توکل بگذرد و خارج از مقصود گردد.
پس، معلوم شد که توکل را درجاتى است، و شاید درجهاى را که حدیث شریف متعرض شده است توکلى است که در طایفه دوم باشد، زیرا که مبادى آن را علم قرار داده. و شاید اشاره به درجات دیگر که در اعتبار دیگر است باشد. زیرا که از براى توکل درجات دیگرى به تقسیم دیگر است. و آن چنان است که همان طور که در درجات سلوک اصحاب عرفان و ریاضت از مقام کثرت به وحدت مثلا کمکم رسند و فناى مطلق افعالى دفعتا واقع نشود، بلکه تدریجا شود- اوّل در مقام خود و پس از آن در سایر موجودات مشاهده شود- حصول توکل و رضا و تسلیم و سایر مقامات نیز بتدریج گردد: ممکن است اوّل در پارهاى امور و در اسباب غائبه خفیه توکل کند، پس از آن کمکم به مقام مطلق رسد، چه اسباب ظاهره جلیّه داشته باشد یا اسباب باطنه خفیه، و چه در کارهاى خود باشد یا بستگان و متعلقان خود. از این جهت در حدیث شریف فرمود یکى از درجات آن است که در تمام امورت توکل کنى.
فصل در بیان فرق بین توکل و رضاست
بدان که مقام «رضا» غیر از مقام توکل است، بلکه از آن شامختر و عالیتر است، زیرا که «متوکل» طالب خیر و صلاح خویش است، و حق تعالى را که فاعل خیر داند وکیل کند در تحصیل خیر و صلاح، و «راضى» فانى کرده است اراده خود را در اراده حق و از براى خود اختیارى نکند، چنانچه از بعض اهل سلوک پرسیدند: ما ترید؟ قال: ارید أن لا ارید [1] مطلوب او مقام «رضا» بود.
و اما در حدیث شریف که فرموده است: فما فعل بک کنت عنه راضیا. مقصود از آن، مقام رضا نیست، و لهذا دنبال آن فرموده: «بدانى که حق تعالى هر چه مىکند خیر و فضل تو در آن است.» گویى حضرت خواسته است در سامع ایجاد مقام توکل فرماید، لهذا از براى آن مقدماتى ترتیب داده است: اوّل فرموده: تعلم
__________________________________________________
[1] این کلام از بایزید نقل شده است. شرح منازل السائرین، ص 89، قسم چهارم در اخلاق- باب «رضا» أنّه لا یألوک خیرا و فضلا. و پس از آن فرموده است: و تعلم أنّ الحکم فی ذلک له.
البته کسى که بداند حق تعالى قادر است بر هر چیز و خیر و فضل او را از دست ندهد، مقام توکل براى او حاصل شود، زیرا که دو رکن بزرگ توکل همان است که ذکر فرموده، و دور کن یا سه رکن دیگر را براى وضوح آن ذکر نفرموده.
پس، نتیجه از مقدمات مذکوره و مطویه معلومه حاصل شود که هر چه حق تعالى کند موجب خشنودى و رضایت است، زیرا که خیر و صلاح در آن است، پس مقام توکل حاصل آید، و لهذا تفریع فرموده است: فتوکّل على اللّه.
فصل در فرق بین تفویض و توکل و ثقه
بدان که «تفویض» نیز غیر از توکل است، چنانچه «ثقه» غیر از هر دو است. و از این جهت آنها را در مقامات سالکان جداگانه شمردهاند. خواجه فرماید:
التّفویض ألطف إشارة و أوسع معنى من التوکّل. ثمّ قال: التّوکّل شعبة منه. «1» یعنى «تفویض» لطیفتر و دقیقتر از توکل است، زیرا که تفویض آن است که بنده حول و قوت را از خود نبیند و در تمام امور خود را بى تصرف داند و حق را متصرف، و اما در توکل چنان نیست، زیرا که متوکل حق را قائم مقام خود کند در تصرف و جلب خیر و صلاح.
و اما [تفویض] اوسع است و توکل شعبهاى است از آن، زیرا که توکل در مصالح است، به خلاف تفویض که در مطلق امور است. و نیز توکل نمىباشد مگر بعد از وقوع سبب موجب توکل، یعنى امرى که در آن توکل مىکند بنده بر خدا، مثل توکل پیغمبر، صلّى اللّه علیه و آله، و اصحابش در حفظ از مشرکین وقتى که گفته شد به آنها: إنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ایماناً و قالُوا حَسْبُنَا اللَّه و نِعْمَ الْوَکیلُ. [1] و اما تفویض قبل از وقوع سبب است، چنانچه در دعاى مروى از رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، است: اللّهمّ إنّی أسلمت نفسی إلیک و ألجأت ظهری إلیک و فوّضت أمری إلیک. [2] و گاهى بعد از وقوع سبب است، مثل تفویض مؤمن آل فرعون. اینکه ذکر کردم محصّل ترجمه شرح عارف معروف، عبد الرّزاق کاشانى، [3] است از کلام جناب عارف کامل، خواجه عبد اللّه «2»، با
__________________________________________________
[1] همانا مردمى علیه شما گرد آمدهاند از آنها بترسید پس این بر ایمانشان افزود و گفتند خدا ما را بس است و او چه نیکو تکیه گاهى است. (آل عمران- 173)
[2] خدایا من نفس خود را تسلیم تو کردم و به تو تکیه کردم و کار خویش را به تو واگذار کردم
[3] ملا عبد الرزاق بن جمال (جلال) الدین اسحاق کاشانى سمرقندى مکنى به أبو الغنائم و ملقب به کمال الدین از مشاهیر عارفان قرن هشتم هجرى و از شارحان بزرگ فصوص مى باشد. وى در سال 730 یا 735 وفات کرده است از آثار اوست: اصطلاحات الصوفیة، تأویل الآیات یا تأویل القرآن، شرح فصوص الحکم، شرح منازل السائرین.
مختصر تفاوت و اختصار «1». و کلام خواجه نیز دلالت بر آن دارد.
لیکن در بودن توکل شعبهاى از تفویض نظر است، و در اعم شمردن تفویض را از توکل مسامحه واضحه است. و نیز دلیلى نیست بر آنکه توکل فقط بعد از وقوع سبب است، بلکه در هر دو مورد جاى توکل هست. و اما در حدیث شریف که فرمود: فتوکّل على اللّه بتفویض ذلک إلیه. تواند بود که چون توکل نیست مگر با رؤیت تصرف خویش، لهذا براى خود وکیل اتخاذ نموده در امرى که راجع به خود مىداند، حضرت خواسته است او را ترقى دهد از مقام توکل به تفویض، و به او بفهماند که حق تعالى قائم مقام تو نیست در تصرف، بلکه خود متصرف ملک خویش و مالک مملکت خود است. خواجه نیز در منازل السائرین، در درجه ثالثه توکل، تنبه به این معنى داده. «2»
و امّا «ثقه» نیز غیر از توکل و تفویض است، چنانچه خواجه فرموده: الثّقة سواد عین التوکّل و نقطة دائرة التّفویض و سویداء قلب التّسلیم. [1] یعنى مقامات ثلاثه بدون آن حاصل نشود. بلکه روح آن مقامات ثقه به خداى تعالى است، و تابنده وثوق به حق تعالى نداشته باشد داراى آنها نشود. پس، معلوم شد نکته آنکه حضرت پس از توکل و تفویض فرمودند: ثق به فیها و فی غیرها.
__________________________________________________
[1] «ثقه» مردمک چشم «توکل» و مرکز دایره «تفویض» و کانون دل «تسلیم» است. منازل السائرین ص 35. «قسم البدایات»، «باب ثقه».