الحدیث السّابع عشر
بالسّند المتّصل إلى الإمام الأقدم، حجّة الفرقة و رئیس الأمّة، محمّد بن یعقوب الکلینى، رضى اللّه عنه، عن محمّد بن یحیى، عن أحمد بن محمّد بن عیسى، عن الحسن بن محبوب، عن معاویة بن وهب، قال سمعت أبا عبد اللّه، علیه السلام، یقول: إذا تاب العبد توبة نصوحا، أحبّه اللّه، فستر علیه فی الدّنیا و الآخرة. فقلت: و کیف یستر علیه؟ قال: ینسی ملکیه ما کتبا علیه من الذّنوب، ثمّ یوحی إلى جوارحه: اکتمی علیه ذنوبه. و یوحى إلى بقاع الأرض، اکتمی علیه ما کان یعمل علیک من الذّنوب. فیلقى اللّه حین یلقاه و لیس شیء یشهد علیه بشیء من الذّنوب. «1»
ترجمه «معاویة بن وهب گفت شنیدم از حضرت صادق، علیه السلام، مىفرمود:
«وقتى که توبه کند بندهاى توبه خالص، دوستدار شود او را خداوند، پس ستر کند بر او در دنیا و آخرت. پس گفتم:» و چگونه بپوشاند بر او؟ گفت: «به فراموشى اندازد دو فرشته او را آنچه را نوشتهاند بر او از گناهان. و وحى مىفرماید به سوى اعضاى او: کتمان کنید بر او گناهان او را. و وحى مىفرماید به سوى بقعههاى زمین: بپوشانید بر او آنچه را عمل مىکرد بر شما از گناهان. پس ملاقات مىکند خدا را زمانى که ملاقات مىکند او را و حال آنکه نیست چیزى که شهادت بدهد بر او به چیزى از گناهان.»
در حقیقت توبه است
شرح بدان که «توبه» یکى از منازل مهمه مشکله است. و آن عبارت است از رجوع از طبیعت به سوى روحانیت نفس، بعد از آنکه به واسطه معاصى و کدورت نافرمانى نور فطرت و روحانیت محجوب به ظلمت طبیعت شده.
و تفصیل این اجمال اجمالا این است که نفس در بدو فطرت، خالى از هر نحو کمال و جمال و نور و بهجت است، چنانچه خالى از مقابلات آنها نیز هست. گویى صفحهاى است خالى از مطلق نقوش: نه داراى کمالات روحانى، و نه متصف به اضداد آن است. ولى نور استعداد و لیاقت براى حصول هر مقامى در او ودیعه گذاشته شده است، و فطرت او بر استقامت و خمیره او مخمّر به انوار ذاتیه است. و چون ارتکاب معاصى کند، به واسطه آن در دل او کدورتى حاصل شود. و هر چه معاصى بیشتر شود، کدورت و ظلمت افزون گردد تا آنکه یکسره قلب تاریک و ظلمانى شود و نور فطرت منطفى گردد و به شقاوت ابدى رسد. اگر در بین این حالات، قبل از فرا گرفتن ظلمت تمام صفحه قلب را، از خواب غفلت بیدار شد و پس از منزل یقظه به منزل توبه وارد شد و حظوظ این منزل را به شرایطى، که اجمالى از آن در این اوراق ان شاء اللّه، ذکر مىشود، استیفا کرد، از حالات ظلمانیه و کدورات طبیعیه برگشت مىنماید به حال نور فطرت اصلى و روحانیت ذاتیه خود.
گویى صفحهاى مىشود باز خالى از کمالات و اضداد آن. چنانچه در حدیث شریف مشهور است: التّائب من الذّنب کمن لا ذنب له. «1» «رجوع کننده از گناه مثل کسى است که گناه نداشته باشد.»
پس، معلوم شد که حقیقت «توبه» رجوع از احکام و تبعات طبیعت است به سوى احکام روحانیت و فطرت. چنانچه حقیقت «انابه» رجوع از فطرت و روحانیت است به سوى خدا، و سفر کردن و مهاجرت نمودن از بیت نفس است به سوى سر منزل مقصود. پس منزل توبه مقدم بر منزل انابه است. و تفصیل آن در این اوراق مناسب نیست.
فصل نکته مهمه
بر سالک طریق نجات و هدایت لازم است تنبّه به یک نکته مهمه. و آن این است که توفیق به توبه صحیحه کامله با حفظ شرایط آن، چنانچه ذکر مىشود، از امور مشکله است، و انسان کمتر مىتواند نایل به این مقصد شود، بلکه دخول در گناهان، خصوصا کبائر و موبقات، باعث مىشود که انسان را از یاد توبه بکلى غافل مىکند. و اگر درخت معاصى در مزرعه دل انسانى بارمند و برومند گردید و ریشهاش محکم شد، نتایجى بس ناهنجار دهد، که یکى از آنها آن است که انسان را از توبه بکلى منصرف مىکند، و اگر گاهگاهى نیز متذکر آن شود، بتسویف و امروز و فردا و این ماه و آن ماه کار را مىگذراند، و با خود مىگوید که در آخر عمر و زمان پیرى توبه صحیحى مىکنم. غافل از آنکه این مکر با خدا است، و اللّه خیر الماکرین. [1]
گمان نکن که پس از محکم شدن ریشه گناهان انسان بتواند توبه نماید، یا آنکه بتواند به شرایط آن قیام نماید. پس بهار توبه ایام جوانى است که بار گناهان کمتر و کدورت قلبى و ظلمت باطنى ناقصتر و شرایط توبه سهلتر و آسانتر است.
انسان در پیرى حرص و طمع و حب جاه و مال و طول املش بیشتر است. و این مجرّب است، و حدیث شریف نبوى [2] شاهد بر آن است. گیرم که انسان بتواند در ایام پیرى قیام به این امر کند، از کجا به پیرى برسد و اجل موعود او را در سن جوانى و در حال اشتغال به نافرمانى نرباید و به او مهلت دهد؟ کمیاب بودن پیران دلیل است که مرگ به جوانان نزدیکتر است. در یک شهر پنجاه هزار نفرى، پنجاه نفر پیر هشتاد ساله انسان نمىبیند.
پس اى عزیز، از مکاید شیطان بترس و در حذر باش، و با خداى خود مکر و حیله مکن که پنجاه سال یا بیشتر شهوت رانى مىکنم، و دم مرگ با کلمه استغفار جبران گذشته مىکنم. اینها خیال خام است. اگر در حدیث دیدى یا شنیدى که حق تعالى بر این امت تفضل فرموده و توبه آنها را تا قبل از وقت معاینه آثار مرگ یا خود آن قبول مىفرماید [3]، صحیح است، ولى هیهات که در آن وقت توبه از انسان متمشّى شود. مگر توبه لفظ است! قیام به امر توبه زحمت دارد، برگشت و عزم بر برگشت نکردن ریاضات علمیه و عملیه لازم دارد، و الا خود بخود انسان نادر اتفاق مىافتد که در فکر توبه بیفتد یا موفق به آن شود، یا اگر شد بتواند به شرایط صحت و قبول آن، یا به شرایط کمال آن، قیام کند. چه بسا باشد که قبل از فکر توبه یا عملى کردن آن، اجل مهلت ندهد، و انسان را با بار معاصى سنگین و ظلمت بىپایان گناهان از این نشئه منتقل نماید. آن وقت خدا مىداند که به چه گرفتاریها و بدبختیها دچار مىشود. جبران معاصى در آن عالم، فرضا که اهل نجات و عاقبت امرش سعادت
__________________________________________________
[1] «خدا بهتر از همه مکر مىکند.» (آل عمران- 54).
[2] پیامبر فرمود: یهرم بن آدم و یبقى معه اثنتان: الحرص و الأمل. (فرزند آدم پیر مىشود و دو چیز با او مىماند: حرص و آرزو.) خصال، ج 1، ص 73، باب الاثنین، حدیث 112. احیاء علوم الدین، ج 4، ص 438. «کتاب ذکر الموت و ما بعده»، «فضیلة قصر الامل».
[3] امام صادق (ع) از پیامبر (ص) روایت کرده است که فرمود: من تاب قبل موته بسنة، قبل اللّه توبته. ثمّ قال: إنّ السنة لکثیرة، من تاب قبل موته بشهر قبل اللّه توبته. ثمّ قال: إنّ الشهر لکثیر، من تاب قبل موته بجمعة، قبل اللّه توبته. ثمّ قال: إنّ الجمعة لکثیر، من تاب قبل موته بیوم، قبل اللّه توبته. ثمّ قال: إنّ یوما لکثیر، من تاب قبل أن یعاین، قبل اللّه توبته. (هر کس یکسال پیش از مرگش توبه کند، خداوند توبه او را مىپذیرد. سپس فرمود: یک سال زیاد است، هر کس یک ماه پیش از مرگش توبه کند، خدا توبه او را مىپذیرد. سپس فرمود: یک ماه زیاد است، هر کس یک جمعه (یک هفته) پیش از مرگش توبه کند، خداوند توبه او را مىپذیرد. سپس فرمود: یک جمعه (هفته) زیاد است، هر کس یک روز پیش از مرگش توبه کند، خداوند توبه او را مىپذیرد. سپس فرمود:
یک روز زیاد است، هر کس پیش از مشاهده مرگ توبه کند، خداوند توبه او را مىپذیرد.) اصول کافى، ج 2، ص 440، «کتاب ایمان و کفر»، «باب فیما اعطى اللّه عز و جل آدم وقت التوبة.»، حدیث 2. و احادیث این باب.
باشد، کار سهلى نیست. فشارها و زحمتها و سوختنهایى در دنبال است تا انسان لایق شفاعت شود و مورد رحمت ارحم الراحمین گردد.
پس اى عزیز، هر چه زودتر دامن [همت] به کمر بزن و عزم را محکم و اراده را قوى کن، و از گناهان، تا در سن جوانى هستى یا در حیات دنیایى مىباشى، توبه کن، و مگذار فرصت خداداد از دستت برود، و به تسویلات شیطانى و مکاید نفس اماره اعتنا مکن.
نکته مهمه
و نیز به یک نکته مهمه باید توجه داشت. و آن این است که شخص تائب پس از توبه نیز، آن صفاى باطنى روحانى و نور خالص فطرى برایش باقى نمىماند.
چنانچه صفحه کاغذى را اگر سیاه کنند و باز بخواهند جلا دهند، البته به حالت جلاى اوّلى بر نمىگردد، یا ظرف شکسته را اگر اصلاح کنند، باز به حالت اولى مشکل است عود کند، خیلى فرق است میانه دوستى که در تمام مدت عمر با صفا و خلوص با انسان رفتار کند، یا دوستى که خیانت کند و پس از آن عذر تقصیر طلب نماید. علاوه بر آن که کم کسى است که بتواند درست قیام به وظایف توبه بنماید.
پس، انسان باید حتى الامکان داخل در معاصى و نافرمانى نشود که اصلاح نفس پس از افساد از امور مشکله است. و اگر خداى نخواسته گرفتارى پیدا کرد، هر چه زودتر در صدد علاج برآید که هم فساد کم را زود مىشود اصلاح کرد، و هم کیفیت اصلاح بهتر مىشود.
اى عزیزى، با بىاعتنایى و سرسرى از این مقام مگذر. تدبر و تفکر در حال خود و عاقبت امر خویشتن کن، و به کتاب خدا و احادیث خاتم انبیاء و ائمه هدى، سلام اللّه علیهم اجمعین، و کلمات علماى امت و حکم عقل وجدانى رجوع نما، و این باب را، که مفتاح ابواب است، به روى خود بگشا، و در این منزل، که عمده منازل انسانیت است نسبت به حال ماها، وارد شو و اهمیت به آن بده و مواظبت از آن کن.
و از خداوند تبارک و تعالى توفیق حصول مطلوب بخواه، و از روحانیت رسول اکرم و ائمه هدى سلام اللّه علیهم، استعانت کن، و به ولىّ امر و ناموس دهر، حضرت امام عصر، عجّل اللّه فرجه، پناه ببر، البته آن بزرگوار دستگیرى ضعفا و بازماندگان را مىفرماید و بیچارگان را دادرسى مىنماید.
فصل در ارکان توبه
بدان که از براى توبه کامله ارکان و شرایطى است که تا آنها محقق نشود، توبه صحیحه حاصل نشود. و ما به ذکر عمده آنها که لازم است مىپردازیم.
یکى از آنها، که رکن رکین اوست، ندامت و پشیمانى است از گناهان و تقصیرات گذشته، و دیگر، عزم بر برگشت ننمودن بر آن است همیشه. و این دو در حقیقت محقق اصل حقیقت توبه و به منزله مقومات ذاتیه آن است. و عمده در این باب تحصیل این مقام و تحقق به این حقیقت است. و آن، چنان صورت پذیرد که انسان متذکر تأثیر معاصى در روح و تبعات آن در عالم برزخ و قیامت بشود از وجه معقول و منقول. چنانچه پیش اصحاب معرفت مبرهن و در اخبار اهل بیت عصمت، علیهم السلام، وارد است که از براى معاصى در عالم برزخ و قیامت صورتهایى است به مناسبت آنها، که در آن عالم داراى حیات و اراده هستند و انسان را از روى شعور و اراده عذاب و آزار مىنمایند، چنانچه آتش جهنم نیز از روى شعور و اراده انسان را مىسوزاند، زیرا که آن نشئه نشئه حیات است. پس، در آن عالم صورتهایى نتیجه اعمال حسنه یا قبیحه ماست که با ما محشور مىگردد. و در احادیث شریفه و قرآن کریم تصریحا و تلویحا ذکر این مطلب بسیار شده، و مطابق است با مسلک حکماى اشراق و ذوق و مشاهدات اهل سلوک و عرفان. و همین طور از براى هر معصیتى در روح اثرى حاصل شود، که آن را در احادیث شریفه به «نقطه سوداء «1»» تعبیر فرمودند، و آن کدورتى است که در قلب و روح پیدا شود و کمکم افزون مىشود و انسان را منتهى مىکند به کفر و زندقه و به شقاوت ابدى مىرساند، چنانچه پیش از این تفصیل این جمله داده شد. «2»
پس، انسان عاقل اگر تنبه بر این معانى پیدا کرد، و به فرمودههاى انبیا و اولیا، علیهم السلام، و عرفا و حکما و علما، رضوان اللّه علیهم، به قدر قول [یک] نفر طبیب معالج اعتنا کرد، لا بد از معاصى پرهیز مىکند و گرد آنها نمىگردد. و اگر خداى نخواسته مبتلا شد، بزودى از آن منزجر مىشود و پشیمان مىگردد، و صورت ندامت در قلبش ظاهر مىشود. و نتیجه این پشیمانى و ندامت خیلى بزرگ است. و آثار آن خیلى نیکو است، و عزم بر ترک مخالفت و معصیت بر اثر ندامت حاصل شود. و همین که این دو رکن توبه حاصل شد، کار سالک طریق آخرت آسان شود و توفیقات الهیه شامل حال او شود، و به حسب نصّ آیه شریفه إنّ اللّه یحبّ التّوابین. [1] و این روایت شریفه محبوب حق تعالى شود اگر در این توبه خالص باشد.
و باید انسان با ریاضات علمى و عملى و تفکرات و تدبرات لایقه لازمه در تخلیص توبه بکوشد، و بفهمد که محبوبیت پیش حق تعالى به میزان حساب در نیاید. خدا مىداند. صورت حب حق در آن عوالم چه انوار معنویه و تجلیات کاملهاى است و خداوند تبارک و تعالى با محبوب خود چه معامله مىفرماید.
اى انسان چه قدر ظلوم و جهولى و قدر نعم ولىّ النعم را نمىدانى. سالها در نافرمانى و ستیزه با چنین ولىّ نعمى که تمام وسایل آسایش و راحت تو را فراهم فرموده بدون آنکه براى او، نعوذ باللّه، فایده و عایدهاى تصور شود، به سر بردى و هتک حرمت کردى و بیحیایى و سر خودى را به آخر رساندى، اکنون که نادم شدى و برگشت نمودى و توبه کردى، حق تعالى تو را محبوب خود گرفت. این چه رحمت واسعه و نعم وافرهاى است! خداوندا، ما عاجزیم از شکر نعم تو، لسان ما و همه موجودات الکن است از حمد و ثناى تو، جز آنکه سر خجلت به پیش افکنیم و از بیحیاییهاى خویش عذر بخواهیم چاره نداریم. ما چه هستیم که لایق رحمتهاى تو باشیم، ولى سعه رحمت و عموم نعمت تو بیش از آن است که در حوصله تقریر آید. أنت کما أثنیت على نفسک. «1»
و نیز باید انسان بکوشد تا آنکه صورت ندامت را در دل قوّت دهد تا ان شاء اللّه به بیت «احتراق» وارد شود. و آن چنان است که به واسطه تفکر در تبعات و آثار موحشه معاصى ندامت را در دل قوّت دهد، و نمونه نار اللّه الموقدة «2» را خود به اختیار خود در دل خود روشن کند و قلب را به آتش ندامت محترق کند تا آنکه همه معاصى از آن آتش بسوزد و کدورت و زنگار قلب مرتفع شود. بداند که اگر این آتش [را] در این عالم خود براى خود روشن نکند، و این در جهنم را، که خود باب الابواب بهشت است، به روى خود مفتوح نکند، از این عالم که منتقل شد، ناچار در آن عالم آتش سخت سوزناکى براى او تهیه شود و ابواب جهنم به روى او باز گردد و ابواب بهشت و رحمت به روى او منسد گردد.
خداوندا، سینه سوزناکى به ما عنایت فرما، و از آتش ندامت جذوه ندامت
__________________________________________________
[1] «همانا خدا بسیار توبه کنندگان را دوست دارد.» (بقره- 222).
در قلب ما بیفکن و آن را به این آتش دنیایى بسوزان و کدورت قلبیه ما را بر طرف فرما، و ما را از این عالم بى تبعات معاصى ببر. إنّک ولىّ النعم و على کلّ شیء قدیر.
فصل در شرایط توبه است
آنچه در فصل سابق ذکر شد، ارکان توبه بود. و از براى آن شرایط قبول و شرایط کمالى است، که آنها را به ترتیب مذکور مىداریم. عمده شرایط دو امر است، چنانچه عمده شرایط کمال نیز دو امر است. و ما در این باب مىپردازیم به ذکر کلام شریف حضرت مولى الموالى، زیرا که آن در حقیقت از جوامع کلم و کلام ملوک و ملوک کلام است.
روى فی نهج البلاغة أنّ قائلا قال بحضرته، علیه السّلام: أستغفر اللّه. فقال له: ثکلتک امّک! أ تدری ما الإستغفار؟ إنّ الإستغفار درجة العلیّین، و هو اسم واقع على ستّة معان: أوّلها النّدم على ما مضى. و الثّانی العزم على ترک العود إلیه أبدا. و الثّالث أن تؤدّى إلى المخلوقین حقوقهم حتّى تلقى اللّه سبحانه املس لیس علیک تبعة. و الرّابع أن تعمد إلى کلّ فریضة علیک ضیّعتها فتؤدّی حقّها. و الخامس أن تعمد إلى اللّحم الّذی نبت على السّحت، فتذیبه بالأحزان حتّى تلصق الجلد بالعظم و ینشأ بینهما لحم جدید. و السّادس أن تذیق الجسم ألم الطّاعة کما أذقته حلاوة المعصیة. «1»
جناب سید جلیل القدر، السید الرضى [1]، رضى اللّه عنه، در نهج البلاغه روایت فرمود که «همانا گویندهاى در محضر حضرت امیر، علیه السلام، گفت:
استغفر اللّه.» پس فرمود به او: «مادرت در عزایت گریه کناد، آیا مىدانى چیست استغفار؟ همانا استغفار درجه علّیین است. و آن اسمى است که واقع مىشود بر شش معنى. اوّل آنها پشیمانى بر گذشته است. دوم، عزم بر برگشت ننمودن است به سوى آن همیشگى. سوم، ادا کنى به سوى مخلوق حق آنها را تا ملاقات کنى خداى سبحان را پاکیزه که نبوده باشد بر تو دنبالهاى. (یعنى حقى از کسى به عهده تو
__________________________________________________
[1] ابو الحسن محمد بن حسین بن موسى، مشهور به شریف رضى، (406- 359) از بزرگان و مشاهیر دانشمندان شیعه وى شاگرد شیخ مفید بود و شیخ طوسى و دیگران از او روایت کردهاند در فنون ادب و بلاغت سر آمد دیگران بود و در دیگر علوم اسلام نیز حظّى وافى داشت. زهد و مناعت وى زبانزد بود. پس از پدرش نقابت سادات بدو مفوض گردید. از آثار اوست: انشراح الصدر، خصائص الائمة، تلخیص البیان عن مجازات القرآن، مجازات الاثار النبویة مهمترین و مشهورترین یادگار او «نهج البلاغة» است.
نباشد.) چهارم، آنکه روى آورى به سوى هر فریضه که بر تو است که ضایع کردى آن را، پس ادا کنى حق آن را. پنجم، روى آورى به سوى گوشتى که روییده شده است بر حرام، پس آب کنى آن را به اندوه ها تا بچسبد گوشت به استخوان و روییده شود بین آنها گوشت تازه. ششم، آنکه بچشانى جسم را درد فرمانبردارى، چنانچه چشاندى آن را شیرینى نافرمانى.»
این حدیث شریف مشتمل است اوّلا بر دو رکن توبه که «پشیمانى» و «عزم بر عدم عود» است. و پس از آن، بر دو شرط مهم قبول آن که «ردّ حقوق مخلوق» و «ردّ حقوق خالق» است. انسان به مجرد آنکه گفت توبه کردم، از او پذیرفته نمىشود.
انسان تائب آن است که هر چه از مردم بنا حق برده ردّ به آنها کند، و اگر حقوق دیگرى از آنها در عهده اوست، و ممکن است تأدیه یا صاحبش را راضى نماید، قیام به آن کند. و هر چه از فرایض الهیه ترک کرده، قضا کند یا تأدیه نماید، و اگر تمام آنها را ممکنش نیست، قیام به مقدار امکان کند. بداند که اینها حقوقى است که از براى هر یک از آنها مطالبى است، و در نشئه دیگر از او به اشق احوال [مطالبه] مىکنند، و در آن عالم راهى براى تأدیه آنها ندارد جز آنکه حمل بار گناهان دیگران را کند و ردّ اعمال حسنه خود را نماید. پس، در آن وقت بیچاره و بدبخت مىشود و راهى براى خلاص و چاره براى استخلاص ندارد.
اى عزیز، مبادا شیطان و نفس امّاره وارد شوند بر تو و وسوسه نمایند و مطلب را بزرگ نمایش دهند و تو را از توبه منصرف کنند و کار تو را یکسره نمایند. بدان که در این امور هر قدر، و لو به مقدار کمى نیز باشد، اقدام بهتر است. اگر نمازهاى فوت شده و روزهها و کفّارات و حقوق خدایى بسیار است و حقوق مردم بیشمار است، گناهان متراکم است و خطایا متزاحم، از لطف خداوند مأیوس مشو و از رحمت حق نا امید مباش که حق تعالى اگر تو به مقدور اقدام کنى، راه را بر تو سهل مىکند و راه نجات را به تو نشان مىدهد. بدان که یأس از رحمت حق بزرگترین گناهى است که در نفس گمان نمىکنم هیچ گناهى بدتر و بیشتر از آن تأثیر نماید. انسان مأیوس از رحمت چنان ظلمتى قلبش را فرا بگیرد و چنان افسارش گسیخته شود که با هیچ چیز اصلاحش نمىتوان نمود. مبادا از رحمت حق غافل شوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آید. رحمت حق از همه چیز بزرگتر و به هر چیز شامل است: «داد حق را قابلیت شرط نیست» [1] تو از اوّل چه بودى؟ در ظلمت عدم قابلیت و استعدادى نیست، حقّ جلّ و علا بى استحقاق و استعداد و بدون سؤال و
__________________________________________________
[1]
«چاره آن دل عطاى مبدلیست داد او را قابلیت شرط نیست»
مثنوى، دفتر پنجم، بیت 1537.
سابقه دعا تو را نعم وجود و کمالات وجود بخشید، بسط بساط نعم غیر محصوره و رحمتهاى غیر متناهیه فرمود، و تمام موجودات مسخر تو کرد، اکنون هم از عدم صرف و از نابودى محض حالت بدتر نشده. خداوند وعده رحمت داده، وعده مغفرت فرمود، تو یک قدم پیش بیا و به سوى درگاه قدس او قدم گذار، او خود از تو با هر وسیلهاى هست دستگیرى مىفرماید. و اگر نتوانستى تأدیه حقوق او کنى، از حقوق خود مىگذرد، و حقوق دیگران را اگر نتوانستى تأدیه نمایى، جبران مىفرماید. قضیه جوان نبّاش [1] را، که در عهد رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، بود، شنیدى.
اى عزیز، راه حق سهل است و آسان، ولى قدرى توجه مىخواهد. اقدام باید کرد. با تسویف و تأخیر امر را گذراندن و بار گناهان را هر روز زیاد کردن کار را سخت مىکند، ولى اقدام در امر و عزم بر اصلاح امر و نفس راه را نزدیک و کار را سهل مىکند. تو تجربه کن و چندى اقدام کن، اگر نتیجه گرفتى، صحت مطلب بر تو ثابت مىشود، و الا راه فساد باز است و دست گنهکار تو دراز.
و اما آن دو امر دیگر که جناب امیر المؤمنین، علیه السلام، فرموده است از شرایط کمال توبه و توبه کامله است، نه آنکه توبه بدون آنها تحقق پیدا نمىکند یا قبول نمىشود، بلکه توبه بدون آنها کامل نیست.
بدان که از براى هر یک از منازل سالکان مراتبى است که به حسب حالات قلوب آنها فرق مىکند. شخص تائب اگر بخواهد به مرتبه کمال آن نایل شود، باید تدارک تروک را که کرد- یعنى آنچه را که ترک کرده بود تدارک کرد- تدارک حظوظ را نیز بکند. یعنى حظوظ نفسانیهاى که در ایام معاصى براى او حاصل شده بود باید تدارک کند. و آن به این نحو صورت پذیرد که آثار جسمیه و روحیه که در مملکت او حاصل شده بود از معاصى، در صدد برآید که از آن بکلى حک نماید تا نفس به صقالت اولیه و روحانیت فطریه خود عود کند و تصفیه کامله از براى او حاصل آید، چنانچه دانستى که از براى هر معصیتى و هر لذتى در روح اثرى حاصل آید، چنانچه در جسم نیز قوّتى حاصل شود از بعضى از آنها. پس شخص تائب باید مردانه قیام کند و آن آثار را بکلى قلع کند، و ریاضات جسمیه و روحیه به خود دهد تا تبعات و آثار آن بکلى مرتفع شود. همان طور که حضرت مولا دستور داده است.
پس به واسطه ریاضات جسمیه و امساک از مقوّیات و مفرّحات و گرفتن روزه مستحبى و یا واجبى، اگر به عهده اوست، گوشت حاصل از معاصى یا در ایام
__________________________________________________
[1] حکایت جوان نبّاش و توبه او در کتب تفسیر و حدیث نقل شده خلاصه آن این است که روزى معاذ بن جبل بر پیغمبر (ص) وارد شد و عرض کرد که در آستانه درب جوانى است که بشدت مىگرید و تمناى ملاقات دارد.
پیامبر او را پذیرفت و از سبب گریهاش پرسید. گفت: «گناهان بزرگ کردهام و از آنها و خشم خداوند سخت مىترسم.» پیغمبر وى را به رحمت و بخشایشگرى خداوند امیدوار ساخت و فرمود خداوند از گناهان بزرگ در مىگذرد. سپس از گناه او سؤال کرد، جوان گفت: «هفت سال بود که نبش قبر مىکردم و کفن مىدزدیدم تا شبى قبر دختر جوانى از انصار را شکافتم و با جنازه او بخفتم: چون از آنجا باز مىگشتم ندایى شنیدم که مرا از عذاب خدا بیم مىداد.» پیامبر چون حکایت جوان را شنید او را از نزد خود راند. جوان بالاى کوهى رفت و چهل شبانه روز بر حال خود نالید و گریست تا آیه و الذین اذا فعلوا فاحشة ... نازل گردید پس پیامبر نزد او رفت و وى را بشارت داد که خداوند توبه او را پذیرفته است. بحار الانوار، ج 6، ص 23، «کتاب العدل و المعاد»، «باب التوبة و انواعها و شرائطها»، حدیث 26. و تفسیر صافى ذیل آیه 135 سوره «آل عمران».
معاصى را ذوب کند. و به واسطه ریاضات روحیه و عبادات و مناسک، حظوظ طبیعت را تدارک کند، زیرا که در ذائقه روح صورت لذات طبیعیه موجود است، و تا آن صورتها متحقق است، نفس متمایل به آنها و قلب عاشق به آنهاست، و بیم آن است که خداى نخواسته باز نفس سرکشى کند و عنان را از دست بگیرد. پس بر سالک راه آخرت و تائب از معاصى لازم است که الم ریاضت و عبادت را به ذائقه روح بچشاند، و اگر شبى در معصیت و عشرت به سر برده، تدارک آن شب را بکند به قیام به عبادت خدا، و اگر روزى را به لذات طبیعیه نفس را مشغول کرده، به صیام و مناسک مناسبه جبران کند، تا نفس بکلى از آثار و تبعات آن، که حصول تعلقات و رسوخ محبت به دنیاست، پاک و پاکیزه شود. البته توبه در این صورت کاملتر مىشود و نورانیت فطریّه نفس عود مىکند. و پیوسته در خلال اشتغال به این امور تفکر و تدبر کند در نتایج معاصى و شدت بأس حق تعالى و دقت میزان اعمال و شدت عذاب عالم برزخ و قیامت، و بفهمد و به نفس و قلب بفهماند که تمام اینها نتایج و صور این اعمال قبیحه و مخالفتهاى با مالک الملوک است، امید است که پس از این علم و تفکر، نفس از معاصى متنفر شود و انزجار تام و تمام برایش حاصل شود، و به نتیجه مطلوبه در باب توبه برسد و توبه او کامل و تمام شود.
پس، این دو مقام از متممات و مکملات منزل توبه است. و البته انسان که در مرحله اولى مىخواهد وارد منزل توبه شود گمان نکند آخر مراتب را از او خواستند، و به نظرش راه صعب و منزل پر زحمت آید و یکسره ترک آن کند. هر مقدارى که حال سالک طریق آخرت اقتضا مىکند، همان اندازه مطلوب و مرغوب است. پس از آنکه وارد طریق شد، راه را خداى تعالى بر او آسان مىکند. پس نباید سختى راه انسان را از اصل مقصد باز دارد، زیرا که مقصد خیلى بزرگ و مهم است. اگر عظمت مقصد را بفهمیم، هر زحمتى در راه آن آسان مىشود. آیا چه مقصدى از نجات ابدى و روح و ریحان همیشگى بالاتر است، و چه خطرى از شقاوت سرمدى و هلاکت دائمى عظیمتر است؟ با ترک توبه و تسویف و تأخیر آن ممکن است انسان به شقاوت ابدى و عذاب خالد و هلاک دائم برسد، و با دخول در این منزل، ممکن است انسان سعید مطلق شود و محبوب حق گردد. پس وقتى مقصد بدین عظمت است، از زحمت چند روزه چه باک است.
و بدان که اقدام به قدر مقدور هر چه هم کم باشد مفید است. مقایسه کن امور آخرتى را به امور دنیایى که عقلا [اگر] نتوانستند به مقصد عالى خود برسند، از مقصد کوچک دست بر نمىدارند، و اگر مطلوب کامل را نتوانستند تحصیل کنند، از مطلوب ناقص صرف نظر نمىکنند، تو نیز اگر به کمال آن نمىتوانى نایل شوى، از اصل مقصد و از صرف حقیقت آن باز نمان و هر مقدارى ممکن است در تحصیل آن اقدام کن.
فصل در نتیجه استغفار
از امورى که براى شخص تائب لازم است بدان اقدام کند پناه بردن به مقام غفّاریت حق تعالى و تحصیل حالت استغفار است. از حضرت حق جلّ جلاله و مقام غفّاریت آن ذات مقدس با زبان قال و حال و سرّ و علن در خلوات، با عجز و ناله و تضرع و زارى، طلب کند که بر او ستر کند ذنوب و تبعات آن را. البته مقام غفّاریت و ستّاریت ذات مقدس اقتضا مىکند ستر عیوب و غفران تبعات ذنوب را. چون که صور ملکوتیه اعمال به منزله ولیده انسان، بلکه بالاتر از آن، است، و حقیقت توبه و صیغه استغفار به منزله لعان است، حق تعالى به واسطه غفاریت و سترش آن ولیدهها را با لعان مستغفر از او منقطع مىفرماید. و هر یک از موجودات که اطلاع بر حال انسان پیدا کردند، چه از ملائکه و کتّاب صحائف جرائم، و چه از زمان و مکان و اعضا و جوارح خود او، آنها را از آن گناه محجوب مىفرماید، و همه را انساء مىفرماید، چنانچه در حدیث شریف اشاره به آن شده است که مىفرماید: ینسی ملکیه ما کتبا علیه من الذّنوب. و ممکن است وحى حضرت حق تعالى به اعضا و جوارح و بقاع ارض به کتمان معاصى، که در حدیث شریف است، همین انساء آنها باشد، چنانچه ممکن است فرمان به عدم شهادت باشد. و شاید مراد رفع آثار معاصى از اعضا باشد که به واسطه آن شهادت تکوینى حاصل آید، چنانچه اگر توبه نکند، هر یک از اعضایش ممکن است به لسان قال یا حال شهادت دهند بر کردههاى او در هر حال. چنانچه مقام غفّاریت و ستّاریت حق اقتضا کرده است که الآن که در این عالم هستیم، اعضاى ما شهادتى بر اعمال ما ندهند، و زمان و مکان کردههاى ما را مستور دارند، همین طور در عوالم دیگر، اگر با توبه صحیحه و استغفار خالص از دنیا برویم، اعمال ما را مستور مىدارند، یا آنکه از اعمال ما بکلى محجوب مىشوند. و شاید مقتضاى کرامت حق جلّ جلاله دومى باشد که انسان تائب پیش احدى سر افکنده نباشد و خجلت زدگى نداشته باشد. و اللّه العالم.
فصل در تفسیر توبه نصوح
بدان که در تفسیر توبه «نصوح» اختلافاتى است، که ذکر آن مجملا در این مقام مناسب است. و ما در اینجا اکتفا مىنماییم به ترجمه کلام محقق جلیل، شیخ بهائى، قدّس اللّه نفسه.
محدّث خبیر، مجلسى، رحمه اللّه نقل مىفرماید که شیخ بهائى فرموده است «1» که «همانا ذکر کردهاند مفسرین در معنى توبه «نصوح» وجوهى. یکى آنکه مراد توبهاى است که نصیحت کند مردم را، یعنى، دعوت کند مردم را که بیاورند مثل آن را براى ظاهر شدن آثار جمیله آن در صاحبش. یا آنکه نصیحت [کند] صاحبش را تا از جاى بکند گناهان را، و دیگر عود نکند به سوى آنها هیچگاه.
و دیگر آنکه «نصوح» توبهاى است که خالص باشد براى خداوند، چنانچه عسل خالص از شمع را عسل «نصوح» گویند. و خلوص آن است که پشیمان شود از گناهان براى زشتى آنها، یا براى آنکه خلاف رضاى خداى تعالى هستند، نه براى ترس از آتش.
جناب محقق طوسى در تجرید حکم فرموده است «2» به اینکه پشیمانى از گناهان براى ترس از آتش توبه نیست.
و دیگر آنکه نصوح از «نصاحة» است، و آن خیاطت است. زیرا که توبه مىدوزد از دین آنچه را گناهان پاره کرده است. یا آنکه جمع مىکند میانه تائب و اولیاى خدا و احبّاى او، چنانکه خیاطت جمع مىکند ما بین پارچههاى لباس.
و دیگر آنکه نصوح وصف از براى تائب است، و اسناد آن به سوى توبه از قبیل اسناد مجازى است. یعنى توبه نصوح توبهاى است که نصیحت مىکنند صاحبان آن خود را به اینکه به جاى آورند آن را به کامل [ترین] طورى که سزاوار است توبه را بدان نحو آورند تا آنکه آثار گناهان را از قلوب پاک کند بکلى. و آن به این است که آب کنند نفوس را به حسرتها و محو کنند ظلمات بدیها را به نور خوبیها.»
تکمیل در بیان آنکه تمام موجودات را علم و حیات است
بدان که از براى توبه حقایق و لطایف و سرایرى است. و از براى هر یک از اهل سلوک إلى اللّه توبه خاصى است که مختص به مقام خودشان است. و چون از آن مقامات ما را حظ و نصیبى نیست، اشتغال به آن بتفصیل چندان مناسب با این اوراق نیست. پس، بهتر آن است که ختم کنیم مقام را به ذکر نکته [اى] که از حدیث شریف مستفاد مىشود، و مطابق ظاهر کتاب کریم الهى و احادیث کثیره در ابواب متفرقه است. و آن این است که هر یک از موجودات داراى علم و حیات و شعور است، بلکه تمام موجودات داراى معرفت به مقام مقدس حق جلّ و علا هستند، چنانچه وحى به اعضا و جوارح و به بقاع ارض به کتمان و اطاعت آنها فرمان الهى را، و تسبیح تمام موجودات، که در قرآن شریف نصّ بدان شده و احادیث شریفه مشحون به ذکر آن است، [1] خود دلیل بر علم و ادراک و حیات آنها، بلکه دلیل بر ربط خاص بین خالق و مخلوق است که احدى از آن مطلع نیست جز ذات مقدّس حق تعالى و من ارتضى من عباده. [2] و این خود یکى از معارف است که قرآن کریم و احادیث ائمه معصومین گوشزد بنى الانسان فرمودند، و موافق با برهان حکماى اشراق و ذوق اصحاب عرفان و مشاهدات ارباب سلوک و ریاضت است.
و در علوم عالیه ما قبل الطبیعه به ثبوت پیوسته است که وجود عین کمالات و اسماء و صفات است، و در هر مرحله ظهور پیدا کند و در مرآتى تجلى نماید، با جمیع شئون و کمالات، از حیات و علم و سایر امهات سبعه، ظاهر گردد و متجلى شود، و هر یک از مراحل تجلى حقیقت وجود و مراتب تنزلات نور جمال کامل معبود داراى ربط خاص به مقام «احدیت» و معرفت کامنه خفیه به مقام ربوبیت مىباشد، چنانچه در آیه شریفه فرماید: ما مِنْ دابَّةٍ إلاّ هُوَ آخِذٌ بنِاصِیِتَها. [3] گویند «هو» اشاره به مقام غیب هویّت. و «اخذ ناصیه» همان ربط اصل غیبى سرّى وجودى است که هیچ موجودى را راهى به معرفت آن نیست.
__________________________________________________
[1] «و إن من شیء إلاّ یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم. (اسراء- 44) در تفسیر برهان ذیل این آیه 8 روایت در تسبیح موجودات آمده است.
[2] اشاره است به آیه مبارکه عالِمُ الغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْببَهِ أَحَداً إلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ. (او داناى غیب است و بر عالم غیب او کسى آگاه نیست مگر آن کسى که از رسولان برگزیده است.) (جن- 27).
[3] «جنبندهاى نیست مگر آنکه زمام او به دست حق است.» (هود- 60).