swc

swc

چهل حدیث - حدیث بیست و یکم

الحدیث الحادى و العشرون‏

بالسّند المتّصل إلى حجّة الفرقة و إمامهم، محمّد بن یعقوب الکلینیّ، کرّم اللّه وجهه، عن حمید بن زیاد، عن الحسن بن محمّد بن سماعة، عن وهیب بن حفص، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر، علیه السلام، قال: کان رسول اللّه، صلّى اللَّه علیه و آله، عند عائشة لیلتها، فقالت: یا رسول اللَّه لم تتعب نفسک و قد غفر اللّه لک ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر؟ فقال: یا عائشة، ألا أکون عبدا شکورا؟

قال: و کان رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، یقوم على أطراف أصابع رجلیه، فأنزل اللّه سبحانه و تعالى: «طه‏. ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشقى.» «1»

ترجمه «از ابى بصیر نقل شده که فرمود حضرت باقر، علیه السلام: بود رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، پیش عایشه در شب او، پس گفت: «اى رسول خدا چرا به زحمت مى‏اندازى جان خود را و حال آنکه آمرزیده است خداوند براى تو آنچه پیش بوده است از گناه تو و آنچه پس از این آید؟» فرمود: «اى عایشه آیا نباشم بنده سپاسگزار! فرمود حضرت باقر، علیه السلام، و بود رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، که مى‏ایستاد بر سر انگشت‏هاى دو پاى خود، پس فرو فرستاد خدا سبحانه و تعالى: طه‏. ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرآنَ لِتَشْقى.» «2» (یعنى محمد- یا اى طالب حق هادى- ما فرو نفرستادیم بر تو قرآن را تا به مشقت افتى.)

شرح قد غفر اللّه لک اشاره است به قول خداى تعالى در سوره «فتح»: إنّا فَتَحْنا لَکَ‏

فَتْحاً مُبینا. لِیَغْفِرَ لک اللّه ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ. «1» «ما گشودیم براى تو گشودنى آشکارا، تا بیامرزد براى تو آنچه پیشى گرفته از گناه تو و آنچه پس از این آید.»

بدانکه علما، رضوان اللّه علیهم، توجیهاتى در آیه شریفه فرموده‏اند که منافات نداشته باشد با عصمت نبى مکرّم. و ما به ذکر بعضى از آنها که مرحوم علامه مجلسى، رحمه اللّه تعالى، نقل فرمودند [1] مى‏پردازیم، و پس از آن آنچه اهل معرفت به حسب مسلک خود بیان کردند مجملا بیان مى‏نماییم.

مرحوم مجلسى فرموده از براى شیعه در تأویل این آیه اقوالى است: یکى آنکه مقصود از گناه گناه امّت است که به شفاعت حضرت آمرزیده شود. و نسبت گناهان امّت به آن حضرت براى اتصالى است که بین آن حضرت و امت است. و مؤید این احتمال است آنچه روایت کرده مفضّل بن عمر از حضرت صادق، علیه السلام:

قال: سأله رجل عن هذه الآیة، فقال: و اللّه، ما کان له ذنب و لکنّ اللّه سبحانه ضمن له أن یغفر ذنوب شیعة علىّ ما تقدّم من ذنبهم و ما تأخّر. [2]

و روى عمر بن یزید عنه، علیه السلام، قال: ما کان له ذنب، و لا همّ بذنب، و لکنّ اللّه حمّله ذنوب شیعته ثمّ غفرها له. فرمود: «نبود از براى او گناهى، و نه اراده گناهى کرد، و لیکن خداى تعالى ذنوب شیعه او را بر او تحمیل کرد، پس از آن آمرزید آن را براى او.»

نویسنده گوید از براى این توجیه در مشرب عرفان وجه وجیهى است که اشاره به آن [به‏] طریق اجمال خالى از فایده نیست. باید دانست که در محل خود مقرر است که عین ثابت انسان کامل مظهر اسم «اللّه» الاعظم، که امام ائمه اسماء است، مى‏باشد، و اعیان سایر موجودات در ظل عین انسان کامل در علم و عالم اعیان مقرر، و در عین و عالم تحقق موجود است. پس، اعیان جمیع دایره وجود مظهر عین انسان کامل است در عالم اعیان، و جمیع موجودات مظاهر جمال و جلال او هستند در عالم ظهور. و از این جهت، هر نقص که در عالم تحقق واقع شود و هر ذنبى که از مظاهر بروز کند، چه ذنوب تکوینى یا تشریعى باشد، به حکم ظاهر و مظهر به ظاهر منسوب است حقیقتا و بى‏شائبه مجاز. گرچه ما أصابک من سیّئة فمن نفسک [3]، و لکن قل کلّ من عند اللّه [4]. و اشاره به این مطلب در اخبار بسیار است، چنانچه فرماید: نحن السّابقون الآخرون. [5] و فرماید: آدم و من دونه تحت لوائی یوم‏

__________________________________________________

 [1] علاّمه مجلسى از مجمع البیان، ذیل تفسیر آیه 1، سوره «فتح»، این وجه را نقل مى‏کند. بحار الانوار، ج 17، ص 76، «تاریخ نبیّنا»، باب 15.

 [2] مفضّل گوید: «مردى از امام (ع) درباره این آیه پرسید: فرمود: «به خدا قسم او (پیامبر) به گناهى مبادرت نجست، اما خداوند سبحان براى او ضمانت کرد که گناهان گذشته و آینده شیعیان على را بیامرزد.»

 [3] «هر بدى به تو مى‏رسد از خود تو است.» (نساء- 82).

 [4] «بگو همه (نیکیها و بدیها) از سوى خداست.» (نساء- 81).

 [5] «ما هستیم اول و آخر خلقت.» در بحار الانوار (ج 24، ص 4. «کتاب الإمامة»، باب 23، حدیث 11) از امام صادق (ع) نقل مى‏کند که فرمودند: نحن السّابقون و نحن الآخرون.

القیامة. [1] و فرماید: أوّل ما خلق اللّه روحی- یا- نورى [2] و فرماید: سبّحنا فسبّحت الملائکة، قدّسنا فقدّست الملائکة. [3] و فرماید: لولانا ما عرف اللّه [4] و فرماید:

لولاک لما خلقت الأفلاک. [5] و فرماید: نحن وجه اللّه. [6] و در حدیثى است که رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، به منزله ساقه شجر است، و ائمه هدى، علیهم السلام، به منزله شاخه‏هاى آن، و شیعیان به منزله برگ آن درخت هستند. [7] پس زینت شجره طیبه ولایت به مظاهر است، و هر یک از مظاهر که نقصانى یابد، در شجره طیبه نقصانى واقع گردد. پس، ذنوب جمیع موجودات ذنوب ولىّ مطلق است، و حق تعالى به رحمت تامه خود و به غفران شامل خود رحمت بر نبى اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، فرموده مى‏فرماید آنچه گناه است از پیشینیان و آنچه پس از این گناهى واقع شود، در تحت مغفرت تامه واقع گردد، و به شفاعت تو تمام دایره تحقق به سعادت کامله خود رسند، و آخر من یشفع أرحم الرّاحمین. [8]

و بر این مسلک آیه شریفه در عداد آن آیه است که مى‏فرماید: وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏. [9] که فرمودند: أرجى آیة فی القرآن [10] و بنابر این مسلک، ذنوب متقدمه ممکن است ذنوب امم سالفه باشد، زیرا که جمیع امم امت این ذات مقدس اند، و جمیع دعوت انبیا دعوت به شریعت ختمیه و مظاهر ولىّ مطلق هستند، و «آدم و من دونه» از اوراق شجره ولایت هستند.

توجیه دوم آن است که سیّد مرتضى [11]، رضى اللّه عنه، ذکر فرمودند که «ذنب» مصدر است، و جایز است اضافه آن به فاعل و به مفعول، و در اینجا اضافه به مفعول شده و مراد آنست که آنچه گذشته است از گناه کردن آنها تو را در منع نمودن آنها تو را از مکه و جلوگیرى نمودن از مسجد الحرام. و معنى «مغفرت» بنابر این تأویل ازاله و نسخ احکام اعداء آن سرور است از مشرکین بر آن حضرت، یعنى ازاله مى‏فرماید خدا آن را نزد فتح، و ستر مى‏فرماید بر تو آن عار را به فتح مکه، پس زود است که داخل مکه شوى بعد از این. و از این جهت قرار داده است غفران را جزاى جهاد و فایده فتح «1».

فرموده است سیّد، رحمه اللّه، اگر مراد مغفرت «ذنوب» باشد معناى معقولى از براى آیه نتوان نمود، براى اینکه مغفرت ذنوب تعلقى [به فتح‏] ندارد و غرض و فایده آن نمى‏باشد. و اما قوله: ما تقدّم و ما تأخّر مانعى ندارد که مراد این باشد که آنچه در زمان سابق گذشته از افعال قبیحى که نسبت به تو و به قوم تو کردند. [12]

__________________________________________________

 [1] «روز حشر آدم و غیر او تحت لواى من خواهند بود. بحار الانوار، ج 16، ص 402، «تاریخ نبینا»، باب 12، حدیث 1.

 [2] «نخستین چیزى که خدا آفرید روح من (یا نور من) بود. عوالى اللئالى، ج 4، ص 99، «الجملة الثانیة»، حدیث 140. بحار الانوار، ج 15، ص 24، «تاریخ نبینا»، باب 1، حدیث 44.

 [3] «ما خدا را تسبیح کردیم، سپس ملائکه تسبیح مى‏کردند، ما خدا را تقدیس کردیم، سپس ملائکه تقدیس مى‏کردند.» عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 263.

 [4] امام صادق (ع) فرمود: «اگر ما نبودیم خداوند شناخته نمى‏شد.» بحار الانوار، ج 26، ص 247، «کتاب الإمامة»، باب 4، حدیث 14.

 [5] «اگر تو نبودى، افلاک را نمى‏آفریدم. «علم الیقین، ج 1، ص 381، «فى صفات الإمام».

 [6] «وجه خدا ماییم.» التوحید، ص 150، «باب تفسیر قول اللّه عز و جل: «کل شی‏ء هالک إلاّ وجهه»، حدیث 4.

 [7] قال رسول اللّه (ص): أنا أصلها و علىّ فرعها و الأئمة أغصانها و علمنا ثمرها و شیعتنا ورقها ... الحدیث.

پیغمبر (ص) فرمود: من اصل درخت هستم و على فرع آن و ائمه شاخه‏هاى آن و علم ما میوه آن و شیعیان ما برگهاى آن است. بحار الانوار، ج 24، ص 138، کتاب الامامة، باب 44، حدیث 3.

 [8] «آخرین کسى که شفاعت کند مهربانترین مهربانان است.» علم الیقین، ج 2، ص 1086، «المقصد الرابع، فى الخلود».

 [9] «بزودى پروردگارت به تو عطائى کند که خشنود شوى. (ضحى- 6).

 [10] « [این آیه‏] امید بخشترین آیه در قرآن است.» مجمع البیان، ذیل آیه 5 سوره ضحى.

 [11] على بن حسین بن موسى معروف به «سید مرتضى» و «علم الهدى» (355- 436 ه- ق) از بزرگان علماى اسلام و تشیع مى‏باشد. او جامع علوم عقلى و نقلى بوده و صاحب کمالات و فضایل بسیار است. وى در کلام و فقه و اصول و تفسیر و حدیث و رجال و ادبیات عرب متبحّر بوده است. از شیخ مفید و حسین بن على بن بابویه و دیگران روایت مى‏کند و بسیارى از بزرگان از جمله شیخ طوسى از درس او بهره گرفته‏اند. آثار بسیارى دارد. از جمله امالى، الذریعة إلى اصول الشریعة، الناصریات، الإنتصار، الشافى.

 [12] وجوه مزبور را سید مرتضى در تنزیه الأنبیاء، شیخ طبرسى در مجمع البیان، و علاّمه مجلسى در بحار الأنوار (ج 17، ص 74- 73) آورده‏اند.                       

سوم آنکه معنى چنین است که اگر گناهى براى تو باشد در قدیم یا پس از این، هر آینه آمرزیدم تو را. و قضیه شرطیه مستلزم صدق و وقوع طرفین نیست.

چهارم آنکه مراد به گناه ترک مستحب باشد، زیرا که واجبات از آن حضرت ترک نشده. و جایز است که به واسطه علوّ قدر و رفعت مقام آن حضرت آنچه از دیگران گناه نیست نسبت به آن حضرت گناه شمرده شود.

پنجم آنکه این آیه براى تعظیم آن حضرت وارد است و در مقام حسن خطاب است، چنانچه گویى مثلا: غفر اللّه لک.

مجلسى فرموده: و قد روى الصّدوق فی العیون بإسناده عن علیّ بن محمّد بن الجهم قال: حضرت مجلس المأمون و عنده الرّضا، علیه السّلام، فقال له المأمون: یا ابن رسول اللّه، أ لیس من قولک أنّ الأنبیاء معصومون؟ قال: بلى.

قال: فما معنى قول اللّه: «لیغفر لَکَ اللّه ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأخَّرَ»؟ قال الرّضا، علیه السّلام: لم یکن أحد عند مشرکی مکّة أعظم ذنبا من رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، لأنّهم کانوا یعبدون من دون اللّه ثلاثمائة و ستّین صنما، فلمّا جاءهم، صلّى اللّه علیه و آله، بالدّعوة إلى کلمة الإخلاص، کبر ذلک علیهم و عظم، و قالوا: «أ جعل الآلهة إلها واحدا إنّ هذا لشی‏ء عجاب.» إلى قوله: «إن هذا إلاّ اختلاق.» «1» فلمّا فتح اللّه تعالى على نبیّه، صلّى اللّه علیه و آله، مکّة، قال له: یا محمّد، «إنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبینا. لِیَغْفِر لَکَ اللّه ما تَقَدَّمَ من ذنْبِکَ وَ ما تَأخَّرَ.» عِنْدَ مُشْرِکی أَهْلِ مَکَّةَ بِدْعائِکَ إلى‏ تَوْحیدِ اللّه فیما تَقَدَّمَ وَ ما تَأخَّرَ، لأنّ مشرکی مکّة أسلم بعضهم، و خرج بعضهم عن مکّة، و من بقى منهم لم یقدر على إنکار التّوحید علیه إذا دعا النّاس إلیه، فصار ذنبه عندهم فی ذلک مغفورا بظهوره علیهم. فقال المأمون: للّه درک یا أبا الحسن! «2» «على بن محمد بن الجهم گوید حاضر شدم در مجلس مأمون و حال آنکه حضرت رضا، علیه السلام، پیش او بود. پس مأمون به آن حضرت عرض کرد:

 «اى پسر رسول خدا [ص‏] آیا از فرموده تو نیست که انبیا معصوم‏اند؟» فرمود:

 «چرا» گفت: «پس چیست معنى قول خدا: لیغفر لک ...؟» حضرت فرمود:

«نبود کسى پیش مشرکان [مکه‏] که گناهش بزرگتر از رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، باشد، زیرا که آنها عبادت غیر خدا مى‏کردند سیصد و شصت بت را. پس چون که پیغمبر آمد آنها را دعوت به کلمه اخلاص کرد، بزرگ و گران آمد آن بر آنها، و گفتند: «آیا خدایان را یک خدا قرار داد؟ همانا این چیز عجیبى است! تا قول خدا: إنْ هذا إلاّ اختلاق (نیست این مگر دروغ) پس، چون که خداى تعالى مفتوح کرد مکه را براى رسول خدا، فرمود به او: «اى محمّد، ما فتح نمودیم براى تو فتح آشکارا، تا بیامرزد خداوند گناه قبل و بعد تو را پیش مشرکان اهل مکه به دعوت کردن [تو] به سوى توحید قبل و بعد.» زیرا که مشرکان مکه بعضى اسلام آوردند، و بعضى از مکه خارج شدند، و کسى که از آنها باقى ماند قدرت انکار توحید بر آن حضرت نداشت، وقتى که حضرت دعوت مى‏فرمود مردم را به سوى آن، پس گردید گناه او آمرزیده به غلبه بر آنها.» پس مأمون گفت: «للّه درّک اى أبو الحسن.»

نویسنده گوید که این توجیه ششمى است که در حدیث شریف از آیه مبارکه شده است. و حاصل آن آن است که مراد گناه آن بزرگوار است در نظر اهل شرک و به زعم فاسد آنها.

فصل در توجیه عرفانى از آیه شریفه‏

بدان که از براى آیه شریفه توجیهى است بر مشرب اهل عرفان و مسلک اصحاب قلوب، که براى ذکر آن لابدّیم از ذکر «فتوحات ثلاثه» متداوله نزد آنها.

پس، گوییم که «فتح» در مشرب آنها عبارت است از گشایش ابواب معارف و عوارف و علوم و مکاشفات از جانب حق بعد از آنکه آن ابواب بر او مغلق و بسته است. مادامى که انسان در بیت مظلم نفس است و بسته به تعلقات نفسانیه است، جمیع ابواب معارف و مکاشفات به روى او مغلق است، و همین که از این بیت مظلم به قوّت ریاضات و انوار هدایات خارج شد و منازل نفس را طى کرد، فتح باب قلب به روى او شود و معارف در قلب وى ظهور کند و داراى مقام «قلب» گردد. و این فتح را «فتح قریب» گویند، زیرا که این اوّل فتوحات و اقرب آنهاست. و گویند اشاره بدین فتح است قول خداى تعالى: نَصْرٌ مِنَ اللّه وَ فَتْحٌ قَریبٌ. [1] البته با یارى و

__________________________________________________

 [1] «یارى از خداست و فتح و گشایش نزدیک است.» (صف- 14).

نصر خداوند و نور هدایت و جذبه آن ذات مقدس این فتح و سایر فتوحات واقع مى‏شود. و مادامى که سالک در عالم قلب است و رسوم و تعینات قلبیه در او حکمفرماست، باب اسماء و صفات بر او مغلق و منسد است.

و پس از آنکه به تجلیات اسمائى و صفاتى رسوم عالم قلب فانى شد و آن تجلیات صفات قلب و کمالات آن را افنا نمود «فتح مبین» رو دهد، و باب اسماء و صفات به روى او مفتوح گردد و رسوم متقدمه نفسیه و متأخره قلبیه زایل و فانى شود و در تحت غفاریت و ستاریت اسماء مغفور گردد. و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى: إنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً. لِیَغْفِرَ لَکَ اللّه ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأخَّرَ. ما فتح آشکاراى عالم اسماء و صفات را بر تو نمودیم تا در تحت غفاریت اسماء الهیه ذنوب نفسیه متقدمه و قلبیه متأخره مغفور شود. و این فتح باب «ولایت» است.

و مادامى که سالک در حجاب کثرت اسمائى و تعینات صفاتى است، ابواب تجلیات ذاتیه به روى او مغلق است. و چون تجلیات ذاتیه احدیه براى او شود و جمیع رسوم خلقیه و امریه را فانى نماید و عبد را مستغرق در عین جمع نماید، «فتح مطلق» شود و ذنب مطلق مغفور گردد، و با تجلّى احدى ذنب ذاتى، که مبدأ همه ذنوب است، ستر شود: وجودک ذنب لا یقاس به ذنب. [1] و گویند اشاره به این فتح است قول خداى تعالى: إذا جاءَ نَصْرُ اللّه وَ الفَتْحُ. [2]

پس با «فتح قریب» ابواب معارف قلبیه مفتوح شود و ذنوب نفسیه مغفور گردد. و با «فتح مبین» ابواب ولایت و تجلیات الهیه مفتوح گردد، و بقایاى ذنوب نفسیه متقدمه و ذنوب قلبیه متأخره آمرزیده شود. و با «فتح مطلق» فتح تجلیات ذاتیه احدیه گردد و ذنب مطلق ذاتى مغفور شود.

و باید دانست که فتح قریب و فتح مبین عام است نسبت به اولیا و انبیا و اهل معارف. و اما فتح مطلق از مقامات خاصه ختمیه است، و اگر براى کسى حاصل شود، بالتبعیه و به شفاعت آن بزرگوار واقع مى‏شود.

و از این بیانات معلوم شد که از براى ذنب و گناه مراتبى است که بعضى از آن از حسنات ابرار شمرده شود، و بعضى براى خلّص ذنب است. و گویند که رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، فرموده: لیران (أو لیغان) على قلبى، و إنّى لأستغفر اللّه فی کلّ یوم سبعین مرّة. «1» این کدورت توجه به کثرت تواند بود، ولى از قبیل خواطر بوده که بزودى زایل مى‏شده. و در حدیث است که رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، از هیچ مجلسى بیرون تشریف نمى‏برد مگر آنکه بیست و پنج مرتبه استغفار

__________________________________________________

 [1] «وجود تو خود گناهى است که با هیچ گناهى قابل قیاس نیست.»

 [2] «زمانى که یارى خدا و پیروزى و گشایش فرا رسید.» (نصر- 1).

مى‏کرد. [1]

و از این احادیث معلوم مى‏شود که «استغفار» فقط منحصر به گناه منافى عصمت نیست، و «مغفرت» و «ذنب» به اصطلاح عرف عام نیست. پس، این آیه شریفه منافات با مقام معنویه ندارد، بلکه مؤکد آن است، زیرا که از لوازم سلوک معنوى و عبور از مدارج و رسیدن به اوج کمال انسانى غفران ذنوب لازمه مقامات و مدارج است، زیرا که هر موجودى در این عالم است ولیده همین نشئه ملکیه و ماده جسمانیه است و داراى تمام شئون ملکى حیوانى و بشرى و انسانى است، بعضى بالقوّة و برخى بالفعل، پس، اگر بخواهد از این عالم به عالم دیگر و از آنجا به مقام قرب مطلق سفر کند، باید این مدارج را طى کرده و از منازل متوسطه کوچ نماید، و به هر مرتبه‏اى که رسد، در آن مرتبه مغفور شود ذنوب مرتبه سابقه، تا در تحت تجلیات ذاتیه احدیه تمام ذنوب مغفور گردد، و ذنب وجودى که مبدأ و منشأ تمام ذنوب است در ظل کبریاى احدى مستور گردد. و این غایت عروج کمال موجود است. و در این مقام موت و فناى تامّ دست دهد. و لهذا وقتى که آیه شریفه اذا جاءَ نَصْرُ اللّه وَ الْفَتْحُ نازل شد، رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، فرمود: این سوره خبر موت من است «1» و اللّه العالم.

فصل در حقیقت شکر است‏

بدانکه «شکر» عبارت است از قدردانى نعمت منعم. و آثار این قدردانى در قلب به طورى بروز کند، و در زبان به طورى، و در افعال و اعمال قالبیه به طورى. اما در قلب، آثارش از قبیل خضوع و خشوع و محبت و خشیت و امثال آن است. و در زبان، ثنا و مدح و حمد. و در جوارح، اطاعت و استعمال جوارح در رضاى منعم، و امثال این است. و از راغب [2] منقول است که «شکر» تصور نعمت و اظهار آن است. و گفته شده که آن مقلوب «کشر» به معنى «کشف» است. و ضدّ آن «کفر» است و آن نسیان نعمت و ستر آن است. و دابّه شکور آن است که به چاقى خود اظهار نعمت صاحب خود کند. و گفته شده اصل آن از «عین شکرى» یعنى ممتلئة و پر شده است. و بنابر این «شکر» عبارت از پر شدن از ذکر منعم است. و شکر بر سه‏

__________________________________________________

 [1] عن الصّادق (ع) قال: کان رسول اللّه، (ص) لا یقوم من مجلس و إن خفّ حتّى یستغفر اللّه خمسا و عشرین مرّة، و کان من أیمانه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم لا و استغفر اللّه. مکارم الاخلاق، ص 313، «الباب العاشر»، «الفصل الثالث، فى الاستغفار و البکاء».

 [2] حسین بن محمد بن مفضّل، معروف به راغب اصفهانى، (متوفى 565 یا 502 ه. ق) در لغت و شعر و کلام و علوم قرآنى متبحّر بود. آثار فراوانى دارد از جمله آن است: المفردات فی غریب القرآن، الذریعة إلى مکارم الشریعة، مقدمة التفسیر للقرآن، تحقیق البیان فی تأویل القرآن.

قسم است: شکر قلب، و آن تصور نعمت است. و شکر به زبان، و آن ثناى بر منعم است. و شکر به سایر اعضا، و آن مکافات نعمت است به قدر استحقاق آن.» «1»

و عارف محقق، خواجه انصارى «2»، فرماید: «شکر اسمى است براى معرفت نعمت، زیرا که آن طریق معرفت منعم است.» «3» و شارح محقق گوید:

 «تصور نعمت از منعم و معرفت اینکه آن نعمت اوست عین شکر است. چنانچه از حضرت داود، علیه السلام، روایت شده که گفت: «اى پروردگار، چگونه شکر تو کنم با آنکه شکر نعمت دیگرى است و شکرى خواهد!» خداى تعالى وحى فرمود به سوى او: «اى داود، وقتى که دانستى که هر نعمتى که به تو متوجه است از من است شکر مرا کردى.» «4»

نویسنده گوید که آنچه را که این محققین ذکر فرمودند مبنى بر مسامحه است.

و الا شکر عبارت از نفس معرفت به قلب و نفس اظهار به لسان و عمل به جوارح نیست، بلکه عبارت از یک حالت نفسانیه است که آن حالت خود اثر معرفت منعم و نعمت و اینکه آن نعمت از منعم است مى‏باشد، و ثمره این حالت اعمال قلبیه و قالبیه است. چنانچه بعضى محققین قریب به این معنى فرمودند گر چه آن فرموده نیز خالى از مسامحه نیست. فرموده است: «بدان که شکر مقابل نمودن نعمت است به قول و فعل و نیّت. و از براى آن سه رکن است:

اوّل، معرفت منعم و صفات لایقه به او، و معرفت نعمت از حیث اینکه آن نعمت است. و کامل نشود این معرفت مگر آنکه بداند که تمام نعمتهاى ظاهره و خفیه از حق تعالى است و ذات مقدس او منعم حقیقى است، و وسایط هر چه هست منقاد حکم او و مسخر فرمان او هستند.

دوم، حالتى است که ثمره این معرفت است. و آن خضوع و تواضع و سرور به نعمت است از جهت آنکه آن هدیه‏اى است که دلالت کند بر عنایت منعم به تو. و علامت آن آنست که فرحناک نشوى از دنیا مگر به آن چیزى که موجب قرب به حق شود.

سوم، عملى است که ثمره این حالت است. زیرا که این حالت وقتى در قلب پیدا شد، یک حالت نشاطى براى عمل موجب قرب حق در قلب حاصل شود، و آن عمل متعلق است به قلب و زبان و دیگر جوارح. اما عمل قلب، عبارت است از قصد تعظیم و تحمید و تمجید منعم و تفکر در صنایع و افعال و آثار لطف او و قصد رساندن خیر و احسان نمودن بر جمیع بندگان او. و اما عمل زبان، اظهار آن مقصود است به تحمید و تمجید و تسبیح و تهلیل و امر به معروف و نهى از منکر و غیر آن. و اما عمل جوارح، استعمال نعمت ظاهر و باطن است در طاعت و عبادت او و استعانت نمودن به آنها در نگهدارى از معصیت و مخالفت او، چنانچه چشم را استعمال کند در مطالعه مصنوعات و قرائت کتاب خدا و تذکر علوم مأثوره از انبیا و اوصیا، علیهم السلام، و همین طور سایر جوارح.»- انتهى کلامه مترجما. «1»

فصل در چگونگى شکر است‏

بدان که شکر نعمتهاى ظاهره و باطنه حق تعالى یکى از وظایف لازمه عبودیت و بندگى است که هر کس به قدر مقدور و میسور باید قیام به آن نماید، گر چه از عهده شکر حق تعالى احدى از مخلوقات بر نمى‏آید. و غایت شکر معرفت عجز از قیام به حق آن است، چنانچه غایت عبودیت معرفت عجز به قیام به آن است، چنانچه رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، اعتراف به عجز فرموده است «2» با آنکه احدى از موجودات قیام به شکر و عبودیت مثل ذات مقدس آن سرور ننمودند، زیرا که کمال و نقص شکر تابع کمال و نقص معرفت منعم و عرفان نعم اوست. لذا احدى قیام به حق شکر نتواند کرد.

وقتى عبد شکور شود که ارتباط خلق را به حق و بسط رحمت حق را از اوّل ظهور تا ختم آن و ارتباط نعم را به یکدیگر و بدء و ختم وجود را على ما هو علیه بداند. و معرفت آن براى خلّص اولیاء، که اشرف و افضل آنها ذات مقدس نبى ختمى، صلّى اللّه علیه و آله، است، رخ ندهد. و سایر مردم محجوب از بعض مراتب آن، بلکه بیشتر و بزرگتر مراتب آن، هستند. بلکه تا در قلب بنده حقیقت سریان الوهیت حق نقش نبندد و ایمان نیاورد به اینکه لا مؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه و کدورت شرک و شک در قلب اوست، شکر حق را چنانچه شاید و باید نتوان انجام داد. کسى که نظر به اسباب دارد و تأثیر موجودات را مستقل مى‏داند و نعم را به ولّى نعم و صاحب آن ارجاع نمى‏کند، کفران به نعمت حق تعالى [کرده‏] است، بتهائى تراشیده و هر یک را مؤثرى داند. گاهى اعمال را به خود نسبت دهد، بلکه خود را متصرف در امور مى‏داند، و گاهى طبایع عالم کون را مؤثرات بخواند، و گاهى نعم‏ را به ارباب ظاهریه صوریه آن منسوب کند و حق را از تصرف عارى نماید و ید اللّه را مغلول بشمارد: غلّت أیدیهم و لعنوا بما قالوا. [1] دست تصرف حقّ باز است و تمام دایره تحقق بالحقیقة از اوست و دیگرى را در آن راهى نیست، بلکه همه عالم ظهور قدرت و نعمت اوست و رحمت او شامل هر چیز است، و تمام نعم از اوست و براى کسى نعمتى نیست تا منعم باشند، بلکه هستى عالم از اوست و دیگرى را هستى نیست تا به او چیزى منسوب شود، ولى چشمها کور و گوشها کر و قلبها محجوب است. «دیده مى‏خواهم سبب سوراخ کن» [2] تا کى و چند این قلوب مرده ما کفران نعم حق کند و به عالم و اوضاع و به اشخاص آن متعلق شود؟ این تعلقات و توجهات کفران نعمت ذات مقدس است و ستر رحمت اوست. و از اینجا معلوم مى‏شود که قیام به حقّ شکر کار هر کس نیست، چنانچه ذات مقدس حق تعالى جلّ جلاله فرماید: وَ قلیلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّکُورُ. [3] کمتر بنده‏اى است که معرفت نعم حق را آن طور که سزاوار است داشته باشد. و از این جهت کمتر از بندگان هستند که قیام به وظیفه شکر نمایند.

و بباید دانست که چنانچه معارف بندگان خدا مختلف است، شکر آنها نیز مختلف است. و نیز از راه دیگر، مراتب شکر مختلف است، زیرا که شکر ثناى نعمى است که منعم مرحمت فرموده، پس اگر آن نعمت از قبیل نعم ظاهریه باشد شکرى دارد، و اگر از نعم باطنیه باشد شکرى دارد، و اگر از قبیل معارف و علوم باشد شکرش به نحوى است، و اگر از قبیل تجلیات اسمائى باشد به نحوى است، و اگر از قبیل تجلیات ذاتیه احدیه باشد به نحوى است، و چون جمیع مراتب نعم براى کمى از بندگان جمع است، قیام به وظیفه شکر به جمیع مراتب براى کمى از بندگان میسور است. و آن خلّص اولیا هستند که جامع جمیع حضرات و برزخ برازخ و حافظ همه مراتب ظاهره و باطنه هستند، و از این جهت، شکر آنها به جمیع السنه ظاهره و باطنه و سرّیه است.

و شکر را گرچه گفته‏اند از مقامات عامه است، زیرا که مقرون به دعوى مجازات منعم است و این اسائه ادب به شمار مى‏رود، ولى این مقارنت از براى غیر اولیاست، خصوصا کمّل از آنها که جامع حضرات و حافظ مقام کثرت و وحدت هستند، و لهذا شیخ عارف، خواجه انصارى، با آنکه گفته است شکر از مقامات عامه است فرموده: و الدّرجة الثّالثة أن لا یشهد العبد إلاّ المنعم. فإذا شهد المنعم‏

__________________________________________________

 [1] «دستهاشان بسته باد. و نفرین خدا بر ایشان باد به آنچه گفتند.» (مائده- 64).

 [2] مصرع دوم این است: «تا حجب را برکند از بیخ و بن».- مولوى.

 [3] «و بندگان شکر گزار اندک‏اند.» (سبا- 13).

عبودة، استعظم منه النّعمة، و إذا شهده حبّا، استحلى منه الشّدّة، و إذا شهده تفریدا، لم یشهد منه نعمة و لا شدّة. «1»

 «درجه سیم از شکر آن است که بنده مشاهده نکند مگر جمال منعم را و مستغرق شهود جمال او شود. و از براى آن سه مقام است: اوّل آنکه مشاهده کند او را، مشاهده بنده ذلیل مولاى خود را. و در این حال از خود غافل و مستغرق ادب حضور است و براى خود قدرى قائل نیست. و وقتى [خود را] حقیر شمرد، نعمتى اگر به او عنایت شود عظیم شمارد و خود را در جنب او حقیر داند و لایق آن نداند. و دوم، مشاهده اوست، شهود دوست دوست را. و در این حال مستغرق جمال محبوب شود، و هر چه از او بیند محبوب باشد و لذت از آن برد، گرچه شدت و زحمت باشد. سیّم، مشاهده اوست تفریدا بى تعینات اسمائى، بلکه مشاهده نفس ذات کند. و در این حال از خود و غیر خود غافل شود و جز ذات حق مشهود او نیست- نه نعمتى بیند و نه شدتى مشاهده کند.»

پس، معلوم شد که اوایل مقامات در هر یک از مقامات سالکین از سبل عامه است و در آخر مقامات مخصوص به خلّص بلکه کمّل است.

تکمله در فضیلت شکر از طریق نقل‏

ما این مقام را تکمیل نماییم به ذکر بعضى از احادیث شکر:

کافى بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال، قال رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: الطّاعم الشّاکر له من الأجر کأجر الصّائم المحتسب.

و المعافى الشّاکر له من الأجر کأجر المبتلى الصّابر. و المعطى الشّاکر له من الأجر کأجر المحروم القانع. «2»

 «از حضرت صادق، علیه السلام، حدیث کند که فرمود رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله: «خورنده شکر کننده، اجر و مزد او مثل مرد روزه‏دار در راه خداست. و کسى که در عافیت و سلامت است و شاکر است، اجرش مثل اجر کسى است که مبتلا باشد و صبر داشته باشد. و کسى که نعمت به او عطا شده و شاکر است، اجر او مثل کسى است که محروم از عطاست و قانع و راضى است به آنچه خداوند به او عطا فرموده.»

و بإسناده عن عبد اللّه بن الولید قال سمعت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، یقول:

ثلاث لا یضرّ معهنّ شی‏ء: الدّعاء عند الکرب، و الإستغفار على الذّنوب، و الشّکر عند النّعمة. [1]

 «گوید شنیدم حضرت صادق، علیه السلام، مى‏فرمود: «سه چیز است که ضرر نمى‏رساند با آنها چیزى: دعا نزد شدت، و استغفار بر گناهان، و شکر نزد نعمت.»

و بإسناده عن أبی بصیر قال قال أبو عبد اللّه، علیه السلام: إنّ الرّجل منکم لیشرب الشّربة من الماء، فیوجب اللّه له بها الجنّة. ثمّ قال: إنّه لیأخذ الإناء فیضعه على فیه فیسمّى، ثمّ یشرب فینحیّه و هو یشتهیه فیحمد اللّه، ثمّ یعود فیشرب، ثمّ ینحّیه فیحمد اللّه، ثمّ یعود فیشرب ثمّ ینحّیه فیحمد اللّه، فیوجب اللّه عزّ و جلّ بها له الجنّة. «1»

 «فرمود حضرت صادق، علیه السلام: «همانا مردى از شما مى‏آشامد شربت آبى، پس واجب مى‏کند خدا به واسطه آن به او بهشت را.» پس از آن فرمود:

 «همانا او بر مى‏دارد ظرف را و مى‏گذارد بر دهان خود و اسم خدا را برده مى‏آشامد، پس دور مى‏کند آن را و حال آنکه مایل به آن است، پس حمد خدا مى‏کند، پس از آن اعاده مى‏دهد و مى‏آشامد، پس از آن دور مى‏کند، پس حمد خدا مى‏کند، پس از آن اعاده مى‏دهد و مى‏آشامد، پس حمد خدا مى‏کند، پس خدا واجب مى‏کند به سبب آن بر او بهشت را.»

و حمد خدا مساوق شکر است. چنانچه در روایات کثیره وارد است که کسى که بگوید: الحمد للّه شکر خدا را ادا کرده، چنانچه در کافى شریف سند به عمر بن یزید رساند، قال: سمعت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، یقول: شکر کلّ نعمة، و إن عظمت، أن تحمد اللّه عزّ و جلّ [علیها.] «2»

فرمود: «شکر هر نعمتى، و اگر چه بزرگ باشد، این است که حمد خداى عزّ و جلّ کنى.»

__________________________________________________

 [1] اصول کافى، ج 2، ص 95، «کتاب ایمان و کفر»، «باب الشکر»، حدیث 7. در این منبع به جاى «على الذنوب»، «عند الذنب» وارد شده است.

و بإسناده عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال: شکر النّعمة اجتناب المحارم، و تمام الشّکر قول الرّجل: الحمد للّه ربّ العالمین. «1»

فرمود: «شکر نعمت دورى جستن از محرّمات است، و کمال شکر گفتن مرد است: الحمد للّه ربّ العالمین.

و بإسناده عن حمّاد بن عثمان قال خرج أبو عبد اللّه، علیه السّلام، من المسجد و قد ضاعت دابّته، فقال: لئن [ردّها] اللّه علىّ، لأشکرنّ اللّه حقّ شکره. قال [فما] لبث أن أتى بها، فقال: الحمد للّه. فقال له قائل: جعلت فداک، أ لیس قلت لأشکرنّ اللّه حقّ شکره؟ فقال أبو عبد اللّه، علیه السّلام: أ لم تسمعنی قلت: الحمد للّه.» «2»

 «گفت بیرون آمد حضرت صادق، علیه السلام، از مسجد و حال آنکه گم شده بود مرکوب آن حضرت. فرمود: «اگر خداوند ردّ کند آن را به من، هر آینه شکر مى‏کنم او را حقّ شکر او.» گفت درنگى نکرد تا آنکه آن مرکوب آورده شد. پس فرمود: «الحمد للّه.» قائلى عرض کرد: «فدایت شوم، آیا شما نگفتید که شکر خدا مى‏کنم حقّ شکر او را؟» فرمود: «آیا نشنیدى که من گفتم: الحمد للّه.»

از این روایت معلوم شود که حمد خداوند افضل افراد شکر لسانى است. و از آثار شکر زیادت نعمت است، چنانچه در کتاب کریم منصوص است: لئن شکرتم لأزیدنّکم. [1] و در کافى شریف سند به حضرت صادق، علیه السلام، رساند، قال، من أعطى الشّکر أعطى الزّیادة، یقول اللّه عزّ و جلّ: «لئن شکرتم لأزیدنّکم.» «3»

 «کسى که اداى شکر کند زیادت به او عنایت شود. خداوند عزّ و جلّ مى‏فرماید، «اگر شکر نمایید زیادت کنم براى شما.»

تتمیم‏

بدان که عایشه گمان کرده بود که سرّ عبادات منحصر به خوف از عذاب یا محو سیّئات است، و تصور کرده بود که عبادت نبى مکرم، صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، نیز مثل عبادت سایر مردم است، از این جهت، مبادرت به این اعتراض نمود که چرا این قدر خود را به زحمت مى‏اندازى. و این گمان ناشى از جهل او به مقام عبادت و عبودیت بود، و از جهل به مقام نبوت و رسالت نمى‏دانست که عبادت عبید و اجراء از

__________________________________________________

 [1] «اگر شکر گزار باشید، هر آینه براى شما افزایش دهم.» (إبراهیم- 8).

ساحت مقدس آن سرور دور است، و عظمت پروردگار و شکر نعماى غیر متناهیه او آرام و قرار را از آن حضرت بریده بود. بلکه عبادات اولیاى خلّص نقشه تجلیات بى‏پایان محبوب است، چنانچه در نماز معراج [1] اشاره به آن شده. حضرات اولیاء، علیهم السلام، با آنکه محو جمال‏اند و جلال و فانى در صفات و ذات، مع ذلک هیچیک از مراحل عبودیت را غفلت نکنند. حرکات ابدان آنها تابع حرکات عشقیه روحانیه آنهاست، و آن تابع کیفیت ظهور جمال محبوب است. ولى با مثل عایشه جز جواب اقناعى نتوان گفت: یکى از مراتب نازله را بیان فرمود که همین قدر بداند عبادات آن سرور براى این امور دنیّه نیست.

و الحمد للّه.

فصل‏

روى علىّ بن إبراهیم فی تفسیره، بإسناده عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه، علیهما السّلام، قالا: کان رسول اللّه إذا صلّى قام على أصابع رجلیه حتّى تورّمت، فأنزل اللّه تبارک و تعالى: «طه» بلغة طىّ: یا محمّد. ما أنزلنا ... الآیة. «1»

 «على بن إبراهیم در تفسیرش روایت نموده از حضرت باقر و حضرت صادق، علیهما السلام، گفتند: «رسول خدا وقتى نماز مى‏خواند مى‏ایستاد بر انگشت‏هاى دو پاى خود تا ورم کرد، پس فرو فرستاد خداى تبارک و تعالى «طه» را. و آن به لغت «طىّ» یعنى اى محمّد الآیه.»

و عن الصّدوق فی معانى الأخبار بإسناده عن سفیان الثّوریّ، عن الصّادق، علیه السّلام، فی حدیث طویل قال فیه: و أمّا «طه» فاسم من أسماء النّبیّ، صلّى اللّه علیه و آله، و معناه: یا طالب الحقّ الهادی إلیه. «2»

از حضرت نقل نموده که «طه» اسمى است از اسم‏هاى پیغمبر، صلّى اللّه علیه و آله، و معناى آن این است که: اى جوینده حق و هدایت کننده به سوى آن.»

و از ابن عبّاس [2] و بعضى دیگر منقول است که «طه» یعنى اى مرد. [3]

و از بعض عامه منقول است که «طاء» اشاره است به طهارت قلب آن بزرگوار از غیر خدا، و «هاء» اشاره است به هدایت شدن قلب آن سرور به سوى خدا. [4]

__________________________________________________

 [1] فى حدیث صلوة المعراج ... ثمّ طأطى یدیک و اجعلها على رکبتیک، فأنظر إلى عرشی. قال رسول اللّه (ص):

فنظرت إلى عظمة ذهبت لها نفسی و غشی علىّ، فألهمت أن قلت: «سبحان ربّى العظیم و بحمده» لعظم ما رأیت. فلمّا قلت ذلک، تجلّى الغشى عنّی حتّى قلتها سبعا. (در حدیث نماز معراج آمده است: «... سپس دستهایت را فرود آر و بر زانوهایت بگذار، پس به عرشم بنگر.» رسول خدا (ص) گفت: «پس عظمتى را نگریستم که جانم از آن به در رفت و مدهوش شدم. پس، از عظمت آنچه دیده بودم به دلم آمد که بگویم: سبحان ربى العظیم و بحمده. پس چون آن را گفتم از بیهوشى باز آمدم، تا آنکه آن را هفت بار بر زبان راندم.) علل الشرایع، ج 2، ص 312، باب 1، حدیث 1.

 [2] عبد اللّه بن عباس در کودکى ملازم و مصاحب پیغمبر (ص) بوده است و از یاران امیر المؤمنین (ع) مى‏باشد او را به القابى همچون «ترجمان القرآن»، «فارس القرآن»، «صبر الأمّة»، «رئیس المفسّرین»، «شیخ المفسرین» ستوده‏اند. مفسران مشهور قرآن از تابعین از شاگردان او مى‏باشند.

 [3] شیخ طبرسى در مجمع البیان این «قول» را از ابن عباس و سعید بن جبیر و حسن و مجاهد ... نقل کرده است.

 [4] علاّمه مجلسى این «قول» را از قشیرى به نقل نسفى آورده است. بحار الأنوار، ج 68، ص 27.

و گفته شده «طاء» طرب اهل بهشت است، و «هاء» هو ان اهل جهنم است. «1»

و طبرسى [1]، رحمه اللّه، گفته: «از حسن منقول است که قرائت نموده:

 «طه»، به فتح طاء و سکون هاء. اگر این قرائت صحیح باشد از او، پس اصل او «طأ» بوده، همزه بدل به «هاء» شده و معنى چنین است: طإ الأرض بقدمیک جمیعا.»- انتهى. [2]

بالجمله، در حروف مقطّعه اوائل سور اختلاف شدید است، و آنچه بیشتر موافق اعتبار آید آن است که آن از قبیل رمز بین محبّ و محبوب است، و کسى را از علم آن بهره‏اى نیست. و چیزهایى را که بعضى مفسرین به حسب حدس و تخمین خود ذکر کردند، غالبا حدسهاى بارد بى مأخذى است. و در حدیث سفیان ثورى نیز اشاره به رمز بودن شده است. [3] و هیچ استبعاد ندارد که امورى باشد که از حوصله بشر فهم آن خارج باشد و خداى تعالى به مخصوصین به خطاب اختصاص داده باشد، چنانچه وجود «متشابه» براى همه نیست بلکه آنها تأویل آن را مى‏دانند.

و «شقا» و «شقاوت» ضدّ سعادت است، و به معنى تعب و زحمت است. قال الجوهرى: «الشّقاء و الشّقاوة، بالفتح، نقیض السّعادة.»

روى الطّبرسى فی الاحتجاج عن موسى بن جعفر، علیه السّلام، عن آبائه، علیهم السّلام، قال قال أمیر المؤمنین، علیه السّلام: و لقد قام رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، عشر سنین على أطراف أصابعه حتّى تورّمت قدماه و اصفرّ وجهه. یقوم اللّیل أجمع حتّى عوتب فی ذلک، فقال اللّه عزّ و جلّ: «طه. ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآن لِتَشْقى‏.» بل لتسعد به. «2»

 «مرحوم طبرسى [4] در احتجاج سند به حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام، رسانده که فرمود: «ده سال رسول خدا ایستاد بر سر انگشتان خود تا قدمهاى آن حضرت ورم نمود و رویش زرد شد. مى‏ایستاد تمام شب را تا عتاب به او شد در آن، پس فرمود خداى عزّ و جلّ: طه، ما فرو نفرستادیم بر تو قرآن را تا به تعب افتى، بلکه براى آن که به سعادت و راحتى رسى به واسطه آن.»

و از حضرت صادق، علیه السلام، مروى است که رسول خدا در عبادت یکى از پاهاى مبارکش را بلند مى‏فرمود تا زحمت و تعبش زیاد شود. پس خداى تعالى این‏

__________________________________________________

 [1] ابو على فضل بن حسن بن فضل طبرسى (548 یا 552- 472) مفسر و فقیه بزرگ قرن ششم که از شیخ أبو على، فرزند شیخ طوسى، و دیگران روایت کرده است و گروهى از بزرگان از درس او بهره برده‏اند، مثل أبو نصر حسن بن فضل صاحب مکارم الأخلاق، محمد بن على ابن شهرآشوب، شیخ منتجب الدین صاحب فهرست و قطب راوندى و تنى چند از بزرگان. چند تفسیر مشهور دارد که مجمع البیان مشهورترین آنهاست. از آثار اوست:

جامع الجوامع در تفسیر، اعلام الورى، تاج الموالید.

 [2] «زمین را زیر پاى خود بگذار.» مجمع البیان، تفسیر اولین آیه سوره «طه».

 [3] امام صادق (ع) در پاسخ به سؤال سفیان ثورى از معانی حروف «مقطّعه»، آنها را اشارات و رموز شمرد، و فرمود: أمّا «الم» فی أوّل «البقرة» فمعناه أنا اللَّه الملک. و أمّا «الم» فی أوّل «آل عمران» فمعناه أنا اللّه المجید ... (اما معناى «الم» در آغاز سوره «بقره» این است که من خداوند پادشاه هستم. و اما معناى «الم» در آغاز سوره «آل عمران» این است که من خداوند بلند مرتبه‏ام.) معانى الأخبار، ص 22، «باب معنى الحروف المقطعة».

 [4] احمد بن على بن أبی طالب طبرسى عالم و فقیه و محدّث و مورخ شیعه در قرن ششم و اوایل قرن هفتم. وى در حدود سال 620 ه. ق درگذشت. از آثار اوست: الکافى فی الفقه، تاریخ الأئمة، کتاب الصلاة، مفاخرة الطالبیة، احتجاج.

آیه شریفه را فرو فرستاد. [1] و بعضى مفسرین گفتند این آیه شریفه جواب مشرکین [است‏] که گفتند پیغمبر به زحمت افتاد به واسطه ترک دین ما، پس این آیه نازل شد. [2]

و شیخ عارف کامل، شاه آبادى، دام ظلّه، مى‏فرمودند پس از آنکه آن وجود مبارک مدتى دعوت فرمود و مؤثر نشد آن طورى که حضرت مایل بود، آن سرور احتمال داد که شاید نقص در دعوت او باشد. پس اشتغال به ریاضت پیدا کرد مدت ده سال تا آنکه قدمهاى مبارکش ورم کرد. آیه شریفه نازل شد که خود را مشقت مده، تو طاهر و هادى هستى و نقص در تو نیست، بلکه نقص در مردم است. إنّک لا تهدی من أحببت. [3]

در هر صورت، از آیه شریفه استفاده مى‏شود که آن حضرت اشتغال به ریاضت و زحمت و تعب داشته. و از مجموع کلام مفسرین نیز این معنى مستفاد مى‏شود، گرچه در کیفیت آن اختلاف است. و این باید براى امت سرمشق باشد، خصوصا براى اهل علم که دعوت إلى اللّه مى‏خواهند کنند. آن وجود محترم با طهارت قلب و کمالى که داشت باز این طور به ریاضت خود را به تعب انداخت تا آیه شریفه از جانب ذات مقدس حق نازل شد، و ما با این همه بار گناهان و خطایا هیچگاه در فکر مرجع و معاد خود نیستیم. گویى براى ما برات آزادى از جهنم و امنیت از عذاب نازل شده. این نیست جز آنکه حبّ دنیا پنبه در گوش ما کرده و کلمات اولیا و انبیا را اصغاء نمى‏کنیم.

__________________________________________________

 [1] إنّ النّبى کان یرفع إحدى رجلیه فی الصّلوة لیزید تعبه، فأنزل اللّه:- طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقى.» مجمع البیان، تفسیر آیه 1 سوره «طه».

 [2] مجمع البیان، در تفسیر نخستین آیه سوره «طه» از حسن بصرى روایت مى‏کند.

 [3] «بدرستى [اى محمد] چنان نیست که تو هر که را دوست بدارى به راه راست توانى آورد.» (قصص- 57).
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد