swc

swc

چهل حدیث - حدیث بیست و هشتم

الحدیث الثامن و العشرون‏

بالسند المتّصل إلى ثقه الإسلام، محمّد بن یعقوب الکلینیّ، رحمه اللّه، عن محمّد بن یحیى، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، و الحسین بن سعید جمیعا، عن القاسم بن محمّد، عن عبد الصّمد بن بشیر، عن بعض أصحابه، عن أبی عبد اللّه، علیه السّلام، قال قلت: أصلحک اللّه، من أحبّ لقاء اللّه، أحبّ اللّه لقاءه؟ و من أبغض لقاء اللّه، أبغض اللّه لقاءه؟ قال: نعم. قلت: فو اللّه، إنّا لنکره الموت. فقال: لیس ذلک حیث تذهب. إنّما ذلک عند المعاینة: إذا رأى ما یحبّ، فلیس شی‏ء أحبّ إلیه من أن یتقدّم على اللّه، و اللّه تعالى یحبّ لقاءه، و هو یحبّ لقاء اللّه [حینئذ]. و إذا رأى ما یکره، فلیس شی‏ء أبغض [إلیه‏] من لقاء اللّه، و اللّه یبغض لقاءه. «1»

ترجمه راوى گفت: «گفتم به حضرت صادق، علیه السلام، «أصلحک اللّه، کسى که دوست داشته باشد دیدار خداوند را، دوست دارد خداوند دیدار او را؟ و کسى که خشمناک باشد از دیدار خدا، خشم آید خداوند را دیدار او؟» فرمود: «آرى.»

عرض کردم: «به خدا قسم همانا ما کراهت داریم از مردن.» فرمود: «چنین نیست که تو گمان کردى. این در وقت دیدار مرگ است: وقتى که دید آنچه را که دوست دارد، نیست چیزى محبوبتر پیش او از ورود بر خداى تعالى، و خداى تعالى دوست مى‏دارد دیدار او را، و او دوست مى‏دارد دیدار خدا را در این هنگام. و وقتى ببیند چیزى را که کراهت دارد، پس نیست چیزى مبغوضتر پیش او از دیدار خدا، و خداوند خشم دارد دیدار او را.»

شرح أصلحک اللّه دعاى خیر است. و در دعا لازم نیست که طرف فاقد مضمون آن باشد، بلکه آن متعارف است گرچه مضمون حاصل باشد. پس دعاى به حضرت صادق، علیه السلام، به صلاح و سداد، خارج از میزان تعارف نیست، چنانچه «غفر اللّه لک» و «عفا اللّه عنک» نیز نسبت به آن ذوات مقدسه صحیح است. و بعضى آیه شریفه: لِیَغْفِرَ لَکَ اللّه ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» [1] را محمول به همین نمودند و گفته‏اند در قوّه آن است که بفرماید: غفر اللّه لک. [2] و لازم نیست حصول مضمون ملحوظ باشد. گرچه این در آیه شریفه بعید است. و ما در شرح یکى از احادیث سابقه بیان آن را کردیم. «1» ولى اصل این مطلب که در این انشائات حصول مضمون به حسب واقع غالبا ملحوظ نیست صحیح است.

لقاء، به فتح لام و کسر آن، مصدر «لقى» بر وزن «رضى» مى‏باشد، چنانچه لقاءة و لقایة و لقیّا و لقیانا و لقیانة، به کسر لام، همه، و لقیّا و لقىّ و لقیانا و لقیة و لقیانة به ضمّ، لام، همه، مصدر آن هستند، و به معنى رؤیت و دیدارند. و پس از این بیان معنى «لقاء اللّه» مى‏آید به مقدار تناسب این اوراق.

و أبغض از باب «افعال» است. و «بغض»- چون کرم و نصر و فرح- بغاضة، فهو بغیض، ضد حبّ است، و «بغضة و بغضاء» شدت آن است. بالجمله، حبّ و بغض از صفات نفسانیه است متقابل با هم. و حقیقت آنها وجدانا واضح است، چون سایر وجدانیات و صفات نفسانیه که حقایق ذاتیاتشان واضحتر است از شرح مفهوم آنها. و بیان آنکه نسبت حبّ و بغض به ذات مقدس حق با چه اعتبار صحیح است بیاید ان شاء اللّه.

قوله: إنّا لنکره الموت چون راوى موت را ملازم با لقاء اللّه تصور کرد، یا مقصودش از لقاء اللّه نفس موت [بود]، از این جهت کراهت از موت را کراهت لقاء اللّه تصور کرد و این سؤال را کرد. و حضرت جواب داد که مطلق کراهت میزان نیست، بلکه وقت مردن که مشاهده آثار ملکوت و عوالم دیگر مى‏شود میزان است.

قوله: لیس ذلک حیث تذهب این جمله تعبیر مطابق با خود در فارسى ندارد، بلکه تعبیر فارسى در این مقام این است که گمانم رفت. یا گمان کردم. یا ذهنم رفت. و غیر آن. و مقصود از این تعبیر عربى هم ذهاب وهم است. و در عربى این طور تعبیر بسیار است. بلکه تعبیر متعارف «ذهاب» و مشتقات آن، ذهاب‏

__________________________________________________

 [1] «تا خداوند از گناهان گذشته و آینده‏ات در گذرد.» (فتح- 2).

 [2] مجمع البیان، ج 9، ص 169، طبرسى نیز این قول را ضعیف دانسته است. بحار الأنوار، ج 68، ص 25، «کتاب ایمان و کفر»، «باب شکر»، ذیل حدیث 3. 

 «وهم» و «عقیده»، و امثال آنست، چنانچه «مذهب» نیز به همین معناست. و این مبنى بر استعاره است، زیرا که مأخوذ از ذهاب عینى و خارجى است.

قوله: عند المعاینة [معاینه‏] مصدر «مفاعله» است. و عاینت الشّی‏ء عیانا، إذا رأیته بعینک. [1] و وقت احتضار و مرگ را «معاینه» گویند، براى آنکه آثار آن عالم را بالعیان مشاهده مى‏کند و چشم غیبى ملکوتى گشاده شود و شمّه‏اى از احوال ملکوت بر او کشف شود و معاینه بعض آثار و اعمال و احوال خویش را مى‏کند.

و بیان آنچه در حدیث شریف به تناسب محتاج به ذکر است در ضمن چند فصل مى‏نماییم. و على اللّه التّکلان.

فصل در لقاء اللّه و کیفیت آن است‏

بدان که آیات و اخبار در «لقاء اللّه» چه صراحتا و چه کنایتا و اشارتا بسیار است، و این مختصر گنجایش تفصیل و ذکر آنها را ندارد، ولى مختصر اشاره به بعض آنها مى‏نمائیم. و اگر کسى تفصیل بیشتر بخواهد به رساله لقاء اللّه مرحوم عارف باللّه، حاج میرزا جواد تبریزى [2]، قدّس سرّه، رجوع کند که اخبار در این باب را تا اندازه‏اى جمع کرده است.

بدانکه بعضى از علما و مفسرین که بکلى سدّ طریق لقاء اللّه را نمودند و انکار مشاهدات عینیه و تجلیات ذاتیه و اسمائیه را نمودند- به گمان آنکه ذات مقدس را تنزیه کنند- تمام آیات و اخبار لقاء اللّه را حمل بر لقاء یوم آخرت و لقاء جزاء و ثواب و عقاب نمودند. و این حمل نسبت به مطلق لقاء و بعض آیات و اخبار گرچه خیلى بعید نیست، ولى نسبت به بعض ادعیه معتبره و روایات در کتب معتبره و بعض روایات مشهوره، که علماى بزرگ به آنها استشهاد کردند، بسیار حمل بارد بعیدى است.

و بباید دانست که مقصود آنان که راهى براى لقاء اللّه و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشته‏اند این نیست که اکتناه ذات مقدس جایز است، یا در علم حضورى و مشاهده عینى روحانى احاطه بر آن ذات محیط على الاطلاق ممکن است، بلکه‏

__________________________________________________

 [1] «و عاینت الشی‏ء عیانا: و این را در وقتى گویى که آن چیز را با چشم خویش دیده باشى.»

 [2] حاج میرزا جواد تبریزى (- 1344 ه) دانشمند بزرگ معاصر سالها در نجف اشرف در مصاحبت ملا حسین قلى همدانى به تهذیب پرداخت. در حدود سال 1320 ه. ق به تبریز مراجعت کرد و سپس به قم آمد. خانه وى سالها مجلس تذکر و موعظه بود آثارى گرانقدر در تهذیب و اخلاق دارد، از جمله: رساله لقاء اللّه، أسرار الصلوة، المراقبات فی أعمال السنة.

 امتناع اکتناه در علم کلى و به قدم تفکر، و احاطه در عرفان شهودى و قدم بصیرت، از امور برهانیه و مورد اتفاق جمیع عقلا و ارباب معارف و قلوب است. لکن آنها که مدعى این مقام هستند گویند پس از تقواى تامّ تمام و اعراض کلى قلب از جمیع عوالم و رفض نشأتین و قدم بر فرق انّیّت و انانیت گذاشتن و توجه تامّ و اقبال کلى به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس کردن و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن و ارتیاضات قلبیه کشیدن، یک صفاى قلبى از براى سالک پیدا شود که مورد تجلیات اسمائیه و صفاتیه گردد، و حجابهاى غلیظى که بین عبد و اسماء و صفات بود خرق شود، و فانى در اسماء و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و تدلّى تامّ ذاتى پیدا کند، و در این حال، بین روح مقدس سالک و حق حجابى جز اسماء و صفات نیست.

و از براى بعضى از ارباب سلوک ممکن است حجاب نورى اسمائى و صفاتى نیز خرق گردد، و به تجلیات ذاتى غیبى نایل شود و خود را متعلق و متدلّى به ذات مقدس ببیند، و در این مشاهده، احاطه قیّومى حق و فناى ذاتى خود را شهود کند، و بالعیان وجود خود و جمیع موجودات را ظل حق ببیند، و چنانچه برهانا بین حق و مخلوق اوّل، که مجرد از جمیع موارد و علایق است، حجابى نیست، بلکه [براى‏] مجردات مطلقا حجاب نیست برهانا، همین طور این قلبى که در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرده شده، بلکه قدم بر فرق آنها گذاشته، حجابى نخواهد داشت. چنانچه در حدیث شریف کافى و توحید است: إنّ روح المؤمن لأشدّ اتّصالا بروح اللّه من اتّصال شعاع الشّمس بها. [1]

و در مناجات «شعبانیه»، که مقبول پیش علما و خود شهادت دهد که از کلمات آن بزرگواران است، عرض مى‏کند: إلهی، هب لی کمال الإنقطاع إلیک، و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل إلى معدن العظمة، و تصیر أرواحنا معلّقة بعزّ قدسک. إلهى، و اجعلنی ممّن نادیته فأجابک و لا حظته فصعق لجلالک فناجیته سرّا و عمل لک جهرا. [2]

و در کتاب شریف الهى، در حکایات معراج رسول اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، چنین مى‏فرماید: ثمّ دنى فتدلّى، فکان قاب قوسین أو أدنى. [3] و این مشاهده حضوریه فنائیه منافات با برهان بر عدم اکتناه و احاطه و اخبار و آیات منزّه ندارد،

__________________________________________________

 [1] «جان مؤمن به روح خدا بیشتر پیوسته است تا شعاع آفتاب به آفتاب.» اصول کافى، ج 2، ص 166، «کتاب ایمان و کفر»، «باب إخوة المؤمنین»، حدیث 4.

 [2] خداوندا کمال دلبستگى به خودت را به من ببخش، و دیدگان دل ما را با پرتو نظر به خودت نور بخش تا دیده دلها حجابهاى نور را بدرد. پس به معدن بزرگى برسد، و روحهاى ما به درگاه عزّ قدس تو آویخته گردد. خدایا مرا از کسانى قرار بده که صدایشان زدى پس اجابت کردند، و به ایشان نظر کردى پس در برابر جلال تو مدهوش شدند، پس در سرّ با آنان سخن گفتى و آنان آشکارا براى تو عمل کردند.

قسمتى از مناجات شعبانیه، اقبال الاعمال، اعمال ماه شعبان، مصباح المتهجّد، ص 374، بحار الانوار، ج 91، ص 97- 99، «کتاب الذکر و الدعاء»، «باب 32»، حدیث 12.

 [3] «سپس نزدیک و نزدیکتر شد، پس به فاصله دو کمان یا نزدیکتر بود.» (نجم، 8- 9).

 بلکه مؤید و مؤکد آنهاست.

اکنون ببین آیا این حملهاى بعید بارد چه لزومى دارد؟ آیا فرمایش حضرت امیر، علیه السلام، را که مى‏فرماید: فهبنى صبرت على عذابک، فکیف أصبر على فراقک. «1» و آن سوز و گدازهاى اولیا را مى‏توان حمل کرد به حور و قصور؟! آیا کسانى که مى‏فرمودند که ما عبادت حق نمى‏کنیم براى خوف از جهنم و نه براى شوق بهشت، بلکه عبادت احرار مى‏کنیم و خالص براى حق عبادت مى‏کنیم. «2» باز ناله‏هاى فراق آنها را مى‏توان حمل کرد به فراق از بهشت و مأکولات و مشتهیات آن؟! هیهات! که این حرفى است بس ناهنجار و حملى است بسیار ناپسند. آیا آن تجلیات جمال حق که در شب معارج و آن محفلى که احدى از موجودات را در آن راه نبود و جبرئیل امین وحى محرم آن اسرار نبود، مى‏توان گفت ارائه بهشت و قصرهاى مشید آن بوده، و آن انوار عظمت و جلال ارائه نعم حق بوده؟ آیا آن تجلیاتى که در ادعیه معتبره وارد است براى انبیاء علیهم السلام، شده، از قبیل نعم و مأکول و مشروب یا باغات و قصرها بوده؟! افسوس! که ما بیچاره‏هاى گرفتار حجاب ظلمانى طبیعت و بسته‏هاى زنجیرهاى آمال و امانى جز مطعومات و مشروبات و منکوحات و امثال این‏ها چیزى نمى‏فهمیم، و اگر صاحبنظرى یا صاحبدلى بخواهد پرده از این حجب را بردارد، جز حمل بر غلط و خطا نکنیم. و تا در چاه ظلمانى عالم ملک مسجونیم، از معارف و مشاهدات اصحاب آن چیزى ادراک ننماییم. ولى اى عزیز، اولیا را به خود قیاس مکن و قلوب انبیا و اهل معارف را گمان مکن مثل قلوب ماست. دلهاى ما غبار توجه به دنیا و مشتهیات آن را دارد، و آلودگى انغمار در شهوات نمى‏گذارد مرآت تجلیات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با این خودبینى و خودخواهى و خود پرستى باید از تجلیات حق تعالى و جمال و جلال او چیزى نفهمیم، بلکه کلمات اولیا و اهل معرفت را تکذیب کنیم. و اگر در ظاهر نیز تکذیب نکنیم، در قلوب تکذیب آنها نماییم. و اگر راهى براى تکذیب نداشته باشیم. مثل آنکه قائل به پیغمبر یا ائمه معصومین، علیهم السلام، باشیم، باب تأویل و توجیه را مفتوح مى‏کنیم، و بالجمله، سدّ باب معرفت اللّه را مى‏کنیم. ما رأیت شیئا إلاّ و رأیت اللّه معه و قبله و فیه [1] را حمل بر رؤیت آثار مى‏کنیم. لم أعبد ربّا لم أره [2] را به علم به مفاهیم کلیه مثل علوم خود حمل مى‏نماییم! آیات لقاء اللّه را به لقاء روز جزا محمول مى‏داریم.

لی مع اللّه حالة «3» را به حالت رقّت قلب مثلا حمل مى‏کنیم. و ارزقنی النّظر إلى‏

__________________________________________________

 [1] «ندیدم چیزى را مگر آنکه خدا را همراه آن و پیش از آن و در آن دیدم.» اسفار، ج 1، ص 117. علم الیقین ج 1، ص 49. (با اندکى اختلاف) کلمات مکنونه، ص 3.

 [2] «پروردگارى که ندیدم نپرستیدم.» علم الیقین، ج 1، ص 49، «المقصد الأول، فى تنزیهه سبحانه». شیخ صدوق در التوحید (ص 305، باب 43، حدیث 1) در ضمن حدیثى از على (ع) نقل مى‏کند. لم اکن بالّذی أعبد ربّا لم أره.

 وجهک الکریم [1] و آن همه سوز و گدازهاى اولیا را از درد فراق، به فراق حور العین و طیور بهشتى حمل مى‏کنیم! و این نیست جز اینکه چون ما مرد این میدان نیستیم و جز حظ حیوانى و جسمانى چیز دیگر نمى‏فهمیم، همه معارف را منکر مى‏شویم. و از همه بدبختیها بدتر این انکار است که باب جمیع معارف را بر ما منسد مى‏کند و ما را از طلب باز مى‏دارد و به حدّ حیوانیت و بهیمیت قانع مى‏کند، و از عوالم غیب و انوار الهیه ما را محروم مى‏کند. ما بیچاره‏ها که از مشاهدات و تجلیات بکلى محرومیم از ایمان به این معانى هم، که خود یک درجه از کمال نفسانى است و ممکن است ما را به جایى برساند، دوریم. از مرتبه علم، که شاید بذر مشاهدات شود، نیز فرار مى‏کنیم، و چشم و گوش خود را بکلى مى‏بندیم و پنبه غفلت در گوشها مى‏گذاریم که مبادا حرف حق در آن وارد شود. اگر یکى از حقایق را از لسان عارف شوریده یا سالک دلسوخته یا حکیم متألهى بشنویم، چون سامعه ما تاب شنیدن آن ندارد و حبّ نفس مانع شود که به قصور خود حمل کنیم، فورا او را مورد همه طور لعن و طعن و تکفیر و تفسیقى قرار مى‏دهیم و از هیچ غیبت و تهمتى نسبت به او فرو گذار نمى‏کنیم. کتاب وقف مى‏کنیم و شرط استفاده از آن را قرار مى‏دهیم [که‏] روزى صد مرتبه لعن به مرحوم ملا محسن فیض کنند [2]! جناب صدر المتأهلین را، که سرآمد اهل توحید است، زندیق مى‏خوانیم و از هیچ گونه توهینى درباره او دریغ نمى‏کنیم. از تمام کتابهاى آن بزرگوار مختصر میلى به مسلک تصوف ظاهر نشود- بلکه کتاب کسر اصنام الجاهلیة فی الردّ على الصوفیة [3] نوشته- [با این حال‏] او را صوفى بحت مى‏خوانیم. کسانى که معلوم الحال هستند و به لسان خدا و رسول، صلّى اللّه علیه و آله، ملعون‏اند مى‏گذاریم، کسى [را] که با صداى رسا داد ایمان به خدا و رسول و ائمه هدى، علیهم السلام، مى‏زند لعن مى‏کنیم! من خود مى‏دانم که این لعن و توهینها به مقامات آنها ضررى نمى‏زند، بلکه شاید به حسنات آنها افزاید و موجب ارتفاع درجات آنها گردد، ولى این‏ها براى خود ماها ضرر دارد و چه بسا باشد که باعث سلب توفیق و خذلان ما گردد. شیخ عارف ما، روحى فداه، مى‏فرمود هیچوقت لعن شخصى نکنید، گرچه به کافرى که ندانید از این عالم [چگونه‏] منتقل شده مگر آنکه ولىّ معصومى از حال بعد از مردن او اطلاع دهد، زیرا که ممکن است در وقت مردن مؤمن شده باشد. پس لعن به عنوان کلى بکنید. یکى داراى چنین نفس قدسیه‏اى است که راضى نمى‏شود به کسى که در ظاهر کافر مرده توهین شود به احتمال آنکه شاید مؤمن شده باشد در دم مردن، یکى‏

__________________________________________________

 [1] دیدار وجه کریمت را روزیم گردان.» شبیه این عبارت در دعاى سجده پیغمبر (ص) آمده است: اللّهمّ إنّی أسئلک الرّضا بعد القضاء و برد العیش بعد الموت و لذّة النّظر إلى وجهک الکریم. احیاء العلوم، ج 1، ص 319.

 [2] محمد محسن بن الشاه مرتضى (متوّفى 1091 ه. ق) مشهور به «فیض کاشانى» محدّث و فقیه و عارف و حکیم قرن 11 هجرى است. وى شاگرد شیخ بهائى، مولى محمد صالح، سید هاشم بحرانى و صدر المتألهین مى‏باشد. تأثیر افکار صدرا در آثار فیض آشکار است. علاّمه مجلسى، سید نعمة اللّه جزایرى، قاضى سعید قمى و فرزندش از او استفاده کردند. حدود 90 اثر به او نسبت مى‏دهند برخى از آنها عبارت است از: تفسیر صافى، وافى در حدیث، المحجّة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، شافى، علم الیقین، الحقایق، کلمات مکنونة، الأصول الاصلّیة.

 [3] کتاب مذکور شامل چهار مقاله است: مقاله اول در باب مقام عالم ربّانى و عارف حقیقى و بطلان اعمال متصوفان، مقاله دوم در غایت عبادات بدنى و ریاضات نفسانى، مقاله سوم در ذکر صفات ابرار، مقاله چهارم در مواعظ حکمى و نصایح.   

 هم مثل ما است! و إلى اللّه المشتکى [1] که واعظ شهر با آنکه اهل علم و فضل است در بالاى منبر در محضر علما و فضلا مى‏گفت: فلان با آنکه حکیم بود قرآن هم مى‏خواند [2]! این به آن ماند که گوییم: فلان با آنکه پیغمبر بود اعتقاد به مبدأ و معاد داشت! من نیز چندان عقیده به علم فقط ندارم و علمى که ایمان نیاورد حجاب اکبر مى‏دانم، ولى تا ورود در حجاب نباشد خرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است.

گو که ممکن است گاهى بى‏حجاب اصطلاحات و علوم به مقاماتى رسید، ولى این از غیر طریق عادى و خلاف سنت طبیعى است، و نادر اتفاق مى‏افتد، پس طریقه خدا خواهى و خدا جویى به آن است که انسان در ابتداى امر وقتش را [صرف‏] مذاکره حق کند، و علم باللّه و اسماء و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولى آن در خدمت مشایخ آن علم تحصیل کند، و پس از آن، به ریاضات علمى و عملى معارف را وارد قلب کند که البته نتیجه از آن حاصل خواهد شد. و اگر اهل اصطلاحات نیست، نتیجه حاصل تواند کرد از تذکر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس. البته این اشتغال قلبى و توجه باطنى اسباب هدایت او شود و حق تعالى از او دستگیرى فرماید، و پرده‏اى از حجابها براى او بالا رود و از این انکارهاى عامیانه قدرى تنزل کند، و شاید با عنایات خاصه حقّ تعالى راهى به معارف پیدا کند. إنّه ولىّ النّعم.

فصل در بیان آنکه در وقت مردن بعضى از احوال غیب بر او مکشوف شود.

از این حدیث شریف معلوم شود که در وقت «معاینه» بر انسان برخى از مقامات و احوال خودش منکشف شود. و این مطابق ضربى از برهان و موافق مکاشفات اصحاب کشف و عیان و موافق با اخبار و آثار دیگر نیز هست. انسان تا اشتغال به تعمیر این عالم دارد و وجهه قلبش به این نشئه است و سکر طبیعت او را بیخود کرده و مخدرات شهوت و غضب او را تخدیر نموده، از صور اعمال و اخلاق خود بکلى محجوب است و از آثار آنها در ملکوت قلب او مهجور است، پس از آنکه سکرات موت و سختیها و فشارهاى آن بر او وارد شد، انصراف از این نشئه تا اندازه‏اى حاصل مى‏کند، و اگر از اهل ایمان و یقین است و قلب او متوجه به این عوالم بوده، در اواخر امر وجهه قلبش طبعا متوجه به آن عالم مى‏شود و سائقهاى معنوى و ملائکة اللّه موکّل‏

__________________________________________________

 [1] «شکوه به نزد خدا باید برد».

 [2] در ختم مرحوم میرزا على اکبر حکیم، واعظ درباره او این مطلب را بیان مى‏کند. تفسیر سوره حمد، ص 121، «جلسه پنجم».

بر آن نیز او را سوق به آن عالم دهند، و پس از این سوق و آن انصراف، نمونه‏اى از عالم برزخ بر او منکشف شود و روزنه‏اى از عالم غیب بر او مفتوح گردد، و حال خود و مقام خود تا اندازه‏اى بر او مکشوف گردد. چنانچه از حضرت امیر، علیه السلام، منقول است إنّه قال: حرام على کلّ نفس أن تخرج من الدّنیا حتّى تعلم أنّه من أهل الجنّة هی، أم من أهل النّار. [1] و در این مقام حدیث شریفى است که با آنکه طولانى است ولى چون بشارتى است براى اهل ولایت حضرت مولى الموالى و متمسکین به ذیل عنایت اهل بیت عصمت، علیهم السلام، آن را بتمامه ذکر مى‏کنیم. و آن حدیثى است که جناب فیض نقل مى‏کند در علم الیقین. قال: و فی کتاب الحسین بن سعید الأهوازىّ، عن عبّاد بن مروان، قال سمعت أبا عبد اللّه، علیه السّلام، یقول: منکم و اللّه یقبل: و لکم و اللّه یغفر، إنّه لیس بین أحدکم و بین ان یغتبط و یرى السّرور و قرّة العین إلاّ أن تبلغ نفسه ههنا- و أومى بیده إلى حلقه. ثمّ قال، علیه السّلام: إنّه إذا کان ذلک و احتضر، حضره رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، و علىّ و الأئمّة و جبرئیل و میکائیل و ملک الموت، علیهم السلام، فیدنو منه جبرئیل، علیه السّلام، فیقول لرسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: إنّ هذا کان یحبّکم أهل البیت، فأحبّه. فیقول رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: یا جبرئیل، إنّ هذا کان یحبّ اللّه و رسوله و أهل بیته، فأحبّه. فیقول جبرئیل: یا ملک الموت، إنّ هذا کان یحبّ اللّه و رسوله و آل رسوله، فأحبّه و ارفق به. فیدنو منه ملک الموت، علیه السّلام، فیقول: یا عبد اللّه، أخذت فکاک رقبتک؟ أخذت امان براءتک؟

تمسّکت بالعصمة الکبرى فی الحیاة الدّنیا؟ فیوفّقه اللّه، فیقول: نعم. فیقول له: و ما ذاک؟ فیقول: ولایة علىّ بن أبی طالب، علیه السّلام. فیقول: صدقت. أمّا الّذی کنت تحذر، فقد آمنک اللّه، و أمّا الّذی کنت ترجو، فقد أدرکته، أبشر بالسّلف الصالح، مرافقة رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، و علىّ و الأئمّة من ولده، علیهم السلام. ثمّ یسلّ نفسه سلا رفیقا، ثمّ ینزل بکفنه من الجنّة و حنوطه حنوط کالمسک الأذفر، فیکفن بذلک الکفن و یحنط بذلک الحنوط، ثمّ یکسى حلّة صفراء من حلل‏

__________________________________________________

 [1] «هیچ کسى از دنیا نمى‏رود مگر آن گاه که بداند که از بهشتیان است یا از دوزخیان.» علم الیقین، ج 2، ص 853، «المقصد الرابع، فى ذکر الموت».

الجنّة. فإذا وضع فی قبره، فتح له باب من أبواب الجنّة، یدخل علیه من روحها و ریحانها. ثم یقال له: نم نومة العروس على فراشها، أبشر بروح و ریحان و جنّة نعیم و ربّ غیر غضبان.

قال: و إذا حضر الکافر الوفاة، حضره رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله، و علىّ و الأئمّة و جبرئیل و میکائیل و ملک الموت، علیهم السلام، فیدنو منه جبرئیل، فیقول: یا رسول اللّه، إنّ هذا کان مبغضا لکم أهل البیت، فأبغضه. فیقول رسول اللّه، صلّى اللّه علیه و آله: یا جبرئیل، إنّ هذا کان یبغض اللّه و رسوله و أهل بیت رسوله، فأبغضه. فیقول جبرئیل: یا ملک الموت، إنّ هذا کان یبغض اللّه و رسوله و أهل بیته، علیهم السلام، فأبغضه و اعنف علیه. فیدنو منه ملک الموت، فیقول: یا عبد اللّه، أخذت فکاک رقبتک؟ أخذت براءة أمانک؟ تمسّکت بالعصمة الکبرى فی الحیاة الدّنیا؟ فیقول: لا. فیقول له: أبشر یا عدوّ اللّه بسخط اللّه و عذابه و النّار. أمّا الّذی کنت ترجو، فقد فاتک، و أمّا الّذی کنت تحذر، فقد نزل بک. ثمّ یسلّ نفسه سلاّ عنیفا، ثمّ یؤکّل بروحه ثلاثمائة شیطان یبزقون فی وجهه و یتأذّى بریحه. فإذا وضع فی قبره، فتح له باب من أبواب النّار، یدخل علیه من فیح ریحها و لهبها. «1»

راوى حدیث گوید: «شنیدم حضرت صادق، علیه السلام، مى‏فرمود: به خدا قسم از شما قبول شود، و به خدا قسم شماها آمرزیده شوید. و نیست بین شما و بین اینکه مورد غبطه واقع شوید و سرور و روشنایى چشم ببینید چیزى مگر آنکه جان شما به حلقوم رسد. پس فرمود: در وقتى که چنین شد و حالت احتضار پیش آمد کرد، حاضر شود پیش او پیغمبر خدا و على و امامان و جبرئیل و میکائیل و ملک الموت، علیهم السلام پس نزدیک محتضر آید جبرئیل و به رسول خدا عرض کند:

 «این شخص شما اهل بیت را دوست مى‏داشت، پس شما او را دوست داشته باشید.» رسول خدا مى‏فرماید: «اى جبرئیل، این شخص دوست مى‏داشت خداوند و رسول او و اهل بیت او را، پس او را دوست داشته باش.» پس جبرئیل مى‏گوید: «اى ملک الموت این شخص دوست مى‏داشت خداوند و رسول او و آل رسول او را، پس دوست بدار او را و با او مدارا کن.» پس ملک الموت نزدیک شود به‏ محتضر و گوید: «اى بنده خدا، آیا گرفتى آزادى خویش و برائت و امان خود را؟ و آیا چنگ زدى به پشتیبانهاى بزرگ در زندگانى دنیا؟» پس خداوند او را موفق کند، و گوید: «آرى.» پس از آن ملک الموت گوید: «چه چیز بود آن؟» جواب دهد:

 «ولایت على بن ابى طالب، علیه السلام.» مى‏گوید: «راست گفتى. اما آنچه را از آن مى‏ترسیدى، امان داد خداوند تو را، و آنچه را که آرزو داشتى رسیدى به او، بشارت باد تو را به رفاقت گذشتگان نیکو، رسول خدا و على و امامان از اولاد او، علیهم السلام.»

پس جان او را با مدارا بگیرد، و کفن از بهشت براى او آورد، و حنوط او مثل مشک خوشبوى باشد. پس به آن کفن او را کفن کنند، و به آن حنوط حنوط نمایند، پس از حلّه‏هاى زرد بهشتى حلّه‏اى به او بپوشانند. و وقتى که او را در قبر گذاشتند درى از درهاى بهشت بر او باز شود که داخل شود بر او از روح و ریحان بهشتى. پس از آن، به او گفته شود: «بخواب همچون عروس در فراش خود، بشارت باد تو را به روح و ریحان و نعمتهاى بهشت و پروردگارى که بر تو خشمناک نیست.

فرمود حضرت صادق، علیه السلام: و وقتى که در رسد کافر را مرگ، حاضر شود پیش او رسول خدا و على و امامان و جبرئیل و میکائیل و ملک الموت علیهم السلام. پس، جبرئیل نزدیک او آید و گوید: «اى رسول خدا، همانا این شخص بغض داشت به شما اهل بیت، پس بغض داشته باش به او.» رسول خدا مى‏فرماید: «اى جبرئیل، این بغض داشت به خدا و رسول او و اهل بیت رسول او، پس بغض داشته باش [به‏] او.» پس جبرئیل گوید: «اى ملک الموت، این شخص بغض داشت به خدا و رسول او و اهل بیتش، پس بغض داشته باش به او و سخت بگیر بر او.» پس ملک الموت نزدیک [شود] به او و مى‏گوید: اى بنده خدا، آزادى خود را گرفتى؟ برائت و امان خود را گرفتى؟ به نگهبان بزرگ تمسّک جستى در زندگانى دنیا؟» مى‏گوید: «نه.» پس مى‏گوید ملک الموت به او: «بشارت باد تو را اى دشمن خدا به غضب خداوند و عذاب او و آتش. اما آنچه را که آرزو داشتى، فوت شد از تو، و آنچه را مى‏ترسیدى، نازل شد به تو.» پس از آن، بیرون آورد جانش را بیرون آوردن سختى، پس از آن بگمارد به روح او سیصد شیطان را که آب دهن به روى وى افکنند و اذیت شود از بوى آن. و وقتى او را در قبر نهند، باز شود به رویش درى از درهاى آتش، داخل شود بر او از وزش باد آن و شعله آن.»- انتهى.

و بباید دانست که عالم برزخ هر کس نمونه‏اى از نشئه قیامت اوست. و برزخ‏    

عالم متوسط بین این عالم و عالم قیامت است، و روزنه‏اى از بهشت و جهنم به سوى آن باز است. چنانچه در ذیل این حدیث شریف اشاره به آن شده، و در حدیث معروف نبوى: القبر إمّا روضة من ریاض الجنّة، أو حفرة من حفر النّیران [1] نیز اشاره به همین معنى است.

پس، معلوم شد که انسان در وقت احتضار و معاینه، آثار و صور اعمال خود را مشاهده مى‏کند و بشارت جنّت و نار را از ملک الموت مى‏شنود. و چنانچه این آثار بر او تا اندازه‏اى کشف مى‏شود، آثارى که از اعمال و افعال در قلب حاصل شده، از نورانیت و شرح صدر و وسعت، و اضداد این‏ها، مثل کدورت و ضیق صدر و ظلمت و فشار، را نیز معاینه مى‏کند.

پس، در نزد معاینه برزخ قلب مستعد شود براى معاینه نفحات لطیفه لطفیه و جمالیه، و در آن، آثار تجلیات لطف و جمال بروز کند، اگر از اهل سعادت و ایمان باشد.

پس، قلب حبّ لقاء اللَّه پیدا کند و آتش اشتیاق جمال محبوب در قلبش افروخته گردد، اگر از اهل سابقه حسنى و حبّ و جذبه ربوبى بوده. و جز خداوند کسى نداند که در این تجلى و شوق چه لذاتى و کراماتى است.

و اگر اهل ایمان و عمل صالح بوده، از کرامات حق تعالى به او به اندازه ایمان و اعمالش عنایت شود، و آنها را بالعیان در دم احتضار ببیند. پس، اشتیاق موت و لقاء کرامات حق در او حاصل شود و با روح و راحت و بهجت و سرور از این عالم منتقل شود. و لذت این بهجت و سرور را و طاقت رؤیت این کرامات را چشمهاى ملکى و ذایقه‏هاى دنیایى ندارد.

و اگر از اهل شقاوت و جحود و کفر و نفاق و اعمال قبیحه و افعال سیّئه باشد، هر کس به اندازه حظ و بهره خود و آنچه در دار دنیا کسب نموده، از آثار غضب و قهر الهى و دار اشقیا براى او نمونه کشف شود، و چنان وحشت و انقلابى در او پیدا شود که هیچ چیز پیش او مبغوضتر از تجلیات جلالیه و قهریه حق نباشد. و در اثر این بغض و عداوت چنان سختى و فشار و ظلمت و عذابى براى او حاصل شود که جز ذات مقدّس حق کسى نمى‏تواند اندازه آن را بفهمد. و این براى اشخاصى است که در این عالم جاحد و منافق و دشمن خدا و اولیاى او بودند. و براى اهل معاصى و کبائر به اندازه کسبى که کردند نمونه‏اى از جهنم خودشان براى آنها ظاهر شود، و در این حال هیچ چیز پیش آنها مبغوضتر از انتقال از این عالم نیست. پس، آنها را با

__________________________________________________

 [1] «گور انسان یا باغى از باغهاى بهشت است یا گودالى از گودالهاى دوزخ» بحار الأنوار، ج 6، ص 205، «کتاب العدل و المعاد»، باب 8، «احوال برزخ».

عنف و فشار و سختى و زحمت منتقل کنند. و حسرتهایى در دل آنهاست در این حال که به اندازه درست نیاید.

و از این بیان معلوم شد که انسان در وقت معاینه و احتضار، معاینه آنچه در خود بوده و از آن مطلع نبوده مى‏نماید. و بذر این معاینه را خود در مملکت وجود خود نموده. حیات دنیایى پرده ساترى بود به روى معایب ما و حجابى بود براى اهل معارف، این پرده که برداشته شد و این حجاب که خرق شد، انسان آنچه که در خود بود و خود تهیه کرده بود، نمونه‏اى از آن را شهود مى‏کند. انسان در عوالم دیگر از عذاب و عقاب جز آنچه خود در این عالم تهیه کرده نخواهد دید، و هر چه در این عالم از اعمال صالحه و اخلاق حسنه و عقاید صحیحه داشته، در آن عالم صورت آن را به عیان ببیند با کرامتهاى دیگرى که حق به تفضل خویش به او عنایت فرماید. در ذیل آیه شریفه فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ... الآیه «1» در صافى از مجمع نقل مى‏کند که از حضرت امیر، علیه السلام، حدیث مى‏کند که هی أحکم آیة فی القرآن، و کان رسول اللّه [صلّى اللّه علیه و آله‏] یسمّیها «الجامعة» [1] پس باید دانست که اگر در این عالم محبت به حق تعالى و اولیاى او پیدا کنیم و طوق اطاعت آن ذات مقدس را بر گردن نهیم و وجهه قلب را الهى و ربّانى کنیم، در وقت معاینه عین حقیقت با صورت جمیله بر ما ظاهر گردد. و به عکس، اگر وجهه قلب دنیایى شد و از حق منصرف شد، کم کم ممکن است تخم عداوت حق و اولیا در آن کشته شود، و در وقت معاینه این عداوت شدت کند و آثار غریبه موحشه از آن بروز کند، چنانچه شنیدى.

پس، از مهمات امور مواظبت به این امر است که انسان حالت قلب را الهى کند و وجهه آن را به جانب حق و اولیاى او و دار کرامت او متوجه کند، و این با تفکر در آلاء و نعماى ذات مقدس و مواظبت به اطاعت و عبادت البته حاصل مى‏شود، ولى انسان باید اعتماد بر نفس و اعمال خود نکند، و در هر حال، خصوصا در خلوات، با تضرع و زارى از حق تعالى بخواهد که محبت خودش را در دلش القاء فرماید و قلبش را به نور معرفت و محبتش روشنى بخشد، و محبت دنیا و غیر خودش را از دلش بیرون کند. البته این دعا در اوّل امر بیمغز و محض لقلقه لسان است، زیرا که با محبت مفرط به دنیا خواهش زوال آن جدا مشکل است، ولى پس از مدتى تفکر و مواظبت و به دل فهماندن نتایج حسنه محبة اللّه و نتایج سیّئه حب دنیا را، امید است که حقیقت پیدا کند ان شاء اللّه.

__________________________________________________

 [1] «این آیه محکمترین آیه قرآن است، و پیغمبر آن را «جامعه» مى‏خواند» در تفسیر صافى، (در تفسیر آیه 7 «زلزال») این حدیث را به «قیل» نسبت داده، و در مجمع (در تفسیر همین آیه) از عبد اللّه بن مسعود نقل کرده است.

فصل در معنى حبّ و بغض حق تعالى است‏.

 بدان که نسبت حبّ و بغض و امثال این‏ها به حق تعالى شأنه، که در لسان قرآن و احادیث شریفه وارد شده، به آن معناى متفاهم عرفى نیست. زیرا که لازمه امثال این صفات انفعالى نفسانى است، که حق تعالى از آن منزه است. و در این مختصر تفصیل در این باب مناسب نیست، پس به اشاره اجمالیه قناعت مى‏کنیم:

باید دانست که بسیارى از اوصاف و احوال است که پس از تنزل از عوالم غیبیه تجردیه و حصول نشئه ملکیه طبیعیه، که عالم فرق بلکه فرق الفرق است، به صورتى در آیند که غیر از صور غیبیه تجردیه است در آثار و لوازم، چنانچه افلاطونیین، که تمام موجودات ملکیه را مظاهر ارواح غیبیه و نازله حقایق ملکوتیه و امثال مثل افلاطونیه مى‏دانند، عوارض و کیفیاتى را که در این عالم به وجود غیر جوهرى موجودند، در آن عالم صور تجلیات ذاتیه آنها، که به عین وجود آنها موجود است، مى‏دانند، بنابر این، چنین گوییم که امثال این اوصاف و احوال، که در عالم ملک ملازم با یک نحوه تجدد و انفعالى است، در عوالم غیبیه و نشآت تجردیه، خصوصا در عالم اسماء الهى و مقام و احدیت، به یک صورت منزه مبرا از جمیع نقایص موجودند، و تعبیرات از آنها به حسب نشئه تجردیه، یا صقع ربوبى، غیر از این عالم است. مثلا تجلیات رحمانیه و رحیمیه را، که تجلیات جمالیه و لطفیه و حبّیه و انسیه نیز گوییم، اگر در این عالم ظهور پیدا کند، به صورت حبّ و رحمت و تلطف ملازم با انفعال است. و این از شدت ضیق این عالم است. و در حدیث است که از براى رحمت صد جزء است که یک جزء از آن در این عالم نازل شده است، و به آن یک جزء این رحمتهایى که در این عالم است متحقق است، [1] مثل رحمت بین فرزند و والدین و امثال آن. چنانچه تجلیات قهریه و مالکیه، که از تجلیات جلال است، در این عالم به صورت بغض و غضب ظهور پیدا کند. و بالجمله، باطن حبّ و بغض و غضب رحمانیت و قهّاریت، و تجلیات جمال و جلال است. و آن تجلیات به عین ذات موجودند، و کثرت و تجدد و انفعال در آنها راه ندارد، چنانچه ظهور رحمانیت و قهّاریت محبّتها و مبغضتهایى است که در این عالم موجود است. و چون مظهر فانى در ظاهر، و ظاهر متجلى در مظهر است، تعبیر از هر یک به دیگرى در

__________________________________________________

 [1] اشاره است به حدیث پیغمبر (ص) که فرمود: إنّ للّه تعالى مأة رحمة، أنزل منها رحمة واحدة بین الجنّ و الإنس و الطّیر و البهائم و الهوامّ، فبها یتعاطفون و بها یتراحمون. و أخّر تسعا و تسعین رحمة یرحم اللّه بها عباده یوم القیامة. (خداوند تعالى صد رحمت دارد که از آنها یکى را در میان جنیان و آدمیان و چهار پایان و خزندگان فرود آورد. پس به سبب آن است که به یکدیگر مهر مى‏ورزند و بر یکدیگر مى‏بخشایند. و نود و نه رحمت دیگر را وانهاد به روز واپسین تا با آنها بر بندگانش ببخشاید.» المحجة البیضاء، ج 8، ص 384، «کتاب ذکر الموت و ما بعده»، «باب سعة رحمة اللّه».

بعضى مقامات ناروا نیست. بنابر این، بغض حق تعالى به عبد ظهور به قهّاریت و انتقام است، و حبّ او، به رحمت و کرامت است. و اللّه العالم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد